دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

بعد از هفت سال | توضیح و گزارشی دربارهٔ محدودیت کامنت‌گذاری در روزنوشته

حدود هفت سال از زمانی که تصمیم گرفتم کامنت‌گذاری را در روزنوشته محدود کنم می‌گذرد. در این مدت، در مقاطع مختلف، هر جا فرصتی دست داده، دربارهٔ علت این تصمیم و نتایج آن حرف زده‌ام.

اما بعد از این‌که نوذر صیفوری عزیز زیر بحث زندگی و کار در دنیای بی در و دربان به این نکته اشاره کرد، به نظرم رسید که فرصت خوبی است تا یک بار دیگر جمع‌بندی خودم را از این تصمیم بیان کنم.

قاعدتاً بخشی از این تصمیم کاملاً شخصی است و به ترجیحات من برمی‌گردد. اما از این جهت وقت‌تان را با گفتن آن‌ها می‌گیرم که شاید نکات ریزی لابه‌لای این توضیحات به کار شما هم بیاید.

حرف‌های نوذر (کلیک کنید)

حین خوندن این مطلب یاد دروازه کامنت گذاری همینجا، یعنی رو نوشته‌ها افتادم.

گذاشتن کامنت توی اکثر وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی نه تنها محدود نیست که محبوب است و مورد پسند صاحب آن بستر.

ولی برای نوشتن کامنت توی روز نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی باید از یک دروازه رد بشی به نام متمم. اونجا باید ۱۵۰ امتیاز کسب کنی تا اینجا اجازه کامنت گذاری رو بهت بدن.

این شیوه دروازه‌بانی، در زمانه‌ای که همه دعوت می‌کنن به گذاشتن کامنت و حتی بابت اون جایزه میدن ( کامنت بذارید تا به قید قرعه پکیج آموزشی منو ببرید) به وضوح از استراتژی دوم استفاده می‌کنه. یعنی دروازه‌‌ای تنگ‌تر که با ارزش‌های محمدرضا همخوانی داره.

نکتهٔ اول | ناگزیر از نشنیدن

ما ناگزیرم بخشی از حرف‌هایی را که با ما یا دربارهٔ ما مطرح می‌شود نشنویم.

به نظرم کسانی هم که ادعا می‌‌کنند علاقه‌مند به شنیدن حرف و نظر همه هستند، حتی به فرض که راست بگویند و این حرف تعارف نباشد، اغلب در عمل ناگزیرند این واقعیت را بپذیرند که نمی‌شود حرف همه را شنید. وقت و انرژی محدود باعث می‌شود مجبور شویم حرف عده‌ای را بشنویم و حرف عده‌ای دیگر را نشنیده کنار بگذاریم.

بنابراین بهتر است به جای این سوال که «آیا حرف دیگران را بشنوم یا نه؟» از خود بپرسیم «استراتژی من برای نشنیدن حرف دیگران چیست؟»

قاعدتاً دو استراتژی برای این کار وجود دارد. نخست این‌که خود را رها کنیم و ببینیم چه پیش می‌آید. تصادفاً بعضی حرف‌ها را بشنویم و برخی دیگر را نشنویم.

من این شکل ارتباط با دیگران را در دو دورهٔ نسبتاً کوتاهی که در اینستاگرام بوده‌ام (۲۰۱۵-۲۰۱۴ و ۲۰۲۲-۲۰۲۱) تجربه کردم. معمولاً فرصت کافی برای خواندن همهٔ‌ کامنت‌ها نبود. بنابراین کاملاً تصادفی تعدادی از آن‌ها را می‌خواندم.

استراتژی دوم این است که برای گوش ندادن به حرف دیگران استراتژی داشته باشیم. یعنی کاملاً گزینشی برخورد کنیم و تصمیم بگیریم به حرف چه کسانی گوش بدهیم و به حرف چه کسانی گوش ندهیم. این سبکی است که من تا حد امکان از آن استفاده می‌کنم.

به همین علت، به نظرم روی دیگر سکهٔ «گوش دادن فعال / Active Listening» گوش ندادن فعالانه است. شاید اگر می‌خواستم روزی کتاب یا جستاری در این باره بنویسم، عنوان Active Tuning Out را برایش انتخاب می‌کردم.

نکتهٔ دوم | اهمیت نشنیدن حرف دیگران

یادم نیست کجا. اما چند سال پیش از مدیر یک سایت بین‌المللی شنیدم که در شرح علت موفقیتش می‌گفت: همان موقع که سایت را راه انداختیم، بخشی را به پیشنهادها و انتقادها اختصاص دادیم و در تماس با ما قرار دادیم. و هر کسی را که در هر جای سایت می‌خواست پیشنهاد یا انتقادی مطرح کند، به آن‌جا هدایت کردیم.

او در پاسخ به این سوال که «پیشنهادها را چه کسی می‌خواند و بررسی می‌کرد؟» گفت: هیچ‌کس. حتی در همان لحظهٔ فشاردادن دکمهٔ Submit پیام‌ها ثبت نمی‌شد.

و در ادامه گفت، بعد از حدود پنج سال که سایت پا گرفت، دیگر روش را عوض کردیم و پیشنهادها و انتقادها را بررسی می‌کردیم. توضیحش هم این بود که وقتی کار آن‌قدر جوان است، نقدها و حرف‌های منفی می‌توانند انرژی ما را بگیرند. پس بهتر بود که آن‌ها را نادیده بگیریم.

ما هیچ‌وقت در متمم چنین کاری نکردیم. اما حداقل این را می‌دانستم که نقد و نظر دیگران می‌تواند انرژی «من» را بگیرد. به همین علت، تصمیم گرفتم تا حد امکان، خودم نظر دیگران را نشنوم و در معرض نظرات‌شان نباشم.

ضمن این‌که دیگران می‌خواستند چه کمکی بکنند؟ اکثر کسانی که نقد و نظری داشتند، نه منابع در اختیار ما را می‌شناختند و نه محدودیت‌هایمان را. نه اصول و نه ارزش‌هایمان را.

در مقابل، اگر قرار بود از هم‌فکری دیگران استفاده شود، ترجیح‌مان این بود که خودمان به سراغ کسانی برویم که نوع فکر کردن‌شان را قبول داریم و آن‌ها هم اصول و ارزش‌های ما را می‌دانند.

روزنوشته‌ها، بالقوه می‌توانست جایی برای طرح این نوع نق‌ها و نقدها باشد. و من قصد نداشتم آن‌ها را از «غریبه» بشنوم. ترجیح می‌دادم اگر کسی در این زمینه حرفی می‌زند،‌ آشنا باشد. به این معنی که مدتی در جمع متممی‌ها بوده و آن فضا را از نزدیک تجربه کرده باشد (امتیاز کامنت‌گذاری شاید بهترین ایده برای این کار نبوده، اما قطعاً با این ایده هم‌سو بوده است).

با این کار، آن انرژی‌هایی که ممکن بود در شنیدن حرف‌های غریبه‌ها هرز رود، ماند و صرف متمم و متممی‌ها شد.

نکتهٔ سوم | مهمانی در بزرگ‌ترین هتل شهر یا گفتگویی صمیمی در کافه‌ای کوچک؟

فرض کنید آخر هر هفته دو گزینه دارید: یکی این‌که در یک مهمانی بزرگ که در بزرگ‌ترین هتل شهر برگزار می‌شود شرکت کنید، و دیگر آن‌که به کافه‌ای کوچک در حوالی خانه‌تان بروید و با چند دوست صمیمی، کمی گپ بزنید. کدام را انتخاب می‌کنید؟

من فکر می‌کنم مهمانی در هتل، هر چقدر هم جذاب باشد، نمی‌تواند همیشه جای آن گپ‌های صمیمی در کافهٔ کوچک را بگیرد. شبکه‌های اجتماعی بیشتر شبیه آن مهمانی بزرگند. من همیشه دوست داشته‌ام این‌جا آن کافهٔ کوچک باشد. ده سال قبل، خواسته و ناخواسته این‌جا کوچک و خلوت بود. اما بعداً که به تدریج آشنایان بیشتر شدند، باید آگاهانه تصمیم می‌گرفتم که این‌جا سرزیر آن مهمانی بزرگ باشد، یا کافه‌ای کوچک و مستقل. انتخاب من دومی بود.

محدود کردن کامنت کمک می‌کرد روزنوشته‌ها هویت مستقل خودش را پیدا کرده و حفظ کند.

همیشه باورم این بوده – و نمی‌دانم چقدر درست است – که تجربهٔ خواندن کامنت‌ها در روزنوشته، با خواندن کامنت‌های زیر یک پست در شبکه‌های اجتماعی فرق دارد. بلد نیستم تفاوتش را توضیح دهم. اما باور دارم که تفاوتی هست.

نکتهٔ چهارم | زنده کردن بُعد زمان در گفتگو و تعامل اجتماعی

بُعد زمان همواره در تعامل‌های اجتماعی ما انسان‌ها حضور دارد و بر ارتباطات ما سایه می‌اندازد:

وقتی برای نخستین بار کسی را می‌بینیم، جمله‌هایمان کوتاه است. پرسش‌ها و پاسخ‌ها هم تابع قراردادهای بیرونی‌اند تا حال درونی. مثلاً در پاسخ «حال شما چطور است؟» نمی‌گوییم: «افتضاح. فاجعه.» در گفتگوها هم به آدابی مانند رعایت نوبت توجه می‌شود. کمی من حرف می‌زنم و کمی تو. پیوستگی موضوعی هم وجود دارد. اگر کسی از شما دربارهٔ وضعیت کارتان بپرسد، در پاسخ دربارهٔ شام دیشب‌تان حرف نمی‌زنید.

همهٔ این قوانین در طول زمان و با صمیمی‌تر شدن رابطه در هم می‌ریزند:

  • قراردادهای بیرونی کمرنگ می‌شوند: دیگر مقید نیستید تعارف کنید و حرف‌های کلی بزنید. در پاسخ به سوال «خوبی؟» می‌گویید «نه. اصلاً. بی‌حوصله‌ام.»
  • رعایت نوبت به اندازهٔ‌ قبل اهمیت ندارد: گاهی یک ساعت حرف می‌زنید و دوست‌تان گوش می‌دهد. شاید فقط تأیید کند. یا شاید در انتها حرف کوتاهی بزند. یا خودتان بگویید که چه انتظاری دارید: «این حرف‌ها رو بشنو. نظرت را نمی‌خواهم. فقط می‌خواهم شنیده باشی.»
  • پیوستگی موضوعی هم به تدریج رنگ می‌بازد. طرف مقابل می‌پرسد: «اوضاع کار چطوره؟» و شما پاسخ می‌دهید: «کار رو ولش کن. بذار برات از یه رستوران باحال که دیشب رفتم بگم.»

این تغییر از کلیشه‌های ارتباطی به ارتباط دوستانه، تغییر صفر به یک نیست. بلکه بسیار آرام و در طول زمان اتفاق می‌افتد. هر چه زمان جلوتر می‌رود، قواعد عام بیش از پیش رنگ می‌بازند. بی‌قاعدگی حاکم می‌شود و اگر قاعده‌ای هست، توافق‌های صریح و ضمنی خودساخته‌‌ای هستند که به تدریج شکل گرفته‌ و تثبیت شده‌اند.

این روند در شبکه‌های اجتماعی و گفتگوهای مبتنی بر وب ۲.۰ رعایت نمی‌شود. ما چند ابزار ساده در شبکه‌های اجتماعی داریم (کامنت، لایک، پاسخ به کامنت، به اشتراک‌گذاری و …) که تقریباً همهٔ آن‌ها از همان ابتدای رابطه هم‌زمان در دسترس‌اند. البته کمی قدرت کنترل وجود دارد؛ اما بسیار کم و محدود. آن‌ هم در مقیاس کوچک.

حاصل این می‌شود که من می‌توانم در نخستین تعامل با یک نفر دیگر همهٔ قواعد بالا را در نقطهٔ صفرِ زمانیِ رابطه بشکنم.

مثلاً برای اولین بار پست یا توییتی از یک نفر می‌بینم، و در اولین تعامل کامنتی ثبت می‌کنم و می‌گویم: «حرفت کاملاً غلط است.» «اشتباه گفتی.» «فلان نکته را در نظر نگرفتی.» «راستی چرا در مورد فلان اتفاق حرف نمی‌زنی؟» یا «به تو چه ربطی دارد که دربارهٔ فلان موضوع حرف بزنی؟»

اگر کسی در خیابان هنگام عبور از کنار فردی دیگر، ناگهان اعتراض کند که «چرا لباس زرد پوشیدی؟» همه به او به عنوان یک فرد ضداجتماعی که مفهوم بدیهی اختیار در پوشش را نمی‌فهمد نگاه می‌کنند (همین حرف را در یک آشنایی طولانی‌تر به راحتی و بی‌مقدمه می‌توان گفت). اما جمله‌ها و کامنت‌های بالا در فضای دیجیتال – که کاملاً مشابه همین رفتارهای ضداجتماعی است – به عنوان بخشی از واقعیت‌های حضور در پلتفرم‌های نسل دوم وب (از وبلاگ یا شبکه‌های اجتماعی)‌ پذیرفته شده‌اند.

بخشی از تنش‌ها، خستگی‌ها، فرسوده شدن‌ها، خشم‌ها و ناکارآمدی‌های شبکه‌های اجتماعی (بدون این‌که بخواهم کارکردهای مثبت فراوان آن‌ها را انکار کنم) ناشی از همین ضعف ساختاری است.

به روش‌های مختلفی می‌توان این ضعف را کمرنگ کرد (به عنوان یک تجربه ذهنی می‌توانید فکر کنید که چه ایده‌هایی برای وارد کردن بُعد زمان در تعاملات آنلاین در شبکه‌های اجتماعی وجود دارد). در مورد من، که این بخت را داشته‌ام که دو فضای مختلف برای گفتگو با دوستانم داشته باشم (متمم و روزنوشته)، ایده‌ای که به ذهنم رسید استفاده از متمم برای «ایجاد بُعد زمانی در گفتگوهای روزنوشته» بود. با وجودی که شاید در ابتدا از نظر بیشتر دوستان و مخاطبان، محدود کردن کامنت‌گذاری نادرست بود، اما من آن‌قدر به اهمیت بُعد زمان در تعاملات اجتماعی باور داشتم که در این تصمیم تردید نکردم. البته حدس می‌زدم که ممکن است بعداً راه‌های دیگری را هم آزمایش کنم (که چنین نشد). اما در اصل ایده، که من نمی‌خواهم دردسرهای ضعف ساختاری شبکه‌های اجتماعی دیجیتال را تحمل کنم، مطمئن بودم.

نکتهٔ پنجم | Unrestricted Participation در برابر Collective Moderation 

پیش از این بارها به بهانه‌های مختلف به این نکته اشاره کرده‌ام که در شکل‌گیری هر جمع و گروهی، باید مشخص کنیم که استراتژی ما «پذیرش جمعی و حذف موردی» است یا «محدودیت عمومی و پذیرش موردی.»

وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی معمولاً بر اساس قاعدهٔ «مشارکت محدودنشده» رفتار می‌کنند. یعنی همه حق حضور و حرف زدن دارند. در این میان، اگر عده‌ای رفتار مناسبی نداشته باشند، با تصمیم صاحب پلتفرم یا با تصمیم جمعی (ریپورت کردن گروهی) فرد از حق حضور در آن جمع محروم می‌شود.

ترجیح من با توجه به تمام آن‌چه پیش از این گفتم، معکوس کردن این روند بود. یعنی هیچ‌کس حق حرف زدن نداشته باشد. مگر کسانی که یک جمع آن‌ها را به نوعی انتخاب یا تأیید کرده‌اند. این جمع، جمع متممی‌هاست. وقتی کسی در روزنوشته کامنت می‌گذارد، تأیید عده‌ای از متممی‌ها را داشته است.

بنابراین ما این‌جا با نوعی Moderation (کنترل و محدود کردن گفتگو) روبه‌رو هستیم؛ اما Moderation‌ مدرن.

بعضی وبلاگ‌نویس‌ها کامنت‌گذاری را باز و آزاد می‌گذارند و به Moderation اعتقاد ندارند. اما برای من که می‌خواستم حتماً Moderation داشته باشم، سیستم Moderation سنتی در وبلاگ‌ها دو ضعف داشت:

  • یک فرد در مورد آن تصمیم می‌گیرد (صاحب وبلاگ)
  • حرف‌ها قبل از بیان Moderate می‌شوند. یعنی کامنت با تأیید فرد منتشر می‌شود.

با روشی که انتخاب کردم، دو اتفاق خوب می‌افتاد:

  • یک نفر به تنهایی در مورد حرف زدن دیگران تصمیم نمی‌گیرد (متممی‌ها تصمیم گرفته‌اند چه کسی حق حرف زدن داشته باشد)
  • حرف‌ها پس از بیان Moderate می‌شوند.

یعنی من کامنت‌های بچه‌ها را قبل از انتشار نمی‌خوانم. قطعاً ممکن است بعداً کامنتی را پاک کنم (بسیار نادر بوده) یا از فردی بخواهم دیگر کامنت نگذارد. اما این نوع رفتار – که در Moderation متعارف کاملاً عادی است و با تأیید دانه‌دانهٔ کامنت‌ها عملاً لحظه به لحظه انجام می‌شود – در این‌جا قاعده است و نه استثناء.

ششمین نکته و جمع‌بندی من

کاملاً درک می‌کنم که ممکن است سلیقه، ترجیحات و ارزش‌های من را نپسندید. هم‌چنین ممکن است منطق استدلال من در برخی از موارد فوق را قبول نداشته باشید.

اما حداقل یک نکتهٔ مهم در این حرف‌ها وجود دارد که شاید به کار بیاید:

ما بندهٔ پلتفرم‌ها و تکنولوژی‌ها نیستیم. آن‌ها ابزار ما هستند. درست است که هر تکنولوژی و ابزار جدید، روح و منطق خود را هم به همراه می‌آورد و بخشی از این منطق را نمی‌توان رد یا انکار کرد. اما موارد بسیاری هم وجود دارد که ما می‌توانیم آگاهانه با ابزارها برخورد کنیم.

آن‌چه به عنوان روش‌های متعارف استفاده از ابزارها و رسانه‌های دیجیتال (وبلاگ، اکانت اینستاگرام و توییتر، تولید پادکست و …) می‌شناسیم، شبیه تنظیمات گوشی و لپ‌تاپ است. همان‌طور که پس از خرید موبایل یا نصب سیستم عامل، تنظیمات پیش‌فرض را تغییر داده و با سلیقه و نیازهایمان تطبیق می‌دهیم، هنگام استفاده از ابزارها و رسانه‌های جدید هم می‌توانیم همین کار را انجام دهیم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


15 نظر بر روی پست “بعد از هفت سال | توضیح و گزارشی دربارهٔ محدودیت کامنت‌گذاری در روزنوشته

  • امیر حکمت گفت:

      محمدرضا جان،

    از حرفهای من نتیجه‌هایی گرفتی که به‌هیچ‌وجه مورد نظرم نیست. حتما بخشی از این مشکل به نحوه بیان و کلماتی که انتخاب کردم مربوط است و احتمالا بخش دیگرش به ذهنیتی مربوط است که از عبارات شبیه آنها به ذهنت متبادر می‌شه یعنی احتمالا همون کلیشه‌هایی که حرفهام رو در چارچوب‌شون، قالب‌بندی کردی.

    فکر می‌کنم دیدگاه اصلیم رو درباره مطلبت گفتم و سایر مطالب در حاشیه بحث اصلی مطرح شد با این حال

    فقط تلاش می‌کنم به چند سئوالی که پرسیدی پاسخ بدم و مواردی که به اشتباه برداشت کردی رو بگم.

    مفاهیم و مواردی که به هیچ وجه مورد نظرم نبوده اینهاست:

    ۱. تمرکز در ارزیابی و آسیب‌شناسی!

    ۲. بیاییم ایرادهای مدل ذهنی مشترک جمع‌مون رو پیدا و اصلاح کنیم!

    ۳. به یک جمع یه متغیر به اسم «قدرت حل مسئله» نسبت بدیم و بعد دربارهٔ تغییراتش در طول زمان و سهم متمم در این تغییرات حکم بدیم!» من هیچ اطلاعی از روند تغییر قدرت حل مسأله بچه‌ها در طول زمان و تاثیر دنبال کردن متمم بر این شاخص ندارم. صرفا هر تصویر مقطعی از متوسط دیدگاه‌ها رو با انتظار ذهنی خودم از دوستانم مقایسه کرده‌ام که می‌تونه مقایسه درستی نباشه

     

    مواردی که بهشون باور دارم:

    ۱. اعضایی که با متمم همراه می‌شن به تناسب وقت و انرژی که برای درسها می‌گذارند یادگیری قابل توجهی رو تجربه می‌کنند. لااقل برای من و چند نفری که می‌شناسم اینطور بوده

    ۲. در بین نظرات بچه‌ها همیشه نکته‌های بسیار عمیق و یا بدیعی برای یادگیری وجود داره بخشی از این مشاهده به دلیل توانمندی ذهنی‌شونه و بخش دیگرش به‌خاطر فرایند توسعه‌ای که براشون در متمم ایجاد می‌شه

     

    پاسخ سئوال‌‌ها:

    ۱. فرض کنیم در مورد توضیح پدیده‌ای فیزیکی، یک آدم فاقد دانش تخصصی، یک دانشجوی لیسانس و یک استاد فیزیک بخواهند گفتگو کنند. اولی هم‌شأن دومی و سومی نیست و دومی و سومی با یکدیگر در این زمینه هم‌وزن نیستند. در شبکه‌های اجتماعی بخش بزرگی از مخاطبان هم‌شأن نویسنده نیستند و بخش اندکی با نویسنده هم‌وزن هستند.

    ۲. در مورد روش گفتگوی علمی و آکادمیک کاملا با تو هم نظرم. با همین صورت‌بندی که گفتی چند گفتگوی علمی در فضای آکادمیک ایران سراغ داری؟ چند جلسه دفاع دکتری، پنل یا سمینار علمی رو در این جهت دیدی؟ (البته منظورم در حوزه علوم انسانی و اجتماعی است)

    در حد توانم تلاش کردم حرفهایم را واضح‌تر بنویسم اگر موفق نبودم عذرخواهی میکنم.

  • امیر حکمت گفت:

    ۱.در این قریب به ده سالی که همراه تو و متمم هستم بسیار آموخته‌ام. این اواخر یک موضوع ذهنم را مشغول کرده است. متممی‌ها به تدریج مدل ذهنی مشترکی پیدا می‌کنند که کمابیش با جامعه متفاوت است و البته به شرطی که تاب‌آوری و قدرت حل مساله‌شان را افزایش دهد بسیار هم خوب است اما وقتی موضوع برایم محل تامل شد که با تحلیل ضمنی کامنتهای دوستان احساس کردم می‌تواند روی یک یا هر دوی آنها تاثیر معکوس بگذارد.
    ۲.فقدان توان یا زمینه گفتگو و سازش، حتی در سطح تخبه‌ترین‌های جامعه، ازجمله مواردیه که باعث شده چه در مسائل نظری و چه در موضوعات عملی به جلو حرکت نکنیم.
    ۳. شنیدن صدای متفاوت دیگران در شبکه‌های اجتماعی راه خوبی برای گفتگوست. البته به شرطی که تبدیل به سروصدا نشه، یعنی همون چیزی که در مطلب بالا بهش اشاره کردی.
    ۴. مدلی که برای تایید کامنتها ایجاد کردی بدیع و تاحدی برای حذف نویز کارآمده، فقط به شرطی که مدل ذهنی ضمنی مشترک متممی‌ها باعث حذف صداهای خارج از محدوده این مدل یا به تعبیر دیگه دیدگاه‌های مخالف یا حتی متفاوت با تو نشه
    از نوشته‌های عمیقت که اغلب، درهای جدیدی به روم باز می‌کنه و تلنگری برای فکر کردن بیشتره ممنونم.

    • سلام امیر جان. خیلی تصادفی الان روزنوشته رو باز کردم و کامنتت رو دیدم. به نظرم موضوع بسیار خوبیه که بهش اشاره کردی. و البته لازمه خیلی زیاد درباره‌اش حرف زده بشه و من هم علاقه‌مند هستم در موردش بنویسم.
      فقط چون مثل خیلی کارهای دیگه، احتمالاً عقب میفته و یک صف طولانی از مطالب نانوشته هم در روزنوشته هست، فعلاً چند جمله می‌نویسم تا همه‌مون وقت کنیم بهشون فکر کنیم. واضحه که انتظار ندارم تو یا بقیهٔ بچه‌ها همهٔ این گزاره‌ها رو قبول داشته باشید. به سبک متمم، این‌ها رو از جنس «دعوت به گفتگو» باید دید:

      ۱. این‌که «مدل ذهنی مشترک با جامعه» و «مدل ذهنی متفاوت با جامعه» چه‌جوری تعریف میشه، به نظرم بحث ساده‌ای نیست. چون اساساً «مدل ذهنی جامعه» مفهوم قابل‌درکی نیست. توی این جامعه دانشگاهی داریم، معلم داریم، تاجر داریم، دزد داریم، سیاستمدار داریم، مذهبی داریم، لامذهب داریم، سنتی داریم، مدرن داریم. پس چیزی به اسم «مدل ذهنی جامعه» وجود نداره. از مدل‌های ذهنی نمی‌شه میانگین گرفت. حتی اگر منظورت فرهنگ هم باشه، همین حرف رو میشه در موردش مطرح کرد. در واقع من قبل از این‌که به گزارهٔ‌ دوم تو برسم (که تفاوت با مدل ذهنی جامعه خوبه یا بده) در خود مفهومش مشکل دارم.

      ۲. نکتهٔ دیگه اینه که مدل ذهنی اکثر ما بر پایهٔ نگاه سیستمی، اخلاق‌گرایی، توجه به مبنای استدلالی، دقیق حرف زدن، نگاه علمی و … هست. حتی به فرض که متوسط جامعه با این نگاه فاصله داشته باشه، این رو نمی‌شه ایراد دید. توی آمریکا هم که بری، مدل ذهنی دانشجویان دانشگاه‌های تاپ با متوسط جامعه فرق داره. مدل ذهنی آدم‌های کالیفرنیا با جاهای دیگه فرق داره و …

      ۳. «فقدان توان یا زمینهٔ‌ گفتگو یا سازش باعث شده که جوامع نتونن به جلو حرکت کنن.» من کاملاً این حرف رو قبول دارم. اما این حرف کمی آمریکایی و اروپاییه. ما در کشورمون، مسئله‌مون گفتگو نیست. نبرد قدرته. اگر در کشورهای توسعه‌یافته سر موضوعی مثل نقش مالیات بر رشد اقتصاد بحث میشه، یه بحث کارشناسیه. چپ‌ها و راست‌ها با هم حرف می‌زنن در پی «کشف راه بهتر.» به شکل مشابه،‌ بحث‌هایی که درباره‌ٔ مواجهه با مهاجران هست و …
      در کشور ما بحث چیز دیگه‌ایه. ما همه می‌دونیم خودروسازی ما افتضاحه. ما می‌دونیم که ارزش پول ملی‌مون چهل ساله در حال سقوط آزاده. ما می‌دونیم که میل مهاجرت در کشور در حال افزایشه. ما می‌دونیم که نظر هشتاد درصد مردم در پوشش با نظر بیست درصد مردم فرق داره. ما میدونیم که قانون باید تابع نظر اکثریت باشه و …
      در یک سیستم باز و بالنده،‌ این «مسائل» با گفتگو حل می‌شن. اما در کشور ما غالب مسائل (نمی‌گم همه) دولایه‌ای هستن. زیرش یه جنگ قدرت هست. روش یه جنگ کلامی. حالا تو برو هی بشین روبه‌روی کسی که داره نفت کشور رو می‌فروشه توی دنیا و بچه‌اش چهار تا فراری توی دوبی داره. در مورد «ناکارآمدی مفهوم استقلال اقتصادی» گفتگو کن. در واقع خودت رو مسخره کردی. این‌که راه‌حل چیه، بحث این‌جا نیست. اما تشویق به این‌که آدم‌های فرهیخته برن بشینن با آدم‌هایی که از طبقهٔ فکری پایین‌تر هستند و منافع جدی در موضع‌گیری‌شون دارن، به قول معروف «برای نفهمیدن و نفهماندن پول می‌گیرن» گفتگو کنن، به نظرم لزوماً حرکت رو به جلو نیست. راهش دعوا هم نیست. اما یه جایی هم خوبه برای خودمون شأن قائل باشیم، حداقل اگر گروهی چیزی رو بهمون تحمیل می‌کنن که می‌دونیم سودشون در تحمیل کردنه، با گفتگو کردن به شعور خودمون توهین نکنیم.
      ۴. این‌که «شنیدن صدای متفاوت در شبکه‌های اجتماعی راه خوبی برای گفتگوست» برای سیاستمداران می‌تونه این‌طوری باشه (با در نظر گرفتن این‌که شبکه‌های اجتماعی کل جامعه رو نمایندگی نمی‌کنن). اما به نظرم در دفاع از این گزاره که گفتی، باید خیلی خیلی صحبت کنی تا قابل‌قبول بشه. چیزی نیست که راحت بگی و رد بشی. نمی‌دونم چقدر مطالعه در این حوزه داری. اما الان در نقد بحث Filter Bubble هم خیلی صحبت شده و توجه‌ها به این نکته جلب شده که اون نگرانی که یه زمانی تبش خیلی بالا گرفته بود، به اون شکل و در اون مقیاس، چندان وجود نداره.

      ۵. اساساً شنیدن صدای «همه» یه پدیده و مسئلهٔ جدیده. قبل از شبکه‌های اجتماعی، تقریباً چنین چیزی وجود نداشته. مردم هر منطقه عادت داشته‌ان که حرف‌های همسایه و نزدیکان خودشون رو بشنون. مردم هر صنف هم حرف‌های هم‌صنف‌ها رو. این که «چون همه حرف می‌زنن باید ما به حرف همه گوش بدیم» یه گزارهٔ خیلی مبهم و سستیه و بیشتر از این‌که یه نیاز فرهنگی یا اجتماعی باشه،‌ به نظرم یه جور هایپ تکنولوژیک هست. به نظرم استفادهٔ‌ عقلایی‌تر از تکنولوژی اینه که حالا که امکان شنیدن صدای آدم‌های خیلی بیشتری رو داریم، خودمون سعی کنیم آگاهانه صدای آدم‌های بهتری رو بشنویم. کسانی که در مسیری که انتخاب کردیم، از ما جلوتر هستن. ما باید پازل‌های ذهنی خودمون رو کامل کنیم. نه این‌که اجازه بدیم هر گم‌گشته‌راه بی‌سرانجامی ما رو هم در تنش‌ها و سختی‌ها و سردرگمی‌های خودش شریک کنه.

      من می‌فهمم که بسته بودن یک جمع در حالت حدی می‌تونه یه کالت یا فرقه بسازه. اما تلاش برای متعهد شدن به یه سری ارزش‌های اخلاقی و کوشش برای یادگیری بیشتر و فهم عمیق‌تر جهان، جنسش کاملاً برعکس کالت هست. چون کالت بر مبنای «نفهمیدن» شکل می‌گیره. بنابراین نباید هر نوع مدل ذهنی مشترک رو از جنس شکل‌گیری کالت دید.

      من فکر می‌کنم «نادیده گرفتن دیدگاه‌های مخالف یا متفاوت» اگر به شکل مطلق باشه بده. اما اتفاقاً نادیده گرفتن بخش بزرگی از دیدگاه‌های مخالف و متفاوت، یک ضرورته. یه زمان به اون دوست‌مون که مدام در شبکه‌های اجتماعی می‌گفت «بخشی از حقیقت در نزد دیگری است» گفتم: باشه. اما پیش اون‌هایی که می‌گن باید برای درمان کرونا باید انگشت آغشته به روغن در مقعد کرد نرو یا اگر رفتی این باورت رو چند ساعت کنار بذار. وگرنه پذیرش بخشی از حقیقت هم درد کمی نداره.

      این یک مثال حدی هست. اما مصداق‌های کمرنگ‌ترش، کم نیست. به خاطر همین من خیلی راحتم با این‌که یه جاهایی – حداقل در ذهنم – به روبه‌رویی بگم: «با سواد الان من، تو یک بی‌شعور کاملی. که برای حرف زدن باهات یا شنیدن حرف‌هات، به خودم بدهکار می‌شم و به خاطر هم‌کلام شدن باهات، هرگز خودم رو نمی‌بخشم.»

      ۶. این نوع گزاره‌های “هر حرفی رو باید شنید” و “جامعه با گفتگو جلو میره” و “نظرات مخالف و متفاوت همیشه ارزشمندند” به نظرم اغلب از فضای سیاسی اقتباس شده‌اند. وگرنه در فضای علم و دانش، کاملا پذیرفته شده که چنین قاعده‌ای نیست. این همه ژورنال peer reviewed اساسا منطق‌شون اینه که همه‌ی حرف‌ها شنیدنی نیستن. خبرگزاری‌ها و سایتهای خبری حرفه‌ای منطق وجودشون اینه که اغلب مردم دانش یا فهم درک و ارزیابی اخبار رو ندارن. از ما انتظار دارن براشون پالایش کنیم. کلاس و درس بر این پایه شکل میگیره که عده‌ای بهتره حرف بزنن و عده‌ای بهتره گوش کنن. و حتی الگوهای مشارکتی هم با فرض پذیرش هم‌سطح بودن معلم و دانش‌آموز نیست. بیشتر تلاشه برای کمک به دانش‌آموز برای یادگیری بهتر.

      اصرار بر اینکه حرف همه رو باید شنید یا هر حرف متفاوتی ارزش شنیدن داره، به معنای نادیده گرفتن تفاوت انسانها در فهم، درک، دانش و نگرش هست. به نظرم معقول‌تره فرض کنیم “حرف هیچکس ارزش شنیدن نداره” و “هیچ باوری قابل احترام نیست” و بعد دنبال استثناء بگردیم. کسانی که حرف‌شون ارزش شنیدن داره و باورهایی که شایسته‌‌ی احترام هستن.

      خلاصهٔ حرفم: من می‌فهمم که شنیدن حرف دیگران خوبه. لازمه. ضروریه. اما خیلی نگرانم که نگاه مطلقی که بعضی‌ها به این بحث دارن (مثل گزاره‌هایی که تو گفتی و اغلب‌شون «اما» و «اگر» و «احتمالاً» و «ممکن است» و «شاید» و «به‌نظر می‌رسد» نداشت) یه ایدئولوژی خطرناک جدید بسازه. ایدئولوژی‌‌ای که در اون حرف همهٔ آدم‌ها به یک اندازه ارزش شنیدن داره.

      تعهد به این قاعده در حکومت‌داری یک اصل قابل‌دفاع و در سیاست‌گذاری یک پیش‌فرض ضروریه. اما به نظرم در رشد فکری و فردی، حرکت به سمت میان‌مایگی محسوب میشه (میان‌مایه = مایهٔ متوسط. شبیه همه).

  • باران گفت:

    سلام

    به نظر من که کاری‌ست بسیار عالی! خواندن نظرات منفی از کسانی‌که شناخت درستی از ما ندارند، به‌نظرم فقط هدر دادن وقت و خود را در معرض انرژی منفی قراردادن است که هیچ عایدی ندارد. 

    حتی برای من که اینجا می‌آیم، نظر دادن و یا خواندن نظر کسانی که می‌دانم با فرهنگ سازمان متمم آشنا هستند، آرامش‌بخش است.

    • امیر حکمت گفت:

      سلام محمدرضای عزیز،
      از پاسخ تحلیلی‌ت خیلی ممنونم.
      لازمه اشاره کنم که به نظرم بخش قابل توجهی از مواردی که نوشتی تلویحا با مدعای اصلی گزاره‌های من سازگارند. اما شاید کمی توضیح بیشتر کمک کنه شباهت و تمایز دیدگاه‌مون واضح‌تر بشه:
      ۱. فکر می‌کنم براساس این بخش از نوشته‌هات «نکتهٔ دیگه اینه که مدل ذهنی اکثر ما بر پایهٔ نگاه سیستمی، اخلاق‌گرایی، توجه به مبنای استدلالی، دقیق حرف زدن، نگاه علمی و … هست» با من هم‌عقیده باشی که متممی‌ها نوعی «شباهت خانوادگی» به مفهوم ویتگنشتاینی‌ش پیدا می‌کنند که اجازه می‌ده گروه اعضای متمم رو به‌عنوان متممی‌ها تعریف کنیم. افراد و گروه‌ها، هم‌زمان که جامعه را می‌سازند از جامعه به مثابه زمینه مشترک، متمایز هم می‌شوند. من هم جایی از «مدل ذهنی جامعه» حرف نزدم بلکه به مدل ذهنی مشترک متممی‌ها اشاره کردم که از بقیه گروه‌های قابل تصور جامعه، متفاوت است. به نظرم چون من ترکیب «سایر گروه‌های» جامعه رو در عبارت «متممی‌ها به تدریج مدل ذهنی مشترکی پیدا می‌کنند که کمابیش با «…» جامعه متفاوت است» جا انداختم لفظ «مدل ‌ذهنی» رو به قرینه در اون بخش جایگزین کردی.
      ۲. من هم، معتقدم همین عناصر تفکر سیستمی، عقلانیت اخلاق گرایی, نگاه علمی و استدلال ورزی, نه تنها ایراد
      نیست، بلکه نقاط قوت ماست که به همراه برخی عوامل مشترک دیگر مدل ذهنی عمومی ما متممی‌ها را می‌سازد. اما دو شاخص نمونه را به عنوان محصولی که می‌تواند برای سنجش میزان موفقیت ما مد نظر قرار بگیرد ذکر کردم: تاب آوری و قدرت حل مسئله. البته این دو شاخص مواردی بود که ارتجالا به ذهنم رسید و قطعاً جامع و مانع نیست. بنابراین اگر تصور می‌کنیم بر اساس این شاخص‌ها یا هر شاخص دیگری موفق عمل نمی‌کنیم باید به دنبال محدودیت‌ها و کاستی‌های این مدل ذهنی مشترک مفروض هم بگردیم.
      ۳. درباره مقوله‌های گفتگو و قدرت، کمی با هم اختلاف نظر داریم. ماهیت کشمکش‌های اجتماعی در اغلب جوامع انسانی کمابیش با هم مشابهت دارد گو اینکه تمایز جوامع توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته از طریق شیوه فیصله دادن به این منازعه‌ها هم قابل مشاهده است. نکته‌ای که گفتم لزوماً به گفتگو بین صاحبان قدرت و دیگران بر نمی‌گردد. آیا اینجا افراد خارج از دایره قدرت می‌توانند در مورد هر موضوعی گفتگویی راهگشا و نتیجه بخش داشته باشند؟ بر اساس مشاهده من اغلب حتی چهره‌های فرهیخته دانشگاهی و از یک دیسیپلین علمی هم در پیشبرد یک بحث انتقادی مفید ناتوان هستند چه برسد به گفتگوی شخصیت‌هایی با زمینه‌های تخصصی و علمی مختلف. نکته من، درباره ضرورت گفتگوی افراد هم شان و هم وزن با موازنه قدرت برابر است که معمولاً یا در نمی‌گیرد یا به نتیجه نمی‌رسد. به همین دلیل به ویژه در علوم اجتماعی و انسانی با افرادی مواجه هستیم که خودشان را در اوج توانمندی صورت‌بندی و تحلیل مسائل تلقی می‌کنند اما از آنجا که ایده‌هایشان از کوره نقد دیگران بیرون نیامده است از پختگی و جامعیت لازم برخوردار نمی‌شود.
      ۴. از اینجا به بعد بحث چندان روی گزاره‌ای که گفتم مصر نیستم چون نه با این موضوع یعنی مواجهه با نظرات در شبکه‌های اجتماعی برخورد عملی داشته‌ام و نه مطالعه عمیقی درباره این موضوع کرده‌ام. در عین حال همانطور که گفتم به نظرم راهی که انتخاب کرده‌ای یعنی محدود کردن کسانی که مجاز به اظهار نظر هستند این حسن را دارد که سر و صدا یا همان نویز غیر مفید را از مجموعه صحبت‌ها حذف می‌کند. کار تو شبیه همان عبارتی عمل می‌کند که افلاطون بر سردر آکادمی نوشته بود «کسی که هندسه نمی‌داند وارد نشود» اما اینکه فقط متممی‌ها بتوانند نظر بدهند مثل این است که نوشته باشد فقط کسانی که هندسه اقلیدسی یا هندسه ریمانی و … می‌دانند وارد شوند.
      می‌دانم که بین شنیدن همه نظرات مربوط و نامربوط یا استفاده از نوعی فیلتر برای جدا کردن نظرات ارزشمند از سایر دیدگاه‌ها، مجبور به نوعی انتخاب و بده بستان هستی اما با وجود همه محدودیت‌هایی که داری این شیوه، واجد اشکالی است که گفتم. یعنی نوعی تورش به سمت متوسط گروهی از افراد که زمینه فکری مشترک و مشابه دارند ایجاد می‌کند.

      پی‌نوشت: پیش فرض ذهنی من این است که در اکثر جملاتم یک شاید یا من تصور می‌کنم یا احتمالاً وجود دارد.

      • امیر جان.
        من باز هم فکر می‌کنم چنین بحث‌هایی رو باید خیلی مصداقی‌تر پیش برد. وگرنه شعاری میشه. مثلاً «گفتگوی هم‌شان» و «گفتگوی هم‌وزن» رو نمی‌دونم برای رعایت قافیهٔ جمله کنار هم گذاشتی یا واقعاً منظورت هر دو مورد بود. اگر بپذیریم وزن هیچ دو آدمی در عالم فکر یکسان نیست، گفتگوی هم‌وزن نداریم (من فرضم اینه). گفتگوی هم‌شأن هم اگر این باشه که به هر حال همه آدم هستیم، شأن برابر داریم و باید به حرف زدن همدیگه احترام بذاریم، می‌فهمم. غیر از این نمی‌فهمم.

        در مورد اختلاف‌نظر میان دانشگاهیان، به نظرم کاملاً طبیعیه و اتفاقاً درست هم هست. دانشگاه میدان نبرد افکار نیست که دانشگاهیان به مصاف هم برن و بعد برنده اعلام شه یا حرف‌هاشون ترکیب شه و یه خروجی در بیاد ازش. قاعدهٔ اهل فکر اینه که هر کسی نظر خودش رو میگه و سعی می‌کنه نظر خودش رو توسعه بده، معمولاً نظرهای متفاوت هم زیاده. بعداً در طول زمان آدم‌های دیگه‌ای میان که یه چیزی از سبد هر یک از این‌ها بردارن و ترکیب کنن.

        مثلاً یونگ یه نظر دربارهٔ روان انسان داره. فروید هم یه نظر داره. هر کدوم هم یه عمر برای نظر خودشون وقت گذاشتن. حالا یکی بره بگه «بحث انتقادی کنید دیگه. بالاخره تکلیف معلوم شه»
        واقعاً منطق علم و خرد این نیست. اون‌ها حرف می‌زنن. بعد نئویونگین‌ها و نئوفرویدین‌ها میان یه مقدار تعدیل و ترکیب و جرح و تعدیل انجام می‌دن. و بعد می‌رن جلو.

        این عبارت که گفتی «اغلب حتی چهره‌های فرهیخته دانشگاهی و از یک دیسیپلین علمی هم در پیشبرد یک بحث انتقادی مفید ناتوان هستند چه برسد به گفتگوی شخصیت‌هایی با زمینه‌های تخصصی و علمی مختلف. » به نظرم خیلی کلی هست. بیشتر شبیه حرف‌های روزنه‌گشاها در شب‌های انتخاباته تا یه حرف دقیق در یک بحث تحلیلی. باید مشخص باشه در مورد کدوم جامعه و چه افرادی حرف می‌زنی. در کل، صدور چنین حکمی، حتی به فرض که بتونی اثباتش کنی (که محاله)، فایده‌ای نداره.

        من در کل، به «تمرکزگرایی» اعتقاد ندارم. این جمله که تو گفتی «بیایم ببینیم ویژگی‌های این مدل ذهنی مشترک چیه و ایرادهاش چیه» یه جورایی تفکر مسئولین ارشد کشوره که میگن بیایم شورای عالی انقلاب فرهنگی تأسیس کنیم در فرهنگ انقلاب کنیم.

        آدم‌هایی که در جمع ما هستن، آدم‌های ضعیفی نیستن. مطالعه و ظرفیت‌ پردازش ذهنی خیلی‌هاشون هم واقعاً زیاده. خمیر نبوده‌ان که شکل بگیرن. یه سری اصول و ارزش‌ها داشته‌ان. احتمالاً اومده‌ان دیده‌ان یه جمعی هست که تا حدی به اصول‌شون نزدیکه. و تصمیم گرفته‌ان همراهش بشن. اختلاف هم در این جمع زیاده. مثالش همین حرف‌های من و تو هست. ما هر دو خودمون رو عضو جمع متممی‌ها می‌دونیم. اما نظرمون در یک موضوع بسیار بنیادی با هم تفاوت داره. و این اتفاقاً خیلی هم خوبه.

        وقتی در یک جمع، این تنوع وجود داره. وقتی آدمها صاحب خرد هستن. اون چیزی که متوسط این جمع میشه، طبیعتاً دست من و تو نیست. ما نمی‌تونیم «شورای مرکزی ارزیابی مدل ذهنی مشترک متممی‌ها» بذاریم و عارضه‌یابی انجام بدیم. چون شعور تک‌تک‌مون کمتر از شعور جمع‌مون هست. این نوع تلاش‌های تمرکزگرایانه درست مثل مباحث «آسیب‌شناسی فرهنگی» هست که دولتی‌ها بودجه می‌گیرن انجام می‌دن.

        ما یه سری آدم مستقل، اهل فهم، اهل فکر و صاحب دانش، تخصص و رأی هستیم که در کنار هم می‌خونیم و حرف می‌زنیم و فکر می‌کنیم. مواضع‌مون هم در بسیاری از موارد با هم فرق داره. اگر اشتراکی هست، عمداً ایجاد نشده. اگر هم تفاوتی هست، قابل احترامه. و البته همه‌مون به امید این‌که دیگران باهامون همراه بشن، مواضع‌مون و نوع نگاه‌مون رو شرح می‌دیم.

        این‌که در مورد «تاب‌آوری» و «قدرت حل مسئله» اعضای متمم حرف بزنیم، تا زمانی که تعریف عملیاتی نداشته باشیم و مطالعهٔ طولی (در طول زمان) انجام نشده باشه، فقط بازی کلامیه. همین الان قدرت حل مسئلهٔ من و تو شبیهه؟ نزدیکه؟ آیا روش‌هامون یکسانه؟ این‌که به یک جمع یه متغیر به اسم «قدرت حل مسئله» نسبت بدیم و بعد دربارهٔ تغییراتش در طول زمان و سهم متمم در این تغییرات حکم بدیم، در حد فهم من نمی‌گنجه.

        در کل در حرف تو، یه سری کلیشه‌های فکری می‌بینم که ذهنم از درک اغلب‌شون عاجزه. نه الان. تمام سال‌هایی که این جور کلیشه‌ها رو شنیدم نفهمیدم. شاید هم مشکل واقعاً از منه.

        اگر میشه برای من در مورد «روند تغییر تاب‌آوری جمع‌ متممی‌ها در طول سال‌های گذشته» یا «میزان تغییر تاب‌آوری اعضای متمم در طول زمان ناشی از همراهی با خانوادهٔ متمم» یه برآوردهایی ارائه کن که حداقل بشه در موردشون حرف بزنیم. من به عنوان کسی که این مجموعه رو از صفر تا این لحظه همراهی کرده‌ام، هنوز در حد wild guess هم قضاوتی درباره روند تغییر چنین پارامترهایی ندارم. برام جذابه ببینم تو چه‌جوری به چنین شهودی رسیدی. تازه معتقدی میتونی آسیب‌شناسی هم بکنی.

        اضافه کردن دو اصطلاح مبهم به بیست اصطلاح مبهم قبلی، ما رو با بیست‌و‌دو اصطلاح مبهم روبه‌رو می‌کنه.

        ‌من خیلی صادقانه بگم، جز تعارفات اول و آخر بحثت، اصلاً حرف‌هات رو نفهمیدم. معنی کلمه‌هایی که به کار می‌بری رو جداگانه بلدم. اما باهاش که جمله می‌سازی، دیگه نمی‌فهمم. احتمالاً ناشی از هوش یا سواد کم منه.

  • امیرمحمد بابائی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز اوقاتت خوش
    هدفم از این کامنت صرفا تفاخر به بودن در این جمع است 🙂

    اما حالا که کامنت گذاشتم میخوام ازت خواهش کنم اگه وقت کردی هر چند مختصر درباره سوالی که  تو فایل صوتی تفکر سیستمی مطرح کردی بنویسی اینکه چرا بین کارشناسان و سیاستمداران مدعی متخصص بودن در تفکر سیستمی نداریم؟

     

  • سمانه گفت:

    چقدر توصیف اینجا به "کافه‌ای کوچک در حوالی خانه‌تان" قشنگ و درسته، واقعا روزنوشته ها این حس رو می‌ده.

  • محمد خدادادی گفت:

    -پیرو این بحث ، مستند " The social dilemma " رو پیشنهاد میکنم ببینید. درباره social media هست و تعدادی از توسعه دهندگان youtube ، FaceBook و … نکاتی رو مطرح می کنند که دیدنش خالی از لطف نیست.

    -(امتیاز کامنت‌گذاری شاید بهترین ایده برای این کار نبوده، اما قطعاً با این ایده هم‌سو بوده است).

    دقیقا ! و همیشه وجودِ یک چیزی که بهترین نیست اما با ایده ما همسو هست خیلی بهتر از نبودنِ هیچ چیز است.

    – از آنجایی که همیشه خواندن تجربیات شما بسیار مفید بوده برای من ( مثل آنچه که درباره TrustZone نوشته بودید ) در دو دوره ای که در اینستا فعال بودید چرا شروع کردید و چرا فعالیت رو خاتمه دادید؟ تا سال ۲۰۱۴ – ۲۰۱۵ خیلی کم از شبکه های اجتماعی اجتناب می شد حتی کتاب کار عمیق هم که به این مساله اشاره کرد ، ۲۰۱۶ منتشر شد! هم از زبان محمدرضای ۲۰۱۵ و هم از زبان محمد رضای ۲۰۲۴ اگر ممکنه صحبت کنید 🙂

    • علی کریمی گفت:

      سلام محمد جان

      عيدت مبارک باشه

       چند دقیقه از مستندی که اشاره کرده بودید را دیدم. امیدوارم حرفی را که در ادامه میزنم، مبنی بر بی احترامی ندانی. نظر شخصی ام را میگم. واقعا این فیلم، بیشتر یک اثر علمی تخیلی هست تا یک مستند.

      چون به فیلم های علمی تخیلی علاقه ندارم، نتونستم بیشتر از چند دقیقه از این ظاهرا مستند را ببینم. ممنون میشون و امیدوارم حرفم را مبنی بر بی احترامی ندانی.

      رسانه اثرگذار هست ولی خدا که دیگه نیست. این توانایی هایی که برای رسانه بر می شمردند واقعا فقط در اختیار خدا هست.

      محمدرضا عزیز در این این دیدگاه مطلبی را اشاره می کند که در ادامه نقل می کنم

      این تصور که عده‌ای در گوشه‌ای نشسته‌اند و برای جهان تصمیم می‌گیرند، حاصل نوعی نگاه ساده‌اندیشانه به جهان است. جهانی که انقدر پیچیده شده که تقریباً هیچ‌کس قدرت مطلق در آن ندارد. (دربارهٔ منشاء کرونا(+) )

      یا در آخرین نسخه کتاب پیچیدگی از محمدرضا عزیز (+) در آخرین صفحه در فصل ((جهان بدون مرز و مرکز)) گفته می شود (( چر نگاه سنتی، به سمت توهم توطئه می رود؟)) 

      روز و روزگار خوش

       

      • محمد خدادادی گفت:

        سلام علی جان

        عید شما هم مبارک

        امیدوارم سال خوبی باشه برای هممون

        من نظرت رو همون روزی که ثبت کردی ، خوندم.

        مدتی از زمانی که مستند رو دیده بودم گذشته بود به همین خاطر تصمیم گرفتم مجددا مستند رو ببینم. چرا ؟ چون کاملا با این جمله موافق بودم:

        این تصور که عده‌ای در گوشه‌ای نشسته‌اند و برای جهان تصمیم می‌گیرند، حاصل نوعی نگاه ساده‌اندیشانه به جهان است. جهانی که انقدر پیچیده شده که تقریباً هیچ‌کس قدرت مطلق در آن ندارد

        اما چنین برداشتی از این مستند نکردم.

        ابتدای مستند به این جمله اشاره میشه که " ما خوبی های زیادی درباره شبکه های اجتماعی شنیدیم حالا میخوایم به روی دیگر سکه اشاره کنیم" (دقیقا این جمله بیان نمیشه ، اما یه چیزی با این مفهوم میگه )

        به نظرم سازندگان شبکه های اجتماعی رو قدرت مطلق جهان و یا افرادی که برای جهان تصمیم میگیرند معرفی نمیکنه. نشون میده که زندگی اجتماعی ما از شبکه های اجتماعی اثر گرفته مثلا یک تکنیک برای ویو گرفتن ( ویدیویی که منتشر میکنید بازدید زیادی داشته باشه ) این هست که شما اطلاعات غلط یا دروغ بدید. بعید میدونم از این دست ویدیوها ندیده باشی!

        کجای این مستند چنین حسی رو به شما داد ؟

        مشخصه که ساده اندیشی هم اتفاق افتاده بود. مثلا از آنجایی که شیوع افسردگی با گسترش استفاده از شبکه های اجتماعی هم زمان هست ، استفاده از شبکه های اجتماعی رو دلیل افسردگی میدونه! خوب میدونیم که این قضیه یک مطالعه آماری هست و نمیشه یک رابطه علی و معلولی در نظر گرفت!

        کتمان نمیکنم که من به استفاده نکردن از شبکه های اجتماعی سوگیری دارم چون اصلا خودم نمیتونم خوب مدیریتش کنم.

        علی جان من مشتاقم که باهات گفت و گو کنم.

        اگر نظرات مخالفم رو نشنوم چجوری بفهمم یه جای کار میلنگه؟ 🙂 همیشه و همه جا مشتاقم همه نظراتت رو بشنوم و هرجایی اسمت رو ببینم از صحبتات و اشاره هایی که میکنی نمیگذرم.

        در آخر هم یه پیشنهاد دوستانه دارم.

        امیدوارم سال های آینده ، آدم بهتری شده باشیم و خلاصه رشد کرده باشیم.

        گاهی در اشاره هایی که به صحبتهای محمدرضا میکنی ، گفت و گویی مرور میشه که ممکنه نظرات ، عقاید و باورهایِ گذشته یک سری آدما رو نشون بده که دیگه قبولش ندارند و تغییرش دادند ( تاکید میکنم که ممکنه) و اشاره ای که میکنی باعث میشه مجددا تعداد زیادی باورهای گذشته اون آدم رو بخونند ! 

        نمیدونم چجوری حسم رو توصیف کنم از این اتفاق. اما به نظرم جالب نیست. مثلا چندسال دیگه یکی نظرات منو بخونه و منو بر اساس آدمی که امسال هستم بشناسه! 

        متوجه منظورم هستی؟

        به نظرت بهتر نیست با الهام از حرفهای محمدرضا نکاتی که به نظرت میاد ( بدون لینک صحبتهای محمدرضا ) تایپ کنی؟

        • علی کریمی گفت:

          با عرض سلام و وقت بخیر مجدد محمد جان

          اول از همه بابت لطف همیشگی که نسبت به من داری واقعا ممنون هستم
          این را بدون تعارفات روزمره می‌گویم.

          امیدوارم که امسال بهترین‌ها برایت رقم بخورد.

          یه چندتا موضوع به ذهنم می‌رسد که در ادامه می‌گویم.

          محمد جان فقط لطف می‌کنی و خواهشمند هستم که تمام حرفهای من را به دوستانه‌ترین لحن ممکن بخوانی
          چون در نوشتارخالی، گاها سوتفاهم حاصل می‌شود.

          درباره مستند

          من طبق مستند در این لینک صحبت می‌کنم.

          چون خودم به بحث‌های مربوط به تکنولوژی علاقه‌مند هستم
          قصد داشتم که تمام این مستند را ببینم
          قبلش با خودم گفتم چند لحظه از سمتند را رندم ببینم
          و بعد به طور کامل، مستند را تماشا کنم.

          در دقیقه ۵۹ این مستند اشاره می‌شود که امروز یا در آینده، الگوریتم‌ها می‌توانند افراد به صاف بودن زمین متقاعد کنند.
          اینکه یک مدل ذهنی یک فرد با چند الگوریتم مثلا در یوتیوب، دچار پارادایم شیفت بشود برای من عجیب بود.
          اینکه چند الگوریتم تمام آموخته‌های فرد از کودکی،مدرسه،دوستان، خانواده، سایر رسانه‌ها و سایر نشانه‌های گرد بودن زمین را بی اثر یا کم‌اثر کند
          واقعا ساعت‌ها ایستاده تشویق کردن می‌خواهد. 

          یک فرصت دیگر به مستند دادم
          در دقیقه ۶۹ اشاره می‌کند که دنیایی را تصویر کنید که هیچ‌کس به هیچ چیز اعتقاد ندارد(احتمالا از قدرت یوتیوب و فیسبوک و سایر رسانه‌های بزرگ)

          در دقیقه ۷۰ مجری از یک کارشناس‌نما سوال می‌کند ((در کشوری که تمام خوراک خبری‌اش از شبکه‌های اجتماعی باشد، دموکراسی چگونه است؟))
          کارشناس‌نما پاسخ می‌دهد:((دموکراسی ظرف ۶ ماه دچار فروپاشی می‌شود))

          به نظرم دنیای الان ما
          کم و بیش به دنیایی که مجری در سوال مطرح کرده بود
          شبیه است.

          تا جایی که من از فروپاشی سیستم‌ها طبق درس مدل کوه یخ در تفکر سیستمی | آیا به تفاوت رویداد و روند توجه دارید؟ می‌دانم
          رسیدن به نقطه فروپاشی سیستمی، معمولا چند قرن یا چند دهه طول می‌کشد.
          فکر کنم رسیدن به فروپاشی سیستمی در ۶ ماه، یک رکورد تاریخی است که جا دارد بعدها در دروس تفکرسیستمی تدریس بشود.

          خلاصه این چند دقیقه‌ای از این مستند که دیدم به نظرم ژانر علمی تخیلی بود
          ولی درباره ((بقیه مستند))، چون ندیدم، قضاوتی نمی‌کنم.

          دوست داشتم که تمام مستند را ببینم ولی واقعا همین چند دقیقه، من را منصرف کرد. 

          طبق نوشته برای امیرمحمد قربانی: درباره‌ی زندگی در جهان مسطح (این پختستانِ جدید) از محمدرضا عزیز
          افرادی که با آن‌ها ارتباط داریم
          ارتباط چه در دنیای واقعی چه در دنیای دیجیتال چه حتی ارتباط با افرادی که در زیرخاک آرام گرفته‌اند(ارتباط از طریق مطالعه کتاب آن‌ها)
          یک ((حالت شبیه به ماتریس)) برای ما فراهم می‌کند.
          ولی این چند دقیقه از مستند را که من دیدم، یک فضای کاریکاتوری را ترسیم می‌کرد.

          یک موضوع در دقت کلامی

          محمد جان چندبار امروز به این موضوع فکر کردم که این را بگویم یا نه؟
          چون این حرف من شاید اصلا فاقد ظرافت کلامی باشد
          ولی می‌گویم اگر هم نادرست است، امیدوارم آن را نادیده بگیری

          اگر نظرات مخالفم رو نشنوم چجوری بفهمم یه جای کار میلنگه؟ 

          در این عبارتی که گفتید به نظرم در دو قسمت فاقد دقت کلامی بود.
          درباره اهمیت بسیار بالای کلمات طبق آنچه که در متمم و روزنوشته‌ها آموختم در این دیدگاه نوشته‌ام.

          یکی در واژه ((مخالفت)) به نظرم دقت کلامی نیست
          مثلا در دروس متمم پس از معرفی یک کتاب، ما ((نقد)) کتاب داریم 
          نه مخالفت با کتاب

          کلا فکر می‌کنم ((مخالف)) برای رأی‌گیری برای یک موضوع باشد.
          یا مثلا من یک درخواستی داشته باشم که با آن مخالفت بشود.

          هرچه که هست در متمم یا سایر فضاهای علمی
          نقد کردن و نقد شدن است و اساس کار علم، چنین است.

          یکی هم با عبارت ((لنگیدن کارتان هست)) فاقد دقت کلامی است
          یک سری دیدگاهایی را هر فردی دارد، 
          مکن است بخشی از آن به واقعیت نزدیک باشد و بخشی از آن از واقعیت به دور باشد
          این واقعا ((لنگیدن کار)) نیست.

          اگر من جای شما بودم
          این عبارت را اینطوری می‌نوشتم
          ((اگر من نقد‌های وارد شده به نظراتم را نخوانم، از کجا بفهمم کدام بخش از دیدگاهایم به واقعیت نزدیک است و کدام بخش از دیدگاهایم از واقعیت به دور است؟))

          شاید هم اصلا این ایراد من به دقت کلامی، نادرست است.

          درباره ارجاعات به نوشته‌های قدیمی محمدرضا عزیز

          کاملا پیشنهاد شما را می‌فهمم
          مثلا اگه خود من در جمعی حرف می‌زنم
          بعد یک نفر یک فیلمی از دوران دبیرستان من را پخش کند و بگوید تو نظرت در دبیرستان این بوده است
          این کار نه حرفه‌ای است و نه حتی اخلاقی

          یعنی اگر بخواهیم ((نظرات فعلی)) یک فرد را ( قضاوت کنیم))
          ارجاع به نظرات سابق آن، واقعا نادرست است
          چون نظرات افراد مانند کشتی تسئوس هر روز یا هر لحظه در حال تغییر هستند.
          ولی اگر مبنای کار ما ((یادگیری)) باشد، سه مورد به ذهنم می‌رسد.

          ۱- در فایل صوتی آشنایی با پیتر دراکر اشاره می‌شود 
          وقتی مطلبی یا جمله‌ای را نقل کنیم ولی برای آن منبع معرفی نکنیم
          مثل سلول یا بافتی است که آن را از پیکره اصلی جدا کرده‌ایم و آن را کشته‌ایم.

          مثلا من یک جمله‌ای را می‌گویم و بعد از آن منبع آن را می‌گویم
          شاید همین معرفی منبع، باعث بشود که خواننده با یک دنیای جدید آشنا بشود.

          طبق نوشته هزار تولد و یک مرگ… از محمدرضا عزیز می‌دانیم که آشنایی با یک دنیای فکری یا احساسی جدید، یک تولد است.

          نوشتن یک متن بدون منبع
          رسما قتل عمد است.

          ۲-در این دیدگاه محمدرضا عزیز درباره تهیه دوره آموزش هدف‌گذاری اشاره می‌کنند 
          که نوشته‌های جوانی و نوشته‌های سال‌های بعد یک فرد را مطالعه کرده‌اند.

          یا در درس درباره اهمیت کتابهای قدیمی | چرا باید آن‌ها را بخوانیم؟
          اشاره می‌شود که مطالعه سیر تغییرات یک نگاه یا نگرش، آموزنده است.

          طبیعتا این موضوع مشاهده تغییرات نگرش‌ها در سایت روزنوشته هم صادق است و می‌تواند که آموزنده باشد.

          ۳- در دانلود فایل ویدئویی | گفتگوی من (محمدرضا شعبانعلی) و دوستان در ویدئو شماره پنج
          محمدرضا عزیز ((نقل به مضمون)) اشاره می‌کنند که نگاهشان به شریعتی عوض شده است.
          ولی مطالبشان نسبت به شریعیت را حذف نمی‌کنند.
          به علت اینکه بخشی از گذشته است،
          حذف یک پله که از آن بالا رفته‌ایم بی احترامی است
          و یک نفر هم شاید اصلا در همان مرحله دغدغه‌های سال ۹۲ من محمدرضا شعبانعلی است 

          جمعب‌ندی من این است
          اگر هدف ((قضاوت)) نباشد و هدف ((یادگیری)) باشد
          ارجاع به گذشته، اتفاقا آموزنده است

          با بهترین آرزوها محمد جان

          • محمد خدادادی گفت:

            سلام علی جان

            درباره دقت کلامی از لطفت خیلی ممنونم. ازت خواهش میکنم اگر جایی بی دقتی کلامی از من دیدی بهش اشاره کن .حتما بیشتر دقت می کنم.

            درباره ارجاع ها هم صحبتت منطقی هست اگر ما قضاوت رو کنار بگذاریم مساله ای که بهش اشاره کردم پیش نمیاد.

            اما درباره مستند:

            فکر میکنم خیلی کم میشه به محتوای بی عیب و نقص رسید. همیشه سراغ هر کتاب یا هر مطلبی میرم ، انتظار دارم که خوب و بد مخلوط باشه .

            چیزی که درباره صاف بودن زمین مطرح شد ، به نظرم اتفاقی از جنس پارادایم شیف و تغییر مدل ذهنی نیست.

            آزمایشی در سال ۱۹۵۱ توسط سولمون اش ( Solomon Asch ) انجام میشه. افراد با وجود اینکه پاسخ رو غلط میدونستند از ترس مسخره شدن و غیرعادی بودن با گروه همنوا شدند ( توضیح فارسی آزمایش + ) من فکر میکنم خطای دقت کلامی در مستند وجود داشت و این مساله رو نابودی دموکراسی عنوان کرد. دموکراسی آزادی بیان رو هم شامل میشه و وقتی شما از ترس مخالفت با جمع ، نظرت رو بیان نکنی به نوعی یعنی دموکراسی نیست اما این بیان مناسب نبود به نظرم.

            البته ترس مخالفت با جمع هم یادمه در بحث عزت نفس توسط محمدرضا مطرح شد.

            • علی کریمی گفت:

              سلام مجدد محمد جان

              خیلی ممنونم از لطفی که نسبت به من داری

              چند مورد درباره مستند به ذهنم می‌رسد که در ادامه می‌گویم.

              تفاوت زباله‌گردی و غذا خوردن در رستوران

              فکر میکنم خیلی کم میشه به محتوای بی عیب و نقص رسید. همیشه سراغ هر کتاب یا هر مطلبی میرم ، انتظار دارم که خوب و بد مخلوط باشه .

              به نظرم این عبارت درست هست
              ولی کامل نیست.

              یک هایلایتی را آقای محمدعلی جنت خواه در صفحه اینستاگرام خود داشتند یا هنوز هم شاید داشته باشند، تحت عنوان زباله‌گردی (اگر اسمشان را سرچ کنید، وب سایت شخصی ایشان می‌آید)
              یا محمدرضا عزیز هم در فایل صوتی یادگیری کریستالی دقیقا به این موضوع زباله‌گردی علمی اشاره می‌کنند.

              مسلما هر کتابی یا فیلمی، نقاط قوت و ضعف دارد. با این حساب باید همه فیلم‌ها و کتاب‌ها را دید
              یا در معرفی کتاب در متمم مثلا برای موضوع ارتباط باید حداقل ۴۰ کتاب معرفی شود
              طبیعتا وقت انسان محدود است.

              چیزی که آقای جنت خواه اشاره کردند این بود که اگر یک کتابی یا یک فردی در ((یک حوزه به خصوص)) یک حرف بدیهی اشتباه را گفت
              مثلا تعمیرکار خودرو گفت که در باک بنزین، آب بریزید
              کلا آن فرد چیزهای بدیهی را هم اشتباه گفت
              آن فرد یا شیاد است یا واقعا جاهل است.

              بله، یک ساعت خراب هم در ۲۴ ساعت، دوبارصحیح نشان می‌دهد
              ولی اینکه مدام سر در هر کتاب یا فیلمی بکنم و دنبال چیزهای خوب داخل آن باشم
              دقیقا کار یک زباله‌گرد است
              ساعت‌ها تلاش و کثیف شدن و دست آخر، یک غذای نیمه سالم حاصل می‌شود.

              ولی وقتی در یک رستوران بروم
              دیگر ساعت‌ها تلاش برای رسیدن به یک محتوای خوب را نخواهم داشت.

              کتاب‌هایی که در متمم معرفی می‌شوند
              روزنوشته‌ها
              سایت متمم
              کتاب‌های ریچارد داوکینز و مارشال مک لوهان…
              اینها رستوران‌ها هستند.
              ممکن است خطا داشته باشند، ولی بدیهایت را نادرست نمی‌گویند.

              تا وقتی که این رستوران‌ها را نرفتم
              مرا چه به زباله‌گردی؟
              عمر محدود است

              در کل حرف آقای جنت‌خواه این بود اگر جایی چیز بدیهی را اشتباه گفتند
              از آنجا فرار کنید که عمر محدود است و آن فرد یا شیاد است یا جاهل
              اگر صفحه اینستاگرام بود، آن صفحه را بلاک کنید و…(که من این کار را انجام دادم و می‌دهم و خواهم داد)

              حالا این هم داستان من و این مستند هست
              تا وقتی کتاب آینده نزدیک کوین کلی را نخواندم
              درس رسانه متمم را تمام نکردم
              کتاب‌های مک‌لوهان را تورق نکردم
              این مستند برای من اولویتی ندارد.

              پارادایم شیفت زمین صاف بودن

              من دقیقا متوجه صحبتتان نشدم
              ولی اگر فردی بگوید که زمین صاف است، دقیقا مصداق پاردایم شیفت است
              چون ناخواسته یا خواسته، پذیرفته است که تمام آموزش‌های مدرسه، دانشگاه، سازمان‌های فضایی و… رسما دروغ است
              و این نهادها را کلا نادیده می‌گیرد.
              چون علم را به چشم یک دروغ بزرگ نگاه خواهد کرد.
              از این به بعد هم می‌توان انتظار داشت که بگوید واکسن کرونا داخل آن چیپ کار گذاشته شده است.

              فروپاشی دموکراسی

              من فکر میکنم خطای دقت کلامی در مستند وجود داشت و این مساله رو نابودی دموکراسی عنوان کرد. دموکراسی آزادی بیان رو هم شامل میشه

              من اون روز حتی نسخه انگلیسی دقیقه ۷۰ مستند را دیدم تا بهتر متوجه صحبت‌های این کارشناس‌نما بشوم
              اگر فقط از یک دقیقه قبل و تا یک دقیقه بعد از این کلام این کارشناس‌نما توجه بشود (از دقیقه ۶۹ تا ۷۱ مستند)
              یعنی به Context اون لحظات مستند دقت بشود
              دقیقا منظور مستند، فروپاشی سیستمی حکومت‌های دموکراتیک است.

              محمد جان، اگر هم موردی به ذهنت اومد خوشحال می‌شوم که بشنوم

              با بهترین آرزوها

  • امیرحسین حسن زاده گفت:

    سلام

    می‌خوام این مسئله رو از زاویه‌ی دید خودم به عنوان مخاطب و خواننده‌ی روزنوشته‌ها بیان کنم. اولین باری که مطلبی رو در روزنوشته‌ها خوندم و این سیستم کد فعال رو دیدم، واکنشی تقریبا شبیه این داشتم که "وا. یعنی چی. یه کامنته دیگه!".  بعدا که بیشتر با متمم وقت گذروندم علت این محدودیت رو درک کردم. گاهی در متمم یا روزنوشته‌ها یک مطلبی یا موردی رو می‌دیدم و با خودم می‌گفتم که این موضوع اگر در شبکه‌های اجتماعی (یا هر جای بدون دَر) مطرح می‌شد، حتما یه قشقرق تمام عیار راه می‌افتاد و تهشم چند تا فتوا در باب لزوم کسنل کردن صادر می‌شد! و اصل مطلب گم وگور می‌شد (نزدیک ترین موردی که به خاطر میارم، درس اثر پلتزمن بود. فکر می‌کنم اون درس کاملا قابلیت فحش خوردن در شبکه‌های اجتماعی ایران رو داشت!)

    به نظرم کسی که ۱۵۰ امتیاز در متمم گرفته، انقدری با متمم وقت گذرونده که تا حدی با مدل ذهنی متمم و طبعا محمدرضا شعبانعلی آشنا بشه و بدونه که هر حرفی در چه چارچوبی و به پشتوانه‌ی چه مدل ذهنی‌ای داره بیان میشه. و همین باعث میشه که روی اصل مطلب متمرکز بمونه. (الان که فکر می‌کنم، اصطلاح دنبال زیربغل مار نگشتن خیلی گویای منظورمه!) نمی‌دونم چقدر فکرم به جاس ولی به نظرم کسی که از این فیلتر روزنوشته‌ها رد میشه و بعد کامنتی می‌نویسه، دیگه نمیاد توی کامنتش مواخذه کنه که چرا در گفتگوی سال ۱۴۰۰ هیچ خانمی وجود نداشت. و منِ مخاطب هم لازم نیست بین ۵۰ تا کامنت این مدلی اسکرول کنم تا بالاخره به کامنتی برسم که چیزی برای گفتن داشته باشه و صرفا تشکر یا انتقاد یک خطی نباشه.

    به طور خلاصه، کامنت گذاشتن و خوندن برای من در متمم و روزنوشته‌ها مثل یه دورهمی با دوستانم توی یک اتاقیه که درش بسته‌اس. فقط خودمونیم و با هم راحتیم. در یک فضای ذهنی مشترک قرار داریم، Inside Jokeهایی داریم که خودمون درکش می‌کنیم و مشکلی هم بابتش وجود نداره و این دغدغه رو هم نداریم که هر لحظه ممکنه کسی در این اتاق رو باز کنه، فقط سرشو بیاره داخل و سر پایی درباره‌ی تقریبا تک تک جزئیات نظری بده و بره!

    (البته حس دیگه‌ای هم دارم. یک عکسی هست که میم شده. چند تا سرباز حرفه‌ای توی کمین که بینشون یک دلقک هم هست. صادقانه بگم، بیشتر اوقات وقتی وارد متمم میشم حس اون دلقکه رو دارم!)

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser