حدود یک سال پیش نوشتهای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنتهای مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پستها بحثهای طولانی مطرح شد که نمونههای آن را در پستهایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیهی مجازی صحبت کنیم. اما تجربههای ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گرههای کور تبدیل میشود. حرفها نیمه کاره رها میشوند و هر بحثی در میانهی بحث دیگر مطرح میشود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیتهای قابل توجهی دارد: نوشتهها ثبت میشود و آرشیو میشوند. گفتگوها به کلمههای محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمیشود. اساساً در کامنت گذاشتن انسانها به اندازهی چت کردن سطحی نمینویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنتها را تایید میکنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.
ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …
میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.
قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…
از همین الان میتوانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر میزنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، میآییم و میرویم و آب و جارو میکنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…
طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.
برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.
راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:
پروتکل پاسخگویی به کامنتها:
۱- همهی کامنتها، تایید میشوند.
۲- همه میتوانند به همهی کامنتها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید میکنیم.
۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنتها، من فقط میتوانم کامنتهای مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همهی کامنتها را با دقت و شوق میخوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که میدانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.
پیشنهاد من برای اینکه کامنتها سریعتر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:
موضوع: [خاطره / نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]
شرح: [باقی ماجرا]
نتیجهگیری شخصی من: [اگر نتیجهی خاصی گرفتهام!]
محمدرضا امروز داشتم مقاله میخوندم توش یه جمله خوب گفته بود، تقدیمش میکنم به تو استاد تاثیرگذار زندگیم:
The reward of teaching comes from teachers’ innate belief that every day they have the opportunity to enrich the lives of their students by igniting the human spirit, dignifying the human experience and inspiring human excellence…
میفهممش. نه با مغزم. با تک تک سلولهام.
اتفاقاً مغز کمتر این حرفها رو میفهمه. مغز یک کامپیوتر ۴۰ وات utilitarian هست و دیگر هیچ…
تو هم معلمی و میدونم که خوب حساش کردی که اینجا نوشتیش…
آره…منم یه معلمم که ۶ ماه پیش اعلام کردم دیگه نمیخوام معلم باشم، اما خیلی زود فهمیدم که من معلمم… امروز که این جمله رو خوندم دیدم حسی که این چند وقته داشتم فقط مال من نبوده و گویا همه معلما اینجورین و این حس رو دارن!
محمدرضا هیچ عقل و منطقی معلمی رو تایید نمیکنه… همونطور که گفتی برای مغز استفاده چندانی نداره این کار، اما دل خوب میفهمه که چه حسی داره وقتی سر کلاسی و هیچی حس نمیکنی جز آدمایی که رو به روتن و تو داری روحشونو touch میکنی! بیرون هیچ خبری نیست و فقط تویی و دوستات سر کلاس و دیگه هیچی…
من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
یلدایتان مبارک
۲۹/۰۹/۹۲
پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و کمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر
مطمئنم که بهترین تصمیم رو امسال یلدا گرفتین…
من هم مطمئنم. میدونم که سال بعد میاین و اینجا به ما میگید که بهتریت انتخابتون بوده. 🙂
ممنون. انشاالله
ممنون
این برای من یادآوری مسئولیت انتخاب بود.
من ۱۰۰۰ مین کامنتم 🙂
نه! ببخشید اشتباه شد.:( ۱۰۰۴ شدم 🙂
همه رو شمردی؟!!! 🙂
نه شهرزاد! شماره تعداد کامنتها گوشه سمت چپ خونه مون نوشته میشه بعد هربار تایید کامنت.:)
میدوونم آزاده عزیزم. خواستم باهات شوخی کرده باشم. 🙂
شهرزاد جانم ! منم خواستم بگم چقدر در و دیوارهای این خونه رو دوست دارم و جای همه تابلوها رو بلدم 🙂
این حس قشنگی که تو گفتی رو من هم دارم آزاده جونم. اینجا خونه عشقه… خونه عشق بهشته… پر رمزه … پر رازه … همه ایثار و نیازه… قبول داری؟
خانوم آرومتر! 🙂 بچه ها خوابن!
دقیقا شهرزاد عزیزم. اینجا رو خیلی دوست دارم. اینجا تنها جاییکه میدونی صاحبخونه تو رو دوست داره. و داره سعی میکنه بهت کمک کنه. اینجا امن و قابل اعتماده. اینجا به قول تو خونه عشقه. اینجا حتی بین ۱۰۰۰ تا کامنت یه کامنت دور از ادب نمی بینی. اینجا بهترین مردمان سرزمینمون دور هم جمع شدن شهرزاد 🙂 الهی که استادمون همیشه سلامت باشند و پر انرژی و به بزرگترین آرمانشون برسن.
راستی اینجا تنها جاییکه وقتی حس کردی صاحبخونه خسته ست و احتیاج به استراحت داره دوستانش درک میکنن و آروم و بی سرو صدا براش آرزوی خوابی آروم رو میکنن.:)
آره شهرزاد اینجا خونه عشقه 🙂
آزاده عزیزم. نمیتونی لذت محمدرضا رو تصور کنی وقتی از خواب بیدار میشه و حرفهای بقیهی اعضای خانوادهی مجازیش رو مي خونه و آروم میشه…
قربووووونتون برم …
خوشحالم بعد دو شب مهمونداری و پذیرایی بی نظیــــر، یه خواب راحت، و مهمتر یه بیداریه “لذت بــــخش” داشتی… 🙂
با اجازت آدرس این خونه رو به یکی دادم مهمونت بشه.
براتون لحظه های پر از آرامش آرزو میکنم و همه تلاشم رو میکنم که روز به روز برای بهتر شدنم برای بزرگتر شدنم تلاش کنم. سعی میکنم شاگرد خوب و پر تلاشی باشم. آخه میدونم بزرگ شدن مردم سرزمینمون باعث میشه ته دلتون شاد باشه و آروم…
نمیدونید چه لذتی داره مورد خطاب شدن توسط شما 🙂
آزاده عزیز و مهربون و بااحساسم. منم خیلی خوشحالم که با یک جمعی به این نازنینی دوست شدم و منم دیگه عضوی از این خونه عشق هستم. واقعا کم پیش میاد که توی اینترنت و کلا توی دنیای مجازی، این همه آدم دوست داشتنی، یکجا دور هم جمع بشن، و شاید به جرأت بتونم بگم اصلا شاید این، اولین نمونه ای باشه که وجود داشته و داره! که همه رو مدیون صاحبخونه نازنینش هستیم!
در مورد بقیه اون شعر دیشب که فکر می کردم، دیدم واقعا توصیف این خونه مجازی ماست و دلم میخواد بقیه ش رو هم اینجا بنویسم:
خونه تو خونه من
این حریم پاک و روشن
تکیه گاه و سنگر من
قبله گاه و باور من
خونه ای که از من و تو
تا ابد میمونه باقی
خونه ای از پیچک و یاس
گل مریم و اقاقی
پر از عشق و سخاوت
پر از عطر و طراوت
با حقیقت خو گرفته
با محبت کرده عادت …
خیلی قشنگ بود شهرزاد عزیزم…با هم و به کمک هم در باغچه خونه مون پیچک ، یاس، گل مریم و اقاقی میکاریم. تا همیشه اینجا پر از عطر و طراوت باشه. قبول؟
شهرزاد جان نمیدونم الان این خونه دو نفره رو داری یا نه، ولی برات بهترین همراه و امن ترین خونه رو آرزو میکنم.
شاد باشی و سلامت دوست مهربونم.
فائزه جان
چه نیایش قشنگی بود: کاش واقعاً بدونیم کلام چقدر قدرت داره و بتونیم در اختیارمون نگه داریمش… و بتونیم کنترلش کنیم و درست و به موقع ازش استفاده کنیم…
آزاده چقدر قشنگ گفتی… این خونه خونه عشقه و آدماش چقدر خوب باهم تعامل دارن واقعاً…
آره آزاده عزیزم، ۱۰۰% قبول دارم. ما همه مون باغبون های باغ این خونه میشیم! 🙂
در ضمن … بذار یه واقعیتی رو در مورد این شعر بهت بگم. من همیشه قبلا وقتی این شعر رو گوش می کردم، دنبال یه خونه دونفره! بودم که برای مفهوم قشنگش تعبیری پیدا کنم. اما حالا به این نتیجه رسیدم که با خونه چندصد نفری هم میشه تعبیرش کرد…
سلام دوستان عزيزم. ميبينم كه همچنان به گپ و گفت مشغولين و جاي من خاليه 🙂 چه تعبيراي قشنگي دارين از اين خونه و صاحبخونه و مهموناش.
يه چيزي كه براي من جالبه اينه كه اعضاي قبيله از اينكه محمدرضا كه اينهمه برامون عزيزه وقتي مورد محبت دوستان قرار ميگيره يا اون به يكي از اعضا محبت و توجه نشون ميده چقدر بقيه خوشحال ميشن و انرژي ميگيرن . خلاصه كه حسادتي وجود نداره. هرچند كه فائزه تو خواب يه چيزاي ديگه اي ميگفت 🙂
فائزه جون شوخي كردم. ناراحت نشيا 🙂
امااااااااااااااااااااان از دست تو. آقا یا خانم ناشناس 🙂
كامنت من كجا رفت؟
طاهره جان ممنونم ولی جمله “این خونه خونه عشقه” از شهرزاد عزیزم یاد گرفتم:)
اين ناشناس منم 🙂 چرا اسمم نوشته نشده؟
این خانم ناشناس، “مریم. ر” جون خودموووونه دیگه …. میشناااااسمش 😉
مریم جون برای من هم از این خواب ها ببینی نارحت که نمیشم هیچ، خیلی هم خوشحال میشم …! 🙂
آزاده عزیز ، دوستِ دوست داشتنیِ خودم… چه آرزوی زببایی کردی… خیلی از لطفت ممنونم. منم همین آرزوی قشنگ رو برای تو و همه دوستانمون دارم.
مریم جان شنیدی که میگن مهمان تا ۳ روز عزیزه. 🙂 دیگه امروز فرداست که صاحبخونه بیان و … البته شوخی بود. صاحبخونه ما بهترین و مهمان نوازترین صاحبخونه دنیاست. 🙂 خدا حفظشون کنه برای همه ما.
آزادهی عزیز. صاحبخونه که تویی. من آبدارچی هستم…
از فائزه به مریم .ر:
دستها رو به آسمان…
خدایا شکرت که موجبات خنده و شادی دیگران را به واسطه ی ما فراهم می آوری…
خدایا لطف کن من بعد نقش های قشنگتری در خواب دیگران به ما عطا فرما…
خدایا اگر نمیشود که نقش های بهتری به ما دهی، حداقل دیالوگ های قشنگترررررررررررررررر!!!!!!! لطفا!!!!!!!!!!!!!!!
آمیییییییییییییییین…
😉 😉 😉
فائزه خیلی مااااهی. خیلی دوست دارم. 😉 🙂 🙂
نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من، شما رو دوست دارم و امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشید و در کنارمون بمونید. بابت همه زحماتتون ممنونم و خدا قوت میگم. مراقب خودتون باشید.
شهرزاد جان ممنونم دوست خوبم. راستی من اسم شهرزاد رو همیشه دوست داشتم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم.خوشحالم که دوستم شدی. 🙂
فائزه جان تو خودتو زياد بابت اين خواب ناراحت نكن. ايراد از خواب بيننده ست . از قديم گفتن تا نباشد چيزكي مردم نبينند خوابها 🙂
آزاده جان اگه مهمونا مائيم كه تا ۳۰ روز هم ميريم و ميايم و به قولي از اخلاق خوب صاحبخونه استفاده ها ميبريم 🙂
شهرزاد جان سعي ميكنم يه خوابي هم برا تو ببينم، ولي قول بده مثل فائزه جون نياي با كامنتت مارو بچزوني 🙂
نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من برای شما و همه دوستانتون که زحمت میکشن احترام زیادی قائلم. من شما رو دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و در کنارمون بمونید..
مراقب خودتون باشید.
شهرزاد جانم! ممنونم. من خیلی اسم شهرزاد رو دوست دارم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم. خوشحالم که دوستم شدی 🙂
مریم جان فکر می کنم مهمانی شب یلدا تا شب عید طول بکشه. و هی ما بریم و بیایم. 🙂
۲ تا از کامنتهام رو پیدا نکردم. برای همین دوباره نوشتم. ببخشید که اگه پیدا شدن، شبیه هم هستن.
مریم جان. گلم. شوخی بود. من اصلا ناراحت نشدم. 🙂
شهرزاد جان. ممنونم از لطفت. من هم دوست دارم عزیزم.
همیشه شاد باشید.
آقا. ممنونم که منو مهمتر از بقیه میدونی و فقط به کامنتای من جواب میدی. خیلی مرسی… 🙂
(محض تعبیر شدن خواب بعضیا 😉 )
قربونت مریم عزیزم. مرسی که به فکرمن هم هستی! 😉
قصههای زمان بچگی ما، قصههای چمران بود و شریعتی و بچههای جنگ و…… برای بچههای این دوره ناراحت بودم اما خوشحالم که تو! قصه بچه های این دورهای! و خون شدی تو رگهای بدنهای خسته بچههای دیروز.
اشک در چشمان ما حلقه می زند با خداحافظی، مرگ، دروغ، دوری، خیانت، لذت یک شادی، لذت دیدن یک دوست، لذت به ثمر نشستن میوههایت، لذت یک صعود،لذت یک نگاه، یک لبخند،لذت یک خاطره تلخ و لذت غم زیبایی که او را از شادی دوستتر میداریم. اما این بار در چشمانم حلقه میزند اشک، از وجود او که در واپسین نفسهای بی جان امید ما، جانی تازه به جانهای به ظاهر زنده ما داد. نمیدانم به چه قیمت این کار را میکند؟ اما میدانم او قیمت گزافی را میپردازد. اصلا آیا می شود واژه قیمت را به کار برد؟! اما در این تاریکی و سرما همه از وجود مشعل نوری که خود میسوزد، آنقدر در شگفتیم که هیجان این شگفتی حالمان را بد کرده است و پذیرش آن را سخت!
شاید این بدان علت است که خودمان را آنقدر با خودخواهیهای خود محصور کرده ایم که وجود چنین انسانهایی برایمان شگفتی افرین میشود.
او قهرمان سرزمین من است و قهرمان قصههای امروز من، من تنها قهرمان زندگی خو بودم اما او قهرمان یک سرزمین است .بیاییم فاصلههای خود را با قهرمان داستانهایمان کم کنیم، بیاید شجاعت، شفافیت، اعتماد و تفکر کردن را با او زندگی کنیم و گام در راه تعادل بگذاریم تا مجبور نشوند انسانهایی که از همه چیز خود بگذرند تا باز هم داستان قهرمان تنهای سرزمین ما تکرار شود و ما برای همیشه در حافظه تاریخی خود شرمنده او باشیم .
مینای عزیز.
امیدوارم قصهی من و تو و دوستان من و تو و این قبیلهی مجازی، همیشه باقی بمونه و امید وانگیزه برای بقیه باشه.
و در عین حال، همواره به یاد بچههای جنگ هستم. شهیدان و جانبازانی که نامشان و هدفشان، قربانی برخی از کسانی شد که قصهگوی شجاعتشان بودند.
این روزها به شدت علاقمندم حرفی از اونها بزنم و متنی برای اونها بنویسم…
محمدرضا جان؛
یه سوال میپرسم، رک و بی پرده دوس دارم جواب بدی.
چندبار پیش اومده که از کامنت هایی که در وبلاگت میذارم دلخور شده باشی؟
راستش بعضی وقتا که لحن کامنت های من حالت شوخی داره، پیش خودم میگم شاید دوست نداشته باشه تو سایتش اینطوری کسی کامنت بذاره.
کلاً چندبار پیش اومده که وقتی کامنت من رو میخونی حست بد بشه؟
🙂
یک نکتهی ساده.
اونقدر کامنتهای تو رو دوست دارم که قبل از خوندن اول تایید میکنم که یک لحظههم شده زودتر بره روی سایت. بعد سر حوصله میخونمشون…
ممنونم.
چقدر ذوق مرگ شدم من 🙂
من کاملا درکت میکنم :))
خوش به حالتون! 😉 🙂
میدونید آخرین کامنت شب یلدا رو کی گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معرفی میکنم. – آزاده م- شاید سالهاست که این مشکل دقیقه ۹۰ رو دارم. تازگی ها دقت کردم دیدم طبیعت هم دیگه عادت کرده به این اخلاق بدم. مثلا دیشب همه سعیم رو کردم که باشم ولی نتونستم به دلیل مهمانی. کمک کنید دوستان. یه جوری این عادت بدم رو کنترل کنم. ممنونم
محمد رضا چرا کامنتای من همیشه دیر تایید میشه و معمولا بی جواب؟!!!
چرا بیجواب؟ من همین الان داشتم برات مینوشتم آرزو جان. در خصوص محیط کارت…
شرمنده فک میکردم ساعت ۱۲ میشه و بی جواب میمونه.مرسی از لطفت
اکثر وقتا با دوستام که حرف میزنم، آخرش حرف کم میارم. الانم جزء همون وقتا است. به همین خاطر ساکت میشینم و فقط کامنتها رو میخونم. البته احساس میکنم صاحبخونه احساس خستگی میکنه زیادی آرومه امشب.
دوستان عزیزم .. دلم میخواد تا وقت مهمونی تموم نشده و ناقوس دوازدهم ساعت به صدا در نیومده ( مثل سیندرلا) خیلی چیزها برای شما و برای محمدرضای عزیز بنویسم ولی نمیدونم چرا چیزی به ذهنم نمیرسه … 🙁
دوست دارم بیشتر نوشته های قشنگ شماها رو بخونم. 🙂
فقط بذارین یه جمله الهام بخش از “توماس ادیسون” بهتون بگم، و اون اینکه:
“من شکست خورده نیستم! من فقط ۱۰۰۰۰ راه را پیدا کرده ام که کار نکرد!”
سلام به همه دوستان
محمدرضا من خیلی کنجکاو شدم که هم خودتو وهم برنامه هاتو از نزدیک ببینم. تا حایی که کامنت سایر بچه ها رو میخونم انگار به گوشه و کنار ایران رفتی. خوشحال میشم یه سفری به سنندج هم داشته باشی و اینجا ببینمت
ژیلا جان. سنندج ۴ سال پیش اومدم و دیگه فرصتی دست نداد. اما از بهترین مسافرتهای داخل ایرانم بود. امیدوارم فرصت بشه دوباره بیام. اگر تو این فاصله تو هم تهران اومدی حتماً خبر بده…
امیدوارم دو باره فرصتی پیش بیاد که بیاین. خیلی مشتاقم که لاقل تهران، شما رو ببینم . شاید بهمن یا دی ماه اومدم
استاد یک راهنمایی میخوام
به دانشجو بی سواد پرادعا ۲۲ساله که مثلا رفته جامعه شناسی حالا فهمیده خیلی چیزها رو تو دانشگاه نمیتونه یاد بگیره..نمیخواد ده سال بعد پشیمون شه چی پیشنهادی میکنید ؟من درس خوندن دانشگاه رفتن دوست دارم ولی نه این استادای جزوه محور رو..
چی بخونم ؟چی یاد بگیرم که حسرت روزهای جوونی نخورم؟
عارفه جان. پیگیری مسیر علمی در کتابهایی خارج از رفرنسهای دانشگاهی، اونهم برای درسی مثل جامعه شناسی چندان دشوار نیست. منابع زیادی در این حوزه خوشبختانه در دنیا و در ایران وجود داره.
البته من قطعاً رفرنس خوبی نیستم چون کلاً ده دوازده تا کتاب جامعهشناسی بیشتر نخوندم. اما اگر انگلیسی میخوندی بگو یکی دو تا کتاب خیلی خوب دارم، آپلود کنم بخونی…
“پیگیری مسیر علمی در کتابهایی خارج از رفرنسهای دانشگاهی”نوشتم تو سررسیدم که جلوی چشمم باشه..
ممنون..
برای تکلیف کلاس زبان معرفی یک شخصیت بود خیلی فکر کردم از دکتر شریعتی تا خیلی ها دیگه من شما رو معرفی کردم با همون مختصری که از سایت فایل صوتی نوجوان توانگر میدونستم چه قدر خوشحال بودم که یک آدم میشناسم تو این زمونه که با شرایط سخت موفق شده و دغدغه این مردم خاک داره هنوز..
ممنون خیلی ممنون که هستید ..که این طور هستید
محمدرضا جان، لطفا اگه تونستی، اسم کتابهای جامعه شناسی که مدنظرت بود رو بگو
محمدرضا جان واقعـــــا دستتــــ درد نکنـــه ، من یکم مچ دستم ناراحته الانم با موس یکم بالا پایین زدم که کامنتارو تو جاهای مختلف بخونم دستم درد گرفته!!
دوباره سلام
استاد راستش من توی روابط ام خیلی مشکل دارم چه با دوستام وچه با اجتماع میرم وارد یه گروه می شم بعد حالا به دلایلی با ناراحتی بیرون میام و دوباره دوستی با یه گروه دیگه رو تجربه میکنم معمولا دوباره اونجا دوام نمیارم بیرون میام راستش زیاد نمی تونم صمیمی بشم به دیگران نزدیک بشم از نزدیکی زیاد احساس ترس میکنم معمولا نمی تونم حرفامو رک بگم خیلی از موقع ها از حق خودم می گذرم و با اینکه خیلی ادم احساساتی هستم هیچ وقت نمی تونم این احساس و بروز بدم معمولا به ادم خشک معروف میشم اگه کتاب یا راه خاصی بهم پیشنهاد کنید ممنون می شم
من به یکی از بچهها کتاب Crucial Conversations رو پیشنهاد کردم. کتاب Fierce Conversations هم خوبه. فکر کنم هر دو به فارسی ترجمه شده که البته نام مترجمها یادم نیست.
اما سرچ کنی پیدا میشه تو گوگل.
با چند سطر توضیحت نمیتونم نظر خاصی بدم اما احساس میکنم در این کتابها ممکنه حرفهای ارزشمندی پیدا کنی که بهت کمک کنه…
سلاااااااااام شب بخیر منم اومدم 🙂
خوش اومدی 🙂
ممنونم شهرزاد جان و نرگس عزیزم 🙂
سلام گلم خوش اومدی عزیزم
از دوستان فعال در حوزه آی تی تون چه خبر ، همون دوستانی که کسب و کاری برای خودشون راه انداختند و به درآمد های خوبی رسیدند
تا قبل از این که یه نوشته از همون دوستان رو سایت بزارین { طبق وعده ی خودتون}
امکانش هست یه لینکی به ما بدین در مورد کارآفرینی آی تی در ایران
حالا می تونه اسم این عزیزان باشه – یک سایت باشه یا یک کتاب- هر چی که صلاح بدونین
ممنونم ازتون
دوستتون دارم
چقدر بد که یادم رفته بود به تو در این زمینه قول دادم. به جان خودم الان در نرمافزار Keep روی گوشیم این رو زدم و زود یک حرف درست حسابی جور میکنم اینجا یا حداقل لینکی چیزی.
خیلی مخلصیم
دوستتون دارم خیلی زیاد
از این که وقتتون گذاشتین برای ما ها ممنونم ازتون
الیاس دو کتاب The Lean StartUp و Running Lean رو به شدت پیشنهاد میکنم(برای شروع).
وبلاگهای دو نویسنده این سایت رو هم پیگیری کنی خوبه.
دوره How to build a stratUp که توسط steve blank (استاد برکلی-استنفورد-کلمبیا) در سایت udacity.com ارائه میشه رو هم توصیه میکنم ببینی(یه دوره ویدئویی interactive)
اگه منابع بیشتری خواستی، بهم بگو
سلام هیوا
ممنونم ازت
اینا رو که خوندم مزاحمت میشم
باز هم ممنونم ازت
موضوع: خاطره از نوع کاری
زمان دانشجویی توی یکی از نهادها به صورت پاره وقت مشغول بودم. همه ی همکارا خیلی خوب با هم برخورد میکردن و مشکلات به خوبی حل می شد. البته به ظاهر. خیلی از دلخوریهای کوچیک که التیام پیدا نمی کرد کم کم تبدیل به یه زخم بزرگ میشد. منم سعی میکردم اختلافات رو تا حد ممکن حل کنم ولی اون زمان به نظر خودم باید مدیر این کارو میکرد نه من. چون یکی از وظایفش بود. تا وقتی که دیگه محیط برام غیرقابل تحمل شد. بدون اینکه به فکر جایگزین شغلی باشم، با وجود اینکه اقدامات رسمی شدنم هم انجام میشد اونجا رو ترک کردم. اوایل استرس داشتم که نکنه این کارم اشتباه بوده ولی سعی کردم روی توانمندیهام کار کنم و افزایش بدم. نتیجه اش شد شرکتی که حالا دارم با عشق و علاقه برای پیشرفتش تلاش میکنم.
نتیجه اخلاقی: اصولا قبل از تغییر شغل باید به دنبال جایگزین بود ولی بعضی وقتا قوانین رو رعایت نکنیم به نفعمون هست:)
هزاردلگیری کوچک بیشتر عشق ودوستی را تهدید میکند تا یک دلگیری بزرگ{محمدرضای عزیزم}
نرگس عزیز. نمیدونی جدای از خوندن جملهی خودم (که دوستش دارم و قبولش دارم) نام بردن از گویندهی جمله با این شکل محبتآمیز چقدر خوشحالم کرد…
از خوشحالیت ذوق زده ام محمد رضا جانم
برگ سبزیست تحفه درویش…
سلام بر محمدرضا شعبانعلی گرامی و همه ی اهالی این خانه مجازی .من چند ماهی هست که مخاطب این خانه ام و از اهالی خاموش.حال و هوای صمیمانه ای که تو این فضا جاریه و کلی مطلب الهام بخش که تو این مدت از رفت وآمدم به اینجا از شما و کامنت های دوستان نصیبم شده باعث شده که هر وقت به اینترنت وصل میشم حتما سری بزنم .فکر کنم اونقدر به اینجا سر زده باشم که دیگه خودم رو از اهالی این خونه بدونم.
یه دنیا ممنون برای ساختن این خونه و همه زحماتی که برای آبادی و هر روز بهتر کردنش میکشی.به تو و همه ی تیمت خدا قوت میگم و برای همه شما آرزوی رسیدن به آرزوهاتون رو دارم…
وجودمان گاهی چه گرم میشود…
به یک “دلخوشی کوچک”
به یک “هستم”
به یک “کجایی؟”
به یک “خوبی؟”
به یک “حضور”
به یک “سلام”
سلام مهربانان!
هزاران هزار شادی نصیبتان!
مونای عزیز. ممنون که برای من و بچهها نوشتی و کاش باز هم گاه و بیگاه بنویسی.
حتی اگر حوصلهی حرف زدن با من و بچهها رو نداری. یک کامنت خالی بگذار تا اسمت رو ببینم.
این رو فقط به تو نمیگم. به همهي صاحبان این خونهی مجازی میگم…
ممنون از لطفت. وباز ممنونم برای همه ی چیزهای خوبی که تا این لحظه از اینجا اومدن نصیبم شده.حتما .
سلام موناي عزيز. ممنون بابت انرژي مثبتي كه با خودت آوردي 🙂
سلام مریم عزیز. ممنون از لطفت.خوشحالم که حضورم این حس رو داد.برای من همیشه سر زدن به ایجا الهام بخش بوده.
خب برای اینکه تداخل ایجاد نشه، من امشب علامت © رو جلوی اسمم میذارم که تفاوت ایجاد بشه
morteza © ۲۰۱۳ All right reserved
موضوع: [ نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری]
شرح: [با سلام.محمد رضا من ۲۴ سالمه و دارم برا دفاع پایان نامم آماده میشم.در این دوسال که ارشد میخوندم برای اینکه وقتم نسوزه و سابقه کار کسب کنم تو ی شرکت مهندسی مشغول شدم و چون هم راستای رشتمه تجربه خوبیه و راضیم ولی مشکلم با همین مبحث مدیران تصادفیه که شما در موردش پست گداشتین ، منم دارم با ی مدیر تصادفی بی سواد ، زیرآب زن کار میکنم دقیقا مدیران میانی شرکتمون اینظورین و اون پست شما گویای حال شرکت ما بود و همین ها هم تو شرکت ما پیشرفت میکنن. من این جو رو دوس ندارم. فعلا هم بخاطر اوضاع بد اقتصادی همه شرکتا در حال تعدیل نیرو بودن و نیرو نمیخواستن چون پروژه های زیادی هم براشون تعریف نشده بود. حتی ی شرکت معروف و بزرگ که همیشه آرزوم بود برم اونجا. همه مراحلشو گدروندم و گفتن که من شرایطشون رو دارم ولی شواهد نشون میداد و همه عنوان میکردن که اونجا فقط باید پارتی داشته باشی و من میخواستم با رفتنم اونجا نشون بدم اگه خودتم خوب باشی بدون پارتی میشه. که البته نتونستم.حالا باید چیکار کنم؟]
آرزو.
از این نوع شرکتها که من نوشتهام و تو دیدهای کم نیست…
در کوتاه مدت به نظر من پذیرش این فضا و تلاش برای کار در اونها میتونه توجیه داشته باشه. البته آرزو مي کنم که کار کردن در فضای نامطلوب، ارزش آرزوهای بزرگ و رویای مطلوب تو رو ازت نگیره و فراموش نکنی که «از بد حادثه اینجا به پناه آمدهای…».
مطمئنم که بهتر کردن توانمندیها میتونه با کمی صبر به گزینههای بهتر منتهی بشه.
به عنوان یک فعال صنعتی و اقتصادی کوچک، ميبینم که هر روز فضا برای فعالیت نیروهای کیفی، بازتر و مساعدتر میشه دوست من…
مرسی محمدرضا.امیدوارم اینطوری بشه
شب خوش دوستان
سلام به همگي منم اومدم
محمد رضا جان داشتم الان فايل ۳۵ راديو مذاكره رو گوش ميدادم. توي روش هاي يادگيري كه گفتي (مطالعه، حفظ كردن، كار اجرائي، آموزش به ديگران، يادگيري گروهي، پرسيدن و …) هيچ كدومش روشي نبود كه من حس كنم بطور مشخص ازشون استفاده مي كنم. من علاقه ي زيادي به انجام كارها و رفتن مسيرهايي دارم كه قبلا كسي انجام نداده يا نرفته و از اين روشه كه ياد ميگيرم و معمولا كارامو انفرادي انجام ميدم. اگر چه نتايجي كه بدست اوردم به ظاهر خوب و خيلي ملموس بوده ولي بعضي وقتا فكر ميكنم اينجور يادگيري و در واقع كسب تجربه خيلي فرسودم كرده و اگر ميتونستم از تجربه ي ديگران تقليد كنم و گروهي كار ميكردم به مراتب انرژي كمتري مصرف مي كردم و نتيجه ي بهتري مي گرفتم. مدتهاست كه ميخوام كه شيوه مو عوض كنم ولي انگيزه اي براي يادگيري از ساير روش ها و يا كار گروهي ندارم. به نظرت اين روش من هم يك الگوي منحصر بفرد از يادگيريه و اگر اينطوره چه اشكالي در اون ميبيني و راهكاري براي افزايش كارايي فردي با همچين خصوصياتي داري؟؟
مرتضی جان. چیزی که تو میگی معمولاً در قالب روشهای یادگیری طبقهبندی نمیشه یا لااقل من ندیدم که بشه.
اساساً آدمهای خلاق روششون Learning by Creation هست و این روش زمان بر و البته بسیار پر لذت هست.
به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیونها سال تلاش و نمونههای منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!
ازت ممنونم محمد رضاي عزيز. نميدوني چقدر حس خوبي گرفتم از خوندن اين جمله اخري كه گفتي (به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیونها سال تلاش و نمونههای منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!). يك جمله از حضرت امير و يكي از رندي پاش رو ايميج كرده بودمو گذاشته بودم رو بك گروند صفحه دسك تاپ همين الان اين جمله شما رو هم image اش مي كنم و ميزارم كنار دو تاي قبلي تا هميشه جلوم باشه
رندي پاش كه ميدوني چي گفته و براي دوستام دوباره مينويسمش: ديوارهاي بلند را نساخته اند تا مانع رسيدن ما به روياهايمان شوند ديوارها را ساخته اند تا با سخت كوشي و عبور از انها به خود و ديگران نشان دهيم كه روياهايمان چقدر برايمان مهم هستند. ديوارها مانع ما نيستند. ديوارها وجود دارند تا مانع كساني شوند كه به اندازه ما ورياهايشان را ديوانه وار دنبال نمي كنند.
حضرت امير: خدا را در به هم خوردن تصميماتم و باز شدن غير منتظره گره هاي زندگيم شناختم
یادگیری معمولاً تلفیقی از روشهای مختلفه… روش هر آدمی مختص خودشه، اما در نهایت برآیند روش هاست که جواب میده برای هر کسی…
ببخشید که جایی که نظر استاد عزیزمو خواستین فضولی کردم، اما از تجربه و تخصصی که تو این چند سال داشتم اینو به دست آوردم…
سلام و وقت به خیر
من هم دیشب و هم امشب از کمی قبل از موعد مقرر و دیشب تا کمی بعد هم اینجا بودم و هستم.و همه کامنتا رو میخونم
بحث روش های یادگیری شد..من هم امروز فایل رو گوش دادم و روش یادگیری من ترکیبی از چند روش هست
یعنی اول کسی باید برام توضیح بده .
بعد خودم از چند کتاب با بیان های مختلف بخونم
بعد از کسی که کتاب رو خونده بپرسم.بعد مجدد کتاب رو بخونم و نت برداری کنم
و بعد اگر قرار باشه برای کسی توضیح بدم تازه متوجه میشم چیز زیادی یاد نگرفتم
قبل از یادگیری یک موضع یا مطلب هم حتما باید بدونم کلیات چیه…و با یادگرفتن اینا قراره به چه نتیجه ای برسیم و کاربردش چیه
گاهی باید عملا درگیر بشم
گاهی از یک روش ،گاهی ترکیبی از این روش ها رو استفاده میکنم.بستگی به زمینه ای داره که میخوام یادبگیرم.
زهرا جان
شما همون خانم دکتر قبیله ای؟
من خیلی دلم برای زهرا تنگ شده .اگه خانم دکتر مایی که خوشحالم کامنتت رو میبینم
اگر هم نه ،بازهم خوشحالم که با زهرای دیگه ای اینجا آشنا شدم 🙂
نه دوست عزیزم.من زهرا دکتر نیستم.:)
من همه دوستانی که اینجا هستند رو خیلی دوست دارم و احساس میکنم سالهاست میشناسم همه رو
منم خوشحالم بخاطر معلم خوب و دوستان خوبی که امسال به دست آوردم
مرسي طاهره كه از تجربياتت برام نوشتي. باهات موافقم كه يادگيري برآيندي از تمام روش هاست و البته يك روش هست كه در هر كسي غالبه و اون روش ميتونه مزيت نسبي فرد در مقايسه با بقيه افراد باشه كه اون روشو آدم بايد بزاره پيكر و بقيه روشها بشن دست و پا و گوش و چشم
ممنون استاد جونم.
همینکه منو دیدید کلی خوشحالم کرد .حتما واستون ایمیل میزنم و شرح حالم رو بیشتر میگم.خوش به حال ما که شمارو داریم.
خوش به حال من با دوستان خوبی مثل تو.
من تا امشب به شوخی با خودم فکر میکردم که مشکل تصمیمگیری دارم…امشب سر کلاس بهم ثابت شد که من یک decidophobia واقعی دارم و باید درمان کنم خودمو! علت اینکه الانم زندگیم این شکلیه همینه!
سر پایان نامه نتونستم تصمیم بگیرم و سر بقیه چیزا هم همینطوری هستم… بهم کمک کنین! امشب که دارم این مسئله رو بیان میکنم باعث آزار و مختل شدن زندگیم شده این موضوع!
سر کلاس هم امشب نتونستم تصمیم بگیرم محمدرضا!
سنگ قبرم که نتونستی بنویسی 😉
من فکر میکنم وسواس بیش از حد داری تو تصمیماتت
نمیدونم شایدم خودتو هنوز خوب نشناختی
داغونم یعنیا سجاد! دیدی که ننوشتم سنگ قبر رو هم! سر موضوع پایان نامه هم دقیقاً همینجوری شدم! یه عالمه Option اومد توی ذهنم که حالمو بد کرد و بستم گذاشتمش کنار کلاً!
نمیدونم چیه داستان اما میخوام درستش کنم!
مطمئنم میتونی درستش کنی شک نداشته باش
سلام محمدرضای عزیز … خسته نباشین از میزبانی های مهربونتون. 🙂
سلام دوستان عزیزم. ببخشید نتونستم زودتر بیام.
سلام شهرزاد جان. يه خبر خوب مهربان و محمدرضا آشتي كردن. كميته جواب داد 🙂
سلام مریم جون. جدی میگی؟ چقدر خوووووب. خیلی خوشحال شدم. مرسی عزیزم بابت این خبر خوب. 🙂 مهربان عزیز بهت تبریک میگم. دیگه واقعا مهربون باش، 😉 باشه؟ .. 🙂
خوش اومدی دوست مهربون…
با من بودی طاهره جون ؟ ممنووووووون دوست خوب و نازنینم. 🙂
بله، با شما بودم …. شما که همه رو Acknowledge کردی توی اون کامنت قشنگت…
قربونت برم. همه تون رو دوووست دارم. همه تووون رو.
سلام محمد رضا جان
من نماینده ی فروش یک شرکت بزرگ قطعات خودرو ام, یکی از قطعاتشون رو به صورت انحصاری می گیرم, خیلی مذاکره کردم که انحصاری بشه, خیلی هم امتیاز دادم و یه قول اخلاقی نه نوشتاری دادم که تا پایان سال تعداد ۶۰۰۰ عدد بفروشم که خیلی بیشتر از توانمه, حالا الان اون قطعه ایراد فنی داره و حدود ۳۰% و بیشتر مرجوعی داره , ۵ شنبه جلسه دارم به نظر چیکار کنم, به غیر زیر تعداد زدن چه امتیازایی می تونم بگیرم به مرجوعی بیش از حد قطعه. ممنون از تلاشت
سلام.
به نظرم نمیآد که درخواست امتیازی بیشتر از «تعدیل تعداد» منطقی باشه. ترمهای قراردادتون در خصوص شرایط پرداخت و ودیعهی نمایندگی رو هم نمیدونم. اگر ترمهای اون خیلی یک طرفه باشه شاید بشه اونجا هم مذاکرهای کرد…
مطمئنم به متریال تبلیغاتی و هزینههایی مثل تزیین فروشگاه و تجهیز اون و … و درخواست از شرکت برای کمک در این هزینهها هم فکر کردی…
ممنونم از اینکه وقت گذاشتی
مواردی رو که گفتی همه رو رعایت کردم, مشکلاتم فقط مرجوعی کالا نیست , من تقریبا مطمنم که به غیر از من کسی خواهان این قطعه نیست اینو بعد از تلاشم برای مونوپل کردن فهمیدم 🙂 اونا قبل موضوع مرجوعی مدام تهدید می کردن که اگه تعدادت به حد نصاب نرسه جنس انحصاری نخواهد بود قرار دادی هم امضا نمی کنن, البته منم چون خودم ضعف داشتم اصرار به قرار داد نداشتم, به علاوه ی اینکه شرکت قرار بود به غیر از این کالا یه سبد محصول به صورت انحصاری به من ارایه بده که از روابطی که با شرکت ها دارم و از طریق لابی نمایشگاه فهمیدم که با هیچ تولید کننده ای به توافق نرسیدن, بعلاوه اینکه رفتار کادر فروششوم ب غیر از معاونت فروش خیلی چیپ و سطحیه و آماتور و در عین حال خیلی خیلی مغرورانست چون شرکت بزرگین تقریبا تو زمینه ی ما بزرگترین , الان من خیلی برگ دارم هم تامین نشدن سبد محصول و هم مرجوعی قطعه و هم نداشتن رقیب قدرتمند, با این حساب به نظرم شاید باز هم بشه امتیاز گرفت , نه؟؟؟؟؟ ممنون میشم اگه جواب بدی,
خیلیم دوسسس دارم حاله این نیروی انسانیه مغرورشونو بگیرم نظرت چیه 🙂 :v
میشه گرفت. احتمالاً اونها هم میدن.
اما یادت باشه که بعدش، همیشه به این فکر میکنند که شاید بتونند با فرد دیگری کار کنند.
ممکنه اون آدم الان پیدا نشه. اما مطمئنی یک سال دیگه هم پیدا نمیشه؟ یا دو سال دیگه؟
به نظرم در حد معقول امتیاز بگیر و وقت امتیاز گرفتن هم باهاشون معامله نکن (حالا که اینطوری شد پس شما هم …)
بهشون نشون بده که تو اونها و محدودیتهاشون رو درک میکنی و و مشکلاتشون رو میفهمی و انتظار داری که اونها هم تورو درک کنند…
۱٫واقعا ممنونم که تو این تایم وقت میذارید من دو هفتس که باهاتون آشنا شدم تو این دو هفته تو ماشینم دیگه آهنگ گوش نمیدم فقط رادیو مذاکره گوش میدم خیلی خیلی کمک مبکنه اگه زود تر آشنا می شدم خیلی از اشتباهات رو مرتکب نمی شدم , فایل ها رو چندین بار گوش می دم تحلیل می کنم و نوت بر می دارم , کلا به این زمینه جدای از کمکی که بهم توی کارام میکنه علاقه مندم خیلی دوست دارم توی کلاسای حضوری شرکت کنم نمیدونم امکانش هست یا نه,
۲٫ من ۲۰ سالمه و یکی از بزرگترین مشکلاتم توی مذاکره سن و سالمه که به رسم ادب جلوی بزرگترم که مثلا یه مدیر فروش ۵۰ سالست نمی تونم هر حرفی رو بزنم , بعضی وقتا غرور طرف مقابل اجازه نمیده که خواستمو که کاملا منطقیه قبول کنه , شاید علت رفتار مغرورانه ی کادر فروش اون شرکت همین سن و سالمه, البته برای مقابله با این مشکل ریش میذارم که سنمو بیشتر نشون بده 🙂 , پیشنهادتون برام چیه؟ بازم هزار بار محبتتون ممنونم
سلام
دوست داشتم نظر شما رو راجع به یه موضوعی بدونم، اینکه فشارهای بیرونی چقد میتونه تاثیر روی موفقیت آدما بذاره، مثلا چند درصد ممکنه یه آدم همه تلاشش رو بکنه و به نتیجه نرسه مخصوصا به خاطر دیگرانی که حقشو ضایع می کنن یا کلا دلالیل بیرونی، آیا اگه عامل شکست آدم بیرونی هم باشه باز باید مسئولیتش رو خودمون گردن بگیریم که اگر من جور دیگه ای عمل می کردم این نمیشد… بعضی وقتا آدم واقعا خسته می شه…
مریم. نمیدونم این نوشتهی من رو در مورد مرکز کنترل خوندی یا نه؟
http://www.shabanali.com/ms/?p=197
کوچیکتر که بودم همه مرکز کنترل هام بیرونی بود اما کم کم یاد گرفتم وقتی مسئولیت یه سری اتفاقات رو خودم گردن میگیرم حس بهتری دارم، مسئول بودن بهتر از مظلوم بودنه، اما هیچوقت فکر نکرده بودم که میشه به همه اتفاقات این حس رو تعمیم داد، چند روزی بود پکر بودم…مرسی حالم خیلی بهتر شد…
آدم یه روز اینجا نیاد اصلا دلش تنگ میشه .. بد عادت شدیماا :دی
به نظرمن اینجا مجازی نیست واقعیه
سلام.من هیچوقت نتونستم همایشها و کلاساتونو بیام…اما وقتی امروز خوندم که قراره کلاسای آنلاین( که ایشالا تا سال ۹۳ راه میوفته ) داشته باشین واقعا خوشحال شدم.خوشحالم که هنوزم آدمایی مثل شما هستن
محمدرضا جان Mbaforum رو یادته؟ فکر میکنم ۶-۷ سال پیش بود، یه دوستی داشتم که تو سایت اکانت داشت، بعضی وقتها که میرفتم پیشش، با اکانت اون میومدم تو سایت و مقالات و کتابهاشو دانلود میکردم، اونجا خیلی فعال بودی، یادمه اونجا هم نسبت به بقیه خیلی بیشتر فعالیت میکردی. ۱۷-۱۸ سالم بود و مقالات شماها رو که میخوندم کلی به وجد میومدم و احساس شور و شعف میکردم 😀
بعدها کلاً رها شد رفت پی کارش.
آره مرتضی جان.
مالکیت اون مجموعه مال من نبود. من و رضا فرزانه دوستم و چند نفر دیگه با هم کار میکردیم.
بعد احساس کردم فقط به File Sharing تبدیل شده و از روحیهی من که Mind Sharing هست خیلی دوره.
اینه که اومدم فضای خودم رو شکل دادم.
با سلام .شبتون بخیر
خوشحال می شم به این سوالم جواب بدین
پسری که شرایط ازدواج رو نداره یا نمی خواد ازدواج کنه درست هست که وارد رابطه عاطفی با دختر بشه
من فک می کنم دختر در این شرایط فکر می کند که مورد سو استفاده قرار گرفته است-
ار لحاظ اخلاقی بیشتر مد نظرمه
{ اگر جو و فضای سایت هم اجازه بده در مورد رابطه فیزیکی هم صحبت کنید و گرنه این قسمت رو حذف کنید}
ممنونم
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه
من سواد شرعی ندارم. همینطور روانشناسی.
اما از نگاه مذاکرهای، همه چیز رو یک توافق میدونم و احساسم اینه که هر توافقی رو میشه در حدی شفاف کرد که طرفین توافق، از نظر منطقی و احساسی نبازند…
پر رویی می کنم
قطعا سواد شرعی و روانشناسی شما از من خیلی بیشتره
اگر صلاح دونستین به من هم انتقال بدین
باز هم ممنونم
دوستتون دارم
سلام بر شما محمدرضای عزیز و تمام دوستان گرامی
نخستین شب زمستانیتون به تندرستی و شادکامی
مدت زمان کوتاهی است که با این سایت آشنا شده ام و از آموزه ها و تفکرات شما به فراخور حال خودم بهره ها برده ام. به قول کازانتزاکیس” اگر می خواهی به زندگی دیگران نور و گرما ببخشی، باید درون قلبت، خورشیدی فروزان داشته باشی” و من یقین دارم که یکی از این آفتابهای درخشان در قلب محمدرضا می تپد. حالا که این کلمات را می نویسم، ایران نیستم و به اقتضای شغلی در یکی از کشورهای همسایه هستم. این چند رباعی از سروده های خودم در دوره ی جوانی تقدیم شما و همه ی دوستان و تعریف خاطره هم از کار و مذاکره طلب شما اگر فرصتی باشد.
در غربت یک غروب سرد یلدا / من بودم و یک دل و هزاران سودا
با آتش عشق، ناگهان شد پیدا / حالا من و عشق، هر چه بادا بادا !
آرام و قرار دل ربودی ، ای عشق / پنهان شدی و رخ ننمودی، ای عشق
این پشت خمیده همه جا جار زند / تو، از سر من زیاد بودی ، ای عشق
ای عشق ببین حال غریبی دارم / سرگشته و قلب ناشکیبی دارم
عکس تو بدست و تاج خاری بر سر / عمری است که بر دوش صلیبی دارم
این دل تو نگو خواهش بیجا دارد / یک حی علی الجنون تمنا دارد
آتش شده ام به عشق، ناز شستت / این سوختنم عجب تماشا دارد
چه هدیهی خوبی امیر جان.
ممنونم که ما رو از این نوشتهی زیبا بینصیب نگذاشتی.
آرزو میکنم اگر ناشکیبایی در قلبت هست، هرگز جز به دلیل عشق نباشد…
امیر قشنگ بود… امیدوارم عشقت همیشه گرم و پایدار باشه و قلبت همیشه بتپه و به تمام هستی عشقت رو ساتع کنه!