پیش نوشت: این یک گزارش کاملاً شخصی است و برای دوستان و آشنایانم نوشته شده. ممکن است برای مهمان گذری این خانه، جذاب نباشد.
فکر میکنم که تقریباً تمام شبکههای اجتماعی متعارف را تجربه کردهام. بعضی از آنها را با اسم خودم و بسیاری از آنها را با حسابهای کاربری عمومی و ناشناس.
زمانی در فیس بوک فعال بودم و صفحهی شخصی داشتم. بعد که تعداد دوستانم به سقف تعریف شده توسط فیس بوک رسید، یک Fanpage درست کردم و آنجا هم مطلب منتشر میکردم. مدتهاست به آن سر نزدهام. وقتی آن را رها کردم و برای آخرین بار به آن سرزدم چندان شلوغ نبود و حدود بیست هزار لایک داشت. مدت کوتاهی هم دوستان خوبم آن صفحه را جمع و جور کردند و نهایتاً تصمیم گرفتیم آن را به صورت متروکه رها کنیم.
توییتر برای من تجربهی خوشایندی نبوده. علیرغم اینکه خاطرهی خاصی هم از آن ندارم. مدتی هم در آنجا فعالیت کردم احساس کردم آنجا را دوست ندارم. فضای توییتر ایرانی خیلی با فضای توییتر دنیا فاصله دارد و همیشه ناراحتم که چرا تقریباً هر کسی که در سطح دنیا میشناسیم، آدرس توییتر خود را قبل از آدرس ایمیل یا در کنار آدرس ایمیل به ما میدهد، ولی در ایران این فضا رایج نشده است.
شاید چهار دلیل اصلی باعث شد که توییتر را خیلی دوست نداشته باشم:
اول اینکه توییتر به ۱۴۰ کاراکتر محدود است و برای اینکه بتوانی در چنین فضای کوچکی، حرف ارزشمند و مفیدی بزنی باید به درجهی بالایی از حکمت رسیده باشی! افراد کم سواد و سطحی چون من، هنوز هم برای بیان سادهترین مفاهیمی که در ذهن دارند، نیازمند هزاران کلمهاند.
کارکرد دیگر توییتر هم گزارش روزانه و لحظهای است که به نظرم در فضای فرهنگی ما به دو دلیل، مطلوب نیست. نخست اینکه فرهنگ ما فرهنگ کنجکاوی است و کمتر چیزی به اندازهی اخبار و حاشیههای زندگی دیگران برایمان جذاب است. شاید نتوان این فرهنگ را به سادگی تغییر داد، اما میتوان آن را با استفاده از ابزاری مثل توییتر، تغذیه نکرد.
گزارش زندگی روزمره، به دلیل دیگری هم در کشور ما – در نگاه من – به خطا رفته است. گاهی میدیدم یک نفر توییت میکند که: #جورابم را گم کردهام! (دقیقاً با هشتگ! شاید برای اینکه جوراب گم کردگان توییتر بتوانند یکدیگر را راحتتر پیدا کنند!). بعد هم نیم ساعت بعد توییت میکرد: #پیدا #شد
این الگو را لااقل در میان کسانی که من میشناختم و تعقیب میکردم، زیاد دیدم. توضیح دقیقی برایش ندارم. اما یک بار در جلسهای به شوخی گفتم: فکر میکنم وقتی توییتر در ایران رایج شد، ما اکانتهای خارجی را معیار قرار دادیم و طبیعتاً بخشی از آن اکانتها که در نخستین تجربهها تعقیب میکردیم، اکانتهای سلبریتیها و افراد مشهور بود.
ما میدیدیم که Britney Spears توییت میکند که فلان لباسش گم شده و بعد هم توییت میکند که پیدا شد و در این فاصله میدیدیم که هزاران نفر، برایش کامنت میگذارند (انگار جای آن لباس را میدانند!) و یا آن جمله را Fav میکنند. احساس کردیم توییتر مال این کارهاست. فراموش کردیم که شاید گم شدن لباس بریتنی برای خیلیها در دنیا جذاب باشد، اما گم شدن جوراب من، حتی برای مادرم هم جذاب نیست. چه برسد به غریبهها!
دلیل سومی که توییتر را دوست نداشتم، استفادهی گسترده از الفاظ رکیک بود که به نظرم به نوعی مد تبدیل شده بود. این هم به نظرم خطای ترجمه است. فکر می کردیم چون F-words در انگلیسی خیلی رایج است، حتماً اینجا هم میتوان آنها را به کار برد و فراموش میکردیم که بار معنایی این کلمات در انگلیسی بسیار سبکتر از زبان فارسی است.
البته طبیعی است که شناخت من از توییتر به همان چند ماهی که آنجا سرمیزدم و به همان دو سه هزار نفری که با آنها در ارتباط بودم محدود است و نمیدانم فضای امروز آنجا چگونه است.
دلیل چهارمی که باعث شد توییتر را دوست نداشته باشم این بود که احساس کردم، بیشترین سهم در میان توییتریهای ایران، به اهالی حوزهی نرم افزار (یا به قول خود دوستان، Developerها) تعلق دارد. به رغم علاقهی جدی که به حوزهی تکنولوژی دارم و بخش عمدهای از فعالیتها و پروژهها و کارهای من هم در سالهای اخیر در این حوزه بوده است، به سختی میتوانم فضای اهالی حوزهی نرم افزار را درک کنم. به نظرم نوعی شتابزدگی برای موفقیت و نوعی تصویر ذهنی همه چیزدانی، در این قشر رو به رواج است. گاهی به شوخی میگویم هر موفقیتی که در سیلیکون ولی کسب میشود، فعالان حوزهی فن آوری را – از ایران تا ونزوئلا – مغرور میکند.
اگر بخواهم به تجربیات شخصی تکیه کنم، با مرور خاطراتم، فقط یک گروه دیگر را میشناسم که در “شتابزدگی برای موفقیت” و “همه چیزدانی” از Developerها جلوتر باشند و آن MBA خواندهها هستند (که خودم هم با کمال شرمندگی و اظهار پشیمانی و تقاضای عفو از شما، جزو آنها هستم). اخیراً هم که فروش مدرک MBA سادهتر و سریعتر از همیشه شده و DBA و سایر مدارک هم به همان سرعت و سهولت، عرضه میشوند و اگر کسی را دیدید که در جملات خود، کلمهای انگلیسی یا کلماتی مانند استراتژی و بازار و تحقیق و توسعه و برند و مذاکره و … را به کار میبرد، به نظرم علی الحساب به او “دکتر” بگویید. احتمال اینکه خطا کرده باشید خیلی کم است.
داستان من و حضورم در اینستاگرام، برای من درسهای آموختنی زیادی داشت. بیش از هفتاد هفته در اینستاگرام فعال بودم. این را امروز از سر زدن به نخستین عکسهای صفحهام فهمیدم.
امروز که به آن عکس نگاه میکنم، بیشتر و بهتر از قبل، یادم میآید که چرا در آن روزها تصمیم گرفتم وارد اینستاگرام شوم. آخرین جلسهی درس تفکر سیستمی برگزار شده بود و من هم نه به دلیل مسئلهای بزرگ، اما در اثر هزار دلگیری کوچک، تصمیم گرفته بودم (یا منطقی بود که تصمیم بگیرم و تصمیم هم گرفتم) که دیگر درس ندهم. یا لااقل به شیوهی رایج و در فضاهای رایج، درس ندهم.
برای من که ده سال تمام، در هفته بیش از ۵۰۰ نفر را در کلاسهای مختلف میدیدم و تقریباً پنج روز از هفت روز هفته را پس از پایان کار روزانه در شرکت، به کلاسهای آموزشی میرفتم و درس میدادم، فاصله گرفتن از آن حجم تعاملات اجتماعی، ساده نبود. اینستاگرام در چنین شرایطی، محل خوبی برای تعاملات اجتماعی بود.
البته وقتی از ریشههای یک تصمیم حرف میزنیم، منظورمان بیشتر محرکهای اصلی یا آخرین محرکهای آن تصمیم است. کسی که از شرکتی استعفا میدهد یا از رابطهای بیرون میآید، وقتی در مورد دلیل اصلی این تصمیم حرف میزند، حتماً به این مسئله توجه دارد (یا باید داشته باشد) که آن تصمیم، به هر حال گرفته میشد. چیزی که به عنوان علت آن تصمیم میگوییم، صرفاً آخرین محرک است. اگر هم نبود، آن تصمیم کمی زودتر، یا کمی دیرتر به تحریک رویداد دیگری، گرفته میشد.
به هر حال، من هم به اینستاگرام میآمدم. مثل خیلیهای دیگر. شاید کمی زودتر یا کمی دیرتر.
طبیعی است که در کشورهای توسعه یافته که انواع شبکههای اجتماعی در اختیار کاربران هستند، هر یک از کاربران بسته به نیاز خود یا دغدغهی خود یا علاقهی خود، حضور در برخی از آنها را انتخاب میکنند و از حضور در برخی دیگر صرف نظر میکنند.
اما با توجه به اینکه تنها شبکه اجتماعی مجاز برای ما، اینستاگرام است، طبیعی است که هر کس که گوشی هوشمندی دارد، سری به آن بزند (شبکه اجتماعی به معنای خاص آن را میگویم. به معنای عام، تلگرام و وایبر و حتی خود سیستم موبایل در کشور، یک شبکه اجتماعی است).
آن روزهای اول، خیلی برای خودم خوش بودم و از روزمرهترین اتفاقاتم عکس میگذاشتم. امروز چند عکس اول را مرور کردم:
به تدریج تعداد فالورها بیشتر و بیشتر شد و فکر میکنم الان که این مطلب را مینویسم ۳۷ یا ۳۸ کیلو، فالوئر داشته باشم.
کیلو را عمداً میگویم. چون وقتی صفحهی شما از حدی بزرگتر میشود، انسانها را به صورت کیلو میبینید. اکثر کسانی که صفحههای بزرگ چند صدهزار نفری دارند، مخاطبانشان را به جای نفر، بر اساس واحد کیلو میسنجند.
حتی اینستاگرام هم، یک نفر و دو نفر و حتی نود و نه نفر را، به عنوان رقم دوم و سوم بعد از ممیز حذف میکند! انگار نه انگار که هر کدام از آنها یک انسان هستند و انسانها را نمیتوان به این شکل و شیوه، به نزدیکترین عدد، رُند کرد.
وقتی اکانت عمومی داری و نمیتوانی آن را محدود کنی، پیچیدگیهای زیادی به وجود میآید. کسی چون من که بسیاری از مخاطبانش را نمیشناسد چارهای جز داشتن اکانت عمومی ندارد. من حتی همهی دانشجویانم را نمیشناسم و یا همهی خوانندگان روزنوشتهها و متممیها را (جز آنها که کامنت میگذارند) نمیشناسم. پس قاعدتاً باید اکانتی باز داشته باشم.
شاید برای کسی که اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان نزدیک دارد، چیزی که من میگویم چندان ملموس نباشد. یا لااقل تجربه نشده باشد. اما در چنین فضایی، باید تسلیم مخرج مشترک علایق مخاطبان بشوی. یکی از زیباییهای زبان انگلیسی این است که Common همزمان به معنای رایج بودن، مشترک بودن بین اکثر انسانها، عموم مردم و همینطور به معنای متوسط و سطحی بودن به کار میرود. همچنانکه در فارسی هم عمومی بودن و عام بودن و عامه و عوام، از یک خانوادهاند.
به خاطر همین است که همیشه گفتهاند و من هم به دفعات گفتهام که کسی که میخواهد رضایت همه را تامین کند، همه را ناراضی خواهد کرد.
تازه این بهترین حالت قابل تصور است. چون اگر در تامین رضایت همه موفق شود، یعنی به هیچ و پوچ تبدیل شده. یعنی مرده. یعنی نابود شده. یعنی دم دستی و مستعمل است. یعنی هرز است. یعنی اضافی است!
من به اندازهی خودم، تلاش کردم چنین نکنم. یادم است زمانی که عکس حیوانات را میگذاشتم، بارها و بارها کامنت میگذاشتند که: خجالت بکش! خاک بر سرت! تو مثلاً استاد مدیریتی؟ اینها در شأن توست؟ نمیتوانی دو تا جملهی حسابی حرف بزنی؟ ما فکر میکردیم حرفی برای گفتن داری! دیگری میگفت: اهل کم فروشی است. یک جمله مینویسد و حتی حال ندارد برای آن توضیح بنویسد!
آنقدر عکس حیوان گذاشتم تا این کار الان مُد شده است و زمانی که همه سرگرم فتوشاپ و پاورپوینت برای پست ساختن در اینستا بودند، آنقدر با همین دستخط خرچنگ و قورباغهای خودم که در سایه هم میدود، جمله نوشتم که بعد از آن، نوشتن جملات دستنویس هم رایج شد. سعی کردم شیوهی خودم را بروم. اما بعداً با خودم فکر کردم:
من برای چه چیزی دارم تلاش میکنم؟ آیا اینها اولویت من است؟
آیا ممکن است صدها نفری که کامنتهای از آن جنس را مینویسند، حتی یک بار هم که شده به سایت من سر زده باشند؟
نگاهی به سایت کردم. شصت و پنج هزار کامنت، در روزنوشتهها وجود دارد. اگر چه من تک تک آنها را خواندهام. اما چقدر جوابها بوده که باید میدادم یا موظف بودم بدهم و ندادم؟
آیا کسی که به سراغ کامپیوترش میآید. سایت من را باز میکند. اسم وآدرس ایمیلش را میزند و پیغامش را مینویسد، نباید در مقایسه با کسی که در لابهلای دهها عکس خانه و خیابان و سگ و گربه و مهمانی و شور و شراب، جملهای هم زیر مطلب من نوشته و گفته: “آقای دکتر شعبانعلی. این مطلب چرا دکترا نمیخوانم را شما نوشتهاید؟” در اولویت باشد؟
احساس میکنم در سال گذشته قدرناشناسی کردم. به اندازهای که باید، برای آنهایی که برایم وقت گذاشته بودند، وقت نگذاشتم و وقتم را صرف کسانی کردم که حاضر نبودند لحظهای را صرف گوش دادن یا شنیدن یا خواندن من کنند. احساس بدی که هر روز و هر روز، بیشتر شد و الان که اینها را صادقانه مینویسم، در اوج است.
بگذریم از اینکه چند بار آمار گرفتم و دیدم که حدوداً ماهیانه ۵۰ ساعت وقت برای اینستاگرام میگذارم (اگر شما هم اکانت اینستاگرام دارید، بعید است کمتر از این وقت بگذارید. به شهود خود اعتماد نکنید. از برنامههایی که اندازهگیری میکنند استفاده کنید. از ویژگیهای رفتارهای اعتیادآمیز این است که انسان در آنها گذر زمان را به درستی درک نمیکند).
این پنجاه ساعت را میتوانستم به شیوههای بهتری بگذرانم.
شاید بگویید پنجاه ساعت در ماه چیزی نیست. ما انقدر وقت تلف میکنیم که این چیزی نیست. اما قبلاً در مورد استفاده بهینه از اختیار حداقلی نوشتهام. واقعیت این است که من و شما، اختیار بخش عمدهای از زمانمان را نداریم و شاید در ماه، چیزی بین ۵۰ تا ۱۰۰ ساعت زمان داریم که مدیریت آنها کامل در اختیار ماست. پس ۵۰ ساعت یعنی نیمی از زندگی!
یکی دو بار، مفهوم Social Media Detox یا سم زدایی شبکه های اجتماعی را مطرح کردم (شاید دیدن این مطلب و این یکی مطلب برایتان جالب باشد). همزمان به داشتن یک اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان فکر کردم. اما دیدم که در آن حالت هم، چیزی که وجود دارد، نوعی بیتوجهی موجه است. من حوصلهی شنیدن صدای تو یا دیدن تو را ندارم. من حوصلهی ایمیل زدن برای تو را ندارم. حتی حوصلهی ارسال یک پیام یا پیامک برای تو را ندارم. در لابه لای هزار کار دیگر، زیر نوشتهی تو انگشتم را فشار میدهم و عبور میکنم. خیلی دوست داشتنی نیست. پشهای که از روی میز من عبور میکند، سهم بیشتری از توجه من را کسب میکند. لااقل بعد از فشار دادن انگشت، یک باردیگر نگاهش میکنم تا آخرین وضعیتش را ببینم!
احساس کردم اگر چند هفته یک بار، تماسی بگیرم یا ایمیلی ارسال کنم یا در صورتی که امکانش وجود داشت، به صورت فیزیکی سری به دوستانم بزنم، ارزشمندتر خواهد بود.
الان که این متن را مینویسم در میانهی یک دیتاکس یک ماهه هستم. اول میخواستم بگذارم آن یک ماه تمام شود و بعد روی اینستا به آن چهل هزار نفر اعلام کنم که دیگر خدمتشان نیستم و سراغ همین چهار هزار نفر دوست خودم بیایم.
اما احساس کردم اگر این کار را بکنم، ادامهی همان خطای یک سال گذشته است. آنهایی که در شبکههای اجتماعی بودند، زودتر از آنها که اینجا میآمدند، از حال و احوال من خبردار میشدند.
گفتم به عنوان توبه از مسیری که تا امروز طی کردم، اول اینجا بنویسم و وقتی آن یک ماه تمام شد، مطلب کوتاهی منتشر کنم و بگویم که دیگر به اینستاگرام سر نمیزنم.
همیشه میگویند برای ترک یک عادت نادرست، باید جایگزینی برایش درست کنیم. چند هفته پیش رفتم و یک میز و صندلی کوچک برای اتاق خوابم خریدم. کنار تخت. همانجایی که معمولاً شب قبل از خواب یا صبح بعد از بیدار شدن، “دست به موبایل” میشدم.
پس انداز چند وقت اخیرم را هم، رفتم و کتاب خریدم و در اتاق خوابم گذاشتم (آنقدر حریصانه کتاب خریدم که آخرین روز، برای خریدن یک سیبزمینی سرخ کرده هم پول نداشتم و با حسرت، بوی روغن سوخته را استشمام میکردم).
حالا همان پنجاه ساعت را، صرف خواندن کتاب میکنم (علاوه بر بقیهی ساعتهایی که صرف خواندن کتاب میکردم و میکنم).
گفتم حال خوب این روزهایم را با شما هم به اشتراک بگذارم و به این بهانه، به خاطر کمتوجهیهای اخیر عذرخواهی کنم. تنها چیزی که زحمت شما خواهد بود این است که از این به بعد، آن جنس حرفهای اینستایی و عکسهای اینستایی را، با سرفصل روزمرگیها در همین روزنوشتهها منتشر میکنم. شما با خیال راحت میتوانید بدون خواندن از روی آنها عبور کنید.
اگر چه عادت به استفاده از دکمهی “ادامهی مطلب” در وبلاگ نویسی ندارم، اما صرفاً در مطالب روزمرگی، از این علامت استفاده میکنم تا کسانی که حوصله یا علاقه دیدن این جنس مطالب را ندارند، هنگام اسکرول کردن صفحه، به خاطر طولانی بودن یا نامربوط بودن این مطالب، آزار نبینند.
پی نوشت یک: از این به بعد، فقط به اینجا و متمم سر میزنم. کانالهای مختلفی در تلگرام و اکانتهای دیگری (غیر از @mrshabanali) در اینستاگرام و توییتر، به نام من درست شده. اما فعلاً تنها جایی که واقعاً هستم، اینجا و متمم است. اگر جای دیگری بروم و بخواهم در شبکهای حضور داشته باشم، حتماً قبلش در اینجا میگویم و مینویسم.
پی نوشت: دو خیلی از این عنوان روزمرگیها راضی هستم. قبل از این، همیشه احساس میکردم که باید مراقب باشم حرفی که میزنم مفید باشد. یا لااقل جذاب و سرگرمکننده باشد. اما این دستهی جدید از نوشتهها، باعث شده که احساس کنم هر چه دل تنگم میخواهد بگوید، میتواند بگوید و نباید دغدغه و نگرانی خاصی (غیر از دغدغه ها و نگرانیهای عمومی که همهی ما در این جامعه داریم!) داشته باشم.
سلام محمدرضا، استاد بزرگوار
یکی از دلیل هایی که خیلی کم کامنت میزارم اینه که حس نوشته ام با چیزی که از درونم حس میکنم اصلا یکی نیست ولی از اونجایی که این تنها راه ارتباطه به ناچار مینویسم.
ممنونم از اینکه مینویسی ، ممنون از اینکه طولانی و مفصل مینویسی. راستش من عضو هیچکدوم از شبکه های اجتماعی نیستم ولی دوست ندارم هیپکدوم از نوشته هاتو از دست بدم این مطلب رو مثل بقیه مطالبت خوندم.
یه سوالی که ذهنمو مشغول کرده راهی که انتخاب میکنید برای خوندن کتاب چیه ؟ چرا من جدیدا کتاب میخونم حس میکنم از محتوا خالیه؟ قبلا کتاب زیاد میخوندم ولی جدیدا میرم کتابفروشی دست خالی میام بیرون ، شاید سوالم اینجا بی ربطه ولی ای کاش میشد جواب بدید. 🙁
من هم جدیدا هر روز سایت شما را چک میکنم و سعی میکنم اهداف و شیوه تفکر شما را بررسی و نقد کنم
البته به تازگی از اعضا متمم شده ام و فعالیتم فعلا چندان نیست /اما سایت دوست دارم
سلام.
تصمیم تان محترم و عزیز ، اینکه از کدام کانال با ما حرفها و حسهاتون رو درمیان بگذارید.
مهم این است که جایی حضور داشته باشید که حس خوبی با ان داشته باشید بی هیچ اجبار و دافعه و بی حس اتلاف وقت.
حتما پیرهن جدیدی که بر قامت زمان خود بریده و دوخته اید ، دوست تر دارید و با آن رهاترید.
هرگز نمی خواهیم نیاز ما به یادگیری از شما ، جهت تان را برای انکه کاملا خودتان نباشید ، تغیر دهد.
با احترام
چقدر دلم برای نوشتن تنگ شد.
ممنونم
محمدرضای عزیز،
دلنوشته ها و توجه به ظرافت ها نشون از روح بزرگت داره …
نکته ای که برام جالب بود اینه که از پس اندازت برای کتاب خریدن و هم مصارف روزمره (سیب زمینی) استفاده می کنی … به درست بودن یا نبودنش کاری ندارم ، ممنون میشم اگه بیشتر در مورد حسابداری شخصی و پس انداز بنویسی و تجربه های شخصیتو به اشتراک بزاری … اینکه سازوکارت واسه پس انداز چیه ؟ و …
ارادتمند
حامد
وقتی دیتاکس یک ماهه تو دیدم تصورم این بود که مرحله بعدی یه دیتاکس شش ماهه ست احتمالن، اما دوباره قاطعیت محمدرضایی خودتو نشون دادی بهرحال قابل پیش بینی بود دلزدگی تو از اینستا که به مرور زمان بیشتر و بیشتر شد از همون اوایل حضورت در اینستا می دیدم که تعاملای ناخوشایندی که اونجا بوجود میاد یک روز باعث رفتنت میشه … اینجا بودنت انگار دورتره اما خوشحالیم که هستی .
همیشه باش،
هرجور که شاد و راحت و موفقی…
این متن برایم فوق العاده جاب بود , خوشحالم که بدون فک کردن به کلاس گذاشتن یا زشته آبرو میره این متن رو گذاشتید , منم مدتی است که مثل شما هستم ولی نتونستم دل بکنم
{پس انداز چند وقت اخیرم را هم، رفتم و کتاب خریدم و در اتاق خوابم گذاشتم (آنقدر حریصانه کتاب خریدم که آخرین روز، برای خریدن یک سیبزمینی سرخ کرده هم پول نداشتم و با حسرت، بوی روغن سوخته را استشمام میکردم) }
حداقل دوست دارم به حرف مادر مرحومم گوش کنم (دقیقآ ۳هفته هست فوت شدن) و وقتم رو به هدر ندهم , چون من پر از انگیزه و ایده هستم که باید تمامش را عملی کنم . دوست دارم روح مادرم ازم راضی باشه و شاد
http://www.shabakeh-mag.com/are-network/1919
شاید عوامانه نوشته شده باشه اما وسطاش حرفای خوب و مفیدی زده . گفتم شاید به درد شما یا بچه های اینجا بخوره
چقدر رها . چقدر خوب که با ما درددل میکنید . هر جا باشید از حضورتون استفاده میکنیم. اینجا حس خوبی دارم . دنج و آروم مفید و بدون قیل و قال تأیید شدن و به چشم آمدن . تکنولوژی گریز نیستم اما استفاده زیادش دل زده ام میکند و بعدش حال خوبی ندارم . خوشحالم برای خودم ، برای شما و دوستان همواره همراه
سلام استاد عزیز
تقریبا چک کردن هر روز سایت شما از برنامه های روزانه منه و تاثیری که از نوشته هاتون روی من گذاشته بسیار زیاد بوده.ممنونم به خاطره این سایت خوب
با سلام
یعنی وجود این شبکه های اجتماعی مختلف این قدر مهم است که روزها و ساعتها به عنوان یک دغدغه به این فکر کنیم که باشیم ، نباشیم ، چقدر باشیم ، چطور باشیم و ….؟
ببخشید قصد جسارت به مطلب عنوان شده ندارم ولی هیچ وقت این شبکه ها برایم پررنگ نبودند.
شاید چندان مهم نباشد. اما این شبکه ها اگر حواستان نباشد، ناخواسته وقت زیادی را در روز از کاربر می گیرد، بدون آن که متوجه باشد.
اگر وارد این وادی شدید مهم است که با خودتان فکر کنید که کجاها باشید و کجاها نباشید.
مثل این بازی کلش که اخیرا همه گیر و اعتیاد آور شده. شخص اصلا متوجه نیست چه مدت زمانی را مشغول است و چه زمان مهمی را از دست می دهد که می توانسته به کارهای دیگر رسیدگی کند.
سلام ، روز خوش
هر از گاهی به صفحه تون (اینجا) سر میزنم ، و البته خبرنامه ی هفتگی تو رو هم از طریق ایمیل دریافت میکنم . اصلا نمیدونستم که صفحه اینستاگرام دارین ، ولی این مطلب برام فوق العاده جالب بود و نظرم رو برای خوندن جلب کرد ، مخصوصا خرید میز و صندلی و کتاب . به نظرم حرکت جالبی بود و حس خوبی بهم داد ، خوشحالم برای حال خوبتون ، امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه.
سلام. معلم عزیز
من هرروز فقط به اینجا و متمم سر می زنم و پیگیر مطالب آموزشی از طریق PC هستم. متاسفانه smartphone ندارم. ازاینکه بیشتر از پیش برای ماها وقت می گذارید ممنونم.
برام جالب هست ببینم روند تعطیلی و انزوایی که محمدرضا شعبانعلی در پیش گرفته تا کجا ادامه پیدا میکنه!
سلام
ممنون از احترامی که به مخاطبین دارین . حدود دوساله که از طریق سایت دکتر شیری با نوشته هاتون آشنا شدم در کنار دانش و مطالعه زیاد،صداقت و تواضع شما قابل تقدیر هست.
حالا که صحبت اینستاگرام شد، جسارت میکنم و حس شخصیم رو میگم که به نظرم در اینستاگرام ، جملاتی که خطاب به مخاطبین مینوشتین نشون میداد که با فالوورها غریبه هستین.
سپاس برای ارسال مطالب هفتگی و توجه به طرفدارانتون
سلام آقای شعبانعلی عزیز
با شما موافقم که تا میتوانیم کتاب خواندن را جایگزین وقت تلف کردن صرف در دنیای مجازی نماییم . نوشته تان تم طنز قشنگی داشت و کلی با داستان ،، گم کردن جوراب خندیدم،، خیلی خوشحالم که در آینده مطالب بیشتری از شما خواهم خواند.
راستی میز وصندلی که خریدید خیلی جم و جور و قشنگ است مبارکتان باشد . سالم و سرافراز باشید.
محمدرضا
از اولین روزهایی که اینستاگرام رو نصب کردم و حس کنجکاویم از شدت و حدتش افتاد هر روز و هر وقت پستهای شما رو توی اینستاگرام میخوندم و تعداد فالوینگ هات رو میدیدم گیج میشدم که تو این مرداب که من حس غرق شدن پیدا میکنم محمدرضا چی پیدا کرده که حضور داره و دچار یک ابهام شده بودم و فکر میکردم باید جریان روز تکنولوژی دستاوردهایی داشته باشه که هنوز نتونستم فایده هاش رو کامل ببینم تا بفهمم که از هزینه هاش بیشتره. امروز خوشحالم که با خوندن این پست مطمئن شدم این احتمالا مرداب قطعا مردابیه که وقت و عمر آدم توش دست و پا میزنه و خفه میشه . ممنونم بخاطر تصمیمت که من رو هم از این بلاتکلیفی درآوردی
با سلام خدمت تمام دوستان
خیلی جالبه برام که محمدرضا جان! دلخوریها و تاسفهات از سطحی نگریها و خود فرزانه پنداری مردم را با مثالهایی شوخ اما دارای طنز و یا هجوی سرخوش کننده بیان میکنی و در عین حال برای من که حس و حال سخنرانیها و مکتوبات آموزنده و دلسوزانه شریعتی عزیز! تداعی میشه، از نقدی که بر خود و اقدامات خود داری خرسندم و میبالم که چنین افرادی را پیگیری (بجای فالو) مینمایم، تصمیمات برکات بیشتری برای من داره اما بی اغراق شما را شایسته داشتن مخاطب بین المللی میدانم و لذا پیشنهاد میکنم جملات قصارت رو به انگلیسی در اینستاگرام به اشتراک بگذاری، زیرا با هشت گهایی یافته و خوانده میشوند، شما نماینده نسل نوین و امروزی روشنفکران حقیقی جامعه ما هستی، خدا قوت برادر
با این مدل رفتن ادم میترسه بری و تو افق محو بشی!
یه پیشنهاد کوچیک از طرف یه شاگرد قدیمی : یه مدت از تکنولوژی فاصله بگیر، بعدش برگرد.
دل ما برات تنگ میشه محمدرضا جان
اولین باریه ک نظر میدم (از اعضای متمم هستم) جالبه تازگی ها به مطالب عمومی ک واسم میل میکنین و مخصوصآ متن کوتاهی ک میذارین علاقه پیدا کردم….. امیدوارم بیشتر وقت بذارم 🙂
دانشجوی مهندسی نرم افزار–>(برای اشنایی بیشتر) 😉
در صمن عکس کتاب هایتان پر از حس خوب است و اندکی ترس البته!!
حس خوب کتاب که خوب قابل انکار نیست….اما ترس…چون بار ها شده کتاب های زیادی را یکجا خریده ام و تبدیل به سوهان روحم شده اند تا کامل مطالعه شان کرده ام و صد البته بسیاری را هنوز مطالعه نکرده ام و در حال حاضر که این را مینویسم عذاب وجدان زنده شده!!
آقای محمدرضا ی دوست داشتنی ;
از طرز نگاه و تفکر شما گاها الگو برداشته ام و در قالب خودم پیاده کرده و می کنم ;
اینکه در نوشته هایتان موقعیت و فضای شخصی تان را شرح می دهید به نظرم باعث ابهام زدایی و رفع برداشت اشتباه شده است.
دوستدار شما
مهدی.
سلام.
این مطلبتان آنقدر به دلم نشست که بعد از مدت ها دوست دارم کامنت بگذارم.
از دیروز تا الان با شیر شدن این مطلب شما توی تلگرام فک کنم عضویت افرا توی کانال ها و گروه ها به نصف کاهش بیدا کرد.
حرکتتون بسیار زیبا بود.همیشه می گفتین در این شبکه های مجازی هستم که من را به استفاده نکردن از این شبکه ها متهم نکنند.حالا بس از حدود ۲ سال چنین تصمیمی را گرفتین واقعا تاثیر این کارتون رو من بیشتر درک کردم.
اولین بار به ما یاد دادین که اینجا رو خونه خود بدونیم و ما هم یاد گرفتیم که اینجا زندگی کنیم.ولی به مرور توجهتون رو کمتر کردین. بازگشت دوباره به خونه خودتون برای جدی تر نوشتن مطالب روزنوشته ها تبریک می گم.
…………………………………………………………….
بی نوشت: چندین بار در روزنوشته های خود متذکر شدین که به جای توجه به اطرافیان نزدیک به اطرافیان دورتر بیشتر توجه کردید..امیدوارم این بار به دلیلی دیگر این توجه کمرنگ نشود.(مطلبی که ۳ سال بیش یرای خانم رهبر نوشتین و در خلال مطلب های دیگرتون هم باز یادآور شدین)
سلام بر محمدرضای عزیز و همه دوستان
در این باره مطالب پراکنده ای برام تداعی میشه و مینویسم… محض تمرین و یادآوری به خودم؛
*عادت به بی عادتی قاعدتن ویژگی خوبیه … تجربه مرگ در زندگی!
*عوامل عادت ساز و غالبا پراکنده ساز قوای ذهنی و جسمی زیاد هستند
*ناچاریم انتخاب کنیم منابع و توان خود را کجاها بیشتر و کجاها کمتر هزینه کنیم(یا اصلا نکنیم)…
*حریت و رهاشدگی از قیود مختلف از جمله عادات نامناسب میتونه احتمالا به هدف زندگی انسان نزدیکتر باشه …یا اگر هدف غایی رو هم ازش خبر نداریم لااقل کیفیتِ بودنِ ما رو بالا میبره.(درمورد افرادی که صرفا عادت به فضای مجازی دارند. و خودم داشتم عادت میکردم و الان مدتیه تقریبا مهار کردم).
*از یک استراتژیست و معلم چیز غریبی نیست که تصمیمی بگیره تا زمان و انرژی خود را گزینشی و بنوعی عادلانه تر تقسیم کنه. (تخصیص بهینه منابع). من این رو یک درس عملی از معلم خودم میبینم.
*برای افرادی که بخش عاطفی فعالتری دارند هر امری معمولا هزینه های بیشتری برمیداره چون از دل و جان خود مایه میگذارند. این گروه شاید لازم باشه بیشتر در انتخابهای خود دقت کنند، حتی انتخاب فضای فعالیت و صرف انرژی و منابع
از جمله زمان…(با توجه به مقایسه حال با گذشته خودم که الان مسایل اثر بیشتری نسبت به قبل در عواطف من ایجاد میکنند.)
*فضای بی تفاوت یا مخرب در شبکه ها زیاد هست و واقعیتش اینه که از یک حدی بیشتر نمیشه برای اون دسته مخاطب انرژی گذاشت چون همون طور که بارها ذکر شده، شرح و بسط ممکن نیست و طیف کاربران عموما دنبال مطلب جدی و استفاده از اونها نیستند.
*هنر تمرکز خیلی ارزشمنده، امروزه مقداری به این مطلوب نزدیکتر شدم با حذف عوامل پراکنده ساز.
**بیشترین وقت رو صرف متمم و مطالب آموزنده میکنم. احساس بسیار بهتری با لذتی عمیق تجربه میکنم.
***بیربط نگاریهای من رو ببخشید. با بیماری و حین سفر نوشته شده. خیلی بلندبلند فکر کردم!
اگه بگم من به خاطر شما اکانت اینستاگرام باز کردم شاید باور نکنید، چون هی میگفتین فضای اینستا بیشتر دوس دارین و من فکر میکردم بخش بزرگی از حرفاتونو از دست دادم. ولی خوب اراده شما همیشه برای من ستودنی بوده و همچنین ارزشی که برای وقتتون قائلین.
سلام
شاید Seth Godin رو هم بشه هم فکر محمد رضا دونست تو زمینه تمرکز به وبلاگش به جای فعالیت های متنوع تو شبکه های اجتماعی مختلف. ایشون تو قسمتی از صحبت هاش با مثال زیبای دلیل استفاده نکردن از توییتر رو اینطور بیان می کنه :
پست گذاشتن تو توییتر مثل بازی کردن همزمان تنیس با ۱۵۰نفر می مونه!
با سلام
صراحت در نوشتار شما را بسیار دوست دارم و آرزوی بهروزی برایتان دارم.
و همیشه برای خواندن نوشته های شما با طیب خاطر وقت می گذارم
با توجه به تاثیر گذاری عکس در آموزش از شما خواهش می کنم تجدید نظر بفرمایید و با برنامه ریزی جدید و کمک از دوستان در جهت کاهش گذاشتن وقت در اینستا صفحه خود را فعال نگه دارید . شاید این صفحه شما ،علاقمندان بیشتری که در جستجوی افزایش مهارت هایشان هستند را در جهت هدایت به صفحات متمم یا صفحه خود شما یاری دهد.
دوستدارتان
بهزاد
بهزاد جان.
ممنونم که لطف کردی و نظرت رو نوشتی.
من هم مثل شما به تاثیرگذاری عکس در آموزش اعتقاد زیادی دارم و در واقعی چیزی که نوشتم بیشتر نارضایتی خودم از حضور در اینستاگرام بود تا نفی ارزش محتوا در قالب عکس.
حتی به طور کلی هم نسبت به شبکه های اجتماعی حس بدی ندارم. اما اگر زمانی بخوام یک اکانت در شبکه های اجتماعی داشته باشم و سهم غالب محتوای اونجا عکس باشه، جایی مثل Pinterest رو حرفه ای تر می دونم و شاید برم اونجا (البته اگر بخوام برم…)
به نظرم راهکارش اینه که من از عکس (چه عکس های رسمی، چه غیررسمی، چه دیاگرام و چه حتی عکس های شخصی) در روزنوشته ها بیشتر استفاده کنم و این کار رو حتماً انجام می دم (اینجا دارم به شما قول می دم تا خودم هم متعهد به انجامش بشم. روزنوشته ها نباید Full-text باشه. حرفتون کاملاً درسته)
اما در مورد اینستاگرام و هدایت افراد به روزنوشته ها و متمم.
شاید براتون جالب باشه که نرخ Conversion از اینستاگرام به وب سایت ها و لینک های بیرون اینستاگرام یکی از پایین ترین نرخ ها در ایران و جهانه.
البته در کل شبکه های اجتماعی نقش مهمی در هدایت ترافیک در فضای وب جهان دارند. تا جایی که یادم میاد از سال ۲۰۱۱ بود که سهم فیس بوک در هدایت ترافیک جهان به شدت و سرعت از سهم گوگل رد شد.
امروز هم ۲۵% ترافیک جهان رو فبس بوک هدایت می کنه! در مورد مجموع شبکه های اجتماعی، این عدد به شکل های متفاوتی گزارش شده. اما به نظر میاد که سهم کل شبکه های اجتماعی در هدایت ترافیک جهانی حدود ۳۱ – ۳۳ درصد باشه که عدد بسیار بزرگیه.
به عبارتی اگر ما بیرون ایران بودیم، به نظرم حضور در شبکه های اجتماعی با هدف هدایت مخاطب به سمت سایتها، توجیه داشت.
اما یادمون نره که اونجا هم داریم از فیس بوک حرف میزنیم و همه ی شبکه های دیگه از لحاظ مقیاس بسیار کوچکتر هستند.
جالب اینجاست که در کل شبکه های اجتماعی، یکی از ضعیف ترینها از لحاظ قدرت Referral، اینستاگرام هست.
conversion از اینستاگرام به لینک سایت ها به صورت متوسط چیزی حدود ۱ درصد هست و من که فالورهای عمومی نداشته ام و از تبلیغ استفاده نکرده ام و به قول اهالی شبکه های اجتماعی، فالورهای من Loyal تر از بسیاری از اکانتها بوده اند، فقط کمی بیشتر از این نرخ رو تجربه کرده ام.
البته افراد زیادی هستند که ممکنه بگن اینستاگرام براشون خوب بوده و ترافیک به سایتشون آورده و …
اینها احتمالاً اشتباه نمی گن. تنها مسئله ای که هست اینه که احتمالاً قبلش ترافیک نداشتن اصلاً
تعداد کسانی که در هر ماه از طریق موتورهای جستجو به اینجا و متمم میان، از نظر تعداد بسیار بزرگتر از کل تعداد فالورهای اینستاگرام منه!
به عبارتی اگر من بخوام اکانتی داشته باشم که از نظر خروجی و معرفی شعبانعلی و متمم، برای من به اندازه ی ترافیک فعلی موتورهای جستجو کارکرد داشته باشه، لازمه اون اکانت هفت و نیم تا هشت و یک دهم میلیون نفر فالور داشته باشه! (اینها رو دقیق حساب کردیم و امار گسترده در موردش داریم).
(بعضی ها در این موارد میگن: یک نفر هم یک نفره! اما طبیعتاً تفکر استراتژیک، اصلاً چنین چیزی رو تایید نمی کنه و معتقده که: “یک نفر، فقط یک نفره!”. ما باید هزینه فرصتها رو هم ببینیم و اگر منابعمون رو بتونیم به شکلی تجهیز کنیم که ده نفر مخاطب مناسب علاقمند به حوزه های مهارتی رو جذب کنیم، نباید اون منابع رو برای جذب یک نفر از طریق اینستاگرام بگذاریم. نسبتی که ما امروز بهش رسیدیم خیلی خیلی بزرگتره).
به هر حال متمم از لحاظ رتبه ی ترافیک، بالاترین سایت مدیریتی ایرانه و اینجا هم از لحاظ رتبه در میان وبلاگ های شخصی، فقط با دو سه تا وبلاگ دیگه در ایران قابل مقایسه است و با توجه به محدودیت گسترده منابع در زندگی (از جمله عمر)، یک کانال ارتباطی، باید تاثیرگذاری و قدرت زیادی داشته باشه تا حضور در اون منطقی و توجیه پذیر باشه. (مطمئم درک می کنید که اینجا دارم با نگاه تحلیلی میگم وگرنه برای من، کیفیت مخاطب بسیار بیشتر از کمیت هست که اگر نبود، سبک نوشتنم و موضوعات نوشته هام و کانال های ارتباطی مورد استفاده ام و خیلی چیزهای دیگه رو تغییر میدادم).
نکته آخر اینکه ما تحلیل دموگرافیک – رفتاری دقیقی از مخاطبان روزنوشته ها و متمم داریم و شاید براتون جالب باشه که متوسط کیفیت کسانی که از طریق شبکه های اجتماعی با ما آشنا میشن بسیار پایین تر از کانالهای دیگه است.
دقت داشته باشید که در مورد “متوسط” حرف میزنم. وگرنه خیلی از دوستان خیلی خوب امروز ما مثل رحیمه و لیلی و بهداد، میوه و ثمره ی حضور من در اینستاگرام هستند.
اجازه بدید به خاطر طولانی شدن و تخصصی بودن بحث، جزییات شیوه ی ما در محاسبه ی کیفیت مخاطب رو ننویسم. اما فقط در یک مورد بگم که کسانی که برای اولین بار از اینستاگرام وارد روزنوشته ها یا متمم می شن، حتی بعد از شش تا هفت ماه، هنوز سرعت عبورشون از روی کلمات بیش از دو برابر دیگرانی است که از طریق موتورهای جستجو وارد این فضا شده اند.
سرعت مطالعه ی بالاتر به معنای هوشمندی بیشتر یا استعداد بالای قوای بصری نیست، بلکه به معنای بی حوصله بودن و مطالعه ی سطحی کردن و نداشتن تحملِ تامل است.
جدا از اینکه از متمم هم در بحث هایی که مارک بونچک تحت عنوان رسانه اجاره ای مطرح میکنه و بحثهای مشابه دیگه، آموخته ام که رسانه ی اجاره ای ، خانه بر روی آب ساختن است و چنین کاری، الگوی رفتاری من نیست:
http://www.motamem.org/?p=4850
البته اینها همه نظر شخصی منه و گرنه دوستانم در متمم، ترجیح داده اند که اکانت اینستاگرام @motamem رو حفظ کنند و من هم نه در محتوای اون، نه در فرکانس عرضه ی محتوا، دخالت نمی کنم و تابع نظر همکاران خودم هستم. کسانی که در مورد انتخاب و حضور و مدیریت کانال های رسانه ای متمم تصمیم میگیرند و در مورد نتایجش هم پاسخگو هستند و دانش و اطلاعاتشون هم، به مراتب از من بیشتره.
امیدوارم طولانی شدن متن رو ببخشید و بچه ها هم سوال بیشتری در مورد توضیحات بالا نپرسند. چون محدودیت های زیادی برای شرح این نوع مسائل وجود داره.
سلام جناب مهندس شعبانعلی
متن جواب شما که روان و با حوصله نوشته شده و سرشار از اطلاعات آماریست را بر خلاف میلم اعتراف می کنم که تحت تاثیر نگرش و دیدگاهتون نسبت به علاقمندانتون قرار گرفتم. (بر خلاف میلم احساساتی شدم،)
دیدگاه آماری شما بر اساس اصل پارتو هیچ جای بحثی نمیگذاره ولی یک پیشنهاد برایتان دارم و اون گذاشتن خلاصه مطالب بصورت عکس ،(توسط یکی از شاگرداتون) از مطالب متمم یا سایت خودتون هست که حداقل خبر دار بشیم که مطلب جدیدی در سایت بارگذاری شده است.
yellow paper خودمون
پخش کردن عکس همراه با آدرس سایت در عکس در برنامه های ارتباطی امروزی بسیار سریع اتفاق میوفته و اگر به دنبال تاثیر گذاری هستیم پخش عکس و فیلم خودش یک فرصت هست.
فیلم های یک الی دو دقیقه ای فرهنگی ،مدیریتی ،مهارتی با هزینه های پایین و تاثیر گذاری زیاد
باز هم آرزوی بهترینها را برایت دارم
دوستدارت
بهزاد
سلام
محمد رضا عزیز بسیار خوشحالم که این تصمیم رو گرفتی چند دلیلش رو اینجا میگم (که شاید نامقعول باشه)
۱- کلا آدم کند و خلوت پسندی هستم و با اینکه وبلاگ نویس آی تی هستم و سال هاست مطالبت رو دنبال میکنم اما توی متمم تازه چنده هفته اس عضو شدم و توی فیس بوک،اینستاگرام و.. هم به همین شکل بوده،یکی از دلالیش اینه که من دوست دارم وقت رو به اراده خودم و با تمام حس و حواس به مطالب تو (که اغلب طولانی هستند) اختصاص بدم نه اینکه یک عکس از تو بین زمانی که من حوصله ندارم و به قول تو مشغول پشه له کردم توی اینستا هستم من رو به سوی مطالبت بکشونه
۲- احساس میکنم اینطوری کم تر احساس خستگی میکنی و سرزنده تر میشی و این باعث خوشحالی من میشه
۳- روزمرگی ها با وبلاگ نویسی به نظرم یک ترکیب عالی هستند هم از نظر امکانات هم از نظر تاثیر گذاری و مخاطب
۴- من به همون دلیل کندی و.. معمولا کم و کوتاه نظر میدم ولی اینجا دوست دارم نظر بدم چون احساس میکنم وقتی که میزارم و تایپ میکنم هم دیده میشه و هم ارزش داره به علاوه اینکه بعد از نظر دادن ده تا درخواست از دوستان فعال در حوزه میدریت برای فالو و.. نمیگیرم
امیداورم این وبلاگ همیشه برقرار باشه 🙂
سلام.
واقعا اینکه برای وقتی که دیگران میگذارند ارزش قائل میشوید، خیلی خیلی ارزشمنده.سپاس.
خوشحال شدم از این تصمیمتون. شاید چون خودم هم اینستاگرام ندارم!!:) البته بنده به اندازه شما همه ی کارهام، با منطق و دلیل و حساب شده نیستند. ولی خب علتش کمبودزمان بوده. بگذریم که چندبرابرِ اون زمان رو جاهای دیگه تلف میکنم:))
خواستم بپرسم که چرا بیشتر به معایب این تصمیمتون اشاره نکردید؟ اما خب حتما مزایا غلبه داشتند.
بهر روی یکی از خوبی های شبکه های اجتماعی، شناخته شدن است.
لطفا به هر طریقی که صلاح میدانید، مطمئن شوید که هر کس لازم است شما را بشناسد، شناخته است.
هر چند آنهایی که در اینستاگرام هستند و اینجا نیستند، جزو طیفی نیستند که منظور بنده بود.
بهمین دلیل، شاید بشه گفت ضرری از این جهت نبوده.
بشخصه خیلی خیلی از شما یاد گرفتم در حالیکه آشنایی با سایت شما و متمم خیلی اتفاقی بود برای بنده، معرفی یکی از دوستان..
تنها دلیل کامنتم هم این بود که همینو عرض کنم، مجددا:
لطفا به هر طریقی که صلاح میدانید، مطمئن شوید که هر کس لازم است شما را بشناسد، شناخته است.
هر چند مطمئنم خودتون بسیار حرفه ای تر و همه جانبه تر به قضیه نگاه میکنید.
راستی میزتون و کتابهای روش، خیلی زیباست. مبارکه.:)
با سلام
صراحت در نوشتار شما را بسیار دوست دارم و آرزوی بهروزی برایتان دارم.
و همیشه برای خواندن نوشته های شما با طیب خاطر وقت می گذارم
دوستدارتان
بهزاد