امروز یکی از دوستانم لینک یک گفتگوی کوتاه در سایت باشگاه عقابها را برایم فرستاد. در این لینک برخی از قیمت بالای آموزشهای محمود معظمی گله کردهاند و برخی دوستان عزیز هم، من را به عنوان نمونهی متفاوت آموزش مطرح کردهاند. خواندن این گفتگو بهانهای شد تا من بحثی را که مدتهاست در ذهنم وجود دارد اینجا مطرح کنم. خیلی دوست دارم بحثها و نظرات شما را هم بشنوم. به این شکل هم میتوانم در آینده تصمیمهای بهتری در حوزهی آموزش بگیرم و هم اینکه شاید کامنتهای این پست، مرجعی کوچک اما ارزشمند برای شناخت نگرش مخاطب ایرانی به قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران باشد.
از آنجا که گفتگو را به بهانهی محمود معظمی آغاز کردم اجازه بدهید ابتدا توضیح کوتاهی در مورد نگاه خودم به ایشان بگویم. من هنوز او را از نزدیک ندیدهام. اگر چه دورادور دوستان مکتب کمال را میشناسم. شنیدههای من در مورد ایشان به سه دسته تقسیم میشود:
دسته اول – دانشجویان و شاگردانش هستند که او را بسیار دوست دارند و همیشه و همه جا از او تعریف میکنند. من هم برای نخستین بار از طریق یکی از دانشجویانش با او آشنا شدم. اگر تعصب مخاطبان را یک معیار موفقیت بدانیم محمود معظمی «اپل» بازار خود است. همانطور که دارندگان محصولات اپل، همه جا آمادهاند تا بحثهای شورانگیز و جدی را در خصوص برتری بلامنازع اپل بر سایر برندها مطرح کنند دانشجویان او هم، از محمود معظمی مانند یک «مذهب» دفاع میکنند.
دسته دوم – منتقدان او هستند که از اینکه دورههای او بسیار گرانقیمت است گلایه دارند و همه جا این بحث را مطرح میکنند.
دسته سوم – همکاران من در حوزهی آموزش هستند که به محض مطرح شدن بحث قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران، برخی با حسرت، برخی با تحسین و برخی با حسادت، از قیمتهای بالای دورههای او حرف میزنند.
من در دفاع یا انتقاد از محمود معظمی حرفی ندارم. چند محصول او را خریدهام و گوش دادهام (برخی را هم دیگران به من هدیه دادهاند). من از قیمتگذاری راضی بودم. بیست هزار تومان برای دی وی دی یک سمینار آموزشی مثل ده نمک، برای من قیمت مناسبی بود. اگر چه مفهوم کل آن سمینار، ایدهی قدیمی و تکراری Comfort Zone بود. اما حتی برای من هم که چند سالی است این مفهوم را میشناسم و در خصوصش کتابها و مقالات زیادی خواندهام، هنوز استعارهای زیبا بود که در ذهن من، جایگاهی ارزشمند برای «ناحیهی امن» ایجاد کرد. بعد از آن در بسیاری از تصمیمهایم «ده نمک» به ذهنم آمد و روی تصمیمهایم تاثیر گذاشت و به نظرم هزینهای که برای شنیدن حرفهای او پرداخت کردم بسیار منطقی بود. شاید سختترین کار، آموختن دوبارهی مطلبی باشد که مخاطب فکر میکند آن را قبلاً آموخته است و در این سمینار معظمی این کار را خوب انجام داده است. دورههای گرانقیمت او را شنیدهام اما بازخوردی از آنها ندارم و بهتر است در این خصوص نظر ندهم.
اما آنچه به بهانهی محمود معظمی میخواهم بنویسم، بحث در مورد قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران است. این بحث در کشور ما چالشهای زیادی دارد که برخی از آنها را اینجا مینویسم:
۱) اساساً نگرش مردم ما به بحث آموزش بر اساس قیمت تمام شده است. ما نگاه ارزش محور نداریم. اگر من یک فیلم خوب ببینم و لذت ببرم و کسی از من بپرسد که چقدر حاضر بودی بدهی تا این فیلم را ببینی؟ من به جای اینکه به لذتی که میبرم فکر کنم، تلاش میکنم هزینههای تولید فیلم را محاسبه کنم! یا مثلاً اگر جایی یک شام خیلی خوب بخورم و لذت ببرم، باز هم برای محاسبهی قیمت منصفانهی شام، به هزینهی برنج و گوشت و … فکر میکنم.
۲) نگرش قیمتگذاری بر اساس بهای تمام شده، جدای از اینکه از لحاظ علمی، تنها روش قیمتگذاری نیست و حتی کلاسیکترین روش قیمتگذاری است (و مشکلات بسیار زیادی را برای اقتصاد به وجود میآورد که آن را جداگانه خواهم نوشت) یک خطای ذهنی بسیار بزرگ هم دارد و آن اینکه کمتر کسی از ما متخصص قیمتگذاری و حسابداری بهای تمام شده است. این است که همیشه در محاسبات خود اشتباهات فاحش داریم. من در برخی سمینارها دیدهام که برای محاسبهی قیمت تمام شده، قیمت سالن را به تعداد صندلیها تقسیم کرده و با هزینه خوراکی و پک سمینار جمع میکنند تا قیمت تمام شده نهایی حاصل شود! در حالی که در قیمت تمام شده سمینار، اگر تنش ها و زحمتهای کار اجرایی، هزینههای تبلیغات و اطلاعرسانی، هزینههای زمانی بسیار سنگین برای تولید محتوا و … را در نظر بگیریم، عملاً هزینه سالن و خوراکی و پک، قابل صرفنظر کردن است.
۳) واقعیت این است که بازار آموزش در ایران یک بازار رقابتی است و محدودیتی در آن وجود ندارد. پس اگر کسی دورهای برگزار کرده و قیمت بسیار بالایی اعلام کرده، مسئولیت آن قیمتگذاری با خود اوست. یا از دوره استقبال میشود که نشان میدهد قیمتگذاری درست است و یا استقبال نمیشود که فرد مجبور میشود قیمتها را تعدیل کند. اگر فضای فرهنگی و بستر رقابتی فراهم باشد، قیمت خود یک سیگنال است. اگر قیمت یک دوره بالا باشد و دوره برگزار شود، این میتواند به عنوان معیاری از «تقاضای زیاد برای آموزش در آن حوزهی مشخص» باشد که خود باعث رغبت بیشتر برگزارکنندگان دورههای آموزشی در آن حوزه، و سپس افزایش رغبت به عرضه خدمات و در نهایت تعدیل مجدد قیمت به یک عدد مناسبتر خواهد شد.
۴) واقعیت انکار ناپذیر دیگری هم وجود دارد و آن اینکه توانمندی شرکتکنندگان برای پرداخت هزینهی دوره و کارکرد دوره برای توانمند کردن شرکتکنندگان، ماجرای مرغ و تخم مرغ است. ما میخواهیم به مردم بیاموزیم که موفقتر و شادتر زندگی کنند و برای اینکار باید فرد پول شرکت در دورهها را داشته باشد و آنکس که پول ندارد، حتی نمیتواند بیاموزد که چگونه میتواند پول در بیاورد. به عبارتی، دورههای آموزشی ثروتمند شدن و موفق شدن و مذاکره کردن و …، نهایتاً بیشتر برای موفقتر شدن قشر متوسط جامعه کاربرد دارد و به سختی بتوان، یک فرد کمتوان از لحاظ مالی را، با این آموزشها از باتلاق مشکلات و دردسرها بیرون کشید.
من، به دلیل شرایط اقتصادی گذشته و طبقهی کارگری که از آن برخاستهام، مورد اول تا سوم را با مغزم خوب میفهمم اما مورد چهارم را با گوشت و خونم درک میکنم. چرا که اگر چند مورد حمایت بسیار سادهی دیگران نبود، امروز من هنوز در همان موقعیت اجتماعی و اقتصادی خانوادهام بودم.
تا به حال برای اینکه احساس خوبی داشته باشم، سیاستهای مختلفی را دنبال کردهام. از فایلهای رایگان روی سایت، تا فروشگاه تراستزون برای فروش محصول بدون کنترل پرداخت، تا کلاسهایی با قیمت متعارف (در شرایطی که برخی از کلاسها به خاطر محتوای منحصر به فردشان، با قیمتهای بالاتر هم قابل عرضه بودهاند)، تا انتشار کتابهای مختلف و بازخوانی صوتی رایگان کتابهایم برای کسانی که نمیتوانند هزینهی خرید کتابهای من را پرداخت کنند، تا طرح متمم تا حضور ارزان قیمت و اکثراً رایگان در دانشگاهها و موارد دیگری که دوست ندارم اینجا در موردشان بنویسم چون بخشی از زندگی شخصی من است.
تا کنون برای اینکه این احساس خوب پابرپا بماند مجبور شدهام کارهای مختلفی انجام دهم:
از شرکتها هزینههای زیاد برای مشاوره و سمینار دریافت کنم تا بتوانم آن را هزینهی کارهای رایگان و ارزان آموزشی بکنم.
از همکارانم بخواهم که هنگام کارکردن با من، رفاه مادی و درآمد زیاد را فراموش کنند و تلاش کنند تا حس رضایت را از احساس خوب مخاطبان عزیزمان دریافت کنند.
ساعات کاری خودم و تیمم را افزایش دهم تا درآمد ما افزایش بیابد و بتوانیم حوزهی آموزش را ارزان قیمت نگه داریم.
برای شرکتها و سازمانهایی کار کنم که از لحاظ ارزشی و اصول اخلاقی، کارهای آنها را دوست ندارم و نمیپسندم و …
هر چه جلوتر میرویم هزینههای پنهان این نوع کار کردن را بیشتر میبینم و میفهمم و حتی گاه فکر میکنم من از سر دلسوزی، به مخاطب خود خیانت کردهام…
احساس می کنم تیمی که با من کار می کند در آیندهی نه چندان دور، انرژی و انگیزهی امروز را نخواهد داشت. وقتی میبینند که ده تا چهارده ساعت در روز و هفت روز در هفته کار میکنند اما درآمدشان بسیار کمتر از زحمت و تخصصشان است، مطمئن نیستم که بتوانند به این سبک کار ادامه دهند.
احساس میکنم خودم به دلیل محدودیتهای اقتصادی ایجاد شده، فرصت بیشتری را برای کسب درآمد و فرصت کمتری را برای مطالعه و یادگیری میگذارم. من زمانی هیچ روزی کمتر از ۱۰۰ صفحه کتاب نمیخواندم و این عادت ۱۵ سال ادامه داشت. حدود یک سال است که متوسط مطالعهی من به ۳۰ صفحه کتاب در روز کاهش یافته است. من زمانی در هر سال یک یا دو کتاب مینوشتم. امروز که حرفهای بهتر و مهم تر دارم و حسرت نوشتن دهها کتابی که مطالبش بر روح و جانم سنگینی میکند، سه سال است که دست به قلم نبردهام.
دو ماه از هوش مذاکره گذشته و من که روزانه ۲۲ ساعت و هفتهای ۷ روز کار میکنم، نتوانستهام ۱۰ تا ۲۰ ساعت وقت برای تهیهی بستهی آموزشی کامل آن بگذارم.
احساس میکنم جاهایی کیفیت را فدای قیمت میکنم. میدانم که اگر یک دورهی آموزشی را در هتلی در یک جای دنج برگزار کنم و یک هفته مخاطب را از فضای کار و زندگی جدا کنم، اثربخشی دورهام ۵ تا ۱۰ برابر میشود. اما به دلیل اینکه هزینهی دورهام ۲ برابر خواهد شد از این کار صرف نظر میکنم. میدانم دورهی سفر از جهنم بهترین دورهای است که می توانم برگزار کنم. اما به دلیل اینکه زیان ده است آن را برگزار نمیکنم. میدانم اگر شهریهی برخی دورههایم ۲ برابر شود، می توانم ابزارهای کمک آموزشی و کارگاهی بهتری را مورد استفاده قرار دهم و ماندگاری آموزشم را ده برابر کنم اما این کار را نمیکنم. گاهی احساس میکنم در حال خیانت به دانستههای خودم در صنعت آموزش هستم.
احساس میکنم هر چه بیشتر تلاش میکنم و بیشتر ایمیل پاسخ میدهم و بیشتر می نویسم و بیشتر درس میدهم، تعداد ناراضیها زیادتر شده. جالب اینجاست که نارضایتی من هم بیشتر شده است. میبینم از زندگی شخصیم هیچ چیز نمانده اما مخاطب هم رضایت خاصی ندارد. یا لااقل مخاطبان ناراضی از بیتوجهی بیشتر از مخاطبهای راضی از توجه هستند.
در نهایت احساس میکنم زندگی شخصی خودم را بر باد دادهام. زندگی اطرافیان و همکاران نزدیکم را (در حوزهی آموزش و نه کسب و کار و تجارت) قربانی اهداف و رویاها و ارزشهایم (که البته با آنها هم مشترک است. اما شما کمتر از آنها میشنوید و نام من را بیشتر میبینید. به عبارتی تلاش و توانمندی و خیرخواهی آنان قربانی تثبیت برند من به عنوان یک آدم خیرخواه شده است) کردهام و امروز که نگاه میکنم، با وجود گردش مالی بالا در مجموعه، دغدغههای مالی معمولی ما باعث شده از کلاننگری در این حوزه غافل شویم که این گناه را نمیتوانم بر خودم ببخشایم. ما هنوز نتوانستهایم افراد توانمند در حوزهی آموزش تربیت کنیم و این ناشی از غرق شدن ما در روزمرگیهاست. برخی هم که خیلی ساده فکر میکنند. میگویند ما میآییم و رایگان کار میکنیم و یاد میگیریم و بعداً کمک میکنیم و تو باید فکر افزایش انسانهای توانمند باشی و … غافل از اینکه اجرای همین پروژههای توسعهای خود هزینهای بسیار سنگین دارد که از چشم کسانی که بیرون گود هستند دیده نمیشود.
گاه فکر میکنم دورههای لوکس گرانقیمت با موضوعات بسیار خاص برای مدیران خاص بگذارم و از بودجهی آن – مثل رابینهود! – هزینههای آموزش رایگان وارزان را تامین کنم. گاه فکر میکنم به همهی شرکای تجاریم بگویم که بخشی از سود خود را برای آموزش بگذارند (که فکر میکنم ممکن است اصل این کیک هم به دلیل سهم خواهی بیشتر من از آن، از روی میز ناپدید شود!).
زمانی فکر میکردم تراست زون، راهحلی برای تامین هزینههای آموزش است. اما محدودیت زمانی اجازهی توسعه و مدیریت و برنامهریزی برای آن را از ما گرفته است و تنها هزینهی عرضهی رایگان فایلهای رادیو مذاکره توسط آن تامین میشود.
جملهی ولتر برای من مانند یک آیهی آسمانی ارزشمند است:
The Road To Hell is paved with good intentions…
جادهی جهنم را با نیتهای خوب، سنگفرش کردهاند…
احساس میکنم با نیتهای خوبم، راهی به سوی جهنم میسازم. برای خودم. برای همکارانم و برای جامعهای که همه چیزم را برای آن گذاشتهام…
و چنین است که این روزها گزینه ترک همیشگی فضای آموزشی کشور و محدود کردن فعالیتهایم را به فعالیتهای اقتصادی، آرام و – تا امروز – پنهانی، روی میز قرار دادهام. گزینهای که زندگی بهتر برای دوستان و همکارانم، آرامش و یادگیری بیشتر برای خودم، از بین رفتن تنشها و تهدیدها و کاهش نقدها و نارضایتیهای مخاطبان را به همراه خواهد داشت…
رفتن تو رفتن من رفتن بقیه در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم
این نوشته از نوشته های پر از دیدگاه خواهد بود!!!! کسایی که نصیحت می کنن… کسایی که دل داری می دن… کسایی که به استراحت تشویق می کنن…کسایی که تشکر می کنن…کسایی که انتقاد می کنن…کسایی که اصرار می کنن بمونی…کسایی که اصرار می کنن بری… و این لیست هم چنان ادامه دار خواهد بودددددد…
اما من یک آرزو می کنم: کاش فعالیت این سایت جزو حذفیات نباشه!
سلام … اینو مینویسم چون شاید تنها چیزیه که فعلا از دستم بر میاد، تنها و تنها همدلی با استادی که از یاد دادن و کنار دانش اموزانش بودن خسته نمیشه : تمام درسها و تلاشی که شما برای ارتقا سطح دانش ما به کار می بریم الحق که قیمت گذاری نداره… نمیدونم چطور میتونم کمک کنم تا بلکه کمی از زحماتتون جبران شه… هر وقت که به سایتتون وارد میشم با ذهنی جدید بیرون میام… شما برای من به الگویید… اینگه یاد بگیرم چطور بتونم یه نویسنده و یه معلم باشم…
متاسفانه خیلی ار ماها قدر آموزش رایگانی که بس گرانبهاست رو نمیدونیم و به تصورمون نمیاد که دیگران برای این خدمات رایگان چه هزینه ها که صرف نکردند…. بی نهایت از شما و تیمتون ممنونیم… امیدوارم روزی بتونم مثل شما به مردم خدمت کنم…. تمام سعیم رو خواهم کرد تا زحماتتون به ثمر بشینه…
سلام
محمدرضا من یه چیزی از طرف خودم مینویسم فقط یک احساسه و تضمینی نداره که درست باشه، یکی از علتای اصلیش هم اینه شاید در جایی قرار دارم که به نوعی گذشته تو بوده.
یک سری افراد (که فکر میکنم هم تو و هم من شاید جزو اونا باشیم، ) نه به خاطر بی استعدادی یا تلاش کم از موفقیت محروم شدند که فقط به خاطر نبود امکانات خصوصا آموزشی دیرتر به مقصد میرسن، همین سختی ها و دیر رسیدن ها و تبعیضات هرروز اونارو به فکر میبره، درد نبودن بعضی چیزارو با پوست و استخون حس میکنند و هرروز به خودشون قول میدن که اینکارو میکنم برای بهترشدن وضع بقیه! و این قولها زیادو زیادتر میشن،جایی اصلا باعث توقف میشه،باعث دلسردی،یه حسی حتی جلوی آدمو میگیره،که برای همدردی بااین طایفه محروم نباید جداشد و باید با بندی به اونا وصل بود،شده قدم زدن در محله زندگی گذشته،اولین باری که به تهران اومدم باخودم گفتم همه نداشتن های من تکه ای از قسمت نبود بلکه جزیی از تبعیض بود!تقریبا نیمی از قسمت و تقدیر برام بی ارزش شد و نقش خودمو پررنگتر دیدم،اما اگه بعضی جاها رایگان نبود و بعضی منابع در دسترس نبود بازهم باید به قسمت تکیه میکردم تا خودمو آروم کنم حداقل!
گاهی اعتماد به نفسم پررنگ میشه و با شور میرم جلو گاهی همون بند جلوی منو میگیره و آرومتر میشم،شاید یه چیزی مثل همین حس الان تو،که هنوز جای پرواز داری اما قولهای دیروزت سرعتتو کم میکنه و بین دوراهی میمونی.
برای تو هنوز بیشتر ازینم هست، و این انرژی که امروز صرف میکنی میتونه اثرگذارتر باشه، گاهی ادما تصمیم میگیرن اون بندو پاره کنن و واقعا رها بشن و تااخرش برن،اما گاهی هم بندو وسیله ای برای ایجاد تعادل خودشون میدونن،چون ادم بی درد خیلی راحت نمیتونه ادامه بده.
اما چیزی که همه چیزی رو خراب میکنه صفرو یک بودنه، این حالتو فازی کن،نه یک باش نه صفر،به بودن یا نبودن فکر نکن،شاید اگه تصمیم بگیری به قولات یکی یکی عمل کنی به اینجا نمیرسیدی.این نظر من بود،درست یا غلطش پای من،اما از طرف تو هم نوشتم بی اجازه!و در راستای کارات من حاضرم رایگان کارکنم،چون بندی دارم به پام، وصل به گذشته و حسی که تعادل میخواد و از بی دردی آرامش نخواهد داشت هیچ وقت…
محمد رضا جان قرار بود در مورد تقویت اراده برامون بنویسی!لطفا بنویس هر وقت وقت کردی.تجربیاتت برای من در این زمینه فوق العاده ارزشمنده.
به هر حال محمد رضا ازت تشکر می کنم.برای این که در ایران موندی .برای این که کمک می کنی ایرانی ها زندگی بهتری داشته باشند .برای این که وطنت رو در خاطر داری و داری براش از تمام جان مایه میگذاری.برای این که تمام دلسردی هارو تحمل کردی و موندی در جایی که دل گرم ترین آدم ها رو هم دل سرد می کنه.برای این که بودی ،هستی و لااقل در آینده تفکرت خواهد بود. محمد رضا ازت متشکرم.ازت متشکرم.ازت متشکرم.
سلام
۲ ساعت وقت بذار فیلم ریش قرمز رو ببین. اگه دیدیش یه بار دیگه از جاییکه امروز ایستادی ببینش، اگه ندیدیش یا نداری بگو به دستت برسونم .
“حق پیش “
سلام محمدرضا..
تو آرمانگرایی و آرمانگرایی هزینه های مادی و معنوی و روحی زیادی داره..عشق به هموطن، عشق به آگاه سازی، عشق به خود عشق به معنای واقعی..فقط اون چیزی که درپایان واست می مونه اینه که تودلت از عشقی که هدیه دادی راضی باشی..اونی که خوب میتونه بهت انرژی بده خداته..به عشق اون عشق هدیه کن..
مجمدرضا، اینوبدون، توهرتصمیمی بگیری یه عالمه عاشق داری که مثل کوه پشتتن..هرچقدواسه کلاسات و دوره هات قیمت بذاری، باعشق تقدیم می کنن..نه واسه خودشون بلکه به عشق نگه داشتن تو کنارخودشون..
تو اسطوره شدی محمدرضا..اینو میتونی از پیام های مخاطبانت بخونی..تو مظهرعشقی..هرکاری می کنی باهاتیم وحمایتت می کنیم..فقط نرو..همین
دوستای دیگه خیلی حرفا زدن که من باهاشون موافقم و تکراری اینجا نمینویسمشون، فقط دوست داشتم یه حس رو باهات درمیون بذارم اینکه قبل تر مشکلاتی رو توی جنبه های مختلف زندگیم میدیدم که احساس فلجی بهم دست میداد اما الان با وجود زحمتایی که تو میکشی هربار که مشکلی میبینم (هم برای خودم هم خانواده ام و هم دوستام) به خودم میگم نترس محمدرضا شعبانعلی هست ازش یاد میگیری، امیدوارم همیشه باشی تا یه روز با حسرت نگم کسی بود که نشد ازش یاد بگیرم….
من میگم کتاب توشتن بسیار بسیار مفیده
۱- هر چیزی که می خواید رو کامل میگید ، ۲- ماندگاری بسیار بسیار بیشتری داره ، هم تو ذهن مخاطب هم تو نسل های بعد
۳- هم تو جامعه پخش می شه و عموم می تونن استفاده کنن
بعضی مطالب هم که دوست داری داری آدما بدونن و نمیشه فعلا ، هم میشه با تبدیلشون به کتاب و ساختن یک *استراتژی* در یه آینده ی تقریبا نزدیک که امکانش بود چاپ بشن.
اما اینکه جایگزین کدوم فعالیتت کنی من چیزی نمیتونم بگم
استاد شما زیادی کار میکنیدو کمی خسته شدین. بهتره یه استراحت به خودتون بدین و بعد در مورد آینده تصمیم گیری کنید. در شرایطی که دارین بهتره الآن هیچ تصمیم برای آینده نگیرین.
از وسطای متن حس کردم قراره آخرش با حرف ” رفتن ” روبه رو بشم.کاملا قابل درک بود.
من یه مقدار می خوام از جنبه سیاسی به موضوع نگاه کنم.البته خوب هنوز صاحب نظر نشدم.اینقدری که میفهمم می گم.
به نظرم نباید مشکلات ساختاری رو نادیده گرفت.مساله اینجاست که منِ شروین یا منِ محمدرضا هرچقدر هم که تلاش کنیم نمی تونیم یه تنه جور تمام مشکلات ( فرضا بی پولی طبقه کارگر ) رو بکشیم و جلوشون بایستیم.هیچ خاطره خوبی از تفکر چپ در طول تاریخ ندارم بنابراین فکر می کنم اتفاقا تربیت و تقویت طبقه متوسط کلید موفقیت طبقه کارگر هم هست.
اما کجا؟ جایی که برخلاف حرف دویست سال پیش آدام اسمیت ، می خواد ثابت کنه دولت تاجر خوبیه؟ کم و بیش میشه حدس زد تلاش های فردی در این جامعه کمتر احتمال داره به نتیجه مطلوب منجر بشه.
من خیلی وقتا دلگیر میشم از اینکه ما مدام انگشت اتهام رو سمت مردم می بریم و نقش ساختار رو به اصل و به فرع ندیده می گیریم.نمی گم تقصیر ساختاره یا افراد.حرفم اینه که بیایم ببینیم توی اون دعوای قدیمی نهادگرایی و اراده گرایی ، سهم کدوم یکی در جامعه ما بیشتره؟ اینکه منِ نگاه ارزش محور ندارم چقدرش نتیجه یک فرهنگ خاصه و چقدرش نتیجه و برآیند ساختارهاییه که در طول تاریخ بر من حاکم بوده؟
من نمی گم نباید کاری کرد.هیچ وقت (تاکید می کنم ، هیچ وقت ، حتی یه نمونه) ندیدم کسی جایی تلاش هایی که تو برای تربیت افراد داشتی انجام داده باشه و معتقدم یه آدم خیلی باید بی انصاف باشه که اینارو ببینه و تحسین نکنه.حرفم اینه که باید قبول کنیم چیزهایی هم هست که از اراده ما خارجه.شاید همین مدتی رفتن و به خود پرداختن و کتاب نوشتن وقفه و استراحت گاه خوبی باشه برای اینکه دوباره با خودمون کنار بیاییم.اینطوری سهم افراد هم نادیده گرفته نشده.با قلم زدن و به قول یکی از دوستان ” نظریه پردازی ” سهم افکار و طرز تفکر افراد جامعه هم داده شده و میشه به آینده امیدوار بود.
الگوی دلسوزم، حرف و نظر زیاد دارم ولی به همین دو جمله بسنده میکنم…
“ترجیح میدهم که عزیزانم را مدتی موقتا نداشته باشم تا دیرتر از دستشان بدهم ”
“کنی”
:دی
بعنوان یکی از فارغ التحصیلان قدیمی مکانیک شریف بسیار خوشحالم از اینکه شما را در این عرصه فعال می بینم .
اما با توجه به معیار های و ارزشهای که بیان نموده اید از جمله مطرح کردن الگو های معلم شما (شریعتی ) و…..
بهینه کردن این تابع هدف چند منظوره را با در نظر گرفتن دیدگاه ریاضی فازی جوابی متفاوت با روشهای متداول تحقیق در عملیات دارم و آن اینکه ابتدا تابع را به چند تابع با اهداف کمتر تبدیل کرده و سپس نقطه بهینه حرکت های هر سیستم را جداگانه تعیین می کنیم .
البته لازم بذکر است که در ان حالت نظر سنجی اینچنینی هم خطا می باشد .
چون سرعت تایپ من کم است لذا در صورت نیاز به توضیح بیشتر از طریق ایمیل تماس بگیرید .
سلام استاد خسته نباشید و خدا قوت
در باب تشکر و قدر دانی باید بگم مطالبی که تو این مدت آموزش دادید خیلی برام مفید بودن و دید منو نسبت به خیلی چیزا عوض کرده و باعث شده که خودم و اطرافم رو بهتر ببینم و بشناسم مثلا اینکه رفتار من avoiding هست- ولی نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم که بیشتر از این تو زندگی بهم ضربه نزنه!(البته قراره استاد بهم یاد بده 🙂 )- و خیلی چیزای آموزنده دیگه که اینجا جای گفتنش نیست.
و اما درباره پست امروز:
اول اینو بگم که خیلی دوست داشتم سیستمی طراحی میشد که مثل مالیات دادن ارپایی ها (هر که درآمدش بیشتر مالیاتش بیشتر) اینجا هم هرکی توانش بیشتر بود مبالغ بیشتری پرداخت میکرد؛ این یعنی اینکه همه چی پولی بود و نحوه پرداخت ها سطح بندی میشد-تقریبا مثل تراست زون- و کسی که توانایی مالیش از یه سطحی کمتر بود نیازی به پرداخت نداشت. واقعیتش من ایده ای به ذهنم نمیرسه ولی امیدوارم شما و تیم زحمتکشتون براش راه حل پیدا کنید.
دوم اینکه اگر بشه کاری کرد که آموزش برای گروه های هدف طراحی بشه و متناسبا قیمت گذاری بشه مثلا لزومی نداره من کارگر ساده تو دورافتاده ترین نقاط همون چیزایی رو یاد بگیرم که یه تاجر یا صاحب کارخونه یا مدیر یه بخش مهم یاد میگیره کما اینکه خیلی از این چیزا به کارم نیاد و صرفا سطح معلومات منو بالا ببره و از طرفی اون تاجر یا مدیر هم ۱۰۰% نیازش از این آموزش برطرف نشه و این یعنی هر دو قشر اگر هم راضی باشن کاملا راضی نیستن!
سوم اینکه نباید پیشرفت ما به بهای کند کردن روند پیشرفت شما باشه؛ نمیدونم اینو چطور توضیح بدم، به نظرم خودتون تو رادیو مذاکره وقتی درباره “دام های عاطفی در محیط کار” حرف زدید به بهترین شکل بیانش کردید
چهارم اینکه پاداش همیشه مادی نیست اما مطمئنا همه پاداش هم نمیتونه معنوی باشه، مطمئنا شخصی با جایگاه و موقعیت شما و تیمی با این توانمندیها میتونه تو شرایط اقتصادی خیلی بهتر از این باشه ولی… بذار این جمله از مدیر اجرایی شرکتمون وقتی برای پاداش کارگراش با مدیر شرکت بحث میکرد رو بگم: “من پروژه ۸ ماهه رو تو ۶ ماه به بهترین شکل انجام دادم، پروژه ای که مدیر اجرایی قبلی گفته بود براش ۱ سال زمان میخواد، من از نفراتم شبانه روز کار کشیدم و خودم هم کنارشون مثل یه کارگر ساده کار کردم، الان حق و پاداش این کارگرا رو میخوام، من نفراتم رو کشتم و فقط یک بار میشه این کارو کرد اگر پاداش اینا الان پرداخت نشه دستاوردهای این پروژه به هیچ عنوان تو پروژه بعدی تکرار نمیشه”
و اما حرف دلم:
محمدرضای عزیز بودنت در کنارمون ما رو ارزشمند کرده و ماندت در کنار ما به ما امیدواری میده، از کسایی که بخاطر جواب ندادن ایمیلهاشون ازت گلایه کردن دلخور نشو آخه ما تا حالا عادت نداشتیم ادمینی به این بزرگی و به این مهمی و با این مشغله کاری داشته باشیم، شما در خط مقدم هستی و مطمئنا ادمین هایی به بزرگی تو که بعد از تو خواهند آمد با این همه حجم انتقاد به علت عدم جواب دهی به ایمیل ها مواجه نخواهند بود…
دیگه ببخشید خیلی طولانی شد
سلام
يه پيشنهاد ساده و فكر نشده:
كاش براي فايل هاتون به جاي دو قيمت دانشجويي وغير دانشجويي كه خودتون اعلام مي كنيد، يك گزينه ديگر كه قيمت در آن تعيين نشده باشه هم در نظر بگيريد شايد كسي خواست بيشتر پرداخت كنه.
واقعاً در بعضي موقعيت هاي مالي مي توام مبلغ بيشتري براي آموزش كه يكي از دغدغه هاي مهم زندگيمه پرداخت كنم.شايد ديگران هم توانستند.
نمي دونم شايد لازمه بهش بيشتر فكر كنيم.
اين را خوب درك مي كنم كه آدم تا هوايي نباشه و دنبال دردسر نگرده دنبال آموزش نميره. من هم تا حدي اينطوريم.
برقرار باشي صاحب سايه بلند.
محمدرضای عزیز و خوب،
من هم دوست دارم نظرم رو راجع به مطلبی که نوشتی بهت بگم . حقیقت اینه که من از احساسات، افکار و شرایط تو به طور کامل خبر ندارم (به قول معروف تو سر تو زندگی نمی کنم) به همین خاطر ممکنه حرفام به نظر یکطرفه و سطحی بیاد ولی ترجیح میدم اینبار خواننده ی خاموش پست هات نباشم.
بدون شک کاری که تو انجام میدی برای ما بینظیر و فوق العاده مفیده، آموزه های اصلی زندگی رو که هیچکس بهمون نمی گه با قیمت کم یا رایگان در اختیارمون قرار میدی، ولی صادقانه تو برای “خودت” چقدر کارای بینظیر و فوق العاده مفید انجام میدی؟
تو با پرداخت هزینه های مادی یا معنوی شخصی ابزاری رو فراهم میکنی که به وسیله ی اون یه نفر بتونه کار بزرگی مثل “تغییر دادن خودش” رو انجام بده، تو ابزاری میدی تا اون آدم سطح کیفیت زندگیش رو عوض کنه و چه چیزی از این بالاتر؟
اما مطمئنم تو هم باور داری صرف تهیه کردن این ابزار به معنای عوض شدن زندگی اون فرد نیست (مخصوصآ که داره رایگان دریافتش میکنه و زحمت چندانی برای “کسب” اون نمیکشه.
حقیقت اینه که توی این معادله سرمایه ی اصلی نه فایل های رایگان هستند و نه دوره های ارزان، سرمایه و عامل اصلی محمدرضا شعبانعلی هستش. و من به عنوان یک هواخواه نگرانم محمدرضا به جای نگهداری از این سرمایه ی اصلی نگران نجات دادن جامعه ی آماری مخاطبینش باشه.
محمدرضای عزیز طولانی مدت بودن تو در کنار ما مهم تر از حضور کوتا مدت تو با هزینه ی کم هستش!
لطفآ حتمآ اول اولویت های خودت رو در نظر بگیر و از کسانی که ویروس پیامبرگونه بودن دارن دور بمون تا نجات دهنده بودن برای همه واست ارزش نشه چون ارزشمند ترین هدیه برای ما مخاطبینت خود شخص محمدرضا شعبانعلی هستش.
در آرامش و موندگار باشی
استاد عزیز
حق داری و معمولا آدم هایی که تماشات می کنند ؛ خیلی نباید از آنچه در درونت می گذره آگاه باشند و نیستند . دست کم خود من همیشه با خودم می گفتم ؛ خوش بحالش ؛ عجب انرژی ایی داره . مگه با یک دست چند تا هندونه میشه بلند کرد ؟ مسلما این حجم از عملیاتی که ما شاهد هستیم و میزان درگیری های خودت ، بکارگیری یک تیم قوی و منطبق با توان ؛ آراء و روحیات محمدرضا شعبانعلی رو می طلبد و داشتن چنین تیمی الزاماتی گریزناپذیر خواهد داشت .
با کی رودربایستی داری ؟ بخشی از مخاطبین شما ؛ کارشناسان و مدیران هستند . دیگر اینکه بهتره ما شعبانعلی ( و همکارانش ) رو در حوزه هایی مشخص و بروز شده و کارآمد و صد البته در رفاه مورد انتظارش داشته باشیم تا اینکه . . . شاید ناراضی از اینکه آخرش چی ؟ . . . . چون در خود بازنگریستند جز باد به کف اندر نبود . . . ( شاملو)
سلام
شما استاد عزیز و همکارانتان خسته نباشید
من به شخصه در یکی از اثر بخش ترین دوره هایی که در طول این سالها شرکت کرده ام دوره مذاکره حرفه ای شما بوده است
و از سایت شما نیز نهایت استفاده را کرده و به نوعی به آن وابسطه شده ام
ولی فکر می کنم در برگزاری کلاسها و دریافت هزینه های آموزشی آنها باید با نظم و دقت بیشتری اقدام شود
برای من عجیب بود چطور کسانی بدون پرداخت هزینه تا آخر کلاس ها آمدند و هر جلسه غر هم می زدند
محمد رضا حقیقتا با این که خیلی دوستت دارم ممنونم که اجازه نقد کردن خودت رو هم به ما میدی
بار ها تو رادیو مذاکره تاکید میکردی یکی بدو بیرا بگه زود میشوریش میذاریش کنار
هر چند که خیلی تند وسوزاننده تر باشه اما شیرینیش برای تو بهبود و اوضاع فکری و مالی خودت و گروه مهربونت که من واقعا هم خودت و هم گروهت رو دوست دارم میتونه مفید باشه و خوشحالم که خودت مطرحش کردی تاfeed back بگیری
اما گاهی وقتا محمد رضا تو لجاجت ها و قوانین از پیش فرض شده ای رو در نظر میگیری که با عث سقوط همه میشه مخاطبانت خودت وگروهت
شاید محمد رضا تو هم روز های سختی پشت سر داشتی که بعضی ها دستت رو گرفتن و به جبران محبت اون هاست مهربانیهات اما محمد رضا این حق گروه تو نیست که هم سنگ تلاش هزینه دریافت کنند
ایا اون ه نباید این سوال رو بپرسن چرا حالا که دیگران دارن از نتایج کارشون استفاده و پیشرفت میکنند اون ها هم حقی داشته باشند از این موفقت
شاید محمد رضا خیلی از دوستانت جذب تو میشن چون ناب و یکه ای اما واقعا اجازه نیست دست ها و نگاهشون منتظر یه لطف از طرف تو باشه
من هم از این به بعد باید تصمیم بگیرم اگر سهمم را و دینم را به تو پرداخت کردم اون وقت دوباره در رکابت بمونم
تو با تمام وجودت برای منو تمام دوستام مایه میذاری
و کمترین و بی ارزش ترین جبران ما اینه که هر چند در حد اون کارها قادر به جبران مالی نیستیم اما قطره قطره دریا میشویم
اما محمد رضا بودن اموز ما در کنار تو منحصر به امروز نیست
من یک پیشنهاد ساده سر انگشتی و بدون کار کار شناسی شده دارم
محمد رضا درسته تو این هشت سال مردم فلاکت زده شده اند اما محمد رضا جلوی ضرر رو هر وقت بگیری سود هست
محمد رضا قطع به یقین شاید اگر اغراق نکنم ۱۰۰ یا ۲۰۰ هزار نفر طرفدار پرداخت ماهیانه یه مبلغ جزیی بیثن ۱ تا ۵ براشون سخت نیست
محمد رضا تو دست ما رو از منفی منفی گرفتی و با یه جهش بزرگ به مثبت های بی نهایت رسوندی
یه ضرب سر انگشتی
۲۰۰۰۰۰*۵۰۰۰ در ماه یا ۱۰۰۰۰۰*۲۰۰۰ اگه واقعا عملی بشه که مطمعنم همه از این طرح من حمایت میکنن
دست مزد ها رو پرداخت کن کیفیت رو بالا ببر کتاب ها و دوره های خوب خریداری کن
و محمد رضا به فکر یه موسسه برای افراد تازه نفس باش که بی صبرانه منتظر پیوستن به تو هستن
هزاران شادی ها
محمد رضا فک ما چه قدر تنهاییم
هیچ کس دست ما رو نگرفت فردا هم که نفت ما تمام شد همه ی ما میشیم خشاش کار
خدا به تو توفیق بزرگی داده
انسان ها بزرگی دل به راه تو خوش کردن
از شنیدن صدات خوشحال و از غم ها تو غمگین تر از غم های خودشون
محمد رضا خواهش میکنم
باور کن هیچ کس تو رو مقصر نمیکنه که محمد رضا تا کارش گرفت شهریه گرفت یا هزار حرف بی ربط دیگه
هر کس باید خودش رو جای تو و گروهت بگذاره و بعد دربارت قضاوت کنه
بارها این پیشنهاد رو داده بودم اما جوابی به اون نداده بودی
راستی چرا همه پرسی نمیکنی محمد رضا ببین از بین پیشنهاد های مختلفی که میتونی با اون مجموعه رو سر پا نگه داری کدوم یکی هم به مخاطبت فشار کمتری میاره هم خودت و هم گروهت ازش رضایت بیشتری جواهید داشت
فکر کنم فقط با یه نظر سنجی و یه امار بدونی که عشق ما به تو و گروهت بزرگ تر از یه شهریه کوچیک هست که این هم باعث خجالت و شرمندگی ماست
محمد رضا می خواهم گریه کنم به فلاکت خودم حتما باید بذاریم ترکمون کنی یا حرفی بزرگتر بشنوی
این هم از نخوت باد دی بود و هست
و گرنه جان هم بخواهی
دادنش به تو خوش تر است
محمد رضا
من هر روز میام تو این پست و حرف هام رو تکرار میکنم
میخواهم این بار ما باشیم که تا به نتیجه نرسیدی پا به پا هر روز پی گیرت خواهیم بود البته تا اخر اذر نا مرتب
اما بعد از اون منتظر طوفان های پی گیری های ما باش
محمد رضا عزیز دل
وقتی قیمت پفک ۷۵۰ تومان پس میشه گفت
گرفتن حق عضویت ماهیانه به اندازه قیمت چند تا دونه پفک باز هم انگار تمام محصئلاتت به دست ما مجانی رسیده
ما با همیم رفیق دنیا تو دست ماست
طاقت بیار محمد رضا ما هر دو بی کسیم
محمد رضا میتونی میخواهم با تک تک سلول های مغزت احساس حمایتمون برای موندن و با هم موندنمون رو احساس کنی
پیشنهاد میکنم چند روزی از این فضا ( تدریس ، سایت ، …) فاصله بگیر. میتونی از زاویه دیگه
مجموعه را ببینی ، هم دل ما برات تنگ میشه ! . هم تمدد اعصاب میکنی .
محمد رضا ما بهت نیاز داریم. بیشتر به فکر خودت باش.
سلام استاد عزیز،صبورانه این راه رو تا پایان ادامه بدید،ما به وجود شما بیشتر از اونی که فکرشو بکنید احتیاج داریم،خسته نباشید و خدا قوت می گم به شما و همه ی همکاراتون.
سلام استاد دوست داشتنی و محبوب!
من هم یکی از کسانی هستم که مطالب آموزشی ارزشمند شما غنیمت بزرگی برام به حساب میاد و خودمو مدیون و ممنون شما می دونم و برای دوره هایی که قادر به شرکت در اونها نیستم بسیار غبطه می خورم. مطمئنم که هر چیزی هزینه ای متناسب با ارزشش رو داره و اگه جایی این هزینه برگردن من نبوده حتماً کسان دیگری درحال پرداختن اون هزینه برای من هستند. ممنون شما و تیم خوبتون هستم و هرخدمتی از دستم بربیاد حاضرم درقبال لطف شما عزیزان انجام بدم.
دوست عزیز
حرفها و دغدغه هایت را خواندم و هر روز می خوانم.به تو و همکاران عزیزت حق می دهم .از تو بسیار اموخته ام و می دانم بازهم خواهم اموخت.راهکارهای بسیاری هست که دوستان در کامنتهایشان ارائه داده اند و نیازی به تکرار نیست.من فقط به عنوان یک دوست و خواننده و یادگیرنده مطالب شما که در شهر دیگری غیر از پایتخت زندگی می کند و دسترسی اش به آموزه های شما به دلایل متعدد جز از راه مجازی نیست،از شما فقط یک چیز می خواهم:
بمانید و آموزش دهید که مانند شما بسیار کم هستند.بمانید و آموزش دهید و بهای واقعی آموزش خود را نیز بگیرید.
ما قدر کاراتونو میدونیم و تو زلال بودنتون شکی نیست..شاید راه تشکر از کاراتون اینه که ماهم تا اونجا ک میتونیم چیزایی که یاد میگیریم حتی شده در حد ی ایده ب دیگران بدیم مثل شما بی چشم داشت.. فقط اقا دو تا سوال نامربوط..یکی اینکه ی دوره داشتین تو متین اباد برگزار شد و اسمش سفر جهنم بود اون دیکه برگزار نمیشه؟.یکی اینکه الان این کلاسایی که برگزار میشه خیلی از تیترهاش تو رادیو مذاکره بود یا کتاباشو معرفی کردین و اینکه شرکت کنیم و البته خیلی دوس دارم ک شرکت کنم اونوقت مطالب تکراری نیست؟..خواننده تازه سایتتون نیستم که اینو میپرسم و واقعا سوال تو ذهنمه..
سلام
من حدود ۲ ماهی هست که با شما و سایتتون آشنا شدم. هر روز صبح یکی از اولین کارهایی که می کنم اینه که سایت رو چک میکنم و مطالب روز و بعضا مطالب قدیمی رو میخونم. فایل های رادیو مذاکره رو ریختم توی گوشیم و همه جا موقع آشپزی؛ ظرف شستن؛ توی اتوبوس؛ و همه جای دیگه گوش میدم؛ همت و پشتکار و علاقه مندی شما به آموزش مخاطبان( یا به گفته ی خودتون دوستانتون) فوق العاده ارزشمند و دوست داشتنی و قابل ستایشه.
شما معلم ما هستید و هر تصمیمی که بگیرید ما هم میگیم “چشم آقا معلم”. مطمئنیم که شما معلم باهوشی هستید و حواستون به همه ی دانش جویان دور و نزدیکتون هست.
حتی اگر از همین امروز تصمیم بگیرید که آموزش رو تعطیل کنید؛ من فکر میکنم که انقدر مطالب ارزشمندی توی این سایت هست که بتونه به مخاطبان کمک کنه؛ که هیچ جای دیگه ای چنین مطالبی به این شکل ( برآمده از یک ذهن خلاق و مدون) وجود نداره. منتها مطمئنن تا ایده آل شما فاصله ی زیادی داره.
ما دوست داریم که شما بمونید؛ اما دوست نداریم که شما اذیت بشید. واقعیت اینه که یک حس خوب با هیچ ارزش گذاری مالی قابل سنجش نیست. ما قدر این فعالیت ارزشمند شما رو میدونیم. گرچه که این قدردانی باید نشون داده بشه و ما از کنارش بی توجه رد میشیم. آموزش رایگان کار خیلی ارزشمندیه، منتها نه به بهای اینکه مجموعه ی شما از لحاظ مالی رضایتنمدی کافی نداشته باشن. امیدوارم که یک راه خوب پیدا بشه برای مثلا تفکیک آموزش به دو دسته؛ کسانی که توانایی پرداخت دارن و کسانی که تواناییش رو ندارن. یا هر ایده ی دیگه ای که حاشیه های این کاری که شما با این علاقه و انرژی دارید انجام میدین؛ برای شما آزاردهنده نباشه.
من سالها توی بعضی مناطق کمتر شناخته شده ی ایران به دانش آموزان درس میدادم. هیچ بار مالی برام نداشت؛ کل اوقات تعطیلی و بیکاریم رو هم ازم میگرفت. شرایط بد آب و هوایی؛ آب غیر آشامیدنی و…. کلی مشکل دیگه گاهی توانم رو میگرفت. ضمن اینکه بچه ها گاهی خیلی بی انگیزه بودن و من ۱۰ برابر بقیه ی کلاس هام باید انرژی صرف میکردم برای کسانی که به هر دلیلی تا اون مقطع آموزش درستی ندیده بودند. هر بار موقع برگشتن به خودم میگفتم فایده که نداشت! دیگه نمیام. ماه بعد که پیام های بچه ها میومد که از قبولیشون توی امتحانات خبر میدادن منو بی اندازه خوشحال میکرد.
کاش که ماهم بلد بودیم از لطف شما و زحماتتون قدردانی کنیم، چه بمونید و چه برید…
“ممنونیم آقا معلم”
شاید بد نباشه مثل استاد بهرام پور باشید/یعنی هم مطالب آموزشی زیادی به صورت رایگان بگذارید و هم فروش به صورت اتوماتیک در سایت شما انجام شود/فکر کنم در این سایت همه راضی هستند و عالی هست http://www.bahrampoor.com
اشان استاد سخنرانی و استاد بازاریابی اینترنتی هستند(البته نه بازاریابی حضوری)
درود بر استاد محمد رضا شعبانعلی عزیز
خواهش می کنم از پتانسیل دوستداران خود جهت کاهش هزینه ها و انجام کارها استفاده ببرید . میشه در مورد راهکارش فکر کرد .
همانطور که شما بسیاری از ارزش های معنوی رو در فعالیت های آموزشیتون در نظر دارید و مطالبه مادی زیادی ندارید ، تعداد زیادی از مخاطبان شما علاوه بر مشارکت مالی ، کمک های غیر مالی زیادی میتونن انجام بدن که به پیشبرد برنامه هاتون کمک کنه که باز هم نهایتا به خودشون بر میگرده .
به ما بگید که چه کارهایی رو میتونیم انجام بدیم . ما هم جزیی از برنامه متمم و تراست زون هستیم . من رزومه کاری خودم رو براتون ایمیل می کنم و حاضرم در هفته ۴ ساعت مفید برای طرح های شما وقت بذارم . چون ایمان دارم این سرمایه گذاری من بازگشت خوبی خواهد داشت .
در مورد کمک مالی سعی می کنم تمام محصولات شما رو استفاده کنم و بخرم که تاکنون این کار رو کردم و مشعوف شدم و تا جایی که بتونم اونها رو تبلیغ می کنم .
پاینده باشید
محمدرضای عزیز
در سال های گذشته وقتی تبلیغ مذاکره حرفه ای و دوره سفر از جهنم رو دیدم واقعا دوست داشتم شرکت کنم
چون می دونستم با این ها می تونم زندگیمو تغییر بدم (مخصوصا دوره ای که تو اون قایق -کشتی- برگزار کردی و تمام دلم اونجا بود!)
اما پولش رو نداشتم
اون زمان برام سخت بود
نتیجش این شد که بدونم باید پول دربیارم
سعیمو کردم و بخاطر همون نیازم تونستم امسال اینقدر دربیارم که بتونم تو دوره هات شرکت کنم
یعنی اون انگیزه این تسلسل رو راه انداخت که بیشتر دربیارم و برای پیشرفت خرج کنم وپیشرفت کنم و باز بیشتر برای پیشرفت خرج کنم و الان به این دور، ایمان دارم
می خوام اونایی که تو شرایط چندسال پیش من هستن بدونن که الان قدر دوره ای که شرکت می کنم رو می دونم و خودم رو مجبور می کنم از آموخته هام استفاده کنم
و حتی پیشنهاد می دم هزینه کلاس هارو بالا ببری چون اولا” می دونم که ارزش اونچه در دوره ها و کلاس ها می گی واقعا” خیلی بالاتر از این حرف هاست و همچنین باعث می شه افراد از کلاس ها و دوره ها بهتر استفاده کنن
امیدوارم ودعا میکنم ایده هایی بهتون برسه که هم مسیر شما هموارتربشه وهم ما ازنعمت حضورشما بی بهره نشیم
ممنون اززحماتتون ازمهربونیو انسانیتتون ،ازلطف هایی که بی توقع به من وامثال من که نمیشناسیدمیکنیددنیاچقدرزیبامیشد
اگه همه آدمانگرش شماروداشتند بی نهایت خسته نباشید.
محمدرضا مطمئنم که تو می تونی یه راه حل پیدا کنی تا چراغ آموزش رو روشن نگهداری…