دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


1,229 نظر بر روی پست “باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

  • محمد مهدی گفت:

    دروود و شب بخیر به همه ی هم قبیله ای های عزیز و محمد رضای دوست داشتنی … فقط خواستم یه عرض ادب کنم و بگم که دیشب بعد خوندن نوشته های شما دوستای هم قبیله و محمد رضای عزیز یه حس خوبی پیدا کردم و یه قطعه سه تار به یاد همه شما و به امید فردا های بهتر ضبط کردم که در اولین فرصت UPload می کنم و لینکش را می ذارم که اگر دوست داشتین گوش کنید … 🙂 دیگه زیاده گویی نمی کنم شب همگی زیبا …
    محمد رضا خدا قوت و دست مریضاد استاد عزیزم 🙂

  • sheyda گفت:

    سلام استاد عزیز.
    من همین الان رسیدم.دیشب نشد که بیام .هنوز کامنتا رو نخوندم و یه عالمه شوق دارم برای خوندن کامنت های دوستان و همینطور شما.
    بابت فال حافظ ممنون.شنیدن یکی از شعرهای مورد علاقم با صدای شما برای من که عاشق حافظ و البته همشهریش هستم حس فوق العاده ای داره.
    به همه ی دوستان خوبتون هم که دارن برای این مهمونی باشکوه مجازی زحمت میکشن خسته نباشید میگم.به خصوص سمیه ی عزیز که میدونم خیلی برای این قبیله ی مجازی وقت میذاره و ازش ممنونم.
    یلدای همگی مبارک.امیدوارم زمستون خوبی در پیش داشته باشید.

  • دخترک چای فروش گفت:

    انگار امشب هیشکی من رو دوست نداره 🙁 پس من برم بشینم دم در .اگه کاری بود انجام بدم .

  • آوا گفت:

    سلام خدمت آقای شعبانعلی و همه دوستان.الان به جمعتون پیوستم. 

    • خوش اومدی آوای عزیز من…

      • آوا گفت:

        قبلا هم اینو گفتم ولی دوست دارم بازم بهتون بگم.جوری جواب هر کدوممون و میدید وخطابمون می کنید که احساس خاص بودن رو منتقل می کنید.منکه خیلی خوشحال میشم حتما بچه های دیگه هم همچین حسی دارند.دوست دارم بتونم مثل شما دیگران رو خطاب کنم ساده صمیمی بی ریا

        • آوای عزیزم. من تک تک نوشته‌های بچه‌ها رو یادمه. حتی اونهایی که جوابی براشون ننوشتم.

          هنوز به خاطر دارم که مادرت سمنو دوست نداره و اشک‌های تو وقتی که به صدای من در «مرا ببخش» گوش می‌دادی یادم هست…
          شماها زندگی من هستین. تمام زندگیم…

  • ستایش مطهر گفت:

    کل صفحه من ریخته به هم. کامنت ها رو پس و پیش می بینم. چه خبره؟ مال من فقط اینطوریه آیا؟؟؟

  • شیوا مژدهی گفت:

    سلام محمدرضا جان . چه مهمونی گرم و باصفایی…من واقعا از خواندن کامنت ها لذت می برم و ترجیح می دهم ساکت گوشه ای بنشینم و کامنت های دوستان عزیز رو دنبال کنم. واقعا مفید و آموزنده هستند.

  • faeq گفت:

    وای آقای شعبانعلی چرا نگفتین دارین میاین گرگان؟چه فرصتی رو از دست دادم …الان خیلی اعصابم خورده چیکار کنم؟

    • فرصتی از دست نرفته. من همیشه سر می‌زنم اینور اونور.

      راستش اونقدر تراکم کارها زیاد بود که تقریباً چند شبانه روز نخوابیدیم و اگر دقت کرده باشی سه چهار روز حتی سایت هم آپدیت نشد.

      البته در استان تبلیغات محیطی و روزنامه‌ای و تلویزیونی بود اما احتمالاً تو هم مثل منی که از این نوع رسانه‌ها استفاده نمی‌کنم.

      • faeq گفت:

        یکی از افتخارات زندگیم خواهد بود روزی که بتونم شما رو از نزدیک ببینم و رودررو چند کلمه ای باهاتون صحبت کنم.خیلی دوس داشتم منم جز یکی از اون بچه های تیمتون بودم که شما کنارشونی هر چندکه میدونم کاراتون به شدت سنگین و سخته.
        اگه اجازه بدین همیشه شاگردتون خواهم موند.دوستون دارم.فائقه

      • آوا گفت:

        اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست

      • آوا گفت:

        اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست.تازه اون زمان بود که متوجه شدم تو این چند ماه آشناییم چقدر دلبسته این قبیله مجازی شدم

  • شاگرد کوچک تو گفت:

    محمد رضا سلام، امیدوارم پس از گفتگوهای دشوار!!! اینجا بتوانی باری سبک کنی ( :

    • پسرک خامه فروش گفت:

      سلام رفیق!
      من متاسفانه متوجه شوخی شما نشدم در نهایت.
      از این لحاظ سوال کردم کرد هستی که لحن نوشتارت_”مث شرفم می مانه”_ مث لهجه دوستان “کرد”م بود…
      تذکرتونم درمورد احترام به قومیت ها کاملا بجا بود برای افرادی که این مهم رو انجام نمیدن.

      • شاگرد کوچک تو گفت:

        سلام پسر کارخانه دار!!!
        تو تا حالا کجا بودی؟ تو هم از این چراغ خاموشائی؟ که الان داره نور بالا میزنه ( :

  • مريم .ر گفت:

    سلام به همه ي دوستان عزيزم. من دير رسيدم، الان استرس گرفتم كه وقت نكنم همه ي كامنتارو بخونم.

  • مرضیه گفت:

    سلام.
    خوب من حدود یک هفته هست که بعد از چند سال آمدم ایران. قبلا هم یک بار گفته بودم در این سایت که به نظرم نوشته های محمدرضا شعبانعلی خیلی امیدبخش هست برای کسانی که به دلیل سرخوردگی های مختلف از ایران رفتند. برای اینکه ببینند میشه کار کرد و گزینه ی برگشت به ایران براشون روی میز بمونه همچنان. ولی در همین یک هفته برگشت با مشاهدات محدودم در حوزه ی امور اداری- در سطح شهر و حتی خانوادگی، باز بار منفی قبلی از فرهنگ ایرانی برام تداعی شده. فرهنگی که اسمش رو گذاشتم فرهنگ خودآزاری و دیگرآزاری رو پررنگ تر دیدم و خود نبودن به خاطر گرفتن تایید دیگران… مسلم هست که دید من نمیتونه دید جامعی باشه اون هم در شمان محدودی که اینجا هستم اما برای یک دانش آموخته کشور دیگری که امکان اقامت در آنجا رو هم داره و از طرفی دغدغه ی آموزش (نه از نوع فیزیک و شیمی بهتره بگیم چیزی در اشل تفکر سیستمی و آموزش) الان واقعا برام سواله که کجا میشه مفیدتر بود… و به ایران موندن و تاصیر منفی محیط بر فردیت خودم حتی بیشتر و بیشتر مشکوک شدم… (درد دل دوستانه میشه حسابش کرد این کامنت رو چون آلودگی هوای امروز بر ذهنم اثر گذاشته درست نمیتونم طرح مساله کنم. آنالیز که هیچ:دی)

    • مرضیه. جایی که خرابه، فرصت آباد کردن هم بیشتره.
      اما اعصاب پولادین هم می‌خواد.

      خصوصاً وقت گذاشتن برای جامعه‌ای که آنقدر در مورد خودش و دیگران بی رحم بوده که امروز، هر کمکی رو به دیده‌ی تردید نگاه می‌کنه…

      • فوژان گفت:

        محمد رضای عزیز سلام، شبت به خیر…
        مرضیه نازنین ، ببخش خودم را وارد صحبت شما کردم ولی چون این موضوع دغدغه این روزهای منه ، خواستم از شرایط خودم بگم .یک دختر ته تغاری را در نظر بگیرین که خودش مانده و پدر و مادرش و یک وابستگی عمیق از آن طرف پذیرش از دانشگاه و امکان ادامه تحصیل و زندگی خارج از چارچوب های همیشگی…
        اینجاست آن دشواری انتخاب، خودخواه باشم و بروم یا رویاهام را به بهای آرامش خانواده ام بفروشم؟
        نمیگویم اگر بمانم می توانم دنیای خیلی ها را عوض کنم ، کاشکی می شد، زورم می رسید ولی وقتی یاد چهره پدرم می افتم که ۴ سال پیش نگران سرکوچه منتظرم بود فکر می کنم اگر نباشم چی به سر آنها می آید. از نظر من دوری با مرگ هیچ فرقی نداره .دیشب یکی از بچه ها حرف خوبی زد. می گفت چرا جائی برویم که نیازی به تلاش ما برای بهتر کردنش وجود نداره.مرضیه جان باید بشینیم و منصفانه و حتی کمی خودخواهانه بهای تمام آنچه را که به دست می آوریم و از دست می دهیم را حساب کنیم. به قول محمد رضا سر این میز قمار یا خوب بازی می کنیم و یک چیزائی هر چند اندک می بریم یا همه چیز زندگیمان را می گذاریم رو میز و همه را میبازیم .

  • فاطمه گفت:

    خداوندا
    آنان که به من بدی کردند سکوت را به من آموختند
    آنان که از من انتقاد کردند راه درست زیستن را به من آموختند
    آنان که مرا تحقیر کردند صبر و تحمل را به من آموختند
    آنان که به من خوبی کردند انسانیت را به من آموختند
    پس ای مهربانم
    به همه آنهایی که در رشد من سهمی داشتند خیر دنیا و آخرت را عطا فرما.

  • حمید گفت:

    سلام محمدرضای عزیز و دیگر دوستان گرامی

    من اولین بار با شما تو دوره ۱ روزه مذاکره در روز ۱۵ اسفند ۹۱ آشنا شدم و قبل از اون هم سمینار مذاکره ی دکتر حیدری رو رفته بودم و معتقد بودم وقتی میشه مذاکره رو از پدر این علم آموخت نباید دنبال بقیه ی افراد تو این حوزه رفت 🙂 ولی خب شرایطی پیش اومد که اون دوره رو اومدم و خیلی خیلی خیلی راضیم که اومدم و با شما و نوع تفکر و نوشته هات آشنا شدم و از اون به بعد پیگیر نوشته ها و دغدغه هات هستم و به دوستان هم معرفی می کنم شما رو.
    خلاصه خواستم بگم ما هم اگرچه اکثر اوقات خاموش ولی پیگیریم و خوشحال و راصی از خوندن نوشته هات.
    آرزوی شادکامی و سلامت براتون دارم.

    • حمید عزیز.

      من اگر امروز در اینجا دارم تلاش‌هایی در حد خودم (به تعبیر دکتر حیدری به عنوان سرباز مذاکره!) انجام می‌دم به دلیل آموزش‌ها و لطف و حمایت بی‌دریغ دکتر حیدری است. انسان بزرگی که به تعبیری که قبلاً نوشتم منش مذاکره رو بیشتر از دانش مذاکره (که در اون هم سرآمد هستند)‌دارند.

      امیدوارم چند دهه بعد ما بتونیم ادعا کنیم که شاگردان خوبی برای ایشون و سایر بزرگان کشورمون بوده‌ایم…

      • حمید گفت:

        بله البته که دکتر حیدری بسیار بسیار انسان بزرگ و استادی معتبر در زمینه ی مذاکره هستند و بسیار هم دوست داشتنی و قابل احترام که باید به خاطر بودنش شکر گفت و آرزوی سلامتش را داشت، ولی خواستم بگم همون طور که خود ایشون هم گفتن استادانی چون شما نیز هستند که در این حوزه می توان به وجودشون و شاگردیشون افتخار کرد و از آن ها بیش تر آموخت و در مسیر رشد و توسعه شخصی گام برداشت.
        ممنونم از شما که احترام استادتون رو خیلی خیلی زیاد دارین و رسم شاگردی رو به جا میارین.
        ممنون که هستین و چیزایی زیادی به ما می آموزین.

  • مهدی گفت:

    سلام به معلم مهربونم و همه اهالی این خونه مجازی
    ممنونم از همه شماهایی که اطلاعات و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارین تا من با درس گرفتن از اونا بهتر وقتم رو مدیریت کنم
    میخوام فرصت رو غنیمت بدونم و یکی از دغدغه هام رو مطرح کنم
    من تازه لیسانسم رو توی رشته مهندسی عمران-نقشه برداری گرفتم(بعنوان شاگرد اول + تجربه های پروژه ای ) و می خوام فوق لیسانس هم توی گرایشی که بهش علاقه دارم بخونم البته با یه فاصله زمانی ۵ ساله.
    مساله ام اینکه ظرفیت خیلی کمه و من هم علاقه ای به سایر گرایش ها ندارم و فکر می کنم اگر ۸ ماه وقت بذارم و قبول نشم فرصت زیادی رو از دست می دم در ثانی علیرغم علاقه ای که به این رشته دارم دوست ندارم وقتم رو با تست ها و مطالب کنکوری که هیچ فایده ای در عمل نداره هدر بدم!
    ممنون میشم اگه راهنماییم کنی

    • من باور نمی‌کنم گزینه‌ی خیلی خاصی وجود داشته باشه.
      اگر من باشم که اساساً ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی مهندسی رو منطقی نمی‌دونم چون مزیت رقابتی قابل توجه ایجاد نمی‌کنه.

      همیشه احساسم این بوده که در شرایط امروز اقتصادی و محیط کسب و کار ایران، ادامه تحصیل در رشته‌ی متفاوت با مقطع قبلی، می‌تونه بیشتر تمایز ایجاد کنه.

      اما پیشنهادم اینه که اگر هم برای کنکور می‌خونی تمام وقتت رو به این کار اختصاص نده و بخشی از روزت رو به کارهای دیگه بگذرون تا:

      ۱) کارایی ذهنی‌ات افزایش پیدا کنه و شانس موفقیت تو بیشتر شه
      ۲) اگر خدای نکرده نتیجه خوب نبود، احساس نکنی ۸ ماه از بهترین ماههای زندگیت رو باختی…

      • نرگس آزادی گفت:

        محمدرضا جان جوابت حسابی به دلم نشست

      • مهدی گفت:

        متشکرم بابت راهنمایت محمدرضای عزیز
        اما این اصطلاح “مزیت رقابتی” از دیشب ذهنمو به خودش مشغول کرده میشه بیشتر برام توضیح بدی؟
        من اساس تفکرم بر اینه که آدم توی یه رشته ای باید حرفه ای بشه و به قول خودت جزء ۱۰% اول اون رشته قرار بگیره ولی حالا این جوابت یه پارادوکس ذهنی برام ایجاد کرده!
        مخلصیم معلم عزیز

        • من تعارض «مزیت رقابتی» و «۱۰ درصد برتر» بودن را نمی‌فهمم. میشه بیشتر توضیح بدی مهدی جان؟

          • فوژان گفت:

            ببخشید فضولی می کنم!
            مهدی جان فکر می کنم با داشتن مزیت رقابتی بهتر می توانی جزو ۱۰ درصد برتر باشی. یعنی اگر مزیتی نسبت به دیگران نداشته باشی قطعاً جزو ۹۰% باقیمانده ای…

          • مهدی گفت:

            محمدرضای عزیز
            برداشت من از جواب شما این بود که ” ادامه تحصیل در رشته‌ی متفاوت با مقطع قبلی، می‌تونه بیشتر تمایز ایجاد کنه یا به عبارتی باعث «مزیت رقابتی» بشه ” ولی من نظرم اینکه ” اگر توی همون رشته کارشناسی ادامه تحصیل بدمه که می تونم جزء اون «۱۰% برتر » برتر باشم و با تغییر گرایش توی مقطع ارشد موافق نیستم”
            خیلی دوست دارم نظر شما رو هم درباره ی این نوع نگاه بدونم

  • مجیبه گفت:

    سلاااام
    از دیشب تو این قبیله یه اتمسفر خوبتر حس میکنم…. خییییلی خوبه… 😉 راستی محمدرضا از اینکه منو با دکتر شیری و همه ی دوستای خوب دیگه آشنا کردی واقعا ممنونم… ایشالا امکان دیدار حضوری هم مهیا بشه، خوشحال میشم یه سر به جنوب هم بزنین 🙂

  • محمد گفت:

    محمدرضا توی یکی از فایلهای صوتی گفتی که من نمیتونم به کسی دستور بدم .این یه نقطه ضعفه ؟یا اینکه جزئی از شخصیت یه نفر میتونه باشه؟

  • Mina گفت:

    سلام به همگی.
    من نمیدونم چرا همیشه تو تجربه های اولم گیر میکنم .تجربه اول کاری ، اولین تجربه جدی عاطفی، با وجودی که قدرت ریسک دارم ولی از نظرم هیچ مشکلی نیست که را ه حل نداشته باشه فقط مرگه که نمیشه کاری واسش کرد.گاهی فکر می کنم چقدر سخت جونم ، همیشه که نباید موند و همه چیز رو درست کرد ، گاهی باید رفت و تجربه های جدید کرد . لطفا منو هم ببینید و کمکم کنید مردیم از دیده نشدن 🙂

  • آرش ایرانی گفت:

    من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
    اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
    یلدایتان مبارک
    ۲۹/۰۹/۹۲

    پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و گمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر می فرستم.

    • آرش عزیزم.

      در حال تغییر هاست سایت بودیم. فکر کنم دقیقاً به همون موقع خورده.

      به هر حال امیدوارم مستقل از اینکه چه انتخابی انجام می‌دی و نتیجه‌اش چیه، «حس‌ات» به انتخابی که انجام می‌دی همیشه خوب باشه…

  • هیوا گفت:

    محمدرضا، یه درخواست عجیب دارم.
    میشه یه عکس از کتابخونه ت بگیری بذاری توی سایت؟ طوری که عنوان کتابها مشخص باشه

  • سجاد گفت:

    سلام
    موضوع : خاطره / مذاکره
    من حدود ۶ ماه هست با محمدرضا آشنا شدم و در کلاس مذاکره با شیطان و مذاکره دشوار شاگردش بوده و هستم و همچنین هر روز به سایت سر میزنم نوشته هاشو میخونم و فایلهای صوتی رو گوش میدم خاطره ای که میخوام تعریف کنم مذاکره من با مدیرم در مورد افزایش حقوقم هستش . یه روز بعد کلاس مذاکره پیش محمدرضا رفتم شرایم رو توضیح دادم که تو یه شرکت سرمایه گذاری رئیس حسابداریم و این شرکت تو زیر مجموعه کسی رو ندارن جای من بزارن و همیشه تو این ۵ ساله که در این شرکت کار کردم بحث مدیرم این بوده که ما تورو پرورش دادیم و میخوایم تو سطوح بالاتر از تو تو مجموعه استفاده کنیم و از این حرفا ، گفتم محمدرضا نظرت چیه من مذاکره رو تو چه سمتی ببرم واسه افزایش حقوقم که بتونم حداکثر استفاده رو ببرم (خوب یه سری چیزا از سر کلاس یاد گرفته بودم که نباید بگم هزینه هام زیادن و نیاز دارم به اینکه حقوقم بره بالاتر) محمدرضا یکم فکر کرد گفت ” نه تو از این روش که سر کلاس گفتم نرو تو از این در وارد شو که من میخواستم تو این شرکت بازنشسته بشم و انگیزه سابق ندارم و نمیدونم دلیلش چیه ”
    منم طبق همین متد رفتم جلو و با مدیرم حرف زدم ، مدیرمم برگشت یه نگاه کرد و گفت والا حسین زاده جان دروغ چرا حسابای شرکتم که زیر دست خودته فکر اینکه اینجا بازنشسته بشی حقیقتا بیهودست چون من دوست دارم دارم این حرفارو بهت میزنم ، یه روزی ما فکرمون این بود تو پرورش پیدا کنی که خدارو شکر تو این چند سال رشد پیدا کردی و از اینجا به بعد دیگه میل خودته اینجا بمونی یا بری جای دیگه که پیشرفت کنی
    نتیجه : دوستان من با حقوق الانم هم احساس بدی ندارم ، دارم فکر میکنم میبینم اینا هم بنده خداها بهم کمک کردن چرا باید الان تنهاشون بذارم 😉
    ولی محمدرضا جان یکم متدتو بابت مذاکره افزایش حقوق تغییر بده 🙂

    • سمیه گفت:

      سجاااد سلام…
      بالاخره..تو خاطره ای که میخواستی بگی رو… گفتی…..;)

    • سمیه گفت:

      فکر کنم یکی از دشوارترین گفتگوها..همین گفتگو برای افزایش حقوق باشه…

    • طاهره جلیلی گفت:

      سجاد قضیه تغییر شغل چی؟ منتفی شد؟

      • سجاد گفت:

        نه تو فکرش هستم ولی نمیخوام عجله کنم فعلا میخوام کج دارو مریز سر کنم تا یه جای خوب گیرم بیاد

        • طاهره جلیلی گفت:

          کار بسیار نکویی میکنی سجاد… هر چند که فکر کنم خودت اینجا رو دوست داری و میخوای اینجا اوضاع مساعد بشه و مطمئنم بهترین شرایط جور میشه برات!

          • سجاد گفت:

            نه میخوام ببینم میشه شرایط بهتری نسبت به جاهایه دیگه جور کرد یا نه چون اینجا یه سری آزادیه عمل دارم و میتونم کرای دیگه که جاهای دیگه دارم رو هم هماهنگ کنم اگه یکم دوست دارم بمونم فقط و فقط واسه همینه وگرنه چیز خاصی واسم نداره

          • سجاد گفت:

            بعدشم سمیه خانوم امیدوار بود من آقای دلسوز بودم 🙂

            • طاهره جلیلی گفت:

              در هر حال من هم امیدوارم و میدونم که یه اتفاق خوب برای تو میوفته! یادت نره که شاید اتفاقات تو لحظه حالمونو بد کنن اما همه میوه های خوب دارن برامون در نهایت امر و ماجرا….به این ایمان دارم! اگر قرار باشه بری میری یه جای بهتر با حقوق و آزادی های بالاتر، اگر نه همینجا برات این موقعیت پیش میاد!

              • سجاد گفت:

                ممنون طاهره جان بابت این کمنت قشنگت
                البته خودم ایمان دارم این تاخیراتی که ما تو تصمیماتمون داریم حتما به صلاحمون بوده

    • mehdi گفت:

      modiretoon kheili ba tajrobe o kar koshtas fek konam,asan shayad shayestegie lazemo baraye afzayeshe hoghoogh nadashti, shayad vaghean poool nadashtan , shayad hoghoghe alanet tooye orfe in kar kafi v ziad bude, shayad ag hoghoogheto ezafe mikardan tavaghoate baghie bala miraft v baraye sazman moshkel pish miooomad, :)))))

      • سجاد گفت:

        نه مهدی جان من صورتهای مالی تلفیقی این شرکت رو ذر میارم و تو مجموعه خودمون و شرکتهای زیرگروهمون کسی نیست که بتونه این کارو انجام بده و حقوق من از سطح کل رئیس حسابداریهای شرکتهای گروه کمتره

    • سجاد گفت:

      حالا خارج از بحث طنزش محمدرضا من چه جوری میتونم این مذاکره رو ببرم سر میز و افزایش حقوق

    • شاگرد کوچک تو گفت:

      سجاد تو محشری به خدا…
      چرا حرفهای محمد رضا را درست گوش نمی دی. عزیز دلم اگر می خواهی بروی سر میز مذاکره حقوق ، حداقل یک جای دیگر را زیر سر داشته باش که مثل حالا طرف گفت خوش آمدی ( که ۹۹% همینو میگن چون فکر نمی کنن ما امکان های دیگری داشته باشیم) تو هم با آرامش بگی خداحافظ خوش گذشت!!

      • سجاد گفت:

        شاگرد کوچک عزیز من اینجوریم نیست که جای دیگه رو زیر سرنداشته باشم ولی جای تاپی نیست که بخوام شرایطشون رو قبول کنم

  • سپید گفت:

    محمدرضا جان من میپرسم اگه فک میکنید الان سوال پرسیدنم ناقصه بهم بگید اصلاحش کنم
    با آدمی که درگیری ایجاد میکنه و آسیب شدید روحی می زنه و بعدش انگار نه انگار اتفاقی و افتاده انتظار داره همه چی عادی باشه چطور باید برخورد کرد؟!!

    • اکثر ماها همین رفتار رو داریم سپید.

      من اساساً در ارتباطات و مذاکره بیشتر از اینکه برای طرف مقابل سهم قايل باشم برای خودم سهم قائلم.
      به عبارتی باور نمی‌کنم اون فرد رو بشه تغییر داد. اما تلاش می‌کنم حساسیت خودم رو کنترل کنم و آسیب‌های خودم رو کاهش بدم و به حداقل برسونم…

      • سپید گفت:

        مرسی جوابمو دادی کم کم داشتم احساس میکردم روحم البته قبل شما طاهره جان منو ازین توهم نجات دادن :))
        ولی جدای از شوخی یادمه یه زمانی گفته بودی مطلبی خواهی نوشت برای حفظ فاصله احساسی با مسائل خونوادگی.خیلی مشتاقم که بخونمش.ولی قبول داری وقتی که عملن از یه گوشه بلندت میکنن و میذارنت وسط ماجرا دیگه این دست تو نیست که خودتو درگیر کنی یا نه و ناخواسته آسیب میبینی؟!؟

  • عسل گفت:

    سلااام
    من فقط اومدم سلام کنم برم
    دیروز خاموش همه ی کامنت ها رو خوندم ولی نمیدونم چرا کامنت نتونستم بذارم امروز گفتم حداقل سلام کنم بعد خاموش شم 😛
    امیدوارم همه زمستون خوبی داشته باشین 🙂 و پاییزو هم خوب تموم کرده باشین 😀

    • سمیه گفت:

      عسل جان..سلام..خیلی خیلی خوش اومدی…چرا خاموش؟خوشحال میشیم قصه و یا تجربیات و خاطرات تو رو هم با موضوع مذاکره و یا ارتباطات بشنویم…

      • عسل گفت:

        سلام سمیه جان 🙂 ممنون عزیزم
        حقیقت اینه که تجربه ی کاری ای تقریبا ندارم و به خاطر شرایطم هم آدم اجتماعی نبودم تا الان؛ به همین دلیل خاطره و تجربه ای ندارم که بخوام تعریف کنم
        برای همین از صحبت ها و خاطره های بقیه ی دوستان استفاده میکنم 🙂

  • مریم ز گفت:

    سلام دوباره
    دیشب فرصت نکردم تشکر کنم از شما بابت مهمونی
    الان تشکر میکنم
    راستش خیلی حسرت میخورم که نمی تونم کلاس مذاکره ی حرفه ای رو بیام 🙁
    یک جلسه اومدم؛ اما رفت و آمد از شمال به تهران توی زمستون واقعا سخت و نشدنیه برام.
    امیدوارم که دفعه ی بعد رو از دست ندم و بتونم شرکت کنم.

  • شهرزاد گفت:

    درووووود به رئیس محترم قبیله مجازی و هم قبیله های عزییزم. من بعدا میام، باشه؟ خوش بگذره بهتوون 🙂

  • عاطفه گفت:

    موضوع :نظر خواهی
    حوزه:ارتباطات کاری
    سلام بر همه ی دوستان
    ایشااله که شب خوب و خوشی داشته باشید راستش یه پیشنهادی بهم شده که دودلم انجام بدم یا نه یکی از استادام ازم خواسته که یه کتابچه ی index و راهنما برای یکی از کتاب های طب سنتی بنویسم اگر چه این کتاب قراره به اسم خودم چاپ بشه ولی خیلی حس خوبی نسبت بهش ندارم شاید متهم بشم به بد بینی ولی… راستش یاد حرف استاد افتادم که می گفت مردم ایران همیشه دنبال اینن ببینن که اگر کسی کاری کرد سود خودش توش چی بوده!!!! نمی دونم اینم از همون فکر هاست یا یه جور احتیاط راستش فکر میکنم از من خواسته این کارو انجاک بدم برای این که کار خودش برای دادن مقاله راحت بشه به نظر شما من چی کار کنم اینکارو انجام بدم یا نه شما بودید چیکار می کردید؟

    • عاطفه‌ی عزیز.

      من اگر بودم به استادم می‌گفتم که خیلی دوست دارم این کار رو انجام بدم اما حس‌ام به اینکه شما اینقدر زحمت می‌کشید و من رو راهنمایی می‌کنید و در نهایت من هستم که از اسم و رسم این کار استفاده می‌کنم، خوب نیست.

      نمی‌دونم با حس بدم چه کار کنم…

      فکر می‌کنم بتونی از استادت جواب خوبی بگیری.
      یا میگه من فکر پیشرفت علم هستم… (که این یعنی براش کار نکن وگرنه بدبخت می‌شی!)
      یا میگه خوب من هم اسم خودم رو کنار اسم تو روی کتاب می‌زنم.
      یا میگه من از کنارش مقاله در میارم و … (که در دو مورد آخر می تونی با خیال راحت باهاش کار کنی!!)

  • مریم گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    امسال برای من خیلی سال خوبی بود از همه نظر . یکی از جنبه های خوبش این بود که دوستی مثل شما پیدا کردم 🙂
    و این باعث افتخار منه .
    در کل این آشنایی باعث رشد خوبی توی زندگی برام شده تا حالا . خیلی دوست دارم یه روزی من هم بتونم حتی اگه شده یه کار خیلی خیلی کوچیک برای تشکر از زحمات شما انجام بدم .
    ممنون که هستید .

    پی نوشت : من یه سوال بی ربط دارم . ببخشید که اینجا میپرسم . من دوست دارم وارد مباحث مربوط به بورس و سرمایه گذاری بشم . شما دوره ی آموزشی میشناسید که به من معرفی کنید ؟
    مرسی

  • سهيلا گفت:

    سلام
    مرسي كه هستي

  • مرتضی گفت:

    سلام؛
    دیشب که نبودم. امشب اومدم.
    یاالله یاالله. اوهوم اوهوم. روسری ها رو سر کنید، چادرها رو به سر کنید، ما اومدیم.

  • طاهره جلیلی گفت:

    منم اومدم… امشبم سلام…مهمونی دیشب که عالی بود… ببینیم امشب چه خبره…

    • خوش اومدی طاهره. دوست خوب من. خوشحالم که امروز بعد از خستگی کلاس «گفتگوهای دشوار» هنوز حوصله بودن کنار من و سمیه و شیوا و بچه‌ها رو داری…

      • سمیه گفت:

        طاهره…سلام…چه طوری…؟تو این نیم ساعت که ندیدمت چه خبر؟:)

      • طاهره جلیلی گفت:

        محمدرضا باز فحش دادی؟ من سر کلاس انرژی گرفتم! واقعاً اون آدمی که وارد کلاس شد با اونی که باهات خداحافظی کرد یکی بود؟ من از بودن کنار شماها لذت بردم، مخصوصاً امشب که از حضور شیوا و سمیه هم بیشتر استفاده کردم و باهاشون بیشتر آشنا شدم و دوستای جدید پیدا کردم…
        درضمن ببخشید اگه من با حال بدم Bored کردم شما و یا کس دیگه ای رو…

        • طاهره.
          اولاً دلیل حال بدت رو می‌فهمم. ما دیوار نیستیم. انسانیم و این باعث می‌شه نگرانی‌های یکدیگر رو بفهمیم.

          ضمناً وقتی حوصله داری و سرحالی، هزاران نفر حاضرند در کنار تو باشند. ما دلخوشیم که دوست سرحال نبودن‌های تو هستیم و با همون شور و شوق، کنارت هستیم. شاد باشی یا غمگین. پیروز یا شکست خورده…

          هر چند که می‌دونم تو همیشه شاد و پیروز هستی و می‌مونی…

          • طاهره جلیلی گفت:

            منم میدونم که دوستانمو به درستی انتخاب میکنم محمدرضا… و افتخار میکنم که دوستتون باشم و در کنارتون، کمکتون و تکیه گاهتون….

    • پسرک خامه فروش گفت:

      سلام طاهره خانوم
      من شیرینی آوردم، ولی محمدرضا چون اولین نفر بود همشو یجا خورد! 🙂

    • سجاد گفت:

      سلام خسته نباشید همه دوستان
      محمدرضا چرا تایید نکردی ؟

  • الهه.د گفت:

    سلام عجب زمستونی شده شیراز خیلی سرده ماهم سرمایی…. امیدوارم زمستون قشنگی باشه برا همه دوستان. محمدرضا یه سوال داشتم من کلا مذاکره کننده جالبی نیستم حرف درست و توجیه منطقی واسه کارام خیلی دارم ( نظریه پرداز حوزه کاری و زندگی خودمم) اما تو صحبتام اول اینکه نمیتونم احساساتی نشم بعد هم اینکه صحبت طرف مقابل ( مافوق ،خواستگار و کلا کساییکه باهاشون درگیر مذاکراتم!!!) باعث گمراه شدنم میشه و سررشته حرف از دستم میره کتابی ، تمرینی دارید واسه ارتقا و حل این مشکل ؟ حالا ببخشید خیلی یلدایی نبود بهرحال چون میخوام یه تکونی به خودم بدم و زمستونه و شروع قشنگ زمستون هم با یلداست فرصتو مغتنم شمردم

    • الهه این سوال می‌تونه پاسخ‌های زیادی داشته باشه.

      فرض می‌کنم وقتی اینجا این مطلب رو نوشتی، ۳۰ – ۴۰ تا فایل صوتی سایت رو گوش دادی و کتاب فنون مذاکره و ۵۳ اصل تصمیم‌گیری من رو هم خوندی.

      با این فرض، پیشنهادم اینه که Crucial Conversations رو بخونی. ترجمه‌ هم شده. اما یادم نیست کی ترجمه کرده. با یک جستجو در گوگل می‌تونی پیداش کنی.

  • نرگس آزادی گفت:

    سلام برمحمدرضای عزیزم وهمه دوستان
    من امشب اومدم خونه آبجیم که بتونم با آرامش خاطر کنارتون باشم
    صاحبخونه کجاست ؟خوبه؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser