امروز یکی از دوستانم لینک یک گفتگوی کوتاه در سایت باشگاه عقابها را برایم فرستاد. در این لینک برخی از قیمت بالای آموزشهای محمود معظمی گله کردهاند و برخی دوستان عزیز هم، من را به عنوان نمونهی متفاوت آموزش مطرح کردهاند. خواندن این گفتگو بهانهای شد تا من بحثی را که مدتهاست در ذهنم وجود دارد اینجا مطرح کنم. خیلی دوست دارم بحثها و نظرات شما را هم بشنوم. به این شکل هم میتوانم در آینده تصمیمهای بهتری در حوزهی آموزش بگیرم و هم اینکه شاید کامنتهای این پست، مرجعی کوچک اما ارزشمند برای شناخت نگرش مخاطب ایرانی به قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران باشد.
از آنجا که گفتگو را به بهانهی محمود معظمی آغاز کردم اجازه بدهید ابتدا توضیح کوتاهی در مورد نگاه خودم به ایشان بگویم. من هنوز او را از نزدیک ندیدهام. اگر چه دورادور دوستان مکتب کمال را میشناسم. شنیدههای من در مورد ایشان به سه دسته تقسیم میشود:
دسته اول – دانشجویان و شاگردانش هستند که او را بسیار دوست دارند و همیشه و همه جا از او تعریف میکنند. من هم برای نخستین بار از طریق یکی از دانشجویانش با او آشنا شدم. اگر تعصب مخاطبان را یک معیار موفقیت بدانیم محمود معظمی «اپل» بازار خود است. همانطور که دارندگان محصولات اپل، همه جا آمادهاند تا بحثهای شورانگیز و جدی را در خصوص برتری بلامنازع اپل بر سایر برندها مطرح کنند دانشجویان او هم، از محمود معظمی مانند یک «مذهب» دفاع میکنند.
دسته دوم – منتقدان او هستند که از اینکه دورههای او بسیار گرانقیمت است گلایه دارند و همه جا این بحث را مطرح میکنند.
دسته سوم – همکاران من در حوزهی آموزش هستند که به محض مطرح شدن بحث قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران، برخی با حسرت، برخی با تحسین و برخی با حسادت، از قیمتهای بالای دورههای او حرف میزنند.
من در دفاع یا انتقاد از محمود معظمی حرفی ندارم. چند محصول او را خریدهام و گوش دادهام (برخی را هم دیگران به من هدیه دادهاند). من از قیمتگذاری راضی بودم. بیست هزار تومان برای دی وی دی یک سمینار آموزشی مثل ده نمک، برای من قیمت مناسبی بود. اگر چه مفهوم کل آن سمینار، ایدهی قدیمی و تکراری Comfort Zone بود. اما حتی برای من هم که چند سالی است این مفهوم را میشناسم و در خصوصش کتابها و مقالات زیادی خواندهام، هنوز استعارهای زیبا بود که در ذهن من، جایگاهی ارزشمند برای «ناحیهی امن» ایجاد کرد. بعد از آن در بسیاری از تصمیمهایم «ده نمک» به ذهنم آمد و روی تصمیمهایم تاثیر گذاشت و به نظرم هزینهای که برای شنیدن حرفهای او پرداخت کردم بسیار منطقی بود. شاید سختترین کار، آموختن دوبارهی مطلبی باشد که مخاطب فکر میکند آن را قبلاً آموخته است و در این سمینار معظمی این کار را خوب انجام داده است. دورههای گرانقیمت او را شنیدهام اما بازخوردی از آنها ندارم و بهتر است در این خصوص نظر ندهم.
اما آنچه به بهانهی محمود معظمی میخواهم بنویسم، بحث در مورد قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران است. این بحث در کشور ما چالشهای زیادی دارد که برخی از آنها را اینجا مینویسم:
۱) اساساً نگرش مردم ما به بحث آموزش بر اساس قیمت تمام شده است. ما نگاه ارزش محور نداریم. اگر من یک فیلم خوب ببینم و لذت ببرم و کسی از من بپرسد که چقدر حاضر بودی بدهی تا این فیلم را ببینی؟ من به جای اینکه به لذتی که میبرم فکر کنم، تلاش میکنم هزینههای تولید فیلم را محاسبه کنم! یا مثلاً اگر جایی یک شام خیلی خوب بخورم و لذت ببرم، باز هم برای محاسبهی قیمت منصفانهی شام، به هزینهی برنج و گوشت و … فکر میکنم.
۲) نگرش قیمتگذاری بر اساس بهای تمام شده، جدای از اینکه از لحاظ علمی، تنها روش قیمتگذاری نیست و حتی کلاسیکترین روش قیمتگذاری است (و مشکلات بسیار زیادی را برای اقتصاد به وجود میآورد که آن را جداگانه خواهم نوشت) یک خطای ذهنی بسیار بزرگ هم دارد و آن اینکه کمتر کسی از ما متخصص قیمتگذاری و حسابداری بهای تمام شده است. این است که همیشه در محاسبات خود اشتباهات فاحش داریم. من در برخی سمینارها دیدهام که برای محاسبهی قیمت تمام شده، قیمت سالن را به تعداد صندلیها تقسیم کرده و با هزینه خوراکی و پک سمینار جمع میکنند تا قیمت تمام شده نهایی حاصل شود! در حالی که در قیمت تمام شده سمینار، اگر تنش ها و زحمتهای کار اجرایی، هزینههای تبلیغات و اطلاعرسانی، هزینههای زمانی بسیار سنگین برای تولید محتوا و … را در نظر بگیریم، عملاً هزینه سالن و خوراکی و پک، قابل صرفنظر کردن است.
۳) واقعیت این است که بازار آموزش در ایران یک بازار رقابتی است و محدودیتی در آن وجود ندارد. پس اگر کسی دورهای برگزار کرده و قیمت بسیار بالایی اعلام کرده، مسئولیت آن قیمتگذاری با خود اوست. یا از دوره استقبال میشود که نشان میدهد قیمتگذاری درست است و یا استقبال نمیشود که فرد مجبور میشود قیمتها را تعدیل کند. اگر فضای فرهنگی و بستر رقابتی فراهم باشد، قیمت خود یک سیگنال است. اگر قیمت یک دوره بالا باشد و دوره برگزار شود، این میتواند به عنوان معیاری از «تقاضای زیاد برای آموزش در آن حوزهی مشخص» باشد که خود باعث رغبت بیشتر برگزارکنندگان دورههای آموزشی در آن حوزه، و سپس افزایش رغبت به عرضه خدمات و در نهایت تعدیل مجدد قیمت به یک عدد مناسبتر خواهد شد.
۴) واقعیت انکار ناپذیر دیگری هم وجود دارد و آن اینکه توانمندی شرکتکنندگان برای پرداخت هزینهی دوره و کارکرد دوره برای توانمند کردن شرکتکنندگان، ماجرای مرغ و تخم مرغ است. ما میخواهیم به مردم بیاموزیم که موفقتر و شادتر زندگی کنند و برای اینکار باید فرد پول شرکت در دورهها را داشته باشد و آنکس که پول ندارد، حتی نمیتواند بیاموزد که چگونه میتواند پول در بیاورد. به عبارتی، دورههای آموزشی ثروتمند شدن و موفق شدن و مذاکره کردن و …، نهایتاً بیشتر برای موفقتر شدن قشر متوسط جامعه کاربرد دارد و به سختی بتوان، یک فرد کمتوان از لحاظ مالی را، با این آموزشها از باتلاق مشکلات و دردسرها بیرون کشید.
من، به دلیل شرایط اقتصادی گذشته و طبقهی کارگری که از آن برخاستهام، مورد اول تا سوم را با مغزم خوب میفهمم اما مورد چهارم را با گوشت و خونم درک میکنم. چرا که اگر چند مورد حمایت بسیار سادهی دیگران نبود، امروز من هنوز در همان موقعیت اجتماعی و اقتصادی خانوادهام بودم.
تا به حال برای اینکه احساس خوبی داشته باشم، سیاستهای مختلفی را دنبال کردهام. از فایلهای رایگان روی سایت، تا فروشگاه تراستزون برای فروش محصول بدون کنترل پرداخت، تا کلاسهایی با قیمت متعارف (در شرایطی که برخی از کلاسها به خاطر محتوای منحصر به فردشان، با قیمتهای بالاتر هم قابل عرضه بودهاند)، تا انتشار کتابهای مختلف و بازخوانی صوتی رایگان کتابهایم برای کسانی که نمیتوانند هزینهی خرید کتابهای من را پرداخت کنند، تا طرح متمم تا حضور ارزان قیمت و اکثراً رایگان در دانشگاهها و موارد دیگری که دوست ندارم اینجا در موردشان بنویسم چون بخشی از زندگی شخصی من است.
تا کنون برای اینکه این احساس خوب پابرپا بماند مجبور شدهام کارهای مختلفی انجام دهم:
از شرکتها هزینههای زیاد برای مشاوره و سمینار دریافت کنم تا بتوانم آن را هزینهی کارهای رایگان و ارزان آموزشی بکنم.
از همکارانم بخواهم که هنگام کارکردن با من، رفاه مادی و درآمد زیاد را فراموش کنند و تلاش کنند تا حس رضایت را از احساس خوب مخاطبان عزیزمان دریافت کنند.
ساعات کاری خودم و تیمم را افزایش دهم تا درآمد ما افزایش بیابد و بتوانیم حوزهی آموزش را ارزان قیمت نگه داریم.
برای شرکتها و سازمانهایی کار کنم که از لحاظ ارزشی و اصول اخلاقی، کارهای آنها را دوست ندارم و نمیپسندم و …
هر چه جلوتر میرویم هزینههای پنهان این نوع کار کردن را بیشتر میبینم و میفهمم و حتی گاه فکر میکنم من از سر دلسوزی، به مخاطب خود خیانت کردهام…
احساس می کنم تیمی که با من کار می کند در آیندهی نه چندان دور، انرژی و انگیزهی امروز را نخواهد داشت. وقتی میبینند که ده تا چهارده ساعت در روز و هفت روز در هفته کار میکنند اما درآمدشان بسیار کمتر از زحمت و تخصصشان است، مطمئن نیستم که بتوانند به این سبک کار ادامه دهند.
احساس میکنم خودم به دلیل محدودیتهای اقتصادی ایجاد شده، فرصت بیشتری را برای کسب درآمد و فرصت کمتری را برای مطالعه و یادگیری میگذارم. من زمانی هیچ روزی کمتر از ۱۰۰ صفحه کتاب نمیخواندم و این عادت ۱۵ سال ادامه داشت. حدود یک سال است که متوسط مطالعهی من به ۳۰ صفحه کتاب در روز کاهش یافته است. من زمانی در هر سال یک یا دو کتاب مینوشتم. امروز که حرفهای بهتر و مهم تر دارم و حسرت نوشتن دهها کتابی که مطالبش بر روح و جانم سنگینی میکند، سه سال است که دست به قلم نبردهام.
دو ماه از هوش مذاکره گذشته و من که روزانه ۲۲ ساعت و هفتهای ۷ روز کار میکنم، نتوانستهام ۱۰ تا ۲۰ ساعت وقت برای تهیهی بستهی آموزشی کامل آن بگذارم.
احساس میکنم جاهایی کیفیت را فدای قیمت میکنم. میدانم که اگر یک دورهی آموزشی را در هتلی در یک جای دنج برگزار کنم و یک هفته مخاطب را از فضای کار و زندگی جدا کنم، اثربخشی دورهام ۵ تا ۱۰ برابر میشود. اما به دلیل اینکه هزینهی دورهام ۲ برابر خواهد شد از این کار صرف نظر میکنم. میدانم دورهی سفر از جهنم بهترین دورهای است که می توانم برگزار کنم. اما به دلیل اینکه زیان ده است آن را برگزار نمیکنم. میدانم اگر شهریهی برخی دورههایم ۲ برابر شود، می توانم ابزارهای کمک آموزشی و کارگاهی بهتری را مورد استفاده قرار دهم و ماندگاری آموزشم را ده برابر کنم اما این کار را نمیکنم. گاهی احساس میکنم در حال خیانت به دانستههای خودم در صنعت آموزش هستم.
احساس میکنم هر چه بیشتر تلاش میکنم و بیشتر ایمیل پاسخ میدهم و بیشتر می نویسم و بیشتر درس میدهم، تعداد ناراضیها زیادتر شده. جالب اینجاست که نارضایتی من هم بیشتر شده است. میبینم از زندگی شخصیم هیچ چیز نمانده اما مخاطب هم رضایت خاصی ندارد. یا لااقل مخاطبان ناراضی از بیتوجهی بیشتر از مخاطبهای راضی از توجه هستند.
در نهایت احساس میکنم زندگی شخصی خودم را بر باد دادهام. زندگی اطرافیان و همکاران نزدیکم را (در حوزهی آموزش و نه کسب و کار و تجارت) قربانی اهداف و رویاها و ارزشهایم (که البته با آنها هم مشترک است. اما شما کمتر از آنها میشنوید و نام من را بیشتر میبینید. به عبارتی تلاش و توانمندی و خیرخواهی آنان قربانی تثبیت برند من به عنوان یک آدم خیرخواه شده است) کردهام و امروز که نگاه میکنم، با وجود گردش مالی بالا در مجموعه، دغدغههای مالی معمولی ما باعث شده از کلاننگری در این حوزه غافل شویم که این گناه را نمیتوانم بر خودم ببخشایم. ما هنوز نتوانستهایم افراد توانمند در حوزهی آموزش تربیت کنیم و این ناشی از غرق شدن ما در روزمرگیهاست. برخی هم که خیلی ساده فکر میکنند. میگویند ما میآییم و رایگان کار میکنیم و یاد میگیریم و بعداً کمک میکنیم و تو باید فکر افزایش انسانهای توانمند باشی و … غافل از اینکه اجرای همین پروژههای توسعهای خود هزینهای بسیار سنگین دارد که از چشم کسانی که بیرون گود هستند دیده نمیشود.
گاه فکر میکنم دورههای لوکس گرانقیمت با موضوعات بسیار خاص برای مدیران خاص بگذارم و از بودجهی آن – مثل رابینهود! – هزینههای آموزش رایگان وارزان را تامین کنم. گاه فکر میکنم به همهی شرکای تجاریم بگویم که بخشی از سود خود را برای آموزش بگذارند (که فکر میکنم ممکن است اصل این کیک هم به دلیل سهم خواهی بیشتر من از آن، از روی میز ناپدید شود!).
زمانی فکر میکردم تراست زون، راهحلی برای تامین هزینههای آموزش است. اما محدودیت زمانی اجازهی توسعه و مدیریت و برنامهریزی برای آن را از ما گرفته است و تنها هزینهی عرضهی رایگان فایلهای رادیو مذاکره توسط آن تامین میشود.
جملهی ولتر برای من مانند یک آیهی آسمانی ارزشمند است:
The Road To Hell is paved with good intentions…
جادهی جهنم را با نیتهای خوب، سنگفرش کردهاند…
احساس میکنم با نیتهای خوبم، راهی به سوی جهنم میسازم. برای خودم. برای همکارانم و برای جامعهای که همه چیزم را برای آن گذاشتهام…
و چنین است که این روزها گزینه ترک همیشگی فضای آموزشی کشور و محدود کردن فعالیتهایم را به فعالیتهای اقتصادی، آرام و – تا امروز – پنهانی، روی میز قرار دادهام. گزینهای که زندگی بهتر برای دوستان و همکارانم، آرامش و یادگیری بیشتر برای خودم، از بین رفتن تنشها و تهدیدها و کاهش نقدها و نارضایتیهای مخاطبان را به همراه خواهد داشت…
می دونم چه قدر امثال من نسنجیده فکر کردیم و حرف زدیم که به قول خودت شرایط تو رو اینجوری فهمیدیم که اونم از کم آگاهی من و امثال من نسبت به همون دید درونیت بوده که تا حدی هم طبیعیه.خواستم فقط بگم اگر هم چیزی بوده و ظاهرش اذیتت کرده اما ته حرفمون همونیه که خودت دوست داشتی: حس همدردی و همین که بهت بگیم:
حواسمون بهت هست محمدرضا
دوست داریم استاد
بگیم خسته نباشی مرد بزرگ
بگیم ایولا رفیق
بگیم خیلی می خوایمت مهربان
بگیم دست مریزاد شعبانعلی ها
بگیم هرچی که تو دوست داری بشنوی و بین اون همه درخواست و کار چند صدم ثانیه هم فکرت بره یه جا دیگه
تا الانم مثل بچه های پررو تا تونستیم پیامی اس ام اسی بوده دریغ نکردیم با این امید که حالت عوض بشه.
کنارت هستیم استاد گرام ,از مهاجرین و انصار ,تا مستدام مانی و سرحال.
شاگرد همیشگی تو محمدرضا
محمدرضای عزیز دعا میکنم که خدا بهت آرامشی بده که بتونی به آنچه میخواهی برسی و خدا این امکان و برای من و تمام کسانی که که از شما حتی یک جمله خوب یاد گرفتن فراهم کنه که بتونیم از وجود شما همچنان بهره مند بشیم چون واقعا حیف همچین سرمایه انسانی و علمی از حوزه آموزش کناره گیری کنه و یه حسرت بزرگ رو دل ما بذاره
محمدرضای گرامی
اول خداقوت میگم
حقیقتش فکر کنم خیلی متوجه این متن نشدم.اما محصولات جناب معظمی رو دیدم و به نظرم قیمت هاش منصفانه بود و بلکه هم پایین تر…اگر واقعا بخواهی یادبگیری….نه اینکه قیمت گذاری کنی و بسنجی
من هم کاملا با این مساله موافقم که تا تمکن مالی نباشه امکان آموختن نیست….اما تعداد زیادی ز کسانی که از قیمت آموزش ناراضی هستند عملا تمایل زیادی دارند یک حوزه را هم امتحان کنند…من از اصطلاح خودم استفاده میکنم…دوست دارند نوک بزنند در زمینه ای….اما تکلیفشون با خودشون و چیزی که میخوان معین نیست.و چون صرفا میخوان امتحان کنند اگر چند حوزه مد نظرشون باشه و توانایی مالی اون ها هم کم باشه قطعا هزینه ها خیلی زیاده.درسته که من کمی بدبین هستم اما در این مورد چون خودم یکی از اون ادم ها هستم این مورد رو گفتم.ضمن اینکه برخوردی هم دارم با تعدادی که امثل من هستند.البته مورد من توانایی مالی نیست.بلکه امکان دسترسی به منابع اوفرصت هایی ا موزشی هست.اولش ازینکه شهرستان هستم کلی غر میزنم اما همینکه امکانات فراهم میشه دچار تردید میشم.
محمدرضا اموزش رایگان و امکاناتی که شما فراهم کردی خیلی خوبه…اما خودتون هم میدونید که فقط تعداد خیلی کمی هستند که درکارشون جدی هستند و اونها هم درنهایت راه خودشون رو پیدا میکنند.
اما اموزش رایگان میتونه کاری کنه تعدادی از اونها هم که تردید دارند راه بیوفتند به شرطی که این امکان با شرایط خاصی ارایه بشه.
اول اینکه به افرادی که دایم از گران بودن امکانات اموزشی گله دارند ثابت بشه که ایا واقعا قصد جدی برای اموختن دارند یا اینکه مثل من فقط هوس اموختن دارند
دوم اینکه یه تعداد از افراد که در مرز سکون و حرکت هستند رو راه میندازه
اینطور هم هدف اموزش رایگان براورده میشه و هم هزینه های اضافی تحمیل نمیشه به معلم
ضمن اینکه کیفیت اموزش هم بالا میره و دلخواه میشه
اینکه اموزش تا حدی رایگان باشه و بعد یک سدی گذاشته بشه از جنس ازمون یا خلاقیت یا چیزی دیگه که نشان بده که فرد واقعا اهل راه هست و عده ای که مشتاق و جدی هستند مراحل بعدی را رایگان یا کم هزینه دریافت کنند.
البته من این حرفا رو به خودم زدم جمله به جمله ش رو…چون ازین رفتار خودم متنفرم.و بارها بهم ثابت شده که خیلی از زمینه ها رو دوست دارم فقط یه نوک بزنم و رد بشم.
به نظر من افرادی که مثل من در مورد خواستشون جدی نیستند و صرفا یک عطش غیرواقعی دارند از جنس محدودیت کم نیستند.
دسترسی به ماها کمک میکنه که یقین حاصل کنیم مرد هر راهی نیستیم و باید راه خودمون رو جای دیگه پیدا کنیم. اما این نوع دسترسی باید محدود باشه و گرنه هدف اموزش مشکل پیدا میکنه و چیزی جز دلسردی و هزینه برای معلم باقی نمیمونه
البته من فقط از چشم خودم به این قضیه نگاه کردم و منظورم این بود آدم هایی مثل من رو هم لحاظ کنی شاید تاثیری داشته باشه در روشی که انتخاب میکنی
زنده باشی:-)
سلام محمدرضا
حدود پانزده ماه هست که به سایتت سرک میکشم! در حد مطالب سایت و چندتا معرفی رایگان کلاس و سمینار کوچک (درواقع خیلی بزرگ) و فایلهات، اندکی باهات آشنا هستم!
نمی دونم چقدر کارت درسته! شاید امروز و فردای ما بستگی به همین پولها داره که نمیگیریمشون! اگه لطف تو و همکارانت نباشه من که به شخصه امکان استفاده از کلاسها رو ندارم حالا هر چقدر ارزون که میخواد باشه! اگه پولی هم در میارم جای دیگه از پیش خرج شده!
نمی تونم بگم اجرت با خدا! که این حرفها بیشتر برای فیلمهاست و من هم اهلش نیستم!
راستش یه بار با جدیت برات کامنت گذاشتم که پس این فایل رادیو مذاکره چی شد! و بعد که فرستادم داشتم با خودم به این فکر میکردم که کاش نمی فرستادمش (خلاصه از روی شور حسینی فرستادم، دیگه! ) چون میدونم چقدر سخته آدم فایلی در خور و مناسب درست کنه! و وقتی خود من هم خیلی حوصله این تیپ کارها رو ندارم چرا باید به محمدرضا بگم!
راستش بارها وقتی با بچهها حرف زدم تو رو مثال زدم و گفتم که هر کسی این کار رو نمیکنه و ما توی جامعهمون امثال تو رو کم داریم! شاید تأثیر حرفهای تو باشه اما خود من هم دارم یاد میگیرم که کارهای بدون چشم داشت زیادی بکنم و فکر کنم بچههای زیادی هستن که توی این سایت دارن به این سمت پیش میرن! نوشتن و علمی نوشتن سخت و چالش برانگیز هست! خیلیهای از زیر بار یه همچین موضوعی در میرن و خیلیهای دیگه هم با هزار جور سفسطه ازش رد میشن…
قبلاً هم بهت گفتم از میون قلمهای بی شمار بعضی قلمها آدم رو جذب میکنه، وقتی به سایتت میآم یاد این شعر میافتم:
گه ملهد گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
شاید فکر کنی مبالغه میکنم اما من فکر میکنم حس تنهایی که توی غالب نوشتههات هست از این جنس باشه و شاید به همین دلیل برایت احترام خیلی زیادی قائل هستم….
یه پیشنهاد شاید خیلی جالب نباشه که یه همچین چیزی رو بنویسم و ناراحتت کنه تو سایتی پر بازدید داری میتوی توی اون از چند تا شرکت معتبر اسپانسر بگیری! کاری که خیلی از سایتهای ضعیف تر دارن قدرتمندانه انجام میدن چه برسه به سایتی با قدرت سایت شما! مطمئنم که به فکرت رسیده و حتی شاید پیشنهاد هم داری و فکر کنم دلیلی داری اگر این کار رو نمیکنی!
به هر روی برای موفقیتمان ارزشهایی داریم، اگر به آنها پشت کنیم باختیم و اگر در تقیبشان جا بمانیم باختیم، حتی اگر بخواهیم انکارشان کنیم.
موفق باشی
استاد عزیزم،پاراگراف آخر واقعاً ناراحت کننده ست برای ما اما به نظرم اگه همین الان تصمیم بگیرید که دیگه به ما چیزی یاد ندید مطمئنم تا الان صدها سرنخ به هزاران نفر دادین که زندگیشون متحول شده یا حداقل فکر تحول و مسیر رشد تو ذهنشون جرقه زده.من به شخصه به عنوان آدمی که شما رو مرجع تقلید خودش در بسیاری از مسائل میدونه و دوستتون داره پیشنهاد میکنم باشید حتی با هفته ای یه آموزش کوچک اما باشید و ما رو تنها نگذارید…
سلام استاد، این موضوع یک حقیقت تلخه که یک ماهی هست ما رو درگیر خودش کرده و دیشب اولین ضربه اش رو خوردیم. همون طور که می دونید ما در زمینه کارآفرینی قصد به اشتراک گذاری تجربه ها رو داریم تا افرادی مثل خودمون هزینه گزاف این تجربه های ارزشمند رو نپردازند.
ما برای برنامه دو ساعته صبحانه کارآفرینی مبلغ بیست هزار تومان رو انتخاب کردیم که باعث شد یکی از علاقمندان و دوستانمون انصراف بده. مبلغ پانزده هزار تومان این برنامه صبحگاهی، صرف صبحانه هر فرد میشه و ما تنها هزینه صبحانه استاد و فیلمبردار رو از ثبت نام بچه ها تامین کردیم.
قصد داشتیم این کار رو تحت عنوان کارآفرینی اجتماعی بعد از موفقیت کسب و کارمون و رایگان انجام بدیم ولی دیدیم هنوز خودمون هم نیاز داریم بدونیم در بطن این اقتصاد و بازار چه می گذره قبل از اینکه کاملا درگیرش بشیم! اساتیدی که دعوت می شن از ما پولی نمی گیرند و تنها به عنوان انجام مسئولیت اجتماعی شون تشریف می یارن.
اینجا چنتا نکته هست: کافه ای که انتخاب کردیم گرونه اما به خاطر فضای بزرگ، روشنایی محیط و کیفیت مبلمان می ارزه. ما اساتید رو از دوره هایی که خودمون شرکت کردیم و هزینه اش رو دادیم و کیفیت آموزششون تست شده می آریم. حتی شرکت کنندگان رو اول میشناسیم و باهاشون گفتگو می کنیم و بعد به برنامه دعوت می کنیم.
شرکت کنندگان هزینه این دقت و حساسیتمون ما رو نمی پردازند ولی دوست نداریم وقتی این برنامه ها به طور مرتب برگزار شد، انرژی ما برای ادامه اون تموم بشه! این شانس ماست که این بحث مطرح شده چون می خواستیم ازتون راهکار بپرسیم. ما یکم احساس گناه کردیم ولی نمی دونیم چی کار کنیم؟!
سلام محمدرضا
بگذار انتقادازشما بکنم من تقریبا از اوایلی که با سایت شما آشنا شدم تقریبا مطمْن بودم که این روش راه به جای نمی برد چرا که شما خیلی پراکنده مطالب ارایه می کنید و من جز اولین کسانی بودم درخواست داشتم ارایه مطالب را پولی کنید چرا که در غیر اینصورت هیچ گونه مسولیتی برای ادامه کار بوجود نمی آید نمونه آن هوش مذاکره بود که با وجود قولهای متعدد هنوز به مرحله عمل نرسیده است حالا با این روش که جلو می رویم احتمالا ۵۰۰ ساعت فایل های رادیو مذاکره به ندیده های ما خواهد رسید در سایر بخشها نیز وضع به همین منوال است الان تنها بخش کار شما که فعال است روزنوشته ها است که آنهم بدلیل ارتباط با مخاطبان است البته من همیشه وهمه جا سایت شمارا معرفی می کنم ولی واقعیت قضیه اطلاعاتی که از جانب شما به دوستداران شما می رسد به دلیل طولانی شدن زمان آن تقریبا حالت فرسایشی و خسته کننده پیدا کرده است
محمدرضای عزیز
همه حرفهایی که نوشتی درسته و جای مناقشه نیست. من فقط احساس و توصیه خودم رو به عنوان یکی از خوانندگان سایتتون و عضو کوچکی از جامعه بزرگ دوستدارانتون میگم. هر چند که امکانا همه حرفهای من درست نیست و مطمئنا اونهاییشم که درسته خودتون بهتر و دقیق تر از من میدونید!
تمام فعالیتهای آموزشی شما و گروهتون و وقت و انرژی که میگذارید از دید من مخاطب بسیار ارزشمند و ستودنی ست. چرا که ماحصل آن برای من نوعی آموزه هایی کمیاب و حتی ناب است. اما نحوه فعالیت شما (مقدار وقتی که به رایگان صرف مخاطبانتون میکنید، منش شما در برابر انتقادها و …) که صد البته ناشی از شخصیت وبژه شما، نگاه خاص شما به زندگی، تجربیات استثنایی شما، دلی بودن شما (همون F قوی در MBTI!!) و … هست، در کنار خاص بودن و مفید بودنش برای مخاطبین، به نظر حاوی یک سری نامتعادل بودن های بزرگی ست (که اتفاقا همین یکی از عواملی ست که شیوه شما رو اینقدر خاص و استثنایی و مورد پسند کرده). مثل قربانی کردن زندگی شخصی خود و اطرافیان برای افزایش حجم آموزش رایگان، مثل تحمل و صبر زیاد در برابر توهینهای برخی مخاطبان و …. میگن هر بی تعادلی محکوم به فناست. از نظر مهندسی که بی تردید این حرف ثابت شده ست. از نظر روحی روانی هم به تجربه درست به نظر میاد. به همین دلیل من به شخصه به عنوان یکی از دوستداران شما همیشه نگران این بی تعادلی یوده ام. میدونم که هدف شما خدمت به مردم ایرانه، اونم خدمتی که از هر کسی برنمیاد، اما شاید بهتر باشه که این خدمت حجمش کمتر بشه تا هم عوارض منفیش برای شما و اطرافیانتون کاهش پیدا کنه و هم خدای نکرده از یه جایی ناگهان حجمش به صفر نرسه (سیستم crash نکنه!). من به عنوان دوستدار و مخاطب شما راضی نیستم که شما و اطرافیانتون اینقدر تحت فشار باشید. هم چنین من به آب باریکه ای از آموزشهای شما هم قانعم و ترجیح میدم که در حد آب باریکه باشه بجای رودخونه اما همیشه جریان داشته باشه و زندگی ببخشه.
در آخر نقل قولی میکنم از یکی از اساتید اهل دلمون در رشته مهندسی (نمیدونم اصل این صحبت از کیست). ایشون میگفتند زندگی مثل تشک آبی میمونه که یک جاش برآمدگی داره. میای اونجا رو فشار بدی که برآمدگی بره پایین، اونجا درست میشه و یه جای دیگه میاد بالا. هیچوقت همه سطح تشک صاف نمیشه اما باید حواسمون باشه که کجای تشک برآمده و چقدر برآمده؛ یه موقع به هوای مسطح کردن یه قسمت، نزنیم یه جای دیگه رو پاره کنیم که کل آب تشک خالی بشه.
خیلی ارادتمندم
خدا قوت
سلام استاد
دنیا دنیا ممنون برای بخشش ها و آموزش های منحصر به فردتون.از شما صمیمانه تشکر میکنم.هر تصمیمی بگیرید من باز هم مدیون شما هستم و هیچ وقت هیچ وقت محمد رضا شعبانعلی را فراموش نمیکنم.خدا قوت…
استاد من همایش مشهد حضور داشتم و به عنوان کسی که تجربه تدریس داشته، ۵ ساعت مجذوب حرفهای شما بودم و انصافا مدرس فوق العاده ای هستید. با همه خودخواهیم از خدا میخوام شما را حفظ کنه و همچنان در زمینه آموزش فعال نگه دارد و همچنان پر از عزت…
فریده جان. تجربهی مشهد یکی از تجربههای خوب زندگی آموزشی من بود. احساس راحتی و فضای دوستانه لذتی بود که به این سادگی قابل فراموش کردن نیست.
ممنونم که اون روز خوب رو یاد من انداختی
محمدرضا شاید اگه یه مدت کوتاه هیچ دوره ای برگزار نکنی و به تولید علم و نوشتن کتاب بیشتر بپردازی بهتر باشه.بعدش میتونی یه مقایسه کنی و یه تحلیل که چیکار کنی بهتره.به نظر من که یه دانشگاه بزن هم توجیه اقتصادی داره هم علمی.
اما در آخر مثل همیشه تصمیم با خودته
خسته نباشی مرد بزرگ
راستش محمدرضا. من هم اخیراً داشتم به چنین چیزی فکر میکردم. اگر کمی محصولات آموزشی و اطلاعات روی سایت کاملتر بشه که یک آدمی اگر مطلبی میخواد تا یک مدت سردرگم نمونه خیلی خوب میشه. من شش ماه هم برای خودم وقت بگذارم خوبه.
البته یادت نره که یک تیم هم باقی میمونه که باید برای اونها هم Task تعریف بشه. من اگر جای استاد خودم دکتر حیدری بودم، تصمیم برام راحت بود. ایشون تا همین الان هم یک نفره کار کردند. من چون دهها نفر رو درگیر کردهام، الان کمی قضیه پیچیدهتر شده.
به نظرم شما داريد فشار مضاعف تحمل مي كنيد يك واقعيتي هست كه هيچ كس نمي تونه به همه افراد نيازمند حالا چه مالي و چه علمي كمك كنه پس بهتره كه يك سهم محدود به اين ماجرا اختصاص بديد مثلا شهريه دوره ها را بالا ببريد و در هر دوره يك نفر را كه شرايط لازم را داراست رايگان يا نيم بها ثبت نام كنيد يا اشخاص يا شركت ها تعدادي از افراد را ر دوره ها حمايت مالي كنند يا به جاي پول از اين افراد خدمات بگيريد مثل توليد كتاب صوتي يا هر كار ديگري كه توي مجموعه اموزشي داريد. من دانشجوي شما نبوده ام اما از دوستانم شنيده ام كه معلم فوق العاده اي هستيد حيف است كه فضاي اموزش را ترك كنيد
سلام.باز حرف رفتن!!!چقدر این جاده ی زندگی غروب دارد.دلم میخاد چندتا روز وشب با هم تلفیق بشه تا غروب نباشه دیگه.
شاید اگرما از تو بخاهیم که بمانی از خودخاهی باشد اما برای ما تحمل رفتنت وبرای تو تحمل ماندنت سخت است.
آسمان ننوشتم می خوام برم. دارم به دنبال ایدههای مناسب میگردم. ایدهای که آموزش رایگان و ارزان رو حفظ کنه. همکاران من رو خوشحال کنه. درآمد آموزشی گروه رو زیاد کنه. مطالب ما رو به روز کنه. و ما رو وادار کنه که کیفیت مطلوب رو قربانی انتظارات بازار نکنیم 🙂
سلام استاد.خدا قوت.میخواستم بابت اینکه به همه کامنتها با وجود مشغله های فوق العاده زیادتون جواب میدین و آنهم نه یه جواب معمولی بلکه در هر جواب حس خاص بودن و مهم بودن رو به مخاطبتون منتقل میکنید و بابت همه تلاشهایی که برامون انجام میدید تشکر کنم.اونقدر دلبسته روزنوشته هاتون شدم که به زحمت روی پایان نامه م تمرکز میکنم و دلم میخواد هر لحظه سایتتون و باز کنم به امید جواب کامنتم یا مطلبی جدید.نادیده حس شاگردی و در عین حال دوستی نسبت بهتون دارم.در هر جمعی ناخودآگاه مطالب شمارو بازگو می کنم.اینقدر توجهتون به ما زیاد بوده که انتظارمون و بالا برده.خیلی ناراحت میشم اگه مثلا طرح متمم قطع بشه ولی اگه شما اذیت بشید مطمئنا همه ماها خیلی خیلی بیشتر ناراحت میشیم.هر تصمیمی که بگیرید حتما درسته و برامون محترم.بی نهایت سپاس
استاد مهربون و صبور رررر از صميم قلب خسته نباشيدددد
واقعا چي ميتونم بگم وقتي ميدونم خسته شديد خسته از كلي كاري كه انجام ميديد
نميدونم چه طور ميتونم كمك كنم واقعا نميدونم ! غمگين شدم ! غمگين از ته دل
كاشكي ميتونستم كاري اانجام بدم(هواي گريه+شوك)
استاد گرامي فقط ميتونم بگم خداااااااااااقوت
مهناز.
من فقط به یک قصد این حرفها رو نوشتم.
اول اینکه دقت کنیم که بعضی وقتها که ما داریم از بیرون یک پروژهای رو نقد و بررسی میکنیم از تو چه مشکلاتی وجود داره.
مثلاً کسانی از بیرون ناراحت هستند که ایمیل اونها یک هفته هست که جواب داده نشده، ما از داخل نگرانیم که اساساً باشیم یا نباشیم!
نکتهی دیگه هم اینکه من با تمام وجودم معتقدم آدمهایی که اینجا سر میزنند، خواننده نیستند. دوست هستند. به همین دلیل من بهترین لحظههام رو و سختترین لحظههام رو اینجا مینویسم. بدون اینکه لحظهای فکر کنم که از لحاظ برندینگ شخصی و اخلاق رسانهای و … این کار درست هست یا نه 🙂
‘زمانی یه نفراتی کمک کردن به چند نفر تا درس بخونن یکیش شده محمد رضا حالا این محمد رضا ۱۰هزار تا یا ۱۰۰ هزار تا دونه کاشته اگه فقط ۱۰% رشد کنن و به ایران خدمت کنن و آموزش بدن وضعیت عمومی خیلی بهتر میشه حالا انتخاب ادامه کار باشماست
۲-بدون تعارف خیلی واسه من تاثیر گذار بودین و تو هر لحظه لحظه موفقیتام شما رو می بینم و ار ته دل بیش از پدر و مادرم شما رو دوست دارم سلامتیتون و لذت ار عمرتون واسم مهمه و درک میکنم که انتخاب سختی دارید ولی هر آنچه از دوست رسد نیکوست. لطف یار و قهر او از برای ما شیرین است.
سلام
اول از همه اينكه نمي دانم چقدر صلاحيت ورود به اين بحث رو دارم
دوم اينكه نمي خواهم زيره به كرمان ببرم و به يك استاد چيزي رو ياد آوري كنم
اما از اونجا كه يك شركت نرم افزاري رو اداره ميكنم شديدا با دو نكته از حرفهاي شما در اين متن موافقم
يكي اينكه كسي به نگاه ارزش محور وجود ندارد و يكي اينكه در محاسبه قيمت تمام شده واقعي ضعف داريم
چيزي كه از نظر من مطرحه اينه كه ما ايرانيها و شايد به نوعي مسلمانان در مقوله اقتصاد ضعف نظري و عملي داريم
در دنياي امروز هر چيزي حتي كارهاي هنري تبديل به صنعت شده از نشر بگيريد تا فيلمسازي و اموزش، اتفاقا صنعت اموزش در دنيا يكي از صنايع پر بازده و با گردش مالي خوب هست ولي متاسفانه ما فكر ميكنيم يك كار فرهنگي نبايد اقتصادي باشه و اصولا به اقتصاد فرهنگ. كاري نداريم
فكر ميكنم بهترين كاري كه ميتونيد براي خودتون، همراهانتون و همه مردم كشورتون و حتي دنيا انجام بدين اينه كه به مقوله اقتصاد خدتون و همكارانتون توجه خيلي خيلي بيشتري بكنيد، چون خوب ميدونم جايگزين كردن يك همكار چقدر انرژي بر هست
محمدرضاي عزيز، واقعا فكر مي كني ضرر كدوم يكي بيشتر هست، برگزار كردن دوره ها با قيمت بيشتر يا سه سال ننوشتن
به نظرم وقتي يك نظريه پرداز نظريه اي رو ثبت و ضبط و منتشر نمي كنه به همه بشريت خيانت كرده
چون شايد سال ها طول بكشه تاركس ديگري به اون نظر و ايده برسه
هرچند طولاني شد، اما ميخواهم يك نفر رو كه ختما ميشناسي به يادت بيارم
بيل گيتس
كسي كه هميشه به گران فروشي و فعال اقتصادي معروف بوده، كسي كه حتي نبوغ عاليش پشت ثروتش گم شده، اما امروز اين توان رو داره كه در سرتاسر دنيا به مردم كمك كنه، توي فيس بوك و سايتش از كتابهايي كه خونده بگه، باني دوره هاي اموزش عمومي در سرتاسر عالم باشه و بتونه حس خوب رو به ادمهاي زيادي هديه كنه
ايدئولوژي خوب، فكر خوب و خير خواهي به تنهايي كافي نيست، بايد توان اجراي اون رو هم داشته باشيم
محمدرضا جان.
مسئلهای که من نوشتم فقط یک Case از صنعت آموزش هست.
راست میگی. من هم دوستان زیادی در حوزهی نرمافزار و IT دارم که میبینم مشکل مشابه دارند.
حدس من اینه که کلاً ما کالای فکری رو نمیتونیم راجع بهش ارزیابی قیمت خوبی داشته باشیم.
تو هم در کارت داری ایده و مغز میفروشی و ظاهراً در جامعهای زندگی میکنیم که برای مغز فقط وقتی در کلهپاچه باشه حاضره پول پرداخت کنه!
شبیه مسئله تو رو در کار هنرمندان هم دیدهام.
اونها هم دارن روح و احساسشون رو عرضه میکنند اما مردم اکثراً بر اساس پارامترهای دیگه میسنجند.
از مثال بیل گیتس هم ممنونم.
من تلاشم اینه که یک راه حل میانی پیدا کنم. هم آموزش sustainable باشه هم مطمئن باشم کسانی که مثل من برای رشد در جوانی به حمایت دیگران نیاز دارند، حداقل در حوزهای که من فعالیت می کنم این حمایت رو دریافت میکنند…
آنقدر عزیز هستی که خودخواهی نمیکنم و تو را به خاطر خودت میخواهم نه به خاطر خودم
پس به خاطر خودم نمیگم بمان ,به خاطر خودت هم نمیگم برو
موقعیت شما رو کمی درک میکنم جایی که آدما وقتی منو میدیدن فکر میکردن حتما باید از بدبختی گفت و شنید و من یه جایی بریدم کاری که کردم این بود که از اونایی که نارحتی های منو به رخ میکشیدن دور شدم و ترکشون کردم و در مورد بقیه دیگه از ناراحتیهام نگفتم و وقتی میگفتن چه طوری میگفتم عالی ،یاد قیصر امین پور افتادم میگه ،گفتند حالت چه طور است؟ گفتمش عالی همچون حال گل< حال گل در چنگ چنگیز مغول!
گاهی اوقات با همدردی با دیگران یا گفتن دردامون در واقع انرژی منفی رو به خودمون و دیگران انتقال میدیم البته ناخواسته مثه صحبتی که گفتید نیتهای خوب سنگفرشهای جهنم هستند چاره اش حرفه قیصره به اضافه یه عالمه صبر و تحمل خیلی چیزا… پاک کردن صورت مساله هم یه راه حله برای خودش اما حل کردن اون با تغییر دادن نوع راه حل و دادن یه راه حل جدید واسه مساله هم ارزشمندتره هم خلاقانه تر
پایدار باشید
محمدرضای عزیز سلام
من یقین دارم دوستانی که از مطالب و نوشته های تو لذت برده و مسیر زندگی آن ها دگرگون و بهبود بخشیده شده ۱۰۰۰ ها برابر بیشتر از ناراضی ها و منتقدانت می باشند،ولی شاید آن ها مانند من بازدیدکنندگان و دوستان خاموش تو اند.من در این چند ماه گذشته تمام مطالب و نظرات سایت را خوانده و برخی را چندین بار مرور کرده ام،فایل های رادیو مذاکره را گوش و به دوستان از طرف تو هدیه داده ام،باید اعتراف کنم با توجه به تاثیر بسیار خوبی که در بهبود نگرش و تفکر من داشته است بسیار کم تشکر کرده ام،و بهتر بگویم هیچ تشکری پاسخگوی زحمات و محبت تو نیست،ولی همیشه برای سلامتی و موفقیت بیشتر محمدرضا و تیم خوبش دعا کرده ام.
به هرحال در انجام کارهای اجرایی در آموزش میتونی رو ما حساب کنی چون تنها خدمتی که میتونم به دوست خوبی مثل تو داشته باشم
ارادتمندم دوست من.
البته نوشتار تو نشون میده که حرف من رو کامل فهمیدی.
اما دلم میخواد باز تکرار کنم که برای من تشکر به خاطر تشکر بودنش خوشحال کننده نیست و نقد به خاطر نقد کردنش ناراحت کننده نیست.
بلکه من به این دو نیاز دارم تا ببینم در کل رضایت مخاطب از مجموعهی تلاشهایی که ما انجام میدیم چقدره و آیا ارزش داره که توان و انرژیمون رو صرف ادامهی راهی کنیم که از درون داره تمام تیم رو مستهلک میکنه یا نه.
سلام
محمد رضا ی عزیز مسلمه که باید بمونی دیدی؟ همه بچه ها از نبودنت واهمه دارن ولی نفس نفس زنان وخسته هیچکس راضی نیست. منهم به سهم خودم از یادگیریهام ازشما بسیار تشکر میکنم وبا نظر محمد علی هوشیاری موافقم که فکر میکنم محاسباتش بر اساس تعداد دوستان مجازی بود که به سایت شما سرمیزنن خوب رقم قابل توجهی میشه . البته شما خودت صاحب نظری. ولی اگر کاری هم از دست من برمیاد در خدمتم.
شما وهمه گروهتون رو دوست دارم وبراتون آرزوی موفقیت وسلامت دارم
محمدرضا من میخوام خیلی خودخواه باشم و ازت بخوام بمونی. مگه میشه فضای آموزشی رو بدون نام محمدرضا شعبانعلی تصور کرد؟ قیمت کلاسها و دوره ها باید افزایش پیدا کنه محمدرضا. خیلیها توان پرداخت قیمت بالاتر رو دارن و یه عده ای هم میتونن از هزینه های دیگه بزنن و یا صبر کنن. اما در عوض اینجوری از فشاری که داری تحمل میکنی کم میشه و آسوده تر میشی و به قول خودت کیفیت بالاتر میره.
ما هم خیلی مقصریم، با توقعات و انتظارات زیاده از حد داریم به کسی که برامون عزیزه آسیب میزنیم. در صورتی که خیلی از سوالاتی که پرسیده میشه و انتظار جواب مستقیم داریم جوابش رو میشه لابلای پستهای سایت و پاسخ به کامنتها و فایلهای صوتی و … پیدا کرد.
امیدوارم همیشه کنارمون باشی محدرضا، نه به خاطر آموزشهای رایگان بلکه به خاطر حس خوبی که با حضورت بهمون میدی.
محمدرضای عزیز. واقعاً اشک در چشمان آدم حلقه می زنه از این همه حس مسئولیت شناسی تو. اما برای یکی مثل من جملات آخرت تهدید بزرگی بود. در جامعه ای که کسی چون من که اندازه خودش مشتاق یادگرفتنه، در اطرافش استادان بی سواد زیادی هستند و اونایی که با سوادن اکثراً از جواب دادن به دانشجوها طفره می رن با بهونه وقت ندارم و … و نگاه از بالا به پایین دارند … می دونم باهوش تر از اونی که من راه حل بدم اما همین فعالیت های این سایت و برنامه های رادیویی و … برای مخاطبانی که به هر علتی دسترسی محدودی دارند شاید کافی باشد…
با همه قلبم آرزو می کنم محمدرضای عزیز راهی رو به میانه انتخاب کنه و هیچ وقت به اون نقطه نرسه …
دوستت داریم حتی اگر کافی نباشه،
خداقوت به همه همکاران عزیزت.
مژده جان. ممنونم از لطفت و محبتی که میدونم خیلیهاش سهم واقعی من نیست و فقط ناشی از لطف توست.
خیلی خیلی فیدبکهای این پست برام مهمه. رویای من اینه که بتونم مدلی طراحی کنم که صنعت آموزش بمونه.
من هنوز خودم رو معلم معرفی مي کنم و در کنار انواع سمتهای سازمانی که دارم (که تعدادشون کم نیست) هنوز خودم رو به این صفت میشناسم. خیلی برام مهمه که معلمی باشم که در دنیای کسب و کار هم فعاله نه فعال کسب و کاری که درس هم میده.
یکی از آدمهایی که در دوران جوانی بت من بوده شریعتی بوده (الان بت نیست اما هنوز هم به رغم تمام نقدهایی که به او دارم و دارند، دوستش دارم). همیشه به او حسادت میکنم که بعد از تمام اون سالها کار و تلاش و زندگی، «معلم» ماند و «معلم» مرد…
سلام
شما فکر کنین یک NGO راه بیوفته که ۴ تا اسم مطرح آموزشی (مثلا محمدرضا شعبانعلی ها و محمود معظمی ها و …) با یه ساز و کاری بیان فعالیت های خیریه آموزشی ای انجام بدن که با جذب منابع و تعادل منافع بتونن توی سال چند تا کار اساسی آموزشی رایگان به افراد کمتر برخوردار ارائه بدن جوری که کار با علاقه هم ادامه پیدا کنه و کسی زده نشه …
اونموقه هست که دیگه استادای ما هم از این فعالیت مثبتی که برای جامعشون انجام می دن خسته نمی شن.
کی گفته کار خیر فقط سیر کردن شکم گرسنه یا دوای درد مریضه ، هر کسی تو جامعه نسبت به برداشتی که از اون جامعه می کنه به افرادش مدیونه … حالا چه اشکالی داره این کارو در غالب آموزش انجام بده …
من خودم دستم اگه به جایی برسه یکی از برنامه های مهم آیندمه این داستان.
کامیار آره. خیلی ایدهی خوبیه.
منم به یک چیزی شبیه این فکر کردهام. اما مثل اینکه پروسهی قانونی پیچیدهای داره و همراهان متعددی میخواد و اطمینان از اینکه تلاشهای اون مجموعه با هدف جذب مشتری نیست.
اما امیدوارم اگر کسی این فضا رو میشناسه بگه که چقدر قابل اجراست…
سلام مجدد
آره سخته ولی اگه راه بیوفته کار بزرگیه
تا الان اطلاعاتی که من در این زمینه دارم اینه که مشکل اصلی کار اقدام یک آدم موجه در راس برای تاسیس NGO هست که مورد تاییدشون باشه ، یکی هم تدوین اساسنامه درسته که به نظرم این دومیه با توجه به جدید بودن کار یکم سخت تره.
اما در مورد پاک بودن فعالیت ما می تونیم وظیفمونو به مخاطبامون مثلا با ۴ تا گزارش فصلی با جزئیات ارائه بدیم و تقریبا مسئله حل میشه.
به هر حال من تحقیقاتمو بیشتر می کنم در اسرع وقت به ایمیل info براتون به نام “NGO آموزشی” می فرستم فرصت داشتین مطالعه کنین فیدبکشو به منم بدین
ممنون
سلام
سه تا راهکار به ذهنم می رسه :
۱٫ ثبت سمن (سازمان مردم نهاد) یا همون NGO به زبان انگلیسی که اون وقت زیر نظر وزارت کشور هستی
http://saman.moi.ir
http://portal2.moi.ir/portal/Home/Default.aspx?CategoryID=5c9356f5-44e3-402c-acde-d55ece2ba430
۲٫ ثبت موسسه فرهنگی و هنری که اون وقت زیر نظر وزارت ارشاد هستی
۳٫ ثبت شرکت که توسط سازمان ثبت و اسناد انجام می شه
http://irsherkat.ir
http://sherkat.ssaa.ir/Default.aspx?tabid=3775
من حدود دو سال پیش واسه ثبت سمن اقدام کردم که به خاطر این که در دولت قبلی بود ، به نتیجه نرسید اما الان فضا تفاوت داره و می تونی اقدام کنی و فکر نمی کنم در وزارت کشور جدید ، نیاز باشه دکمه یقه رو ببندی تا بتونی سمن رو ثبت کنی ((: حداقل به ۵ نفر واسه هیئت موسس نیاز هست که حداقل دو نفرشون باید مدرک تحصیلی شون مرتبط با زمینه فعالیت سمن باشه . به صورت الکترونیکی در نشونی که دادم ، درخواست فرستاده می شه و می شه پیگیری کرد که روند ثبت در چه مرحله ای هستش .
طبق قانون ، منبع درآمد سمن می تونه این چهار مورد باشه :
الف) هدیه ، اعانه و هبهی اشخاص حقیقی و حقوقی اعم از داخلی و خارجی و دولتی و غیردولتی
ب) وقف و حبس
پ) وجوه حاصل از فعالیتهای انجام شده در چهارچوب موضوع فعالیت ، اهداف و اساسنامه سازمان و این آییننامه
ت) حق عضویت در سازمان
به نظر من ، ثبت شرکت بهترین راهه چون امکانات بیشتری در اختیار می ذاره ولی اگه بخوای جهانی کار کنی ، شاید امکاناتی که سمن در اختیار می ذاره ، بیشتر باشه
درباره یک بخش از این مطلب هم اینو بگم که من رایانامه (Email) فرستادم و می دونستم سرت شلوغه ، واسه همین از این که پاسخ ندادی ناراحت نشدم (:
پیشنهاد می کنم سامانه پاسخگویی خودکار به نامه ها رو در email ات فعال کنی و هرکس که نامه فرستاد ، به طور خودکار بلافاصله متنی شبیه به این که
“سلام . نامه شما دریافت شد. تلاش خواهم کرد در اولین فرصت، پاسخگو باشم”
برای گیرنده فرستاده بشه.
متاسفانه وضعیت جامعه به صورتی شده که به جای اینکه شمع روشن کنیم ، به تاریکی فحش می دیم و در این مورد ، همه از هم توقع و انتظار دارند اما خودشون هیچ کاری نمی کنن . شاید این سامانه پاسخگویی خودکار بتونه اندکی توقع های فرستندگان نامه ها رو کم کنه
پیشنهاد دوم که مشخصن مربوط به inbox ات می شه که می دونم در حال انفجار هستش ، اینه که شما یه سرویس دسته بندی و برچسب زنی شبیه gmail رو فعال کنی . شیوه اش اینه که مثلا نشونی رایانامه های همکارانی که به info@shabanali.com نامه می فرستن رو به سیستم بدی و به صورت خودکار اونا رو وارد پوشه “همکاران” کنه . یا به عنوان یک راه دیگه ، می شه مثلن دو سه تا نشونی رایانامه بذاری روی سایت و مثلن بگی برای ارتباط شخصی به این یکی نامه بفرستین ، واسه ارتباط کاری به این یکی نامه بفرستین و … و یه جور محترمانه ای بگی که کسانی که نامه هاشون رو به مورد نامربوط می فرستن ، انتظار پاسخگویی زودتر از دو ماه رو نداشته باشن
سلام استاد ،نمی توانم ارزش کارهایی را که انجام می دهید ندیده بگیرم .من تازه دو ماه است با شما آشنا شده ام .از سمینار هوش مذاکره و از سایت دکتر شیری .چقدر خوشحال شدم که با یکی دیگر از مردمان خوب این دیار آشنا شدم.با درد های شما به گونه ای دیگر آشنا هستم در سطح بسیار پایین تر .من نیز به کار تدریس در مدارس مشغولم به دلایلی همیشه ترجیح داده ام که در منطقه ای خاص باشم تا بتوانم به سهم خود در رفع مشکلات دانش اموزان این مناطق کمک کنم .اما مشابه این شرایط شما من نیز هر روز فکر می کنم که بهتر است محل کار خود را عوض کنم. هزاران دلیل و هزاران مشکل با وجدان خود دارم .بار معنوی شما و گفته های شما را کامل لمس می کنم می دانم که شماودوستان و همکاران شما محق هستند تا از در امد و آسایش مناسب برخوردار باشید. تا بتوانند آموزش و کیفیت عالی تری در کار خود ارائه دهند.تا به حال کامنتی نگذاشته بودم هدفم فقط گفتن این نکته بود که به ارزش زحمات شما و تیمتان واقفم و می گویم خسته نباشید .خدا قوت
اعظم جان. چقدر معلمی سخته وقتی معلم بودن «شغلت» نباشه بلکه «مذهبت» باشه. مطمئنم این رو میفهمی و خودت در این فضای فکری نفس میکشی…
سلام استاد
امروز من با سایتتان پیوند خورد سرگرم یافتن تکنیک برای تصمیم گیری هستم
شخصا می خواهم بهتان بگم تازه فهمیدم دنیا دست همین آدم هایی باقی می ماند که بدون هیچ پیشینه لوکسی از لوکس بودن سخنرانی می کنند و همه آنهایی را که به خدمت می گیرند به سخره می گیرند شما حداقل نامتان مقبول و کلماتان منطبق بر اهدافتان است اما برخی با واژه های بس شیرین از این حوزه کلان کلان می برند بدون خواندن حتی ورقی از علم…
تاسف به حال امثال من که عمری درس خوانده ایم و در وادی خدمت اسیر این آدم ها هستم
به تیمتان غبطه می خورم حداقل شما اهدافتان را آنگونه که هست می گویید چون آدم علم هستید
سلام آقای حس خوب
اگه قرار باشه فقط روی یه نفر تاثیرات مثبت و مفیدی داشته باشی، اون منم
خدا خیرت بده
اما چون دوستت دارم راضی به بیش از این عذاب کشیدنت نیستم
خلاصه هر تغییری در برنامه هاتو صلاح بدونی، بازم دوستت دارم
ولی ای کاش بمونی!
محمد رضا جان كارت خيلى درسته كه هر چند وقت يه بار مى زنى كنار به گذشته نگاه مى كنى اينده هايى كه مى تونى داشته باشى رو كنار هم مى زارى مى گى خب چه كنم؟ ولى ما ميدونيم كه دلت چى مى خواد گزينه از قبل انتخاب شدست تو قلبت حك شده و الا مى رفتى خيلى شيك زندگى مى كردى كاسبى خوبى داشتى همه چيز درسته درست بود روزى سه چهار ساعت كار مى كردى دكتر بودى دفتر عالى ويلا بهترين اوضاع زندگى ولى بدون اگه اون كار رو بكنى از چيزى كه تو قلبته فاصله كرفتى و احساس رضايت نمى كنى ولى مى خوايم ازت كه اون چيزى كه در قلبت هست رو انجام بدى راهت رو انجام بده خط شكن باش بدون كه دارى جهان رو بهتر مى كنى كه فكر كنم كه ارزوته 🙂 خسته نباشى
نه انگار این محمد رضای عاشق داره عاقل می شه… حالا نمی دونم اشباع شده از عشق داره عاقل می شه یا اون چیزی رو که می خواست نیافت… هرچی که هست خدا کمکت باشه …دوست دارد یار این آشفتگی … کوشش بیهوده به از خفتگی
استاد سلام،خدا قوت!!!
نمیدونم از کجا شروع کنم راستش بعد از خوندن نوشتتون مو به تنم سیخ شد واشک به چشمم اومد،استاد داری میری؟
باید امروز به چند واقعیت اعتراف بکنم
اعتراف ۱- تعریف ها و تمجیدها رو من در سایت معظمی نوشتم
sosanzadeh
{پیشنهادم اینه که برید تو سایت محمدرضا شعبانعلی اونوقت معنی تجربه معرفت و موفقیت و انسانیت میبینید.معظمی همین کارارو کرده که تمام سمیناراشو یه سایت برایگان واسه دانلود گذاشت حی میخواست همشو بفروشه}
دروغم نگفتم واقعا معظمی همین کارهارو کرده که همه سمینارهاشو سایتها برایگان واسه دانلود گذاشتند.اگر با اونایی که واقعا قدرت خرید نداشتند راه میومد شاید وضعیت اینجوری نمیشد.
اعتراف ۲-من خودم چند تاشو دانلود کردم و دیدم و واقعا استفاده کردم و لذت بردم اما پولی بابتش پرداخت نکردم چون به قول شما(آنکس که پول ندارد، حتی نمیتواند بیاموزد که چگونه میتواند پول در بیاورد. به عبارتی، دورههای آموزشی ثروتمند شدن و موفق شدن و مذاکره کردن و …، نهایتاً بیشتر برای موفقتر شدن قشر متوسط جامعه کاربرد دارد و به سختی بتوان، یک فرد کمتوان از لحاظ مالی را، با این آموزشها از باتلاق مشکلات و دردسرها بیرون کشید.) اما خدا وکیلی خیلی جاها براش درخشیدم و خیلی جاها حتی خیلی بیشتر و بهتر از علی اکبر قزوینی تبلیغشو کردم امیدوارم مدیونش نباشم.
اعتراف ۳- از وقتیکه با شما آشنا شدم.وضعم خوب تر شد،درآمدم افزایش پیدا کرد،با الگو برداری از شما وتلاش های خودم هرروز از هر جهت بهتر و بهتر شدم.در کل با شما بیشتر حال میکنم تا حالا ۳ بار برای دیدن شما از نزدیک،کلی راه دور با عشق کوبیدم اومدم.حتی آخرین بار برای سمینار هوش مذاکره به جای پول یک جایگاه پول دو جایگاه پرداخت کردم و اگر وسع مالیم اجازه میداد پول ۱۰۰ جایگاه رو هم با رضایت کامل پرداخت میکردم تا اونهایی که از بابت هزینه مشکل دارند از آموزش های شما بی نصیب نمونند،امیدوارم در آینده به این حد از توان مالی برسم و بتونم سهم کوچکی در انجام کارهای خیر،در زمینه آموزش دادن مردم کشورم توسط شما رو داشته باشم.
اعتراف۴-عکس تصویر زمینه موبایلم،کامپیوترم،حتی اتاقم عکس شماست و تقریبا در بالای ۸۰درصد حجم حافظه گوشی من
مطالب آموزشی شما جا گرفته،تو هر فرصتی بهشون گوش میدم و بهشون عمل میکنم.
اعتراف۵-در هفته حداقل ۲۰۰ صفحه کتاب مطالعه میکنم و به جرات میتونم بگم یکی از کتاب هایی که خیلیییی دوستش دارم کتاب فنون مذاکره شماست.امیدوارم در حوزه مذاکره عاطفی هم بتونید وقت کنید و چنین کتاب خوبی رو بنویسید.انشاالله
اعتراف ۶-من هرروز هم به سایت شما وهم به سایت آقای معظمی سر میزنم و باور کنید کاملا متوجه تفاوت ها و رویکردها هستم لطفا دست از ادامه دادن نکشید پیروزی در نهایت مال ماست
اعتراف ۷-خیلی دوست دارم و همیشه برای امثال تو حاضرم هر فداکاری بکنم.
به امید بهروزی
خداقوت
آقای شعبانعلی
اینکه شما با عشق این همه زحمت می کشید و کار می کنید ارزشمنده، اما من همیشه نگران شما هستم.
ولی بین دغدغه های شما نباید دغدغه تربیت مربیان گم بشه، یعنی خدماتتون رو منوط به یک نسل نکنید. هر راهی ادامه دهنده باید داشته باشه. با تربیت مربیان دامنه اثر گذاریتون هم افزایش پیدا می کنه…
من براتون زندگی آرومتری آرزو می کنم زندگی که توش یه کم بیشتر وقت برای استراحت، برای با خانواده بودن ، برای کتاب نوشتن و برای پرورش اساتید و یه عالمه رضایت قلبی داشته باشید…
در این برهه واقعا جامعه ما نیازمنده به این گونه دیدگاهها و افکار روشن هست،شاید سال ها باید بگذره تا کسی مثل شما بیاد و گروهی مثل گروه شما شکل بگیره پس خواهش می کنم یه کم مادیتر باشید یه کم بیشتر به خودتون استراحت بدید و به خودتون توجه کنید و از این موقعیت استفاده بیشتری کنید یه جوری که تا قر نها اثر گذار بشه که این راه انتهایی نداره فقط می مونه اینکه شما تا کی بخواهید ادامه بدید…
خسته نباشید
جسارتا عرض میشه…
هر که این باده به اندازه خورد نوشش باد…
سلام استاد عزیز
متاسفانه تا به حال موفق نشدم دوره اموزشی استاد معظمی شرکت کنم،
اما با تجربه ای اندکی که در همکاری در برگزاری همایش، دوره اموزشی داشتم به این پی بردم افرادیکه می ایند و هزینه خوبی برای دوره اموزشی پرداخت میکنند ناخوداگاه اثر بیشتری میگیرند تا اگر همان دوره بصورت رایگان برگزار میشد شاید به این دلیل است که افردیکه مصمم هستند در دوره شرکت میکنند پس کلاس اثر بخشی بهتری دارد شاید هم به این دلیل که ما باور داریم چیزهای گران بهتر هستند پس بهتر سر کلاس گوش میدیم. شاید هزینه سنگین بعضی از دوره ها یک نوع خدمت به خود شرکت کننده است.
البته این برداشت من هست شاید هم درست نباشه