پیش نوشت منفی یک: آنچه میخوانید گزارش یک مهمانی دوستانه است. اصراری بر صحت و دقت اطلاعات آن نیست. گفتم شاید خوراکی باشد برای چند دقیقهای فکر کردن. اگر چنین شود، نگارش آن خیر بوده است. حتی اگر حاصل اندیشیدن شما، نفرین کردن بر نگارنده باشد.
پیش نوشت صفر: امروز برای یک جلسه کاری، تصمیم گرفتیم با دوست خوبم امیر تقوی بنشینیم و صبحانهای بخوریم و گپ بزنیم. الیانا (دختر دوست داشتنی امیر) هم با آنها بود. دو یا سه ساعت نشستیم و گپ زدیم و صبحانه خوردیم. یا بهتر بگویم ما گپ زدیم و الیانا در کنار ما، صبحانه خورد و ما را نگاه کرد و همزمان با گریز از دنیای مجازی که من و امیر در کنارش ساخته بودیم، به زندگی واقعی بر روی صفحهی موبایل پرداخت (توضیح نامربوط: باور نمیکنم کسی که زندگی دیجیتال را به اشتباه زندگی مجازی مینامد، تحلیلی عمیق یا دقیق از زندگی این روزهای ما داشته باشد. #سلیقه_شخصی)
پیش نوشت یک (کمی نامربوط): در بسیاری از سوپرمارکتهای دنیا، این روزها بخشهایی با عنوان میوهها و سبزیجات ارگانیک، شکل گرفته است. وقتی اصطلاح ارگانیک در مورد میوهها و سبزیجات به کار میرود، این اصطلاح در مقابل Conventional به معنای متعارف به کار میرود.
میوه و سبزی متعارف، تقریباً همان چیزی است که اکثر ما در زندگی روزمره مصرف میکنیم. اما در شیوهی ارگانیک، کلیهی مراحل کاشت و داشت و برداشت به شدت کنترل میشود. برای دور نگه داشتن حشرات نمیتوان از سمومات متعارف استفاده کرد. در استفاده از افزودنیهای مختلف، محدودیتها و پیچیدگیهای بسیار زیادی وجود دارد و حتی به کیفیت آب و خاک هم قبل از کشت و در زمان کشت و پس از کشت، توجه میشود و در نهایت هم باید وزارت کشاورزی کشورها (مثلاً USDA) مدرکی برای خیارها و سیبها و گوجهها صادر کنند که اینها واقعاً ارگانیک هستند و با دقت به تمام محدودیتها و ملاحظات، رشد و پرورش یافتهاند.
بخشی از یک گفتگو: امیر برایم از یکی از دوستان هنرمندش و خوانندگان معروف و محبوب میگفت که یک بار در یک فضای خصوصی به امیر گفته بوده که در میان هر دو نسل، یک نسل وجود دارد که از نظر ویژگیها و شیوهی نگرش به جهان و زندگی و الگوی رفتار و ارزش و تصمیمها، کاملاً با نسل قبل و بعد خود فرق دارد.
به عبارت دیگر، انگار، نسلهای هر جامعهای و فرهنگی، آونگ وار بین دو حالت حدی نوسان میکنند و چنین میشود که میبینیم به تعبیر رسانهی ملی، نسلی گرایش جدی به ارزشها دارد و نسل دیگر بیمیل و رغبت به آنها و نسل سوم دوباره در جستجوی ارزشها.
یا به تعبیر خودمانیتر و واقعیتر، نسلی را میبینیم که ساده زیستی در آن ارزش میشود و فرزندان آنها را میبینیم که ساده زیستی برایشان ارزش نیست و حتی اگر هم زندگی سادهای داشته باشند، تصویر بیرونی خود را تا حدی لوکستر نشان میدهند.
میان پردهی نامربوط: اکثر دوستان ما، جوری از کافیشاپها و غذاهایشان و رستورانهای خوبشان در شبکههای اجتماعی عکس میگذارند که هر چه حساب میکنی میگویی باید ماهی چند میلیون کافیشاپ بروند. بعد وقتی آنها را میبینی متوجه میشوی که ظاهراً تنها چند “فریم برتر” زندگی خود را به اشتراگ گذاشتهاند و باقی زندگی، همان نون و پنیر ساده و استفاده از وای فای رایگان منزل صاحبخانه برای کاهش خرج ترافیک اینترنت و کپی کردن یواشکی موسیقی و محصولات فرهنگی دیگران برای نپرداختن کپی رایت و تامین خرج شیطنتهای بعدی است!
همینجا اعتراف میکنم در رستوران نشان داده شده در تصویر فوق، کلیه هزینههای مربوطه به جز ایاب و ذهاب، توسط امیر پرداخت شده است!
پایان میان پردهی نامربوط و ادامهی اصل ماجرا: ممکن است سر مصداقها توافق نداشته باشیم که کاملاً هم منطقی است. من هم الان تاکید خاصی روی مصداقها ندارم. اما دیدهایم که چه حجمی از دانش و تحقیق در دنیا، حول نسل X و Y و نسل هزارهی سوم شکل گرفته است و ویژگیهای آنها را بررسی کرده و در ایران هم، تفاوت نسل انقلاب و نسل جنگ و نسل پس از جنگ و نسل پس از پس از جنگ (که این روزها استفاده از تصاویر شهیدانمان را به عنوان کاری لوکس و نشانهای از روشنفکری میداند و در مسیر سفارت برای گرفتن ویزای مهاجرت، تصاویر غرق به خون بزرگمردانمان را آپلود میکند) میتوان دید.
میدانم که میدانید چگونه فکر میکنم و میدانید که تعبیرهای بالا – لااقل در نگاه من – هیچکدام قضاوت ارزشی در خود ندارد و هر زمانه را حال و حالتی دیگر است و اقتضایی دیگر دارد و باور دارم که بزرگانی که در ویرانی جنگ برای دفاع از کشورمان باختیم، اگر امروز بودند اولویت امروزشان ساختن بود و آنها که در میدان جنگ به داستان کربلا میگریستند و میجنگیدند، امروز اگر بودند جان و مالشان صرف نشاندن لبخند بر لبان هموطنان خود میشد.
حرفم اینها نیست و شاید اگر این نوشته را در یک رسانهی عمومیتر مینوشتم، چنین اشارههایی نمیکردم تا خواننده را از مسیر اصلی حرفم منحرف نکنم. اما خوانندهی اینجا آشناست و این چند هزار کلمه را در منظومهی چند میلیون کلمهی دیگری که نوشتهام میخواند و میفهمد و من هم میتوانم با فراغ بال، در حاشیهی خاکی جادهی حرفم، استراحتی کنم و بی تکیه بر منطق و پای چوبی استدلال، حرفهایی بدون حساب و کتاب بزنم! (وای که چقدر عاشق این تعبیر مولویام. روزی دهها بار تکرارش میکنم و هر بار لبخندی بر لبم میآید. در میان هزاران نفر چون من که مرگ برایشان در عالم هستی، معنایی جز عدم ندارد و بزرگترین خدمتشان به هستی، سیر کردن شکم مورچهها در داخل خاک است، نطفههایی از فکر را خلق کرده که هر عصر و نسلی را به شکلی بارور میکند و به این سان، جاودانگی را برای خویش، خلق کرده است).
خلاصه! داشتم میگفتم. با امیر حرف میزدیم و با اشارهی او حرف به حرکت نوسانی بین نسلها رسید و حرفهای دیگری که بخشی از آن را برایت نوشتم و بخشی دیگر هم، فراتر از آن است که در قالب بیت و بایت بگنجند.
رفتار را در بهترین و شیواترین تعریف آن (به استناد APA) میتوان پاسخ یک ارگانیسم به محیط اطراف خود قلمداد کرد و طبیعی است که اولویت این پاسخ، به زبان اهل اخلاق، خدمت به خالق و مخلوق، به زبان اهل تفکر سیستمی، افزایش تطبیق پذیری، و به زبان اهل معنا، کاهش درد بودن و به زبان اهل تکامل، حفظ بقا است.
رفتاری که نسل امروز از خود نشان میدهد – در میان دهها عامل اصلی و فرعی – پاسخی به رفتاری است که از محیط خود و از والدین خود میبیند. همچنانکه نسل قبل هم، با ما بر اساس آنچه در جامعه و خانواده تجربه کرده بود، رفتار میکرد.
نسلی که سختیهای دوران جنگ را دید و در صف نفت ایستاد و بر اساس آموزشهای تلویزیونی با پوست پرتقال، مربا درست کرد و شبها با صدای آژیر بیدار شد و شبرنگهای آبی را بر روی چراغهای خودرواش چسباند، فرزندی میخواهد که در صف نایستد و محدودیت مالی، حس حسادت و حسرت را – که نسل قبل، خوب میشناسد – تجربه نکند و دغدغهاش به جای سوسک داخل نوشابه، میزان کالری موجود در بستنی چهار اسکوپ باشد و شرکت اپل و سامسونگ، به جای آژیر برای فرزندش آلارم بیدار باش صبحگاهی بنوازد و برچسبی اگر هست، به جای شیشهی ماشین، به پشت ماشین بچسبد و گریهای اگر هست، در سینما باشد و رقابتی اگر هست، بر سر اینکه چه کسی چه کسانی را بیشتر میخنداند.
نسلی که خود به شیوهی Conventional و متعارف رشد کرده و در طول رشد، انواع سمومات و آفتها و گزندها و دشواریها را تحمل کرده، با همهی قیافهی کج و معوجی که دارد (درست مثل میوههای Conventional) و خمیدگیهایی که بر تن دارد و زخمهایی که بر پوست، میکوشد نسل بعدش، به شیوهای ارگانیک رشد کند. مراقب زمینی است که فرزند در آن رشد میکند و آبی که به پایش میریزد و کودی که از آن تغذیه میکند و آفتابی که بر او میتابد و میلهای که ساقهاش را بر او میبندد و زمانی که میوهی زندگیاش میرسد و طعم و رنگ میگیرد و دستی که میوهاش را میچیند و حتی ناسازی چهره فرزندش که با جراحی زیبایی بهبود پیدا میکند و حاصل، فرزندان ارگانیک میشوند که قد و وزن و چهره و شکل بینی و نحوه اندیشیدن و ترسها و دغدغهها و آرزوها و امیدها و مدرکها و شغلهای مشابه یا یکسان دارند!
ما دکترها و مهندسهای امروز، در یک صف، درست مثل خیارهای ارگانیک، هم قد و هم اندازه و هم شکل، کنار هم ایستادهایم و اگر هم تفاوتی هست، به تعبیر خواجه حافظ، از ناسازی اندام ما (یا ناتوانی والدین در تامین تشریفات، آنچنانکه میخواستهاند) بوده، وگرنه مجموعهای از مهندسان برق و الکترونیک و عمران و جراحان مغز و حقوقدانان بودیم که به جای پسته، باید متخصص صادر میکردیم و به جای موبایل، نانوا و قصاب وارد میکردیم. مدرک خیار ارگانیک هم توسط آموزش و پرورش و وزارت علوم صادر میشود!
نسل جدید، در ظاهر ممکن است آزادیهای بیشتری داشته باشد. اما به تعبیر آن بزرگوار که می گفت، آزادی خوب است اما فقط در چارچوب قانون، آزادی این نسل هم چنین است. او حق دارد در جستجوی استعدادش برخیزد. مادام که استعدادش در فهرست استعدادهای به رسمیت شناخته شده توسط والدین باشد. او حق دارد آزادانه از میان رشتههای دانشگاهی که والدین میپسندند، رشتهی دلخواهش را انتخاب کند و برای رابطه با دوستان هم، از بین کسانی که والدین صلاح میدانند، هر کسی را که میخواهد انتخاب کند و از میان کشورهای مختلف تایید شده توسط والدین انتخاب کند و خلاصه، رشد ارگانیک را به شکل تمام و کمال تجربه کند!
میتوان حدس زد که رفتار نسلی که “رفاه” را به قیمت “کنترل” خریده است، چه خواهد بود و میتوان حدس زد که رفتار نسل بعدی هم در پاسخ به این شرایط چه خواهد بود و همچنانکه آونگ جوامع، در میان دو انتهای استبداد و هرج و مرج، نوسان میکند و صرفاً محدود لحظاتی در تاریخ، نقطهی میانه و دولت مستعجل تعادل را تجربه میکند، نسلها هم در بین ارزشهای سنگ شده و ارزشهای خمیری، نوسان میکنند و تنها گاهی در این میان، انعطاف پذیری متعادل را درک و تجربه خواهند کرد (البته همهی ما از اصطکاک و سایر عواملی که در چنین نوسانهایی وجود دارند و آنها را به تدریج میرا میکنند خبر داریم و میدانیم که در طولانی مدت، این جوامع آرام تر و کم نوسانتر میشوند. یا با توسعه ی فرهنگ و نگرش و یا با مرگ و انقراض!)
در اینجا میتوان به مفید بودن یا غیر مفید بودن چنین تربیت و پرورشی پرداخت. اما قاعدتاً چنین کاری متخصصان خود را میخواهد و امثال من که خود، خیاری به شیوهی کشت متعارف هستم که هر لحظه ممکن است به دلیل اندام ناسازی که با صف طولانی و زیبای خیارهای ارگانیک همخوانی ندارد، به دور انداخته شوم، نمیتوانند و نباید در مورد آن نظر بدهند.
اما به نظر میتوان به ممکن بودن و غیرممکن بودن این شیوهی رشد و تربیت پرداخت. ممکن بودن و غیرممکن بودن، مطلق نیست و یک طیف است و به عبارت دیگر، میتوان از ممکن تر بودن یا کمتر ممکن بودن حرف زد.
فکر میکنم که به نسبت دهههای قبل، پرورش ارگانیک فرزندان، کمتر ممکن است و اگر هم هست، الگوها و ارزشها و شیوهی رفتاری، کمتر در اختیار والدین صغیر(پدر و مادر) و والدین کبیر (دولتها) است. مغز شناوری که در دنیا شکل گرفته و ظاهر رفتارش امروز به مرکز احساسی و هیجانی مغز (لیمبیک) نزدیکتر است تا قسمت تحلیلگر (کورتکس) بیش از هر زمان دیگری، الگوها و رفتارها را شکل میدهد.
تیم سیستروم در اینستاگرام، دهها برابر راحتتر از پدر و مادر، میتوانند ساعت خواب و بیداری فرزندان را تنظیم کنند و تلگرام، با تغییر سادهای در سیاستهای خود، بیش از هر ابزار دیگری میتواند رابطهها را در معرض تحکیم یا تهدید قرار دهد (دقت کنید که هر دو سمت را میگویم. کنار هم قرار دادن تحکیم و تهدید، برای قافیهی جمله نیست).
امروز، نارسیس به پای رودخانه نمیرود تا عکس خود را در آب ببیند، آب رودخانه است که در نخستین ساعات بیداری، از روی چشمان نارسیس عبور میکند و چشمان او را میشوید (راستی. آیا شما هم در ۱۵ دقیقه اول پس از بیداری، موبایل خود را چک میکنید؟).
نوسان هست و خواهد بود. خیارهای ارگانیک، فرزندانی Conventional تربیت خواهند کرد و خیارهای Conventional در جستجوی مزرعهای ارگانیک برای کاشتن دانهی نسل بعد خود، خواهند کوشید. اما شاید در این میان، هر نسل بتواند بکوشد به جای مصداقهای رفتاری، مدلهای ذهنی را به فرزندان خود بیاموزد و به این شیوه، هم با انتقال آموختههای خود، از اختراع مجدد چرخ جلوگیری کند و هم با اجازهی انتخاب کردن و خطا کردن، فضایی ایجاد کند که نسل بعد، دنیایی گستردهتر از نسل قبل را تجربه کند و نه گوری تنگتر را.
پی نوشت نامربوط: یکی از لغتهایی که این روزها به تدریج، معنای خود را از دست داده و میدهد، نسل است. قبلاً نسل تعریف مشخص داشت. از نطفه علقه آغاز میشد و تا پارچهی سفید بستر مرگ، ادامه مییافت. وقتی کسی میگفت من حرف نسل قبل یا بعد را نمیفهمم، منظورش کسانی بود که به طور متوسط سی تا چهل سال با او فاصله داشتند.
امروز نسل قبل، برای خیلی از ما به معنای یک دهه قبل است. اگر از کسانی که در دهه های هفتاد و هشتاد متولد شدهاند بپرسید، نسل قبل برایشان متولدین یک سال یا دو سال قبل هستند و این شتاب گرفتن شگفت انگیز، روندی نیست که به این زودیها متوقف یا شکسته شود.
به عبارتی در گذشته، نسل قبل، گروهی بودند که نسل بعد را به دنیا آورده بودند. اما امروز، نسل قبل و نسل بعد، توسط بیست نسل قبل به دنیا آمدهاند و چنین میشود که گاهی برای نسل جوان و نوجوان، مهمانیهای خانوادگی بزرگترها، چیزی مانند سفر به موزه و مطالعات باستان شناسی است و برای والدین، شنیدن حرفها و دغدغههای فرزندان، چیزی مشابه سفر به آینده از طریق تونل زمان!
بگذریم از اینکه هر یک از ما هم در زندگی، بارها و بارها تولد و مرگ را تجربه میکنیم. هر بار حضور در یک شبکه اجتماعی دیجیتال، نوعی تولد است. همان رفتارهای کودکانه. همان بازیگوشیها. همان سرک کشیدن به خانه ی همسایه. همان خندهها و گریهها و خشمها و مشت گره کردنها. همان قهقهههای مستانه. همان تربیت و اتیکت و یادگیری و رشد. همان وارد شدن به اجتماع و جستجوی گروههای دوستی.
و دوباره دیر یا زود، تجربهی مرگ یا به صورت شخصی یا مرگ جهان دیجیتالی که همگی ساکن آن بودهایم. و مهاجرت کردن و تولدی دیگر و تجربهی نسلی متفاوت.
در روزگار ما، نسلها در درون و بیرون ما چنان در هم تنیده شدهاند که گاهی اوقات، به نظر میرسد هر تحلیلی که در آن واژهی نسل به کار رفته باشد، از ریشه نادرست و محکوم به فراموشی است.
در لحظهی به پایان بردن این نوشته، خودم در مورد تمام آنچه در بالا نوشتم چنین حسی دارم. امیدوارم فراموش کردن این همه هذیان و سوزاندن وقتی که برای خواندنش صرف کردید، برایتان چندان دردناک نباشد و من را به خاطر نگارش این حرفهای ناساز بیساختار ببخشید.
معلم عزیز، بهترین محمدرضای دنیا،خواستم منم اینجا به رسم سایر دوستان متممی اینجا هم تولدت را تبریک بگم، واقعا هم جای تبریک داره، چون به زندگی و گذردان عمر من، لااقل به نسبت گذشته برکت داد، سعی میکنم متفاوت باشه تا برای دوستان خسته کننده نشه، من از محمدرضا شعبانعلی درسهای حیاتی یاد گرفتم :
– تطبیق پذیری
– جلو”تر” نبودن
– افق دید بلندمدت در مقابل راه حل های کوتاه مدت و زودبازده بودن
– رویا و آرزو داشتن
– راه حلی بنام گفتگو
– راضی بودن بجای موفق بودن
– نوشتن
– فکرکردن
حرف آخر: ای کاش زودتر محمدرضا را میشناختم، یعنی آشنا میشدم، چون هنوزم نمیتونم بگم میشناسم!
و ای کاش یه کم فشار و استرس خونه و خونواده و زندگی و کار و سربازی و ارشد و … کم بشه که یکم بیشتر به خودم بتونم برسم.
با آرزوی رضایت، آرامش و امید برای همه
یک بیت از صائب تبریزی:
ما از توجداییم به صورت نه به معنی/ چون فاصله ی بیت بود فاصله ی ما
با تاخير تولدت مبارك محمدرضاي عزيز ،موفق و پاينده باشي
منم به نوبه خودم زادروزتون رو با اندکی تاخیر به شما و دوستدارانتون تبریک میگم.
سلام
۱- راستی من تصمیم گرفتم به اسمم کلمه بنفش رو اضافه کنم (البته از اسم وبلاگم استفاده کردم، احساس میکنم یکمی بی مزه شده اما ببخش). خیلی وقت بود دلم میخواست وبلاگمو بهت معرفی کنم. خیلی کم مطلب منتشر میکنم:
http://www.purple.blog.ir
۲- محمدرضا هفته گذشته پیش یک مشاور رفته بودم. برای اینکه بتونه شناختی از من داشته باشه، ازم خواست اسم افراد تأثیر گذار زندگی خودمو بهش بگم. نام شما کنار چمران عزیز در ذهن من درخشید و بر زبانم جاری شد.
۳- محمد رضای عزیز با حضور خود معنای تازه و دلنواز به زندگی ما هدیه کردی، بی هیچ بهانه ای.
تولدت مبارک.
سلام به محمدرضاي عزيز
سالروز تولدتان را به شما و همه دوستان عزيز تبريك مي گويم
هميشه شاد و سلامت باشيد
سلام
تولدتون رو صمیمانه تبریک میگم.هرچند که تبریک اصلی برای من و دوستانی است که افتخار داریم همچون شمایی استاد ما باشید.
معلم عزیز
تولدت مبارک
من متولد هفتاد و چهارم ولی اصلا این چیزی که میگید در مورد نسل ها درمورد من حداقل صدق نمی کنه لازم به تذکره بگم این متن از لحاظ کیفیت با بقیه یه کم کمتر بود…
سلام محمدرضا جان
تولدت مبارک.
سلام محمدرضا شعبانعلی عزیز
برای من یکی ، دنیا با آشنا شدن با تو و قبل آشنایی متفاوته.
تولدت مبارک
امیر المومنین علی ع می فرمایند: بهای هرکس به میزان سودمندی اوست.(این جمله رو صرفا برای این نوشتم که بگم هروقت اینو میخونم یکی از افرادی که از دهنم عبور میکنه، شمایید)
بسیار ممنون که هستی
ممنون که تلاش میکنی تا به ما بیاموزی
ممنون و خوش به حالت که بودن و نبودن شما در دنیا اثری متفاوت داره ….
معلم عزیزم دعا کن که من هم بتونم مسیرم رو پیدا کنم، سخت بهش در این روزها نیازمندم … خیلی سپاس
من به عنوان یکی از محصولات ارگانیک شهری کوچک که به دلیل نبود رسانه هایی مانند این سالها بجای الگوهای ذهنی مصداقهای رفتاری به خوردمان داده شده از شما استاد بزرگوار صمیمانه تشکر میکنم بابت الگو سازی ذهنی که انجام میدهید.ممنون اقای مهندس شعبانعلی عزیز از راه اندازی این وبسایت پربار.
محمدرضاي بزرگوار
اول : تولدت رو از صميم قلب تبريك ميگم و برايت بهترينهايي رو كه دوست داري آرزو مي كنم .
دوم : اگر فرصت داري و مقدوره ، شعري رو با صداي گرمت مثل راز گل آفتابگردان و يا هر چي صلاح ميدوني براي يادگاري از اين روز خوب برايمان ضبط كن تا گوش كنيم و با حظ خودت حظ ببريم و همراه باشيم .
معلم عزيزم
دوست خوبم
تولدت مبارك
سلام محمدرضای گرامی
از اونجایی که خونۀ هر کسی مامن و پناه اون شخصه و اینجا هم خونۀ تو و هم خونۀ کسانی یه که بهش سر می زنن، و همگی می دونیم که صاحب این خونه چقدر مهمون نوازه، خواستم تا روز تولدتو همین جا تبریک بگم.
ابتدا به پدر و مادر عزیز و دوست داشتنی تون تبریک می گم که چنین فرزند شایسته ای تربیت کردند و سعادتی هستید برای اونها و چه چیزی بهتر از این، و همچنین برای ما دوستدارانتون.
برایت آرزو می کنم که به همۀ آنچه که آرزو داری و به خیر و صلاحته دست یابی و تا هر زمانی که دوست داری زنده باشی و به تمام معنا، زندگی کنی.
بهترین ها شایستۀ وجود چنین معلمی یه.
روز تولد، بهانه ای یه برای یادآوری دوستی ها و همدلی ها و همچنین خصلت های خوب کسی که تولدشه.
از خصوصیات ناب تو، تواضع، استقامت، تلاش، مداومت و قلبی مهربانه.
در پناه خدا سلامت، برقرار و رضایتمند باشی.
تولدت مبارک.
مجمدرضا بالاخره باید یکی باشه که حرفای تو رو بخونه و گرنه می توان به عدل این جهان و چرخه زندگی شک کرد(صرفا جهت خنده)
طوفان فکری خوبی بود…باد ما را با خود خواهد برد…
مثل همیشه عالی مثل همیشه تامل برانگیز…
تولدتون مبارک استاد:-)
“اما به تعبیر آن بزرگوار که می گفت، آزادی خوب است اما فقط در چارچوب قانون، آزادی این نسل هم چنین است. ”
چقدر زیبا…
Wow -perfect
need a day of silence not one minute
محمدرضای عزیز از صمیم قلب تولدت را تبریک می گویم…
تو معلمی بود که هیچ گاه فراموشت نخواهم کرد …کسی که زندگی اش را وقف شاگردانش کرد .کسی که دقیقه به دقیقه ,ساعت به ساعت ,روز به روز و ماه به ماه از فرصتی که متعلق به او و عزیزانش بود گذشت کرد تا بتواند هر چه بهتر و بیشتر به ما بیاموزذ کسی که می توانست به جای تمرکز روی اموزش مردم و نشر اموخته هایش با ما, روی کسب کارش تمرکز کند و پول دربیاورد و بیش از پیش خوش بگذراند
اما تو مثل دیگران نبودی …تو در یاد دادن خسیس نبودی واقعا از دل وجان مایه می گذاشتی
در نهایت صبر تک تک کامنت ها را می خواندی به انها پاسخ می دادی ,ما را درک می کردی و می فهمیدی…
ما شاگردان خوبی برای تو نبودیم…شاگردانی نبودیم که از معلمان جلو بزنیم…خیلی حرفهایت را عملی کنیم و روی آنها فکر کنیم اما تو مصرانه دوباره تلاش می کردی تا ما جلو برویم…
رابطه ی ما با تو در حد شاگرد و استاد نبود . تو به عنوان یک دوست ما را نگاه می کردی..
تو حاصل عمرت را بر مردم رایگان عرضه کردی تا ما خود را گران کنیم.
زندگی تو زندگی ما شده بود همه دوست داشتیم مثل تو باشیم همانطور که در دبستان یاد می امد که تصمیم می گرفتم مثل فلان معلم باشیم…
دنبال فرصت بودم تا تشکر کنم.کاش بتوانیم هدیه تولدت را اینگونه بدهیم از این پس ما شاگردانت هم معلمانی بشویم که دیگران را اموزش دهیم و فرزندانمان را بهتر و زیبا تر پرورش دهیم …
تو بت دوران جوانی من هستی کسی که زیبایی کلامت و بزرگی اندیشهایت برایم تمام نشدنی است.
حرف دل خیلی از ما این بود به هر حال…
بازهم تولدت مبارک…
وای که چقدر عالی نوشتید اقای هاشمی
محمدرضا شعبانعلی، من هیچوقت حضوری ندیدمش
ولی دلم میخواهد حق معلمیش را ادا کنم…همانطور که نوشتید دوست عزیز
“دنبال فرصت بودم تا تشکر کنم.کاش بتوانیم هدیه تولدت را اینگونه بدهیم از این پس ما شاگردانت هم معلمانی بشویم که دیگران را اموزش دهیم و فرزندانمان را بهتر و زیبا تر پرورش دهیم …”
الهی آمین
سلام محمدرضا جان. امیدوارم خوب باشی.
خیلی فکر کردم تولدت رو کجا تبریک بگم. توی وب سایتم.. توی صفحه ی اینستای شخصی ام.. توی صفحه ی اینستای سایتم…
حتی یه عکس و یه متن هم براش آماده کرده بودم.
اما هر چی فکر کردم، دیدم فقط دلم میخواد بیام همینجا و تولدت رو خیلی ساده بهت تبریک بگم.
بیام همینجا که خونه ی خودته.
همینجا که همیشه خونه ی خوب و امن و دوست داشتنی ما بود .. و هست.
همین خونه که از اینکه همیشه توش به سر می بردم، همیشه نوشته هات رو میخوندم و همیشه برات مینوشتم لذت میبردم و از قشنگترین لحظات روزها و شبهام بود.. و هست.
آرزو میکنم همیشه سلامت باشی. همیشه لبهات خندون باشه و هیچوقت.. هیچوقت غمی توی دلت نباشه.
تولدت مبارک.
شهرزاد
سلام معلم عزیز
هر چند می دونم محیط وبلاگ برای این نوع تبریکات خیلی بستر مناسبی نیست ولی منم به سهم خودت تولدتو تبریک میگم
(هر چند می دونم خیلی اعتقادی به روز تولد نداری )
اما من اینو یه بهونه می دونم برای ایجاد یه حس خوب
🙂
سلام محمدرضاي عزيز
توي اين تقريبا٣سالي كه شمارا ميشناسيم هر روز حال
خوب به ماهديه داديد ولي ما حتي وقتي كه خواستيم تبريك تولدتان را بگوييم باعث رنجش خاطرتان شديم
ماراببخش
تولدتان مبارك
فقط می تونم بگم مرسی بخاطر این نوشته های خیلی خوب
سلام آقا معلم، من چه بنویسم که هرچی در ذهنم ماندگار شده برای شما و مخاطبان این خونه تکراریست، چون از خود شما آموختم، قضیه دردناکتر از این حرفاست، لااقل به زعم من! یک سری از صحبتهای شما را من نفهمیدم که در ادامه اشاره میکنم، به تعبیر شما مثل ادکلن زدن به افکار ست، و منم نمیفهمم، من متولد ۶۹ ام، نه آزادی بیشتر دهه هفتادی ها را دارم، نه جنگ را دیدم، وسطه وسط… ؛)
یک تفاوت اساسی میان ما و بقیه جاهاست، افق من تا کتاب دوره ی قاجار استاد سریع القلم به عقبتر قد نداد، آن هم جمعگرایی یا کالکتریستیک بودن جامعه ماست، گفتید فواید و بدی هایی دارد، من فوایدش را درک نکردم، ولی ضررهایش را لمس کردم، آزادی در چارچوب قوانین از سوی والدین صغیر و کبیر در جامعه ما مشهود ست، سوال چرایی وضع قوانین است ؟ ای کاش قوانین برای رعایت حقوق سایرین بود، ولی قوانینی که والدین باز هم صغیر هم کبیر وضع میکنند، حرکت در چارچوب ذهنی آنهاست، از پدر و مادر تا معلم و استاد دانشگاه و گشت ارشاد ! همه اذعان دارند که تو نمیفهمی و ما صلاحت را از خودت بهتر میدونیم، فلان مسیر اشتباهه، فلان مسیر خطاست و شکست میخوری و …..!
بگذریم که به تمثیل شما اون کسی هم که روز اول از غار اومد بیرون خطا و اشتباه کرد ! میخواهم بگم که قوانین به شکلی که گفتم را برای ما تنظیم نمیکنند، برای امنیت ذهنی خودشون تنظیم میکنند، قوانین یا بهتره بگم محدودیت ها جایی معنی داره که امکان سرکشی و عصیان و تجاوز به حقوق دیگری باشه، دغدغه والدین صغیر “جلوتر” بودنه تا جایی که زورشون برسه، از کلاس موسیقی و رقص و زبان و ژیمناستیک بگیرید تا مدرسه و کنکور و دانشگاه و انتخاب رشته و بعضا تا انتخاب دوست شریک عاطفی از همه نوع اش و انتخاب شغل دولتی یا خصوصی یا کارآفرینی
آنچه مهمه نه توسعه ست، نه رشد، نه شکوفایی،نه کمال، جبران کمبودهاست و همچنین آبرو داری یا بهتره بگم حرف مردم یا چشم و هم چشمی !
آبرو مهمتر از شخصیته واسه والدین صغیر، مردم چی میگند میشه منطق ! نمیشه که فضای رابطه با جنس مخالف اونقدر بسته باشه و خیلی چیزا فیلتر، از اونطرف تو خونه سریال gem پخش بشه !
در سری تا بیست و دو متمم گفتید کمتر چیزی به اندازه ی تربیت نسل جوان دغدغه ست، من واقعا نفهمیدم نشون به چه نشون که دغدغه ست !
به قول خودتون میزان لذت انسانها، به اندازه میزان آزادی آنها نیست. بلکه به میزان عبور از مرز محدودیتها ست!
حرف آخر: همیشه تعبیر شما از حس خوب گذرا دود و الکل بوده، حرفای شما نه تنها جای فکر کردنه، بلکه مستی و لذت و حال خوبش هم نمیپره و پایدار و ماندگاره، میدونم هیچ هدیه ای به اندازه ی امید خوشحالتون نمیکنه !
تولدت مبارک بهترین محمدرضای دنیا….. ؛))
امیدوارم روزگار اجازه و فرصت معلم و شاگردی رو بده !
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو، قیصر امین پور
مهم: با یک بنده خدایی راجبه مشاوره مدیریت صحبت میکردم،میگفتند محمدرضا برندش را بد پوزیشن کرده، خودشو بی تو سی (بیزینس تو کانسومر) جا انداخته، من نمیفهمیدم، فقط بهش گفتم محخمدرضا شعبانعلی رویاش معلمی بوده !
چقدر پیر شدی محمد رضا
محمد رضا تو این ۱۰ ماهی که با تو و روز نوشته ها و دل نوشته هات آشنا شدم کیفیت زندگیم بهتر شده و ازین بابت باید ازت تشکر کنم.
این نوشته رو که میخونم احساس میکنم که حداقل دست پایین پشتش ۱۰-۱۵ سال مطالعه،تجربه، تلاش، شکست و… هست. میخوام اینو بگم که اگر من این متنو ده سال جلوم بذارم و تو دنیای واقعی تجربش کنم شاید ی چیزایی ازش دستگیرم بشه و شاید توم باید برای بازخوردهای بهتر ۱۰ سال صبر کنی.
نمیدونم با اینکه همه چیز تقریبا خاکستریه چرا ما اینقدر صفرو یک هستیم.
آموزش به معنی گرفتن شادیاز افرادکه لزوما نیست حتی شایدشادی بخش باشه به شرطی که کسیکه آ موزش میبینه اون آموزش رو دوست بداره وازش لذت ببره. مسئله فقط مد شدن یک سری آموزش کلیشه اییه، همهههههه بچه ها،یکسان!یک زمان و با یک دید .
ما عادت کردیم نگاهمون به دست و قدم بقیه باشه و این رو به بچه هامون یادمیدیم ، بعدمیگیم وقتی دوستش ساز میزنه اونهم میخواد حتما ازما وماهم باید براش فراهم کنیم،کاش یاد میگرفتیم این یک بار فرصتمون روصرف زندگی کردن کنیم . ادای همدیگه رو درآوردن لذت بخش نیست،حداقل در درازمدت نمیتونه راضی کننده باشه
این روزها منتظر به دنیا اومدن نوزادی هستیم که قراره از نسل های آینده باشه…
خیلی در مورد تربیت های مختلف خانواده ها فکر می کنیم و خیلی وقتها مورد انتقاد قرار می دیم اما آخرین جمله اینه که واقعا نمی دونیم خودمون مادر پدر بشیم همون حساسیت ها را خواهیم داشت یا اعمال خواهیم کرد یا نه …
نمونه های زیادی داره.. مثلا این روزها می بینیم که حتی برای مهد کودک نیز دنبال فاکتورهای عجیب غریبی هستند و در این ترافیک کودک خود را از سهروردی به چیذر می آورند که برود مهد … از این کلاس در میارن می برند کلاس دیگر…
نگران اند … هوش بالاتر داشته باشند.. باله کار کنند… موسیقی بزنند … بهترین باشند… برتر باشند که یک وقت احساس نکنند که در جامعه متفاوتند …
وقتی همه اطرافیان آنها انواع کلاس ها را می روند اعتماد به نفس بالاتری دارند و برترند… نکند فرزند من احساس کمبود کند و یا احساس عقب بودن بکند …. اگر در زمان ما این اختلاف ها بود و کسی بیشتر داشت و کسی کمتر و این امری عادی بود اما الآن چرا باعث سرخوردگی بچه ها می شود؟؟؟ چرا باید همه یک جور باشند؟؟؟
علاقه من اینست که بچه ایی معمولی داشته باشم که برتر بودن و بهتر بودن دغدغه اش نباشد و اعتماد به نفس و عزت نفس را جوری دیگر پیدا کند اما واقعا با این شرایط و بعد از به دنیا آوردنش جامعه و خود کودک اجازه این گونه تربیت را می دهد؟؟؟این نوع تربیت تربیتی بوده که برای من موفقیت آمیز بوده و من یک آدم عادی بودم در جامعه و خوشحال و راضی… اما آیا می تونم همین زندگی و تربیت را به فرزند خودم بدم؟؟؟؟؟
خیلی سخت شده و هر روز با همسرم در مورد این موارد صحبت می کنیم اما نمی دونم فرزندمان که بزرگ شد می گذارند یک فرد معمولی با احساس شادی در جامعه زندگی کند؟؟؟؟؟؟
نظر شما چیه؟
سلام
خوراک فکری واقعا توضیح مناسبی برای این نوشته ی شماست به نظر من، چون بد جور ذهن منو حداقل درگیر خودش کرده!
گمون کنم یکی از دلایل این میل به “ارگانیک” تربیت کردن بچه ها توسط والدین مربوط به احساس ناکامی های تجربه شده در زمان خودشون باشه! این ناکامی های میتونن مادی، اجتماعی، عاطفی و … باشن که پدر و مادرها رو بعلت عشق زیادشون به فرزند شون وادار میکنه که همه تلاش شون رو بکنن که بچه اون تجربه دردناک رو تکرار نکنه. این اتفاق توی نسل موسوم به دهه شصت خیلی شدیدتر هستش چون اونها خواسته یا ناخواسته توی نقطه عطفی در حال رشد بودن و به همه اون ناکامی ها احساس ناامنی و حس دویدن و نرسیدن رو هم اضافه کنید. نتیجه شده بچه هایی که اغلب مصرف کننده تلاش والدین خودشونند و خیلی توی ویژگیهایی شبیه هم!
سلام و تشکر…
اولا: تولد تون خیلی خیلی مبارک باشه …سالهای طولانی پر از عزت و سلامت و رشد و رضایت و تلاشهای ثمربخش براتون آرزو دارم و خیلی شادم از این بابت که فرصت آشنایی با شما رو در زندگی خودم داشتم…مایه ی افتخار من هست …
ثانیا: مطلبی که اشاره کردین واقعا مصداقهای زیادی داره و نوسان بین دو حد رو خیلی تجربه میکنیم…
آسیبهای ناشی ازاین نوسانها…چیزی از جنس افراط و تفریط…
مثال جالبی که دارم بعنوان شاهد عینی…
چندماهی هست بدلیل اینکه محل کارم در موقعیتی هست که رفت و آمدهای زوجهای جوان به ساختمان مجاور برای مراسم ازدواجشان رو میبینم پسران زیر ۲۰ سال زیادی اقدام به ازدواج میکنند و این ظاهرا حد مقابل جوانان دهه ۶۰ هست … نکته اینه این نوسان چقدر آسیب احتمالی با خودش داره…آیا میشه خوشبین بود که این دسته نو ظهور از جامعه مجموعا خودش با خودش بتونه کنار بیاد و شاید زندگیهایی بهتر از جوانهای پشت سر خود بسازد…این زرنگیهایی که به اونها مجهز هست آیا کارآمدی در امور جدی زندگی رو براش همراه داره؟؟
من سعی میکنم خوشبین باشم چون نسل آزادتری از نظر روحی هستند اما شاید لازمه چاشنی خرد و تعقل رو به فراموشی نسپرند…