دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


1,229 نظر بر روی پست “باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

  • روزبه گفت:

    سلام محمد رضا
    از وسطای تابستون تقریبا هر روز به شما سرکی میزنم. طرز فکرتو تو بسیاری از مسائل قبول دارم و در کل حس خوبی ازت می گیرم. یه اعتراف بکنم؛ من پارسال که دانشجو بودم به دوتا آقای کارمند حدودا ۴۰ ۵۰ ساله تو نوشتن پایان نامه شون کمک کردم و پول خوبی هم گیرم اومد. راستش اون موقع حس خوبی داشتم چرا؟ چون هم کلی چیز یاد گرفتم هم اینکه خرج زندگیمو چند ماهی جور کرده بودم. چند صباحی از اون جریان گذشت تا اینکه یه مطلب نوشتی در این مورد و توی پاراگراف آخر این کارو با یه صنف خاص از کسبه مقایسه کرده بودی. نمی خوام بگم تمثیلی که زدی درست بوده یا اشتباه! اما از دید تو که به قضیه نگاه کردم بهت حق دادم اون لحظه. تاثیری که روی من گذاشت این بود که حداقل دیگه برای کسی نمی گم که من یه زمانی این کارو کردم.

    • روزبه جان.

      من فکر می‌کنم باید Context و شرایط محیطی رو هم لحاظ کرد.

      هیچ کاری به خودی خود خوب یا بد نیست. اساساً این ارزش‌گذاری خیلی کار سطحی محسوب می‌شه. به قول مولوی:

      تا هست ز نیک و بد در کیسه‌ی من نقدی در کوی جوانمردان، عیار نخواهم شد…

      من فلسفه‌ی اون کار رو قبول ندارم. اما ممکنه من و تو و هر کس دیگری در شرایطی قرار بگیریم که اون کار بهترین تصمیم ما باشه.

      کسی حق نداره قضاوت کلی کنه مگر اینکه کلیه شرایط رو بدونه و چنین فردی کسی جز خود من یا خود تو نیست…

    • حمید گفت:

      دوست عزیز آقا روزبه و یا استاد محمد رضای عزیز، میشه لینک اون مطلب رو که این کار با صنف خاصی مقایسه شده رو بفرستید، و یا عنوان مطلب رو، دوست دارم بخونمش…..

      • سلام حمید جان.

        می‌تونی لغت مغزهای پوک رو در گوگل بزنی. اولین لینک منم.
        یا اینکه:
        http://www.shabanali.com/ms/?p=2082

        • حمید گفت:

          ممنون، خوندمش، با قسمت عمده نوشته شما موافقم، تاسف برانگیز است!!! اضافه بر تاسف برای خریداران علم و صاحبان مدارک تقلبی، افسوس دیگری نیز باید خورد برای فروشنده، البته در اصل برای جامعه علمی و آموزشی و صنعتی و مدیریتی کشور، که شرایطی را به وجود آورده که فردی که توانایی انجام سخت ترین پروژه های دانشگاهی را دارد، فردی که توانایی نوشتن مقاله در ژورنال های معتبر علمی را دارد، ( نتیجه ساده این است که چنین فردی کار خود را در سیستم آموزشی به نحو احسن بلد است و، از رشته خودش سر در می آورد، کار بلد رشته خود است و …) در این شرایط این انسان کاربلد در رشته خود، آنقدر سردرگم و بی هدف است، آنقدر به او و به تخصصش بهایی داده نمیشودو فضایی برای نشان دادن خود ندارد که مجبور میشود علم خود را بفروشد آن هم نه گران بلکه ارزان بفروشد…
          همین ارزان فروشی خود نمایانگر خیلی از چیزها هست، واقعا چرا ارزان؟؟!!!

          • مریم ک. گفت:

            جانا سخن از زبان ما می‌گویی…!
            البته من یک ماهی هست که تصمیم گرفتم ارزون نفروشم ولی حالا از اساس با هستی پیدا کردنم روی این خاک کثیف مشکل پیدا کردم! کاش پدر و مادر من هم مثل شما فکر می‌کردن استاد یا کاش حداقل کمی فکر می‌کردن و من حالا، هر روز با هزارتا مشکل جدید درگیر نبودم.
            تمام این مدت مشغول پس انداز کردن برای رفتن بودم، اما حالا که خوب فکر می‌کنم از خودم می‌پرسم، من کجا می‌خوام برم؟ مگر غیر از اینه که دنیا برای من همیشه همین رنگی بوده؟!

  • ستایش مطهر گفت:

    سلام بر دوستان عزیزم.

  • سپید گفت:

    موضوع: [خاطره]
    حوزه: !
    شرح: [روی ساحل یه پرنده با بال شکسته و خونی آشفته این طرف و اون طرف می رفت،همون نزدیکی چند تا پرنده مرده دیگه رو زمین افتاده بودن،پرنده های سفید با منقار نارنجی و چشمای سیاه(کاکایی)،خیلی زیبا بودن،بغض گلومو گرفته بود،میخواستم حداقل به اون کاکایی زخمی کمک کنم ولی فرار میکردو بیشتر به خودش آسیب میزد:( ،نمیدونستم چی شده که این طفلیا این بلا سرشون اومده،بعد که از یکی از اقوام پرسیدم گفت محلیا هر بار به خاطر شکار یه پرنده که بهشون سیلیم میگفتن کلی کاکایی رو تلف میکنن و ولشون میکنن تو ساحل که تا شب خوراک جونواری وحشی میشن،آخه گوشت کاکایی خوراکی نیست و سیلیم برای پنهان شدن موقع پرواز بین کاکایی ها قایم میشه و شکارچی طماع با شلیک به اون کلی کاکایی هم میکشه…:( ]
    نتیجه‌گیری شخصی من: [اینکه مراقب باشم برای رسیدن به اهدافم به دیگران آسیب نرسونم ]

    • طاهره جلیلی گفت:

      چقدر قشنگ که به فکر بقیه هم هستی غیر از خودت و چه خوب نتیجه گرفتی…این اون قضیه ترجمه کردن رویدادها به زبونیه که برای ما قابل فهم باشه و پیامش بهمون برسه…

      • سپید گفت:

        مرسی طاهره جان
        ولی متاسفانه خیلی وقتا خودمون جز کاکایی هایی هستیم که آسیب میخوریم 🙁

        • طاهره جلیلی گفت:

          آره… قبول دارم حرفتو! اما ما آدمای محکمی هستیم، بازم بلند میشیم، اما اونی که ما زمینش میزنیم ممکنه توان دوباره بلند شدن رو نداشته باشه، پس باید حواسمون باشه که با کسی این کارو نکنیم…

  • زهره گفت:

    سلام شب همگی خیر.منم اومدم به این جمع دوست داشتنی…امیدوارم شب خوبی باشه

  • رها-اسفند گفت:

    سلام،يلدا چه اتفاق قشنگيست خوب من …يلداتون شاد هرچند دير شادباش گفتم ….

  • محمد گفت:

    محمدرضا بنظرم بعضی از روزنوشته هات مثل قوانین زندگی و مشاوره مدیریت و …. میتونه در قالب یه کتاب یا یه مقاله کامل باشه .اینطوری ادم به چشم یه مطلب گذری نگاهش میکنه و شاید تاثیرش کمتر باشه و مطالب به این مهمی اونطور که شایسته هست جدی گرفته نمیشه و هدر میره.

  • رویا گفت:

    حیفه تو این شب نشینی های یلدایی یاد کرسی رو گرامی نداریم.

  • شیما گفت:

    سلام
    منم هستم

  • سمانه عبدلی گفت:

    سلام محمدرضا
    سلام هم قبیله ای ها
    دیشب بیمارستان بودم ،نشد که اینجا با شما باشم.شب شلوغ و پر از حس های متفاوتی رو گذروندم .با اینکه بارها و بارها دلم برای با شما بودن پرکشید.اما دیدن و بودن با کسانی که این دنیای رنگ رنگ بی رنگ رو دارن تجربه میکنن،هم حس خوب بهم داد ،هم حس غم.بودن با کسانی که دلاشون انگاری غمهای خیلی بزرگی رو دارن که نتونستن تحمل کنن.به قول مادربزرگامون انگاری دلاشون شکسته بود ،عین یه چینی گل قرمزی.که بعد از شکستن هرچقدر هم که تلاش کنیم یه چینی رو بند بزنیم ،مثل روز اولش نمیشه.دیشب پیش کسانی بودم که قلبشون یه جور دیگه میتپید.

    کامنت بچه هارو خوندم .با خیلی هاشون خندیدم ،با بعضی از نوشته ها هم بغض کردم و چند جا هم گریه م گرفت .یکی اینجا بود که نوشته بودی:گاهی اونقدر تقسیم می‌شم که احساس می کنم چیزی ازم نمونده.
    گاهی هم وقتی بعد از مهمونی خورده‌هام رو جمع می‌کنم و سر هم می‌کنم می‌بینم یک آدم دیگه شدم.
    برای تو و همه ی هم قبیله ای هام سلامتی آرزو میکنم و دنیایی پر از حس های خوب .

  • سپید گفت:

    سلام صابخونه منم اومدم 🙂 مرسی محمدرضا جان که باز یه فرصت خوب برای همصحبتی برامون گذاشتی
    بچه ها همگی سلام

  • Fahimeh گفت:

    salam manam oomadam, yaldatooon mobarak

  • مهربان گفت:

    سلام شب همگی بخیرمن اومدم

  • هیوا گفت:

    سلام محمدرضای دوست داشتنی ما
    دیشب سه ساعت رو اتوبان صدر گیر افتاده بودم. بودن در این جمع رو از دست دادم. امروز کامنتهای همه رو خوندم. امشب حاضرم.
    حالت خوبه صاحب خونه ؟

    • هیوای عزیز. ندیدن اسم تو باعث می‌شه احساس کنم این قبیله نیمه‌ تعطیل و در حال انقراضه!

      • هیوا گفت:

        مرسی از لطفت، محمدرضا.
        نیمه چرا ، ۱/۱۰۰۰۰۰ 😉
        راستی احساس میکنم یک یاچندتا از resource های هاست کامل مشغول هستن الان. احتمالا پهنای باند یا رم. چون ارور ۵۰۳ میده.
        نگفتی، حالت خوبه ؟

        • آره داریم چک می‌کنیم. یکی از کارهای امشب و دیشب چک کردن Resource های هاست و بهینه‌ کردن کدهای سایته.

          • ستایش مطهر گفت:

            یه سوال
            افرادی هستن که به طور ذاتی، بدون اینکه آموزش خاصی ببینن توی مذاکرات مختلف حالا چه خانوادگی و چه کاری، به راحتی میتونن مذاکرات رو به سمت خودشون تغییر بدهند. سوالی که من داشتم اینه که شرایط محیطی میتونه این ویژگی رو که در این افراد هست به طور کلی از بین ببره؟؟؟؟

            • مذاکره هم مثل هر مهارت دیگری، استعداد و تمرین و شرایط محیطی مساعد می‌خواد. اگر یکی از این سه تا نباشه قاعدتاً نمی‌شه در اون مهارت قوی شد.

              اگر چه در آدمهایی که در یک مهارت قوی هستند، ممکنه سهم این عوامل متفاوت باشه ستایش عزیز.

      • سمانه عبدلی گفت:

        محمدرضا ی همیشه دوست داشتنی من .
        نمیدونم چرا امشب عین ابر بهار شدم ،و همش از چشام اشک میاد ،حرف زدن هم یادم رفته 🙁
        یه سر به کامنت بچه ها ی قبیله میزنم ،بعدش کلی حرف دارم باتو 😉

  • مریم گفت:

    سلام
    ممنون از شما که این مهمونی رو ترتیب دادید . راستش من می خواستم از این فرصت استفاده کنم و خاطره یا دردلی از مذاکره با استادم بگم
    من دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف بودم که برای پروژه ام نزدیک به دو سال کار زیاد کردم . از رشته و پروژه ایی که داشتم راضی بودم و با علاقه شروع به کار کردن کردم . در مورد استادو پروژه ام هم مطالعه کردم و همه ی مطالبی که به زحمت بدست میاوردمو به استادم نشون میدادم و سعی می کردم سوالات و ایرادات رو ازشون بپرسم . توی رشته ایی که من می خونم (فیزیک ) یک کم مسئله حل کردن و ایده دادن سخته . اما اگه یک نفر علاقه مند باشه خوب همه ی سختی هاشو تحمل می کنه . حقیقتش تعریف نباشه ، بچه درسخون بودم و سعی می کردم با پشتکاری که داشتم بتونم تو رشته ام پیشرفت کنم. اما نمی دونم چرا استادم از هر فرصت برای مسخره کردن و تحقیر من استفاده می کرد . آخه من جز احترام به استادم کار دیگه ای نمی کردم و همیشه با احترام باهاش صحبت می کردم . اما استادم همیشه منو پیش بقیه تحقیر می کرد . وقتی من می رفتم ازش سوال می پرسیدم به خاطر حضور من ازبقیه عذر خواهی می کرد . من به خاطر این که نمی خواستم با استادم دعوام بشه ، سکوت می کردم چون فقط به درس خوندن فکر می کردم . اما واقعا رفتاری که با هام کرد باعث شد که من چند سال از زندگی ام عقب بمونم . من برای پیشرفت ،سکوت می کردمو تنها کاری می کردم این بود که بیشتر به مطالعم ادامه میدادم. این رفتارا و این بی احترامی ها ادامه داشت تا اینکه کارم به جای خوبی رسید . اونوقت استادم کار رو ازم گرفت و به یک باره به موضوعی که با بی توجهی بهش نگاه می کرد ، علاقه ی شدیدی نشون داد و چند نفر از همکاراش رو هم علاقه مند کرد که کار رو ادامه بدن . مسئله رو من حل کردم ، برنامه نویسی کردم به یک جایی رسوندم بعد از دو سال یک آدم ( استاد ) علاقه مند میشه و کارو ازم میگیره . من هم الان فقط هاج و واج به این دنیا نگاه می کنم.
    راستش من فکر می کردم که با تلاش زیاد همیشه به یک نتیجه ایی می تونم برسم اما نمی دونم الان که همی ی ذهنیت ام در مورد علم و دانشگاه به هم خورده باید چه کار کنم. کلا توی گروه استاد هر کی که چاپلوسی کرده تونسته به یک جایی برسه اما من که با جون و دل کار می کردم و بدون اینکه مدح و ستایش یک عده رو بگم ، زحمت می کشیدم باید آروم از صحنه ی علم کنار بکشم . برای حل مسئله ام یک مدت ۲۴ ساعته بیدار می موندم اما حاصلی جز تحقیر نداشت. آدمای دیگه با چاپلوسی و تعریف و تمجید از یک استاد بهترین نمره ها گرفتند . اما بنده حتی وقتی می رفتم سوال عادی می پرسیدم تنها حرفی که می شنیدم این بود که ” به من هیچ ربطی نداره ”
    من می خوام بدونم جایی که چاپلوسی مطرحه ، مذاکره چه سودی داره؟
    من سایت شما رو هر روز دنبال می کنم و همه ی مالب شما رو می خونم و از اینکه این مهمونی رو ترتیب دادید ، بی نهایت ممنونم. راستش هدف من از نوشتن این مطلب این بود که نظر شما رو در مورد سوالم بدونم
    بازم ممنون

    • مریم عزیز.

      اگر در افق کوتاه مدت یکی دو ساله نگاه کنی، تو بازنده‌ای و استادت و اون دانشجویانی که دوستشون نداری برنده‌اند.

      اما در افق بلند‌مدت، تو برنده‌ای.

      به دو شرط مهم:

      یکی اینکه یادت باشه «ارتباط با انسانها» به اندازه‌ی «ارتباط با عالم فیزیک» مهمه (ارتباط سالم نه چاپلوسی و …) و ندونستن مهارت ارتباطی می‌تونه خیلی خیلی هزینه‌های سنگینی به خودت و احساست و زندگی و پیشرفت شغلیت تحمیل کنه.

      و دوم اینکه تلاش تو برای یادگرفتن و پیشرفت کردن، نتیجه‌های متعددی داره که یکی از کم‌اهمیت‌ترین‌هاش کسب نمره و … هست.
      دانشگاه تموم میشه. مدارک رو اگر نگیری هم به زور بهت می‌دهند و معدل و موضوع تز تو رو هم، همه فراموش خواهند کرد.
      اما رفتار و دانش و پختگی و حس خوبی که از «تکیه به دانش و توانمندی‌های خودت» داری، سرمایه‌ای است که می‌مونه.

      احتمالاً فایل‌های صوتی عزت نفس (مسیر اصلی)‌رو در Trust Zone گوش دادی. همین ماجرا رو توضیح دادم اونجا.

      اما یک نکته‌ی نامربوط:
      چاپلوسی بده. اما ایجاد حس خوب، لازم و ضروریه.
      وقتی یک استاد احساس کنه که تو فقط از اون به عنوان ماشین پرسش و پاسخ استفاده می‌کنی، حس‌اش خوب نیست.

      استاد وقتی حس‌اش خوبه که ببینه مثلاً تو ازش وقت گرفتی، تا دانشگاه رفتی سوال بپرسی، خستگی رو در چهره‌اش می‌بینی و می‌گی: من امروز سوالم رو نمی‌پرسم…

      ترجیح مي‌دم شما استراحت کنید.

      نه از روی تملق. بلکه از روی درک اون انسان و محدودیت‌ها و مشکلات و دغدغه‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌هایی که اون هم مثل من و تو تجربه می‌کنه.

      • نرگس آزادی گفت:

        مریم عزیزم حتما فایل های صوتی محمدرضارو درموردعزت نفس گوش کن
        اونجاجمله ای از رزولت میگه که خیلی به دلم نشست(هیچ کس نمیتونه درشما احساس حقارت ایجادکنه مگر اینکه شما ازقبل حقیر بودن خودتون رو پذیرفته باشین)
        پس به حرف آدمها اعتنایی نکن فدات شم بزرگ هستی برزگ باش

    • بهنام گفت:

      مریم خانوم منم دقیق همیم مشکل رو دارم.رتبه ۱۷ ارشد شدم.با کلی ذوق رفتم دانشگاه.ترم دوم هستم.ولی الان دقیقا همین اتفاقایی رو که گفتید داره سر منم میاد.کسی به علم کاری نداره. دیگه از درس زده شدم اصلا

      • مریم گفت:

        من کاملا می فهمم که شما چه حسی دارید .من خودم مشکلات زیادی پیدا کردم ولی به عنوان کسی که تو این شرایط دفاع کرد ازتون خواهش می کنم که شما اجازه ندید تا محیط کودکستان شریف رو تون تاثیر بذاره .من از محیطش تاثیر گرفتم و این مشکلاتو زیاد کرد . می دونید اگه من تو این دانشگاه درس نمی خوندمو ، یکی به من می گفت کسی تو این دانشگاه به علم کاری نداره ، من می گفتم چه آدمیه . ولی الان با تجربه ای که دارم واقعا می تونم بگم که کسی به علم و توانمدی هات اصلا اهمیت نم ده . فقط فقط حاشیه مهمه . توانمدی هات تو این دانشگاه به هیچ دردی نمی خورن مسائل زیاد دیگه ای مهمن. اما نباید دلسرد شد و باید تلاش کرد .
        نرگس جان از راهنمایی شما بی نهایت ممنونم . حتما گوش خواهم داد برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت دارم .

  • افشین گفت:

    سر رسید امروز: دلنوشته،
    امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
    دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنی‌ای رو تجربه کردم
    فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظه‌هایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگه‌ای قسمت کرد.
    رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بی‌کلک، مادرم… رفیق بی‌منت،پدرم…
    برخی برچسب‌ها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظه‌های زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
    رفیق دوست‌داشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظه‌های پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو می‌بالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
    امضا: من، هندونه، محمدرضا.

  • افشین گفت:

    سر رسید امروز: دلنوشته،
    امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
    دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنی‌ای رو تجربه کردم (از همون جنس شعبانعلی-جباری!)
    فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظه‌هایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگه‌ای قسمت کرد.
    رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بی‌کلک، مادرم… رفیق بی‌منت،پدرم…
    برخی برچسب‌ها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظه‌های زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
    رفیق دوست‌داشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظه‌های پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو می‌بالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
    امضا: من، هندونه، محمدرضا.

    • افشین عزیز. ممنونم که ادعای من رو که اینجا خونه‌ی مجازی همه‌ی ماست، باور می‌کنی و به اینجا سر می‌زنی و می‌نویسی.

      در تک تک کلماتت، حس یلدا کاملاً به من و سایر دوستانی که این نوشته رو می‌خونن منتقل می‌شه. شاد باشی و آروم دوست من.

      همیشه برای ما هم بنویس.

  • مریم ک. گفت:

    سلام استاد
    نمی‌دونم چرا دیشب دستم توانایی نوشتن نداشت… شاید هم حرفی برای گفتن نداشتم. یا شاید بغض گلومو گرفته بود! هرچی که هست امشب هم همون حس و حاله.
    دیشب تمام کامنت‌هارو تا لحظه‌یی که خواب منو به دنیای فراموشی برد، خوندم.
    ممنون که همدم شب‌های بلند پر از تنهاییم شدی…
    پاینده باشید.

    • مریم عزیز. ممنون که تو هم کنار من و سایر بچه‌ها موندی و نشستی و امروز حرف زدی.

      حرف بزن. مهم نیست چی می‌گی. مهم نیست زیر کدوم پست و با کدوم عنوان و با چه کلماتی و به چه هدفی می‌نویسی.

      اما حرف بزن. بنویس و یاد ما بنداز که یک دوست خوب داریم.

    • طاهره جلیلی گفت:

      عزیزم…حرف زدن میتونه بهت کمک کنه؟ من میتونم بدون هیچ نوع قضاوتی بهت گوش بدم و سطل آشغالت بشم اگه دوست داری…

      • مریم ک. گفت:

        ممنونم طاهره‌ی عزیز و مهربون،
        چقدر دوستای محمدرضا همگی گلن، مثل خودش
        اصلا فکر نمی‌کردم روزی چنین دوستای نادیده‌ای داشته باشم. امیدوارم چراغ این خونه هیچوقت خاموش نشه….
        فعلا اشکام اجازه خوندن و نوشتن نمی‌دن….
        شبتون بخیر

        • طاهره جلیلی گفت:

          اشکالی نداره… گریه کن و بزار اشکات بریزن که یه وقتایی حسرت یه قطره اشک هم به دل آدم میمونه! گریه کن و بدون که فردا روز قشنگتریه و حتماً چشمای قشنگت یه رنگین کمون پرفروغ دارن فردا و به دنبالش یه آفتاب زیبا…
          من امشب به فکرتم و بدون که تنها نیستی نازنین…

  • راضیه گفت:

    چه جمع خوب و دوست داشتنی داری محمد رضا .
    من دیشب متاسفانه سعادت حضور تو جمع دوستان رو نداشتم ولی مشخصه که حضور دوستان این شب سرد و با بحثای خودشون گرم کردن.
    برای همه تون ارزوی شادی،موفقیت، عاقبت به خیری و سربلندی دارم

  • پسرک خامه فروش گفت:

    ســـــلام
    حالا حتما باید ساعت ۱۰ بشه؟؟؟!

      • پسرک خامه فروش گفت:

        الان یه متنی ازت خوندم…
        دوس دارم فقط بغلت کنم و از ته دل ببوسمت.

        • کاش می‌دونستم کدوم متنه!

          • پسرک خامه فروش گفت:

            نمیگم که باعث ناراحتیت نشه…

            اولین سوالم:
            یه کامنتی از یه دوستی خوندم، یه موردی اومد به ذهنم
            توو روابط عاطفی جایگاه “دوس داشتن” و “عشق” کجاست؟ فک نمیکنی بهم ریختگیه خیلی از این روابط ناشی از عدم شناخت تفاوت این دو موضوع باشه؟

            • این بحث به نظر می‌رسه طی چند هزار سال گذشته حل نشده و به سادگی هم حل نشه.

              به هر حال عشق، یک اتفاق هورمونی و فیزولوژیکه که سروتونین و تستوسترون و میلیون‌ها سال تکامل و قسمت لیمبیک و آمیگدال و … پشتشه.

              و دوست داشتن یک تحلیل ذهنی و احساسی با پشتوانه‌ی منطقه که کورتکس‌ مغز اون رو تشخیص می‌ده و تحلیل می‌کنه و صرفاً چند ده هزار سال قدمت داره.

              اینه که فکر می‌کنم انتظار شفاف شدن تفاوتش برای ما انسانها خیلی انتظار زیادیه.

              • پسرک خامه فروش گفت:

                خب با این اوصاف چیجوری میشه این دو موضوع رو از هم تمیز داد؟؟ -راه شناخت عشق چیه؟-

                • دخترک چای فروش گفت:

                  پسرک خامه فروش سلام 🙂
                  عشق رو نمیشه شناخت!
                  میاد به آدم میپیچه عین عشقه ،اونوقت جایی برای نفس کشیدن آدم نمیمونه

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  سلام همکار! 🙂
                  عجب داستانیه این “عشق”…

                • طاهره جلیلی گفت:

                  به نظر من عشق همون بعد فیزیولوژیکه که باعث میشه لحظات عاشقانه خلق بشن و موندگار تو ذهن و روحمون…. اما دوست داشتن شناخت یک نفر آدمه و کم کم غرق شدن در وجودش که با مرور زمان و تحلیل دو طرف و اعتماد و احترام مستحکم میشه!

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  درواقع “دوس داشتن” ماده اولیه “عشق” هستش که الزاما هم همیشه به “غرق شدن در وجودش” منتهی نمیشه..؟ (بنظر من غرق شدن همون “عشق”ه.)

                • طاهره جلیلی گفت:

                  نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری… به نظرم تو لحظات عاشقانه تو هویتی نداری… اگه به جای لحظه چند روز طول بکشن این لحظات، کاملاً یه آدم جدید میاد بیرون از این وادی! اما دوست داشتن به نظرم یه نوع سینرژیه… دو نفر با احترام به تفاوتهای هم همراه میشن و میسازن…
                  طی چند ماه اخیر من شدیداً نظریات خودمو در این مورد نقد و rewrite کردم و همه رو از نو نوشتم…شاید هم دارم اشتباه میکنم…

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  با پاراگراف اول متنت خیلی موافقم. “نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری…”

                • طاهره جلیلی گفت:

                  من خودمو تو این زمینه خیلی باسواد میدیدم، چون پیکره زندگیم از عشق مطلقه! اما جدیداً، مخصوصاً در مورد عشق زمینی همه باور هام زیر سوال رفته و دیگه نمیدونم و نمیتونم هیچ چیزیو تشخیص بدم…

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  کاملا بت حق میدم؛ گاهی اوقات واقعا تشخیصش سخته…
                  نظرم اینه که تاُمل بیشتر رو بعضی موارد، الزاما وقت بیشتری رو همیشه نمیگیره و میتونه نتیجه بهتری رو برا آدم بهمراه بیاره.

        • ناهید گفت:

          میشه به من بگی؟؟/
          من نمیگم به محمدرضا!! :دی

          • پسرک خامه فروش گفت:

            نه! اصرار نکن که گوشت میبوروم خین بیاد! 🙂

            • شهرزاد گفت:

              پسرک خامه فروش عزیز … اگه اجازه بدی منم در این مورد می خواستم یه نکته ای رو بگم:
              عشق می تونه یا فقط یک Chemistry باشه! ( یعنی همون احساس گرم و شدیدی که یک انسان بدون هیچ دلیل خاصی به طرف مقابلش پیدا می کنه که حتی میتونه در لحظه پدید بیاد و تا مدت های طولانی هم ادامه پیدا کنه … که حس مالکیت بر روی فرد توی این حالت خیلی زیاده و میتونه خطرناک باشه !) ؛ یا می تونه عشقی باشه که بر اساس شناخت و گذشت زمان بوجود اومده و با یک فکر و احساس بالغ شده همراه باشه و حس مالکیتی درش وجود نداشته باشه …
              که به نظر من اگه هر دو این دوتا، یعنی Chemistry و عشق بالغ با هم ترکیب بشن، زیباترین نوع عشق بوجود میاد و میتونه به هر دو نفر، زیباترین حس زندگی رو ببخشه …

              • پسرک خامه فروش گفت:

                سلام شهرزاد
                ممنونم که تو هم نظرتو گفتی.

              • طاهره جلیلی گفت:

                شهرزاد قشنگ گفتی، اما مساله اینجاست که ما فقط حس مالکیته یا chemistry رو میگیریم…خیلی کم پیش میاد حتی بتونیم تمیزشون بدیم از هم، اما به اسمش همه کاری هم میکنیم!
                بهترین راه اونه که پسر خامه فروش گفت… یکم فکر کنیم once in a while تا بفهمیم الان درونمون چی میگذره!

                • شهرزاد گفت:

                  درسته طاهره عزیزم. واینو هم میدونم چیزی که الان توی حتی دنیا ازش به عشق نام برده میشه وتعبیر میشه با مفهوم واقعی عشق از زمین تا اسمون فرق داره. عشقی مفهوم واقعی رو داره که حاصل نهایی اش دوستی باشه…

  • مهدي خاني گفت:

    سلام استاد
    يكي از خاطرات تون كه هم در شب قصه كه به همت خانه توانگري برگذار شد وهم ديشب خلاصه فرموديد در مورد خانم وكيل نابينا براي من دوتا درس داشت :
    ۱-براي والدين اگر يك فرزند نابينا داشتند براي بزرگ كردنش چقدر بايد زحمت ميكشيدند پس براي فرزند سالم كه پيشرفتش قابل مقايسه با انسان معلول نيست چرا هزينه نكنيم.
    ۲-براي فرزندانمان اگر تصور كنند كه نابينا هستند براي رشدشان چند برابر بايد انرژي صرف ميكردند حال كه سالمند چرا نبايدبراي ساختن آينده خودشون وجامعه تلاش بيشتر كنند.
    ممنون كه تمام درسها وخاطرات شما نقل محفل خانوادگي ماست.

  • مجتبی گفت:

    من دیشب نتونستم حضور داشته باشم،امشب هم هستید دیگه؟

  • محسن گفت:

    سلام محمد رضاي عزيز و ممنون از اينكه هستي و سلام به هم قبيله يي ها . من ديشب خيلي سعي كردم سر بزنم اما كوچولو كمي كسالت داشت به اون رسيدم و كنار خانواده بودم البته كامنتها رو آخر شب خوندم و از فضاي ايجاد شده در سايت انرژي گرفتم از خاطرات مذاكره و ارتباطات يه سئوالي هميشه توي ذهنم باقيمونده كه دوست دارم جوابشو بگيرم……
    اگر كسي مطمئن باشه داره به طرف مقابلش راست ميگه اما طرف مقابلش اصرار داره كه اون درست ميگه و شما رو متهم كنه به فراموشي و سپس با اصرار بيشتر شما بر درستي ، متهم به دروغگويي و كلاهبرداري كنه شما چه عكس العملي داريد؟
    مثلا شما از كسي مثل پدرتون پول قرض گرفته باشي A ريال و معمولا چون توي يه خانواده هستيد سند و مدركي هم به هم نمي ديد بعد كه مي خواهيد پول را برگردانيد به شما بگه من ۲A ريال به شما پول دادم و تو يادت نيست و مطمئن بگه كه من اين پول رو به تو دادم و تو هر چه مدرك داري رو كني حتي حكم بياد كه قضاوت كنه و تو رو به حسابسازي متهم كنند چطور بايد از اين گرداب تهمت بيرون بيايي خصوصا كه پدرت هم هست !!!!!!!!!
    ممنون ميشم اگه راهنمايي ام كني…

  • آذر گفت:

    سلاااااااام به همگی شما عزیزان این قبیله مجازی، حدود یک ساعت و نیم زمان برد تا بتونم تمام کامنتای دیشب رو بخونم کلی کیف کردم و انرژی گرفتم. کامنتهای پسرک خامه فروش خیلی بامزه بود…مرسی… کامنت های شهرزاد عزیز و شیرین و طاهره جلیلی و فائزه و…. برام جالب و خوندنی بود… ای کاش من هم میتونستم تو این مهمونی ها شرکت کنم ولی حیف که….
    امیدوارم امشب بیشتر از دیشب بهتون خوش بگذره جای من رو هم خالی کنید ;
    محمدرضای عزیز و هم قبیله ای های دوست داشتنی، دوستتووووووووووون داررررررررررررررررررم

    • شهرزاد گفت:

      سلام آذر عزیزم. (راستش امروز من خیلی کامنت گذاشتم و وقتی اسم خودم رو توی ستون “آخرین دیدگاه ها” زیاد می بینم، یه جورایی عذاب وجدان می گیرم!! 😉 … ولی پیام پر مهر و پر انرژی تو رو که دیدم، واقعا دلم نیومد دوباره نیام و از تو دوست نازنین تشکر نکنم و بهت نگم که جات خیلی خالی بود. خوشحالم که تو هم مثل ما حتی از آرشیو کامنت ها هم که شده ، لذت بردی. برات زمستون شادی رو آرزو می کنم.

      • آذر گفت:

        شهرزاد جان بودن زیادت در ستون “آخرین دیدگاه ها”نشون دهنده اهمیت تو به این قبیله مجازیه!!!! ممنونم که وقت گذاشتی و جواب کامنت من رو دادی خیلی خوشحال شدم خیلی زیاد….
        پایدار و پیروز و شاد باشی

        • شهرزاد گفت:

          قربووونت برم. منم خیلی خوشحال شدم که باهات حرف زدم آذر جان. امیدوارم تو هم همیشه شاد باشی.

          • آذر گفت:

            سلام شهرزادِ دوست داشتنی …
            یه کامنت دو خطی درباره عشق نوشته بودی!!یادته؟؟ من خیلی خوشم اومد چند بار از روش خوندم که حفظش کنم ولی الان هرچی فکر میکنم هیچی ازش یادم نمیاد!!! الانم کل این ۹ صفحه کامنتای دوستان رو مرور کردم ولی اون کامنتتو ندیدم! میشه دوباره برای من بنویسیش؟؟
            البته امیدوارم این کامنت رو بخونی!

  • علی گفت:

    یلدا محصول “حضور بیشترٍ تاریکی” نیست؛ بلکه معلول “غیبت بیشتر روشنایی” است.
    از امروز خورشید بگونه‌ای روزافزون، طولانی‌تر خواهد درخشید.
    “روشن اندیشی” چنین می گوید.
    درخشش روافزون خورشید را تبریک می‌گویم.

    این برنامه‌ی “ماه عسل” (که دخترم نخستین‌بار تو را در آن دید و ما را با تو آشنا کرد)، چه “عسلی” فراهم کرد غذای روحمان.
    وقتی که اینگونه سخاوتمندانه در این خانه‌ی باصفا از همخانه‌ها و میهمانانت با خوان گسترده و رنگین دانش، معرفت و معنویت‌ات پذیرایی می‌کنی، از جمله‌ی کم‌شمار کسانی هستی که می‌توانی مولاناوار بگویی:
    سخنم خور فرشته‌ست، اگر سخن نگویم ملک گرسنه گوید که “بگو، خمش چرایی”
    نیکو سخن می‌گویی محمدرضای عزیز
    سخن بگو ….. و بسیار بگو.

  • میترا گفت:

    دیشب نشد بیام دور هم باشیم. اولین روز زمستانی همگی بخیر

  • شهرزاد گفت:

    سلاام. اولین روز قشنگ زمستانی همه شما دوستان عزیزم از محمدرضای عزیز گرفته تا تک تک دیگر دوستان نازنین به خیر و خوشی. دیشب واقعا خوش گذشت. یه تجربه جدید و ناب و دوست داشتنی رو با اون میهمان نوازی گرم و مهربون و صمیمی و دوست داشتنی، برامون رقم زدی محمدرضای عزیز. بازم ازت ممنونم.
    راستی … الان داشتم کامنت بچه ها رو سریع مرور می کردم (چون دیشب نرسیدم همه رو ببینم و بخونم) … واقعا لذت بردم، و بعضی قسمتهاش رو واقعا خندیدم. دوستان عزیزم، من هم به عنوان عضو کوچکی از این قبیله مجازی ، به سهم خودم از حضور قشنگ همه تون ممنونم.
    “پسرک خامه فروش” ، “شاگرد کوچک تو”، مریم. ر” ، “بهاره”، “مجیبه” و…. ممنونم که با شوخ طبعی های قشنگتون، این محفل رو گرم تر کردین. 🙂 …چی چی زال؟؟ … هاهاها واقعا بامزه بود. “پسرک خامه فروش”، جدی پرسیدی یا شوخی بوود؟ 😉 … در ضمن طاهره جلیلی عزیزم، نگران نباش، من هم تقریبا باهات همدردم! منتظرم ببینم پروپوزالم تایید میشه که برم سراغ غول بزرگ تر که همون کار کردن روی پایان نامه ام باشه یا نه؟ انشاله خدا کمک کنه بهمون! 😉
    “بهاره” جون، خیلی بانمک بود وقتی گفتی: ” آآآآآآآآآآآآآی ملت! آیا کسی هست در این میان که بتونه به این دوستمون کمک بکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!؟” …
    “سارا نعمتی” عزیزم هم که به نظر میاد توی همه چی میخواد متخصص بشه … ای جااان … سارای عزیزم هنوز خیلی جوونی و هنوز خیلی وقت داری… نگران نباش و سعی کن اهدافت رو متمرکز کنی و محکم و استوار به سمتش پیش بری، و اجازه بده، گذشت زمان، بهت تجربه و دانش و آگاهی بیشتری رو هدیه میکنه.
    “مهربان” هم که هیچ جوری نمی خواد کنار بیاد … به قول اونوریها! Take It Easy لطفا … 😉 راستی … من آخرش نفهمیدم “مهربان” عزیز، خانم هستند یا آقا؟ 🙂
    … راستی، دوست عزیزمون”ناشناس”، که گفتند اون طرف دنیا تنها هستن، نمیدونم دیشب توی این جمع بودن یا نه؟ ببخش دوست عزیزم که یادم رفت سراغی ازت بگیرم… تا قبل از اینکه بیام، یادم بهت بود، اما بعدش فراموش کردم. میدوارم دیشب، اینجا بودی و اگه خاموش هم بودی، توی این جمع صمیمی بهت خوش گذشته باشه و بدونی که ما همه کنارت بودیم.
    “محمدرضا جباری” نازنین هم که به عنوان یک میهمان افتخاری، واقعا به همه دوستدارانشون افتخار دادن و این رفاقت زیبای “۲ محمدرضا” رو به قشنگترین شکل، به نمایش گذاشتند. و “سمیه تاجدینی” عزیز، که در طول میهمانی، آروم و مهربون در کنار ما بودن، ازت ممنونم.
    و مهم تر از همه ه ه ه … “محمدرضا”ی عزیز که با میزبانی شگفت انگیز و مهربون و دوست داشتنی شون، سنگ تمام گذاشتن. و چقدرررررررر این کلامتون به دلم نشست که : ” شاید به نظر بیاد برای چنین سایتی که ماهانه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار بار بازدید میشه دیگه اون تشنگی برای کامنت از بین میره. اما واقعا اینطوری نیست. من هنوز هم تک تک کامنت ها رو با شوق می‌خونم. باهاشون ذوق می‌کنم. می‌خندم. داد می‌زنم. فحش می‌دم. گریه می‌کنم. بغض می‌کنم.” یا اینکه : “مثل شراب، جرعه جرعه و کلمه به کلمه اونها رو می‌نوشم و هضم می‌کنم و یاد می‌گیرم.”
    این خیلی خبر خووووووب و اتفاق قشنگییییییه … این جمله تون به نظرم اووونقدرر زیبا بووود که به اندازه یک شعر زیبا به دلم نشست. بهتون بابت زنده و تازه نگه داشتن تمام احساسات زیبای انسانی، تبریک میگم.
    و همه ما واقعا ممنونیم که کامنت های ما رو با عشق دریافت می کنید و با عشق جواب می دید و حتی با عشق جواب نمی دید!! 😉
    محمدرضای نازنین، هر چی ازتون تشکر کنم کم هستش و فقط می خوام بگم برای هه ماها همیشه بمونین و مراقب خودتون باشین که وجود شما و امثال شما برای همه ماها مایه دلگرمی و شوقه و همچنین موجب امید و امکانی برای پراکندن عشق و آگاهی هر چه بیشتر در فضای زندگی…
    از همه ه ه ه دوستای نازنین دیگه هم ممنونم و امیدوارم همگی همیشه سلامت، شاد و پیروز باشین و به تمام آرزوهای قشنگتون به زودی زود و به امید خدا دست پیدا کنین.

    • میخواستم فقط تایید کنم شهرزاد جان. گفتم یهو دلخور نشی که به اندازه‌ی کافی دیده نشدی! اینه که گفتم حتماً ازت تشکر کنم…

    • شهرزاد گفت:

      ممنون … دیگه شرمنده ام نکنین …!! گفتم که دیگه دلخور نمی شم …

    • مريم .ر گفت:

      سلام شهرزادجان. ديشب براي من هم خيلي شب خوبي بود و واقعا از همصحبتي با شما دوستان عزيزم لذت بردم. اونقدر بهم خوش گذشت كه ادامه ي گفتگوهامون رو تو خواب دنبال كردم 🙂 واي خيلي خواباي بامزه اي ديدم الان يادم ميفته كلي خنده م ميگيره. اگه امشب اومدم مهموني براتون تعريف ميكنم.
      هرچي از محمدرضا تشكر كنيم كمه. محمدرضاي عزيزمون برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزو دارم.

      • شهرزاد گفت:

        سلام مریم .ر جون. خیلی خوشحالم که اینجا دوستان خوبی مثل تو و بقیه پیدا کردم . منم از همصحبتی با همه تون لذت بردم. 🙂

    • طاهره جلیلی گفت:

      شهرزاد… مرسی که همه رو انقدر قشنگ دیدی و عنوان کردی…. من هنوز موضوع هم انتخاب نکردم و بهم گفتن تا ۴شنبه باید پروپوزال ۲۵ صفحه ای انگلیسیمو submit کنم…نمیدونم باید چیکار کنم… اما علی الحساب تو موفق باشی دوست مهربون و نکته سنج من…

      • شهرزاد گفت:

        طاهره عزیزم ببخش الان متوجه این کامنتت شدم. مرسی از مهربونی و لطفت. .. عزیزم اگه هر کمکی از دست من بر میاد خوشحال میشم بتونم به تو دوست خوبم کمکی بکنم. لطفا و حتما بهم بگو… خودم هم تقریبا تو شرایط خودتم. 🙂

        • طاهره جلیلی گفت:

          سلام دوست جدیدم…

          ۱ هفته دیگه وقت گرفتم و قرار شد تا آخر هفته آینده Submit کنم… از امشب میخوام شروع کنم… کاش زود جمع شه… مطمئنم که پروپوزال تو هم تایید میشه شهرزاد جان…

  • آزاده م گفت:

    سلام
    خیلی دیر رسیدم. ولی بیشتر کامنتها رو خوندم. معلومه که به همه خوش گذشته. خیلی خوشحال شدم.
    امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.
    استاد خدا قوت

  • پگاه گفت:

    سلام
    شب یلدای همه بخیر
    این کامنت رو اینجا می زارم چون تقریبا آنلاین است.تازه با سایتتان آشنا شدم و پست چرا دکتری نمی خوانم را مطالعه کردم.
    آقای مهندس باور کنید در بعضی رشته های نو پا (در کشور ما) مثل رشته خودم محیط زیست که تا مقطع ارشد هم خوندمش، وضعیت بسیار تاسف بار تر است.مدرک کجا،؟درک مطلب کجا،؟ بستر اجرا کجا،؟
    راستی مطلب کاملا شخصی تان را هم توی سایت خواندم.به نظر من همه ما به فراخور موقعیت و شرایطمان به نوعی نیمکتهای تازه و فرسوده این دنیا هستیم . همه روزهایتان خوش

    • پگاه عزیز. ممنونم که بازخورد دادی. من هنوز هم فکر می‌کنم ممکنه دکترا برای برخی از ما گزینه‌ی مناسبی باشه. اما شاید (صرفاً یک حدس کلی میزنم) از هر ۱۰ نفر که امروز در شرایط الان کشور دکترا مي خونن ۹ تاشون اشتباه این تصمیم رو گرفته باشند.
      اما همیش به خاطر می‌سپرم که نفر دهمی هم هست که احتمالاً تصمیم درست گرفته.

      رشته‌ی تو رو تا حدی می‌شناسم. اما این فضایی رو که گفتی نمی‌دونستم…

      • مریم ز گفت:

        من یک سوالی دارم.
        برای بعضی رشته های محض و پایه که راه پیشرفت در اونها در همه ی دنیا آکادمیکه؛ چکار باید کرد؟
        من افراد زیادی رو میشناسم که صرفا به خاطر اینکه کار دیگه ای نداشتن؛ دارن دکترا میخونن توی ایران: ریاضی، بیوفیزیک، فیزیک، شیمی و…)
        فارغ التحصیلان این رشته ها اگر نتونن از ایران برن برای ادامه ی تحصیل؛ از طرفی شرایط کاری مناسب هم نداشته باشن؛ باید چکار کنن؟

      • پگاه گفت:

        سلام آقای مهندس
        الان یک ساعت میشه دارم میگردم در بین کامنت ها تا پاسخم را ببینم بالاخره یافتم !یافتم !یافتم !
        مرسی که پاسخ دادین
        بله.همچین فضایی وجود داره..حتما می دونید در سطوح بالاتر تصمیم گیری ها آخرین اولویت ها توجه به محیط زیسته.
        تو دانشگاه دولتی درس خوندم.سعی کردم تا حدودی به درک مطلب دروس هم برسم.استادم بسیار اصرار داشت که ادامه بدهم اما خوب که فکر میکنم با خودم میگویم برفرض با تمام سختی پذیرش دکتری رشته ام ،تخصص تخصص یک مطلب را بگیرم که چه بشود.؟ تا آن را در دانشگاه به دیگری بیاموزم ! من که با این فوق لیسانس هم گره ای حتی کوچک از مشکلات محیطم باز نکرده ام؟ از یکطرف هم فرصت های شغلی بسیار نادر شده اند ؟.رشته ام را دوست دارم.که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
        فرمودید رشته ام را می شناسید. اگر می توانید راهنمایم کنید.خیلی سردرگمم

  • تنهای گفت:

    واااااااااااااای چقدر شلوغه این صف !
    من هم شب یلدای دوست داشتنی رو به محمدرضاهای عزیز و عزیزتر تبریک می گم .ر 🙂

  • مائده ابوحسینی گفت:

    اینم فال شب یلدای محمد رضای عزیز با امید اینکه یلدا های زیادی پیش رو داشته باشی . شب های زندگیت خوش و اروم

    بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
    خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید
    صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید
    بر در ارباب بی‌مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید
    ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید
    صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
    بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
    غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser