تفاوتهای انسان و ماشین، کم نیست. لااقل هنوز کم نیست. اما ظاهراً برای قرنها، توانایی شطرنج بازی کردن یکی از تفاوتهای جدی انسان و ماشین در نظر گرفته میشده است. شطرنج، قرنها تاریخ را در پس مربعهای سیاه و سفید خود پنهان کرده است. همیشه عادت داشتهایم که در کنار صفحه شطرنج، انسانی را ببینیم که در سکوت، با چهرهای متفکر به صفحه نگاه میکند و گاه دقیقهها و ساعتها میگذرد و هیچ نمی گوید. به همین دلیل است که حتی در گذشتههای دور هم، وقتی انسان به ماشین متفکر فکر میکرد، یکی از نخستین تصاویری که به ذهنش میرسید، ماشینی بود که با انسان شطرنج بازی میکند! بی دلیل نیست که وقتی دستگاهی به نام تورک را به عنوان یک شطرنج باز مکانیکی روبروی ناپلئون – که عاشق شطرنج بود – قرار دادند، نتوانست در مقابل وسوسهی رقابت با او مقاومت کند و یکی از نخستین باختهای انسان در مقابل ماشین را رقم زد. البته بعدها، معلوم شد که یک شطرنج باز، به شکل هوشمندانهای در داخل آن دستگاه پنهان بوده است!
شاید بسیاری از مردم، دستگاه تورک را در ادامهی فهرست طویل تقلبهای تاریخ قرار دهند. اما دستگاه تورک را به شکل دیگری هم میتوان نگاه کرد. یکی از نخستین نمادهای ثبت شدهی انسان از علاقهی او به ساخت دستگاهی که مانند خودش فکر میکند.
شاید تصویر واقعیتر و جدیتر این رقابت را بتوان رقابت گری کاسپاروف، قهرمان شطرنج جهان، با Deep Blue دانست. وقتی که انسان در برابر ماشینی که خود ساخته بود، نشست و از او باخت. شطرنج کاسپاروف، فقط مورد علاقهی شطرنج بازان نبود.
برای بسیاری از انسانها، یکی از جدیترین رویاروییهای انسان با محصول ساخت خودش بود. البته انسان قبلاً هم با محصولات ساخت خودش روبرو شده بود. مثلاً وقتی که با تیری که خود ساخته بود کشته میشد یا با زنجیری که خود ساخته بود اسیر میشد و یا با بمبی که خود ساخته بود منفجر میشد. اما این بار، انسان با محصولی که خود ساخته بود، نبرد فکری میکرد.
برای بعضی از انسانها، این رویداد آغاز یک دوره جدید بود. حرفهایی که همیشه در داستانهای علمی – تخیلی مطرح میشد، به نظر میرسید که چندان دور از دسترس نیست. برخی چنان به اندوه نشستند و روضه خواندند که گویی، آخرالزمان رسیده است. برخی دیگر هم چنان به وجد آمدند که گویی میتوان در آیندهی نزدیک، مغز تعطیل بسیاری از ما را کنار گذاشت و مغزهایی هوشمندتر را جایگزین کرد تا دنیای بهتر و زیباتر بسازند.
اما آن زمان، جملهای از کاسپاروف در گفتگو با یکی از خبرنگاران، در میانهی هیاهوی خبری گم شد و کمتر مورد توجه قرار گرفت. به کاسپاروف گفتند: آقای کاسپاروف. دیپ بلو همزمان به چند میلیون حرکت آتی فکر میکند، شما معمولاً قبل از تصمیم گیری به چند حرکت فکر می کنید؟ و کاسپاروف گفت: به یک حرکت! صفحه را که نگاه میکنم، یک حرکت خودش را به من نشان میدهد و میگوید که آن را انجام دهم!
این حرف در آن زمان می توانست پیام خوبی باشد مبنی بر اینکه ماشین به هر حال، با انسان فرق دارد و مغز انسان، صرفاً یک ماشین پیچیده تر نیست. اگر چه بعداً وقتی که بحث Adaptive Self Organized Artificial Neural Systems شکل گرفت و توسعه یافت، اختلاف نظر در این زمینه هم بیشتر شد.
به هر حال، الان موضوع بحث من چیز دیگری است. شطرنج، نماد انسان اندیشمند بود و انسان در برابر ماشینی که شطرنج بازی میکرد، میباخت. اما در کنار این رویدادهای زیبا و جذاب خبری، به آرامی رویداد دیگری شکل گرفت که تا جایی که من میدانم کلیو تامپسون، قبل از هر کس دیگری اهمیت آن را دیده و در مورد آن نوشته است. عنوان این متن هم، برگرفته از اصطلاحی است که او دوست دارد و به کار میبرد.
رویداد، به ظاهر ساده بود. پیشنهاد کردند که به جای اینکه انسانها روبروی دستگاههای کامپیوتری بنشینند، بتوانند در کنار خود یک دستگاه کامپیوتر داشته باشند و از حرکتهای پیشنهادی کامپیوتر هم، استفاده کنند. به عبارتی، این بار امثال کاسپاروف، یک مشاور جدید هم در کنار خود داشتند که قبلاً اثبات کرده بود از آنها قویتر است. شطرنج بازهای معمولی هم همان مشاور را در اختیار داشتند.
حاصل این شکل جدید بازی، دو نتیجهی جالب بود. نتیجه اول – که قابل حدس است – اینکه شطرنج بازان حرفهای هم وقتی یک ماشین را به عنوان مشاور داشتند، عملکرد بهتری داشتند و در موارد متعددی، تعداد حرکاتی که تا پیروزی نیاز داشتندَ، کمتر میشد.
اما نتیجه دوم – و بسیار مهمتر اینکه – برخی فکر میکردند زیرک هستند و به جای اینکه خودشان فکر کنند، مستقیماً حرکتهای پیشنهادی ماشین را انجام میدادند. به هر حال، ماشین قبلاً ثابت کرده بود که از توانمندترین انسان هم، میتواند بهتر شطرنج بازی کند. اما اتفاق عجیبی افتاد. در بسیاری از موارد، کسانی که صرفاً مجری پیشنهاد ماشین بودند، از کسانی که در کنار پیشنهاد ماشین، خودشان هم فکر و تحلیل می کردند و حاصل آن را به صفحهی بازی میآوردند، شکست خوردند.
تعبیر سن تور، از اینجا شکل میگیرد. سن تور، یکی از موجوات افسانهای است که سری شبیه انسان و بدنی شبیه اسب دارد. سن تور، انسان اسب سوار نیست. به عبارتی اسب و انسان در آن قابل تفکیک نیستند. نمیتوانیم بگوییم که سن تور، اسبی است که سری مانند انسان دارد یا انسانی است که پایی مانند اسب دارد.
ماشین، در شطرنج از انسان برنده شد، اما به سن تور باخت. سالیان سال، انسان ابزار ساخته است. ابزارهای او تا کنون، عموماً ادامهی دست و پای او بوده اند. چکش، مشتی محکمتر بود و چرخ، پایی که سریع تر میرفت. اما تکنولوژی در دهههای اخیر، اجازه داد که انسان ادامهی مغز خودش را بسازد.
امروز دفتر تلفن موبایل، ادامهی حافظهی بلندمدت ماست و وقتی آن را با اکانت گوگل خود سینک میکنیم، میتوان گفت آن را در حافظهی ابدی خود قرار دادهایم (اطلاعات در آنجا هم ابدی نیست، اما افق ارزیابی من، متوسط عمر یک انسان است).
دانبار، با بررسی کورتکس مغز انواع جانداران، اعلام کرد که انسان در بهترین حالت، میتواند ۱۵۰ رابطه را به صورت جدی و همزمان مدیریت و درک کند. اما امروز اگر چه میتوان گفت که شبکههای اجتماعی، ابزارهای خوبی برای مدیریت رابطهی جدی و عمیق نیستند، اما به هر حال قطعاً میتوان گفت که ابزارهای جدید، میتوانند (صرفاً میتوانند و نه اینکه میکنند!) به هر یک از ما کمک کنند که شبکه دوستی بزرگتری را مدیریت کنیم.
امروز ویکی پدیا، یک دایره العارف نیست. بخشی از مغز بشر است که بیرون از جمجمههای او تکامل مییابد. خرد جمعی، که زمانی یک اصطلاح فلسفی و بیشتر شبیه یک استعاره ادبی بود، امروز – لااقل بخشی از آن- IP دارد. Server دارد و حتی میتوان میزان انرژی مصرفی آن را بر حسب ژول و کالری حساب کرد!
تا کنون، انسان همیشه سوار بر ابزار خود میشد. درست مانند سواری که بر اسب میپرد و به پیش میرود. اما در این مقطع زمانی، برای نخستین بار، انسان و اسب، یکی شدهاند و سن تور خلق شده.
امروز من با یک انسان ازدواج نمیکنم. با یک سن تور ازدواج میکنم: انسان + دفتر تلفن وایبری + اکانت فیس بوک + اکانت اینستاگرام + …
همچنانکه روزگاری، پس از ازدواج، به دلیل مشکلات عقلی و فکری و جسمی، ممکن بود جدایی به وجود بیاید، دفتر تلفن و اکانتهای شبکه های اجتماعی و … هم میتوانند به همان راحتی منجر به جدایی شوند (یکی از دوستان من که از همسرش جدا شده میگفت: احساساتش به توییتر نشت دارد و نتوانسته آن را کنترل کند!). در گذشته کدام زنی، از مردش به دلیل لنگ بودن اسب او جدا شده بود؟!
من به طور مشخص وقتی میگویم تکنولوژی به فضای سایبری فکر میکنم. با معنای دقیق کلمات آن. فضا معادل واژهی Space و نه معادل واژهی Room و سایبر به همان ریشهی اصلی آن در Cybernetics و نه هم معنا با واژهی مجازی یا Virtual.
زمانی، زاهد تارک دنیا میتوانست همهی دنیا را کنار بگذارد و با چشمان بسته، به کشف و شهود مشغول شود. او هیچ چیز را از دست نمیداد. جهان و عالم هستی را میفهمید. آنچه نمیدید زوایدی بود که انسان بر روی این کره خاکی آفریده بود. خانه و آشپزخانه و کاخها و کوخها و زر و زور و هر آنچه که تجربهی او را از بزرگی عالم هستی، نه تنها عمیقتر نمیکرد، بلکه مغشوش میکرد.
اما در روزگار جدید، انسان که قبلاً چیزی توانمندتر از دست خود و سریعتر از پای خود و بزرگتر از بدن خود ساخته بود، مشغول توسعهی چیزی گستردهتر از مغز خویش است! در عصر سن تورها، تسلط نداشتن بر ابزارهای جدید، صرفاً ضعف فیزیکی و مادی نیست. بلکه چشم پوشی از ابزاری بزرگ برای درک بهتر عظمت عالم هستی است.
انسانها، اگر نیاموزند که به ابزارها مسلط شوند، در زیر دست و پای سن تورها، له خواهند شد. دنیای جدید دنیای آنهاست و لااقل، نگاهی به وضعیت امروز ما، نشان میدهد که بسیاری از ما، نه تنها این ترکیب جدید انسان – ابزار را نفهمیده و ندیدهایم، بلکه در سوار شدن بر اسب تکنولوژی هم، چنان ناشیانه عمل کرده و فرو افتادهایم که عملاً صرفاً قربانی پایکوبی اسبها و اسب سواران تکنولوژی هستیم.
پی نوشت: خیلی دلم میخواست در این زمینهها بیشتر بنویسم، اما احساس میکنم حوصلهی خواننده سر میرود. روی کاغذ مینویسم.
به روز رسانی: بعداً مطلب دیگری تحت عنوان دنیای تکنولوژی و شکل گیری حافظه بیرونی نوشتم که میتوان آن را ادامه این متن در نظر گرفت. امیدوارم فرصت کنید و آن را هم بخوانید.
سلام
مدتی با عصر ایران همکاری می کردید و فایل های صوتی ارزشمندی تهیه می کردید. چند وقتی است که فایلی نمی بینم. اما امروز در این سایت مطلبی مبنی بر راه اندازی بخش “توسعه مهارتهای فردی و اجتماعی” دیدم. تا دو هفته پیش عضو متمم بودم ولی به علت نداشتن وقت برای مطالعه ادامه ندادم. موضوعات شباهت زیادی با سایت متمم دارند. در انتهای خبر هم دعوت به همکاری شده است. خواستم بدونم شما هم همکاری می کنید؟
الهام عزیز.
من در حوزه مقالات اجتماعی با عصر ایران همکاری کزده و میکنم. اما در حوزه های توسعه مهارتهای فردی، ما یک گروه مستقل داریم که طبیعی است من هم یکی از اعضای آن هستم و به «فعالیت انحصاری» با تیم خود که سرمایه گذاری سنگینی هم برای آن شده، متعهد هستم .
در زمینه فایلهای صوتی تجربه ی ما با عصر ایران موفق نبود.
متاسفانه حدود سه ماه طول کشید که من دوستان را متقاعد کنم که استفاده از پسوند flv (فایل ویدئویی) برای فایلهای صوتی، کاری خلاف منطق و عرف و تکنیک است و در نهایت هم، به سبک نظرسنجی های رایج در سایتهای خبری، انتخاب فرمت فایل صوتی (از بین فرمت flv و mp3) به رای گذاشته شد!!!!!
به همین دلیل فایلها را به رادیو متمم منتقل کردیم تا بتوانیم مانند تمام جهان، از قالب رسمی و پذیرفته شده mp3 استفاده کنیم و ادامه فایلها در آنجا منتشر شده و میشود.
دوستان عصر ایران هم برنامه دارند که برای توسعه مهارتهای فردی آموزش دهند. اما واقعیت این است که ما معتقدیم که توسعه مهارتهای فردی، نیازمند صرف وقت روزانه منظم و زیرساختهای خاص است. چنانکه ما در متمم با صرف ده ها میلیون تومان هزینه و بیش از یک سال وقت، هنوز در اوایل راه هستیم و فکر میکنم چند سالی لازم باشد تا زیرساخت های لازم نظیر تحلیل تمرینها و کارنامه و تکمیل پروفایل کاربران و گزارش عملکرد و … شکل بگیرد.
طبیعی است که ترجیح میدهیم موازی کاری نداشته باشیم.
البته همچنانکه اشاره کردید، دوستانی مانند شما که ممکن است اولویت های مهمتری از توسعه مهارتها داشته باشند، احتمالاً در مقاطعی همراه ما نمانند. اما همچنان ما اصرار داریم که توسعه مهارت فردی، کاری تفریحی و تفننی نیست که در کنار سایر فعالیتها قابل انجام باشد و تمایلی به مطرح کردن این حوزه های تخصصی در جمع مخاطبان عام، نداریم.
به هر حال، از اینکه متمم و تیم آن، باعث شده اند که توسعه مهارتهای فردی به الگویی برای سایر فعالان حوزه مجازی تبدیل شود، احساس خوشحالی و غرور می کنیم و برای همه دوستان، موفقیت و کاری «نوآورانه و خالی از تقلید» آرزومندیم.
سلام مجدد
ممنون از اینکه پاسخ رو با حوصله نوشتید. من یکی از اساتید دانشگاه هستم. به مدت سه ترم هست که تدریس میکنم. همیشه از مطالبی که در متمم یاد میگیرم برای دانشجوها صحبت میکنم. اما مدتی است که همونطور که خودتون هم اشاره کردید اولویت بالاتری دارم.
شاید یکی از علت های کمبود وقتم برای ادامه در متمم حساسیتی هست که در یادگیری دارم. وقتی مقاله ای را مطالعه میکردم شروع به جستجو و مطالعات جانبی زیادی میکردم. که بسیار وقت گیر بود. گاهی به مقولات دیگر هم وارد می شدم.
ان شالله بعد از اتمام این کار مجددا ملحق خواهم شد.
بابت کارهای ارزشمندتون از شما بسیار سپاسگزارم
ممنون محمدرضای جان
اگه امگان داره در مورد مفهوم “فضای سایبری” و فرقش با فضای مجازی بیشتر توضیح بدید
سلام برادر؛
دعوای اصلی مکتبهای یادگیری «ارتباطگرایی» با «شناختیها» و «ساختارگراها» و «رفتاریها» همین است که آنها انسان را در مرزهای فیزیکی تعریف میکنند و چیزهای بیرونی را ابزار قلمداد میکنند؛ حال آنکه ارتباطگراها انسان را توزیعیافتهتر توصیف میکنند.
بنویسید لطفا، در این زمینه بیشتر بنویسید، ممنون.
“زمانی، زاهد تارک دنیا میتوانست همهی دنیا را کنار بگذارد و با چشمان بسته، به کشف و شهود مشغول شود. او هیچ چیز را از دست نمیداد. جهان و عالم هستی را میفهمید. آنچه نمیدید زوایدی بود که انسان بر روی این کره خاکی آفریده بود. خانه و آشپزخانه و کاخها و کوخها و زر و زور و هر آنچه که تجربهی او را از بزرگی عالم هستی، نه تنها عمیقتر نمیکرد، بلکه مغشوش میکرد.
اما در روزگار جدید، انسان که قبلاً چیزی توانمندتر از دست خود و سریعتر از پای خود و بزرگتر از بدن خود ساخته بود، مشغول توسعهی چیزی گستردهتر از مغز خویش است! در عصر سن تورها، تسلط نداشتن بر ابزارهای جدید، صرفاً ضعف فیزیکی و مادی نیست. بلکه چشم پوشی از ابزاری بزرگ برای درک بهتر عظمت عالم هستی است.
انسانها، اگر نیاموزند که به ابزارها مسلط شوند، در زیر دست و پای سن تورها، له خواهند شد. دنیای جدید دنیای آنهاست و لااقل، نگاهی به وضعیت امروز ما، نشان میدهد که بسیاری از ما، نه تنها این ترکیب جدید انسان – ابزار را نفهمیده و ندیدهایم، بلکه در سوار شدن بر اسب تکنولوژی هم، چنان ناشیانه عمل کرده و فرو افتادهایم که عملاً صرفاً قربانی پایکوبی اسبها و اسب سواران تکنولوژی هستیم.
پی نوشت: خیلی دلم میخواست در این زمینهها بیشتر بنویسم، اما احساس میکنم حوصلهی خواننده سر میرود. روی کاغذ مینویسم.”
باز هم … خیلی خوب بود این نوشته…
ممنون و امیدوارم کاغذی که قصد دارید ادامه اش را روی آن بنویسید، روی دیوار روزنوشته ها هم برای ما بچسبانید!:)
و چقدر جالب بود: “سن تور” …
تا حالا اسمش رو نشنیده بودم.
اما منو یاد “ابوالهول” انداخت که از کودکی میشناختمش. غول افسانههای مصر باستان که آن هم مخلوطی از انسان و حیوان است. (و مجسمه اش هم که در مصر است)
سعی کردم ببینم آیا میشه ارتباطی بین این دو موجود نیمی انسان و نیمی حیوان، یکی از عصر جدید و تکنولوژی و یکی از دوران افسانه ای و اساطیری یافت …؟
بگذارید ابوالهول را هم مثل سن تور بیشتر بشناسیم…:
“بر اساس یک افسانه ی یونانی، ابوالهول برفراز سنگی بزرگ زندگی می کرد و برای هر رهگذری معمایی طرح می کرد. آنگاه کسی که نمی توانست پاسخ او را بگوید به دست او کشته می شد.
معماهای بیجواب ابوالهولها به sorties مشهور هستند. کلمه soros در زبان یونانی به معنای ((خرمن)) هست چرا که معمای خرمن، لاینحل ترین سوال ابوالهولها به حساب میآید:
ابوالهول: ایا یک دانه گندم میتواند به تنهایی خرمنی بسازد؟! دو دانه گندم چطور؟! سه دانه گندم؟
ابوالهول این سوالهای سلسله وار رو از تو میپرسد و پاسخ تو به هر کدام از آنها یک نه قاطع خواهد بود. احتمالا یک شبانه روز میگذرد و تو وقتی به خود میآیی که او میپرسد: آیا ده هزار دانه گندم خرمنی تشکیل میدهد؟! آن وقت هست که تو بازی را باختی بی آن که مرز تبدیل دانه به خرمن را دانسته باشی.
فرض کنید که در آخرین لحظه جرات میکنید و به ابوالهول میگویید بله، ده هزار گندم یک خرمن است. در این صورت ابوالهول سوالاتش را اینگونه پی میگیرد: اگر ده هزار دانه گندم خرمنی بسازد، پس نه هزار و نهصد و نود و نه گندم هم خرمنی میسازد . . . آن اعداد را یکی یکی پایین میآید تا به صفر برسد و آن وقت هست که میتوانید آن اعداد را شمارش معکوس زندگیتان به حساب بیاورید! معماهای ابوالهول نشان میدهند سادهترین مفاهیمی که فکر میکنید به آنها آگاهی داری، در واقع تاریکترین نقاط فکر هستند. همه ما ادعا میکنیم تفاوت یک دانه گندم و خرمن را میدانیم اما ابوالهولها به ما ثابت میکنند که ما هیچ نمیدانیم.”
حال شاید … سن تور، هم مثل ابوالهول، اینبار به جای معماهای لاینحل، با ابزارهای جدیدی می خواهد ما را به چالش بکشد تا همانطور که گفتید بدانیم که “تسلط نداشتن بر ابزارهای جدید، صرفاً ضعف فیزیکی و مادی نیست. بلکه چشم پوشی از ابزاری بزرگ برای درک بهتر عظمت عالم هستی است.” و بدانیم که هرچه بیشتر فکر کنیم که در مورد آنها میدانیم، در حقیقت کمتر می دانیم و به ناگاه چشم باز می کنیم و می بینیم که این ابزار هستند که دانای دنیای ما و ارباب زندگی ما و تمام لحظات آن شده اند.
و … شاید باز سخن سقراط به یادمان بیاید. آنجا که می گفت:
“هر کس بداند که نداند، از همه داناتر است.”
محمدرضا
کاش ادامش رو هم همینجا بنویسی …
به نظرم همون اندازه که زمانی یه بیل مکانیکی جایگاه کسی که با بیل کار میکرده ، و یا همون اندازه که ماشین حساب _ به دلیل عملکرد بهترش _ جایگاه ریاضی دان رو تهدید میکرده ، دیپ بلو هم جایگاه یک شطرنج باز رو تهدید کرده ، نه بیشتر .
چیزی که به ماشین این توانایی رو میده تا از انسانی که سازنده و یا آفریننده اونه پیشی بگیره ، یک سری بازنمودهای تعریف شده به دست انسان سازنده س.چون کامپیوتر چیزی درمورد شطرنج ، حرکت ها ، مهره ها و یا چیز های دیگه نمیدونه و فقط یک سری نمادهای بی معنی رو مطابق با دستور العمل های داده شده دستکاری میکنه و یه خروجی ارائه میده .
سن تور ” آگاهی ” داره . “سر” انسانی سن تور ، برای پاهاش مسیر حرکت رو مشخص میکنه .
چیزی که در دنیای امروز ، برای ما نا هماهنگی ایجاد میکنه _ و باعث میشه کسی از همسر خودش _ به دلیل نشت احساسات به توییتر وکنترل نشدن اون ! _ جدا بشه _ پاهایی هستن که به سرعت به راه خودشون ادامه میدن ، بدون اینکه “سر” هیچ نقشی داشته باشه!
برخی که نه ! بیشتر انسان های امروزی توان و حتی فرصت فکر کردن به معنی دقیق کلمات ” فضای سایبری ” رو ندارن ، و قبل از از اینکه واژهی Space و Cybernetics درک بشه ، پاهای اسب چموش ،این سر نگون بخت رو به Room های Virtual برده .
کاش بیشتر مینوشتی محمدرضا ،
فکر میکنم
نسل من ، دنیای من ، دوستان من ، و من ، به جای سواری گرفتن از تکنولوژی ، به تکنولوژی سواری میدیم !
بسیار کامنت خوب و به جایی بود و افسوس میخورم که چرا وقتی این متن رو خوندم زیاد به این کامنت دقت نکردم.
خیلی خوب نوشتید و من نتونستم در مقابل وسوسه ی تمجید این کامنت مقاومت کنم.
متشکرم
محمدرضا، سلام
خوبید؟ امیدوارم که همواره سلامت و شاد و سرزنده باشید.
ممنون از مطلب پر عمق تون درباره ابزارهای جدید ارتباطی…
خواستم بگم که اگر دوست دارید روی کاغذ بنویسید، بنویسید. اما برای ما هم بگویید…
“ناقص فهمیدن یک مطلب، خطرناک تر از اصلاً ندانستن و نفهمیدن آن است…”به نقل از شما 🙂
برای درک عمیق تر این مطلب هم که شده، برایمان بگویید.
بسیار ممنونم از شما معلم عزیز و گرانقدر.
ممنون مفهوم جالبی رو بیان کردین. مشتاقم تحلیلای بیشتری از شما در این باره بخونم.بازم ممنون
افرین بر ذهن پویای شما.مشتاق خواندن بقیه مطلب که بر کاغذ نوشته اید هم هستم
ای کاش قسمت دیگری هم منتشر کنید و برای اونهایی که حوصله شون مثل من از نوشته های شما سر نمیره بیشتر در این مورد بنویسید. اتفاقن چند وقتی میشه که این موضوع ذهن من رو مشغول کرده بود و به عواقب پیشرفت هوض مصنوعی و … فکر میکردم و به نتیجه خاصی نمیرسیدم اما این نوشته خیلی دیدم رو باز تر کرد. خواهشن بیشتر بنویسید و منابع بیشتری رو معرفی کنید.
امین، فیلم Her رو هم ببینی فکر میکنم خیلی خوشت میاد.
توضیحی نمیدم در مورد فیلم که خراب نشه ولی فیلم خاصیه.
با سلام
مطلبی بسیار جالبی بود. به اطراف که نگاه میکنم میبینم واقعا تعداد زیادی از ما اسیر همین اسب ها شده ایم.
بر اساس همین سن توری که شما معرفی کردید – چه بدن و چه سر این موجود – اگر نتونیم مسلط بشیم به زمین میفتیم
مثلا با اومدن اتوموبیل به زندگی و اینکه نفهمیدیم کی و چگونه باید ازش استفاده کنیم و داریم میبینیم چقدر قربانی روانی و جسمی هرروز به امار قربانیان اضافه میشه و کسی هم احساس خطر نمی کنه.
یا تلفن همراه که با اومدنش و نبود اموزش و سوال روشن از چرایی اومدنش هرروز شاهد تنگ تر شدن دایره حریم خصوصی و از بین رفتن حریم خانواده شدیم
به نظر میرسه این سن تورها هستند که دارن به ما مسلط میشن!
بسیار متن قابل تاملی بود.خواهش میکنم علاوه بر روی کاغذ در وب هم بنویسید.بگذارید ما سن تور قوی تری شویم!
اگر تونستید نظرتون رو راجع به فیلم گرگ وال استریت بگید.این فیلم به تازگی دوبله شده و از روی نسخه ویژه جهان اسلام که خود تهیه کننده تدوین و سانسور کرده در ایران منتشر شده است.
خیلی جالب بودم.
خواندن این مطلب لذتی داشت که مدتها بود تجربه نکرده بودم.
هم ایده جالب بود، هم پرداخت. از اون مطالبی که می تونه نقطه عطفی باشه در نگاه آدمی به پیرامونش.
محمدرضای عزیز ممنوم.
بنویس معلم عزیز، هرکه حوصله اش سر رفت نمیخواند و آنکه دوست دارد میخواند…مثل من…
تا بحال از این زاویه به ماجرا نگاه نکرده بودم
مبحث جالبیه
سپاسگذارم که موضوع جدیدی برای فکر کردن مطرح کردی
“انسانها، اگر نیاموزند که به ابزارها مسلط شوند، در زیر دست و پای سن تورها، له خواهند شد. دنیای جدید دنیای آنهاست و لااقل، نگاهی به وضعیت امروز ما، نشان میدهد که بسیاری از ما، نه تنها این ترکیب جدید انسان – ابزار را نفهمیده و ندیدهایم، بلکه در سوار شدن بر اسب تکنولوژی هم چنان ناشیانه عمل کرده و فرو افتادهایم که تنها قربانی پایکوبی اسبها و اسب سواران تکنولوژی هستیم.”
هر چند که مطلب زیبایتان مفهوم رو کامل منتقل کرد.ولی برای منی که از نوشته لذت میبردم با خود گفتم ای کاش بیشتر مینوشتید.نمی دانم شاید در ادامه قسمت دوم همین نوشته را منتشر کردین.
در ادامه مطلب شما: افرادی هم هستند که فقط خود را به ماشین واگذار کرده اند و نقش انسانی خود را به فراموشی سپرده و فقط با ماشین ها زندگی می کنند،چه در تصمیم ها چه در برخوردها و چه در افکارشان.
سلام معلم عزیز
جرج برنارد شاو نمايشنامه نویس مشهور ايرلندی می گويد: «به ندرت اشخاصي را پيدا مي كنيد كه در سال، بيش از دو يا سه بار فكر كنند. من خودم با هفته اي يكبار يا دو بار فكر كردن به شهرت جهاني رسيده ام! »
نوشته های شما موجب می شود تا خواننده بیاندیشد،آنهم نه بی هدف و بدون چارچوب…
وچقدر خالیست این روزها جای این فعالیت در زندگی ما…
جسارت است معلم خوبم،اما حوصله ی مان سر برود؟!!!( البته نظر شماست ومحترم) نه اینطور نیست…
روزهایی را به یاد می آورم که سربعضی از کلاس ها حوصله ی مان سرمی رفت !!! ولی به ناچار تحمل می کردیم…
اما اینبار نه ! این کلاس جزء آن معدود کلاس هایست که شاگردانش را با خود به دنیای اندیشه ها می برد که معلمانی چون شما سبب آنید! پس بگذار حوصله ی ما سر رود…. لطفا بنویسید روی کاغذ… وبعد برای شاگردانتان جایی که بخوانند و بیاندیشند، نقد کنند، پیشنهاد دهند…
مهرتان را سپاس.
در مورد پی نوشت ، دوست دارم بگویم که حوصله من از خواندن متن سر نرفت.
میشه ادامه شو همینجا بنویسین؟
من یکی که مشتاق تر شدم بقیه شو بخونم
محمدرضا جان سلام
لطفاً ما رو به خاطرِ خواننده ای که ممکنه (متاسفانه) حوصلش از خوندنِ مطالبی که با محبت و بزرگواری ، مینویسید و با ما به اشتراک می گذارید ، سر بِره ، از یادگیری محروم نکنید لطفاً . جسارتاً منتظرِ ادامۀ این نوشتۀ آموزنده هستیم معلمِ عزیز
پی نوشت :
به دوستِ محترمی که ممکنه از خوندنِ مطالبِ این سایت حوصلش سر بره ، پیشنهاد می کنم که حوصله کنن و پُستِ «مرامنامه» رو از طریقِ این لینک http://www.shabanali.com/ms/?p=133 مطالعه کنن
کاش مینوشتی تا با این تلنگر متوجه اشتباهات نا خواسته خود بشویم حیف که ننوشتی
سلام استاد
نوشتن ادامه مطلب روي كاغذ مارا ازخواندن محروم ميكنه.
خيلى عالى بود
هر چيزى بازارى دارد
پس پي نوشتت رو فراموش كن
و كيبرد رو انتخاب كن
آقای مهندس عزیز
این روزها عجیب خلاقیت و شهودتون شکوفاست.
مطالب تون یکی از یکی ، بدیع تر و هیجان انگیزتره و ذهن رو درگیر میکنه و البته به نظرم اگه زیادتر بود بهتر بود و بیشتر غرق میشدیم و لذت می بردیم.
برام تداعی فیلم هایی شد که این ابزارها رو به درون آدمها بردن مثل فیلم HER !
آیا روزی خواهد رسید که سن تورها جای انسانها به دنیا بیان ؟ اگه نظریه تکامل درست باشه فکر کنم یه روزی همه با ابزارها و هوش مصنوعی به دنیا بیان!!!
سلام محمدرضا
کاش بیشتر بنویسی، البته ممکنه حق با تو باشه و تعدادی از دوستان حوصله شون سر بره، اما فکر کنم تعداد کسانی هم که مشتاق شنیدنن کم نباشه…البته این نوشته اونقدر آدم رو به فکر فرو میبره که برای درک و هضمش فکر کنم به چند روز زمان نیاز داریم یا حداقل دارم… برای من، فضای این نوشته خیلی متفاوت بود.
همیشه شاد و تندرست باشی
بسیار عالی….چه خوب برای درک بهتر با مثال های خیلی خوب ،موضوعاتی که میخواهید عنوان کنید رو شروع میکنید…انقد روان و خوب مینویسین که هیچ وقت از خوندن مطالبتون خسته نمیشم…امیدوارم همیشه باشین….
سلام.
سر نمیرود. لطفا بنویسید.
اتفاقا وجود چنین نوشته هایی گذشته از جذابیت یک “نیاز” است. در عصری که همه چیز ماشینی و به تعبیر حضرت عالی “سن تور” شده است، و البته در عصر امروز ایران که پیشگامان و نشاندهندگان راه گذر فرهنگ از میان تکنولوژی (جامعه شناسان و فیلسوفان) را خوابی عمیق فرا گرفته است، وجود بحث های اینچنینی بسیار ضروری است. این که یاد بگیریم، ما ماشین ها را برای ساده تر کردن زندگیمان ساخته ایم و نه زندگی را برای ماشین هایمان.
دوست داشتم و تا آخرش رو خوندم و لطف کن روی کاغذت را بنویس اینجا .مرسی.