دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

قوانین زندگی من (قسمت اول)

نوشته قوانین زندگی را در زمانی می‌نویسم که:

– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کرده‌ام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار می‌کنی؟ چگونه اینقدر کم می‌خوابی؟ چگونه…»

– طی هفته‌های اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بین‌المللی باعث شد که درگیر بحث‌ها و گفتگو‌ها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.

– هفته‌ی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعف‌هایی هم داشت که دوستان در کامنت‌ها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.

 طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامه‌ریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.

تصمیم گرفتم مجموعه نوشته‌هایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».محمدرضا شعبانعلی

اما چند پیش‌نیاز وجود دارد:

۱- باید کمی از زندگی روزمره‌ی خودم تعریف کنم.

۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.

در زیر این پست (و این سری پست‌ها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاه‌های مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشه‌ی سایر ساکنان این خانه‌ی مجازی فراهم شود.

گزارشی از یک روز عادی زندگی من:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم – البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! – و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

قانون اول – برای تجربه‌ی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.

همیشه بر این باور بوده‌ام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه می‌تواند لذت‌بخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیبایی‌ها را به تملک خود درمی‌آورند، خیلی سریع نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت می‌شوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره می‌شود اما احساس مالکیت، می‌تواند همواره با تو بماند.

بسیاری از فعالیت‌هایم در حوالی خیابان ولی‌عصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور می‌کنم، همیشه در ذهنم تصور می‌کنم که در حیاط کاخ خودم قدم می‌زنم! حتی دیدن غریبه‌ها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانه‌ام، آزارم نمی‌دهد. خوب می‌دانم که اگر حیاط خانه‌ام به این بزرگی و سرسبزی بود،‌ در‌های آن را نمی‌بستم و به همه رهگذران اجازه‌ی عبور مي‌دادم!

ثروتمند‌ترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع می‌کنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد،‌ برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربه‌ی زیبا کافی است.

قانون دوم – برای عقیده‌ام نمی‌جنگم. فقط می‌کوشم به عقیده‌ام عمل کنم.

مروری کوتاه به تاریخ نشان می‌دهد که بیشترین خون‌ها در راه اثبات و انکار عقیده‌ها ریخته شده‌اند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کرده‌اند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند. باورها و عقیده‌های خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی می‌کنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.

قانون سوم – میوه‌ی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد

شرایط نامطلوب و رویداد‌های بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. می‌خواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخ‌ترین تجربه‌ هم لذت‌بخش باشد.

در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سخت‌افزار و برنامه‌نویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامه‌ای که نوشته‌ بودم، صداهای بازی‌ها را تا حد قابل قبولی شبیه‌سازی می‌کرد. همین کار را برای شبیه‌سازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام داده‌ام. همینطور برای طراحی بازی‌های ساده به جای خریدن و تهیه‌ی بازی‌ها. میوه سختی‌های مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامه‌نویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامه‌نویسی می‌کنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).

در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانواده‌ام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتاب‌های متعدد بنویسم. احساس می‌کردم که انتشار کتاب‌های خوب،‌ برای کسی که از یک خانواده‌ی معمولی آمده،‌ افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسل‌اش، تحصیل‌کرده و پزشک و مهندس و … بوده‌اند. میوه‌ی نارضایتی دوره‌‌ی دبیرستان، کتاب‌های سال‌های بعد بود.

در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار می‌کردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام می‌شدم تا دستگاه‌ها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال)‌ ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربه‌ی کارهای عملی روی قطارها و ماشین‌آلات و همین‌طور مطالعه، استفاده کنم. میوه‌ی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقه‌‌ای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب می‌خواندم (در بیابان ساعات کمی را می‌توان کار کرد). تخصص‌های مختلف و مطالعه‌ی زیاد و عمیق، میوه‌ی زندگی اجباری در بیابان بود.

سال قبل،‌ در اثر سانحه‌ای،‌ پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندی‌ها چه زود، ما را تنها رها می‌کنند. برای آنکه حرف‌هایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایل‌های صوتی در حوزه‌ی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوه‌ی پای شکسته‌ی من بود.

هنوز هم، جستجو برای میوه‌های خوش‌طعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیت‌های زیبای زندگی من است…

قانون چهارم – مشکوک نیستم.

تردید کردن و شک داشتن، انرژی می‌گیرد. ما انسانها توان تحلیل خواسته‌ها و رویاها و منافع و مضرات تصمیم‌های خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژی‌ام را صرف پیش‌بینی و تحلیل انگیزه‌ها و خواسته‌های تو کنم؟

اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزه‌ی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزه‌اش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش می‌کنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم می‌تواند به من دام‌ها و نقاط تاریک تحلیل‌ها و نگرش‌های خودم را گوشزد کند.

اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونه‌ی رایگان به من تعارف کرد،‌ به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینه‌ی آن برنامه‌ی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را می‌گیرم و می‌خورم و لذت می‌برم. دفعه‌ی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بسته‌بندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیم‌ام دخیل خواهم کرد.

اگر کسی به یک موسسه‌ی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت می‌برم. به این فکر نمی‌کنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشته‌ای تلخ و تاریک،‌ انجام شده است.

قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.

هیچکس وظیفه‌اش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم می‌آورد تشکر می‌کنم. هرگز نگفته‌ام که «حقوق می‌گیرد پس وظیفه‌ دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد،‌ برایش بنزین می‌زنم.

از متصدی گیشه در بانک،‌ به خاطر پیگیری‌هایش تشکر می‌کنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه می‌کند به دلیل وظیفه‌شناسی‌اش تشکر می‌کنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران،‌ من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفه‌شناسی» تشکر کردم و هفته‌ی بعد، برایش یکی از کتاب‌هایم را هدیه بردم.

 قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازه‌های زمانی طولانی،‌ قضاوت می‌کنم.

اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بوده‌ام مرور می‌کنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمی‌کنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمی‌کنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد،‌ رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم. می‌دانم که طی ده سال بعد، به اندازه‌ی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…

قانون هفتم – در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران،‌ دنبال نسخه‌ای کامل برای زندگی نمی‌گردم بلکه جرقه‌ای را برای زندگی جستجو می‌کنم.

گاه هفتصد صفحه کتاب را می‌خوانم و ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذارم. تنها به این امید که جمله‌ای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهارده‌هزار سطر حرف‌های بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهام‌بخش، پرستش خواهم کرد.

دکتر علیرضا شیری،‌ سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:

«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا می‌دهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش می‌کند، می‌توانی بی‌توجه عبور کنی. می‌توانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمی‌بیند – درون سطل زباله بیندازی. اما می‌توانی کار بهتری بکنی.

می‌توانی هنگامی که تراکت را از او می‌گیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایه‌ی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزه‌تر از باقی غذاهاست». آن پسر،‌ دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفته‌اید اما حال خود و حال او را بهتر کرده‌اید و به زندگی او و خودتان، معنا داده‌اید.

چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله‌ را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جمله‌ی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کرده‌ام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


345 نظر بر روی پست “قوانین زندگی من (قسمت اول)

  • محسن گفت:

    سلام
    قانون پنجم مطلقه کاملا قبولش دارم. خودمم به این نتیجه رسیدم

  • مژگان زحمت کش فرد شیرازی گفت:

    مژگان
    سلام استاد عزیز ،
    در کلاسهایی به نام شعور کیهانی شرکت داشتم که ما در این کلاس ها به این باور و ایمان رسیدیم که هستی موظف است به تمام خواسته های ما جواب بدهد ، چه خواسته های مثبت و چه منفی ! جواب هستی به اشتیاق درونی من برای یافتن پاسخ خیلی از سئوالات ، آشنایی با شما ، دوره های شما و سایت خیلی پر بارتان بود … ممنونم به خاطر لطفهای بی منت و بی دریغتان
    پاینده باشید

  • حسین حاجی پور گفت:

    سلام جناب اقای شعبانعلی ازچند وقت پیش بطور اتفاقی شنونده برنامه شما دررادیو اقتصاد شدم که خیلی جذاب بود که دراینترنت پیگیرشدم ودانلود درایوهای رادیومذاکره بیشتربا قابلیتهای شمااشنا شدم وامروز هم باخواندن چندتاازروزنوشته هابیشتر خوشحال شدم چرا که صریح دیدگاههای سیاسی ات رااعلام کرده وازانهادفاع کرده بودی وچه خوب بود که روشنفکران ماچنین راحت اظهارعقیده میکردند ومیدان را به نااهگاهان نمی دادند.وبه قول جناب روحانی که درجمع دانشگاهیان فرمودندوقتی که بیسوادان اظهارعقیده می کنند چراشماساکت هستید.

  • نعیمه گفت:

    افکار وشیوه زندگی من شبیه شماست..ولی اطرافیان میگن خیلی ایده الیست هستم …زمانی که اغلب ادما طبق عادت وروال عادی زندگی باروزمرگی ها عمر میگذرانند خیلی سخت که تو بخواهی متفاوت باشی….شما منو یاد شهید مصطفی چمران انداختید.

  • نعیمه گفت:

    سلام استاد عزیز…روح لطیف من چند روز بود که مثل یک پرنده کوچک در قفس دنبا بال وپر میزد..دنبال یک یاداوری بودم….خدای بزرگ منو به سمت شما اورد….برام خیلی عجیب که توی این دنیای وانفسا هنوز میشه کسانی رو پیدا کرد که معنی زندگی…انسانی زیستن…رامیدانند..باورش برام سخت که یک مرد اینقدر لطیف باشه…

  • آسمان گفت:

    مشكوك نيستم و طلبكار نيستم.. بهترين قوانيني بود كه تا به امروز خوندم..
    خيلي سخته طوري رفتار كني كه شامل يك درصد از جامعه باشي..

    • ستاره گفت:

      سلام استاد عزیز.
      قانون پنجم و ششم عالی بود .و انجام دادنش خیلی سخت. ای کاش یکم توضیح بیشتری می دادید.
      و سوالی که دارم اینه که اصلا چرا به همه ادمها باید کمک کرد (مثال پمپ بنزین). من هم گاهی دوست دارم به همه ادمها کمک کنم و گاهی چیزایی می بینم که پشیمون میشم و همیشه هم توی این موضوع تو برزخم.

  • سیمین-الف گفت:

    با سلام و آرزوی سلامتی برایتان،
    پنج سالی است که در یک کلاس خودشناسی،زندگی می کنم.”قوانین پربار زندگی “شما رو که خوندم،خوشحال شدم وتصمیم گرفتم آن را برای سی وپنج نفر از شاگردان آن کلاس تکثیر کنم ودر اختیارشان بگذارم.
    شاید تلنگری باشد به قانون های داشته و نداشته مان.
    با تشکر از سخاوت و وجود پر از مهرتون.
    سربلند،شاد و سرشار از آرامش باشید.آمین

  • پیمانه گفت:

    امروز از طریق یاهو گروپ گروه تحصیلی ام به صورت اتفاقی به مطالب شما هدایت شدم . حیفم اومد کامنت نذارم . لذت بردم . ممنون . هنجار بودن بهترین دست اورد زندگی است.

  • مرتضی گفت:

    کاش دوست صمیمی همه تو بودی.
    سلامت روح، عادتهای خوب، بیان دلنشین، افکار جالب و پررمز و عمیق
    امیدوارم یه روز ببینمت و بتونم بیشتر با افکارت آشنا شم و اونها رو خو بگیرم ازت.
    قانون دوم تو، توی linkedin خودم با همون ادبیات خودت (یه کم تغییر) به اشتراک گذاشتم، همیشه با این قانون موافق بودم.
    به قول عمو جلیل، نباید “معترض بی خاصیت بود”.
    ممنون از مطالبی که میزاری، برای من ۲۷ ساله، کلی آموزندس حرفات، به قول خودت:
    گاه هفتصد صفحه کتاب را می‌خوانم و ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذارم. تنها به این امید که جمله‌ای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند.
    ممنون از مطالب خوبت.

    • ناشناس گفت:

      سلام استاد . خیلی وقته که دوست دارم نوشته هاتونو بخونم . اما کامپیوتر نداشتم فقط میتونستم به فایبهای صوتی شما که از طریق دوستان بههم میرسید گوش بدم. امشب اولین شبی که وارد سایت شدم. خیلی خوشحالم و سپاس گزار شما صحبت های شما استاد پرده های مه کشیده شده روی مغزمو یکی یکی کنار میزنه

  • فاطمه.د گفت:

    بسیار زیبا زندگی می کنید.
    وقتی قوانینتون رو می خوندم بی اختیار اشک می ریختم…
    “ای فرشته زیبای مرگ روبرویم بایست… من همانم که راز تو را زود، خیلی زود آموخته ام…. تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد…
    پیروزمندانه تن به خاک می سپارم چرا که از تنم چندان نمانده است. تمام آنچه در توان مغزم بود اندیشیده ام و هر آنچه در توان دستهایم بود بخشیده ام و هر آنچه رمق در پایم بود رفته ام …”
    پایدار باشید.

  • مریم گفت:

    من قلم خوبی واسه نوشتن ندارم متاسفانه. قانون دومتون یکی از دغدغه های من بود. ممنون که نوشتینش. ذهنم با خوندنش آروم شد.

  • فرشته گفت:

    چه برداشت قشنگ و زيبايي داشتيد و چه جالب كلمه ها رو كنار هم چيده بوديد واقعا خوشحالم كه امشب نشستنم پاي pc فقط چك كردن ايميل و بي هوا و بي هدف دنبال گشتن يك مطلب براي خواندن نبود
    موفق و مويد باشيد

  • مینا گفت:

    ممنون از مطلبتون
    بسیار به همچین مطلبی نیاز داشتم

  • فرزین ولی پور گفت:

    سلام
    مطالبتون بسیار زیبا و کاربردیه ، من دارم به فایلهای صوتی گوش شما می دم (تا شمار ۲۸گوش دادم) سعی کردم به دوستان و بستگان برسانم تا از مباحث بسیار مفید کسی که انگیزه اش هرچه هست ، بصورت رایگان استفاده کنند .
    قوانین زندگی شما سر مشق زندگی همه ی خوبان است که خوب زندگی کردند و یا می خواهند خوب زندگی کنند و جامعه ای پر از انسانهای خوب داشته باشند.
    کاری که من می توانستم انجام بدهم ارائه کپی فایلهای صوتی شما به دوستان و قرار دادن لینک آدرس سایت شما در صفحه فیس بوکم بود.
    با سپاس فراوان از شما

    • فرزین جان. ممنونم از لطفت.
      می خوام در آینده نزدیک در مورد هر یک از فایل‌ها، یک پست جدا بنویسم که محلی برای کامنت گذاشتن و سوال کردن و بحث و نقد و تحلیل باز بشه. 🙂

      • هیوا گفت:

        عالی میشه. اینطوری بقیه راغب تر میشن که فایلهارو گوش بدن و در موردش صحبت کنن.
        یه عده ای هم بعد از دیدن کامنت ها و گفتگوها مشتاق میشن گوش بدن.

  • همیشه رتبه یک گفت:

    درود جناب شعبانعلی
    مصاحبه شما با ماه عسل، فایل های رادیو مذاکره و پست های سایت شما، همه و همه بارها خواندم و گوش کردم و دیدم.
    اما نتوانست گرهی از کار من باز کند
    من روستا زاده ای هستم که همیشه سعی کردم در زندگی ام در همه رقابت ها ، رتبه اول باشم و واقعا هم شده ام. الان هم در بهترین دانشگاه های ایران در یکی از رشته های علوم انسانی در حال اتمام دوره ارشد هستم.
    میان دکترا گرفتن در ایران و خارج و یا رفتن دنبال کار واقعا گیج مانده ام
    کاش در میان توصیه های شما ، نکته ای هم مربوط به آشفتگی و بلاتکلیفی نخبگان دانشگاهی درج می شد

  • محمد نوری گفت:

    با سلام خدمت شما استاد گرانقدر ,مهندس شعبانعلی

    بنده به تازگی با سایت شما آشنا شدم .از شما بابت خدماتی که روی سایتتون برای مخاطبان قرار دادین صمیمانه سپاسگزارم

    راستی شما همونی هستین که یه بار اومدین برنامه ماه عسل؟؟

  • ياسين اسفنديار گفت:

    باسلام و درود فراوان
    خوشهالم
    امروز در همايش فنون مذاكره استاد شعبانعلي شركت مي كنم . گفتم قبل از حضور در همايش شناختي نسبت به ايشان داشته باشم به سايت مراجعه كردم و شگفت زده شدم از اين همه انرژي
    خوشهالم
    هميشه شاد و سرافراز باشيد

  • پدرخوانده گفت:

    خیلی ساده،انگار کن گلدان لب پنجره را که منتظر ضربه ای برای افتادن بود،با خوندن این سایت افتادم و شکستم.بساطم چیده شد،بساطی نو باید بسازم ولی مانده ام از کجا شروع کنم،میدانم از این سایت ولی ازکجاش؟شما تلنگر رو بمن زدید کاش و کاش مسیر را هم نشانم بدهید،مسیر رفتن پی خود.هرچند میدانم وقتتان کم است وانتظار ما پایان ندارد.با این همه به احترام تفکراتتان برمی خیزم از جای خود و افتخار میکنم که بهتان.

  • شاهین سلیمانی گفت:

    نور…

  • علی گفت:

    گفتگو های بین محمد رضا و یاسر برای من یک کلاس مذاکره بود..

  • سارا نعمتی گفت:

    سلام. استاد شعبان علی عزیز. منم قوانین زندگیمو نوشتم ، ولی مال من ۹۸ تا شد و حتی جا داره بیشترم بشه.از قوانین زندگی شما ودرسهایی رو که از شما یاد گرفتم در بخش الگو های زندگیم قرار دادم. ازتون ممنونم . ولی چرا جواب سوال منو ندادین؟ یکبار دیگه میپرسم میتونین سایتی رو چه در ایران و چه در دنیا بهم معرفی بکنید که بتونم مقاله و کتاب هایی رو پیدا کنم برای خوندن؟

    • این سوال خیلی کلیه سارا. باید ببینی چی دوست داری بخونی و چی برات مفیده و بعد دنبال منابعش بگردی.

      چیزی که خوندنش برای من زندگی است برای تو ممکن است اتلاف وقت باشد و بالعکس

      • سارا نعمتی گفت:

        استاد گرامی. کاملا متوجه ،منظورتون شدم واز سوال سطحی خودم شرمسارم. اخه من دارم روزی ۲۰ ساعت مطالعه میکنم البته الویت بندی کردم تا حدی ،اما بازم همش در شتابم و هرچی که میخونم ویاد میگیرم ،احساس دلسردی و نفهمی بهم دست میده ،دلم میخواد کتاب بخونم ،کتاب بنویسم و حرفهامو به گوش بقیه برسونم ، میدونم هنوز خیلی سوادم بالا نیست که بخوام دست به قلم بشم، اما به خاطر فضای خانوادم و وشهری(یکی از دور افتاده ترین شهر های ایران ،محروم و با مردمی شرطی شده و……) که توش زندگی میکنم.یه خلا بزرگی توی شخصیت خودم میبینم.ویه سوال برام پیش اومده شما چند بار گفتید که ادما نمیتونن از متوسط اطرافیانشون بالاتر برن ،این ،یه کم عذابم میده ، یعنی من نمیتونم از متوسط اطرافیانم بالاتر برم؟ ولی من اصلا اینو نمیخوام ومن باید بالاتر برم. اگه اینجوری نشه ، حاضر نیستم زنده باشم ، هرچند اطرافیانم من زنده ان خوب قلیشون میزنه و خوب نفس میکشن اما یه عمره که مردن. من اگه روحم بمیره ،جسم دیگه به کارم نمیاد.

        • مرتضی گفت:

          سلام؛
          سارا جان؛
          یک موضوعی رو بگم، نمیدونم چند سالته ولی چندتا کامنت از تو خوندم، راستش خیلی عجول به بنظر میرسی در زمینه رشد فردی.
          روزی ۲۰ ساعت مطالعه الزاماً به معنی جهش از متوسط اطرافیان نیست. شاید به معنی ایجاد خلاء هایی هم باشه که ۱۰ سال آینده گریبان آدمو بگیره.
          اینکه فکر کنیم مطالعه زیاد، باعث «فهمیده تر» شدن ما میشه، نه نمیشه، خیلی از مواقع باعث ایجاد «توّهم فهمیدگی» میشه.
          این چیزی که تو الان بهش فکر میکنی، منم در ۱۴-۱۵ سالگی بهش دچار بودم. کارتون ماداگاسکار رو دیدی؟ همون شیره که همه رو شبیه استیک گوشت میدید رو میگم. منم مثل اون بودم ،فقط اون موقع همه رو ابله و نفهم و بیشعور میدیدم.
          خیلی درونگرا به نظر میرسی، خیـلی. ولی قدرت درونگرایی خودتو اینطور داری مصرف میکنی که در مورد مسائل آزار دهنده اطراف خودت شدیداً تعمق کنی و روح خودتو شکنجه بدی.
          این که آدم بخواد باشعور باشه، با اینکه نخواد احمق باشه فرق داره.
          کسی که قصد با شعور شدن داره، در مسیر رشد و علایقش پیش میره.
          ولی کسی که از حماقت بترسه، دائم در یک ترس درونی به سر میبره.
          راستش من چندتا کامنت از تو خوندم، اینطور به نظر میرسه که بجای اینکه بخوای «به اون کسی که دوس داری تبدیل بشی»، بیشتر سعی داری که «مثل اطرافیانت نشی».

          • شهرزاد گفت:

            به نظر من سارا جون که دنبال سایتهای مفید می گرده، اولین سایت مفیدی که میتونه به نحو احسن ازش استفاده کنه همین سایته… تردید نکن!
            سارای عزیزم از همین جا شروع کن و ادامه بده … مطمئن باش اگه واقعا و با اشتیاق سوزان به دنبال کشف حقیقت و پیدا کردن راههای موثر برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن باشی همونطور که تونستی از سر یه تصادفی ( مثل همه مایی که الان اینجا هستیم) در حال حاضر اینجا باشی، خداوند باز هم بهت هدیه میده و اونقدرررر راهها و روش های قشنگی سر راهت میذاره که خودت متعجب میشی. بهم اعتماد کن. فقط باید همونطور که گفتم برای این موضوع اشتیاق سوزان داشته باشی و از صمیم قلب بخوای…
            شاید این جمله رو شنیده باشی که میگه : “هر چه را که در جستجوی آن باشی، همان را خواهی یافت” . پس نگران نباش و با آرامش درون و اعتماد و توکل به خداوند مهربونی که از خواست قلبی تو آگاهه و قطعا ابزارهای لازم رو به شرط اینکه متوجه شون باشی و درکشون کنی در اختیارت میذاره به پیش برو …

            • سارا نعمتی گفت:

              سلام شهرزاد عزیز. ممنونم که برای من کامنت گذاشتی ، کاملا باهات موافقم ، که اینجا وسایت استاد شعبان علی برام از هر جایی مفید تره ،من زیاد اهل وبگردی وسایتگردی نیستم ،مگر اینکه بخوام اطلاعاتی ویا کتابی در زمینه ای خاص جستجو کنم،ولی اینجا برام جوری شده که هر روز چندین بار میام وسر میزنم. و من خوب یاد گرفتم از اقای شعبان علی و توی پست داستان یه خانه تکانی نوشتم که واقعا الان هدف گذاری ،که کردم به زندگیم داره جهت میده و نه اینکه مقصد رو برام بسازه واینکه میخوام نگرشم همون جوری که اقای شعبان علی گفتن ، مثبت گرایانه و حقیقی و مرکز کنترلم درونی باشه ،این مورد اخر رو واقعا اگه اینجا نبود ،مطمئنم نمیتونستم تو هیچ کتابی پیداش کنم و اینقد روم تاثیر بذاره ،اخه من به خاطر اینکه توی شهر کوچیک و خانواده ای به دنیا اومدم که زیاد سواد اکادمیک بالایی ندارن وزیاد اهل کتاب نیستن وبرعکس من که وحشتناک تشنه ی یادگیری ومطالعه هستم ،یه جورایی این فضا برام غیر قابل تحمل بود و دیگه نمیگم هست ،چون به لطف درسهایی که از استاد شعبان علی یاد گرفتم ،دیگه میخوام یه ادم خوشبین باشم ،با مرکز کنترل درونی و البته هنوزم نمیتونم از ساعت مطالعه ی خودم کم کنم. ولی یه کم به لحاظ فکری ارامش بیشتری دارم.

              • شهرزاد گفت:

                خواهش میکنم عزیییزم. دو سه روز نیستم بعدا میام میخوام چند نککته تکمیلی دیگه رو هم بهت بگم. باشه؟ 🙂

              • شهرزاد گفت:

                … ببین سارا جون، دوست دارم چند نکته رو با توجه به چیزهایی که گفتی بعنوان یک دوست، بهت بگم، اگرچه تو الان تو در جایی هستی (منظورم این وبسایت) که کلی تو رو در اصلاح طرز فکرت کمک کرده و خودش یه کلاس بزرگ و ارزشمند برای تو و من و همه ماها میتونه باشه که واقعا جای تبریک داره …
                ولی دوست من، چیزی رو هم که باید همیشه بهش توجه کنی، اینه که ما همه توی کلاس بزرگی به نام “زندگی” ، زندگی می کنیم! که پر از درس های شگفت انگیزی هستش که به هر طریقی میخواد به ما فرا داده بشه، و ما باید سعی کنیم همه شاگرد زرنگی برای این کلاس باشیم. حالا کسی مثل “محمدرضا” ی عزیز، هم پیدا میشه و شاگرد اول این کلاس میشه…! 😉
                -مهمترین چیزی که دلم میخواد بهش توجه کنی اینه که “ارزش ما رو اندیشه های ما تعیین می کنن”، نه صرفا تحصیلات یا آکادمیک یا آمار کتاب هایی که تابه حال خوندیم… سعی کن هیچوقت قدرت اندیشه ات رو دست کم نگیری و مرکز توجهت رو توی زندگیت بیشتر بر روی رشد و تعالی اندیشه و طرز فکرت (یا همون mindset) معطوف کنی.
                – نکته دیگه اینکه خانواده تو، هر شرایطی که دارن، هیچ ربطی به تو نداره… پس سعی کن یکبار برای همیشه این موضوع رو از ذهنت بیرون بیاری و فقط به این توجه کنی که تو چی هستی و چیکار میتونی بکنی. سعی کن به جای ملامت و سرزنش اون ها (حتی توی فکر خودت!) به خاطر مسائلی که اصلا تقصیر اونها نیست، به اونها و حتی به این وضعیت، عشق بورزی و متبرکش کنی و بیشتر به جنبه های مثبتش توجه کنی، اونوقت می بینی که از دل همین وضعیت هم چه برکت هایی که به سوی تو فراخونده نمیشه…
                – نکته دیگه اینکه لطفا سعی کن در مورد زندگینامه آدم های موفق دنیا، کتاب یا مطلب بخونی، اونوقت می بینی که اکثر اونها از شرایط سخت بیرون اومدن و به اینجا رسیدن.
                – و نکته آخر اینکه، سارای عزیزم، هیچ هدفی با شتابزدگی و بی حوصلگی و … به دست نمیاد. به این نکته خیلی توجه کن…
                … امیدوارم به همه خواسته ها و آرزوهای قشنگت دست پیدا کنی. 🙂

                • سارا نعمتی گفت:

                  سلام شعرزاد عزیز. ممنونم ،حتما به حرفات گوش میدم وبهشون عمل میکنم ،دوست من. بازم ازت متشکرم. منم برای تو ارزو های قشنگ میخوام. کتاب های زیادی در رابطه با زندگینامه افراد موفق دنیا خوندم ولی خودت بهتر میدونی حتما ،نقشه خوانی ، کوهنوردی نیست. اما من بازم الگو برداری میکنم واما به روش خودم عمل میکنم. ودیگه شتابزده نیستم ولی خوب میدونم وقتم برای زندگی خیلی کمه ،پس باید خیلی تلاش کنم ، من هدف های زیادی دارم .

                • شهرزاد گفت:

                  سارای عزیزم، ممنون از پاسخت و ممنون که منو دوست خودت دونستی و اجازه دادی که بتونم تجربه ناچیز خودم رو در اختیار تو دوست خوبم هم قرار بدم. امیدوارم در این راه پر فراز و نشیب ، خدا یار و همراهت باشه.

  • شهرزاد گفت:

    درود بر آقای شعبانعلی عزیز. امیدوارم خوب و خوش باشید و از فعالیتهای روزانه تون خسته نباشید. امروز اولین و دومین فایل های برنامه عالی ای که در رادیو اقتصاد دارید و بابتشون واقعا ازتون تشکر می کنم رو مجددا توی ماشین گوش می کردم و در کنار همه مطالب خوبی که اشاره کردید، این موضوع که باید بین “آموزش” و “توسعه “تفاوت قائل شویم خیلی برام جالب بود. واقعا باهاتون موافقم که برای رشد و تکامل فردی باید پروسه تدریجی و پیوسته ای رو با صبوری وشکیبایی دنبال کنیم. امیدوارم بتونم پا به پای برنامه های موثر و سودمند شما در کنار برنامه هایی که خودم دنبالشون می کنم پیش برم و بتونم آدم بهتری باشم…
    (درضمن … یه چیزی توی کامنت های دوستان و پاسخ های شما در پای مطالب مختلفی که می دیدم توجهم رو چلب کرد و اینکه شما به برخی کامنت ها پاسخ می دید و به برخی خیر! نمیدونم این مساله رندوم و اتفاقی هستش یا انتخابی. در هر صورت میخوام به دوستانی که کامنت هاشون از طرف شما پاسخ دریافت می کنه تبریک بگم…. 😉 )

    • شهرزاد عزیز. من چند نکته رو در کامنت پاسخ دادن رعایت می‌کنم که قبلاً هم نوشته‌ام و خوب است که اینجا تکرار کنم:

      اول اینکه اگر کامنتی حرصم را در بیاورد ولی احساس کنم طرف مقابل ارزش جواب دادن دارد، جواب می‌دهم تا حرصم را خالی کنم!
      دوم اینکه اگر کامنتی حرصم را در بیاورد ولی …
      سوم اینکه اگر کامنت مشابهی را قبلاً پاسخ داده باشم، یکی دو بار دیگر هم پاسخ مشابه می‌دهم اما معمولاً بعد از آن پاسخ نمی‌دهم.
      چهارم اینکه بعضی کامنت‌ها پاسخ خیلی طولانی می‌خواهند که یا به زمان بعد موکول می‌کنم یا در مورد آنها یک پست می‌نویسم. اگر روند کامنت‌ها رو دنبال کنی مي‌بینی که از هر ۱۰ مورد پست من ۷ یا ۸ مورد مربوط به پاسخ کامنت‌های دوستان بوده.
      در برخی موارد هم کانفرم می‌کنم ببینم بقیه چه تحلیل‌هایی دارند تا من هم بعداً نظر خودم رو اضافه کنم. چون وقتی خودم اول نظر می‌دم بحث خیلی کمرنگ می‌شه.

      • شهرزاد گفت:

        سلام :)… خیلی از لطفتون و پاسخ دقیق و جامعی که لطف کردید به کامنت من دادید ازتون ممنونم و اول از همه به خودم تبریک میگم که بالاخره تونستم پاسخی از شما دریافت کنم. 😉 دوم امیدوارم که علت این پاسخ ، این نباشه که من حرصتون رو درآورده باشم 😉 ( چون چنین چیزی اصلا خواست قلبی من نیست) و سوم اینکه من کاملا شرایط و محدودیت های زمانی شما رو با توجه به اینکه میدونم چقدر وقت روزانه تون رو بایستی به کارهای چه بسا ارزشمندتری اختصاص بدید ،در فرصت خواندن و پاسخ دادن به این همه کامنت و این همه نظر و این همه لطفی که دوستان دارند کاملا درک میکنم. منو ببخشید اگه احیانا بابت به زحمت انداختن شما و توضیح دوباره مطالبی از طرف شما شدم که احیانا قبلا در مکانهای دیگری هم فرموده بودید. باز هم از تمام زحمات شما برای آگاهی بخشیدن و متوجه کردن دیگران از توانمندیهایی که با آگاهی از اونها و با به کار انداختنشون، میتونن زندگی قشنگتر و موفق تری رو برای خودشون و دیگران رقم بزنن ازتون بینهایت متشکرم و براتون آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.

  • هانیه گفت:

    من به تازگی با سایت و نوشته هاتون آشنا شدم و از حرف های روزمرتون الهام های خوب میگیرم به قول خودتون جمله هاتون نوری در قلب و ذهنم ایجاد میکنه،واقعا مرسی که هستید

  • شهرزاد گفت:

    سلام
    خیلی خوشحالم که خدا خواست و من رو خیلی اتفاقی با شما و سایت ها و مطالب عالی و ارزشمندتون آشنا کرد. برای نحوه تفکرتون خیلی احترام قائلم و واقعا از تمام مطالب و نوشته های خوبتون بهره می برم. و واقعا دیگه نمیتونم حداقل روزی یکبار رو از بین برنامه های روزانه ام زمانی رو خالی نکنم و به سایت ها و خواندن مطالب عالیتون اختصاص ندم. امیدوارم همیشه سلامت و پرتوان و پرانرژی باشید و در این راه ، موفق. ( و لطفا به سلامتی و استراحت خودتون هم بیشتر اهمیت بدید …)

  • ناشناس گفت:

    سلام
    وقتی برنامه روزمره تون و می خوندم پیش خودم می گفتم چه حس خوبیه که ادم وقتش انقدر پر باشه، کلی احساس مفید بودن به ادم دست میده، من یه زمانی نه به این شدت، ولی وقت سر خاروندن نداشتم و کلی از زندگی راضی بودم،
    ولی الان ….
    راستی تو چندتا پست چند تا سوال تخصصی پرسیده بودم که حتی تایید هم نشد در صورتی که پاسختون برام خیلی مهم بود.
    شاد باشید

  • شکوفه گفت:

    سلام چند وقته میام سایتتون خیلی خوشم اومده منم چنتا قانون دارم:
    ۱- بهترین حالت رابطه زن و شوهر رفاقته. اگه بتونن به معنی درستش عمل کنن(ما که اینجوریییم!)
    ۲- حق پدر و مادر بر فرزندان احسان هست.احسان خوبی ها (احسان یعنی بی منت و بی عوض ببخشی. مثل نذورات امام حسین قربونش برم) بقیه اعضا مثل ابجی داداشا مصداق حساب حسابه کاکا برادرن ، باید باشن!
    ۳-هرجایی که یه دکمه دیدی بدون یه روزی وقت فشار دادنش میرسه! (دگمه ها را برای فشار دادن ساخته اند!! خدایی خیلی حرفه ها! من تقریبا ۹۰% دانش فنی مو اینجوری کسب کردم!)
    ۴- اگه راضی به رضای خدا باشی خدا حتما راضیت میکنه
    ۵-و اما قانونی که هیچ وقت قدرت عمل کردن بهش رو ندارم اینه که نذارم ازم سوء استفاده بشه برای اهداف دیگران ابزار نشم… خدا بنده هاشو عزیز میخواد خیلی وقتا بجای فریاد سکوت کردمو بجای گریه خندیدم .نمیدونم تو این حالم که خدا منو میدید چه حالی میشد… احساس بزرگی میکردم در حالی که تو واقعیت کوچیک شدم ! مسخرست مث بزرگا صبرمو زیاد کردم.آب رفتم… خیلی سخته گفتن نمیخوام وقتی واقعا میدونی که نمیخوای! اسمش چی بود؟… هاا مصلحت … اونم با این مغز کوچیک من… ای خدا بازم دلم گرفت

    شما دلتون نگیره ها! شادی سهم هر لحظتون باشه خوشال میشم لطف کنین وقت بذارین نظرمو بخونین
    یاشاسین شعبانعلی

  • محمد گفت:

    محمدرضا توی یکی از کامنتا گفتی اینا قوانین ۴ تا ۱۰ زندگی تو هستند
    میشه اون ۳تای اول رو هم بگی؟بهرحال شاید یه ذهنیتی به ما بده

  • آيد گفت:

    آقاي مهندس شما چطوري روزي ۱۰۰ صفحه كتاب مي خوني؟؟؟؟ من خودمم بكشم از صبح تا شب كتاب بگيرم دستم فوقش ۳۰ صفحه مي خونم!!!اگه راه خاصي داره به منم بگيد لطفاً. بدجور درگير اين موضوعم

  • محبوبه کریمیان گفت:

    با سلام
    قوانین زندگیتون عالی اند ای کاش من هم می توانستم این قوانین را داشته باشم.من از( ای کاش) فقط زمانی استفاده می کنم که مطمئنم نمی توانم کاری را که دیگری انجام داده من نیز به خوبی او یا حتی بهتر از او انجام دهم.قوانین زندگی شما این پیام را به من می دهم که شما واقعا انسان متواضع و فروتنی هستید.

  • امین گفت:

    همیشه آرزو داشتم کلی از این مطالب این شکلی بخونم کلی انرژی بگیرم از چیزی که هستم خجالت نکشم امید وار باشم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser