نوشته قوانین زندگی را در زمانی مینویسم که:
– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کردهام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار میکنی؟ چگونه اینقدر کم میخوابی؟ چگونه…»
– طی هفتههای اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بینالمللی باعث شد که درگیر بحثها و گفتگوها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.
– هفتهی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعفهایی هم داشت که دوستان در کامنتها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.
طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامهریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.
تصمیم گرفتم مجموعه نوشتههایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».
اما چند پیشنیاز وجود دارد:
۱- باید کمی از زندگی روزمرهی خودم تعریف کنم.
۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.
در زیر این پست (و این سری پستها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاههای مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشهی سایر ساکنان این خانهی مجازی فراهم شود.
گزارشی از یک روز عادی زندگی من:
حدود ساعت چهار بیدار میشوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشتهام. آن را چند بار میخوانم. در همان رختخواب، لپتاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری میاندازم. تلاش کردهام از خبرگزاری جمهوری اسلامی تا خبرگزاریهای صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها میتوانم به برایندی از وضعیت جهان دست پیدا کنم. نگاهی به شاخصهای اقتصادی میاندازم. چند صفحهای کتاب میخوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعیهایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامکها را میخوانم و برخی را پاسخ میدهم. بعد ایمیلها را چک میکنم. دوباره نیمساعتی میخوابم و به کارهایی که باید آن روز انجام دهم فکر میکنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع میشود. شادی قلیپور مدیر برنامههایم، برنامهی روزمره را یادآوری میکند و به خاطر تمام قرارهایی که بدون هماهنگی او گذاشتهام توبیخام میکند. حق هم دارد. روزها و ساعتهای زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول دادهام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم میخورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامهریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار میشود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا میکنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانکها و بیمهها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانهتر برگزار میشود. معدود فرصتهای خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلیمان صرف میکنم. در این میان، یکی دو روز در هفته هم کلاسهایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار میکنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز میکنم. کامنتهای سایت را جواب میدهم – البته در ماشین هم در فاصلهی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصلهای باشد، کامنتها و ایمیلها را روی تبلت میخوانم و پاسخ میدهم به همین دلیل کامنتها در طول روز کوتاهتر از شبها پاسخ داده میشوند! – و خلاصهای از کارهایی را که برای روزهای آتی مانده، مینویسم. در لابهلای این کارها، تلاش میکنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار میشود. طی ده سال اخیر تعداد روزهای تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.
قانون اول – برای تجربهی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.
همیشه بر این باور بودهام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه میتواند لذتبخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیباییها را به تملک خود درمیآورند، خیلی سریع نسبت به آنها بیتفاوت میشوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره میشود اما احساس مالکیت، میتواند همواره با تو بماند.
بسیاری از فعالیتهایم در حوالی خیابان ولیعصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور میکنم، همیشه در ذهنم تصور میکنم که در حیاط کاخ خودم قدم میزنم! حتی دیدن غریبهها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانهام، آزارم نمیدهد. خوب میدانم که اگر حیاط خانهام به این بزرگی و سرسبزی بود، درهای آن را نمیبستم و به همه رهگذران اجازهی عبور ميدادم!
ثروتمندترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع میکنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد، برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربهی زیبا کافی است.
قانون دوم – برای عقیدهام نمیجنگم. فقط میکوشم به عقیدهام عمل کنم.
مروری کوتاه به تاریخ نشان میدهد که بیشترین خونها در راه اثبات و انکار عقیدهها ریخته شدهاند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کردهاند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیدهاند. باورها و عقیدههای خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی میکنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.
قانون سوم – میوهی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد
شرایط نامطلوب و رویدادهای بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. میخواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخترین تجربه هم لذتبخش باشد.
در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سختافزار و برنامهنویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامهای که نوشته بودم، صداهای بازیها را تا حد قابل قبولی شبیهسازی میکرد. همین کار را برای شبیهسازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام دادهام. همینطور برای طراحی بازیهای ساده به جای خریدن و تهیهی بازیها. میوه سختیهای مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامهنویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامهنویسی میکنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).
در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانوادهام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتابهای متعدد بنویسم. احساس میکردم که انتشار کتابهای خوب، برای کسی که از یک خانوادهی معمولی آمده، افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسلاش، تحصیلکرده و پزشک و مهندس و … بودهاند. میوهی نارضایتی دورهی دبیرستان، کتابهای سالهای بعد بود.
در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار میکردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام میشدم تا دستگاهها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال) ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربهی کارهای عملی روی قطارها و ماشینآلات و همینطور مطالعه، استفاده کنم. میوهی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقهای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب میخواندم (در بیابان ساعات کمی را میتوان کار کرد). تخصصهای مختلف و مطالعهی زیاد و عمیق، میوهی زندگی اجباری در بیابان بود.
سال قبل، در اثر سانحهای، پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندیها چه زود، ما را تنها رها میکنند. برای آنکه حرفهایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایلهای صوتی در حوزهی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوهی پای شکستهی من بود.
هنوز هم، جستجو برای میوههای خوشطعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیتهای زیبای زندگی من است…
قانون چهارم – مشکوک نیستم.
تردید کردن و شک داشتن، انرژی میگیرد. ما انسانها توان تحلیل خواستهها و رویاها و منافع و مضرات تصمیمهای خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژیام را صرف پیشبینی و تحلیل انگیزهها و خواستههای تو کنم؟
اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزهی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزهاش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش میکنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم میتواند به من دامها و نقاط تاریک تحلیلها و نگرشهای خودم را گوشزد کند.
اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونهی رایگان به من تعارف کرد، به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینهی آن برنامهی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را میگیرم و میخورم و لذت میبرم. دفعهی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بستهبندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیمام دخیل خواهم کرد.
اگر کسی به یک موسسهی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت میبرم. به این فکر نمیکنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشتهای تلخ و تاریک، انجام شده است.
قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.
هیچکس وظیفهاش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم میآورد تشکر میکنم. هرگز نگفتهام که «حقوق میگیرد پس وظیفه دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد، برایش بنزین میزنم.
از متصدی گیشه در بانک، به خاطر پیگیریهایش تشکر میکنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه میکند به دلیل وظیفهشناسیاش تشکر میکنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران، من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفهشناسی» تشکر کردم و هفتهی بعد، برایش یکی از کتابهایم را هدیه بردم.
قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازههای زمانی طولانی، قضاوت میکنم.
اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بودهام مرور میکنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمیکنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمیکنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد، رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال میگیرم. میدانم که طی ده سال بعد، به اندازهی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…
قانون هفتم – در گفتهها و نوشتههای دیگران، دنبال نسخهای کامل برای زندگی نمیگردم بلکه جرقهای را برای زندگی جستجو میکنم.
گاه هفتصد صفحه کتاب را میخوانم و ساعتها و روزها وقت میگذارم. تنها به این امید که جملهای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهاردههزار سطر حرفهای بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهامبخش، پرستش خواهم کرد.
دکتر علیرضا شیری، سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:
«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا میدهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش میکند، میتوانی بیتوجه عبور کنی. میتوانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمیبیند – درون سطل زباله بیندازی. اما میتوانی کار بهتری بکنی.
میتوانی هنگامی که تراکت را از او میگیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایهی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزهتر از باقی غذاهاست». آن پسر، دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفتهاید اما حال خود و حال او را بهتر کردهاید و به زندگی او و خودتان، معنا دادهاید.
چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جملهی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کردهام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…
یکی از قوانین زندگی من: در حد توانم به دیگران کمک می کنم, نه بیشتر, و بعد آن را فراموش می کنم تا انتظار جبران و حتی تشکر خشک و خالی هم نداشته باشم . این قانون در زندگی ارامشی به من داد که همه آن ها را جبران کرد
واقعا لذت بردم ممنون از این همه احساس خوب
سلام.
این متن رو برای بار چندم خوندم. بعضی از جمله هاتون آرامش عجیبی به من میده.
خیلی ممنون که قوانین زندگی شخصیتون رو برای ما نوشتید.
سلام…من هم با سرچ یادگیری زبان به اینجا رسیدم اما الان چند ساعته دارم نوشته هاتونو میخونم و خسته نشدم که هیچ ..واقعا حال خوبی پیدا کردم…سلامت باشید همیشه….
سپااااس
سلام آقای محمد رضا شعبانعلی،
جنس کلماتتون سوهانی روی روح و روانم کشید، هرچند دردآور ولی امید بخش.
قانون اول زندگی من هدفی که براش برنامه ریزی کردم تا آخر ادامه میدم حتی اگه موفقیتم صد در صد نبوده ولی به خودم اثبات کردم که میتونم و هیچ مانع و حرفی انقدر قوی نیست که کارم را نیمه تمام رها کنم و از تجربیاتش استفاده میکنم
قانون دوم من : رنج هر روز برای همون روز کافیه پس ارزش لحظات زندگی را میدونم و ازش استفاده میکنم
قانون سوم : از زندگی لذت میبرم هر فعالیتی که برام جذابه انجام میدم وتجربه ای که از هر کدوم به دست آوردم خیلی برام ارزشمنده و بهم اعتماد به نفس و قدرت میده.
یکیش این بود ۱۲سال بسکتبال بازی کردم ولی به خاطر ترس از برخورد مربی هیچ وقت نتونستم اونی باشم که واقعا هستم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم از تیم برم وبا ترسم مقابله کنم و نتیجه اش شد کارشناس تربیت بدنی و یادگیری شنا و بدمینتون و زومبا و لذت بردن از بسکتبال تفریحی ومربیگری و داوری این رشته فوق العاده.
با تشکر از شما که انقدر مطالبتون عالی و صادقانه و دلنشینه و خوندش شده یکی از کارهای مهم من.
قانون چهارم : برنامه سالیانه که برای خودم مینویسم باید انجام بشه حتی در آخرین فرصتها ولی رد کردن نداریم.
سلام شاید ناراحت بشین اما این کارا که گفتین همه خوبه بشرطی که به نون شب محتاج نباشی من چند ساله دارم کار میکنم و درس میخونم و انواع کارا رو انجام دادم بازاریابی، کارگری، پخش اتیکت، الن مغازه دارم ولی فقط میرسم اقسات بانک پرداخت کنم و هر ماه یه قسط دیگه بهم اضافه میشه زندگی سخته ولی اقای شعبانعلی عزیز این قانون هایی که گفتی بهترین قوانین برای زمانیست که حداقل بدهی کمرتو نشکونده
من هر روز فایل های صوتی شمارو گوش میدم و تا جایی که بشه سعی میکنم اجرا کنم برای هیچ کدومشون وجهی پرداخت نکردم ولی اگه تا سال دیگه تاثیرش رو زندگیم زیاد باشه پولشو پرداخت میکنم تا اون موقع راضی باشین تا حداقل اقساط شما دوست بزرگوارو به گردنم احساس نکنم
موفق باشین و سربلند
کاش یکی منو به بیابون تبعید می کرد…. حسودیم شد
سلام
قوانین زندگی من خلاصصصه:
(;۱در لحظه زندگی کنم
۲هدف از انجام هر کاری رفع نیازهای خودم باشه نه به خاطر چشم و حرف مردم
۳ایجاد شادی
۴عدم وابستگی به شرایط;)
درود بر شما ، قانون زندگی اصیل و عمیق شما گواه بر عاقبت بخیری عینی و عملی شماست !
تبریک تبریک تبریک و دیگر هیچ ….
سلام نیم ساعت خوابیدن ، بعد از بیدار شدن و نیایش و … و قبل از شروع کار روزانه برام خیلی جالب بود.
این همه پرانرژی ، خیلی عالیه.
خدا خیلی دوستتون داره.
قوانين زندگي شخصيتون خيلي بهم كمك ميكنه. خصوصا ديدتون در مورد ثروت واقعا ناب و زيبا بود و كمك به حل مساله مقايسه هاي نابجاي ما ميكنه. يه مورد برام سوال شده و اون هم اينه كه اگه امروز بخواين قوانين زندگيتونو بنويسيد باز با همين ترتيبه يا نياز به آپديت داره؟ من برم قوانين شماره ٢ رو بخونم.
سلام.چند روز پیش با یکی از همکارا صحبت می کردم که چطور میتونم برا یاد گیری زبان اقدام کنم سایت شما رو معرفی کردن .وحالا چیزای دیگه ای رو از سایت شما یاد گرفتم. خدا قوت
راستی واقعا روش خاصی برای یادگیری زبان انگلیسی دارین؟
سلام غزال جان
برای آموزش زبان که پرسیده بودی میدونم که از آقای شعبانعلی پرسیده بودی ولی چون من یه راه میشناختم گفتم بهت بگم شاید بتونه کمکت کنه.
من مدتیه که با کتاب fluent forever-how to learn any language fast and never forget it که نویسندشش آقای Gabriel Wyner هست دارم پیش میرم روش فوق العاده ای داره.یکم طول میکشه بهش عادت کنیی ولی خوب پیش میره.
بهت توصیش میکنم.موفق باشی
اگر به خاطر سکوتم متضرر بشم بهتر از اینه حرفی بزنم که متضرر بشم.
اینم یکی از قانونای زندگی من…:)))
سلام و خدا قوت
شاید بهتر باشد در مورد انسانها در بازه زمانی طولانی تصمیم گیری کنیم نه قضاوت.
با سپاس
برای عقیده ام نمی جنگم
فقط می کوشم به عقیده ام عمل کنم
۵ سالی هست که مباحث و سایت ها و نوشته های شما رو دنبال می کنم و سعی کردم در کار و زندگی بهشون عمل کنم.
خیلی جاها هم شده که مطالب شما رو به دیگران انتقال دادم (راضی باشید)
شخصیت شما رو دوست دارم
متشکریم از اینکه هستید
شاد و تندرست باشید
محمدرضا ی عزیز،
توی حال و هوای خاصی فرصتی شد که این مطلب رو بخونم،
تا حد زیادی میفهمم که از چی حرف میزنی،
برات دعا میکنم،
مراقب خودت باش،
سلام
جمله ي دكتر شيري در قانون هفتم “ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا میدهیم.” برام تداعي كننده ي يك جمله بود كه “معجزه ي زندگي ديگران باش.” براي من اينجا معجزه، معناي دادن حس خوب رو داره و قاعدتاً زمانيكه حس خوبي به ديگران مي دهيم حال بهتري رو خواهيم داشت.
با سلام و نهایت سپاس از معلم خوبم آقای شعبانعلی .
این لیست از قوانین روزمره ای که شما از زندگی شخصی خودتون تعریف کردیدشاید برای من هم مثل خیلی از دوستان طاقت فرسا و کسل کننده است اما این همه توان و انرژیایجاد نمیشود مگر با عشق و ایمان .
در واقع شما در تمام ابعاد کاری و مسایل شخصی تون مومنانه زندگی می کنید. و در جایی شنیدم که میگفتندبرای رسیدن به موفقیت های بزرگ همیشه از راههایی بروید که روندگان آن بسیار اندک هستند و شما یک تجربه عینی و مصداق کامل این کلام هستید. برای جسم و روح تون خیر و برکت وافر و برای اهداف متعالی تون راهگشایی و عزت را آرزو دارم.
ممنون که به ما یاد میدید که بی دریغ محبت کنیم و عاشقانه زنده بودن را زندگی کنیم. ممنون که که با رفتارها و شخصیت برجسته تون ( با تواضع و مهربانی ) به آدم ها یادآوری میکنید که زندگی فقط کار کردن و خوردن و خوابیدن و با تکنولوژی و امکانات رفاهی جدیدو … زندگی را سر کردن ،نیست . دانش و دانایی فقط ذست به سینه ایستادن و زندگی دیگران را نقد کردن و تحلیل گر اقتصادی سیاسی و اجتماعی ماهری بودن نیست . می شود از خواب غفلت و یکنواختی زیستن بیدار شد و هر کدام از ما در حد بضاعت و توان برای خودش قوانینی را تعریف کند و البته مومنانه با آن زندگی کند و با همین قوانین ، قدمی هرچند کوچک برای ارتقا و بهبود زندگی مان برداریم . مهم نیست اگر نمیتوانیم پرواز کنیم مهم اینست که میخواهیم پریدن را یاد بگیریم.
بنظرم فارغ از اینکه بخواهیم در مورد درست یا غلط بودن قانون های زندگی آقای شعبانعلی نظر بدیم و اینکه آیا با اون موافقیم یا مخالف , باید ایشون و هرکس دیگه ای رو که برای زندگیش قانون داره رو تحسین بکنیم. چون مقید بودن به اصولی که کسی مجبورمان نکرده واقعا سخته هرچند که شاید ساده بنظر برسه . و اعتقاد و عمل به همین قوانین شخصی هستش که میتونه گوهر یگانه و منحصر بفر درون هرشخصی رو برای خودش نمایان بکنه و از این رهگذر شاید بتوان به جامعه هم خدمت کرد .
کسانی که قانون شخصی ندارند و یا قانون های شان بسیار تابع شرایط می باشد یا بقول معروف تبصره های شکننده ی زیادی دارد نمی توانند خودشان باشند و کسی هم که نتواند خودش باشد نمی تواند توسعه یابد .
و این موضوعی است که من نیز از آن رنج می برم ؛ چراکه آنگونه که از خودم انتظار دارم نیستم و قانون های زندگی ام تبصره های زیادی دارد که براحتی آنها را دور می زنم .
اینکه بر تک تک ثانیه های خود مدیریت دارید ثمره تلخی یا شیرینی مجردی است شاید بشود با همراه همسری بخشی از این زمان را هم چنان حفظ کرد اما خوب مگر نباید به دل تنگ مادر او هم رسید وهمین طوری است که ناگهان میبینی ای که پنجاه رفت و هیچ اثری برای بهبود زندگی نگذاشتی و وبه قول خودت همه را برای مرگ گذاشتی واگر شانس یارت باشد وپدری را تجربه کنی که اساسا واخلاقا همه پول وتوان وانرژی را باید انجا بگذاری وبه ویژه بدون کوچکترین انتظار اینکه انها بفهمند هزینه فرصتهای از دست رفته تو چقدر است خوب انتخاب خودمان بوده با انها بچگی کردیم جوانی کردیم لذت بردیم ودرد کشیده ایم زندگی روزانه شما اوج در گیری است در عمق لذت چیزی که ارزوی من بود اما شجاعت و شعور اجرایش را هم نداشتم واین فاجعه کشتن وقت برای ما خانمها ابعادش وحشتناک بیشتر است اما با دیدن دختری به کمال رسیده بخشی از ان را مثلا فراموش میکنیم اما هر وقت انها مریض شوند این سوال فلسفی عمیق یقه ات را میگیرد ایا حق داشتی؟ برای جوانان میگویم شما بسیار پخته وفرزانه اید .برای جوانان میگویم تجربه عشق زیباترین وسرشارترین تجربه زندگی است همین طور پدری و مادری عمق وتلخ وشیرینی ان فراوان است اماهای ان هم بسیار است به راستی اگر کانت به حرف مردم می رفت ما هنوز کانت داشتیم؟ ایا مردم می توانستند با شروع پیاده روی او ساعت خود را روی ۳ تنظیم کنند ؟ تصمیم صد درصد شخصی است چون باید پای ان بایستید در این اوج درگیری و عمق لذت ودلتنگی یک خدا قوت از ته دل وقدر دانی عمیق به شما بدهکاریم
سلام محمدرضای عزیز.
فقط سوالی که دو سه روز بعد خوندن این متن به ذهنم خطور کرد این بود که چقدر واسه با خونواده بودن وقت میذارید؟از این متنی که نوشتین به نظر میرسه که ربات هستین.میخواستم ببینم روح زندگی و لذت رو تو همچین زندگی ای کجاها تجربه میکنید؟سوالم شاید بد نوشته شده باشه (به معنی این که بد برداشت کنین)اما سوال دلی ای هستش.گرچه فک نکنم جواب بدین………………
با سلام ، محمدرضا می دانم خیلی شاید به این موضوع علاقه نداشته باشی (البته از روی کامنت ها که گذاشته بودی دونستم) امکان داره که بگم از برگه نیایش خودت بگی اما می شه به ما هم بگی ما چطور می تونیم برگۀ نیایش تهیه کنیم و بیستر در مورد برگۀ نمایش بگی تا محتویات که درون آن نوشته ای ،
با تشکر
آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کردهاند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیدهاند….
عالیه استاد ممنونم
آفرین آفرین آفرین. بسیار زیبا بود. انشالله زنده باشی 🙂
با سلام خدمت اقای شعبانعلی عزیز من کمتر نظراتمو انتقال میدهم ولی خواندن دیدگاههای شما یه جورایی قلب ادمای سرگردانو جلا میده و چون میدونم با چشمهای واقع بینت نوشته های بنده را مرور می کنید احساس غرور می کنم از اینکه تو این دنیای رنگارنگ، ساده و روراست زندگی میکنی ،از اینکه پرکار زندگی میکنی ،از اینکه قلبت برای جامعه ایرانی می تپد خوشحالم و احساس میکنم هنوز افرادی در این مملکت هستند که دلسوزانه کار میکنند باشد که زندگی شما سرمشقی باشد برای افرادی که در منبرهای بلند شعار و فقط شعار و….. سر میدهند
سلام
خیلی با قانون اولتون موافق نیستم.درست است که بدون ثروت هم میشه خوش بود ولی با ثروت مسافرت بهتر و راحتتر…..میشه داشت.در کل عالی بود.
با عرض سلام…
من خیلی اتفاقی با شما و مطالب ارزشمندتون آشنا شدم…همیشه از آشنایی با آدمای موفق و نوین فکر به وجد میام و شما یکی از اون آدمایی هستین که من به دلیل آشنایی با اون ازخدا ممنونم.قوانین زندگیتون با تمام ابعادشخصی بودنش دارای نقطه اشتراک با زندگی دیگران هست…
من شما را به دلیل تمام موفقیت هاتون تحسین میکنم و براتون آرزوی همیشه شاد زیستن رو دارم اما لابه لای این حرفا یه سوالی واسم پیش اومد برنامه ریزی و هدف داشتن برای هرلحظه از عمر باعث نمیشه زندگی خشک و جدی بشه؟؟؟؟؟؟؟
شادباشین
کلامتون بسیار جالب ودر عین حال مرموزه!من هم در کتاب ها ومتونی که مطالعه می کنم به دنبال جملات ونکاتی هستم که انگیزه ای برای ساختن آینده ام به من می دهند.اما ترجیح میدهم در عین مفید بودن برای جامعه و خدمت به مردم و استفاده صحیح از وقتم کمی هم برای خانواده ام وحتی خودم وقت بگذارم بله برای خودم چون فکر میکنم این کمترین حقی است که یک موجود زنده می تواند داشته باشد.سفر رفتن از نظر من استراحت فعالی است که فرصت از دست رفته را با به دست آوردن انرژی زیادی جبران می کند.در روز وقت گذاشتن برای حفظ قرآن به زندگی من نظمی داد که با هیچ کار دیگری نتوانستم به دست بیاورم امیدوارم شما هم این جنس معجزه را تجربه کنید!در نهایت برای شما آرزوی تندرستی وشادکامی دارم.
? عزیز
آقای شعبانعلی حافظ قرآن هستن
امیدوارم همیشه حال خوشی داشته باشید
شیما حانم.. مثل اینکه شما استادو خوب میشناسید …میشه بگید منظور ایشان از برگه نیایش چیه ..؟یعنی نماز صبحشونه یا بخشی از اونه ..!!!
محمدرضای عزیز، سلام
هر سه قسمت قوانین زنگیتون رو با اشتیاق تمام و با تک تک کامنتها وجوابهاتون مطالعه کردم وخواستم به عنوان یک تازه وارد که چندی نیست با مطالبتون واین خانه آشنا شدم و همچنین افتخار حضور در همایش پرشور مذاکره را داشتم ، بگویم که من این خانه را همانجایی یافتم که روح تشنه وسرگشته ام جویای آن بود . مطالبتون چون آب زلالی است که وجودم همانند اسفنجی اون را با تک تک سلولهاش جذب می کنه و سیراب می شه . دلم نیامد که سرسری از اینجا رد بشم و ازتون بابت ایجاد این سایت تشکر نکنم .در مقابل این همه محبت ولطف بیدریغتان چیزی ندارم جز احترام واطاعت .تنها چیزی که دلم رو به درد آورد ، کشیده شدن بحث به حاشیه و گفتن چیزهایی که باعث ناراحتی خیلها شد . در حالی که شما در ابتدا توضیح داده بودید که این قوانین شخصی خودتونه و….. راستی! چرا روزگار ما چنین شده ؟من با تمام وجود سالهادرد این کج فهمیها رو تجربه کردم.یاد گرفته ام در مسیرزندگی ، روبرو شدن با اینگونه مشکلات امری اجنتناب ناپذیره و باید این درد ها را با عشق بپذیرم تا باعث تکاملم گردد .قانون دومتون رو دوست دارم و سرلوحه زندگیمه به عنوان مثال یکی از قانونهای زندگیم اینه که در هیچ شرایطی به محیط زیست آسیب نرسانم، چه ریختن زباله ، چه آلودگی هوا و یاصوتی باشه ویا… به همین خاطر با اینکه رانندگی بلدم وپول خرید ماشین رو داشتم تا کنون خودروی شخصی برای خودم نخریدم وبا خودم می گفتم حتی شده تنها یکنفر با شم که اینکار رو برای پاک نگه داشتن هوا انجام میده، بگذار من باشم . دراین مدت دائما مورد تمسخر بعضی دوستان وحتی اقوام قرار گرفته ام . ولی با ایمانی که به عقیده ام دارم مزایاهای زیادی نصیبم شده اینکه مثل دیگر همکارم نیستم که اگر ماشین نباشه کاراشون فلج می شه وحتی خیلی موقع آدرسها رو نمی دونند .این کار باعث شده تا من دچار عارضه کم تحرکی وچاقی نشم ، روابط عمومیم نسبت به دیگران بهتره چون بااقشار مختلف مردم درتماسم و….
ازدیگر قوانین زندگیم ، عدم دریافت وام از بانکها باسود آنچنانی است ، چون به نظرم عادلانه نیست. این نظر شخصیمه.
در آخر جسارت می کنم و مطلبی رو که دریکی از فایلهای صوتی که درمورد بی خوابی گذاشته بودنند رو می نویسم هرچند می دونم شما تمام این مطالب را خوانده اید ومن فقط محض تکرار اون رو مینویسم چون سلامتیتون برای افرادی چون ما مهم وحیاتیه.
“گفته شده که انیشتن تنها کسی بوده که از مغزش بیشترین بهره رو بره وبا صدها اختراعی که داشته ودنیا رو متحول کرده در طول شبانه روز به مدت ۱۱ ساعت می خوابیده و بیشتر ایدهاشو در خواب پیدا می کرد . حتی مابین کار هاش سنگ کوچکی رو برمیداشت میرفت وگوشه ای دراز میکشید و تاهنگامیکه بی اختیار سنگ از دستش رها می شد به چرت زدن ادامه میداد”. استاد عزیزم به خوبی درک میکنم که این معجزه عشقه که تا کنون با این همه فعالیت ولذتی که از آن برید باعث شده به لطف معبودت مشکلی برایتان پیش نیاد . امیدوارم بیشتر مواظب خودتون باشید.