دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

ماجرای پدر و مادر، فرزندان و خیارهای ارگانیک!

پیش نوشت منفی یک: آنچه می‌خوانید گزارش یک مهمانی دوستانه است. اصراری بر صحت و دقت اطلاعات آن نیست. گفتم شاید خوراکی باشد برای چند دقیقه‌ای فکر کردن. اگر چنین شود، نگارش آن خیر بوده است. حتی اگر حاصل اندیشیدن شما، نفرین کردن بر نگارنده باشد.

پیش نوشت صفر: امروز برای یک جلسه کاری، تصمیم گرفتیم با دوست خوبم امیر تقوی بنشینیم و صبحانه‌ای بخوریم و گپ بزنیم. الیانا (دختر دوست داشتنی‌ امیر) هم با آنها بود. دو یا سه ساعت نشستیم و گپ زدیم و صبحانه خوردیم. یا بهتر بگویم ما گپ زدیم و الیانا در کنار ما، صبحانه خورد و ما را نگاه کرد و همزمان با گریز از دنیای مجازی که من و امیر در کنارش ساخته بودیم، به زندگی واقعی‌ بر روی صفحه‌ی موبایل پرداخت (توضیح نامربوط: باور نمی‌کنم کسی که زندگی دیجیتال را به اشتباه زندگی مجازی می‌نامد، تحلیلی عمیق یا دقیق از زندگی این روزهای ما داشته باشد. #سلیقه_شخصی)

breakfast-with-amir

 پیش نوشت یک (کمی نامربوط): در بسیاری از سوپرمارکت‌های دنیا، این روزها بخش‌هایی با عنوان میوه‌ها و سبزیجات ارگانیک، شکل گرفته است. وقتی اصطلاح ارگانیک در مورد میوه‌ها و سبزیجات به کار می‌رود، این اصطلاح در مقابل Conventional به معنای متعارف به کار می‌رود.

میوه و سبزی متعارف، تقریباً همان چیزی است که اکثر ما در زندگی روزمره مصرف می‌کنیم. اما در شیوه‌ی ارگانیک، کلیه‌ی مراحل کاشت و داشت و برداشت به شدت کنترل می‌شود. برای دور نگه داشتن حشرات نمی‌توان از سمومات متعارف استفاده کرد. در استفاده از افزودنی‌های مختلف، محدودیت‌ها و پیچیدگی‌های بسیار زیادی وجود دارد و حتی به کیفیت آب و خاک هم قبل از کشت و در زمان کشت و پس از کشت، توجه می‌شود و در نهایت هم باید وزارت کشاورزی کشورها (مثلاً USDA) مدرکی برای خیارها و سیب‌ها و گوجه‌ها صادر کنند که اینها واقعاً ارگانیک هستند و با دقت به تمام محدودیت‌ها و ملاحظات، رشد و پرورش یافته‌اند.

پدر و مادرها و فرزندان و خیار ارگانیک

 بخشی از یک گفتگو: امیر برایم از یکی از دوستان هنرمندش و خوانندگان معروف و محبوب می‌گفت که یک بار در یک فضای خصوصی به امیر گفته بوده که در میان هر دو نسل، یک نسل وجود دارد که از نظر ویژگی‌ها و شیوه‌ی نگرش به جهان و زندگی و الگوی رفتار و ارزش و تصمیم‌ها، کاملاً با نسل قبل و بعد خود فرق دارد.

به عبارت دیگر، انگار، نسل‌های هر جامعه‌ای و فرهنگی، آونگ وار بین دو حالت حدی نوسان می‌کنند و چنین می‌شود که می‌بینیم به تعبیر رسانه‌ی ملی، نسلی گرایش جدی به ارزش‌ها دارد و نسل دیگر بی‌میل و رغبت به آنها و نسل سوم دوباره در جستجوی ارزش‌ها.

یا به تعبیر خودمانی‌تر و واقعی‌تر، نسلی را می‌بینیم که ساده زیستی در آن ارزش می‌شود و فرزندان آنها را می‌بینیم که ساده زیستی برایشان ارزش نیست و حتی اگر هم زندگی ساده‌ای داشته باشند، تصویر بیرونی خود را تا حدی لوکس‌تر نشان می‌دهند.

میان پرده‌ی نامربوط: اکثر دوستان ما، جوری از کافی‌شاپ‌ها و غذاهایشان و رستوران‌های خوبشان در شبکه‌های اجتماعی عکس می‌گذارند که هر چه حساب می‌کنی می‌گویی باید ماهی چند میلیون کافی‌شاپ بروند. بعد وقتی آنها را می‌بینی متوجه می‌شوی که ظاهراً تنها چند “فریم برتر” زندگی خود را به اشتراگ گذاشته‌اند و باقی زندگی،‌ همان نون و پنیر ساده‌ و استفاده از وای فای رایگان منزل صاحبخانه برای کاهش خرج ترافیک اینترنت و کپی کردن یواشکی موسیقی و محصولات فرهنگی دیگران برای نپرداختن کپی رایت و تامین خرج شیطنت‌های بعدی است!

همینجا اعتراف می‌کنم در رستوران نشان داده شده در تصویر فوق، کلیه هزینه‌های مربوطه به جز ایاب و ذهاب، توسط امیر پرداخت شده است!

پایان میان پرده‌ی نامربوط و ادامه‌ی اصل ماجرا: ممکن است سر مصداق‌ها توافق نداشته باشیم که کاملاً هم منطقی است. من هم الان تاکید خاصی روی مصداق‌ها ندارم. اما دیده‌ایم که چه حجمی از دانش و تحقیق در دنیا، حول نسل X و Y و نسل هزاره‌ی سوم شکل گرفته است و ویژگی‌های آنها را بررسی کرده و در ایران هم، تفاوت نسل انقلاب و نسل جنگ و نسل پس از جنگ و نسل پس از پس از جنگ (که این روزها استفاده از تصاویر شهیدانمان را به عنوان کاری لوکس و نشانه‌ای از روشنفکری می‌داند و در مسیر سفارت برای گرفتن ویزای مهاجرت، تصاویر غرق به خون بزرگمردانمان را آپلود می‌کند) می‌توان دید.

می‌دانم که می‌دانید چگونه فکر می‌کنم و می‌دانید که تعبیرهای بالا – لااقل در نگاه من – هیچکدام قضاوت ارزشی در خود ندارد و هر زمانه را حال و حالتی دیگر است و اقتضایی دیگر دارد و باور دارم که بزرگانی که در ویرانی جنگ برای دفاع از کشورمان باختیم، اگر امروز بودند اولویت امروزشان ساختن بود و آنها که در میدان جنگ به داستان کربلا می‌گریستند و می‌جنگیدند، امروز اگر بودند جان و مالشان صرف نشاندن لبخند بر لبان هموطنان خود می‌شد.

حرفم اینها نیست و شاید اگر این نوشته را در یک رسانه‌ی عمومی‌تر می‌نوشتم، چنین اشاره‌هایی نمی‌کردم تا خواننده را از مسیر اصلی حرفم منحرف نکنم. اما خواننده‌ی اینجا آشناست و این چند هزار کلمه را در منظومه‌ی چند میلیون کلمه‌ی دیگری که نوشته‌ام می‌خواند و می‌فهمد و من هم می‌توانم با فراغ بال، در حاشیه‌ی خاکی جاده‌ی حرفم، استراحتی کنم و بی تکیه بر منطق و پای چوبی استدلال، حرف‌هایی بدون حساب و کتاب بزنم! (وای که چقدر عاشق این تعبیر مولوی‌ام. روزی ده‌ها بار تکرارش می‌کنم و هر بار لبخندی بر لبم می‌آید. در میان هزاران نفر چون من که مرگ برایشان در عالم هستی، معنایی جز عدم ندارد و بزرگترین خدمتشان به هستی، سیر کردن شکم مورچه‌ها در داخل خاک است، نطفه‌هایی از فکر را خلق کرده که هر عصر و نسلی را به شکلی بارور می‌کند و به این سان، جاودانگی را برای خویش، خلق کرده است).

خلاصه! داشتم می‌گفتم. با امیر حرف می‌زدیم و با اشاره‌ی او حرف به حرکت نوسانی بین نسل‌ها رسید و حرف‌های دیگری که بخشی از آن را برایت نوشتم و بخشی دیگر هم، فراتر از آن است که در قالب بیت و بایت بگنجند.

رفتار را در بهترین و شیواترین تعریف آن (به استناد APA) می‌توان پاسخ یک ارگانیسم به محیط اطراف خود قلمداد کرد و طبیعی است که اولویت این پاسخ، به زبان اهل اخلاق، خدمت به خالق و مخلوق، به زبان اهل تفکر سیستمی، افزایش تطبیق پذیری، و به زبان اهل معنا، کاهش درد بودن و به زبان اهل تکامل، حفظ بقا است.

رفتاری که نسل امروز از خود نشان می‌دهد – در میان ده‌ها عامل اصلی و فرعی – پاسخی به رفتاری است که از محیط خود و از والدین خود می‌بیند. همچنانکه نسل قبل هم، با ما بر اساس آنچه در جامعه و خانواده تجربه کرده بود، رفتار می‌کرد.

نسلی که سختی‌های دوران جنگ را دید و در صف نفت ایستاد و بر اساس آموزشهای تلویزیونی با پوست پرتقال، مربا درست کرد و شب‌ها با صدای آژیر بیدار شد و شبرنگ‌های آبی را بر روی چراغ‌های خودرو‌اش چسباند، فرزندی می‌خواهد که در صف نایستد و محدودیت مالی، حس حسادت و حسرت را – که نسل قبل، خوب می‌شناسد‌ – تجربه نکند و دغدغه‌اش به جای سوسک داخل نوشابه، میزان کالری موجود در بستنی چهار اسکوپ باشد و شرکت اپل و سامسونگ، به جای آژیر برای فرزندش آلارم بیدار باش صبحگاهی بنوازد و برچسبی اگر هست، به جای شیشه‌ی ماشین، به پشت ماشین بچسبد و گریه‌ای اگر هست، در سینما باشد و رقابتی اگر هست، بر سر اینکه چه کسی چه کسانی را بیشتر می‌خنداند.

نسلی که خود به شیوه‌ی Conventional و متعارف رشد کرده و در طول رشد، انواع سمومات و آفت‌ها و گزندها و دشواری‌ها را تحمل کرده، با همه‌ی قیافه‌ی کج و معوجی که دارد (درست مثل میوه‌های Conventional) و خمیدگی‌هایی که بر تن دارد و زخم‌هایی که بر پوست، می‌کوشد نسل بعدش، به شیوه‌ای ارگانیک رشد کند. مراقب زمینی است که فرزند در آن رشد می‌کند و آبی که به پایش می‌ریزد و کودی که از آن تغذیه می‌کند و آفتابی که بر او می‌تابد و میله‌ای که ساقه‌اش را بر او می‌بندد و زمانی که میوه‌ی زندگی‌اش می‌رسد و طعم و رنگ می‌گیرد و دستی که میوه‌اش را می‌چیند و حتی ناسازی چهره‌ فرزندش که با جراحی زیبایی بهبود پیدا می‌کند و حاصل، فرزندان ارگانیک می‌شوند که قد و وزن و چهره و شکل بینی و نحوه اندیشیدن و ترسها و دغدغه‌ها و آرزوها و امیدها و مدرک‌ها و شغل‌های مشابه یا یکسان دارند!

ما دکترها و مهندس‌های امروز، در یک صف، درست مثل خیارهای ارگانیک، هم قد و هم اندازه و هم شکل، کنار هم ایستاده‌ایم و اگر هم تفاوتی هست، به تعبیر خواجه حافظ، از ناسازی اندام ما (یا ناتوانی والدین در تامین تشریفات، آنچنانکه می‌خواسته‌اند)‌ بوده، وگرنه مجموعه‌ای از مهندسان برق و الکترونیک و عمران و جراحان مغز و حقوقدانان بودیم که به جای پسته، باید متخصص صادر می‌کردیم و به جای موبایل، نانوا و قصاب وارد می‌کردیم. مدرک خیار ارگانیک هم توسط آموزش و پرورش و وزارت علوم صادر می‌شود!

نسل جدید، در ظاهر ممکن است آزادی‌های بیشتری داشته باشد. اما به تعبیر آن بزرگوار که می گفت، آزادی خوب است اما فقط در چارچوب قانون، آزادی این نسل هم چنین است. او حق دارد در جستجوی استعدادش برخیزد. مادام که استعدادش در فهرست استعدادهای به رسمیت شناخته شده توسط والدین باشد. او حق دارد آزادانه از میان رشته‌های دانشگاهی که والدین می‌پسندند، رشته‌ی دلخواهش را انتخاب کند و برای رابطه با دوستان هم، از بین کسانی که والدین صلاح می‌دانند، هر کسی را که می‌خواهد انتخاب کند و از میان کشورهای مختلف تایید شده توسط والدین انتخاب کند و خلاصه، رشد ارگانیک را به شکل تمام و کمال تجربه کند!

می‌توان حدس زد که رفتار نسلی که “رفاه” را به قیمت “کنترل” خریده است، چه خواهد بود و می‌توان حدس زد که رفتار نسل بعدی هم در پاسخ به این شرایط چه خواهد بود و همچنانکه آونگ جوامع، در میان دو انتهای استبداد و هرج و مرج، نوسان می‌کند و صرفاً محدود لحظاتی در تاریخ،  نقطه‌ی میانه  و دولت مستعجل تعادل را تجربه می‌کند، نسل‌ها هم در بین ارزش‌های سنگ شده و ارزش‌های خمیری، نوسان می‌کنند و تنها گاهی در این میان، انعطاف پذیری متعادل را درک و تجربه خواهند کرد (البته همه‌ی ما از اصطکاک و سایر عواملی که در چنین نوسان‌هایی وجود دارند و آنها را به تدریج میرا می‌کنند خبر داریم و می‌دانیم که در طولانی مدت، این جوامع آرام تر و کم نوسان‌تر می‌شوند. یا با توسعه ی فرهنگ و نگرش و یا با مرگ و انقراض!)

در اینجا می‌توان به مفید بودن یا غیر مفید بودن چنین تربیت و پرورشی پرداخت. اما قاعدتاً چنین کاری متخصصان خود را می‌خواهد و امثال من که خود، خیاری به شیوه‌ی کشت متعارف هستم که هر لحظه ممکن است به دلیل اندام ناسازی که با صف طولانی و زیبای خیارهای ارگانیک همخوانی ندارد، به دور انداخته شوم، نمی‌توانند و نباید در مورد آن نظر بدهند.

اما به نظر می‌توان به ممکن بودن و غیرممکن بودن این شیوه‌ی رشد و تربیت پرداخت. ممکن بودن و غیرممکن بودن، مطلق نیست و یک طیف است و به عبارت دیگر، می‌توان از ممکن تر بودن یا کمتر ممکن بودن حرف زد.

فکر می‌کنم که به نسبت دهه‌های قبل، پرورش ارگانیک فرزندان، کمتر ممکن است  و اگر هم هست، الگوها و ارزش‌ها و شیوه‌ی رفتاری، کمتر در اختیار والدین صغیر(پدر و مادر) و والدین کبیر (دولت‌ها) است. مغز شناوری که در دنیا شکل گرفته و ظاهر رفتارش امروز به مرکز احساسی و هیجانی مغز (لیمبیک) نزدیک‌تر است تا قسمت تحلیل‌گر (کورتکس) بیش از هر زمان دیگری، الگوها و رفتارها را شکل می‌دهد.

تیم سیستروم در اینستاگرام، ده‌ها برابر راحت‌تر از پدر و مادر، می‌توانند ساعت خواب و بیداری فرزندان را تنظیم کنند و تلگرام، با تغییر ساده‌ای در سیاست‌های خود، بیش از هر ابزار دیگری می‌تواند رابطه‌ها را در معرض تحکیم یا تهدید قرار دهد (دقت کنید که هر دو سمت را می‌گویم. کنار هم قرار دادن تحکیم و تهدید، برای قافیه‌ی جمله نیست).

امروز، نارسیس به پای رودخانه نمی‌رود تا عکس خود را در آب ببیند، آب رودخانه است که در نخستین ساعات بیداری، از روی چشمان نارسیس عبور می‌کند و چشمان او را می‌شوید (راستی. آیا شما هم در ۱۵ دقیقه اول پس از بیداری، موبایل خود را چک می‌کنید؟).

نوسان هست و خواهد بود. خیارهای ارگانیک، فرزندانی Conventional تربیت خواهند کرد و خیارهای Conventional در جستجوی مزرعه‌ای ارگانیک برای کاشتن دانه‌ی نسل بعد خود، خواهند کوشید. اما شاید در این میان، هر نسل بتواند بکوشد به جای مصداق‌های رفتاری، مدل‌های ذهنی را به فرزندان خود بیاموزد و به این شیوه، هم با انتقال آموخته‌های خود، از اختراع مجدد چرخ جلوگیری کند و هم با اجازه‌ی انتخاب کردن و خطا کردن، فضایی ایجاد کند که نسل بعد، دنیایی گسترده‌تر از نسل قبل را تجربه کند و نه گوری تنگ‌تر را.

پی نوشت نامربوط: یکی از لغت‌هایی که این روزها به تدریج، معنای خود را از دست داده و می‌دهد، نسل است. قبلاً نسل تعریف مشخص داشت. از نطفه علقه آغاز می‌شد و  تا  پارچه‌ی سفید بستر مرگ، ادامه می‌یافت. وقتی کسی می‌گفت من حرف نسل قبل یا بعد را نمی‌فهمم، منظورش کسانی بود که به طور متوسط سی تا چهل سال با او فاصله داشتند.

امروز نسل قبل،‌ برای خیلی از ما به معنای یک دهه قبل است. اگر از کسانی که در دهه های هفتاد و هشتاد متولد شده‌اند بپرسید، نسل قبل برایشان متولدین یک سال یا دو سال قبل هستند و این شتاب گرفتن شگفت انگیز، روندی نیست که به این زودی‌ها متوقف یا شکسته شود.

به عبارتی در گذشته، نسل قبل، گروهی بودند که نسل بعد را به دنیا آورده بودند. اما امروز، نسل قبل و نسل بعد، توسط بیست نسل قبل به دنیا آمده‌اند و چنین می‌شود که گاهی برای نسل جوان و نوجوان، مهمانی‌های خانوادگی بزرگتر‌ها، چیزی مانند سفر به موزه و مطالعات باستان شناسی است و برای والدین، شنیدن حرف‌ها و دغدغه‌های فرزندان، چیزی مشابه سفر به آینده از طریق تونل زمان!

بگذریم از اینکه هر یک از ما هم در زندگی، بارها و بارها تولد و مرگ را تجربه می‌کنیم. هر بار حضور در یک شبکه اجتماعی دیجیتال،‌ نوعی تولد است. همان رفتارهای کودکانه. همان بازیگوشی‌ها. همان سرک کشیدن به خانه ‌ی همسایه. همان خنده‌ها و گریه‌ها و خشم‌ها و مشت گره کردن‌ها. همان قهقهه‌های مستانه. همان تربیت و اتیکت و یادگیری و رشد. همان وارد شدن به اجتماع و جستجوی گروه‌های دوستی.

و دوباره دیر یا زود، تجربه‌ی مرگ یا به صورت شخصی یا مرگ جهان دیجیتالی که همگی ساکن آن بوده‌ایم. و مهاجرت کردن و تولدی دیگر و تجربه‌ی نسلی متفاوت.

در روزگار ما، نسل‌ها در درون و بیرون ما چنان در هم تنیده شده‌اند که گاهی اوقات، به نظر می‌رسد هر تحلیلی که در آن واژه‌‌ی نسل به کار رفته باشد، از ریشه نادرست و محکوم به فراموشی است.

در لحظه‌ی به پایان بردن این نوشته، خودم در مورد تمام آنچه در بالا نوشتم چنین حسی دارم. امیدوارم فراموش کردن این همه هذیان و سوزاندن وقتی که برای خواندنش صرف کردید، برایتان چندان دردناک نباشد و من را به خاطر نگارش این حرف‌های ناساز بی‌ساختار ببخشید.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


78 نظر بر روی پست “ماجرای پدر و مادر، فرزندان و خیارهای ارگانیک!

  • مینا گفت:

    اتفاقا این قضیه برای من هم تبدیل به یک تضاد درونی شده. پدر و مادر من همه تلاششون رو کردن تا من مهندس بشم. از بچگی نمره گرایی رو تو گوشم فرو کردن و من با این فکر بزرگ شدم که مثلا ارزش ریاضی از تاریخ و هنر بیشتره و خیلی چیزای دیگه. اونا ناخواسته و نادرست اما خیرخواهانه منو در یه مسیر عجیب قرار دادن. جوری که الان شدیدا به سمت افکاری صد درصد مخالف سوق پیدا کردم. منی که در طول دوران مدرسه از درسایی مثل تاریخ و هنر و … متنفر بودم و ارزشی براشون قائل نبودم و فقط برای بیست گرفتن طوطیوار همه چیز رو حفظ میکردم الان نسبت به خوندن کتابهای تاریخی و دیدن تئاتر و بازدید از نمایشگاه نقاشی احساس کشش عجیبی میکنم. الان در وجود خودم یه احساس تضاد عجیب دارم از یک طرف مهندسم و کار و زندگیم به هر ترتیب با این عنوان گره خورده و دوسش دارم چون سالها براش زحمت کشیدم و از طرف دیگه گاهی دلم میخواد از این عنوان فرار کنم و در یک وادی دیگه با یک عنوان دیگه مطابق سلایق خودم قرار بگیرم. جالبتر اینکه همونطور که شما فرمودین کاملا این روزها احساس میکنم نسل تازه دوباره داره به سمت پرورش متعارف پیش میره و روانشناسهای کودک این امروزه دارن فریاد میزنن که ای پدر و مادرها باغبان بچه هاتون باشین نه مجسمه ساز.
    از مطالب فوق العاده تون بی نهایت ممنونم

  • رضا گفت:

    متن بسیار جالب و آموزنده ای بود؛ به قدری که با وجود این که کار های زیادی داشتم، ترجیح دادم آن ها را رها کنم و به این موضوع فکر کنم.
    مسئله ای در این نوشته فکر من را درگیر کرد. برداشت من از این نوشته این بود که والدین (یا به طور کلی تر نسل قبل) اصلی ترین نقش را در این حالت نوسانی بین نسل ها دارند. اما با توجه به برخی شواهد و مخصوصا این حقیقت که فاصله زمانی میانی نسل ها در حال کاهش است، احساس می کنم که این محیط است که تاثیر اصلی رو روی افراد می گذارد و والدین و به طور کل نسل قبل نه به عنوان اصلی ترین عامل، بلکه عنوان جزیی از محیط، تاثیر گذار هستند.
    یکی از این شواهد، این حقیقت هست که دو فرزند یک پدر و مادر ممکن است مربوط به دو نسل کاملا متفاوت باشند. اگر به پدر و مادری که متعلق به دهه پنجاه هستند نگاه کنید که دو فرزند متولد دهه هفتاد و هشتاد دارد، متوجه می شوید که شخصیت این دو فرزند این گونه نیست که چون هر دو پدر و مادر یکسان دارند (یا بهتر است بگویم هر دو توسط نسلی یکسان تربیت یافته اند) مشابه هم باشند؛ بلکه می بینید که این دو هممانند هم نسلان دهه ی هفتادی و هشتادی خود رفتار می کنند و همانطور که دو فرد دهه ی هفتادی و هشتادی با هم اختلاف دارند، این دو فرزند هم با هم اختلاف دارند. (این اختلاف میان خواهران و برادران متعلق به نسل های مختلف در جامعه به راحتی دیده می شود و حتی دیدم که در کامنت ها هم به آن اشاره شده بود)
    نتیجه ای که از این مثال ها گرفته ام این است که ظاهرا شکل گیری شخصیت یک فرد بیش تر از آن که وابسته به ویژگی های نسلی باشد که او را پرورش داده، وابسته به نسلی است که او در آن پرورش یافته؛ به عبارت عامیانه تر اهمیت این که خود فرد متعلق به چه دهه ای است مهم تر از این این است که والدین او متعلق به چگونه نسلی بوده اند.
    این جاست که این گفته شما که “الگوها و ارزش‌ها و شیوه‌ی رفتاری، کمتر در اختیار والدین صغیر(پدر و مادر) و والدین کبیر (دولت‌ها) است.” و “تیم سیستروم در اینستاگرام، ده‌ها برابر راحت‌تر از پدر و مادر، می‌توانند ساعت خواب و بیداری فرزندان را تنظیم کنند و تلگرام، با تغییر ساده‌ای در سیاست‌های خود، بیش از هر ابزار دیگری می‌تواند رابطه‌ها را در معرض تحکیم یا تهدید قرار دهد” به خوبی برایم قابل فهم می شود زیرا امروزه بر خلاف گذشته که خانواده ها اصلی ترین محیط پرورش فرزندان بودند، امروزه اینستاگرام و تلگرام و … بیشتر از خانواده به عنوان محیط های پرورشی عمل می کنند.
    اما مشکلی که هست اینست که والدینی که بخواهند فرزندانی تربیت کنند که به این وضعیت نوسانی دچار نباشند، علاوه بر توجه ویژه به رفتار خود، باید سعی کنند که فرزند خود را از این محیط دائما در حال نوسان دور نگه دارند که چنین عملی می تواند نتیجه برعکس بدهد. پس به نظر می رسد چنین تربیتی کمتر ممکن باشد.

    پی نوشت: با وجود این که من فکر می کنم که محیط اصلی ترین نقش را دارد، اما نقش والدین را نفی نمی کنم. والدین علاوه بر نقش ویژه ای که دارند، از آن جا که محیطی که فرزند در آن پرورش می یابد، خصوصا در اوایل زندگی، توسط آن ها تعیین می شود، نقش مهمی برای فرزندان ایفا می کنند.

  • انصار گفت:

    اصلا همه مطالب یه طرف
    این مطالبی که از اول میگی نخونین و اینا یه طرف
    ارزش خوندنشون برای من چند برابره، ۲۵۰۰ کلمه سهله، ۲۵ هزار باشه
    کاش یه کتگوری جدا از دل نوشته ها براشون باشه
    بشه باز رفت پیداشون کرد و مجددا خوند

  • سارا عشقی گفت:

    از مثال محصولات ارگانیک و متعارف خوشم اومد.به نظرم توصیف خوبی بود از وضعیت تربیت فرزندان تو جامعه ما..مخصوصا یکدست بودنشون در این سالهای اخیر که منو خیلی ناراحت میکنه.
    به امید آرام تر و کم نوسان‌تر شدن پاندول جامعه ما (البته با توسعه ی فرهنگ و نگرش نه با مرگ و انقراض)
    متشکرم..خیلی لذت بخش بود

  • Hourie گفت:

    برای من جز یکی از نوشته هاتون بود که خیلی لذت بردم و همذات پنداری با خیلی از بخش هاش کردم

  • فضلی گفت:

    با سلام.حق با شماست این فاصله روز به روز داره کمتر میشه و متاسفانه این شیوه زندگی کنترل شده آسیب های شدیدی به میکره شخصیت و هویت فرزندان ما وارد کرده.حداقل تو شغل من اینطور دیده میشه که بچه های نسل جدید دیگه تاب یک نسیم ملایم رو هم ندارند .این میوه های محیط کنترل شده و تغذیه شده از بهترین امکانات بسیار ترد و شکننده تر از نسل قبلی خود هستند و این یک زنگ خطر است که فقط میتوانیم متوجهش باشیم و کار زیادی از دستمون بر نمیاد.ما بیشتر الان هم خونه فرزندانمان هستیم و نه الگو و یا والد تربیت گر.

  • جیران گفت:

    امیدوارم به زودی بتونم همه ذهنیت هام در مورد دسته بندی آدمها بر اساس سالهای تولدشون رو، طوری که شایسته ی خونه ی محمدرضا و مهمانانش باشه بیان کنم،تا هر موقع بحث در مورد “دهه شصتیا،دهه دفتادیا …” مطرح شد ،به اندازه الان از این همه کم لطفی و مقایسه بی رحمانه ی دوستان منزجر نشم. و حداقل حرفم رو زده باشم 😐

  • علیرضا گفت:

    استادمحمدرضای عزیز سپاس فراوان.قبل از اینکه این مطلبو بخونم داشتم درباره ربات سازی درتلگرام میخوندم ازاینکه تلگرام نسبت به هرماه قبل یک برنامه تازه ویا تغییر جدید ایجاد میکند در مورد عقب ماندگی خودم خیلی ترسیدم! ترسی کلافه کننده که معلوم نبود باچی وکی تموم بشه. با این حال به این صفحه اومدم وتمام مطلب را نوشیدم. خیلی آرام شدم خیلی . من متولد۵۲ هستم از کودکی همیشه تلاش میکردم به آخر مرزهای دانش برسم!درک نسلها برایم آسان است اما درک خودم برای خودم مشکل. من هم درون خودم همیشه آونگ وار به ابتدا وانتها درگردشم. یک متعارف تا ارگانیک وحتی تازه گی تراریخته.این مطالبت حداقل امروزم را روشنایی داد و رهایی. …. از تو ای شعر واقعن ممنون.

  • پروانه گفت:

    سلام استاد.
    خواستم فقط یه تشکر بکنم. من کلا خیلی جدی به مسایلی که شاید سنگین برسه به نظرم، فک نمیکنم 😀
    اما یه وقتهایی نمیدونم چی میشه، یه جاهایی یهو مغز ادم سر یه جمله جرقه میزنه انگار، انگار یهو شروع میکنه به فعالیت شدید. 😀 این مطلب هم از اون یه وقتهایی بود. حس خوبیه. انگار ادم حس مفیدتر بودن بهش دست میده وقتی شروع میکنه به فکر کردن، خیلی جدی.
    بلد نیستم خیلی قشنگ حرف بزنم. همینو میخواستم بگم ، مرسی .

  • باران گفت:

    عالی بود
    مطالبتون عالی بود…

  • اکبر گفت:

    با حقیقت آزارم بده ، اما با دروغ آرامم نکن.

  • فاطمه گفت:

    سلام. مطالب جالبی بود.
    من معنی این جمله رو درک نمیکنم. ” اما امروز، نسل قبل و نسل بعد، توسط بیست نسل قبل به دنیا آمده‌اند …” ممنون میشم برام توضیح بدید. به نظرم رسید منظور اینه که با در نظر گرفتن مفهوم قدیمی کلمه ی نسل، امروزه تفاوت بین نسل قبل و بعد به اندازه ی بیست نسل هست.

  • شراره ش گفت:

    گاهی با دوستانم در مورد همین موضوع و کم شدن شدید فاصله بین نسلها صحبت میکنیم. هیچ بعید نیست که این فاصله ، اگر بشود اسمش را فاصله گذاشت، به ساعت و دقیقه و ثانیه هم برسد.

  • محمد حسین هاشی گفت:

    شما بزرگتر ها همیشه حرف هایتان مثل هم است…
    خودتان فلان مدرک را در بهترین دانشگاه کشور می گیرد بعد می گوید نروید مدرک بگیرید (دکترا نمیخوانم: ساعت رولکس برای شکم گرسنه) و این کار اشتباه محض است.
    خودتان ارگانیک رشد کرده اید حالا می گویید Conventional بهتر است.
    من دوست دارم ارگانیک باشم من دوست دارم محدود باشم من دوست دارم آزدی را در محدودیت داشته باشم دوست دارم در یک حباب زندگی کنم دوست دارم ناموفق باشم دوست دارم مخالف هر انچه می گویید باشم دوست دارم مخالف تو و همه باشم دوست دارم تایید کنم گاهی دوست دارم نقد کنم دوست دارم رو عقل سخن بگویم و دوست دارم چرت و پرت بگوییم…
    من کسی هستم که افتخارش نداشتن تلفن همراه است چیزی که برای یک جوان ۱۸ ساله غیر ممکن است.
    زندگی من در کتابهایم خلاصه و محدودم به چند وبسایت و چندکتاب زندگی شیرین من در همین بهشت کتابها و سایت ها خلاصه شد جایی که بوی کتاب ها دیگر برایم زننده شده صدای زیبای ورق زدن کتاب برایم صدای پتک شده ما همیشه محدودیم محدودیم محدودیم …به همه چیز… اما من این زندگی عادی را دوست ندارم من خیلی از حرف های حساب شده ی تو را هم دوست ندارم من حق دارم در کامنتم حداقل مخالفت کنم تا مثل دیگر ارگانیک های این خانه ی مجازیت سرم را به نشانه ی تایید بالا و پایین نکنم و سریع بر لایک نکوبم و با متن نوشته ات مخالفت کنم هرچند می دانم از این مخالفت ها در فضای مجازی خوشت نمی اید (هیچ کس خوشش نمی اید همه دوست دارند تایید شوند) اما من دوست دارم تایید نشوم ان وقت می فهمم که آخ چه قدر حرف هایم درست بوده…
    من محدودیت را دوست دارم چون به دنبال جهشی ژنتیکی در ساختارم هستم…
    من مخالفت کنندگان را دوست دارم.
    من چرند گویان و چرت و پرت گویان و ساده گویان و بر روی بی عقلی گویان را دوست دارم
    همه مثل هم و همه متفاوت با هم هستیم … ما انسان ها واقعا دیوانه ایم من به انسان بودن خودم هم اعتراض دارم…
    دوست دارم از دیدگاه یک کرم یا یک جلبک به نوشتهایت نگاه کنم و بعد ببینم آیا در جامعه ی ما کرم ها هم حرف هایت مصداق دارد.

  • عالیه گفت:

    اتفاقا چند روز پیش درباره همین تفاوت نسل ها می خواستم به شما ایمیل بزنم. اصل مشکل بنده نیز همین مسئله بود و با دیدن تیتر نوشته فکر می کردم، در پابان نوشته راه حلی برای رفع این اختلاف ها که نه، اما راهی که با کمترین اصطحکاک طرفین مذاکره هردو احساس برد برد داشته باشند.
    مشکلم این است که بلند پروازی های من در چهارچوب حاشیه امنی که خانواده تعیین کرده نمی گنجد و هرچه بزرگ تر می شوم این چهارچوب برایم تنگ تر می شود.و نگرانم که این فشار ها و نگرانی ها و کنترل ها موجب شوند که من با جدیت و شدت بیشتری در خلاف جهت خواسته های آن ها پیش بروم. اختافاتمان از مدرسه کسب و کار شروع شد, بعد به محل زندگی در خوابگاه یا خانه دانشجویی رسید، بعد کار و محل کار بعد از فاغ التحصیلی و…
    در حال حاضر به خاطر احترام آن ها و وابستگی مالی م تا حد امکان یا کوتاه می آیم یا با پنهان کردن برخی از مشکلات تا حدودی مطابق میل خودم انجام می دهم. ( قبلا پیچوندن پنهون کاری یا دروغ گفتن برام سخت بود اما با سخت تر گرفتن خانواده صورت مسئله ها رو تغییر می دهم. )
    و این فشارهای روانی که هم بخاطر مخالفت های آن ها و هم هزینه های روانیٍ،مالی و زمانی که برای پنهان کردن مشکلاتم می پردازم، میل به سرکشی ام را افزایش داده است.
    و این روز ها دارم به یک تابو شکنی بزرگ فکر می کنم ولی هنوز بین ناراحتی و فشار روانیی که از سوی اطرافیان به خانواده وارد می شه و خواسته دل خودم درگیرم. (در فرهنگ و سنت ترکمن ها ازدواج ترکمن( مخصوصا دختر) با غیرترکمن رایج نیست و خانواده و جامعه به شدت مخالفت می کنند). درباره این مسئله دوست داشتم نظر شما را بدانم. البته منظورم کلیت ماجراست ،نه صرفا مسئه خودم.( ازدواج اقوام و فرهنگ های مختلف با هم در دنیای امروز و مزیت ها و معایب آن)
    مرسی که وقت گذاشتیو این متن طولانی رو خوندی، ( خودم حواسم هست که چه شخصیت سرکش و بدی داره در وجودم شکل می گیره اما نمی دونم این اختلافاتم با خونواده رو چجوری حل کنم. به برادرم هم گفتم : ” من دختر بابامم، تا اوج نگیرم, آروم نمی گیرم. ” ازشون خواستم آزادم بذارن و این فرصت رو بدن تا برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم، اینجوری خودم با میل خودم به شهرمون برمی گردم و طرح هایی رو که برنامه ریزی کردم اجرا می کنم، وگرنه هم انگیزه م رو از دست می دم و هم همش دنبال یه راه گریز می گردم. اما فعلا که مخالفن. )
    منتظر راهنمایی ها و نظراتتون هستم. 🙂

  • لیلا گفت:

    من دهه شصتی ام، از لحاظ ظاهر شاید فرقی با دهه هفتادیا نداشته باشم ،اما از لحاظ خلق و خو….وااااای…ما زمین تا آسمون باهم فرق داریم…بابا اصلا این دهه هفتادیا موجودات عجیبی ان بخدا…من که در حیرتم…

  • jalal گفت:

    کل متن جالب بود و لذت بردم(بخصوص از مثال ارگانیک و متعارف) ،سوالی برام پیش اومد که بی ربط به موضوع کلی مطلب هست ولی از خوندن این متن برام ایجاد شد :
    آیا مطلبی درباره آزادی نوشتین؟ یا چارچوب محدودیت ها، آزادی از آزادی نوشتن را به شما نداده؟
    همیشه نظرات و نگرش متفاوت (نه همیشه متفاوت)، سنجیده و عمیق شما در اکثر موارد برای من باعث رفع ابهام و داشتن دید بهتر میشه ،امیدوارم یک روزی درباره آزادی هم این امکان برام باشه.

  • امید گفت:

    اول از خوشحالی بگم که مارو به خیار تشبیه کردی.بنظرم خیلی هوشمندانه بود. حتی اگر انتخاب خیار از بین این همه میوه اتفاقی بوده باشه!
    راستش منم خجالت می کشم وقتی اینقدر میبینم که چه نسل قبلی های ما چه نسل بعدی های ما اینقدر شبیه هم دیگه هستند.
    اینکه چقدر نسل ما مسئولیت گریزه،
    اینکه چرا نسل ما جنس حرفاشون همه اش گلایه است.
    چرا نسل ما علاقه به ساختن نداره.
    چرا شدیم نسل کپی درجه ۳ از بهترین ها
    چرا شدیم نسل غر زدن.
    چرا از همه انتظار داریم (از پدر و مادر ،دوست و دولت)
    چرا فکر می کنیم همه بدهکار ما هستند
    چرا نسل ما مرکز کنترل دورنی نداره؟
    چرا نسل ما بیرون از خودش دنبال همه ی سوالاش میگرده؟

    منظورم این نبود که همه ی هم نسل های من یکجور جهان بینی دارند.مسلما عده ای هم هستند که متمایز ترند…

    در ضمن حرفاتون رو هم قبول دارم،اگه من بخام یک روزی کسی رو برای ورود به جامعه تربیت کنم.ترجیح میدم یک خیار ارگانیک بدقواره رو تحویل جامعه بدم و مطمئن باشم که این خیار حداقل توی زمینه خاص حرف جدیدی برای گفتن داره.دوست دارم آدم مفید به جامعه تحویل بدم کسی که چیزی به جامعه اضافه می کنه فارغ از اینکه این چیز چیه…

  • مریم دشتی گفت:

    منم دهه هفتادیم ولی واقعا یکی از تاسف هام اینه ک ایکاش جندسال زودتر ب دنیا میومدم و دهه شصتی بودم…اخه وقتی حداقل این دو دهه رو مقایسه میکنم میبینم اونا خیلی از لحاظ رفتاری با ازمابهتربودن و منطقی تر …راستش دهه هشتادیا رو ک میبینم مثلا تو اینستا ک طرف هنوز ۱۲سالش نشده دو تاکتاب نخونده تو بیوش مینویسه حی علی شر العمل و مخلص شاعین نجفی! یا عکسایی که میزارن و وقتی هنوز عشق رو بلد نیسن بنویسن با الگو برداری ازما دهه هفتادیا ک تقریبا نسل جوون الان ایرانیم پر از پست ها و حزفا عشقی و شکست عشقی میزارن…نمیدونم..درسته شاید از ما بهتربفهمن و پر دغدغه ترباشن ولی هرچی هستن ک ب نظر من دارن حروم میشن…شما علاوه بر عده قلیلی که میان مدارس کسب و کارشریف و ازتدریس بهشون لذت میبرین ب نظر من به خیل عظیم بقیه هم نگاه کنید …من ک واقعا میترسم از روندی ک ماپیش گرفتیم و زود دوس دارم یا پیرشم ک کسی ازم الگو برداری نکنه واسه جوونیش یا انقد مطالعه کنم ک الگو مناسبی باشم….در کل هرچی هست حس میکنم اتفاقا قدیمی ترا ک متعارف بودن نه ارگانیک زندگی رو شیرین تر از ما تحربه کردن …در کل تر هم که :#سلیقه_شخصی

  • آفاق رحمانی گفت:

    من به شخصه قبول دارم که نوجوانی و خردسالی فرزندانم، به سبب مشغله کاری مادری ناکافی بودم ولی هرگز رنج گزاف و درد غیر قابل تصوری بر هیچکدام وارد نکرده ام و زمینه هم برای موفقیتهای آنها مناسب بوده.
    چیزی که برای من جای تامل داره اینه که چرا برای نسل فرزندانم خوب بودن زحمت زندگی و ارزشمندی برخی دردها مطرح نیست و قدر و منزلت شکل متعارف دردهای معمول زندگی به شکل سپری جهت مخفی شدن آنها در قفایشان اشده تا عدم کسب موفقیتهای کوچک و بزرگ خود را بر گردن این قبیل مسایل بگزارند. اصلا برای من قابل هضم نیست که کسی بخواد با ظاهر مصنوعی و رفتار مصنوعی و ایدیولوژی “همه چیز برای من” زندگی کنه و از محیطی که میتونه بالاترین سود مادی و معنوی را از اون ببره، به نام میدان جنگ نام ببره و خودشو قربانی عدم هویت مطلوب خطاب کنه.
    البته میتونم بفهمم که این نسل در مدارس و محیطهای اجتماعی کسی نبودند و نباید می بودند که در منزل تربیت کرده بودم ولی قصه خیلی وخیمتر از تفاوت ها و دوگانگی آنچه در اجتماع تربیت کردند و آنچه دوست می داشتم تربیت کنم هستش.
    گاهی ارگانیک بودن انتخابهای ناموزون با انتخاب کانونشنال بودن انتخابی موزون رو میشه به قید منطقی بودن یا قابل دفاع بودن به قضاوت نشست ولی موضوع اینجاست که برخی دوستان نسل بین من و فرزندانم که برای فرزندانم قابل قبولند، عملا از نظر سلامت روانی دچار بحرانند ولی به صرف اینکه بلدند رگ خواب فرزندانمو بدست بیارند چون نسل نزدیکتری نسبت به من به اونها هستند، از طرفی خوب نقطه ضعفهای نسل منو بلدند چون نسبت به فرزندانم به نسل من نزدیکترند، چنان آسیبی به روابط والدین-فرزندی افرادی چون من میزنند که کنترل رفتار از اختیارم بیرون میره.
    زندگی مطلقا رفاه را هدیه نمی کنه و زحمات زندگی هم طعم پیروزیها و اصلا همین زندگی عادی را دلچسبتر می کنه، چیزی که فهمانیدن و قبولاندنش برای من به فرزندانم سخته.

  • روح ا ... گفت:

    سلام استاد گرامی،
    مرسی بابت نوشته شما و صبحانه لذت بخشتون که پس از سیری تازه درد پرخوری را حس کردم.

    خواستم سه روز و سه شب صبر کنم ،دیدم که شهریار گفت این کلاهیست که بر سرچون منی خیلی گشاد است. یادم هست روزی فردی ناشناس و معنوی ، غیر مستقیم نقل داستانی کرد از خواهش شخصی که حمایتی را از وی طلب کرده بود ،ایشان هم گفته بود به یک شرط که دیگر هیچ حرف خوبی نزنی و هیچ کار خوب هم نکنی، حرفی بزن که خوبتر و کاری کن که بهتر باشد ،به روشنی یادم هست که آن حرف که مخاطبش هم نبودم ،چون سربازان نگهبانی بر گذرگاه های سیناپس های مغزم ،مترصد و در کمین بودند و هر رفت و آمدی را که حرفی را به سوی زبانم حمل می کرد به جوخه اعدام می راندند، مدت های مدیدی زبان را جز چشیدن طعم غذا مشغولیتی نبود.
    گاهی می گویم چه خوب که هستند آنانی که باید باشند و عهده دار نسل جنگ آن زمانند. راست می گویید نسل ها تغییر کرده و می کنند و چه سریع و هنوز هم در شتاب به ناکجا آبادی که شاید و شاید دیگر ،ثروت این دنیا هم که نقل است در دست چندین ده نفر بوده نیز نتواند با این شتاب Trust zoneای را تعریف کند و براند من را به سوی ناحیه امنی که ساخته ،آفریده و ارزش یابی اش کرده در قالب مفاهیم دلخواهش ،با معیار خودش ، به نام موفقیت، راه این است تا تو موفق شوی ،سعادت تو در زندگی دنیایی تو این است ،بتاز در این راه،ساحل امن آرامش است آنجاست ،وقتی برسی سراب را دیگر نخواهی دید . چه خوب گفتی در جایی ، که شاید برای نوه های خود هم حرفی نداشته باشیم و مغز آنها مجهز به تکنولوژیست ،شاید دیگر حرف زدن و گپی دوستانه با صبحانه رخت خواهد بست ، دیده گانم را ،چه نیازیست که ببینند،چه چیز را اصلا بببینند ،بیافرینند بهتر است . دیگر چه نیاز که زحمت حمل این جسم را در سفرها به دوش آن نیم اسب گذارم، حضوری می یابم ،چه فرقیست بین واقعیت و مجاز ،همچنان که صدایم فرسنگها را طی می کند قبل ازآنکه دمی برآرم که بدانم زنده ام .آری دیگر چه باک که این گران تکنولوژی (چیپ های) دیجیتال رفتارم را مدل کنند ،نه،بلکه کنترل کنند ،همان سن توری که سرش هم ،با چه قافیه ای بگویم که بخواند ،نیم دیگر سرش هم سر خریست دیجیتال ( به معنای ایهام آن) و چه باک که تکنولوژی آتی فعالیتم را ،فعالیت شیمیایی بدنم را،زندگی غیر اردایم را که میلیون ها سال در طی تکامل با من بود را ارادی کند.
    باور دارم تکنولوژی خوب است ،نانم و فکرم از آن می خورد،این راهیست که میرویم ،اما آخر کدام راه …

  • rasta گفت:

    جالب بود.من خودم دهه هفتادی ام وقتی دهه هشتادیا رو میبینم واقعا بهشون حسودیم میشه اونا خیلی بهتر از ما فکر میکنن و به اندازه ى ما فکرهاشون بسته و محدود نیست,کنجکاوتر,باهوش تر و در بیان افکار و اعتقاداتشون شجاع تر هستن.

  • محمد خرمی گفت:

    مثل من که متولد ۷۳ هستم ولی دلم میخواد ارزش ها و سرگرمی ها و چیزهای دیگم شبیه نسل های قبل باشه،میگم چرا با دهه هفتادی ها حال نمی کنم!

  • سایه گفت:

    سلام
    این تفاوت بین نسل ها خیلی عجیبه من خودم با خواهرم که خیلی دوستش دارم ۴ سال تفاوت دارم ولی تازگی ها حس میکنم دیگه حرفی برای گفتن باهاش ندارم خیلی ناراحت میشم. همیشه برام دغدغه بوده که چطور آدم ها را با تفاوت هاشون با خودم از ته قلبم دوستشون داشته باشم و از بودن در کنارشون لذت ببرم.

  • آتنا گفت:

    انديشه هاتون نه تنها هذيان و سوزاندن وقت نبود، بلكه بهترين دقايق امشبم رو رقم زد!
    براي من بيش از “چندين دقيقه ” ارزش فكر كردن داشت.

    • سارا گفت:

      گذشته از پيام اين مقاله كاملا درسته ميوه هاي ارگانيك كج و كوله هستن و نه محصولاتي كه با هزار ترفند شيميايي توليد ميشن. از ابتداي مقاله اين موضوع ذهن منو درگير كرده بود و الان خودم نمي دونم جزو كدوم دسته ام!

  • محیا گفت:

    خیلی خوب بود.
    فقط یه نکته بگم، میوه های ارگانیک نیستند که یک شکلند، میوه های ارگانیک یا بیو چون بدون دخالت ژنتیکی یا بدون سموم و آفات کارخونه ای تولید میشوند معمولاً صاف و صوف نیستند.
    شیوه ی کانونشنال همون شیوه ای ه که بعد از انقلاب صنعتی اروپا متداول شد و محصولش همون میوه های صاف و یکدست و بدون آفت بود.
    تحلیل شما کاملاً درست بود اما نسل بعد از جنگ جهانی دوم اروپا به تعبیر شما “نسلی که در طول رشد، انواع سمومات و آفت‌ها و گزندها و دشواری‌ها را تحمل کرده، با همه‌ی قیافه‌ی مج و ماوجی که دارد و خمیدگی‌هایی که بر تن دارد و زخم‌هایی که بر پوست” شیوه ی نوینی برای تولید برگزید که میوه ها و تخم مرغ ها و گوشت ها و غیره همگی بدون آفت و صاف و پرفکت باشند و در این راه از هیچ چیز فروگذار نکرد؛ و حالا نسل جدید با پی بردن به مضرات کودهای شیمیایی و سیستم تولید انبوه صاف و یکدست دوباره به شیوه ی نخست و “ارگانیک” و طبیعی قبل رجوع کرده که بدون مواد شیمیایی و بدون مجبور کردن حیوانات و گیاهان به تولید یکدست و بی نقص، مواد غذایی تولید کند.
    پی نوشت یک: من آلمان زندگی میکنم و تصوری از میوه های ارگانیک ایران ندارم، اما اینجا ارگانیک ها معمولاً کج و کوله تر و نچرال تر هستند. شاید چون شیوه ی متعارف این سالهای اروپا با شیوه ی متعارف ایران متفاوت بوده…
    اما میوه های غیر ارگانیک اینجا همه شبیه هم و یک شکل و صاف و صوف هستند.
    پی نوشت دو: میدونم که منظور شما از نوشته چیز دیگری بود و فکر میکنم متوجه شدم و کاملاً درست بیان کرده بودید. من هم همیشه به این نکته فکر میکردم. پدر من مجبور بود کار کند که پول داشته باشد و برای همین همیشه آرزوش بود که درس بخونه و اونقدر مهارت داشت که حتی توی سن بالا ضرب و تقسیم و جمع و تفریق رو همیشه ذهنی انجام میداد.
    و مادرم هم همیشه دوست داشت درس بخونه ولی پدرش مخالفت کرده بود. (هردو متولد دهه ۱۳۲۰) و اینها درس خوندن بچه هاشون بزرگترین آرزوشون بود و همه ی تلاششون رو کردند که درس بخونیم! ولی منی که از بچگی مجبور بودم درس بخونم، الان اونقدر از مدرک گریزانم که مطمئناً اگه بچه ای داشته باشم درس خوندن و تحصیلش برام از اهمیت کمتری برخورداره به نسبت خیلی چیزهای دیگه!
    بگذریم. منظورم این بود که مطلبتون رو گرفتم. این ماجرای کانونشنال و ارگانیک یه مثال بود ولی من فکر میکنم (با دید من) درست بیانش نکردید. از دید من کانونشنال ها صاف و صوف ترند! و با این دید وقتی خوندم یه کم برام مطابقت دادن اینها عجیب بود.

    • نويد گفت:

      محياجان
      به نكته بسياردرستى اشاره كردى كه اتفاقاًازآغازمقاله توجه من روهم به خودش جلب كرده بود،ممنون..

  • كيان گفت:

    خيلي جالب و قابل تامل بود
    به نظرم الان ترجيح زمانه فراموش كردن شده برخلاف سالهاي قبل كه ميخواستيم فراموش نكنيم
    تلگرام یک قابلیت دارد به اسم سکرت چت. برای این ساخته شده که حرف های آدم ها با هم از یک درگاه امن، از جایی که چشم کسی بهش نخورد، گوش کسی نشنود و دست کسی نرسد، منتقل شود. همین قابلیت، یک قابلیت دیگر در خودش دارد که به فارسی می شود زمان سنج خود تخریبی یا نابودگر زمانی! کارش این است که به پیام ها زمان می دهد. زمان دیده شدن، خوانده شدن، فراموش شدن. ۲ ثانیه، ۱۰ ثانیه، هر چی! می توانی بنویسی دوستت دارم. تایمرش را بگذاری روی ۵ ثانیه. بنویسی چقدر دلم تنگ شده برات. ۳ ثانیه! آن وقت می توانی بنشینی به تماشا. ببینی که پیام ها چطور ارسال می شوند، چطور می مانند و چطور نابود می شوند.
    تلگرام برنامه آدم های امروزیست. کوچ کاربر ها از وایبر و واتز آپ و لاین شروع شده. سرعتش خوب است، فایل ها راحت جابجا می شود و حرف ها ، زمان نابودی دارد
    از این پس، عشق واژه ثانیه هاست و حالا دیگر جسد بی جان همه عاشق های افسانه ای، لای کتاب های بیدخورده خواهد پوسید.
    و ما بارها و بارها مرگ و زندگي را با احساسي متفاوت تجربه ميكنيم …

  • محمد گفت:

    میگن کتاب خوب کتابی هست که آدمو به فکر فرو ببره نه اون که به جای آدم فکر کنه
    به نظر من اگه از جمله بالا کلمه کتاب رو حذف کنیم و به جاش عباراتی نظیر متن، روزنامه،مقاله،فیلم و … بذاریم باز هم معنای عمیق جمله از بین نمیره.
    برای من این پست ، پست خیلی خوبی بود چون متو شدیداً به فکر فرو برد و فقط حیف که من مث محمد رضا بلد نیستم حرفای توی سرمو به زبان بیارم یا بنویسم و معمولاً همونجا توی سرم دفن میشن
    محمد رضا سپاس
    قدحت پر می باد

  • Behdad گفت:

    خیلی خوب بود محمدرضا. الان دو نفر با اختلاف سنی ده سال، به اندازه یک قرن تفاوت دارن و از دید هر جفتشون، رفتارهای طرف مقابلشون منطقی نیست! البته این روزها باید ارگانیک باشی چون اگر نباشی، شاید حتی سمی هم خطاب بشی! البته به نظر من، بر خلاف میوه ها، انسان های ارگانیک ارزش و قیمت کمتری دارن

  • فواد انصاری گفت:

    امیدوارم همانطور که شما گفتید “، الگوها و ارزش‌ها و شیوه‌ی رفتاری، کمتر در اختیار والدین صغیر(پدر و مادر) و والدین کبیر (دولت‌ها)” قرار بگیرد ، و هر کس مسیر خودش را برود . یه جایی خوندم که “هر وقت آزادی شما را محدود میکنند میگویند که این کار برای امنیت شما خوب است ، و ملت و جامعه ای که آزادی را فدای امنیت بکند به هیچکدامش نخواهد رسید” … امیدوارم نسل های آینده کمتر در چهارچوب و کنترل روابط سنتی باشند و کنترل شده رشد نکنند . کاری که من بعنوانن یک دهه شصتی انجام دادم همش توی عصیان با خانواده و مدرسه و سیستم دولتی و … برای پس گرفتن آزادی ها و حق انتخابهایم بود بعضی وقتها زخم خوردم بعضی و قتها هم موفق شدم .
    دستت درد نکنه محمدرضا بازم از فکرات بنویس

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser