از سال ۸۰ که مدرک لیسانسم را با معدلی بالا، از دانشگاه صنعتی شریف گرفتم تا سال ۱۳۸۴ باید دائماً جواب دوستانم را میدادم که چرا فوق لیسانس نمیگیری. دو باری هم کنکور شرکت کردم و با رتبه خوب در دانشگاه خودم قبول شدم اما نرفتم. سال ۸۶ که کارشناسی ارشد مدیریت را از دانشگاه شریف گرفتم (با رتبه و معدل بالا) باز تا امروز، دوستان زیادی می پرسند که چرا ادامه تحصیل نمیدهی و دکترا نمیگیری…
پراکنده در جاهای مختلف جواب داده ام. اما گفتم یک پاسخ تفصیلی اینجا بنویسم…
مقدمه اول:
یک واقعیت وجود دارد. نباید نظام آموزشی، به مسیر رشد و پرورش ما جهت بدهد، این ما هستیم که مسیر رشد خود را انتخاب و ترسیم میکنیم.
شاید سالها بعد، علاوه بر دکترا و پست دکترا، پست پست دکترا، پست پست پست دکترا و … هم در دانشگاه ها شکل گرفت. یعنی ما دیگر باید زندگی خود را تعطیل کنیم و تا دم مرگ به در دانشگاهها دخیل ببندیم؟
هر درجه تحصیلی معنا و مفهوم و کارکردی دارد.
اجازه بدهید که اول در مورد کارشناسی بگوییم.
خود کارشناسی یکی از ترجمه های غلط و طنز آمیز است. کارشناس کسی است که سالها تخصص و تجربه دارد. ما هر کسی که چهار سال در دانشگاه میچرخد و غذای ارزان میخورد و روی صندلی های سفت دانشگاه، مینشیند و اس ام اس بازی میکند و با تقلب در پایان ترم نمره ای می آورد، کارشناس مینامیم!
لیسانس واژه متفاوتی است. لیسانس یعنی مجوز. چیزی مثل جواز کسب!
من وقتی لیسانس مهندسی مکانیک گرفتم، یعنی میتوانم و مجازم با این دانش، امرار معاش کرده و حق دارم در مورد آن حوزه، تا حد دانشم اظهار نظر کنم.
من باید چند سال در آن حوزه کار کنم تا به یک «کارشناس» به معنای واقعی کلمه تبدیل شوم.
به همین دلیل، در عمده کشورهای دنیا، مردم رشته لیسانس خود را با نگرشی به بازار کار و نیازهای روز جامعه، انتخاب می کنند.
فوق لیسانس یا کارشناسی ارشد، برای کسانی است که میخواهند در یک حوزه خاص عمیقتر شوند. عموماً وقتی معنی پیدا میکند که کسی لیسانس خوانده و مدتی در آن حوزه کار کرده و سپس تصمیم میگیرد به دانش خودش در آن حوزه عمق دهد.
مثلاً من مکانیک خوانده ام، سالها در صنعت کار میکنم، میبینم حوزه کنترل و اتوماسیون حوزه جذابی است که دانش من در آن محدود است. به دانشگاه برمیگردم تا دانش خودم را در آن حوزه خاص ارتقاء دهم. طبیعی است کسی میتواند این مقطع را به پایان ببرد که معلومات خود را در حوزه ای با رعایت روش شناسی علمی، به نتایجی کاربردی تبدیل کرده و گزارشی از این فعالیت (تحت عنوان تز یا مقاله) ارائه نماید
دکترا برای کسانی است که رسالت خود را تولید علم و پیشبرد مرز دانش جهان در یک حوزه تخصصی می دانند.
——————————————————————————————————
مقدمه دوم:
اما در ایران تعریف متفاوتی در ذهن مردم است. همه فکر میکنند تا جایی که وقت و استعداد دارند باید این مقاطع را درست یکی پس از دیگری ادامه دهند!
کارکرد اصلی هم، نه دغدغه توسعه دانش و مهارت فردی است و نه پیشرفت علم. عمدتاً یک عنوان است.
این را از اینجا میفهمم که میبینم برخی دوستانم در دوره دکترا، درد دل میکنند که باید هر هفته یک مقاله بخوانند! این خود نشان میدهد که مقاله خواندن، یک «درد» است نه «غذایی برای یک روح گرسنه علم».
——————————————————————————————————-
اما حالا دلایل من:
– ما در شرایط امروز کشور، در عمده رشته ها – نمیگویم همه. میگویم عمده – مصرف کننده دانش تولیدی جهان هستیم یا اگر هم نیستیم بی دلیل دست به تولید دانش زده ایم (فقط برای حفظ پرستیژ کشور و رتبه های علمی). ما هنوز یک مصرف کننده صحیح هم نیستیم. به همین دلیل مدرک کارشناسی هم، زیادتر از نیازمان است.
شاید به همین دلیل مسئولان امر، ده ها واحد درس عمومی را به مجموعه دروس دانشگاهی افزوده اند تا این چهار سال به هر حال به شکلی پر شود!
من کارخانه های بنز و بی ام و و برخی از برترین صنایع دنیا را از نزدیک میشناسم و بارها بازدید کرده ام. مرکز طراحی آنها پر از کسانی است که لیسانس (یا به قول آنها دیپلم مهندسی) دارند و یکی دو نفر دکتر هم برای پرستیژ به مدیریت برخی واحدها منصوب شده اند. من نمیفهمم اگر تولید بنز با لیسانس ممکن است چرا داشتن انبوهی فوق لیسانس و دکترا، به مونتاژ پژو منجر شده است!
– در بسیاری از حوزه ها ما هنوز Generalist هم نداریم پس چرا باید به دنبال Specialist برویم.
در رشته خودم عرض میکنم. وقتی هنوز در بسیاری از رشته های دانشگاهی ما، هنوز «ارتباطات و مذاکره» را به عنوان یک درس ارائه میدهند و این دو حوزه کاملاً تخصصی از هم تفکیک نشده اند، بیشتر شبیه شوخی خواهد بود که من بروم دکترا بگیرم و مثلاً به طور خاص در خصوص
«تفاوتهای الگوهای مذاکره درونسازمانی بین زنان و مردان با سن ۳۰ تا ۴۰ سال در مشاغل خصوصی و بنگاه های کوچک و متوسط در کلانشهر های ایران»
تز بنویسم!!!!
شاید بعد از نوشتن این تز، به من به جای «مهندس شعبانعلی» بگویند «دکتر شعبانعلی». اما من هر بار که دکتر صدایم کنند فکر میکنم دارند مسخره ام میکنند! شاید آنها نفهمند چه میگویند اما من که میدانم معنی دکتر چیست…
– شاید یکی از کارکردهای مدرک دکترا، تدریس در دانشگاه ها باشد. اما واقعیت این است که هدف من بزرگتر از تدریس دانشگاهی است. من در حال آموزش به مدیران اقتصادی کشور هستم و فکر میکنم آموزش امروز آنان، فوریت بیشتری دارد تا آموزش جوانان فردا. اگر فردا اقتصاد کشورم، مثل امروز باشد، جوانان کشور شغلی نخواهند داشت تا بتوانند از آموخته های دانشگاهی خود استفاده کنند…
– تجربه امروز ایران و جهان نشان داده که بزرگترین تغییرات اقتصادی و مدیریتی و صنعتی جهان را نه دانشگاهیان نظریه پرداز، بلکه صنعتگران عملگرا ایجاد کرده اند. انتخاب با ماست که در زمره کدام گروه باشیم اما من گروه دوم را ترجیح میدهم.
– مبحث هزینه فرصت نیز بحث مهمی است که همیشه به آن اشاره کرده ام. وقتی من میتوانم به جای ۵۰۰۰ ساعت وقت گذاشتن و اخذ مدرک دکترا (با هدف اینکه عنوانی به القابم اضافه شود) ۲ یا ۳ کتاب ارزشمند تألیف کنم که برای ده ها هزار نفر از هم وطنانم مفید فایده واقع شود، خیانت به جامعه است که عنوان و لقب خودم را به نیاز مردم جامعه ام ترجیح دهم.
خلاصه اینکه به نظر من، نیاز امروز جامعه من مدرک نیست. بلکه ما نیازمند دانشمندانی عملگرا و مطالعه محور هستیم که علم روز دنیا را بیاموزند و آن را همچون لباسی بر قامت فرهنگ و جامعه ما بدوزند و ما را از این عریانی که گرفتار آنیم نجات دهند. ادامه تحصیل در دانشگاه، یکی از روشهای علم آموزی و دانش اندوزی است که ۱۵ سال فعالیت دانشگاهی و صنعتی در ایران و جهان، به من به تجربه ثابت کرده که برای ایران امروز، اگر هم یکی از روشهاست قطعاً بهترین روش نیست.
من ضمن احترام به همه دوستان عزیزم که در دانشگاهها در خدمتشان هستم، احساس میکنم کار کردن با مدرک دکترا در بسیاری از رشته ها در شرکتهای ایرانی مانند به دست داشتن ساعت رولکس برای کسی است که در پرداخت هزینه تخم مرغ شام خود هم دچار بحران است…
یا شبیه پرتاب کردن ماهواره به سمت آسمان، در شرایطی که هواپیماها به سمت زمین سقوط میکنند.
یا شبیه مطالعه بر روی فن آوری نانو، در کشوری که خط کش ها در ابعاد سانتی متر هم درست اندازه نمیگیرند.
یا شبیه…
——————————————————————————————————-
پیشنهاد میکنم دوستانی که تمایل به گذاشتن کامنت دارند:
۱- کامنتهای قبلی را بخوانند تا حرفهای تکراری دوباره مطرح نشود.
۲- پست «جسور باش» را در اینجا بخوانند…
بسيار عالي و گويا نوشتي. هر آنچه را كه لازم بود جسورانه روشن ساختيد. درمورد نوشته شما متن كوتاهي در وبلاگم نوشتم :
http://www.hamfekri.com/blog/archives/392
موفق باشيد
کاملا موافقم و با همین دلایل خوندن دکترا رو علی رغم داشتن امکان تحصیل در یکی ازبهترین دانشگاه های دنیا کنار گذاشتم . ترجیح میدم چهار تا از ایده هامو اجرا کنم ، کمی تولید ثروت کنم ، زندگی جند نفرو بهتر کنم ، ۵تا کتاب بخونم، آدم بهتری از خودم بسازم ، کمی هم از اقتصاد و مدیریت و مذاکره و ارتباطات و … بخونم و زندانی نشم توی یه کانال کوچک از هزارتوی علم آن هم علوم مهدنسی که رسالتش تولید یک محصوله یا یه چیزی توی همین مایه ها! و هزار تا کار دیگه.
تا اینکه روی موضوعی کار کنم که ده هزار نفر مثل من در همه جتی دنیا دارن روش کار میکنن و ممکنه در چند سال اینده منجر به بهبود مختصر یک محصول در بازار شود(مثال واقعی در مورد پایان نامه کارشناسی ارشد خودم زدم ).
…
بگذریم
دو دیدگاه هست، فرد محور و جامعه محور… در دیدگاه فرد محور به خصوص برای خانومها خوبه دکترا خوندن…در دیدگاه جامعه محور دکتری خوندن تلف کردن مشتی امکانات هستش و تحمیل باری دیگر بر این مردم…..
سلام.اون وقت این خانم ها جزیی از اجتماع نیستند.و عملکردشان و رفتارهایشان برجامعه تاثیر ندارد؟
شما به اشتباه وارد دوران تکنوکراسی شدی
جای شما کنار دهقانان مسیحی ای که در دادگاه انکیزاسیون رای به آتش زدن گالیله می دادن
شما اقدام کن برای مهاجرت معکوس و جا رو خالی کن برای آدم هایی که به این دوران تعلق دارن
مهرزاد عزیز. خوشحالم که به نظر میرسه از سواد اولیه خواندن و نوشتن بهره مندی.
گالیله و سقراط و ژوردانو برونو و بقیه کسانی که شما اسمشون رو هم نشنیدی، صاحبان علمی بودند که از طریق دستگاه های رسمی «مدعی علم و دانش» محکوم به مرگ شدند.
سعی کن عمیق تر مطالعه کنی. برای من فرقی نمیکنه اما به خودت کمک میکنه نابینا نمیری…
آقای مهندس،
از متن بسیار زیبای شما لذت بردم و خوشحال بودم تا به این کامنت رسیدم. انتظار داشتم با یک دید بزرگ منشانه ای با منتقدینتان برخورد کنید.
امید دارم تک تکمان بر ضعفهای مان بیشتر کار کنیم تا به یک انسان بهتری تبدیل شویم.
سلام
من هم مثل شما در یکی از قسمتهای صنعتی کشور با همین تفکر در حال کار کردن هستم و هر چه فکر کار کردن و آموزش نیروهای متخصص و متعهد رو بیشتر در خودم تقویت می کنم درآمدم و دانش ضمنی ام افزایش پیدا میکنه و به نظرم خدا آباد کردن دنیا با دانش رو خیلی دوست داشته باشه(ببخشید جای خدا فکر کردم) ولی نه دانشی که جزوه ای در این دانشگاهها توسط اساتید کمتر کار عملی کرده آموزش داده می شود(مخلص همه اساتید هم هستم).(نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)(آنچنان کار کن که گویند هیچگاه نخواهی مُرد و آنچنان تقوی پیشه کن که گویند در دم خواهی مرد -حضرت علی علیه السلام) منم از زمانی که فوق برق رو تو دانشگاه علم و صنعت گرفتم (البته هر چی فکر می کنم قبل و بعدش زیاد فرقی نکردم به غیر از روش تحقیق) تمام خانواده بخصوص پدرم چند وقت مانده به کنکور دکتری شروع به نصیحت من می کنند که اگر دکتری بخونی فلان می شود و بَهمان، تازه انگ تنبلی هم بِهِم می زنند ولی بنده با شما هم نظرم. کشور به نیروی کاری و دلسوز نیاز داره تا چند نسل دیگه براشون پدر بیامرزی بگن، چراکه کشور با کار و تلاش آباد می شه نه با دکتری و پشت میز نشینی و لایحه و قانون بی پشتوانه تصویب کردن(عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل می مونه) راستی اینم بگم که توی شرکت مایکروسافت و بعضی شرکت پیشرو تا چند سال پیش برای استخدام مدرک نمی خواستن و با توجه به افزایش دانش آموختگان دانشگاهی چند سالیه که مدرک رو اونم با امتیاز پایین شرط گذاشتن و اصل رو روی تجربه و تخصص در کار محوله گذاشتن.یه خاطره هم از عموم که دکترای برق از فرانسه داره تعریف کنم :میگفت اون زمان ما با کلی ذوق و شوق توی دانشگاه نانسی با بورس ایران قبول شده بودیم و توی فامیل کلی سرمونو بالا می گرفتیم و جالب اینکه بعد از چند وقت یکی از همکلاسی های فرانسویمون ترک تحصیل کرد و دلیل این کارش رو کار پیدا کردن تو آموزش وپرورش فرانسه اعلام کرد منم ازش متعجبانه پرسیدم یعنی چی این کار و اونم گفت با مدرک دکتری به غیر چندتا انستیتو و دانشگاه که تازه اونا هم چند سال یک بار جذب دارند اونم به تعداد محدود جای دیگه کار پیدا نمی کردم به خاطر همین سریع انصراف دادم تا به زندگیم برسم.
در آخر هم چندان علاقه ای به بزرگ کردن کارای بد ندارم ولی بعضی ادبیاتها جوابشان سکوت است که متاسفانه این تحمل و سکوت چه در مسئولین و چه در مردم و چه در بنده چندان دیده نمی شود و آن هم چیزی نیست جز فشارهای موجود در کشور(الناس علی دین ملوکهم-امیر المومنین)(کُلُکُم راع و کُلُکُم مسئول عن الرعیته-حضرت علی علیه السلام)
ببخشید جوگیر شدم یا علی
ای بابا
بعضی انتقادها رو ادم میتونه تحمل کنند. بعضی از انتقادها واقعا احمقانه هست و ادم به گویندش شک میکنه. یعنی تا این حد …
می دونی مشکل آدما از کجا شروع میشه؟از اون موقعی که فکر کنن اون چیزایی که می دونن کافیه
جمله ی اول شما معمولا از تولیدات ادبی افراد دون پایه هستش که امیدوارم شما از اون دسته نباشید
به امید روزی که تولید علم ما بیش از نسخه های علمی باشه که واسه هم می پیچیم
تولید علم برای ملتی که شکم خالی داره و حتی تولید فضولات نمیتونه بکنه، یک طنزه دوست من.
زندگی با ارضاء نیازهای اولیه آغاز میشه
با تولید ثروت ادامه پیدا میکنه
با تولید علم توسعه پیدا میکنه
و با تکیه به معنویت، غنی میشه.
این ترتیب رو نمیشه به سادگی تغییر داد.
اما درکتون میکنم. اگر تنها سرمایه زندگیتون، چند برگه A4 باشه که مهر یک دانشگاه پایینش هست یا نام یک ژورنال.
کاشکی می شد تا با هم برقصیم. زمان رقص حتی غریبه ها همدل و یکدست می رقصند.
دانش زیاد، عمل زیاد می خواهد. دانستن و عمل نکردن عین ندانستن است. کلام مولا هست. پس بیا با هم برقصیم.
دانشگاه، مدل کسب و کار جدید است که مدرک گرایی توهین به نظام آموزش است چون برای کار به مدرک نیاز دارید در صورتی که مدرک حتی پله هم نیست. ممنونم از تلاش شما
سلام بر استاد گرامی
نمیدونم چرا دقیقا بدون یک کلمه کم و زیاد حرفهای دل من رو میزنید شما.
من لیسانس مکانیک از دانشگاه ازاد نجف اباد دارم. چهار سال تجربه کاری تو صنعت(قالب پلاستیک – مهندسی معکوس – ماشینکاری و نرم افزار)دارم.الان هم دارم برای فوق پلی تکنیک اماده میشم. همش تو دوره ی کارشناسی حرفهای شما مد نظر من بود. ولی هیچ کس حرفهای من رو درک نمیکرد. بعضی وقتها به خودم شک میکردم.
خیلی خوشحالم که یه نفر دقیقا با نظرات خودم رو پیدا کردم.
استاد گرامی ممنون از نظرات ارزشمندتون
یکی از دلیلهام برای انتخاب پلی تکنیک و نه جای دیگه وجود نخبگانی مثل شما در ان دانشگاه هست.
امیدوارم یه روز شما رو از نزدیک ملاقات کنم.
مرسی
توجیه قشنگی بود برای انجام ندادن یک عمل بزرگ
کارهای بزرگتر در کارنامه من کم نیست.
اما شما اگر وضعیتت در حدی است که ادامه تحصیل میتواند «کار بزرگی» در پرونده ات قلمداد شود، لحظه ای از ادامه تحصیل غافل نشو.
سلام
من فوق دیپلم کامپیوتر دارم و الآن ۵ سالِ فروشنده هستم.
۲۶ سالمه و درآمد ثابتم ماهی ۵/۱ میشه. پورسانت های فروشم هم ۲-۳ میلیون میشه.
هر وقت نیاز به کسب علم تو زمینه ای دارم دوره تخصصی شرکت می کنم و وقت خودم رو با خوندن فیزیک و ریاضی و اندیشه و وصایا و … که به تخصصم مربوط نمیشه تلف نمی کنم.
من هم اگر می خواستم سراغ سازمان های دولتی واسه کار برم حتماً ادامه تحصیل می دادم.
به خاطر معدل بالام کارشناسی هم توی دانشگاه خودم میتونستم بخونم اونم بدون کنکور. اما چون دوستش نداشتم دیگه نخوندم . بماند که اطرافیان چقدر نصیحت کردن که تو این دوره زمونه لیسانس حداقل سواده و مثل دیپلم می مونه!!
تا الآن توی بخش خصوصی هیچ وقت دچار مشکل نشدم.
(صرفاً جهت اشتراک یک تجربه)
اومدم که ببینم اینجا چه خبره
جالب بود برام .ازاینکه همیشه هستند کسانی که بخوان مدعی باشن .
ممنونم محمدرضا .من به تو که نه ،به تفکری که داری ایمان دارم
من فقط یه پیشنهاد دارم، من با گوشی اومدن، به زور تونستم تموم کنم مطلبتون رو، ولی بیشتر سایتای خارجی البته شاید حرفه ای طوری سایت رو طراحی می کنن که وقتی ززوم می کنم عرض صفحه به اندازه پهنای گوشی من میشه، که محبور نباشم صفحه رو بچرخونم، سر گیجه گرفتم، ولی کلن موافقم، دلیلشم
خاطرات دکتر فاینمن
سلام
اینها خاطرات دکتر فاینمن هست از مدتی که در برزیل درس میداده؛ هم خیلی جالبه و هم خیلی شبیه ایران؛ داره میگه چرا توی دانشگاهها به معنی واقعی چیزی که درس داده میشه اسمش علم نیست.
آن يك ترم تدريس در برزيل و مشاهدة وضعيت آموزش در اين كشور برايم تجربة خيلي جالبي بود. دانشجوياني كه بهشان درس ميدادم بيشترشان عاقبت معلم ميشدند چون كه در آن سالها در برزيل چندان امكاني براي مشاغل ديگر در اختيار فارغالتحصيلان رشتههاي علمي نبود. اين دانشجويان قبلاً خيلي از درسهاي فيزيك را گذرانده بودند و درس من قرار بود پيشرفتهترين درسشان در الكترومغناطيس باشد ـ معادلات ماكسول و اين قبيل چيزها. دانشگاه در چندين ساختمان اداري در سراسر شهر پخش بود و كلاس من در ساختماني رو به خليج برگزار ميشد.
در اين كلاس پديدة خيلي عجيبي كشف كردم: ….
گاهي سؤالي ميكردم كه دانشجوها فيالفور به آن جواب مي دادند اما دفعة بعد كه به نحوي همان سؤال را مطرح ميكردم اصلاً نميتوانستند جواب بدهند ! مثلاً، يكبار كه داشتم دربارة نور قطبيده صحبت ميكردم به همهشان يك ورقه پولارويد دادم. پولارويد فقط نوري را عبور ميدهد كه بردار الكتريكياش در جهت معيني باشد، بنابراين توضيح دادم كه چطور از تاريك يا روشن بودن صفحة پولارويد ميشود فهميد كه نور در كدام جهت قطبيده است.
اول دو ورقة پولارويد را آن قدر روي هم چرخانديم كه بيشترين نور ممكن از مجموعة آنها عبور كند. از اين مشاهده نتيجه گرفتيم كه در اين حالت راستاي قطبشِ دو ورقه يكي است، يعني نوري كه از اولي عبور كرده از دومي هم عبور ميكند. ولي وقتي از آنها پرسيدم كه چطور ميتوانيم جهت مطلق قطبش يك ورقة پولارويد را فقط با استفاده از همان ورقه تعيين كنيم، هيچ كس نظري نداشت.
ميدانستم كه براي پاسخ به اين سؤال بايد قدري ابتكار به خرج داد، پس براي اينكه راهنماييشان كرده باشم گفتم: «به نوري كه آن بيرون از دريا منعكس ميشود نگاه كنيد.» باز هم هيچ كس چيزي نگفت.
بعدش پرسيدم: «هيچوقت چيزي از زاوية بروستر به گوشتان خورده؟» «بله استاد، زاويه بروستر زاويهاي است كه در آن نورِ بازتابيده از يك محيطِ شفاف كاملاً قطبيده است.»
خُوب، حالا اين نور بازتابيده در چه راستايي قطبيده است؟
در راستاي عمود بر صفحة بازتابش، استاد.
هنوز هم برايم عجيب است، آنها مثل تير جواب اين سؤالها را ميدادند. حتي اين را هم ميدانستند كه تانژانت زاوية بروستر برابر با ضريب شكست محيط است. گفتم: خُوب، حالا چه ميگوييد؟
اما باز هم سكوت. هنوز هم هيچ حرفي براي گفتن نداشتند. همين چند لحظة پيش، خودشان به من گفته بودند كه نور بازتابيده از يك محيط شفاف ـ مثل همين دريايي كه جلوي چشمشان بود ـ قطبيده است؛ حتي گفته بودند كه در چه راستايي قطبيده است.
بالاخره بيطاقت شدم و گفتم: از پشت پولارويد به دريا نگاه كنيد و حالا پولارويد را كمكم بچرخانيد.
صداشان بلند شد كه: اِ، چه جالب، قطبيده است! بعد از كلي كلنجار رفتن، بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اينها همه چيز را حفظ كردهاند ولي معني هيچ كدام از حفظياتشان را نميدانند. مثلاً، وقتي ميگويند: نوري كه از يك محيط شفاف بازتابيده است، نميدانند كه منظور از محيط يك محيطِ مادي مثل آب است. نميدانند كه «جهت نور» در واقع همان جهتي است كه نگاه ميكنيد تا چيزي را ببينيد، و الي آخر. همه چيز را تمام و كمال «از بر» كرده بودند، ولي هيچ چيز معنيداري از اين «معلومات»شان بيرون نميآمد. پس همين بود كه وقتي ميپرسيدم: زاوية بروستر چيست؟ فيالفور، مثل كامپيوتري كه اين كلمات قبلاً به خوردش داده شده باشد، جواب ميدادند؛ ولي اگر ميگفتم «حالا به آب نگا كنيد» هيچ اتفاقي نميافتاد ـ چيزي با عنوان «به آب نگاه كنيد» براي اين كامپيوتر تعريف نشده بود!
يك روز اجازه گرفتم رفتم سر يك كلاس در دانشكدة مهندسي. درس دادنِ استاد اين طوري بود كه داشت ـ اگر به زبان خودمان ترجمهاش كنيم ـ ميگفت: دو جسم را…. معادل ميگوييم… اگر تحت تأثير… گشتاورهاي مساوي…. شتابهاي مساوي بگيرند. دو جسم را معادل ميگوييم اگر تحت گشتاورهاي مساوي، شتابهاي مساوي بگيرند. دانشجوها گوش تا گوش نشسته بودند و داشتند در واقع ديكته مينوشتند. استاد هر جملهاي را كه بُريده بُريده گفته بود يك بار هم سريع و پشت سر هم تكرار ميكرد و دانشجوها مواظب بودند تا چيزي را جا نيندازند. و بعد به همين ترتيب جملههاي بعدي را مينوشتند. من توي آن كلاس تنها كسي بودم كه ميدانستم استاد دارد دربارة اجسامي با لختيِ دوراني يكسان صحبت ميكند، كه البته فهميدنش با اين جور عبارتها آسان هم نبود.
نميفهميدم كه دانشجوها چطور ممكن است از اين حرفها چيزي ياد بگيرند. درس راجع به لختي دوراني بود اما هيچ صحبتي از اين نبود كه مثلاً باز كردن دري كه پشتش وزنة سنگيني گذاشته باشند چقدر سخت است، ولي اگر جاي وزنه خيلي نزديك به لولاي در باشد چقدر آسان!
بعد از كلاس، با يكي از دانشجوها صحبت كردم: اين جزوهاي كه نوشتي به چه دردت ميخورد؟
خُوب، ميخوانمش. بايد امتحان بدهيم.
فكر ميكني امتحانتان چه جوري است؟
خيلي آسان، ميتوانم يكي از سؤالها را از همين الان برايتان بگويم.
آن وقت نگاهي به دفترچهاش كرد و گفت: چه وقتي دو جسم معادلاند؟ جوابش هم اين است كه دو جسم را معادل ميگوييم اگر تحت گشتاورهاي مساوي شتابهاي مساوي كسب كنند.
خُب، ميبينيد كه اينها ميتوانند در امتحان هم قبول بشوند، ميتوانند همة اين خزعبلات را «ياد بگيرند» ولي هيچ چيز جز همان حفظيات حاليشان نباشد.
يك بار هم رفتم سر جلسة امتحانِ ورودي دانشكدة مهندسي. اين امتحان شفاهي بود و من اجازه داشتم گوش كنم. يكي از داوطلبها معركه بود؛ به همة سؤالها خيلي قشنگ جواب ميداد. ازش پرسيدند ديامغناطيس چيست و او به طور كامل جواب داد. آن وقت پرسيدند: وقتي نور به طور مورب از محيطي با ضريب شكست معلوم و ضخامت معلوم عبور ميكند چه اتفاقي برايش ميافتد؟
پرتو نور به موازاتِ خودش جابهجا ميشود.
چقدر جابهجا ميشود؟
نميدانم، ولي ميتوانم حساب كنم. و حسابش هم كرد. شاگرد خيلي خوبي بود، ولي من هم كمكم داشتم به اوضاع بدگمان ميشدم.
بعد از امتحان رفتم پيش اين جوانِ تيزهوش و برايش توضيح دادم كه از آمريكا آمدهام و ميخواهم چند تا سؤال ازش بپرسم كه به هيچ وجه در نتيجة امتحانش تأثيري ندارد. اولين سؤالم اين بود كه «ميتواني براي مادة مغناطيسي چند تا مثال برايم بزني؟»
نخير.
بعد پرسيدم: فرض كن اين كتاب از جنس شيشه است و من دارم از توي آن به يك چيزي روي اين ميز نگاه ميكنم. حالا اگر من اين كتاب را كمي به طرف خودم كج كنم چه اتفاقي براي تصوير ميافتد؟
تصوير منحرف ميشود؛ به اندازة دو برابر زاويهاي كه كتاب را چرخاندهايد.
گفتم: فكر نميكني با آينه قاطي كرده باشي؟
نه استاد.
اين جوان همين چند دقيقه پيش در امتحان گفته بود كه نور به موازات خوش جابهجا ميشود و بنابراين تصوير قدري به يك طرف منتقل ميشود؛ حتي حساب كرده بود كه چقدر منتقل ميشود. اما حالا نميفهميد كه يك تكه شيشه هم مادهاي با ضريب شكست است و تشخيص نميداد كه سؤال من هم هماني است كه در امتحان جوابش را داده است.
در دانشكدة مهندسي درس روشهاي رياضي در فيزيك و مهندسي را هم تدريس كردم. سعي كردم بهشان ياد بدهم كه چطور ميشود مسائل را با روش آزمون و خطا حل كرد. اين چيزي است كه دانشجويان معمولاً ياد نميگيرند، و بنابراين من كار را با مثالهاي سادهاي از حساب شروع كردم تا روش را توضيح بدهم. برايم عجيب بود كه از حدود هشتاد نفر دانشجو فقط هشت نفر اولين تكليف را تحويل دادند. برايشان سخنراني آتشيني كردم در اين باره كه بايد خودشان عملاً با مسائل كلنجار بروند نه اين كه فقط لم بدهند و تماشا كنند كه من چه جوري حل ميكنم.
بعد از آن جلسه چند تا از دانشجوها به نمايندگي بقية كلاس به دفترم آمدند و گفتند كه من از زمينة تحصيليشان بيخبرم و معلوماتشان را دست كم گرفتهام؛ كه ميتوانند درس را بدون حل مسئله هم ياد بگيرند؛ كه قبلاً به قدر كافي رياضيات خواندهاند؛ كه خلاصه سطح مطالبي كه من ميگويم برايشان پايين است.
به هر حال درس را ادامه دادم، اما به مطالب سطح بالاتر و سختتر هم كه رسيديم باز هم دريغ از يك مسئله كه كسي حل كند و بياورد. و البته علتش براي من معلوم بود: نميتوانستند حل كنند.
چيز ديگري هم كه هيچ وقت نتوانستم به آن وادارشان كنم سؤال كردن بود. سرانجام يكيشان برايم توضيح داد كه: اگر من موقع درس از شما سؤالي بپرسم، بعد از كلاس همه ميريزند سرم كه چرا وقت كلاس را تلف ميكني؟ ما داريم زحمت ميكشيم يك چيزي ياد بگيريم، و تو با اين سؤال كردنت نميگذاري…
سال تحصيلي كه تمام شد، دانشجوها ازم خواستند كه برايشان از احساسي كه از تدريس در برزيل داشتهام حرف بزنم. گفتند كه علاوه بر دانشجوها، استادهاي دانشگاه و چند تا از مقامات دولتي هم به اين سخنراني خواهند آمد. ازشان قول گرفتم كه بتوانم هر چه دلم خواست بگويم. گفتند: البته كه ميتوانيد. اينجا يك كشور آزاد است.
روز موعود، يك جلد كتاب درسي فيزيكي عمومياي را كه آنجا در سال اول كالج تدريس ميشد زير بغل زدم و به تالار سخنراني رفتم. تصورشان اين بود كه اين كتاب ، كتاب خيلي خوبي است، چون كه مثلاً با حروفِ متنوع چاپ شده بود ـ چيزهايي خيلي مهم با حروف سياه بزرگ محض حفظ كردن، و مطالب كماهميتتر با حروف نازكتر و كوچكتر، و از اين قبيل چيزها.
همان دمِ در يكي گفت: چيز بدي كه از اين كتاب نميخواهيد بگوييد، نه؟ مؤلف كتاب هم توي جمعيت است، و همه فكر ميكنند كه اين كتاب كتابِ درسي خوبي است.
قولشان را يادآوري كردم….
تالار كاملاً پر بود. در شروع حرفهايم گفتم كه علم در واقع درك رفتار طبيعت است. بعد پرسيدم: چرا آموزش علوم اهيمت دارد؟ واضح است كه هيچ كشوري نميتواند خودش را متمدن حساب كند مگر اينكه… وِر وِر وِر وِر. همه داشتند سر تكان ميدادند، چون كه من داشتم همان حرفهايي را ميزدم كه ميدانستم قبولش دارند.
آن وقت ادامه دادم كه «اينها البته همهاش مزخرفات است. براي اين كه اصلاً چرا ما بايد فكر كنيم كه لازم است از كشور ديگري عقب نيفتيم؟ لابد بايد يك دليلِ خوب داشته باشد، يك دليلِ معقول ـ نه صرفاً به اين دليل كه كشورهاي ديگر هم همين فكر را ميكنند.» بعدش از فوايد علم صحبت كردم و از سهمي كه در بهبود اوضاعِ بشر دارد، و از اين قبيل افاضات ـ راستش، يك كمي سربهسرشان گذاشتم.
بعد گفتم: هدف اصليام از اين حرفها اين است كه نشانتان بدهم در برزيل اصلاً علم آموزش داده نميشود! ديدم كه چه ولولهاي دارد در جمعيت به پا ميشود.
بهشان گفتم كه يكي از اولين چيزهايي كه در برزيل بر من تأثير گذاشت ديدن بچههاي دبستاني در كتابفروشيها بود كه داشتند كتابهاي مربوط به فيزيك ميخريدند. اين همه بچه دارند در برزيل فيزيك ميخوانند، و اين مطالعه را خيلي زودتر از بچههاي امريكايي شروع ميكنند. آن وقت خيلي عجيب است كه شما چندان فيزيكداني در اين كشور پيدا نميكنيد ـ چرا چنين است؟ اين همه زحمت و فعاليت اين همه كودك هيچ حاصلي ندارد.
بعد برايشان آن محققِ يوناني را مثال زدم، كه عاشق زبان يوناني بود و متأسف از اين كه در كشورِ خودش زياد نستند جوانهايي كه زبان يوناني ميخوانند. يك وقتي ميرود به يك كشور ديگر و بسيار مشعوف ميشود وقتي ميبيند آنجا همه دارند يوناني ميخوانند، حتي بچههاي دبستاني. ميرود به جلسة امتحان دانشجويي كه ميخواهد مدرك زبانِ يونانياش را بگيرد، و از او ميپرسد، «نظر سقراط دربارة رابطه ميان حقيقت و زيبايي چه بود؟» و دانشجو نميتواند جواب بدهد. باز ميپرسد، «در سمپوزيوم سوم سقراط به افلاطون چه گفت؟» اين گُل از گُل دانشجو وا ميشود و بلافاصله مثل تير جواب ميدهد ـ كلمه به كلمة چيزهايي را كه سقراط گفته بود، به زبان يوناني فصيح ، بيان ميكند.
اما چيزي كه سقراط در سمپوزيوم سوم گفته بود همان رابطة ميان حقيقت و زيبايي بود!
چيزي كه اين محقق كشف ميكند اين است كه شاگردها در كشورِ ديگر براي ياد گرفتنِ يوناني اولش تلفظ كردن حرفها، بعد تلفظ كردن كلمهها، و بعد هم تلفظ كردن جملهها و پاراگرافها را ياد ميگيرند. ميتوانند كلمه به كلمه عين گفتههاي سقراط را از حفظ تكرار كنند، غافل از اين كه اين الفاظِ يوناني در واقع يك معنايي هم دارند. در نظر شاگردها همة اينها صرفاً اصواتِ ساختگياند. هيچ وقت كسي اين الفاظ را برايشان به كلمات و عباراتِ مفهوم ترجمه نكرده است.
گفتم: من وقتي علم ياد دادن شما به بچههاي مردم را در برزيل ميبينم ياد همين چيزهايي كه تعريف كردم ميافتم. (ولولة عظيم در جميعت!)
بعد آن كتاب فيزيك مقدماتي را كه كتاب درسيشان بود بالا گرفتم و گفتم كه در هيچ جاي اين كتاب هيچ نتيجة تجربي ذكر نشده، جز يك جا كه توپي روي سطح شيبداري ميغلتد، و ميخواهد نشان بدهد كه توپ بعد از يك ثانيه، دو ثانيه، و غيره به كجا رسيده. مقاديري كه براي مسافتها نوشته شدهاند «خطا» دارند ـ يعني اگر به آنها توجه كنيد ميبينيد كه از آزمايش به دست آمدهاند، چون كه اين عددها كمي كمتر يا كمي بيشتر از مقادير نظرياند. در كتاب حتي از لزوم خطاهاي تجربي هم صحبت شده ـ كه البته هيچ اشكالي ندارد. مشكل اينجاست كه وقتي با اين مقادير شتاب حركت را محاسبه ميكنيد به همان جواب درست براي حركت ذره ميرسيد. اما توپي كه از سطح شيبدار پايين ميغلتد، عملاً لختي دوراني دارد و براي دورانش هم نيازمند انرژي است. به همين علت، اگر آزمايش را عملاً انجام بدهيد، ميبينيد شتابي كه توپ ميگيرد، به خاطر همين انرژي اضافياي كه صرف دوران ميشود، تنها پنج هفتمِ شتاب نظري ذرهاي است كه روي سطح شيبدارِ صاف به پايين ميلغزد. پس «نتايج» تجربي اين يك دانه مورد هم حاصل از يك آزمايش جعلي است. معلوم است كه هيچ كس اين توپ را نغلتانده، چون اگر غلتانده بود هيچ وقت چنين نتايجي به دست نميآورد!
بهشان گفتم كه يك چيز ديگر هم دستگيرم شد. اگر همينطور شانسي كتاب را باز كنم و جملات توي صفحهاي را كه آمده است بخوانم، آنوقت ميتوانم نشانتان بدهم كه مشكل چيست ـ كه اينها علم نيست، و صرفاً براي حفظ كردن است. بنابراين شجاعتش را دارم كه همين حالا، جلوي چشم همه شماهايي كه اينجا نشستهايد، انگشتم را الله بختكي توي صفحات فرو ببرم و همان جايي را كه آمده است برايتان بخوانم تا ببينيد چه خبر است.
همين كار را هم كردم، و مطلب آن صفحه را بلند خواندم: درخششِ اصطكاكي: درخشش اصطكاكي نوري است كه هنگام خرد شدن بلورها گسيل ميشود….
آن وقت گفتم: خُوب حالا شما به اين ميگوييد علم؟ نخير! اين فقط معني كردن يك كلمه برحسب كلمههاي ديگر است. هيچ چيزي دربارة طبيعت گفته نشده است ـ چه بلورهايي موقع خُرد شدن نور توليد ميكنند؟ اصلاً چرا نور توليد ميكنند؟ تا حالا ديدهايد كه دانشجويي رفته باشد خانهاش اين پديده را آزمايش كرده باشد؟ حتماً نديدهايد ـ چون با اين اوضاع اصلاً نميتواند كه چنين كاري بكند. اما اگر به جاي اين حرفها مثلا نوشته شده بود كه «اگر يك تكه قند را توي تاريكي با قندشكن خرد كنيد، ميتوانيد ببينيد كه نورِ تقريباً آبي رنگي توليد ميشود، و اين پديده در بعضي از بلورهاي ديگر هم اتفاق ميافتد. علتش را هنوز كسي نميداند، اما اسمش درخششِ اصطكاكي است»، در اين صورت حتماً يك عدهاي ميروند پديده را امتحانش ميكنند و در واقع تجربهاي از طبيعت به دست ميآورند.
من براي نشان دادنِ اوضاع كتاب از اين مثال استفاده كردم، ولي در واقع هيچ فرقي نميكرد كه انگشتم را روي كدام صفحه بگذارم؛ همه جايش همين طوري بود.
دست آخر هم گفتم كه من نميتوانم بفهمم كه چطور ممكن است كسي در چنين نظامي چيزي ياد بگيرد؟ در سيستم خودزايي كه در آن افرادي درسهايي را ميگذرانند و به افراد ديگري ياد ميدهند كه درسهايي بگذرانند، اما هيچ كس چيزي سرش نميشود، ادامه دادم: ولي شايد هم در اشتباه باشم؛ دو تا از شاگردان كلاسم نتايج خيلي خوبي گرفتند، و يكي از فيزيكدانهايي كه اينجا ميشناسم درسش را تا آخر در برزيل خوانده است. پس لابد بايد براي بعضيها ممكن بوده باشد كه در اين نظام، با تمام اشكالاتش، پيشرفت كنند.»
بعد از تمام شدن حرفهايم، رئيس بخش آموزش از جايش بلند شد و گفت: «آقاي قاينمن به ما چيزهايي گفت كه شنيدنش برايمان خيلي سخت بود، اما معلوم است كه او عاشق علم است و انتقادش هم صميمانه است. بنابراين فكر ميكنم كه بايد به حرفش گوش كنيم. من وقتي به اين سخنراني آمدم ميدانستم كه نظام آموزشي ما بيمار است، اما حالا فهميدم كه بيمارياش سرطان است» ـ و نشست.
بعد از شنيدن حرفهاي رئيس بقيه هم دل و جرأت پيدا كردند كه ابرازِ نظر كنند و هيجان شديدي به پا شد. هر كسي بلند ميشد و پيشنهادي ميكرد. دانشجوها دور هم جمع شدند و كميتههايي براي تكثير متن سخنرانيها و كارهاي ديگري از اين قبيل تشكيل دادند.
بعد اتفاقي افتاد كه كاملاً برايم غيرمنتظره بود. دانشجويي بلند شد و گفت «من يكي از دو دانشجويي هستم كه دكتر فايمن در آخر صحبتهاشان اشاره كردند. ميخواستم بگويم كه من در برزيل درس نخواندهام، در آلمان درس خواندهام و تازه امسال به برزيل آمدهام.»
آن يكي دانشجويي هم كه خوب امتحان داده بود يك چيزهاي مشابهي گفت. آن استادي هم كه مثال زده بودم بلند شد و گفت: درس خواندن من در برزيل مقارن با سالهاي جنگ بود ـ دوراني كه همة استادها دانشگاه را ترك كرده بودند ـ و به هميت علت خوشبختانه من همه چيز را تنهايي پيش خودم خواندم. بنابراين واقعش اين است كه از نظام آموزشي برزيل مستفيض نشدهام.»
انتظارِ اين يكي را نداشتم. ميدانستم كه نظامِ آموزشي بدي است، و حالا ميديدم كه خيلي بد است ـ وحشتناك است.
برزيل رفتنِ من در چارچوب طرحي بود كه دولت آمريكا منابع مالياش را تأمين ميكرد. بنابراين، وقتي برگشتم، وزارت امور خارجه ازم خواست گزارشي از سفرم بنويسم. من هم كليات و مطالب مهمتر از سخنرانيام در برزيل را برايشان نوشتم. بعدها از جايي شنيدم كه در وزارت خارجه يكيشان گفته بود : «وقتي يك آدم سادهلوح و خطرناك را بفرستي برزيل همين ميشود ديگر؛ مردك احمق! فقط بلد است دردسر درست كند. اصلاً نميفهمد چه مشكلاتي هست». كاملاً برعكس! به گمانِ من اين يارو وزارت خارجهاي خودش سادهلوح بوده كه خيال ميكرده هر جايي به اسم دانشگاه، با فهرستي از رشتهها و درسها و غيره، واقعاً دانشگاه است.
ترجمه محمدرضا بهاری
سلام
خیلی قشنگ گفتی.
دلیلش اینه که خانم و علاقمند به صنعت نیستی تا فکر کار تو صنعت رو از سرت بیرون کنی و بچسبی به همون دانشگاه و آرزوهای کار در صنعتت رو فقط روی کاغذ مرور کنی و اگر زرنگ باشی بشی هیات علمی یک واحد دانشگاه آزاد در ناکجا آباد. بعد هی به دانشجو ها بگی بچه ها کی میدونه دستگاه سی ان سی چیه؟ و نقاشیشو پای تابلو بکشی.
حق با شماست.
منم الان ۸ سالی میشه ارشد گرفتم ولی جدا دلم نمیخواد دکتری بخونم. حس میکنم با دکتری گرفتن فقط خودمو مسخره کرده ام. وقتی تا الان که ارشد دارم حس بیسوادی بهم دست میده دکتری خوندنم چه دردی رو دوا میکنه.
یک نمونه از کارم بگم. بعد از لیسانس به یک شرکت ذوب و نورد فولاد سر زدم. خیلی جالب بود. فوق العاده بود. کل کارخونه با یک سیستم سوپر کامپیوتر مانیتور میشد. من میتونستم سیستم مانیتورینگ رو با دقت حداقل ده برابر با داده هایی که از سنسورهاس مختلف در کارخونه میمومد شبیه سازی کنم. پیشنهاد دادم. گفتند نباید خانم توی کارخونه تردد کنه. چند جای دیگه هم…
خب من باید به فکر ادامه تحصیل باشم نه؟
امروز یک ایمیل دریافت کردم که همین متن شما بود التبه با این عنوان که نمیدونم کی نوشته!
خوشحال شدم که با خواندن خط اول متن فهمیدم نویسنده کیه!
سریع آدرس سایت رو براش فرستادم و گوش دادن فایل های رادیو مذاکره رو پیشنهاد کردم!
واقعا این متن درد خیلی هاست!
سلام خسته نباشی واقعا حرفای شما روی من تاثیر گذاشت خیلی ناراحت بودم که چرا ارشد قبول نشدم اما وقتی مطلب شما رو خواندم امیدوار شدم من مهندس نرم افزار هستم بیکار همه جا واسه کار سر زدم متاسفانه همه اش قول دادنهای الکی واقعا سخته درس بخوانیی وبیکار باشی
سلام مهندس
منم شریف خوندم.سال ۷۶ لیسانس گرفتم و وارد بازار کار شدم. ۱۳ سال بعد به این نتیجه رسیدم که صنایع با کاری که انجام میده تناسب داره و ارشد صنایع خوندم. فرمایش شما رو قبول دارم و به عینه تجربه ش کردم.
فقط یه نکته
اون هم اینکه من خانم هستم و تو این ۱۵ سالی که تو صنعت کار کردم می بینم که صنعت خیلی نامرده. این روزا که من دارم به مرز ۴۰ سالگی می رسم و لازمه کمی برای سلامت خودم و خانواده م وقت بیشتری بذارم صنعت از من انتظار داره مثل یه مرد مجرد جوان تمام وقت در اختیارش باشم. من کارمو دوست دارم ولی همین کار باعث شده وقتی برای زندگی نداشته باشم.
این در شرایطی هست که یک معلم یا مدرس دانشگاه با زمان کاری بسیار کوتاه تر از من درآمد بهتر و زمان مناسب تری برای زندگی داره. اینو چه کنیم؟
براتون آرزوی تن درستی و بهروزی دارم
مشکل خانم های ما امروز اینه که وارد حوزه هایی شده اند که مردانه است و با روح لطیف آن ها و زندگی اونها سازگار نیست. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم داریم ادا و اطوار غربی ها را در می آوریم. بهتره بنشینیم و درست فکر کنیم که شان و منزلت خانم ها چگونه باید تامین بشه؟ فکر نکنید مخالف کار خانمها در بیرون هستم اما خانم ها باید قدر و منزلت خودش را بدونن و به خاطر پولی ناچیز زندگی و خانواده و عمرشان را برای این صنعت و این بازار بیرحم حروم نکنن. خانم ها اگر به خانواده خودشان برسند و مانند مادرانشان زندگی و فرزندانشان را مدیریت کنند مطمئن باشند که از لحاظ اقتصادی کم نمی اورند و فرزندان بهتری تربیت می کنند و خانواده آرامتری دارند. در یک کلام نقش یک مادر در خانواده ایرانی نقشی مهم و بی بدیل بوده و هست اما ما خودمان داریم چوب حراج به این نحوه زندگی متعالی می زنیم.
منم البته موافقم که تحصیلات عالیه نباید اینطور بشه که الان تو سر سگ بزنی حداقل لیسانس داره!
من فیزیک خوندم اما کارم ترجمه س. یه کتابی رو ترجمه میکردم برای یه دوست محترمی که رشته شون برنامه ریزی آموزشی بود. واقعاً این کتاب و این رشته یه جواهر به تمام معناس. از اونجایی که کار تدریس هم به وفور انجام دادم حتی مدرسه هم درس دادم، واقعاً این گنگ بودن بچه ها رو دیدم. این بی هدف بودنشون، اینکه اصلاً در جریان نیستن که میخوان چیکار کنن و چه برنامه ای دارن. امیدوارم با پر و بال گرفتن این رشته نوپایی و تأثیرگذاری احتمالیش، نسلهای بعدی بهتر هدایت بشن و بهتر بتونن راه خودشون رو پیدا کنند
بسيار مقاله ي جالبي بود.
من خودم ليسانس مكانيك در دانشگاه واترلو كانادا مي.خونم و در كارآموزي كه داشتم با يه شركت برج سازايتاليايي … درواقع شركت مديريت پروژه ان . از ٧ تا مدير پروژه فقط ٢ تا دانشگاه رفتن … اونم ليسانس . بقيه كالج خوندن سه ساله كه ليسانس هم نيست … به منم گفتن وقتو با فوق ليسانس و گرفتن مهر مهندسي ناظر علاف نكن .. ليسانس و بگير كار كن تجربه بدست بيار … دانشگاه چيزي كه ياد مي گيري فقط روس يادگرفتنه… ياد گيري واقعي در صنعت اتفاق مي اقته و كار
دوست عزیز، خود من از اشخاصی هستم که فوق لیسانس اخذ کرده ام، البته نه مثل شما از دانشگاه شریف. کارشناسی را از دانشگاه آزاد و کارشناسی ارشد را از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته ی زمین شناسی و گرایش دیرینه شناسی دریافت کرده ام.
خب تا اینجا مد نظر دارید که تنها کاری که می توانم به آن مشغول باشم «اکتشاف نفتی» در شرکتهای تابعه ی ورزات نفت است. اما اساسا مشکل از اینجا ایجاد می شود که منی که با علاقه پیگیر این رشته بوده ام و همواره در مورد فسیل ها با علاقه و ولع مقاله می خواندم، باید به دیدگاه های اقتصادی محدود شرکت نفتی محدود شوم.
تز ارشد من در رابطه با Paleoclimatology بوده است، گرایشی که هم اکنون شاید در دنیا بسیار بسیار پرکار و به درد بخور باشد، اما در مملکت خودم، به سردی از آن استقبال شده است. خب البته باید عرض کنم که برای مثال ما بیشتر از آن چه که باید در سیستم دانشگاهی رشته ایجاد کرده ایم و متأسفانه تر این که قبل از توسعه ی همه جانبه ی «علوم پایه» مهندسی و علوم بسیار پیشرفته را بدون پشتوانه علمی وارد سیستم دانشگاهی کرده ایم.
درد دل بسیار است، البته بیشتر آن ها را در صفحه فیس بوک می نویسم.
با تشکر
سلام
شما راست می گید خیلی بی هدف می رن سمت ارشد و دکتری. ولی خوب یه چیزایی هم هست.
اینکه خیلیا دارن الان می یان سمت ارشد و دکتری از بیکاریه. از اینکه چیز دیگه برای ادامه ندارن. یکم هم چشم و هم چشمی. البته اولش از بیکاری. از بیکاری ادما میرن دنبال تنها راه به ظاهر ممکن میان کنکور میدن قبول میشن. سد پشت کنکور خیلی زیاده تصمیم گرفته میشه که ظرفیت ها رو زیاد کنن. بعد ظرفیت ها که زیاد میشه همه یجورایی در معرض کنکور و دانشگاه قرار می گیرن. بعد هم وارد دانشگاه میشن. چشم و هم چشمی بوجود میاد.
بیشتر مشکلات بر میگرده به جمعیت زیاد دهه ۶۰ ها.
سلام
خلاصه صحبت شما اين است كه دكترا نمي خوانم چون به درد من و ديگران نمي خورد. در كليت قضيه تا حدودي با شما موافقم ولي با اين مثال شما كه كارخانه هاي معتبر خودروسازي را ليسانسيه ها مي چرخانند، موافق نيستم. شايد آچار به دست هايي كه كنار خط توليد مهندس ليسانسيه باشند اما خود شما هم بهتر مي دانيد كه طراح خودرويي كه خواص آيروديناميك آن نسبت به مدل قبليش بهتر شده، آن مهندس نيست. واحد هاي تحقيق و توسعه فعال اين كارخانه ها پر است از اساتيد دانشگاه باسواد و دانشجويان دكتري پر انرژي كه الزاما در استخدام تمام وقت آن كارخانه نيستند*.
به نظر من اين وجه از عدم كارآمدي دكترا تا زماني كه جامعه از دكتر اشباع نشده، ديده نخواهد شد ولي بعد از اين مرحله دو اتفاق مي تواند بيفتد يا دوره هاي مسلسلي پسادكتري رونق مي گيرند يا توليد و توسعه جاي مقاله نويسي را مي گيرد و احتمالا روزي شرط دفاع از تز دكترا ارائه يك محصول به دردبخور باشد! از دكتر منصوري عبارت “مشق علم” را براي تحصيل در دوره دكتري فعلي قرض مي گيرم و خوشبينم كه بالاخره روزي اين تغيير جهت به سمت عمل اتفاق بيفتد.
*پيشنهاد مي كنم بخشي از فيلم tickets محصول مشترك عباس كيارستمي و دونفر ديگر را ببينيد كه شخصيت اصلي آن دكتر داروساز است.
مويد باشيد
انتخاب های هر کسی بسته به اهدافش داره. حالا اهداف شما این گونه بوده که دکتری خواندن سودی نداشته و به دردی نمی خورده. اما نباید استقرا زد که چون به درد یک نفز نخورده به درد بقیه هم نمی خورد. اینکه جامغه جوگیر بشه و همه بخوان دکتری بگیرن لزوما بخ خاطر مشکل سیستم آموزشی نیست بیشتر بخ خاطر مشکل فرهنگی هست. و البته اینیم که ما نسخه ای که برای خودمون مفیر بوده رو برای بقیه هم تجویز کنیم هم یک مشکل فرهنگی دیگه هست. شما دکتری نخوندید و کار درستی کردید. اما این به معنی این نیست که هر کسی دکتری خونده کار اشتباهی کرده. موفق باشید
سلام ممنون از دوست خوبم که این وب را به من معرفی کرد.
در ادامه این سوال را مطرح می کنم که چگونه می توان به صنعتی که برای افکار و توانایی جوانان آن اهمیتی قائل نیست وارد شد و پیشرفت نمود.ممنون خواهم شد از راهنمایی های جناب عالی.
سلام
من دورادور شمارو میشناسم ولی تا حالا به وبلاگتون سر نزده بودم و الان دوستان لینکشو برام فرستادن.
با نظرتون کاملا موافقم و میخوام یه چیزی اضافه کنم.علاوه بر فرمایشات کاملا صحیح شما اینکه آدم از علمی که کسب میکنه استفاده کنه خیلی مهمه. نه اینکه چیزایی که یاد میگیره فقط برای سخنرانی باشه. اینکه مدیرانی که بهشون آموزش میدین رو توجیه کنین که عمل کردن به این مباحث خیلی سخته ولی باید نتیجه آموزش باشه.
سلام مهندس
من دانشجوی کارشناسی کامپیوتر هستم.با نظراتتون کاملا موافقم.ته دکترا گرفتن توی ایران میشه استاد دانشگاه شدن که الانم از هر استاد دانشگاهی بپرسی از شغل و درآمدش ناراضیه.همیشه به این فکر کردم که گیرم دکترا گرفتم گیرم کلی مقاله دادم و کتاب نوشتم آخرش که چه؟!
به این نتیجه رسیدم زندگی غیر از ایناست وقتی یه آدم عادی میاد از اشکالات ویندوز کامپیوترش می پرسه و تو بلد نیستی اولین چیزی که می گه اینه که تو دانشگاه چی یادتون دادن،بعد که می شینی با خودت فکر می کنی می بینی توی دانشگاه هیچ چیزی یاد نمی گیری وقتی وارد جامعه می شی می بینی هیچ کدوم از دانسته های دانشگاهیت به درد جامعه نمی خوره چرا؟چون به جای اینکه بیایی بشینی چیزایی یاد بگیری که جامعه نیاز داره رفتی نشستی یه سری چیزهای تئوری کردی توی مخت که حتی کاربردش رو هم نمی دونی و این یه ضعف خیلی بزرگیه و همین باعث می شه که فردا که فارغ التحصیل شدی نتونی جایی کار پیدا کنی.درسته که کار کم پیدا می شه ولی اگه توی زمینه ی تخصصی خودت حرف واسه زدن داشته باشی هیچ وقت بیکار نمی مونی.اونوقته که دیگه نیاز به گرفتن مدرک الکی نداری اونوقته که اگه رفتی واسه ادامه تحصیل مطمئنی به دانش بیشتر نیاز داری نه کار و فرار از بیکاری.
نظر من اینه،ممنون
سلام مهندس
بار قبل که ایم مطلب رو خوندم تعداد کامنت ها انقدرزیاد نبود! معلومه دل همه پر بود و منتظر چنین نوشته ای بودند.
به هر حال داشتم بو سایت ها می چرخیدم گفتم بیام اینجا و کمی درد دل کنم. آخه امروز نتایج کنکور دکتری اعلام شد من هم شرکت کرده بودم مکانیک-دینامیک جامدات. رتبم بد شده یعنی معلوم نیست بده یا خیلی بد ۱۲۶٫ باید دید که واقعاً بده یا افتضاح…
محمدرضای عزیز خوش به حالت
امروز با تلاش فراوانی که قبلاً کردی و سختی هایی که قبلا نوشتی جایی هستی که یک پست با افتخار میذاری که چرا دکتری نمی خوانم و تنها پاسخت به افرادی که میان و می نویسن چره بخون شاید لبخند باشد و تمام! آن ها چه می فهمند که قضیه چیست
من هم معدلم بالاست پز مقاله نمیدم چون الان همه مقاله دارن و مقاله شده جزو اسم! هر کی اسمشو میگه اسم مقالشم میگه! بخاطر همین ترجیح میدم که پز مقاله ندم!
دانشگاهم هم خدا رو شکر بد نبود و رابطه ی خوبی با استادها و دانشجوها بود و هست…
اما من شدیداً می خوام که دکتری بخونم… چراشم معلومه کار ندارم
فکر اینکه چند ماه آینده پروژم تموم میشه و من بیکارم و باید وقتمو تو تخت خواب یا تو اینترنت بگذرونم بیچارم میکنه…
چی بگم…
کی رو مقصر کنم…
به قول دکتر شیری قربانی نکنم بقیرو بهتره
اما هیچ دلیلی برای مقصر بودن خودم ندارم…
موقعیتی نبوده که مفت از دست داده باشمش…
با این رتبه ای هم که اوردم نمیدونم چی بگم…
شهر من که چندید بار اسمشو آوردم به شدت غریبه پرسته اولویت با این جایی ها نبوده و نیست…
راستش این شد دلیل دکتری خوندم من : بیکاری!
یک پست بذار و بنویس من دکتری نمیخوتنم اما شما چرا می خوانید یا می خواهید بخوانید…
ببین چه جوابهایی که نمیگیری….
من نفر اول دلیلمو گفتم…
خودم هم می گم و می پرسم به نظر شما این دلیل شخص رو حتی اگه دکتر بشه به چه دکتری تبدیل می کنه…
عزیز من شما اگر مکانیک خوندید و اون هم شاخه جامدات فقط بتونید یک قطعه را تحلیل و طراحی کنید همین الان به این آدرس foruozanmehr@gmail.com ارسال بکن تا خودم برات کار جور کنم با حقوق توپ بعد از چند سال دکترات رو با این درآمد برو خارج بخون.
با سلام دوست عزیز محسن
احتراما امکانش هست بنده از این پیشنهادی که فرمودید استفاده کنم؟من مکانیک خوندم گرایش طراحی جامدات وبه طراحی قطعات کاملا مسلط هستم
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.
برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم
چقدر دایره وار و کسل کننده زندگی می کنیم گویا هدف و تکلیفمون با خودمون مشخص نیست
فوق العاده بود اما باید همرنگ جماعت شد تا …
من خارج از کشوری و دارم ارشد می خونم. بچه های سال بالایی رو نگاه می کنم هیچ کس به جز ۲ تا ایرانی نمیخواد دکترا بخونه. اون ۲تا ایرانی هم فقط برای اقامت.
یعنی احساس می کنم این دکترا خوندن یه کار جهان سومیه کاملا! مایی که ویزای هیچ کشوری رو نداریم 🙁
با اين مساله موافقم
اين مقاله يه تئوري است . اما ما در شرايط حال حاضر ايران زندگي ميكنيم
مثلا شما براي تاسيس يك كلينيك فيزيوتراپي حتما بايد ليسانس داشته باشي . اما دانش فوق ديپلمت كافيه . اما بهداشت كاري به دانش شما نده.
شاد زي
من نگفتم کلاً دانشگاه نریم. گفتم ببینیم در کاری که میخواهیم انجام بدیم چی لازمه.
من اگر هدفم این بود که عضو هیأت علمی بشم، حتماً با علاقه و پیگیری دکترا میخواندم.
اگر میخواستم در یک کارخانه کار فنی بکنم، لیسانس میخواندم.
الان که میخواهم کار فنی و مدیریتی بکنم، لیسانس مهندسی و فوق مدیریت گرفتم.
فقط میگم بی دلیل وقت و انرژی و هزینه زیاد نگذاریم.
با سلام و دورود فراوان الان که این مطلب خوندم خیلی خوشحالم چون همه مدام می پرسند معدلت که بالاست دانشگاهت هم که دولتی بود چرا دکترا شرکت نمی کنی ؟ خدای شکرت که امروز این مطلب قشنگ خوندم حقیقتی تلخ با زبانی شیرین – ممنون
سلام.واقعا این یک واقعیت درد آور از جامعه ماست
زنده باد جمهوری اسلامی………..
سلام
نوشته شما برام جالب و خواندنی بود.ممنون از دقت نظر و دسته بندی درست و دقیق مطلب.
پستی در همین زمینه قبلا” نوشته ام که شاید برای شما هم جالب باشد.
http://www.siakia99.blogfa.com/post-201.aspx
مثال های آخر واقعا گیرا بود
نوشتاری ساده و صمیمی بود.
به قول شاعر
جانا سخن از زبان ما میگویی
و قول میدوم نیمی از دوستانی که کامنت تایید گذاشتن عمل متفاوتی دارن. 🙂