دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

وب‌خوانده‌ها: قیمت‌گذاری در صنعت آموزش

امروز یکی از دوستانم لینک یک گفتگوی کوتاه در سایت باشگاه عقاب‌ها را برایم فرستاد. در این لینک برخی از قیمت بالای آموزش‌های محمود معظمی گله کرده‌اند و برخی دوستان عزیز هم، من را به عنوان نمونه‌ی متفاوت آموزش مطرح کرده‌اند. خواندن این گفتگو بهانه‌ای شد تا من بحثی را که مدتهاست در ذهنم وجود دارد اینجا مطرح کنم. خیلی دوست دارم بحث‌ها و نظرات شما را هم بشنوم. به این شکل هم می‌توانم در آینده تصمیم‌های بهتری در حوزه‌ی آموزش بگیرم و هم اینکه شاید کامنت‌های این پست، مرجعی کوچک اما ارزشمند برای شناخت نگرش مخاطب ایرانی به قیمت‌گذاری خدمات آموزشی در ایران باشد.

از آنجا که گفتگو را به بهانه‌ی محمود معظمی آغاز کردم اجازه بدهید ابتدا توضیح کوتاهی در مورد نگاه خودم به ایشان بگویم. من هنوز او را از نزدیک ندیده‌ام. اگر چه دورادور دوستان مکتب کمال را می‌شناسم. شنیده‌های من در مورد ایشان به سه دسته تقسیم می‌شود:

دسته اول – دانشجویان و شاگردانش هستند که او را بسیار دوست دارند و همیشه و همه جا از او تعریف می‌کنند. من هم برای نخستین بار از طریق یکی از دانشجویانش با او آشنا شدم. اگر تعصب مخاطبان را یک معیار موفقیت بدانیم محمود معظمی «اپل» بازار خود است. همانطور که دارندگان محصولات اپل، همه جا آماده‌اند تا بحث‌های شورانگیز و جدی را در خصوص برتری بلامنازع اپل بر سایر برندها مطرح کنند دانشجویان او هم، از محمود معظمی مانند یک «مذهب» دفاع می‌کنند.

دسته دوم – منتقدان او هستند که از اینکه دوره‌های او بسیار گرانقیمت است گلایه دارند و همه جا این بحث را مطرح می‌کنند.

دسته‌ سوم – همکاران من در حوزه‌ی آموزش هستند که به محض مطرح شدن بحث قیمت‌گذاری خدمات آموزشی در ایران، برخی با حسرت، برخی با تحسین و برخی با حسادت، از قیمت‌های بالای دوره‌های او حرف می‌زنند.

من در دفاع یا انتقاد از محمود معظمی حرفی ندارم. چند محصول او را خریده‌ام و گوش داده‌ام (برخی را هم دیگران به من هدیه داده‌اند). من از قیمت‌گذاری راضی بودم. بیست هزار تومان برای دی وی دی یک سمینار آموزشی مثل ده نمک، برای من قیمت مناسبی بود. اگر چه مفهوم کل آن سمینار، ایده‌ی قدیمی و تکراری Comfort Zone بود. اما حتی برای من هم که چند سالی است این مفهوم را می‌شناسم و در خصوصش کتابها و مقالات زیادی خوانده‌ام، هنوز استعاره‌ای زیبا بود که در ذهن من، جایگاهی ارزشمند برای «ناحیه‌ی امن» ایجاد کرد. بعد از آن در بسیاری از تصمیم‌هایم «ده نمک» به ذهنم آمد و روی تصمیم‌هایم تاثیر گذاشت و به نظرم هزینه‌ای که برای شنیدن حرف‌های او پرداخت کردم بسیار منطقی بود. شاید سخت‌ترین کار، آموختن دوباره‌ی مطلبی باشد که مخاطب فکر می‌کند آن را قبلاً آموخته است و در این سمینار معظمی این کار را خوب انجام داده است. دوره‌های گرانقیمت او را شنیده‌ام اما بازخوردی از آنها ندارم و بهتر است در این خصوص نظر ندهم.

اما آنچه به بهانه‌ی محمود معظمی می‌خواهم بنویسم، بحث در مورد قیمت‌گذاری خدمات آموزشی در ایران است. این بحث در کشور ما چالش‌های زیادی دارد که برخی از آنها را اینجا می‌نویسم:

۱) اساساً نگرش مردم ما به بحث آموزش بر اساس قیمت تمام شده است. ما نگاه ارزش محور نداریم. اگر من یک فیلم خوب ببینم و لذت ببرم و کسی از من بپرسد که چقدر حاضر بودی بدهی تا این فیلم را ببینی؟ من به جای اینکه به لذتی که می‌برم فکر کنم، تلاش می‌کنم هزینه‌های تولید فیلم را محاسبه کنم! یا مثلاً اگر جایی یک شام خیلی خوب بخورم و لذت ببرم، باز هم برای محاسبه‌ی قیمت منصفانه‌ی شام، به هزینه‌ی برنج و گوشت و … فکر می‌کنم.

۲) نگرش قیمت‌گذاری بر اساس بهای تمام شده، جدای از اینکه از لحاظ علمی، تنها روش قیمت‌گذاری نیست و حتی کلاسیک‌ترین روش قیمت‌گذاری است (و مشکلات بسیار زیادی را برای اقتصاد به وجود می‌آورد که آن را جداگانه خواهم نوشت) یک خطای ذهنی بسیار بزرگ هم دارد و آن اینکه کمتر کسی از ما متخصص قیمت‌گذاری و حسابداری بهای تمام شده است. این است که همیشه در محاسبات خود اشتباهات فاحش داریم. من در برخی سمینارها دیده‌ام که برای محاسبه‌ی قیمت تمام شده، قیمت سالن را به تعداد صندلی‌ها تقسیم کرده و با هزینه خوراکی و پک سمینار جمع می‌کنند تا قیمت تمام شده نهایی حاصل شود! در حالی که در قیمت تمام شده سمینار، اگر تنش ها و زحمت‌های کار اجرایی، هزینه‌های تبلیغات و اطلاع‌رسانی، هزینه‌های زمانی بسیار سنگین برای تولید محتوا و … را در نظر بگیریم، عملاً هزینه سالن و خوراکی و پک، قابل صرف‌نظر کردن است.

۳) واقعیت این است که بازار آموزش در ایران یک بازار رقابتی است و محدودیتی در آن وجود ندارد. پس اگر کسی دوره‌ای برگزار کرده و قیمت بسیار بالایی اعلام کرده، مسئولیت آن قیمت‌گذاری با خود اوست. یا از دوره استقبال می‌شود که نشان می‌دهد قیمت‌گذاری درست است و یا استقبال نمی‌شود که فرد مجبور می‌شود قیمت‌ها را تعدیل کند. اگر فضای فرهنگی و بستر رقابتی فراهم باشد، قیمت خود یک سیگنال است. اگر قیمت یک دوره بالا باشد و دوره برگزار شود، این می‌تواند به عنوان معیاری از «تقاضای زیاد برای آموزش در آن حوزه‌ی مشخص» باشد که خود باعث رغبت بیشتر برگزار‌کنندگان دوره‌های آموزشی در آن حوزه، و سپس افزایش رغبت به عرضه خدمات و در نهایت تعدیل مجدد قیمت به یک عدد مناسب‌تر خواهد شد.

۴) واقعیت انکار ناپذیر دیگری هم وجود دارد و آن اینکه توانمندی شرکت‌کنندگان برای پرداخت هزینه‌ی دوره و کارکرد دوره برای توانمند کردن شرکت‌کنندگان، ماجرای مرغ و تخم مرغ است. ما می‌خواهیم به مردم بیاموزیم که موفق‌تر و شادتر زندگی کنند و برای اینکار باید فرد پول شرکت در دوره‌ها را داشته باشد و آنکس که پول ندارد، حتی نمی‌تواند بیاموزد که چگونه می‌تواند پول در بیاورد. به عبارتی، دوره‌های آموزشی ثروتمند شدن و موفق شدن و مذاکره کردن و …، نهایتاً بیشتر برای موفق‌تر شدن قشر متوسط جامعه کاربرد دارد و به سختی بتوان، یک فرد کم‌توان از لحاظ مالی را، با این آموزش‌ها از باتلاق مشکلات و دردسرها بیرون کشید.

من، به دلیل شرایط اقتصادی گذشته و طبقه‌ی کارگری که از آن برخاسته‌ام، مورد اول تا سوم را با مغزم خوب می‌فهمم اما مورد چهارم را با گوشت و خونم درک می‌کنم. چرا که اگر چند مورد حمایت بسیار ساده‌ی دیگران نبود، امروز من هنوز در همان موقعیت اجتماعی و اقتصادی خانواده‌ام بودم.

تا به حال برای اینکه احساس خوبی داشته باشم، سیاست‌های مختلفی را دنبال کرده‌ام. از فایل‌های رایگان روی سایت، تا فروشگاه تراست‌زون برای فروش محصول بدون کنترل پرداخت، تا کلاس‌هایی با قیمت متعارف (در شرایطی که برخی از کلاسها به خاطر محتوای منحصر به فردشان، با قیمت‌های بالاتر هم قابل عرضه بوده‌اند)، تا انتشار کتابهای مختلف و بازخوانی صوتی رایگان کتابهایم برای کسانی که نمی‌توانند هزینه‌ی خرید کتابهای من را پرداخت کنند، تا طرح متمم تا حضور ارزان قیمت و اکثراً رایگان در دانشگاه‌ها و موارد دیگری که دوست ندارم اینجا در موردشان بنویسم چون بخشی از زندگی شخصی من است.

تا کنون برای اینکه این احساس خوب پابرپا بماند مجبور شده‌ام کارهای مختلفی انجام دهم:

از شرکت‌ها هزینه‌های زیاد برای مشاوره و سمینار دریافت‌ کنم تا بتوانم آن را هزینه‌ی کارهای رایگان و ارزان آموزشی بکنم.

از همکارانم بخواهم که هنگام کارکردن با من، رفاه مادی و درآمد زیاد را فراموش کنند و تلاش کنند تا حس رضایت را از احساس خوب مخاطبان عزیزمان دریافت کنند.

ساعات کاری خودم و تیمم را افزایش دهم تا درآمد ما افزایش بیابد و بتوانیم حوزه‌ی آموزش را ارزان قیمت نگه داریم.

برای شرکت‌ها و سازمانهایی کار کنم که از لحاظ ارزشی و اصول اخلاقی، کارهای آنها را دوست ندارم و نمی‌پسندم و …

هر چه جلوتر می‌رویم هزینه‌های پنهان این نوع کار کردن را بیشتر می‌بینم و می‌فهمم و حتی گاه فکر می‌کنم من از سر دلسوزی، به مخاطب خود خیانت کرده‌ام…

احساس می کنم تیمی که با من کار می کند در آینده‌ی نه چندان دور، انرژی و انگیزه‌ی امروز را نخواهد داشت. وقتی می‌بینند که ده تا چهارده ساعت در روز و هفت روز در هفته کار می‌کنند اما درآمدشان بسیار کمتر از زحمت و تخصصشان است، مطمئن نیستم که بتوانند به این سبک کار ادامه دهند.

احساس می‌کنم خودم به دلیل محدودیت‌های اقتصادی ایجاد شده، فرصت بیشتری را برای کسب درآمد و فرصت کمتری را برای مطالعه و یادگیری می‌گذارم. من زمانی هیچ روزی کمتر از ۱۰۰ صفحه کتاب نمی‌خواندم و این عادت ۱۵ سال ادامه داشت. حدود یک سال است که متوسط مطالعه‌ی من به ۳۰ صفحه کتاب در روز کاهش یافته است. من زمانی در هر سال یک یا دو کتاب می‌نوشتم. امروز که حرفهای بهتر و مهم تر دارم و حسرت نوشتن ده‌ها کتابی که مطالبش بر روح و جانم سنگینی می‌کند، سه سال است که دست به قلم نبرده‌ام.

دو ماه از هوش مذاکره گذشته و من که روزانه ۲۲ ساعت و هفته‌ای ۷ روز کار می‌کنم، نتوانسته‌ام ۱۰ تا ۲۰ ساعت وقت برای تهیه‌ی بسته‌ی آموزشی کامل آن بگذارم.

احساس می‌کنم جاهایی کیفیت را فدای قیمت می‌کنم. می‌دانم که اگر یک دوره‌ی آموزشی را در هتلی در یک جای دنج برگزار کنم و یک هفته مخاطب را از فضای کار و زندگی جدا کنم، اثربخشی دوره‌ام ۵ تا ۱۰ برابر می‌شود. اما به دلیل اینکه هزینه‌ی دوره‌ام ۲ برابر خواهد شد از این کار صرف نظر می‌کنم. می‌دانم دوره‌ی سفر از جهنم بهترین دوره‌ای است که می توانم برگزار کنم. اما به دلیل اینکه زیان ده است آن را برگزار نمی‌کنم. می‌دانم اگر شهریه‌ی برخی دوره‌هایم ۲ برابر شود، می توانم ابزارهای کمک آموزشی و کارگاهی بهتری را مورد استفاده قرار دهم و ماندگاری آموزشم را ده برابر کنم اما این کار را نمی‌کنم. گاهی احساس می‌کنم در حال خیانت به دانسته‌های خودم در صنعت آموزش هستم.

احساس می‌کنم هر چه بیشتر تلاش می‌کنم و بیشتر ایمیل پاسخ می‌دهم و بیشتر می نویسم و بیشتر درس می‌دهم، تعداد ناراضی‌ها زیادتر شده. جالب اینجاست که نارضایتی من هم بیشتر شده است. می‌بینم از زندگی شخصیم هیچ چیز نمانده اما مخاطب هم رضایت خاصی ندارد. یا لااقل مخاطبان ناراضی از بی‌توجهی بیشتر از مخاطبهای راضی از توجه هستند.

در نهایت احساس می‌کنم زندگی شخصی خودم را بر باد داده‌ام. زندگی اطرافیان و همکاران نزدیکم را (در حوزه‌ی آموزش و نه کسب و کار و تجارت) قربانی اهداف و رویاها و ارزش‌هایم (که البته با آنها هم مشترک است. اما شما کمتر از آنها می‌شنوید و نام من را بیشتر می‌بینید. به عبارتی تلاش و توانمندی و خیرخواهی آنان قربانی تثبیت برند من به عنوان یک آدم خیرخواه شده است) کرده‌ام و امروز که نگاه می‌کنم، با وجود گردش مالی بالا در مجموعه، دغدغه‌های مالی معمولی ما باعث شده از کلان‌نگری در این حوزه غافل شویم که این گناه را نمی‌توانم بر خودم ببخشایم. ما هنوز نتوانسته‌ایم افراد توانمند در حوزه‌ی آموزش تربیت کنیم و این ناشی از غرق شدن ما در روزمرگی‌هاست. برخی هم که خیلی ساده فکر می‌کنند. می‌گویند ما می‌آییم و رایگان کار می‌کنیم و یاد می‌گیریم و بعداً کمک می‌کنیم و تو باید فکر افزایش انسانهای توانمند باشی و … غافل از اینکه اجرای همین پروژه‌های توسعه‌ای خود هزینه‌ای بسیار سنگین دارد که از چشم کسانی که بیرون گود هستند دیده نمی‌شود.

گاه فکر می‌کنم دوره‌های لوکس گرانقیمت با موضوعات بسیار خاص برای مدیران خاص بگذارم و از بودجه‌ی آن – مثل رابین‌هود! – هزینه‌های آموزش رایگان  وارزان را تامین کنم. گاه فکر می‌کنم به همه‌ی شرکای تجاریم بگویم که بخشی از سود خود را برای آموزش بگذارند (که فکر می‌کنم ممکن است اصل این کیک ‌هم به دلیل سهم خواهی بیشتر من از آن، از روی میز ناپدید شود!).

زمانی فکر می‌کردم تراست زون، راه‌حلی برای تامین هزینه‌های آموزش است. اما محدودیت زمانی اجازه‌ی توسعه و مدیریت و برنامه‌ریزی برای آن را از ما گرفته است و تنها هزینه‌ی عرضه‌ی رایگان فایلهای رادیو مذاکره توسط آن تامین میشود.

جمله‌ی ولتر برای من مانند یک آیه‌ی آسمانی ارزشمند است:

The Road To Hell is paved with good intentions…

جاده‌ی جهنم را با نیت‌های خوب، سنگفرش کرده‌اند…

احساس می‌کنم با نیت‌های خوبم، راهی به سوی جهنم می‌سازم. برای خودم. برای همکارانم و برای جامعه‌ای که همه چیزم را برای آن گذاشته‌ام…

و چنین است که این روزها گزینه ترک همیشگی فضای آموزشی کشور و محدود کردن فعالیت‌هایم را به فعالیت‌های اقتصادی، آرام و – تا امروز – پنهانی، روی میز قرار داده‌ام. گزینه‌ای که زندگی بهتر برای دوستان و همکارانم، آرامش و یادگیری بیشتر برای خودم، از بین رفتن تنش‌ها و تهدید‌ها و کاهش نقد‌ها و نارضایتی‌های مخاطبان را به همراه خواهد داشت…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


221 نظر بر روی پست “وب‌خوانده‌ها: قیمت‌گذاری در صنعت آموزش

  • علی گفت:

    محمدرضا شعبانعلی عزیز…..من پاسخ شمارو درباره آموزشهای گران محمود معظمی در یک کلمه توضیح میدم وآن هم اصل قیمت هست که خود معظمی در کلاسهاش توضیح میده و اون هم اینه که برای اینکه قدر چیزی رو بدانید باید قیمتش رو بپردازید….ایده آموزشهای رایگان ایده خوبیست اما باید به این دقت کرد تازمانی که من پولی صرف آموزشها نکنم قدرش رو هم اون چنان نمیدونم.

    نکته دومی که میخوام اشاره کنم اینه که محمود معظمی در بیشتر کلاسها و دورهای آموزشیش تجربه کاری خودش رو میفروشه مثلا در کارگاه شادباشید و ثزوتمند شوید تجربه بزینسی کار خودش رو میفروشه واین رو اول جلسه هم اعلام میکنه به همه…..

    نکته سوم هم اینه که آموزشهای محمود معظمی به دلیل ارائه فوق العاده قوی ایشون و جو شاد و تفریحی که ایجاد میکنه آموزشهای ماندگار و خاطره انگیزی هست به همین دلیل کسی که یکبار در سمینار یا کارگاه ایشون شرکت کرده باشه معظمی براش جذابیت خاصی پیدا میکنه چون تا جایی که من اطلاع دارم ایشون فردی هستند که دائما در حال یادگیری هستن وحتی درارائه وسخنرانی هم در ایران بی همتا هستند به طوری که من بارها در سمینارهای ایشون شرگت کردم و شاید توی سه ساعت سمینار هرگز احساس خستگی و کسالت نکردم اما چند وقت پیش در یک سمینار اساتید بزرگ بازاریابی کشور شرکت کردم و اینقدر سمینار خشک بود که بعد از یکساعت خسته کننده شده بود………همه ی اینها ارزشهای کاری معظمی رو میرسونه وبه همین دلیل هم هست که باوجود گران بودن دوره های آموزشی ایشون ولی طرفدارهای ایشون هرگز کم نمیشن بلکه بیشتر هم میشن….

    نکته چهارم : معظمی شخصیت کاملا کاریزماتیک و اثرگذاری داره در عین اینکه بی ادعا و خودمانی هست و کسی که با معظمی برخورد داشته باشه حتی اگر از معظمی دلخور هم باشه اما معظمی براش فرد اثرگذاری محسوب مبشه و جایگاه خاصی برای خودش داره

    نکته آخر : معظمی سرش توی کار خودشه و مثل یک جزیره جدا داره کار خودش میکنه و طرفدارهای خودش رو داره و نه تشنه لایکهای بیشمار در فیس بوکه و نه تشنه اینکه براش دست بزنن و هرگز و هرگز کسی از معظمی نشنیده که ایشون درباره کسی یا شخص خاصی یا همکارانش در سمینارها و کارگاههاش حرفی بزنه.وکار خودش میکنه

  • Majid Soltani گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    من از فضایی که بوجود آوردید ممنونم.
    اما به نظر من صادق نبودن با طرف مقابل و کم فروشی نیز چاقویی است که فضای آموزشی را تهدید میکند.
    من مقاله ای را از سایت آقای معظمی، ۷۷۰۰تومان خریدم و برای شما نیز ارسال کردم. لطفاً خودتان ملاحظه بفرمایید متوجه منظورم خواهید شد
    موفق باشید

  • شهرزاد گفت:

    … امیدوارم ” پاراگراف آخر ” هیچوقت اتفاق نیفته … !
    ما رو ببخشین اگه بعضی وقت ها، شما و این وضعیت و ارزش تلاشهای بی دریغ تون رو درک نمی کنیم و انتظاراتی بیشتر از توانتون داریم یا …
    برای این رسالت ارزشمندی که در پیش گرفتین، تا جایی که از دست مون بربیاد، با هر طرحی که کمک میکنه، همه جوره کنارتون هستیم و ازتون پشتیبانی می کنیم … ( البته از طرف خودم میگم )
    و باز هم ممنون بابت تمام دغدغه های مهربون و انسان دوستانه ای که دارین …
    این دغدغه ها، خیلی برام با ارزشه …

    • هومن کلبادی گفت:

      آفرین شهرزاد جان
      جانا سخن از زبان ما میگویی
      از زبان خودم میگم که مطمئنم روح بزرگ و سخاوتمند محمدرضای عزیز ، هرگز مایل به حادث شدن پاراگراف آخر نیست ولی اجتناب از اینکار ، فقط با تشویق و حمایت زبانی ما ممکن نیست . اول می خوام از صمیم قلب از صاحبخونۀ عزیزمون و تیم مهربون و زحمتکششون تشکر و قدردانی کنم و مطمئنم تو این مدت حس کردن که به قول آقای سهیل رضایی عزیز ، عدۀ بسیار زیادی رو مبتلا به خودشون ، دیدگاه متفاوت و زیباشون ، قلم شیوا و رساشون ، سخاوت بی بدیل و قلب بزرگشون و بسیاری دیگر از صفاتی که اگه نگم بی نظیر ، واقعاً کم نظیر هست کردن .
      با اجازه از تیم محترم متمم ، می خوام دو جمله با محمدرضای عزیز خصوصی حرف بزنم :
      محمدرضا جان سلام . امیدوارم خوب باشی و امروز که بیش از ۷ ماه از تاریخ نگارش این دل نوشته می گذره ، به این نتیجه رسیده باشی که خیلی ها دوستت دارن و به شما مبتلا شدن . محمدرضا جان خیلی ها مثل خود من ، متاسفانه خیلی زود به داشته ها و نعمت هایی که در اختیارمون هست ، عادت می کنیم و به اون اندازه که باید و شایسته است ، قدرشون رو نمی دونیم . از کوچک ترین لذت ها و داشته ها ، تا دوست های خوب پدرو مادر و خانواده ، همسر خوب ، رفاه نسبی ، محمدرضای نازنین و خونۀ گرم و صمیمیش ، عشق ورزیدن و دوست داشته شدن . . . تا سلامتی که به نظرم بزرگترینشون هست واقعاً قدر نمیدونیم و به بودن و داشتنشون عادت می کنیم . میدونم از بی مهری ها و نقدهای سطحی ، از نارضایتی ها و اعتراضات بی مورد ، از کم لطفی های مکرر ، از خیلی کاستی های دیگه خسته هستید و کاملاً هم حق دارید و باید به خودتون ، خواسته هاتون ، آرامش و سلامتیتون و خیلی چیزای دیگه فکر کنید ولی ما چی ؟ اینا رو به خصوصیات و ذات بی معرفت من ببخشید . این متاسفانه خصلت خیلی از ماها شده که گله رو به قدردانی ، انتقاد رو به تشکر و تعریف ، درخواستهای بی حساب رو به ملاحظۀ شرایط موجود اولویت می دیم و شما رو می رنجونیم . ما رو ببخش محمدرضای عزیز . همونطور که خودتون در فایل مذاکره در مورد زندگی شخصی ام با علیرضا صائبی عزیز گفتید ” رسالت محمدرضا شعبانعلی اینه که حال اطرافیانش رو خوب کنه ” مطمئنم که به این مطلب باور دارید و امیدوارم بتونیم ما هم قدمی برای بهتر شدن حال شما برداریم ، هر چند کوچک ( به شکل یک micro action )
      در پایان عرایضم که طبق روال معمول روده درازی هست میخواستم یک داستانی رو بگم :
      یک روزی که برای یک سفر کاری و به طور اتفاقی با یکی از دوستان اصفهانیم دهۀ اول محرم رو در مشهد بودم ، دیدم که ایشون برای ناهار هر روز در حسینیه ای که به نام پدرشون در مشهد ساخته بودن ، روزانه بین ۷ تا ۱۰ هزار غذای نظری میدادن به اسم خیرات برای پدرشون . یکی دیگه از دوستان که شاهد بود که چه افرادی برای گرفتن غذا سر و دست می شکنن ، به ایشون اعتراض کرد و گفت ” فلانی ، شما فکر نمیکنی که به جای اینکار ، بهتر بود هزینۀ اینکار رو به نیازمندا میدادی ؟ ” اون دوستمون گفت : ما بین ۷ تا ۱۰ هزار غذا میدیم ، درسته ؟ ما هم بر اساس شواهد تایید کردیم ، ایشون گفت اگر از بین این ۷۰۰۰ نفر ، نمیگم ۷۰۰ نفر ، نمیگم ۷۰ نفر ، ۷ نفر نیازمند واقعی باشن ، من راضیم ! اون دوست ما که انتقاد کرده بود با شنیدن این جواب که واقعاً از دل اون آدم حکایت می کرد ، قانع شد و دیگه اعتراضی نکرد .
      الان روی صحبتم با شماست محمد رضای عزیز : اگر اون منتقدها و ناراضی ها از رسالت و ماموریت شما در این عالم که سرشار از حساب و کتاب و چرتکه انداختن و عدم توجه به همنوع هست مطلع بودن و حداقل به خودشون زحمت میدادن که با گوش کردن فایل مذاکرۀ زندگی شخصی شما و خوندن تعدادی از دل نوشته هاتون برای رها و یا حداقل خوندن متن کپی رایت سایتتون ، با دیدگاه و نقطه نظرتون آشنا میشدن ، این رفتار ها رو نمیکردن . بگذارید به پای خوی ناسپاسی خیلی از ماها .
      محمدرضای عزیز ، دوستتون دارم و بی نهایت برای شما احترام قائل هستم و برای سخاوت و بزرگ منشی شما
      امیدوارم همیشه در کنارمون باشید تا از وجود نازنین و سخاوتمندتون بهره ببریم . به امید دیدار در ۶/۶
      ارادتمند شما – هومن کلبادی۹۳/۵/۶

  • غزل گفت:

    سلام
    شاید دیر باشه ولی خب خوبه که بگم.
    همه ما الان سوار یه کشتی هستیم که سکاندار اون شما و همکاراتون هستید روزانه به تعداد سرنشینان این کشتی داره اضاف می شه که خب مسلم هست رشد ماها بیشتر از شما هاست.برای این همه مسافر روبه رشد اگر شما وگروهتون بخواین بتنهایی امکانات این کشتی را افزایش بدین این کشتی غرق می شه و شاید مثل تایتانیک فقط خاطره ای از اون بمونه. وقتی یه کشتی دچار بحران(طوفان) می شه همه افراد کشتی می شن خدمه .تو این شرایط اگر شما و گروهتون بتنهایی بخواین این گشتی را به مقصد برسونین این کشتی غرق می شه “این یه واقعیته”.پس شاید فدا کردن یه سری ارزش ها مثل “قیمت کلاس ها” و کمک گرفتن از خود ما(که این لازمه کشتی در حال حاضره ) واسه رسیدن به هدف اصلی لازم و ضروری هست.خودتون وهمکاراتون فدا نکنید چون لازمه ی یه کشتی خوب سکانداری شاداب هست.یادتون نره ماها هم تعدادمون زیاد هم توانایی های مختلفی داریم,صرف کردن قسمتی از روزمون واسه آینده ی خودمون کمترین کاری هست که می تونیم واسه خودمون بکنیم.یه نظر هم داشتم واسه تراست: زون خیلی ها هستن هم صداشون خوبه هم خوب کتاب می خونن شاید با راهنمایی, ما بتونیم قسمتی از این کار را ما انجام بدیم(البته نمی دونم به خوبی شما بشه! ).(راستی این نظر آخرم ایراد زیاد داره ولی فکر کنم گفتنش خالی از لطف نبود).
    موفق و پیروز باشید.

  • محمد علی هشیار گفت:

    محمد رضای عزیزم
    قرار بود بعد از خوندن کامنت های این پست نظرت وتحلیلت درباره ی برنامه ی خودت رو بگی
    اما انگار خبری نیست این همی پیش نهاد این همه حمایت نوشتیم چی شد پس؟
    ما استین هامون رو بالا زدیم منتظر ندا هستیم

    • محمدعلی جان. قرار نبود که فقط «حرف» بزنیم. می‌خواستیم با ایده‌های شما یک «راه جدید» برای «عمل» پیدا کنیم که تا حد خیلی خوبی به ما کمک شد.

      ما بعد از کامنت‌های این پست، همه رو پرینت گرفتیم و فکر می‌کنم تا حالا با حدود ۳۰ تا آدم روی هم بیشتر از ۲۰۰ ساعت حرف زدیم و یک طرح کامل در آوردیم که چه باید کرد. تو این یکی دو روزه روی سایت می‌گذارمش…

      • باران گفت:

        خوب .. خدا رو شکر. با خوندن کامنتها و جوابهای شما ترس از دست دادن متمم از بین رفت.
        ممکنه لطفا لینک نوشته ای رو که در بالا بهش اشاره کردین (یک طرح کامل در آوردیم که چه باید کرد. تو این یکی دو روزه روی سایت می‌گذارمش…) بدین؟ اگه البته طرح رو، روی سایت گذاشته اید.

  • پگاه گفت:

    سلام
    من از این پست اینطور فهمیدم که شما میخواهین از جمع ما برین؟
    این و بدونید تک تک حرف هایتان در پوست و خون ما رخنه می کنه و ما بهش فکر میکنیم و سعی میکنیم در زندگی بکارش ببندیم.ما وام دار تمام آموزش های(که حاصل سالها تلاش،عرق ریختن ها،شب بیداریها…) هستیم که به رایگان در اختیارمان می گذارید. اما مطمئن باشیدتاکید می کنم مطمئن باشید این همه تلاش بی ثمر نیست.روزی خواهد رسید که ما از پیشرفت در کار و تحصیل و زندگی مان برای معلمان( به واسطه آموزش هایش )می نویسیم ما که بیشترمان از طبقه کارگران و طبقه کارمندان این جامعه هستیم. خدا قوت به تمام آنان که حرف می زنن و عمل می کنن

  • ياسين اسفنديار گفت:

    با سلام به محمدرضا جان
    اگر به اسم شما را خطاب مي كنم. بگذار بحساب دوستي يكطرفه اي كه در اين چند روز در من ايجاد شده
    ديروز كتاب عزت نفس و مكالمه تلفني شما رو دانلود كردم و طي “مذاكره اي كه با خود” داشتم قرار شد واريز كنم
    ولي شب كه سي دي همايش گرگان را باز كردم . ديدم در آن سي دي كتاب عزت نفس هم هست.
    به خودم گفتم پس پول ۱۹۵۰۰ را واريز نمي كنم چون منطقي است. و گفتم: من سي دي آن را داشتم
    ولي وقتي امروز اين مقاله را خواندم . نظرم برگشت. حتما تمام وجه را واريز مي كنم .
    خيلي دوست دارم كه بيشتر از اين واريزي داشته باشم ولي شرايطش را در اين روزها ندارم.
    محمد رضا جان. شما خوب مي دانيد كه چه مسيري را انتخاب كرده ايد و خوب ميدانيد كه آخر اين مسير جز خستگي و ازدست دادن خيلي شچيزها چيز ديگري نيست.
    ولي از شما عاجزانه درخواست دارم . حال كه مي خواهيد به اين سبك آموزش دهيد. آن روش رابين هودي را اجرايي كنيد
    اگر خيلي خودخواهانه بگويم. قرار نيست ما شما را تفكر شما را و … براي اين چند سال بخواهيم. و بعد فرسوده شويد و بگوييم …… نگويم بهتر است. اين را هم بدانيد . آقاي معظمي را مي شناسم و نوشته ها و فايلهايش را شنيده ام . ولي نوشته هاي شما روي من تاثير بيشتري گذاشت. شايد به دليل همين باشد كه نرخ روي كارتان نمي گذاريد. و همه چيز را مي گوييد.

  • م-م گفت:

    سلام باور کنید شوخی نکردم شاید سوالمو اینجا نباید میپرسیدم. ولی منطق فازی یه روش برای پیدا کردن جواب توی شاخه مهندسی هست.مدتی هست که رو این قضیه کار میکنم یکی از مقاله هایی که خوندم از این روش استفاده کرده بود متاسفانه توضیح نداده که توابع فازی استفاده شده چطوری بدست امده . این شده برای من یه چالش کوچیک توی زندگیم. البته چالش های بزرگ تر هم دارم مثلا کار یا… بخوام همشو بگم سردرد میاره. اگه وقت آزاد پیدا کردم یک نگاهی به کتابی که گفتید میکنم نه برای این که جواب سوالمو پیدا کنم برای این که چیز جدیدی شاید توش باشه. در ضمن به نظر من دلیل نمیشه که اگه یه چیز قیمتش بیشتر هست پس کیفیت خوبی هم داره مثلا این تفاوت رو توی دانشگاه های دولتی و آزاد میشه حس کرد که کیفیت آموزشی توی دانشگاه های دولتی بیشتر بوده با این که پول نمیدیم.

    • دلیلش اینه که دانشگاه‌های دولتی روی چاه نفت نشسته‌اند. بنابراین قاعدتاً نمی تونید دانشگاه‌ها رو با کسب و کارها در فضای رقابتی مقایسه کنید.
      در فضای رقابتی، قیمت و کیفیت با همدیگر Correlation دارند. اون کتابی که براتون نوشتم راجع به Function Development خیلی خوب توضیح داده و کاملاً دید میده به آدم.

  • م-م گفت:

    یک سوال علمی دارم . اینکه توی منطق فازی تابع عضویت را چطور تعریف میکنیم و اینکه چطور از آنها استفاده میکنیم لطفا با ذکر منبع توضیح بدید

    • بیشتر به نظرم اومد که چنین کامنتی می‌تونه یک شوخی باشه! قاعدتاً آدم بیسوادی مثل من اینجور چیز ها رو نمی‌فهمه.
      البته یک کتاب یادم اومد که ۴ یا ۵ سال پیش می‌خوندم و خیلی دوستش داشتم. گفتم از این فرصت استفاده کنم و اینجا بنویسمش. سیبروک اسم نویسنده بود و اسم کتاب Life’s Little Challenges چالش‌های کوچک زندگی که خیلی خوب منطق فازی رو برای آدمی مثل من که در اون فضا نبود توضیح داده بود. اگر درست یادم باشه دیکته‌ی اسم نویسنده این بود: Sibrook

  • saraQ گفت:

    محمدرضاجان سلام
    راستش از وقتي تراست زون رو برامون گذاشتيد با تمام وجودم تلاش كردم منم مثل شما يه قدم تو اين راه بردارم
    هميشه فكر مي كردم اگر كاري كه بلدم به ديگران ياد بدم ممكنه رو دستم بلند شن و نذارن پيشرفت كنم اما شما يادم دادي روزي رسون خداست
    ياد دادي تنگ نظر نباشم
    ياد دادي اخلاق و شرافت كاري داشته باشم
    ياد گرفتم اجتماعي زندگي كردن ايني نيست كه من دارم زندگي ميكنم
    محمد رضا خيلي چيزاي ديگه ياد گرفتم اميدوارم خداوند شما رو بيجواب نزاره كه مطمئنم نخواهد گذاشت
    اميدوارم خيلي زود اونايي كه تو و تيم پر قدرتت رو مورد انتقاد قرار ميدن خيلي زود شرمنده شن خيلي زود
    راستي من بابت دانلود فايل از تراست زون ۳۹۵۰۰ تومن به شما و گروه بابت اجراي بهتر اين پروژه بدهكارم اما خداي من ميدونه هنوز امكان پرداختش رو ندارم اما به محض اينكه بعد از ۴ ماه حقوقم رو بگيرم حتما بخاطر خودمم كه شده پرداخت مي كنم(بخاطر خودم ميگم چون الان ميدونم عزت نفس من با پرداختش افزايش پيدا ميكنه)

  • nazi گفت:

    سلام ، جناب آقای شعبانعلی من در سمینارهای زیادی ، در زمینه های مختلف شرکت میکنم و برای یک جوینده علم و خودشناسی ، محتوی آموزش خیلی مهم تراز قیمت اون هست . من اولین بار جنابعالی را در سمینار اصول و فنون مذاکره ثروت آفرینان دیدم و واقعا آموزشهایتان کاربردی بود و من خیلی آموختم و جالب اینکه آموزشهای شما هم در کار و تجارت و هم در زندگی شخصی و اجتماعی کاربرد دارند و الان هم که رادیو اقتصاد را گوش میدهم واقعا از صحبتها و تجربیاتتون استفاده میکنم و همیشه براتون بهترینهارو آرزو میکنم . من در سمینار ۳ روزه شاد باشید و ثروتمند شوید آقای محمودمعظمی شرکت کردم و باوجود قیمت بالا ، کاربردی و بومی نبود ، ایشون فقط گزیده هایی از آنتونی رابینز ، برایان تریسی و نویسندگان انگیزشی دیگه رو در سمینار انتقال میدن و سمینارشون شدیدا یک بعدی و تجاری و فقط با هدف کسب پول و درآمد برای خودشان است . برخلاف ایشون آقای شاهین فرهنگ هم به بعد مادی توجه دارند و هم بعد معنوی و قیمت سمینارهاشون خیلی پائینه و من هر موقع در سمینار آقای فرهنگ شرکت میکنم از لحاظ روحی شارژ میشم. در واقع در سمینار شما و آقای فرهنگ ، شنونده خیلی احساس خوبی داره و هربار چیزهای تازه و زیادی یاد میگیره که توی هیچ کتابی پیدا نمیشه و بیانگرکلی مطالعه و تجربه است وخیلی کاربردیه ولی در سمینار آقای معظمی فقط چند مطلب تکراری و قدیمی ،تکرارمیشه و نتیجه اینکه افرادی مانند شما و آقای شاهین فرهنگ الگو میشوید و یک عده تحصلیلکرده و آگاه ، مرید شما میشوند و هر جای دنیا که باشید باز دنبال شما هستند ولی سمینار های آقای معظمی یک بار مصرف است و افرادی که ایشون را نمیشناسند یا خیلی خام هستند ، یک بار پول زیادی میدن و در سمینار ایشون شرکت میکنند و دفعه بعد فرار میکنندو تا آخر عمر دیگه در سمینار ایشون شرکت نمیکنند ، در حالیکه همان افراد با جان و دل در سمینار تکراری شما و آقای فرهنگ شرکت میکنند . چون شما و آقای فرهنگ فقط پول براتون مهم نیست ، بلکه عالم هستید و دغدغه انتقال علم و تجربیاتتون به دیگران رو دارید .با آرزوی بهترینها و موفقیت روزافزون برای شما و گروهتان . در ضمن من یک پیشنهاد هم داشتم که اگر امکان ایجاد یک بانک اطلاعاتی در مورد سرمایه گذاران و افرادی که مهارت دارند و یا ایده های جالب و عملی دارند ، بوجود می آمد باعث یک حرکت بزرگ در ایجاد کسب و کارهای کوچک میشد و یک تیم هدایت کننده و مشاور نیز در راس این کسب و کارها قرارمیگرفت تا با تجمیع سرمایه های سرگردان ، ایجاد اشتغال شود و به ورشکستگی و آزمون و خطا منجر نشود . در به برنامه های مشاوره رادیو اقتصاد این حلقه مفقوده کاملا بچشم میخورد . عده ای میگویند سرمایه داریم ، مهارت نداریم و عده ای دیگر هم میگویند مهارت و ایده داریم و سرمایه نداریم و ۲سالی که من این رادیو را گوش میدهم ، این قضیه ادامه دارد و تکرار میشود و افراد ماهر هم که به تنهایی کارشان را شروع میکنند قبل از به جریان افتادن کار پولشان تمام میشود و سرخورده میشوند و فکر میکنم در شرایط فعلی جامعه ما ، بیشتر از سمینار و آموزش ، کمک به ایجاد کسب و کار وهدایت و نظارت بر آن توسط افراد آگاه و باتجربه و پر محتوا مانند شما ، ضروری تر است . حداقل مرکزی باشد که باعث معرفی این دو گروه به هم باشد . باتشکر ، خداوند در تمام عرصه های زندگی یار و یاورتان باشد.

    • امید گفت:

      من با دیدگاه شما کاملا مخالفم
      من در ۲ کارگاه ایشان شرکت کردم، شاد باشید بود و شخصیت آهنین
      هر دو زندگی و کسب و کار من را متحول کرد، با دوستانی که در این کارگاهها پیدا کردم
      از آنها هم خبر دارم زندگیشان دگرگون شده
      !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
      استاد معظمی ممنونم.

  • ایمان گفت:

    مشکل ، سوخت رسانی قطار در حال حرکت شماست که هر روز داره طولانی تر و بزرگتر میشه و مسافر های زیادی رو رایگان سوار میکنه ، با وجود افزایش سوخت رسانی توسط شما دیگه جواب گو نیست و سرعتش اومده پایین ، تازه هر از چندگاهی یکی از مسافرها حرف بی ربطی می زنه یا به قطار آسیب می رسونه و یا از کند شدن سرعت گلایه می کنه ، یک نفر هم همیشه زیر چشمی حواسش به شماست تا راز شوم این همه خیرخواهی رو پیدا کنه و متاسفانه همیشه هستند کسانی که به قطار در حال حرکت سنگ می اندازند.
    اگه همین جوری پیش برین برخلاف خواسته شما قطار متوقف میشه ، چون دیگه نه سوختی وجود داره نه انگیزه ای برای شما و کارکنان قطار !

  • نیکو گفت:

    به نظر عملی‌ترین راه برای رفع این مشکلات اینه که یه سری خَیِر پیدا کنید( یا پیدا کنند) که به مخاطبانِ آموزش‌های شما(و نه شما) اسکالرشیپ بدند. این خَیرین رو ممکنه خود شما یا مخاطبانتان پیدا کنند، میتونند به هر تعداد و به هر مقدار اسکالرشیپ بدند و به هر نحوی که دوست دارند مخاطبان را گزینش کنند. ممکن است با توصیۀ شما یا بر اساس رزومۀ افراد یا میزان نیاز واقعی مخاطب اسکالرشیب رو اختصاص بدند. میتونند برای هر مدت دلخواه این کار رو انجام بدند. این خَیرین ممکنه این کمک‌ها رو با نیت‌های متفاوت انجام بدند: به خاطر علاقشون به شما و برای گسترش افکار و آموزش‌هاتون. صرفاً برای انجام یک کار خیر. برای این که به علم و گسترش اون کمک کنند(که من مطمئنم خیرینی از این دست در کشور ما زیادند که حاضرند به گسترش علم کمک کنند)، برای این که شما از اونها نامی ببرید، یا برای این که از میان مخاطبان شما افراد خاص با رزومه‌های خاص رو برای فعالیت‌های مورد نظرشون گزینش کنند.

    • میدونی نیکو. حرفت رو می‌فهمم. من فقط یک مشکل کوچیک دارم. کلاً یک مقدار نگاهم به کار خیریه منفیه (البته همه‌ی خیریه‌ها من رو می‌شناسند و من همه جور کمک می‌کنم)‌ اما احساسم اینه که کاری که دوام داره باید سیستمی باشه.

      من اگر ببینم مسئول یک کشور یا کدخدای یک ده یا … کیسه بر پشت می‌ندازه و شبانه نان به در خانه‌ی مردم می‌بره ذوق نمی‌کنم. گله می‌کنم که چرا سیستم اقتصادی پایداری درست نمی‌کنه که اون مسئول اگر هم فوت کرد و نبود، نان همچنان به خانه‌ی مردم برسه. آن هم نه به عنوان اعانه…

      • milad گفت:

        ولی محمد رضا امام علی (ع) هم همین کار رو می کرد و البته فکر کنم برای اون موضوع دوم هم تلاش می کرد.نمیدونم پس صحبتی نمی کنم!

        • نیکو گفت:

          آقا میلاد عزیز
          با عرض سلام
          ما نه امام علی هستیم نه فاطمه زهرا! این حرف شما مثل اینه که انتظار داشته باشید آدما هر روز راه بیفتند تو خیابونا و ادای سوپرمن و اسپایدرمن رو دربیاردند. (با عرض نهایت ادب و احترام و اگر پوزش من رو پیشاپیش بپذیرید:لطفاً واقع گرا باشید!).

      • نیکو گفت:

        سلام
        فکر می‌کنم نتونستم منظورم رو درست برسونم. حرف من این نیست که شما خیریه بخواهید! حرف من اینه که اگر یکی از مخاطبان شما خواست خیریه بگیره بدونه کجا بره.(که البته اطمینان وجود داشته باشه که این جایی که میره درِ بسته نباشه و به شخصیت و مقامش هم توهین نشه).
        من داشتم پیش خودم فکر می‌کردم که همون‌طور که در معتبرترین دانشگاه‌های دنیا هم در کنار سیستم‌های Scholarship که دارند سیستم‌های Donating هم دارند و از یه دست میگیرند و از یه دست میدند بشه یه چیزی تو اون مایه‌ها شبیه‌سازی کرد.
        در ضمن اشاره هم کردم که اون دانیتر ممکنه اصلاً با هدفی کاملاً مادی و اقتصادی و غیرمعنوی این کار رو بکنه و در واقع براش مثل یه جور سرمایه‌گذاری باشه که میوه‌اش رو هم به موقع بچینه، مثلاً اشاره کردم: گزینش یه سری افراد خاص(که البته اون موقع فقط همین به ذهنم رسید) ولی ممکنه به مرور زمان و با صحبت دوستان اهداف دیگری هم پیدا بشه، مثلاً ممکنه یه نفر حاضر باشه پول خیلی خوبی هم وسط بذاره و تنها خواستش این باشه که فقط چنتا برگۀ کوچیک خاص(مثلاً بروشور معرفی شرکت یا تراکت یا هر برگه دیگری) تو پک‌های پذیرایی باشه یا دوتا بنر تبلیغاتی پشت در سالن جلسه بزنه، یا اصلاً ممکنه این دانیتر خُرد باشه! و اصلاً کلّه گنده هم نباشه! مثلاً فرض کنید من دانشجویی هستم که میخوام برای پایان‌نامم برگه‌های نظرسنجی پر بشه یا پایان نامم کیفیه و باید با ۱۰ نفر مصاحبه کنم و حاضرم برای این کار تا ۲۰۰هزار تومن هم هزینه کنم و مثلاً هزینۀ شرکت تو یه دورۀ خاص شما برای دانشجوها یا یک کتاب یا CD شما ۲۰هزار تومنه، من میام ۱۰ تا دانشجویی که همین ۲۰ تومن هم براشون هزینۀ سنگینیه رو حمایت میکنم و در عوض اونا هم برای من نظرسنجی پر میکنند یا تو مصاحبۀ من شرکت می‌کنند، اونا خوشحالند که تو دورۀ شما شرکت کردند یا کتاب و سی ـ دی شما رو خریدند و من هم خوشحالم که پایان نامم جمع شده و از طرف دیگه اطمینان هم دارم که چون من یه لطفی به اونا کردم اونا هم به من لطف میکنند و برگه های منو با دقت بیشتری پر میکنند یا سوالات منو با دقت بیشتری جواب میدند و دغدغۀ من دغدغۀ اونا هم میشه. یا هر هدف غیرمعنوی(به تعبیری) و اقتصادی دیگه‌ای میتونه دنبال بشه که ممکنه هیچ‌وقت به ذهن من نرسه.
        در واقع من میگم یه سیستمی پیاده کنید که دوره‌های شما خودش بهانه‌ای بشه که آدمایی که به هم نیاز دارند ولی از وجود هم خبر ندارند یا به هم دسترسی ندارند همدیگرو پیدا کنند! (به نظر من این فقط گیرندۀ خیریه نیست که به خَیِر نیاز داره و خَیر هم به خیردیده(در مقابل خیرندیده) نیاز داره و حتی کسی هم که صِرف کار خِیر کمک میکنه و هیچ چشمداشت مادی نداره حتی اون هم به این کار نیاز داره!) در واقع من میگم دوره‌های شما در کنار هزار و یک منفعتی که داره باعث نزدیک‌تر شدن آدم‌ها به هم دیگه هم بشه!
        و شما زیرساخت این کار رو هم دارید.(تراست زون)….
        البته این سیستم چون یک سیستم انسانی خواهد بود کلاً پیچیده خواهد بود، حالا این که از پیچیده‌ترین نوع سیستم‌های انسانی هم هست! (کلاً وقتی آدما با هم بده بسون که معنویات هم قاطیش باشه پیدا میکنند روابطشون بسیار پیچیده میشه! مثل رابطۀ زن و شوهر یا استاد راهنما و دانشجو یا دوتا شریک یا … و همیشه این مشکل پیدا میشه که آیا ترازو میزون وایساده؟ یا نکنه یکی بیشتر از اون یکی داده؟! و بعضی وقتا همچین فکرایی اون رابطه رو کلاً به نابودی میکشونه)، بنابراین باید سیستم بسیار دقیقی طراحی بشه که باگ نده!!! (اولین و مهمترین قدمی که من الان به ذهنم میرسه این که گیرنده و دهنده به هیچ وجه نباید از هویت هم مطلع بشند، ولی حتماً هزار و یک نکتۀ ظریف دیگه که در لحظه به ذهن نمیرسه وجود خواهد داشت و باید روش بسیار فکر بشه تا توش خطا به وجود نیاد)
        به هر حال فکر می‌کنم حتی اگر این روش هم جواب نده ولی این که شما از شرکای تجاریتون بخواید هزینۀ فعالیت آموزشی شمارو تقبل کنند در درازمدّت اعتمادی که اونها به شما دارند رو هم زیر سوال خواهد برد! ( مثلاً فرض بگیرید یکی از اونها و فقط یکیشون، لحظه‌ای و فقط یک لحظه، این فکر به ذهنش بیاد که طرف داره با پول من برای خودش شهرت به هم میزنه! یا هر فکر دیگه‌ای از این دست)، البته من شرکای شما رو نمیشناسم و دیدی هم به تفکرات اونها ندارم ولی در مجموع وجهۀ جالبی نداره و به هر حال همون پیچیدگی‌هایی در روابط تجاریتون پیش میاد که در بالا هم اشاره کردم و وقتی آدما بده بسونی که قاطیش معنویات باشه با هم پیدا می‌کنند روابطشون شدیداً پیچیده میشه و این پیچیدگی‌ها بعضی وقتا تا جایی پیش میره که اصل رابطه زیر سوال میره و کلاً اون رابطه رو به نابودی میکشونه! یعنی به زبون ساده میخوام بگم: سعی کنید روابط تجاریتون رو تجاری نگه دارید و پیچیدشون نکنید و فعالیت تجاریتونو با فعالیت آموزشیتون قاطیش نکنید که در نهایت یک آش شلم‌شوربایی درست بشه که آخرش هیچ‌جوری نشه جمعش کرد! اگر بخواهیم حد اغراق‌آمیزش را در نظر بگیریم (اگر جسارت نباشه) پای فعالیت آموزشی شما لنگ شده، بنابراین حالا و در این شرایط نمیتونید از پای فعالیت تجاریتون مایه بذارید و اون رو در معرض ریسک قرار بدید. در نظر بگیرید که خدای نکرده کوچکترین آسیبی به اون وارد بشه! هر دو پای فعالیت‌های شما فلج خواهد شد! در واقع باید گفت: بگذارید فعالیت تجاری تجاری و فعالیت آموزشی آموزشی بمونه، یعنی: فعالیت تجاری نباید مشکل فعالیت آموزشی رو حل کنه، فعالیت آموزشی خودش باید از درون خودش رو اصلاح کنه و خودش مشکل خودش رو حل کنه و بتونه رو پای خودش بایسته. در نهایت امیدوارم زیاد بیهوده‌گویی نکرده باشم و از این که درازگویی کردم هم معذرت میخوام.
        با این امید که مثل همیشه موفق و سرزنده باشید.
        پ.ن. وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا

  • نیکو گفت:

    به قول کسی: کار در حوزۀ آموزش با دریافت هر هزینه ای باز هم نمی ارزد.
    (فقط کسی که تدریس واقعی کرده از ساعت ها کاری که در پشت اون یکی دو ساعت حرف زدن گذشته خبر داره)

  • مرتضی محمدی وند گفت:

    جناب شعبانعلی عزیز:
    تو گنج ما هستی. چشمه ی زلال ما هستی. ما برای موفقیت های تو دعا می کنیم.من چندان دور از آتش نیستم. من هم برای آموزش تلاش های زیادی کرده ام و از سختی های آن آگاه هستم. من می دانم که چقدر برایت دشوار بوده است که به جای تشکر کردن ها زخم زبان بزنند و به جای فهمیدن درد ، جای درد را فشار دهند. درد ما اموزش دهندگان ، فهمیده نشدن است. من سخنرانی هشتم شما را گوش می دهم. امیدوارم از راهی که پیش می روی برنگردی. زیرا باعث تحول در بسیاری از اطرافیان شده ای.
    در ضمن به طراح سایت بگو در همین جا برایت لینک بارگذاری بگذارد تا ما هم گفته هایمان را برایت بفرستیمو با فایل صوتی بفرستیم. موفق باشی.

  • عظیمه گفت:

    سلام و وقت به خیر خدمت استاد عزیز، آقای شعبانعلی و گروه همراه (تیم متمم)

    با تمام فشردگی کار و تلاش های بیش از پیش شما؛ و عملا دست روی دست گذاشتن های ما، آرزو داریم هنوز هم شما به ما انرژی دهنده باشید و امیدواری در هدفی والا را از تیم متمم یادبگیریم…

    ایمیلی در خصوص راه کارهایی ممکن برای پایداری برنامه آموزشی و… برای استاد گرامی فرستادم و انشاء الله که مفید و کاربردی باشه.

    با آرزوی خرسندی و موفقیت های بیش از پیش برای تیم متمم.

  • مرتضی محمدی وند گفت:

    چقدر سخت است که اب دستت باشد و از تشنه لبان پول بطلبی تا سیراب شوند!
    اما تو هم برای بدست اوردن اب صخره هایی را در پیش داشته ای که از انها زخمی تر از همه به ما رسیده ای!
    به تشنگان آب بده تا بچشند و از آب جویان بخواه که حمایتت کنند که تو در این راه تنها نیستی.
    ۰۹۱۲۱۶۱۲۷۸۷

    • واقعاً از متن من درخواست کمک مالی برداشت کردی دوست من؟

      فکر می‌کردم خیلی شفاف راجع به تاثیرات سیستمی و چند جانبه‌ی قیمت گذاری در صنعت آموزش و کیفیت خدمات ارائه شده صحبت کرده‌ام.

      ممنونم مرتضی جان.
      ما همانطور که صدها میلیون تومان از جیب برای آموزش هزینه کرده‌ایم، باز هم هزینه می‌کنیم. دردمان کسانی هستند که «دردمان» را درک نمی‌کنند…

  • حسین گفت:

    سلام محمدرضا
    در مورد دوره های آقای معظمی باید بگم که ایشون در اهواز میخواهند دوره ای برگزار کنند به نام نوابغ فروش، که هزینه آن بیشتر از ده میلیون تومان هست .اگر خیلی خوش بین باشیم فقط نوابغ فروش میتونن توی اون دوره شرکت کنن(مرغ و تخم مرغ).
    همیشه فکر میکنم چطور میشه به کودکانی کمک کرد که خانواده اشون محتاج نان شب هستند .اونها علاوه بر اینکه فقر مالی دارند از فقر فرهنگی شدید هم رنج میبرند . به همین دلیل بچه های این افراد هم نسبت به خودشون بیشرفتی نمیکنن.
    خداروشکر همیشه در جامعه افراد خیری هست که این بچه ها حداقل یک شب در میان گرسنه نخوابند … اما برای فقر فرهنگی آنها محدود افراد خیری کاری انجام می دهند. در سطحی بالاتر تو هم داری کار خیری در راستای فقر فرهنگی میکنی ، که قابل تحسین است پس خسته نشو .
    در مورد قیمت خدمات اموزشی تو: شاید چاره کار پورتفولیویی از خدماتت باشد . به عنوان مثال برای مذاکره کنندگانی که می دانی وضعیت مالی خوبی دارند دوره ایی با کیفیت ، و حرفه ایی برگزار کن.
    برای آنهایی هم که میدانی در ابتدای راه توسعه خود هستند و شاید توان مالی نداشته باشند محتواهای رایگان در سایت به همین نحوی که انجام می دهی خوب است .
    و بقیه خدماتت در بینابین این دو حالت.
    در مورد اون ۵ درصدی که گویا دلت رو خون کرده اند : محمد رضا بعضی ها بی انصاف هستند چاره ای نیست. من هم بعضی وقتها به تو انتقادهایی دارم حالا بگویم یا نگویم یا پشت سرت بگویم ولی می دانم که خوبی های تو به یک درصد بدی های تو می چربد و نباید بی انصافی کرد
    همینکه برای تو پیام میگذاریم یعنی مطالبت را میخوانیم و به تو احترام میگذاریم هرچند از تو انتقاد هم داشته باشیم
    افرادی که با حرفها و نوشته هایشان تو را اذیت میکنند هم از اول حرفهای تو را میخوانند و از حرفهای تو تاثیر میپذیرند و بعد تو را می آزارند ناراحت نشو همین تاثیر کافیست تا روزی در زندگی بیاد بیاورند و برایشان ثابت شود و وجدان بیدارشان باعث شود با انصاف شوند…
    من اگر به جای تو بودم از اینکه بر بی انصاف ها تاثیر میگذارم شاید خوشحال میشدم

  • milad گفت:

    محمد رضا من یه کامنت گذاشتم رو همین پست الآن یه هفتس تایید نشده.می خواستم بدونم اصلا به دستتت رسیده ،نرسیده چی شده!

    • میلاد کامنت‌های قیمت‌گذاری هنوز حدود ۲۰۰ موردش تایید نشده. اما انقدر بچه‌ها توضیح داده‌اند و ایده‌داده‌اند خیلی طول می‌کشه تا من یکی یکی بخونم. چون برام مهمه. سیاست ارائه‌ی خدمات آموزشی در واقع سرنوشت و استراتژی تیم بزرگ ماست که برامون چیزی در حد مذهب می‌مونه! اینه که خیلی حساس هستیم بهش.
      عذر می‌خوام که اینقدر طول کشیده میلاد عزیز.

  • الهام خوشفام گفت:

    متن قابل تاملی بود
    برای پاسخ دادن درست این بود که کل دیدگاه ها رو بخونم ولی صادقانه می گم که این کار و نکردم وفقط چند تای اول رو یه نیم نگاهی انداختم و ازین بابت عذرخواهی می کنم 🙂
    طبیعیه که هر کسی نظر شخصیش رو می نویسه منم همین کارو می کنم ، نمی دونم تکرار هست یا نه !
    وقتی متن رو می خوندم دایم کلمه تفویض اختیار یا اصطلاح شبکه ای ش که فکر می کنم خودت هم باید وارد باشی “deligate ” تو ذهنم تکرار می شد.
    ببین تو یک نفری با حجم عظیمی از اطلاعات ، ولی داری خودت و با انجام جزیی ترین کار ها مث پاسخ دادن به ایمیل ها به صورت شخصی مستهلک می کنی . هر چقدرم که انرژی و توان داشته باشی آخر آخرش یک روز ۲۴ ساعته!
    یه مطلب دیگه هم اینه که بخشی از مخاطبانت که داری وقت به این با ارزشی خودت رو در اختیارش ون میذاری افرادی نیستن که واقعا با تو هم هدف باشن یعنی یا دنبال پز و ژست قضیه هستن یا براشون سرگرمی و تفریح محسوب میشه و این قسمت از وقتت دقیقا داره پرت میشه !
    شاید بهتر باشه به جای انتخاب بین آموزش به همه افراد نفر به نفر شخصا و در همه محیط های مجازی ممکن از فیس بوک تا وبلاگت و یا کلن کنار کشیدن از این حوزه یه گزینه دیگه اضافه کنی : چند نفر رو انتخاب کن که فکر می کنی این قابلیت رو دارن و به جای آموزش کل جامعه ایرانی که معلوم نیست از هر ده آموزش تو چند تا ش رو دقیقا متوجه بشن و چند تاش رو واقعا اجرا کنن برای آموزش همین چند تا وقت بذاری .بعد از یه مدت تو چند تا محمد رضا داری که می تونی مطمین باشی همه حرفات رو درست یاد گرفتن و می تونن جای تو باشن و می تونی به عملکردشون نظارت داشته باشی …

    • الهام فکر کنم کامنت‌ها رو بخونی بهتر باشه.
      چون توضیح دادم که ما ۲۱ نفر هستیم که شبانه روزی کار می‌کنیم و نتیجه اش رو شما می‌بینید. بقیه‌اش در متن کامنت ها هست.
      من هنوز در ایران معلمی رو نمی‌شناسم که یک ساختار غیر انتفاعی ۲۰ نفره درست کرده باشه.
      بزرگمرد مذاکره‌ ایران و پدر معنوی من، بعد از ۵ دهه فعالیت آموزشی، هنوز هم انفرادی کار می‌کنند…

  • الناز گفت:

    یکی از طرفدارانتونم خیلی وقته…خودمم تو حوزه آموزش کار می کنم و دغدغه هاشو نه به اندازه نو ولی خیلی کمتر می دونم. ایده هاتون همیشه عالیه و هر کدومش مجزا می تونه بصورت یه موسسه و واحدجداگانه یا هر چیزی که اسمشو گذاشت انجام بشه… اما چیزی که این چند وقته گیج کنندست اینه که اومدی همزمان دست رو چند تا کار گذاشتی همشونم داری نسبی می بری جلو و حداقل انتظاری که من خودم از اول داشتمو برآورده نکردی…مثل طرح متمم…این ایده یه ایده عالی و بکر بود یعنی هست…دغدغه خیلی از جوونایی که ما تو قشر آموزش می بینیم می تونستی از اول رو این طرح مثل یه بیزنس نگاه کنی مثل یک اکسس سنتر….منظورم از بیزینس کسب درآمد بالا و اینا نیست تا یه سری خدماتتو رایگان بعد از یه حدی لول بندی کن و برو جلو ..خودش یه طرح کار و کسب می خواد شاید… اولش یه جوری شروع کردی هیجان انگیز بعدش خودت موندی که چه استقبالی شد و بردیش تو قالب رادیو اقتصاد و نمی دونم دیگه …و خوب به نظر من میشد بعضی از ایده ها رو تو دل ایده هات تعریف کنی نه جداگانه که انرژی کمتری از خودت و تیمت بگیره مثل تراست زون…..جسارت نشه استاد در نهایت ما از الان تا آخرش فقط شاگرد شماییم و بس.

    • الناز جان. حرفت رو می‌فهمم و قبول دارم. اما واقعیت اینه که همه‌ی این حرفها وقتی معنی داره که آموزش رایگان نباشه که من نمی‌تونم و دوست ندارم این کار رو بکنم. میدونم میگی احمقانه است. اما من نمی‌تونم!

      وقتی هم رایگان باشه، ساختار نمی‌دی. مدل کسب و کار تعریف نمی‌کنی و … همین میشه که گفتی.

      همیشه آرزو می کنم کسی بیاد با پشتکار و حوصله‌ی محمدرضا شعبانعلی و حماقت دیوانه‌وارش و یک دل سنگ که بتونه از همه پول بگیره! می‌دونم کشور نیاز داره.

      • شاگرد کوچک تو گفت:

        سلام، شما از یک طرف هدفتان ارائه آموزش با قیمت مناسب و رایگان است ولی از طرف دیگر با هدف ایجاد زندگی بهتر برای دوستان و همکاران و آرامش و یادگیری بیشتر برای خودتان و از بین رفتن تنش‌ها و تهدید‌ها و کاهش نقد‌ها و نارضایتی‌های مخاطبان !!! گزینه ترک همیشگی فضای آموزشی کشور را مطرح کردید. شما خودتان را درگیر نظر ۵% از منتقدانتان می کنید و از ۹۵% که مشتاق ارتقای دانش و مهارتهای خود هستند می گذرید!!!!!!!
        می خواهید به تمامی کسانی که استطاعت مالی برای تامین هزینه دوره ها را ندارند کمک کنید و این فرهنگ را در جامعه جا بیاندازید ولی نگرانید جامعه این تفکر را پس بزند و مورد نقد قرار بگیرید.
        آرزو می کنید کسی بیاد با پشتکار و حوصله‌ی محمدرضا شعبانعلی و حماقت دیوانه‌وارش و یک دل سنگ !!!!که بتونه از همه پول بگیره!
        نمی دانم قبل از طرح گزینه ترک آموزش ، آنهم با آن دلایل( کاملاً منطقی است و لی نه از زبان شما!!!) آیا به تبعات آن فکر کرده اید؟شما چه در سر دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
        شما هدفتان مشخص است. حداقل برای خودتان… و میدانید چه کار می خواهید و می توانید بکنید .منابع و محدودیت های خود را بهتر از هر کس می دانید. در نتیجه بهترین راه آموزش به شیوه خودتان را هم می دانید. آیا واقعاً راه چاره را از زبان ما می خواهید بشنوید؟؟؟
        حداقل در کامنت های این پست کسی مخالف هزینه دوره ها نیست و همه دل سنگ دارند!!!

      • الناز گفت:

        میفهمم استاد …اصلا احمقانه نیست…اگر که باشه برای کشورم آرزوی هزاران کار احمقانه مانند این دارم…و خوب اون روی سکه هم میشه آموزشی در سطح متوسط برای قشر وسیع و مستهلک شدن تیم اجرایی…یادتون باشه شما باید کم کم جانشین پروری هم بکنید ما به صدها محمدرضای شعبانعلی نیاز داریم…در نهایت مطمئنا شما بهترین تصمیمات را خواهید گرفت
        ….در ضمن اگر به شخص سنگدل نیاز داشتید روی من حساب کنید 🙂 موفق باشید

  • الهه.د گفت:

    سلام
    محمدرضا استاد عزیز سلام!
    ماهایی که به این سایت میایم همه آدمای کاملی نیستیم و داریم آموزش می بینیم من حتی وقتی خوندم که این سایت رو به همه معرفی کنید فقط تونستم خودمو راضی کنم که به ۱ نفر معرفیتون کنم.بیشتر سایت شما و دکترشیری رو میرم واسه فهمیدن و لذت بردن.من مفاهیمی رو که شما میگید و نظرات خیلی از آدمای خوشفکر دیگه رو میخونم حرف خودمم میزنم هیچوقتم احساس نکردم که باید جواب من داده بشه .دلم میخواد آهسته و پیوسته برید (شماوهمکاراتون) تا هم فرصت همراهی رو از طرفداراتون نگیرید و هم خسته نشید که خسته میشیم از فکر اینکه چرا تو وطن ما مثل جاهای خوب فکرای ناب نمیگیرن؟؟؟؟

  • مهدی رجبی گفت:

    محمد رضا جان سلام
    من در زمان شروع طرح متمم نظرم رو برات نوشتم ولی نمیدونم به دستت رسیدیا نه، که دوباره اینجا مینویسم
    به نظر من درسته پول همه چیز نیست ولی خیلی چیزها هست
    درسته که تو کارهای اموزشی رو واسه پول و کسب درامد انجام نمیدی ولی اگر تو و همکارانت تامین نباشد چگونه میخواهید این کارها رو ادامه دهید.اصلا مگه در بلند مدت ممکنه که یه گروه با تمام توانش کار کنه و حتی سلامتیش رو به خطر بی اندازه و اخرش هم از لحاظ مالی در سطح مناسبی نباشه؟
    من به شخصه برای اینکه تو و امثال تو بتونن کارهای اموزشی رو دنبال کنن و برای اون وقت بگذارن حاضرم هزینه کنم.نه اینکه دلم برای تو و همکارانت سوخته باشه نه، برای اینکه به نفع خودم هم هست
    من حاضرم هزینه دوره ها رو به صورت معقول و واقعی بپردازم تا تو و همکارانت هم بتونین کارهای اقتصادی کمتری انجام دهید و وقت ازاد بیشتری رو برای ما بگذارید
    به نظرم این یک معامله منصفانه هست

    من اگر بخوام هزینه فرصت رو مد نظر قرار بدم میبینم که با گوش کردن به یک فایل یا ترجمه یک کتاب به وسیله تو دیگر لازم نیست راهی که تو رفتی رو دوباره برم و چندصد کتاب رو بخونم که خیلی از اونها حتی مفید هم نیست و این جوری خودم هم وقت بیشتری رو دارم برای اینکه به زندگیم برسم

  • سارا.ش گفت:

    من از زمانی که این پست رو خوندم و بعد هم شماره دو ش رو هی با خودم کلنجار رفتم که نظرمو بنویسم یا نه. به خودم مهلت دادم که برم کمی فکر کنم بعد بیام و کامنت بذارم … اما احساسم هیچ فرقی نکرد و ترجیح میدم بگم، شاید کمی سود داشته باشه که از نگفتنش بهتر باشه:

    اول بگم اینکه کسی نیست که توی این سایت از دور ترین نقاط ایران خواننده و مخاطب شما باشه و به شما حس عاطفی نداشته باشه نشون دهنده ی اینه که شما برای همه ی ما بیشتر از معلم و استاد و … هستید و همه ی ما شما رو مثل برادر خودمون دوست داریم.
    من توی تمام طول عمر مجازیم به خاطر ندارم چنین رابطه عاطفی عمیقی توی یک سایت دیده باشم. طوری که مخاطب اینقدر از سر دلسوزی توصیه هایی بکنه که: “برادر من! تفریح کن برا یخودت وقت بذار و ….” هر چند من جوابهای شما به این کامنتها رو دیدم و دیدگاهتون رو می دونم.

    اما همین نقطه قوت دوست داشتنی نقطه ضعف هم هست. ببینید من چند سال پیش با شما و تفکرتون آشنا شدم (برنامه ماه عسل) همون وقت برام فوق العاده جذاب بود صحبت هاتون. اما متاسفانه من توی دنیای مجازی دنبالتون نگشتم. تا اینکه لینک سایتتون رو دوستی برام ایمیل کرد. من اومدم اینجا و صرفا به خاطر همون یک حس فوق العاده که چند سال قبل به من داده بودید اومدم ازتون تشکر کردم و رفتم. همین. چرا همین؟ چون تصورم این بود که اومدم توی سایت شخصی آدمی که دیدگاهش رو قبول دارم و دوست دارم و اون شخص هم داره یادداشتها و اطلاعاتش رو (مثل همه) منتشر می کنه!
    توی سایت نگشتم تراست زون رو ندیدم و اعتراف می کنم مهمترین دغدغه شما (آموزش برای همه) رو درک نکردم.
    تا این یکی دو ماهه اخیر که از فیسبوک دوباره به اینجا هدایت شدم! اتفاقی! وقتی ارتباط صمیمانه ی شما رو دیدم!
    تازه فایلهای رایگان رو دیدم. تراست زون رو دیدم و ……
    اما اینهمه ذوق زدگی من مدت زیادی دووم نداشت. چون احساس کردم این آدم زیادی داره مایه می ذاره و اینطور که میگه چقدر زمان داره برای مخاطب میذاره پس خیلی زود خسته میشه. خالا اگه خسته بشه تکلیف ما چیه؟ ما از طرفی دلمون می خواد تنها معلم خوب زندگیمونو از دست ندیم و از طرفی اونقدر دوستش داریم که نمی خوایم به خاطر ما خسته و کسل بشه. اون حس خوب عاطفی تبدیل شد به یک نگرانی خزنده در من، که من راضی ام اما این حس خوب و رضایت به قیمت
    سنگینی برام به دست اومده! به قیمت از دست رفتن همه ی ثانیه های یک آدم دیگه! چه لذت بی کیفیتی!
    (یادمه شما در جواب به کامنتی گفته بودید وقتی دوستانتون ازتون می خوان پیاده روی کنین به خاطر اینکه اونا حس خوبی داشته باشن باهاشون میرین وگرنه کار خودتونو می کنین)
    ولی هیچ کدوم از ما نمی تونیم تصور کنیم تمام وقت و انرژی مون رو مدام به کار بگیریم و خسته نشیم. پس به شما حق میدیم خسته بشید اما شما خودتون (حداقل در جواب به کامنت خود من) گفتید که آرکتایپ حامی در من خیلی بالا اومده و … داوطلبانه و با میل خودتون دارید وقت میذارید.
    ولی اونچه به نظر میاد همه نشون از خستگی شما داره!!
    حالا مهندس شعبانعلی داره فکر می کنه همه ی این ها به این استهلاک می ارزه؟
    من میگم نه! نمی ارزه!
    وقتی شما به این مرحله رسیدید که این پرسش تو ذهنتون مطرح شده و حالا می خواید از همه نظرخواهی کنید تا جوابی براش پیدا کنید خود همین یعنی نمی ارزه!
    من مخاطب حس بدی دارم از اینکه ببینم آدمهایی از تخصص وقت انرژی پول حس و …. دارن هزینه می کنن اما ته دلشون خوشی و رضایت صد درصدی که باید وجود داشته باشه نداره! باور کنید من ترجیح میدم اون آموزشو نگیرم اما مجبور نشم به این سوال جواب بدم که آدمهایی که دوستشون دارم تا کی می تونن ادامه بدن و همراه من باشن؟!

    ما مدیری داشتیم که برای تمام مسائل غیرتخصصی مون هم ما رو مورد نظرسنجی قرار می داد. وقتی توی حوزه ای که تخصص نداری ازت راهکار خواسته میشه حس دمکراسی و همکاری و دوستی نداری، اول این حسو داری که: من به اندازه کافی کمک کننده نیستم پس چقدر غمگینم که نمی تونم موثر باشم دوم این حسو داری که: مدیر من نمی تونه تصمیم بگیره و من در شرایطی نیستم که بهش کمک کنم و اونهم ظاهرا کاری از دستش بر نمیاد.
    پس علاوه بر غمگینی، نگرانی و استرس اینکه نتیجه ی این تصمصیم چی میشه هم اضافه خواهد شد.

    من میگم شما که تیمی دارید که به قول خودتون متشکل از بهترین ها هستن و برای طرح ریزی این آموزشها از هم کمک گرفتید چرا باز هم از همدیگه کمک نمی گیرید؟ مگه نباید به شما هم حس خوب بده؟ مگه نباید انرژی شما رو هدر نده؟ مگه نباشد شما رو بی انگیزه نکنه؟ پس خودتون بهترین تصمیم گیرنده هستید قاعدتا.
    منی که ۲۰۰۰ کیلومتر اونوطرف تر دارم خروجی کار شما رو می بینم اونقدرها که شما فکر می کنید نمی تونم کمک کننده باشم! می تونم؟
    راه حل بدم؟
    راه حل منی که شما و تیم تلاشگرتون رو نمی بینم اما از خروجیش می فهمم چقدر داره زحمت کشیده میشه و چقدر انرژی داره خرج میشه و باور کنید همش هم حس خوبی نیس و یک حس عذاب وجدان هم تهش داره که لذت آموزشم رو هم کمرنگ میکنه میگم کاری کنید و تصمیمی بگیرد که نتیجه ش هر چی هست باشه اما من مخاطب دیگه نبینم مهندس شعبانعلی می پرسه آیا ادامه بده یا نه؟
    من ترجیح می دادم شما بیاید بنویسید: بچه ها! بنا به دلایلی که برای همه ی تیم منطقی و لازم بود ما تصمیم گرفتیم اصن دیگه آموزش ندیم!
    (می دونم که اولویتتون آموزشه و برای ادامه دادنش دچار تردید نیستید و صرفا دنبال مدل مناسبی هستید)
    ولی حالا واقعا حس بدی دارم.
    شاید به این راه هم بشه فکر کرد که شما حجم آموزشو کم کنید. آهسته و پیوسته رفتن استهلاک نداره آقای مهندس. تیم شما اگه می تونه کوچیکتر بشه اگه می تونه وقت و انرژی کمتری بذاره…خب کمتر بذاره … آموزشها با بازه های زمانی دیرتر روی سایت قرار بگیرن. حجم آموزش کمتر باشه.
    هیچ وقت به این اهمیت ندادین که همه چقدر نگران حجم کاری شما و کمبود وقتتون هستن. همه نگران این روز بودن.
    شما خودتونو وقف مخاطب کردین و این اصلا کار قابل ستایشی نیست.
    شما قصدتون کمک و آموزشه ولی وقتی مخاطب ایییینقدر وارد زندگی شخصی شما میشه دغدغه ها و حستگی هاشم براتون میاره ولی شما نمی خواید اینو قبول کنید که زیادی به مخاطب اهمیت میدید. و لزومی هم نداره مخاطب توی همه ی تصمیم ها مشارکت داشته باشه چون تقریبا همه ی ما بیرون گود هستیم.

    من مطمئنم همه ی بچه ها قبل از هرچیز دلشون می خواد شما و تیمتون از همه چی راضی و آسوده باشین نه اینکه مدام نگرانی تولید بشه و نگرانی ها رو به هم منتقل کنیم.

    و باز مطمئنم تصمیم شما هر چی باشه برای همه قابل احترامه.

    می دونم که در واقع هدفتون همفکری بوده تا به مدل بهتری برسیم ولی من فکر می کنم این از اون مدلاس که اونای که داخل گودن بهتر می تونن تصمیم بگیرن.
    پیشنهاد من که همون آهسته رفتنه ولی من هرگز دوست ندارم محمدرضا شعبانعلی عزیز و تیم فوق العاده رو خسته و بی انگیزه ببینم. به هیچ قیمتی.

    ببخشید اینقدر حرف زدم.

    • سارا جان.

      واقعیت اینه که اصل کار هیچوقت انسان رو خسته نمی‌کنه. من ندیدم کسی از کاری که دوست داشته باشه خسته بشه.
      اما حاشیه‌ها آدم رو خیلی خسته می‌کنند.

      اگر یک تقسیم بندی کنیم شاید حدود ۹۵٪ مخاطب‌های من، آدمهای بسیار خوبی هستند که تک تک‌شون رو دوست دارم و نمی‌دونی که هر بار یک کامنت، ایمیل، اس ام اس و … از اونها می‌بینم چقدر انرژی می‌گیرم.
      اون چیزی که انرژی می‌گیره اون ۵٪ مخاطبه که آدم رو مستهلک می‌کنه.
      خواهش می‌کنم نگو که آدم نباید به حرف همه توجه کنه و همه جا آدم احمق هست و … اینها رو من هم به بقیه می‌گم. اما واقعیت اینه که اونها انرژی می‌گیرند و من هم می‌دونم که هیچ راه حلی وجود نداره. تازه باید خوشحال باشم که با ۵٪ آدمهای هدف خودم مشکل دارم. اگر مثلاً آی.بی.ام بودم این عدد ۵۰ بود و اگر تویوتا بودم بیشتر!
      اما خوب برای من همین هم سخته.

      توی جواب بعضی از کامنت‌ها نوشتم.
      برای من سخته که بعد از اینکه شرابط کارمون رو اینجا نوشتم، ایمیل‌ها و پیشنهادات کار به گروهمون چند برابر شده و همه باهاشون تماس می گیرند که حالا که وضع اینطوریه اگه دوست داری بیا پیش ما! (بعضی از این آدمها همین روزها هم هر روز کامنت می‌گذارند توی سایت و محبت می‌کنند!). دوستان من از این برخوردها دلگیر می‌شوند و به من می‌گن اینها مخاطب‌های ما هستند که برای رشدشان کار می‌کنیم؟!!!
      برای من سخته که فردی پس از انتشار ۳۰ امین فایل رایگان رادیو مذاکره میاد می‌گه: بالاخره یک روز هدفت رو از این پروژه‌ی فراگیر کثیف می‌فهمیم. ما که می‌دونیم رایگان بودن بی ‌دلیل نیست! و من حتی رغبت نمی‌کنم که به او پاسخ بدهم: بله! رایگان است و بعدش هم هدف‌های شوم دارم. لطفن ۳۰ تا فایل را بردار و سایت را ببند و دیگر سر نزن که اتفاق بدی نیفتد!
      می‌دانم که به ازاء هر کدام از این آدمها، حدوداً ۲۰ آدم دیگر وجود دارند که دانشمندند. متعهدند. با سواد و فهمیده‌اند.
      کسانی مثل تو که وقت می‌گذارند برای من به عنوان دوستشان، کامنت می‌نویسند و راهنمایی می‌کنند و … و می‌دانم که آدمهای تعطیل! همه جای دنیا هستند. یا لااقل در جاهایی از دنیا که من بوده‌ام، همیشه این نوع آدمها را در گوشه و کنار دیده‌ام.

      اما باز هم نمی‌توانم حس بدم را پنهان کنم. اینها در جامعه‌ی ما بزرگ شده‌اند. اینها مدرسه رفته‌اند. نظام آموزشی کشور به اینها دیپلم داده است (حداقل). اینها در خیاباهای همین شهر رانندگی می‌کنند!

      • سارا.ش گفت:

        مهندس جان!
        خیلی ببخشید ها! شما وقتی همه ی جزئیات کارتون رو منتشر می کنید اون ۹۵ درصد رو در نظر می گیرید اما وقتی اون ۵ درصده انرژی شما رو خراب می کنه، باز هم به این نتیجه نمی رسید که اشتباه از خود شماست. واقعا نیازی نیس شما همه چیز رو بگید و اینقدر صادقانه رفتار کنید!
        نظام آموزشی کشور که به اینها حداقل دیپلم داده همون نظامیه که همه مون معتقدیم درست فکر کردن رو به ما نیاموخته.
        بله! آدم احمق همه جا هست ولی گاهی ما خودمون وقتی حواسمون نیس به احمق ها تعارف می کنیم بفرمایید داخل دم در بده!
        شما می تونید از کسی که براتون رایگان کاری کرده اسم نبرید, یا اسم ببرید ولی نگید رایگان کرده و فقط ازش قدردانی کنید که با تمام وجودش کمک کرده ، ولی شما مدل بدی انتخاب می کنید! چون زیادی به همه حق میدید همه چیزو در ریزترین حالت ممکن بدونن! بعد که چند تا آدم نادان ضعیف النفس برای شما و دوستانتون کلافگی ایچاد می کنن میگید چرا اونا اونجوری ان؟!
        منم موندم شما چرا اینجوری این؟

        • سارا جان وقتی یکی رایگان کار می‌کنه و تو بگی پول دادم که اصل هدف طرف رو زیر سوال بردی!
          با منطق تو من باید تراست زون رو هم درست نکنم!

          چون تو می گی به دزدها تعارف کرده‌ای که بیایند تو و دم در بده!
          با همین منطق است که الان گشت ارشاد گذاشته ایم. چون مردها نمی‌فهمند زنها را به زور اسیر پوشش اجباری کرده‌ایم.

          راه بالا بردن فرهنگ مردم، سانسور و محدودیت و نگفتن حرفها و فرار از شفافیت نیست.
          تلاش برای ارتقاء درک و شعور عمومیه به نظرم سارا.

          • سارا.ش گفت:

            البته اگه شما آخرین کامنت منو یه بار دیگه بخونین میبینین که من “اصلا” اینایی که شما از قول من گفتید رو نگفتم ها …
            *
            اما خیلی ممنونم از حوصله تون که خوندید و جواب دادید.

  • azam گفت:

    سلام محمدرضا
    میدونی تفاوتت با دکتر معظمی که خودم یکی از شاگردانشون بودم چیه؟
    ایشون شاگردانشون را شکل پول می بینند حتی برای یک مقاله از استیو جابز که توی سایتشون میزارند هم باید پول بدی
    اینکه شاگردانشون را coach کنند اینه که دوباره ترغیبشون کنند برای سمینار های بعدی بیاند.
    البته من از ایشون خیلی یاد گرفتم و ازشون ممنونم.
    اما اینکه هزینه سمینارت گرون باشه و کامل دریافت کنی یه بحث ولی از چه قشری چه پولی بگیری و بگی هر کسی پول داره و می خواد پولدارتر بشه مخاطب منه .
    ممنونم ازت که میدونی چه پولی از کی بگیری. 🙂

  • فاطمه گفت:

    اول ابراز تشکر و قدر دانی از تمام فعالیتهای اموزشیتون

    من متاسفانه فرصت نکردم نظرات رو بخونم ،اگه نظرم تکراری بود شرمندام

    ایجاد فضای آموزشی رایگان خیلی عالیه اما نه برای همه اقشار ،
    دو دسته ان که آموزش رایگان نیاز دارن : – اونایی که بضاعتشو ندارن و اونایی که سودشو نمیدونن و هنوز توجیه نیستن
    چرا منی که میتونم و مایلم هزینه اش رو به سور کامل پرداخت کنم ،نپردازم
    به نظر من بهتره آموزش هاتون رو تو درجات متعددتری از نظر هزینه تنظیم کنید .مخصوصا کلاسای حضوریتون رو .
    و هیچ اشکالی نداره که اونی که پول کمتری داده و یا اصلا نداده آش کمتری بخوره ، ته دلش رو که میگیره
    دانسته های با ارزش شما هر چقدر هم که کم اما خیلی مفیدن ، خیلی

  • آرام گفت:

    سلام استاد…چندتا نظر میدم که طبق معمول بیشتر بداهه گوییه و فکری روش نکردم.فنی هم نیستم که بدونم چقدر درست و قابل انجامه.

    از نظرفنی اگه مقدور باشه همه محصولاتتون رو در یک سایت بذارین که هزینه های هاستینگ و ..کمتر باشه.نمیدونم چقدر تفاوت هزینه ایجاد میکنه اما بهرحال خوبه پراکندگی در چند جا به یک تجمیع سازنده تبدیل بشه.
    میشه برای آموزش مجازی سطوح عضویت متفاوت در نظر بگیرین. اعضای خاص با پرداخت قیمت عضویت خاصشون که واقعی باشه در سایت مطالب ویژه رو دریافت کنن. مثل آموزشهای سطوح بالاتر کسب و کار و مدیران که هزینه کیفی کردن اون احتمالا بالاتر هم هست.مثلا اگه چکیده مقاله ای یا فایل صوتی برای سطوح بالاتر هست هزینه ش برای دانلود از علاقمندانش دریافت بشه. حالا اگه چیزی هست که قول دادین رایگان باشه اونو استثنا کنین.
    یا اینکه میشه یک قیمت پایه به عنوان اعتبار اعضای سایت (ماهانه یا چندماهه) هم برای عضویت عادی در نظر بگیرین که غالب اعضا قادر به پرداخت باشند. جریان ورودی نسبتا ثابتی ایجاد میشه .هرکس خواست در هرکدام عضو شود.البته از نظر فنی شاید کار ببره.
    ولی بخش روزنوشته هایی که بعد کسب و کار ندارن رایگان توی سایت به قوت خود باقی باشه تا خیلیها که از جنبه آموختن مشی و مرام و نه مدیریت و … به شما سر میزنن و خیلیهاشون جوونای کم بضاعت تر هستن اصل قضیه و یک شمای کلی از روش و منشها رو دریافت کنن.
    {در موارد خیلی خاص که افراد براشون پرداخت حداقل هزینه ها دشواره اگه شناسایی واقعی روی اونها انجام بشه میشه خدمات بهتری هم به افراد داد و همراهی گام به گام تری با اونها داشت که این خودش یه کار خیریه بزرگه و بسیار زمانبر..با مشارکت بزرگان دیگری شاید بشه سر و سامانش داد. }
    بهرحال چند وجهی کارکردن کار دشواریه و آدم هم دوست داره خیلی کارها بکنه اما محدودیتهابیشتر از این حرفاست.
    این تعبیر وجود داره که در انفاق هم (که فقط مالی هم نیست) نباید زیاده روی کرد طوری که خود انسان به دردسر دچار بشه.البته عافیت طلبی رو تایید نمیکنه ولی گویای واقعیت محدود بودن ماست
    لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا..
    بخشیدن از روح و روان طوریکه خود شخص سلامتش از دست برود هم اصلا درست نیست. اگه خدای نکرده اصل مطلب که وجود و تواناییهای خود شماست دچارمشکل بشه اونوقت ما اصلا سر چه چیزی چانه میزنیم؟ (:
    از پرت گوییهای احتمالی عذر میخام.

  • راحمه گفت:

    راستش من وقتي اين پستت رو ميخوندم “محمدرضاي كمال گرا” رو زير بار انبوهي از آرزوها و افكار و برنامه ها ديدم كه به پشتش فشار مياره و ميخواد خمش كنه اما نميتونه
    منم اينطوري فكر ميكنم كه من و امثال من چون هميشه چيزاي خوب رو ميخونيم و لذت ميبريم ولي تشكر نميكنيم اما به محض اينكه كوچكترين چيزي كه ناخوشايندمونه رو ميبينيم ابراز ميكنيم همين مساله باعث شده تو فكر كني ناراضي ها زيادن درحاليكه اصلا اينطوري نيست به نظر من با اين فشار عظيم كاري كه روي تو و دوستان و همكارانت هست دريافت تنها انتقادات شما را به شدت تحليل برده و من بهتون حق ميدم اما اينو بدونيد كه خيلي دوستتون دارم و فقط با خوندن گوشه اي از حجم عظيم فعاليتاتون كه خودت اينجا مينويسي سرم گيج ميره

    خدا بهتون قوت روزافزون بده

    محمدرضا يعني ميشه گاهي برات جك بفرستيم؟وقتت گرفته نميشه؟

  • حمزه گفت:

    محمد رضا جان سلام
    چرا جواب تماس ها رو نمی دید؟؟؟؟
    هرچند فک می کنم سرتون خیلی شلوغ باشه

    • حمزه جان. من روزانه حدود ۷۰۰ تا ۱۲۰۰ تماس در روز دارم که در طول یک مکالمه‌ی ۵ دقیقه‌ای گاه تا ۱۰ مورد call waiting میخوره برام! تازگی ها موبایل رو سایلنت می‌کنم و بی خیال می‌شم!

      اگر کسی کار مهمی داشته باشه، همکاران من در خدمتشون هستن.

  • ساغر گفت:

    سلام. من نمی خواستم چیزی بنویسم چون گفتم وقتتون رو می گیرم. اما چون در جواب به محسن رضایی از برکت “خسته نباشید” گفتید، واقعا به شما تبریک میگم و از ته دل برای شما آرزوی سعادت و لذت در زندگی رو دارم؛ سعادت و لذت، هر چه که باشد.
    من تجربه ی کارهای شما رو ندارم و طبعا بی نظرم. بنابراین این چند جمله ی بعد رو به مثابه ی کامنت حمایتی و نه مشورتی بخونید:
    دغدغه های شما:
    ۱- نگرانی از آینده ی کار، بخاطر احتمال معتنابه کم انگیزه شدن همکاران
    ۲- فرصت کمتر برای رشد شخصی، بر اثر محدودیت زمانِ ناشی از محدودیت اقتصادی
    ۳- فدا شدن کیفیت بخاطر قیمت (گاهی)
    ۴- نارضایتی مخاطبان زیادی از بی توجهی
    میشه به اینها فکر کرد:

    ۱-کار یک بنیاد خیریه، که یکی از معدود بنیادهای خیریه موفق و مستقل در تهران است، برای من جالب بود. این بنیاد چند وقت یک بار جلساتی را برگزار می کنه، این جلسات فرهنگی هستند، یکی دو تا سخنران خوب و خوش زبون میارند و مباحثی رو مطرح می کنن که مردمی که تقریبا میشه گفت از قشر نواندیش هستن مخاطب این جلسات میشن. در بعضی از این جلسات، یک کلیپ چند دقیقه ای پخش می شه که گزارش -مثلا- فصل پاییز فعالیت های ینیاده، در انتهای این کلیپ نیازهای بنیاد مطرح میشه. فکر می کنید چه نیازهایی؟ دو ست لوازم التحریر. چهار پتو. خرید فلان دارو برای یک بیمار.
    می خوام بگم اون بنیاد با اون کلاس و مخاطبان ال و بل، برای کوچکترین نیازهاش از طرفدارانش کمک میخواد. شما الان طرفدارن زیادی دارید که توان همکاری طولانی مدت با شما رو ندارن، اما کمک های ظاهرا ریز رو با کمال میل انجام میدن. جنس این کمک ها جوریه که افراد داوطلب نیاز به آموزش خاصی دیدن و هماهنگی های هزینه بر ندارند. میشه به یک قسمت جداگانه در سایت شما فکر کرد که مخاطبان داوطلبانه و با دیدن لیست نیازهای شما اینگونه همکاری ها رو انجام بدن؟ من نمیدونم شما چه نیازهایی دارید اما مثلا سازماندهی یا اصلاح فلان فایل ها. نوشتن خلاصه یک کتاب. شناسایی به روزترین دوره های آموزشی در فلان مبحث. سازمان دادن فلان قسمت از سایت. خوتون مصادیقش رو بهتر می دونید.
    فکر می کنم در این صورت شما و همکارانتون بتونید با صرف انرژی، وقت و پول کمتر، کارهای متمرکزتری انجام بدهید.

    ۲- شاید بشه مخاطبانتون رو وابسته به توجه نکنید. این قضیه احتمالا وابسته به روحیات شماست، اما مثل بعضی سایت های آدم های پرمشغله، شما هم می تونید در صفحه ی نخست روزنوشته ها یا سایت های دیگه، متذکر بشید که پاسخ ندادن به یک کامنت به معنی بی اهمیت دونستن اون نیست و -مثلا- به زمانی که دارید و حال و هوای شما بستگی داره. شاید این مورد بتونه از نارضایتی ها کمی کم کنه. (همونطور که گفتم این کاملا به روحیه شما بستگی داره، حتما دلیلی دارید که مثلا جواب های مفصلی به کسانی که درباره نماز خواندن شما اظهار نظر می کنند می دهید). می تونید یک سیستم خودکار برای ایمیلتون داشته باشید که برای هر ایمیل دهنده ای ایمیلی از شما فرستاده بشه با مضمون اینکه من به دلیل مشغله ممکنه مثلا تا یک ماه دیگه پاسخ شما رو ندم. من فکر می کنم این آمادگی روحی دیر پاسخ شنیدن یا نشنیدن -در کامنت و ایمیل- ، از نقدها کم می کنه.

    ۳- جذب کمک های مالی:میشه یک قسمت از سایت به کمک های نقدی کسانی که به شما و گروهتون اعتماد دارند اختصاص داده بشه:
    -اعلام شماره حساب
    -طرح هایی مثل ماهی هزار تومان یا شماره گیری فلان عدد با سیم کارت فلان اپراتور و…
    -بعضی کارهای آموزشی حامیان خاص خودشون رو دارند. مثلا شما قصد دارید درباره عزت نفس زنان محصولی رایگان بسازید. در همان قسمت کمک های مالی، شماره حسابی جداگانه به این محصول اختصاص می دهید و از مزیت های اون محصول و ضرورت وجودش صحبت می کنید. قطعا امثالِ من انگیزه ای دوچندان برای کمک کردن پیدا می کنند و قلبشون برای کمک برای اون محصول میتپه!

    ۴-حمایت معنوی همکاران:همونطور که شما از کامنت های حمایتی و مثبت لذت می برید و تاثیر مثبتتون بر دیگران به زندگیتون رنگ می بخشد، اجازه بدید همکارانتون هم از این انرژی مثبت بهره مند شوند. در تراست زون و متمم، اسم گروهتون رو بیارید. حتی می تونید به جای اینکه اسم خودتون رو برند کنید، اسم گروهتون رو برند کنید، طبعا محبوبیت فعلی شما هم می تونه در خدمت محبوبیت برند گروه قرار بگیره و به باد نخواهد رفت. اگر این کار رو نمی کنید، می تونید اسم و تصویر همکارنتون رو همراه با توضیح مختصری از جانب شما یا خودشون و احیانا همراه با ذکر آدرس هایی که مخاطبان شما می تونن باهاشون ارتباط برقرار کنند (وبلاگ، آدرس ایمیل و…) در سایت ها قرار بدید. این قبیل کارها غیر از انرژی بخشیدن به همکارانتون مزیت های دیگه ای هم داره از جمله تبلیغ برای ثمر بخش بودن کارهای گروهی، قهرمان سازی نکردن و جلوگیری نسبی از حسادت ها و بغض های شخصی.
    دوست دارم بگم که ای کاش ان جی اویی وجود داشت، تا هم همکارانتون دیده می شدند، هم نیروهای علاقه مند که پراکنده اند انرژی شون رو منسجم می کردند و احساس می کردند که فقط در پشت صحنه نیستند و می تونند نقش واقعی ایفا کنند. خیلی خیلی خوب میشد اما ممکنه کمی هم دردسر زا باشه. به هر حال “جمعیت” است و حساسیت های بعضی ها.

    • ساغر جان.

      من از حرف‌هات ممنونم و توی لیست ایده‌هایی که دارم، نوشتم که به اجرایی شدنش فکر کنم.

      اما در مورد همکاران، هر یک از همکاران من دلایل خاصی دارند که ترجیح می‌دهند اسمشون یا برده نشه یا کمتر برده بشه و یا به شکل‌های دیگری مطرح بشه.

      من همیشه تلاشم این بوده که همکارانم دیده بشوند. مثل سمینار هوش مذاکره که ۱۲ نفر از اونها رو روی سن معرفی کردم. اما اونها هم استدلال‌های منطقی دارند که نمی‌شه اینجا نوشت.
      من بعضی از همکارانم رو اینجا معرفی می‌کنم اونهم بعد از تایید خودشون.

      یک مثال جالب از رفتارهای ما شاید آموزنده باشه:
      من در سایت نوشتم که شعیب ابوالحسنی که از بزرگان گرافیک و تیپوگرافی این کشوره، کارهای گرافیک من رو رایگان انجام داده و ازش تشکر کردم (مثل لوگوتایپ شعبانعلی بالای صفحه). می‌تونی نتیجه رو حدس بزنی؟
      انبوه تماسها و صحبت‌ها و پیگیری ها که برای ما هم رایگان کار کن (ارزش هر کار شعیب ده‌ها میلیون تومان است).
      حالا شعیب توضیح می‌دهد که من شعبانعلی و تیمش و ایده‌های آنها را دوست دارم و به عنوان یک هدیه این کار را کرده‌ام. می‌گویند: ما هم خوبیم. اصلاً چرا کار آنها را پسندیده‌ای و کار ما را نمي‌پسندی؟ اصلاً ما که مهمتریم! مگر آنها چه کرده‌اند؟ بیا کار ما را ببین! اگر برای آنها مجانی کار کرده‌ای وظیفه‌ی شرعی و اخلاقی توست که برای ما هم مجانی کار کنی!
      شعیب هزار بار از من خواسته که نامش را حذف کنم!

      الان هم همین مشکل را شادی قلی پور بعد از تولدش دارد. همه زنگ می‌زنند که چقدر حقوق می گیری؟ پیش ما بیایی خیلی بیشتر حقوق می‌دهیم. پشتکار تو عالی است. یعنی آنجا هیچ ایرادی ندارد؟ کمی فکر کن. به پیشرفت و آینده‌ات پشت نکن!
      و فکر کن که شادی مظلوم من، الان در چه وضعیتی است!

      هزار نکته‌ی دیگر هم هست که شاید اینجا جای نوشتنش نباشد. از لطف‌های «مردمان نیک این دیار!!!!!»

      • شاگرد کوچک تو گفت:

        محمد رضا جان، شما با ذکر لطف دوستان، نه تنها بازار آنها را خراب کردی بلکه خودت نیز دچار وجدان درد شدی !!! همه می دانند که انجام کارهای بزرگ بدون توان جمعی و به صورت انفرادی میسر نیست . در این دیار با ذکر اینکه دوستان با جان و دل ، بی منت و با مزد اندک کار می کنند ، کسی را به فکر چرائی آن نمی اندازد و اینکه تو چه بودی که سزاوار لطف و محبتی…
        من به عنوان کسی که شاگردت بوده ، از زمانی که خودم را شناختم کار کردم ( تدریس خصوصی و آموزش سنتور- مرفه بی درد نیستم ، ساز موروثی پدر بزرگم بود و استاد نیز پدرم) نه به اجبار که به خواست خود، خرج تحصیلم را تامین کردم. هر زمان که کلاس یا سمیناری بود که در آن حضور داشتی، با رغبت هزینه اش را پرداختم…
        چرا دنبال راه های ارزان هستی؟ کلاسهایت را تقسیم بندی کن. هر گروه آموزش های مخصوص خودش را می بیند و هزینه اش را پرداخت می کند.اگر قرار است من با آموزش های تو ، مذاکره های میلیاردی کنم پس باید میلیونی هزینه کنم. اگر قراره من دانشجو، یاد بگیرم مصاحبه استخدامی خوبی داشته باشم ، خوب با قیمتی مناسب تر و یا اگر می خواهی بیاموزی یک کارآفرین باید چه کند، میتوانی پیش دریافتی داشته باشی و پس از ثمر دادن ایده ها و توصیه هایت به هر نحوی جبران کنند( جذب نیروی انسانی آموزش دیده معرفی شده از سوی شما، قبول هزینه آموزش چند دانشجو و یا پرداخت نقدی الباقی بهای آموزش) و….
        دانشجو ، بی بضاعت نیست ، حتی اگر در خانواده کم درآمدی باشد با اتکا به دانش و توانمندی های خود می تواند بهای آنچه را می خواهد بدهد. این دستان حمایتگر را از پشت ما بردار، بگذار فنون دیگری را در دنیای واقعی بیاموزیم…اعتماد به نفس، تلاش و سختکوشی، تحمل سختی ها، چشم پوشیدن از خواسته های کم ارزش و تقویت عزت نفسمان…
        راستش را بخواهی این همه اظهار لطف که بعدش گله و شکایت از گرانی آموزش و هزینه دوره هاست حالم را بد می کنه. وقتی تو سمینار هوش مذاکره گفتی بعضی ها پول ثبت نام جند نفر را دادن ، از اینکه این فکر به سرم نزده بود خیلی حرص خوردم . چرا ماها را دست کم میگیری کافی بود یک جوری ، یک ندائی ، نمیدانم … خبرمان می کردی . باور کن آنقدر هزینه اش کم بود که من هم می توانستم پول پنج نفر دیگر را بدهم.، آنوقت تو می توانستی خیلی از کسانی که می خواستی را به رایگان دعوت کنی…
        خیلی حرف زدم ، جبران تمام سکوتم در کلاسهای درست !!!نه اینکه تو مجال نمیدادی (: برای اینکه من سراپا گوش بودم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser