تفاوتهای انسان و ماشین، کم نیست. لااقل هنوز کم نیست. اما ظاهراً برای قرنها، توانایی شطرنج بازی کردن یکی از تفاوتهای جدی انسان و ماشین در نظر گرفته میشده است. شطرنج، قرنها تاریخ را در پس مربعهای سیاه و سفید خود پنهان کرده است. همیشه عادت داشتهایم که در کنار صفحه شطرنج، انسانی را ببینیم که در سکوت، با چهرهای متفکر به صفحه نگاه میکند و گاه دقیقهها و ساعتها میگذرد و هیچ نمی گوید. به همین دلیل است که حتی در گذشتههای دور هم، وقتی انسان به ماشین متفکر فکر میکرد، یکی از نخستین تصاویری که به ذهنش میرسید، ماشینی بود که با انسان شطرنج بازی میکند! بی دلیل نیست که وقتی دستگاهی به نام تورک را به عنوان یک شطرنج باز مکانیکی روبروی ناپلئون – که عاشق شطرنج بود – قرار دادند، نتوانست در مقابل وسوسهی رقابت با او مقاومت کند و یکی از نخستین باختهای انسان در مقابل ماشین را رقم زد. البته بعدها، معلوم شد که یک شطرنج باز، به شکل هوشمندانهای در داخل آن دستگاه پنهان بوده است!
شاید بسیاری از مردم، دستگاه تورک را در ادامهی فهرست طویل تقلبهای تاریخ قرار دهند. اما دستگاه تورک را به شکل دیگری هم میتوان نگاه کرد. یکی از نخستین نمادهای ثبت شدهی انسان از علاقهی او به ساخت دستگاهی که مانند خودش فکر میکند.
شاید تصویر واقعیتر و جدیتر این رقابت را بتوان رقابت گری کاسپاروف، قهرمان شطرنج جهان، با Deep Blue دانست. وقتی که انسان در برابر ماشینی که خود ساخته بود، نشست و از او باخت. شطرنج کاسپاروف، فقط مورد علاقهی شطرنج بازان نبود.
برای بسیاری از انسانها، یکی از جدیترین رویاروییهای انسان با محصول ساخت خودش بود. البته انسان قبلاً هم با محصولات ساخت خودش روبرو شده بود. مثلاً وقتی که با تیری که خود ساخته بود کشته میشد یا با زنجیری که خود ساخته بود اسیر میشد و یا با بمبی که خود ساخته بود منفجر میشد. اما این بار، انسان با محصولی که خود ساخته بود، نبرد فکری میکرد.
برای بعضی از انسانها، این رویداد آغاز یک دوره جدید بود. حرفهایی که همیشه در داستانهای علمی – تخیلی مطرح میشد، به نظر میرسید که چندان دور از دسترس نیست. برخی چنان به اندوه نشستند و روضه خواندند که گویی، آخرالزمان رسیده است. برخی دیگر هم چنان به وجد آمدند که گویی میتوان در آیندهی نزدیک، مغز تعطیل بسیاری از ما را کنار گذاشت و مغزهایی هوشمندتر را جایگزین کرد تا دنیای بهتر و زیباتر بسازند.
اما آن زمان، جملهای از کاسپاروف در گفتگو با یکی از خبرنگاران، در میانهی هیاهوی خبری گم شد و کمتر مورد توجه قرار گرفت. به کاسپاروف گفتند: آقای کاسپاروف. دیپ بلو همزمان به چند میلیون حرکت آتی فکر میکند، شما معمولاً قبل از تصمیم گیری به چند حرکت فکر می کنید؟ و کاسپاروف گفت: به یک حرکت! صفحه را که نگاه میکنم، یک حرکت خودش را به من نشان میدهد و میگوید که آن را انجام دهم!
این حرف در آن زمان می توانست پیام خوبی باشد مبنی بر اینکه ماشین به هر حال، با انسان فرق دارد و مغز انسان، صرفاً یک ماشین پیچیده تر نیست. اگر چه بعداً وقتی که بحث Adaptive Self Organized Artificial Neural Systems شکل گرفت و توسعه یافت، اختلاف نظر در این زمینه هم بیشتر شد.
به هر حال، الان موضوع بحث من چیز دیگری است. شطرنج، نماد انسان اندیشمند بود و انسان در برابر ماشینی که شطرنج بازی میکرد، میباخت. اما در کنار این رویدادهای زیبا و جذاب خبری، به آرامی رویداد دیگری شکل گرفت که تا جایی که من میدانم کلیو تامپسون، قبل از هر کس دیگری اهمیت آن را دیده و در مورد آن نوشته است. عنوان این متن هم، برگرفته از اصطلاحی است که او دوست دارد و به کار میبرد.
رویداد، به ظاهر ساده بود. پیشنهاد کردند که به جای اینکه انسانها روبروی دستگاههای کامپیوتری بنشینند، بتوانند در کنار خود یک دستگاه کامپیوتر داشته باشند و از حرکتهای پیشنهادی کامپیوتر هم، استفاده کنند. به عبارتی، این بار امثال کاسپاروف، یک مشاور جدید هم در کنار خود داشتند که قبلاً اثبات کرده بود از آنها قویتر است. شطرنج بازهای معمولی هم همان مشاور را در اختیار داشتند.
حاصل این شکل جدید بازی، دو نتیجهی جالب بود. نتیجه اول – که قابل حدس است – اینکه شطرنج بازان حرفهای هم وقتی یک ماشین را به عنوان مشاور داشتند، عملکرد بهتری داشتند و در موارد متعددی، تعداد حرکاتی که تا پیروزی نیاز داشتندَ، کمتر میشد.
اما نتیجه دوم – و بسیار مهمتر اینکه – برخی فکر میکردند زیرک هستند و به جای اینکه خودشان فکر کنند، مستقیماً حرکتهای پیشنهادی ماشین را انجام میدادند. به هر حال، ماشین قبلاً ثابت کرده بود که از توانمندترین انسان هم، میتواند بهتر شطرنج بازی کند. اما اتفاق عجیبی افتاد. در بسیاری از موارد، کسانی که صرفاً مجری پیشنهاد ماشین بودند، از کسانی که در کنار پیشنهاد ماشین، خودشان هم فکر و تحلیل می کردند و حاصل آن را به صفحهی بازی میآوردند، شکست خوردند.
تعبیر سن تور، از اینجا شکل میگیرد. سن تور، یکی از موجوات افسانهای است که سری شبیه انسان و بدنی شبیه اسب دارد. سن تور، انسان اسب سوار نیست. به عبارتی اسب و انسان در آن قابل تفکیک نیستند. نمیتوانیم بگوییم که سن تور، اسبی است که سری مانند انسان دارد یا انسانی است که پایی مانند اسب دارد.
ماشین، در شطرنج از انسان برنده شد، اما به سن تور باخت. سالیان سال، انسان ابزار ساخته است. ابزارهای او تا کنون، عموماً ادامهی دست و پای او بوده اند. چکش، مشتی محکمتر بود و چرخ، پایی که سریع تر میرفت. اما تکنولوژی در دهههای اخیر، اجازه داد که انسان ادامهی مغز خودش را بسازد.
امروز دفتر تلفن موبایل، ادامهی حافظهی بلندمدت ماست و وقتی آن را با اکانت گوگل خود سینک میکنیم، میتوان گفت آن را در حافظهی ابدی خود قرار دادهایم (اطلاعات در آنجا هم ابدی نیست، اما افق ارزیابی من، متوسط عمر یک انسان است).
دانبار، با بررسی کورتکس مغز انواع جانداران، اعلام کرد که انسان در بهترین حالت، میتواند ۱۵۰ رابطه را به صورت جدی و همزمان مدیریت و درک کند. اما امروز اگر چه میتوان گفت که شبکههای اجتماعی، ابزارهای خوبی برای مدیریت رابطهی جدی و عمیق نیستند، اما به هر حال قطعاً میتوان گفت که ابزارهای جدید، میتوانند (صرفاً میتوانند و نه اینکه میکنند!) به هر یک از ما کمک کنند که شبکه دوستی بزرگتری را مدیریت کنیم.
امروز ویکی پدیا، یک دایره العارف نیست. بخشی از مغز بشر است که بیرون از جمجمههای او تکامل مییابد. خرد جمعی، که زمانی یک اصطلاح فلسفی و بیشتر شبیه یک استعاره ادبی بود، امروز – لااقل بخشی از آن- IP دارد. Server دارد و حتی میتوان میزان انرژی مصرفی آن را بر حسب ژول و کالری حساب کرد!
تا کنون، انسان همیشه سوار بر ابزار خود میشد. درست مانند سواری که بر اسب میپرد و به پیش میرود. اما در این مقطع زمانی، برای نخستین بار، انسان و اسب، یکی شدهاند و سن تور خلق شده.
امروز من با یک انسان ازدواج نمیکنم. با یک سن تور ازدواج میکنم: انسان + دفتر تلفن وایبری + اکانت فیس بوک + اکانت اینستاگرام + …
همچنانکه روزگاری، پس از ازدواج، به دلیل مشکلات عقلی و فکری و جسمی، ممکن بود جدایی به وجود بیاید، دفتر تلفن و اکانتهای شبکه های اجتماعی و … هم میتوانند به همان راحتی منجر به جدایی شوند (یکی از دوستان من که از همسرش جدا شده میگفت: احساساتش به توییتر نشت دارد و نتوانسته آن را کنترل کند!). در گذشته کدام زنی، از مردش به دلیل لنگ بودن اسب او جدا شده بود؟!
من به طور مشخص وقتی میگویم تکنولوژی به فضای سایبری فکر میکنم. با معنای دقیق کلمات آن. فضا معادل واژهی Space و نه معادل واژهی Room و سایبر به همان ریشهی اصلی آن در Cybernetics و نه هم معنا با واژهی مجازی یا Virtual.
زمانی، زاهد تارک دنیا میتوانست همهی دنیا را کنار بگذارد و با چشمان بسته، به کشف و شهود مشغول شود. او هیچ چیز را از دست نمیداد. جهان و عالم هستی را میفهمید. آنچه نمیدید زوایدی بود که انسان بر روی این کره خاکی آفریده بود. خانه و آشپزخانه و کاخها و کوخها و زر و زور و هر آنچه که تجربهی او را از بزرگی عالم هستی، نه تنها عمیقتر نمیکرد، بلکه مغشوش میکرد.
اما در روزگار جدید، انسان که قبلاً چیزی توانمندتر از دست خود و سریعتر از پای خود و بزرگتر از بدن خود ساخته بود، مشغول توسعهی چیزی گستردهتر از مغز خویش است! در عصر سن تورها، تسلط نداشتن بر ابزارهای جدید، صرفاً ضعف فیزیکی و مادی نیست. بلکه چشم پوشی از ابزاری بزرگ برای درک بهتر عظمت عالم هستی است.
انسانها، اگر نیاموزند که به ابزارها مسلط شوند، در زیر دست و پای سن تورها، له خواهند شد. دنیای جدید دنیای آنهاست و لااقل، نگاهی به وضعیت امروز ما، نشان میدهد که بسیاری از ما، نه تنها این ترکیب جدید انسان – ابزار را نفهمیده و ندیدهایم، بلکه در سوار شدن بر اسب تکنولوژی هم، چنان ناشیانه عمل کرده و فرو افتادهایم که عملاً صرفاً قربانی پایکوبی اسبها و اسب سواران تکنولوژی هستیم.
پی نوشت: خیلی دلم میخواست در این زمینهها بیشتر بنویسم، اما احساس میکنم حوصلهی خواننده سر میرود. روی کاغذ مینویسم.
به روز رسانی: بعداً مطلب دیگری تحت عنوان دنیای تکنولوژی و شکل گیری حافظه بیرونی نوشتم که میتوان آن را ادامه این متن در نظر گرفت. امیدوارم فرصت کنید و آن را هم بخوانید.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
قبلا اين مطلبتون رو خونده بودم.تشبيه انسان و ماشين به سن تور خيلي به دلم نشست.من شايد ٥سالم بود كه پاي كامپيتر IBM بازي ميكردم.اون موقع اولين نسخه پرينس پرشيا بود.بيشترين زمان استفاده از كامپيوترم تا چند سال پيش بازي بود.الان هم كه با نرم افزارهاي گرافيكي سر و كار دارم فكر ميكنم فقط شكل بازي كردنم عوض شده.سال اول دانشگاه چون كار طراحيم روي كاغذ خيلي كند بود پروژه هارو پرينت نرم افزار مي بردم.حدود يه ترم با مدير گروهمون درگير بودم كه چرا اتود نرم افزار رو به جاي اتود دستي قبول نمي كنن.دست آخر اينجوري راضي شدن كه مثلا به ازاي يه اتود دستي بقيه دانشجوها من ٢٠اتود پرينت شده تحويل بدم.مفهوم سن تور براي من اين بود كه اگر كامپيوتر نبود شايد پروژه هامو تحويل هم نمي دادم. و قطعا خيلي الان بيشتر از قبل به كامپيوتر وابستم.گاهي اين منو ميترسونه و فكر ميكنم وقتي به اندازه اي تبديل به سن تور هايي بشيم كه مرز بين اسب و انسان بودنمون براي خودمون هم قابل تشخيص نباشه چه اتفاقي ميفته.تكنولوژي و همه ي ابزارهاي امروزي سرعت تغيير زيادي دارند و ترس اينكه شايد جا بمونيم.هر كسي در هر سطحي(من سوادم تو اين حوزه حداقل مورد نيازمه)بايد پا به پاي توسعه وب و آپديت شدن برنامه هاي مورد استفادش سرعت خودش رو زياد كنه.
و به ازاي اين توسعه ما سهم خيلي چيزهارو كمتر ميكنيم.
سوالم اينه چيزي به عنوان جنبش ضد تكنولوژي ممكنه به وجود بياد؟مثلا داشتن تبلت و موبايل(البته تا اون موقع فكر كنم اينها هم به نوبه ي خودشون عتيقه به حساب بيان)يه جور بي فرهنگي به حساب بياد؟در سطحي كه اكثر ما و شايد نسلهاي بعد ما بخوان دوباره اين سن تور رو جدا كنن ؟و انسان تركيب شده با ماشين كه فكر ميكنيم سطح هوشمنديش در حال تغييره مي تونه بدون اسبش زنده بمونه؟يا اينكه اين مسير هميشه رو به صعوده و ما پا به پاي اين سرعت انقدر پيشروي ميكنيم كه اصلا يادمون نياد انسان بدون اسب چه شكلي بوده كه حسرت كذشترو داشته باشيم.
پي نوشت:فكر ميكنم اينها الان هذيون هاي مربوط به ذهن منه كه تا چند ماه ديگه بايد سه تا نرم افزارو در حد عالي ياد بگيرم!
برام جالب و قابل تامل بود.
با کمی تامل و عمق تامل بیشتر برای این موضوع به این فکر کردم که چه قدر خوب میشه که اگر قراره با این تکنولوژی و اصلاحاْ عصر سن تورها ابزارهایی که میشه با اونا ترکیب شد مسلط شد یا عبارتی بیاموزیم که مسلط بشیم ابزارهایی باشن که مارو هر چه بیشتر قوی و قوی تر کنن تا با شناخت و تسلط به این ابزارها،درکنار تمامی فواید و پیشرفتهایی که برامون داره و به ارمغان میاره(به قول شما برای درک بهتر عظمت عالم هستی) هم مفید باشه.
ممنون محمدرضای عزیز استاد و سن تور گرامی 😉