دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

دانلود فایل ویدئویی | گفتگوی من (محمدرضا شعبانعلی) و دوستان

پیش از این توضیح دادم که قرار است به مناسبت هشتمین سال‌روز تولد متمم گفتگویی را که با سه نفر از بچه‌های متمم (امین آرامش، سجاد سلیمانی و امین کاکاوند) انجام داده‌ام منتشر خواهم کرد (توضیح کامل ماجرا).

این گفتگو در هفت بخش انجام شده که امروز و فردا به تدریج آن‌ها را روی سایت بارگذاری می‌کنم.

هر سه نفری هم که اسم بردم، فایل‌ها را روی پلتفرم‌های دیگر خودشان (از سایت تا آپارات و یوتیوب) آپلود خواهند کرد و بنابراین می‌توانید به این فایل‌ها در هر رسانه یا پلتفرمی که ترجیح می‌دهید دسترسی پیدا کنید:

امین کاکاوند

سجاد سلیمانی

امین آرامش

فایل‌هایی که در این‌جا پخش می‌شود، نسخه ۷۲۰ ویدئو است (یعنی: ۱۲۸۰ در ۷۲۰). اگر سرعت اینترنت‌تان کم است و نمی‌توانید فایل‌ها را Play کنید، می‌توانید نسخهٔ کیفیت پایین‌تر (یعنی ۴۸۰) را دانلود کنید. البته یک گزینهٔ دیگر هم این است که ابتدا نسخهٔ ۷۲۰ را دانلود کرده و سپس مشاهده کنید.

بخش اول | مسیر شغلی محمدرضا شعبانعلی

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • معرفی اولیهٔ بچه‌ها
  • اولین تجارب شغلی من (کارآموزی)
  • علت علاقه به صنعت ریلی
  • چه شد که به مذاکره علاقه‌مند شدم؟
  • توجه به فاکتورهای انسانی در محیط کار

دانلود بخش اول | حدود ۴۵ دقیقه | کیفیت بالا: ۵۰۰ مگابایت

دانلود بخش اول | حدود ۴۵ دقیقه | کیفیت پایین: ۲۶۰ مگابایت

بخش دوم | ادامه تحصیل – متمم و متممی‌ها

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • چرا با ادامهٔ تحصیل در مقطع دکترا مشکل داشتم (و دارم)
  • وقتی از جامعهٔ متممی‌ها حرف می‌زنیم منظورمان چیست؟
  • چرا بسیاری از سازمان‌ها و کسب و کارها نمی‌توانند یک کامیونیتی قوی بسازند؟
  • شاخص‌هایی که ما در متمم برای ارزیابی عملکرد خودمان مد نظر داریم چیست؟
  • چشم‌انداز متمم چیست؟
  • مشکلات ما در نخستین روزهای متمم چه بود؟

دانلود بخش دوم | حدود ۵۵ دقیقه | کیفیت بالا: ۶۲۰ مگابایت

دانلود بخش دوم | حدود ۵۵ دقیقه | کیفیت پایین: ۲۹۲ مگابایت

بخش سوم | یادگیری – مدل ذهنی

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • یادگیری به چه معناست؟
  • خودیادگیری یعنی چه؟
  • دانش با روش چه تفاوتی دارد؟
  • مدل ذهنی چه تأثیری روی رفتارها و تصمیم‌های ما دارد؟
  • آیا یادگیری بدون هدف مفید است؟ (پاسخ: بله می‌تواند باشد)

دانلود بخش سوم | حدود ۴۰ دقیقه | کیفیت بالا: ۵۰۱ مگابایت

دانلود بخش سوم | حدود ۴۰ دقیقه | کیفیت پایین: ۲۲۰ مگابایت

بخش چهارم | محمدرضا و بحث برند شخصی

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • نگاه به برندسازی شخصی
  • مرگ‌آگاهی
  • اصول و ارزش‌ها در زندگی
  • محمدرضا نقطهٔ قوت خود را در چه می‌داند؟

دانلود بخش چهارم | حدود ۴۶ دقیقه | کیفیت بالا: ۵۲۶ مگابایت

دانلود بخش چهارم | حدود ۴۶ دقیقه | کیفیت پایین: ۲۶۲ مگابایت

بخش پنجم | ارزش‌ها، عصیان‌گری، زمان

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • سلسه مراتب ارزش‌ها
  • آیا عصیان‌گر بودن خوب است؟
  • آیا مطالبی از روزنوشته‌ها حذف شده؟ چرا؟
  • شریعتی و دیگران
  • استفادهٔ بهتر از زمان

دانلود بخش پنجم | حدود ۵۷ دقیقه | کیفیت بالا: ۶۶۰ مگابایت

دانلود بخش پنجم | حدود ۵۷ دقیقه | کیفیت پایین: ۳۳۰ مگابایت

بخش ششم | مهاجرت، مدیریت و وضعیت جامعه

این بخش شامل موضوعات زیر است:

  • آن‌ها که می‌روند، آن‌ها که می‌مانند
  • مدیران ما چگونه مدیریت می‌کنند؟
  • یک جامعهٔ مرده چه ویژگی‌هایی دارد؟
  • بررسی یک تصمیم

دانلود بخش ششم | حدود ۳۵ دقیقه | کیفیت بالا: ۵۰۵ مگابایت

دانلود بخش ششم | حدود ۳۵ دقیقه | کیفیت پایین: ۲۳۲ مگابایت

بخش هفتم | موضوعات پراکنده

وقت ما رو به پایان بود و ناگزیر بودیم در حدود ۴۵ دقیقه بحث را به پایان برسانیم. این بود که بدون آداب و ترتیب، دربارهٔ هر موضوعی به ذهن‌مان رسید حرف زدیم.

از برهم زدن صنعت آموزش تا کتاب‌ها و افراد مورد علاقه. کمی هم دربارهٔ امید و خوش‌بینی و این‌که آیا می‌توان در شرایط امروز جامعهٔ ما از امید حرف زد؟

این بخش بسیار فشرده شده و امیدوارم با در نظر گرفتن محدودیت زمان، شتابی را که در پس کلمات و جملات ما وجود دارد، ببخشید.

دانلود بخش هفتم | حدود ۴۷ دقیقه | کیفیت بالا: ۶۷۸ مگابایت

دانلود بخش هفتم | حدود ۴۷ دقیقه | کیفیت پایین: ۳۱۱ مگابایت

توضیح مهم شماره یک

اگر در مورد موضوعاتی که مطرح شده، حرف یا نظری دارید، خوشحال می‌شوم که زیر مطلب دربارهٔ آن‌ها بحث کنیم. خصوصاً این‌که بسیاری از مطالب به شکل فشرده گفته شده و نیاز به بحث بیشتر دارد.

توضیح مهم شماره دو

بعضی از اصطلاحات و کلمات و نام کتاب‌ها و نویسندگان را که در این گفتگو مطرح شده، در قالب یک مطلب مستقل شرح داده‌ام. اگر جایی با اصطلاحی آشنا نیستید یا کلمات و اسامی واضح بیان نشده می‌‌توانید به فهرست اسامی و توضیحات مراجعه کنید.

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



67 نظر بر روی پست “دانلود فایل ویدئویی | گفتگوی من (محمدرضا شعبانعلی) و دوستان

  • فرید آقاجانی گفت:

    فایل چهارم

    دقیقا در 

    ۱۵:۴۷

    پرواز تا آسمان تا ملکوت

    (فکر کنم خیلی ها گرفتن)

  • شاهین سلیمانی گفت:

    بارها فکر کردم و به این می اندیشیدم که آیا اصلا چیزهایی که به آن فکر می کنم دلیلی بر کلمه شدن و اینجا نوشته شدن دارند یا نه …چند سالی هست که اینگونه شدم و کمتر می نویسم و جدیدا تلاش می کنم که حتی برای افکارم هم زیاد اهمیتی قائل نباشم …در کشاکشِ اینجا نوشتن بودم که به یاد این آموزه ی لکان در کتاب "آموزه ی من "  افتادم …

    «اصلا نمی فهمم چرا باید برای پدیده ی فکر کردن برتری قائل شد … فکر فقط زمانی جالب می شود که مسوولیتی بپذیرد به عبارتی وقتی که راه حلی پیش بگذارد! راه حلی که تا حد ممکن صورت بندی داشته باشد؛ اگر از فرمول و صورت بندی خبری نباشد، اگر راه حلش تا حد ممکن ریاضی وار و حساب شده نباشد، برایمان جذابیت یا ارزشی ندارد، نمی فهمیم چرا باید راجع به آن مداقه کرد …»

    ولی با همه ی اینها، گزیده هایی از آنچه  در خاطرم به صورت تصاویری گذشت را می نگارم، ولی نمی توانم دقیقا بگویم آنچه می نویسم ، آنچه هست که فکر می کنم یا نه ، هر چند زبان ابزار ناخودآگاه است و کلمه راه خروج آن و البته …نوشتار به قول لکان دچار دیگری ، چرا که آنگاه که ما می نویسیم خواننده حضور ندارد و آنگاه که خواننده می خواند ، نویسنده حضور ندارد …

    راستی …سلام محمدرضا جان …

    تخیلاتم مرا به سالها پیش برد …گمان می کنم که سال ۹۲ بود، چون یادم هست سالی بود که روانکاوی را هم آغاز کردم … تازه با محمدرضا آشنا شده بودم ، متمم هم تازه متولد شده بود …حرفها ، گفته ها ، فایل های صوتی و نگارشات محمدرضا را واو به واو دنبال می کردم … به واسطه ی رابطه ای که پیش آمد ، شدم مسوول امور مارکتینگ یک شرکت، فکر کنم سمتم همچین چیزی بود …کسی که قبل از من مسوولیت آن میز و صندلی را داشت ، یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه شریف بود ، اگر غلط به یادم نیاید، ارشد داشت…شاید هم کارشناسی … حال آنکه منی که آنجا بودم هنوز کاردانی خودم را نگرفته بودم ، یک انصرافی رشته ی برق بودم، فقط زیاد کتاب خوانده بودم و انسان اثر گذاری بودم، گویا همین برای آنها کافی بود، چون شوری که در اولین سخنرانی ام برای بچه های بازاریاب داشتم عجیب کارگر افتاده بود… هر چه یادم بود و از محمدرضا آموخته بودم را در کنار سالها در خیابان ها گشتن و بازاریابی کردن هایم قرار دادم و گفتم …و نگو آن پشت آن خانم (که مسوول مارکتینگ پیشین بود ) در حال خراب کردن من است ! و دائما می گوید :« اینها هیچ کدام علمی نیست ! »

    دقیقا نمی دونم  چرا این کار را می کردو نفعش چه بود، او که رفته بود ! پس چرا مرا رقیب خودش می دید ؟ تازه یک مدرک خارق العاده هم از جایی بسیار معتبر داشت ! یه جورایی خیلی از من آدم تر به نظر می رسید…
    امروز به این فکر می کردم که این علمی نیستی که او می گفت دقیقا چه مفهومی داشت ؟ آیا معنایی پوپری را در بر داشت ؟ یعنی ابطال پذیر نبود ؟ آیا علم فقط در دستگاه پاپری مفهوم می یابد ؟ و اگر علم به معنای معرفت باشد چطور ؟ و البته خارج از حیطه ی پوپر یا پاپر ، معرفت بخش بودن هم می تواند علمی محسوب شود، ولی فقط خارج از زمین پاپر …به قول یکی از دوستانم که دکترای فلسفه علم دارد و در کانادا درس خوانده ، می گفت : پوپر فیلسوف علم محبوب ایرانی هاست، اینطور به دنبال مختصات علم گشتن بیشتر در بین ایرانیان رواج دارد ، واحتمالا ادامه ی ناگفته ی حرف دوست مان این بود که، اینطور که ما در ایران هر چیز غیرعلمی را بی ارزش می بینیم بیشتر دوستدار برخی از ما ایرانی هاست و می دانم که در حال استریوتایپ سخن گفتن هستم …

    شش هفت روزی گذشت و من در تمام آن روزها فقط در حال جمع کردن داده های پیشین و بررسی چرایی وضع موجود بودم (دوستم شوخی می کرد و می گفت مثل کارآگاهانی شدی که می خوان یه قاتل سریالی رو دستگیر کنن !:)) )و در نهایت نه گام را برای ارائه محصول تنظیم کردم، نمی دونم اگر بگویم یک استراتژی چیدم درست است یا نه، این به عهده ی دوستان متخصص… وشروع کردند به من غر زدن که اینطور بودن خیلی طولانی است ! ما یکی را می خواهیم که برود با رئیس بیمارستان رابطه بزند و….آنها هرمس مرا بسیار دوست داشته بودند ! آخر ما در آن شرکت در حال دور زدن کارخانه ی اصلی هم بودیم !!! استراتژی آنجا ، دور زدن برای رسیدن به مشتری بود ! نه تعریف نه گام برای رسیدن به قرار ملاقات و مذاکره با رئیس بیمارستان !

    این یکی از ادله هایی است که دانستن صرفا به توانستن ختم نمی شود ، ما در ایران چیزهای دیگری هم لازم داریم !

    گذشت تا رسیدیم به سال ۹۸، با دوستی شبها تا صبح در کافه می نشستیم و یک شب دوستم به من گفت ، فلانی ، بیا برو یه رزومه پر کن ، بفرست برای سایت فلان …با اولین رزومه ای که فرستادم با سابقه ی روزنامه نگاری و خبرنگاری که وجود داشت ، مرا برای تولید محتوا خواستند…حدود ۷ تا ۱۰ روز وقت داشتم ، یعنی خودم عامدانه اولین قرار را عقب انداختم تا کمی در مورد حیطه ی مربوطه که تولید محتوا بود مطالعه کنم …شبانه روز نشستم به گاز زدن محتواهای مربوطه در سایت متمم…وقتی برای مصاحبه رفتم، آنقدر می دانستم که نمی دانم چرا آنها آنقدر نمی دانستند !به نظرم چیز زیادی نمی دونستم ، فقط هر چی در متمم بود را خورده بودم ، بهم گفتند از ما ایراد بگیر و من شروع کردم …و فکر کنم اشتباه کردم و قوانین قدرت را رعایت نکردم ، بعدش هم گفتن برو پیشنهاداتت را برامون بنویس و من نه ساعت وقت گذاشتم و فکر کنم نزدیک به بیست صفحه یا بیشتر با عکس و پاورپوینت براشون آماده کردم…سه بار باهام مصاحبه کردن و در نهایت استخدام شدم ، ولی …
    چند ساعتی از استخدام گذشت ؛ رئیس کل صدایم کرد ، بهانه ای الکی آورد و … خداحافظ !
    مسوول منابع انسانی باورش نمی شد ! می گفت : من بیست ساله اینجا کار می کنم ! تا حالا همچین اتفاقی اینجا نیفتاده !
    بعدها بچه های دایره ی تولید محتوا که همون روز اول بازدید از واحد ها کلی باهاشون دوست و رفیق شده بودم بهم رسوندن که … سردبیر زیر آبت را زد ! چون روز اول رئیس بزرگ بهم گفته بود که اگر سردبیر می شناسم بهش معرفی کنم و نگو سردبیر گمان ورزیده بود که من قرار است جای ایشان را بگیرم ، باز هم برام عجیب بود …من هنوز از در تو نیومده بودم که باعث هراس شده بودم! 
    البته همه ی اینها اتفاقات خوبی بود … به این نتیجه رسیدم که دیگه برای هیچ کس کار نکنم …و الان اومدم سر رشته ی خودم، روانشناسی .

    روزهای تلخی بود ، آدم دردش می گیرد و غصه می خورد، اما تازه می فهمد که وقتی فروید به غریزه ی مرگ ، تاناتوس اشاره کرد ، یعنی چه ! ( محمدرضا جان، ببخشید این همه علامت تعجب استفاده کردم، انگار بار هیجانیم در هنگام نوشتن زیاد بوده …)
    تاناتوس یعنی این که آدمها گاهی ممکن است در حد مرگ از شما متنفر شوند…پارانویید شوند و گمان کنند که شما قرار است ایشان را دچار قتل سازمانی کنید، پس اونها دست پیش را می گیرند و قبل از اقدام شما ، تلاش می کنند شما را از بازی بیرون کنند… شاید این همان آموزه هایی است که در متمم جایش خالی باشد …اینکه زیاد دانستن ( هر چند من همیشه فکر می کنم که هیچی نمی دونم و بی سواد ترین هستم ) معمولا به این ختم نمی شود که در سازمان به تو علاقه مند شوند… دوستی که روانشناسی سازمانی می دانست به من می گفت وضعیت ۸۰ درصد شرکت های ایران همین است ، ۲۰ درصدی می ماند که آنها هم قبلا نیروهایشان را گرفته اند، همان قانون بیست هشتاد معروف …

    اما این روزها فهمیدم که اگر می دانی ، تلاش کن خاموش باشی ، کار سختی است ، ولی حداقل از بازیهای قدرت دور می ایستی … دانش قدرت می آورد و انسانهایی وجود دارند که آدلر ایشان را خوب می شناخت… شاید عقده ی حقارت در تو والایش یافته باشد ، اما این برای همه مصداق ندارد ، برخی آدمها عصبانی می شوند از اینکه تو چیزی بدانی ، شاید بتوان گفت که :« دانستگی امری سیاسی است » و منظورم از دانستگی در اینجا داشتن دانش است ، اینکه بدانی و بتوانی با آن تجزیه و تحلیل کنی … 

    انگار اینطور به نظر رسید که متمم می تواند مخرب عمل کند ! تفاوت را افزایش دهد، اعتماد به نفس تو را افزون کند و خودکم بینی را هم البته در آدمهای مقابل تو افزون بخشد…

    ولی نه… این سکه ، روی دیگری هم برای من داشت…

    محمدرضا جان، نمی دونم بهت گفته بودم یا نه …یه کامنتی از متمم ساعت حدود سه صبح نوشتم که بعدها یکی از بچه های دانشگاه تهران باهام تماس گرفت و اجازه گرفت که در پایان نامه اش از آن استفاده کند، نمی دونم کارم گرفته بود یا نه ، ولی او این چنین گفت ، نکردم یک نسخه از پایان نامه اش را بگیرم که بعدها به آن ببالم و ایگویی تقویت کنم ، منظورم این کامنت بود : 

    نوشتن؛ بر اساس اصول استاندارد نویسندگی یا سابجکتیویته ی روان نویسنده ؟

    بالا و پایین های زیادی را با متمم و شعبانعلی گذراندم…چه شبهایی که در متمم صبح شد …
    و صبح ها که با متمم شروع می شد …بنده خدا ! یک دوست دختری داشتم که معمولا بیدار می شد بهم زنگ می زد ، می گفت : چه خبر ؟ و من شروع می کردم تمام مطالعات آن روزم در متمم را با او در میان می گذاشتم :)) چند روزی سکوت کرد و بعدش گفت : نمی دونم چرا صبح ها وقتی به تو زنگ می زنم ِ یهو کلاس درس شروع میشه ! :))

    بعدها بود که فهمیدم ، اون تایپی که اینگونه می شود با او وارد گفتگو شد ، هتایراست!…ترکیب آتنا و آفرودیت ، یعنی مستی با خرد و دانش و اندوخته … نمونه اش می شود سالومه برای آقای نیچه ! فقط مراقب باشید ! زیاد به هتایراها نزدیک نشوید چون خواهید سوخت و نیچه خواهید شد ! :))

    سعی دارم یه جوری یادداشتم را جمع کنم ، چون انگار کامنت نیست ! بیشتر یادداشتی بود با عنوان :
    « آنچه متمم بر زندگی من روانه ساخت .» یا «ما چگونه متممی شدیم…»

    در پایان اینکه ، انگار حرف زیاد بود محمدرضا جان ، دلمان برایتان بسیار تنگ شده ، فکر کنم از لحاظ جغرافیایی هم بهم نزدیک باشیم ، ولی قلب ما هم به شما نزدیک است . 
    اگر دوست داشتی و مناسب دیدی؛ این کامنت – یادداشت را منتشر کن و اگر نه ، خودت بخوان و مثل بسیاری از آثار بزرگ ادبی که دور ریخته شدند، آن را دور بریز، چون اینجوری حداقل من یکم شبیه به اونا میشم! اگرم حوصله نداشتی همه اش را بخوانی ، همین آخرش را بخوان و اصلا بقیه اش را بیخیال شو، چه بسا که تمام این نوشتار، فقط پالایشی باشد و نه والایشی بر روان …قصد ما عرض سلام و میل و مهری بر گفتگو …

    ایزد نگه دار…

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser