دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سیستم بسته | «در سیستم بسته، امروز تابع فردا است» یعنی چه؟

مصطفی خودمانی زیر مطلبی که مدت‌ها پیش با عنوان «از کلمهٔ سیستمی نترسیم» نوشته بودم، دربارهٔ یکی از جمله‌های برتالانفی پرسیده بود. مضمون جمله این است که در سیستم بسته، وضعیت حال سیستم تابع آیندهٔ سیستم است.

حرف مصطفی – و احتمالاً بسیاری از کسانی که این جملهٔ برتالانفی را می‌‌شنوند – این است که ما می‌دانیم وضعیت هر لحظه از سیستم می‌تواند تابع گذشته باشد. حالا گاهی صرفاً تابع گذشتهٔ نزدیک (معمولاً در سیستم‌های مکانیکی) و گاهی تابع تمام مسیر گذشته، از دور تا نزدیک (معمولاً در مورد سیستم‌های پیچیده‌تر مثل انسان، سازمان‌ها یا جامعه).

اما این که وضعیت این لحظه تابع آینده باشد، کمی عجیب به نظر می‌رسد.

مدت‌هاست صبر کرده‌ام تا حدود یک ساعت وقت آزاد (و فکر آزاد) پیدا کنم و جواب مصطفی را بنویسم، که هر دو، خصوصاً‌ دومی، به دست نیامد. امروز این مطلب را روی لپ‌تاپ باز می‌گذارم و اگر لابه‌لای کارها فرصتی پیش آمد به آن سر می‌زنم و امیدوارم به تدریج تا شب آن را کامل کنم.

ضمناً احتمالاً این بحث برای همهٔ دوستان، جذاب نباشد. فرض من بر این است که خوانندگان این مطلب، فضای درس تفکر سیستمی و به‌طور خاص، تعریف سیستم و ويژگی‌های سیستم باز را در ذهن دارند.

مصداق‌های آن‌چه را در این نوشته می‌خوانید، می‌توانید تقریباً در همه نوع سیستم‌، از بدن انسان گرفته تا شرکت‌ها، زبان‌ها، فرهنگ‌ها، دولت‌ها و حکومت‌ها بیابید.

چند جمله از کتاب نظریه عمومی سیستم‌ها

قبل از این که بحثم را ادامه بدهم (در واقع شروع کنم) چند جمله از کتاب نظریه عمومی سیستم‌ها می‌آورم. تا سبک نگاه و فضای فکر کردن برتالانفی دست‌مان بیاید:

Finality can be spoken of also in the sense of dependence on the future. As can be seen from equation (3.27), happenings can, in fact, be considered and described as being determined not by actual conditions, but also by the final state to be reached. Secondly, this formulation is of a general nature; it does not only apply to mechanics, but to any kind of system.

[…] The “teleological” final-value formula therefore is only a transformation of the differential equation indicating actual conditions. In other words, the directedness of the process towards a final state is not a process differing from causality, but another expression of it. The final state to be reached in future is not a “vis a fronte” mysteriously attracting the system, but only another expression for causal “vires a tergo.”

برتالانفی به خاطر پیش‌زمینهٔ‌ تخصصی خودش، معمولاً مثال‌ها را از فضای زیست‌شناسی و سلول می‌آورد. اما هر جا که توانسته، به قدر وسعش، از این فضا فاصله گرفته و سعی کرده حرف‌هایش را با فضاهای بزرگ‌تر و سیستم‌های پیچیده‌تر هم تطبیق دهد. به هر حال، نباید یادمان برود که اسم کتاب، نظریهٔ عمومی سیستم‌هاست و حرف برتالانفی این است که بر همهٔ سیستم‌ها قواعد یکسانی حاکم است (هر چند شاید گاهی تشخیص مصداق ‌آن‌ها سخت‌تر باشد).

مثلاً‌ این جمله‌ها را بخوانید:

problems similar to those discussed with respect to the individual organism also occur with respect to supra-individual entities which, in the continual death and birth, immigration and emigration of individuals, represent open systems of a higher nature.

من در ادامه سعی می‌کنم به زبانی ساده و با مثال‌های ملموس، این بحث را توضیح دهم. واضح است که چنین بحثی می‌توان گسترده و پیچیده باشد. من در شرح موضوع، صرفاً به بیان کلیات اکتفا کرده و از روی بعضی از توضیحات و استدلال‌ها عبور می‌کنم. بنابراین زحمت پیگیری بیشتر بر عهدهٔ خواننده خواهد بود. اگر چه هر چه باشد، از آن تک‌جملهٔ اول که از برتالانفی نقل شد، کامل‌تر و شفاف‌تر است.

شاخص‌های وضعیت (State Indicators)

در اغلب سیستم‌ها ما می‌توانیم برای این که درگیر جزئیات سیستم نشویم، از شاخص‌های وضعیت یا State Indicators برای بیان وضعیت سیستم استفاده کنیم. مثلاً وقتی می‌خواهیم از اوضاع بورس حرف بزنیم، از شاخص بورس می‌گوییم. هنگام صحبت از شرکت‌ها به ارزش بازارشان اشاره می‌کنیم. برای بیان وضعیت آب‌و‌هوا به شاخص‌هایی مثل دما و رطوبت اشاره می‌کنیم.

واضح است که شاخص‌ها لزوماً «همهٔ جزئيات سیستم» را نشان نمی‌دهند، اما اگر شاخص‌های مناسبی انتخاب کرده باشیم، با تعداد محدودی پارامتر می‌توانیم شناخت قابل‌قبولی از سیستم به دست بیاوریم.

حالا سوال این است. فرض کنید S یکی از شاخص‌های وضعیتِ سیستم ماست و الان که سیستم در نقطهٔ A قرار دارد، مقدار این شاخص Sa است. دربارهٔ وضعیت این شاخص، وقتی در آینده سیستم به نقطهٔ‌ B برسد، چه حرفی می‌توانیم بزنیم؟ Sb در آن زمان چگونه خواهد بود و چه وضعیتی خواهد داشت؟

پیش‌بینی شاخص‌های وضعیت در سیستم‌های باز

در سیستم‌های باز، پیش‌بینی آیندهٔ سیستم یک راه بیشتر ندارد: وضعیت فعلی سیستم را با تمام جزئیاتش به من بگو. ورودی‌ها و خروجی‌ها را هم بگو. تعاملات و تبادلات با محیط را هم بگو. من می‌توانم وضعیت لحظهٔ بعد را پیش‌بینی کنم (به فرض که همهٔ داده‌ها وجود دارد و من هم ظرفیت محاسبهٔ کافی دارم).

وقتی به لحظهٔ بعد رسیدیم (یک گام جلو رفتیم)، دوباره باید بگویید وضعیت فعلی سیستم را با تمام جزئیات می‌دانم. دوباره به من ورودی‌ها و خروجی‌ها را بگویید. تعاملات و تبادلات با محیط را هم بگویید. حالا من می‌توانم یک قدم جلوتر را پیش‌بینی کنم.

لحظه به لحظه جلو می‌رویم و لحظهٔ آینده تابع دو چیز است: «وضعیت در لحظهٔ حال» + «تعامل و تبادل با محیط»

پیش‌بینی شاخص‌های وضعیت در سیستم‌های بسته

وقتی به بحث سیستم بسته می‌رسیم، تعداد زیادی از متغیر‌های ابهام‌آفرین حذف می‌شوند. تعامل با محیط وجود ندارد. سیستم نه چیزی از محیط می‌گیرد و نه چیزی به محیط می‌دهد. پس صرفاً درگیر یک «بازی درونی» می‌شود.

حالا دوباره می‌توانیم به سوال‌‌مان فکر کنیم:‌ الان سیستم در نقطهٔ A است و می‌دانیم مقدار شاخص وضعیت Sa‌ است. آیا می‌توانیم دربارهٔ شاخص وضعیت در نقطهٔ B (یعنی Sb) حرفی بزنیم یا حدسی بزنیم؟

شهودمان می‌گوید پیش‌بینی آینده در این سناریو (سیستم بسته)، ساده‌تر از سناریوی قبل (سیستم باز) است. بالاخره آن همه پیچیدگی تعامل با بیرون و داد و ستد حذف شده. اگر کمی هوشمند باشیم، احتمالاً باید بتوانیم شاخصی پیدا کنیم که از عهدهٔ تحلیل و پیش‌بینی‌اش برآییم.

خوش‌بختانه الان نزدیک یک قرن است که با این شاخص آشناییم و بیش از نیم‌قرن است که به شکل جدی با این شاخص کار می‌کنیم: انتروپی.

انتروپی به زبان ساده (خیلی ساده)

تا به حال چند بار در جاهای مختلف دربارهٔ انتروپی حرف زده‌ام. اما در این‌جا می‌خواهم انتروپی را به زبان خیلی ساده، در حدی که کار ما را در این بحث راه بیندازد، توضیح دهم.

به قصد سادگی، به جای این‌که از زبان ریاضی استفاده کنم، از زبان آنالوژی-استعاره‌ استفاده خواهم کرد. این کار در حد صحبت ما، هیچ ایرادی ایجاد نمی‌کند. چنان‌که کسان بسیاری هستند که سینرژی را در فضای فیزیک زیراتمی تا زیست‌شناسی بلد نیستند، اما از سینرژی در محیط کار، در پروژه‌ها و در کار تیمی حرف می‌زنند و حرف‌ها و برداشت‌شان هم اشتباه نیست. یعنی با دانستن همان مفهوم کلی هم کارشان راه می‌افتد.

انتروپی را در سیستم‌ها به شکل می‌توانید تصور کنید:

شکل اول| بی‌نظمی

بی‌نظمی ضعیف‌ترین و غیردقیق‌ترین توصیف برای انتروپی است. اما باز هم در حد یک توصیف اولیه خوب است. به یک کلاس درس در زمان تدریس معلم فکر کنید. بعد همان کلاس را بلافاصله پس از پایان تدریس معلم در نظر بگیرید. بچه‌ها بی‌نظم‌تر و پراکنده‌تر هستند. (با کمی بی‌دقتی) می‌شود گفت انتروپی کلاس بعد از ساعت درس،‌ افزایش یافته است.

شکل دوم | ظرفیت از دست رفته و انرژی غیرقابل استفاده

تعبیر دوم انتروپی – که کمی دقیق‌تر از اولی است – انرژی و ظرفیت غیرقابل استفاده است. آبی را که پشت یک سد جمع شده در نظر بگیرید. این آب ظرفیت دارد. می‌تواند کار انجام دهد. مثلاً می‌تواند پره‌های توربین را بچرخاند. دریچه‌های سد باز می‌شود (يا سد می‌شکند) و آب رها می‌شود. آبی که این سوی سد پخش شده یا در زمین فرو رفته، همان آب است. اما دیگر آن ظرفیت قبل را ندارد. پس در اثر باز شدن دریچه و رها شدن آب، انتروپی آن افزایش یافته است.

گرمای ناشی از اصطکاک در سیستم‌های مکانیکی هم از همین جنس است. انرژی مکانیکی مفید به شکل دیگری از انرژی (گرمایی) تبدیل می‌شود که یا به‌کلی غیرقابل‌استفاده است یا به اندازهٔ حالت قبلی، قابل‌استفاده نیست. همین است که می‌گوییم گرمای حاصل از اصطکاک، یعنی افزایش انتروپی.

ایری کارتر در کتاب Human Behavior is Social Environment این تعبیر را بسط می‌دهد و می‌گوید: وقتی در یک سیستم اجتماعی، مثلاً یک سازمان، یک کشور یا هر جایی شبیه این، دیدید که افرادی که می‌توانستند کاری کنند، از کار می‌افتند یا کنار گذاشته می‌شوند، یا وقتی ظرفیت‌های بزرگی در سیستم می‌بینید که استفاده نمی‌شود (يا شرایطی پیش آمده که دیگر مانند گذشته قابل‌استفاده نیستند)، می‌توانید آن‌ها را از جنس انتروپی و افزایش انتروپی ببینید.

شکل سوم | تعداد حالت‌های قابل‌تصور در یک سیستم

این شکل سوم از درک انتروپی، نزدیک‌ترین تفسیر به همان نگاهی است که لودویگ بولتزمن داشت و نیز به همان چیزی که کلود شنون از انتروپی می‌فهمید: هر چقدر تعداد حالت‌های قابل‌تصور از یک سیستم بیشتر باشد، انتروپی آن بیشتر است.

اگر می‌گوییم افزایش دما انتروپی یک سیستم را افزایش می‌دهد، چون جنبش مولکولی بیشتر می‌شود و این یعنی در هر لحظه، تعداد حالت‌هایی که برای موقعیت مولکول‌ها می‌توانیم تصور کنیم بیشتر است.

به این مثال ساده توجه کنید: چهار نفر در یک اتاق هستند. در اتاق بسته است و شما خبری از آن ندارید. آن چهار نفر به چند حالت ممکن است در اتاق نشسته باشند؟ بسته به فضای اتاق و نوع مبل‌ها و شناختی که از آن افراد دارید، ممکن است ده یا بیست یا سی یا صد حالت تصور کنید (فعلاً کاری به تعداد نداریم). حالا فرض کنید در همان اتاق به جای چهار آدم، چهار گربه هستند. حالا چند حالت را می‌توانید تصور کنید؟ قطعاً بیشتر. گربه‌ها ممکن است در همه جاهایی که آدم‌ها می‌نشینند، بنشینند. اما باید زیر میز و زیر مبل و داخل کابینت و روی کمد و لب در و داخل سطل زباله و جاهای دیگر را هم اضافه کنید. سیستم چهارگربه‌ای از سیستم چهارآدمی انتروپی بیشتری دارد (اگر معیارمان موقعیت فیزیکی هر یک از گربه‌ها-آدم‌ها باشد).

یک مثال دیگر هم بزنم که خیالم راحت شود تا این‌جا با هم جلو آمده‌ایم.

در یک سازمان شایسته‌سالاری حکم‌فرماست. یک دپارتمان کوچک از آن سازمان را در نظر می‌گیریم.

من به شما می‌گویم: این‌جا دپارتمان بازاریابی است و چهار نفر کار می‌‌کنند. یک نفر متخصص بازاریابی است و بیست سال در این رشته سابقه دارد. یک نفر به تازگی از رشتهٔ بازاریابی در دانشگاه فارغ‌التحصیل شده است. یک نفر دیگر، هیچ تحصیلاتی ندارد و قبلاً در آشپزخانه کار می‌کرده است. یک نفر دیگر هم هست که درس روانشناسی خوانده است.

چند حالت برای چارت این واحد تصور می‌کنید؟ تعداد حالت‌ها محدود است. احتمالاً آن متخصص را بالای چارت می‌گذارید. فارغ‌التحصیل بازاریابی و روانشناسی را هم شاید در پست کارشناسی در نظر بگیرید. آشپز را هم آبدارچی فرض می‌کنید. ممکن است یکی دو چیدمان دیگر هم به ذهن‌تان برسد. مثلاً آن درس‌خواندهٔ روانشناسی را بالاتر از فارغ‌التحصیل جوان یا پایین‌تر از او در نظر بگیرید.

حالا می‌گویم شایسته‌سالاری در این سازمان حاکم نیست. چند وضعیت می‌توانید تصور کنید؟ تعداد وضعیت‌ها بسیار بیشتر است. علاوه بر وضعیت‌های بالا، ممکن است آن آشپز، الان مدیر واحد بازاریابی باشد. ممکن است آن فردی که بیست سال سابقه دارد، آبدارچی باشد. کسی که روانشناسی خوانده هم می‌تواند آبدارچی یا مدیر باشد. دانشجوی تازه‌فارغ‌التحصیل ممکن است سرپرست باشد و آن فرد بیست‌سال‌کارکرده کارشناس زیردستش باشد. تعداد حالت‌ها بیشتر خواهد بود.

پس اگر وضعیت اول (شایسته‌سالاری) شبیه «سیستم چهارآدمی» باشد، وضعیت دوم (بی‌توجهی به شایستگی) بیشتر به «سیستم چهارگربه‌ای» نزدیک است و انتروپی بیشتری دارد.

از وضعیت آیندهٔ یک سیستم چه می‌دانیم؟

یکی از جذابیت‌های انتروپی به عنوان «شاخص وضعیت سیستم» این است که می‌تواند اطلاعاتی در مورد آينده یک سیستم بسته در اختیار ما بگذارد. ما طبق قانون دوم ترمودینامیک می‌دانیم که انتروپی سیستم بسته همواره رو به افزایش خواهد بود.

بنابراین اگر یک سیستم بسته داشته باشیم و شما بپرسید: «از فردای این سیستم چه می‌دانی؟» با تکیه بر قانون دوم ترمودینامیک می‌توان گفت: تنهایی چیزی که با قطعیت می‌توان گفت این است که انتروپی آن بیشتر از امروز خواهد بود.

می‌دانید که در مورد سیستم باز نمی‌توان این پیش‌بینی‌ را انجام داد. انتروپی سیستم باز در طول زمان ممکن است کاهش یا افزایش پیدا کند. این را هم می‌دانید که سیستم زنده نوعی سیستم باز است که می‌تواند انتروپی خود را در یک سطح ثابت حفظ کرده و حتی کاهش دهد (هر سیستم بازی موجود زنده نیست. اما هر موجود زنده‌ای سیستم باز است).

پس به عنوان جمع‌بندی تا این‌جا اجازه بدهید سوالی را که اول همین مطلب آوردم تکرار کنم:

سوال: فرض کنید S یکی از شاخص‌های وضعیتِ سیستم ماست و الان که سیستم در نقطهٔ A قرار دارد، مقدار این شاخص Sa است. دربارهٔ وضعیت این شاخص، وقتی در آینده سیستم به نقطهٔ‌ B برسد، چه حرفی می‌توانیم بزنیم؟ Sb در آن زمان چگونه خواهد بود و چه وضعیتی خواهد داشت؟

پاسخ: اگر سیستم بسته باشد، و ما S را انتروپی (به عنوان یک شاخص وضعیت) در نظر بگیریم، با قطعیت می‌دانیم که Sb > Sa خواهد بود.

در حال دور شدن از تهران هستیم یا نزدیک شدن به اصفهان؟

فرض کنید من در جاده در حال رانندگی از سمت تهران به اصفهان هستم. از چند دقیقه پیش تا الان ده کیلومتر رانندگی کرده‌ام. کدام توصیف درست‌تر است:

  • من ده کیلومتر از تهران دور شده‌ام
  • من ده کیلومتر به اصفهان نزدیک شده‌ام

واضح است که هر دو توصیف، معادل هستند. اما با وجود معادل بودن، ما گاهی یکی از آن‌ها را به دیگری ترجیح می‌دهیم. مثلاً اگر به تازگی از تهران خارج شده باشم احتمالاً ترجیح می‌دهم بگویم: من ده کیلومتر از تهران دور شده‌ام. و اگر نزدیک اصفهان باشم می‌گویم ده کیلومتر به اصفهان نزدیک شده‌ام. معیار انتخاب، صرفاً این است که کدام‌یک بهتر به من کمک می‌کند «وضعیت فعلی» را درک کنم.

طبیعی است وقتی می‌شود گفت «۲۰ کیلومتر دیگری برویم به اصفهان می‌رسیم» کمتر کسی می‌گوید «۴۲۰ کیلومتر راه آمده‌ایم و باید آن‌قدر برویم که به ۴۴۰ برسیم.» (اگر چه هیچ‌کدام اشتباه نیستند).

در سیستم بسته ما به آینده نزدیک‌تریم تا گذشته

این جملهٔ من که «ما در سیستم بسته به آینده نزدیک‌تریم تا گذشته» کمی شاعرانه است. وگرنه می‌دانم که منطق، این جمله را نمی‌فهمد. اما اگر مثال تهران اصفهان را در ذهن تجسم کنید، معنی این جمله را به خوبی درک خواهید کرد.

«امروز تابع آینده است» و «آینده تابع امروز است» در سیستم بسته که هیچ ورودی و خروجی ندارد، یکسان هستند؛ درست مثل سفر تهران-اصفهان.

اما نگاه به سیستم از این منظر که «امروز تابع فرداست» باعث می‌شود بتوانیم به سوال «سیستم امروز چه گامی به سمت فردا برمی‌دارد؟» پاسخ‌های بهتری بدهیم و چشم‌مان به رفتارهای امروز و وضعیت فردای سیستم بازتر شود.

ما می‌دانیم سیستم بسته در آینده چه وضعیتی دارد: انتروپی‌اش بیشتر از الان است. قطعیت این جمله با قطعیت «۲+۲=۴» تفاوت چندانی ندارد. پس بهترین روش برای «تحلیل رفتار امروز سیستم» توجه به «وضعیت فردای سیستم» است:

«سیستم بسته، امروز کاری را انجام می‌دهد و رفتارهایی را انتخاب می‌کند که انتروپی‌اش بیشتر شود. چون می‌داند که طبق قوانین طبیعت و سیستم‌ها، فردا باید انتروپی‌اش بیشتر از امروز باشد.»

این جملهٔ من، بیان دیگری از جملهٔ برتالانفی است که اول بحث نقل شد: «در سیستم بسته، وضعیت فعلی سیستم تابع آیندهٔ سیستم است.»

آینده، سیستم را از عقب هُل می‌دهد!

دو عبارت لاتین در متن برتالانفی آمده است: vis a fronte و vires a tergo.

او عمداً این دو عبارت را لاتین انتخاب کرده تا از بقیهٔ متن متمایز شوند و بیشتر به چشم بیایند. vis a fronte یعنی نیرویی که از جلو یک سیستم را به سمت خود می‌کشد؛ مثل اسب که گاری را به دنبال خود می‌کشد.

vires a tergo یعنی نیرویی که از پشت سیستم را به جلو هل می‌دهد؛ مثل کسانی که یک ماشین خاموش را هُل می‌دهند تا استارت بخورد.

برتالانفی این تعبیرها را به شکل عام و در بحث تحلیل معادلات سیستم‌ها به کار برده. اما من می‌خواهم به‌طور خاص در توصیف سیستم بسته از آن‌ها استفاده کنم. در سیستم بسته، آینده از پشت سیستم را به جلو هُل می‌دهد. اگر آینده می‌خواست با سیستم بسته حرف بزند چنین می‌گفت:

«سلام. من آیندهٔ تو هستم.

خود تو هستم، ادامهٔ تو هستم، اما با انتروپی بیشتر.

من فعالانه منتظرت هستم،

نه این‌که بنشینم و رسیدنت را نگاه کنم،

بلکه آمده‌ام پشت سرت تو را هل بدهم تا به سمت من حرکت کنی.»

آینده، با سیستم بسته به زبان جبر سخن می‌گوید؛ جبر ریاضی. جبر ترمودینامیکی. اما در برابر سیستم باز، لال است. چون سیستم باز خود در خلق آینده سهم دارد.

فقط برای جلوگیری از سوء‌برداشت، دوباره اشاره کنم که «امروز تابع آینده است» و «آینده تابع امروز است» در سیستم بسته که هیچ ورودی و خروجی ندارد، یکسان هستند؛ درست مثل سفر تهران-اصفهان. فقط این روش بیان، بیشتر می‌تواند به فهم وضعیت امروز سیستم و رفتارهای آن کمک کند.

نمونه‌های سیستم بسته را کجا می‌بینیم؟

می‌توان گفت سیستم کاملاً بسته وجود ندارد. مگر این که فرض کنیم کل عالم هستی، یک سیستم بسته است (این هم بیشتر یک استدلال زبانی است. چون بنا به تعریف واژهٔ هستی، وقتی به هر آن‌چه هست، می‌گوییم هستی، طبیعی است چیزی جز نیستی در بیرون سیستم نمانده. پس عالم هستی را می‌توان سیستم بسته دانست).

اما سیستم‌های بسیاری در جهان وجود دارند که می‌شود آن‌ها را «با تقریب خوبی» سیستم بسته فرض کرد.

این کار درست شبیه حل مسائل فیزیک یا ترمودینامیک است. وقتی به ما می‌گویند از اصطکاک صرف‌نظر کنید، منظورشان این نیست که اصطکاک وجود ندارد. بلکه می‌گویند اصطکاک آن‌قدر ناچیز است که با صرف‌نظر کردن از اصطکاک، خطای جدی در تحلیل و پیش‌بینی سیستم روی نمی‌دهد.

درست به همین شکل، وقتی می‌گویند سیستم از نظر صوتی یا ترمودیناکی یا نشت اطلاعات، ایزوله است، منظور همین است که نشت و تبادل با محیط، آن‌قدر ناچیز است که بتوان از آن صرف‌نظر کرد.

با این توضیح، سیستم‌های بسیاری در جهان وجود دارند که آن‌ها را می‌توان تا حد قابل‌قبولی سیستم بسته فرض کرد. اگر بخواهیم از سیستم‌های اجتماعی و وابسته‌های آن‌ها مثال بزنیم، می‌توانیم بگوییم برخی زبان‌ها، برخی فرهنگ‌ها، برخی اقوام و قبیله‌ها، برخی سازمان‌ها، برخی حکومت‌ها و برخی انجمن‌ها و گروه‌ها و فرقه‌ها شبیه «سیستم بسته» عمل می‌کنند.

چه ویژگی‌هایی در رفتار سیستم‌ها می‌توانند معیاری برای بسته بودن (بستهٔ مطلق یا بستهٔ نسبی) باشد؟ چند مورد را می‌گویم و خودتان می‌توانید این فهرست را کامل‌تر کنید:

(۱) مرز‌بندی جدی خودی و غیرخودی یا به‌ زبان دیگر: دگرپذیری پایین و بدبینی به هر چه از بیرون می‌آید. گاهی زبان‌ها، جوامع، دولت‌ها و سازمان‌ها به سمت بسته‌شدن می‌روند و شبیه بیماری که هر چه می‌خورد، استفراغ می‌کند، دیگر آمادگی ورود خوراک تازه و فکر تازه و آدم تازه ندارند.

(۲) اصرار بر «تأثیرگذاری» به جای «تعامل.» (ما می‌خواهیم شما هم مثل ما شوید. نه این‌که هر یک چیزهایی را از دیگری بگیریم).

(۳) اصرار بر ثبات به جای تغییر و تطبیق: مثلاً در مورد زبان، این باور که ما باید حتماً مثل گذشتگان خود حرف بزنیم و به‌هیچ شکل و در هیچ‌ شرایطی حاضر نیستیم کلمات یا دستور زبان خود را تعدیل کرده یا با نیازهای روز و ترجیحات نسل جدید تطبیق دهیم.

(۴) تصمیم‌گیری متمرکز به جای تصمیم‌گیری توزیع‌شده: این به خودی خود، به معنای بسته بودن سیستم نیست. مثلاً در یک بقالی بیست‌مترمربعی که یک بقال و دو کارگر کار می‌کنند، تصمیم‌ها در بقال متمرکز است. اما سیستم بسته نیست. چون بقال ورود و خروج و تبادل با محیط (کالا، مشتری، پول، کارگر و …) را بررسی می‌کند و در موردش تصمیم می‌گیرد. اما اگر این بقالی بزرگ شد و به اندازهٔ وال‌مارت یا آمازون رسید، دیگر یک فرد یا یک گروه یا چند کمیته و شورا نمی‌توانند در مورد ورود و خروج و تبادل با محیط، تصمیم‌گیری درست کنند. چون از ظرفیت پردازش ذهنی (Cognitive Capacity) موردنیاز برخوردار نیستند.

هر چقدر محیطی متلاطم‌تر، ظرفیت پردازش مورد نیاز بیشتر خواهد بود و شوراها و کمیته‌های متمرکز، ضعیف‌تر و ناتوان‌تر. بنابراین در سیستم‌های بزرگ، اگر تصمیم‌گیری در تمام سیستم پخش نشده باشد، سیستم نزدیک به بسته محسوب می‌شود.

بررسی یک مثال | سازمان به مثابه سیستم بسته

برای این‌که قدرت این الگوی تحلیلی را در فهم سیستم‌ها ببینید، یک مثال فرضی را بررسی می‌کنیم.

یک سازمان بزرگ با چندهزار نیرو را در نظر بگیرید که سه یا چهار نسل قبل تأسیس شده و نسل‌اندرنسل، وارثان بنیان‌گذار مدیریت آن را بر عهده گرفته‌اند. این سازمان با همهٔ معیارهایی که ما می‌شناسیم، بسته (یا تقریباً بسته)‌ است:

  • هیئت‌مدیره از اعضای خانواده هستند. معمولاً چیزی که باعث می‌شود کسی از هیئت‌مدیره حذف شود مرگ است و تنها چیزی که باعث می‌شود در آینده کسی بتواند به هیئت‌مدیره اضافه شود، تولد نوزادان تازه در خانواده است (يا چیزهایی از این دست. مثلاً‌ دامادها و عروس‌ها و رابطه‌های سببی).
  • مدیران همگی از داخل سازمان ارتقا پیدا می‌کنند. در هیچ‌شرایطی کسی از بیرون برای هیچ سمتی انتخاب نمی‌شود.
  • پدر پدربزرگ مدیرعامل فعلی، در زمان تأسیس سازمان ایده‌هایی داشته که آن‌ها را در قالب ارزش‌های سازمان تدوین کرده و همه تلاش می‌کنند ارزش‌ها را حفظ کنند.
  • حتی در تأسیس شعبه در شهرها و کشورهای دیگر، کارمند بومی استخدام نمی‌شود. یا اگر بشود، به مدیریت ارشد نمی‌رسد. بلکه از دفتر مرکزی و مقر اصلی سازمان، کسانی به آن‌جا اعزام می‌شوند.
  • سازمان ترجیح می‌دهد نرم‌افزارهای مورد نیاز خودش را خودش بنویسد و به خارجی‌ها (هر کسی بیرون از سازمان) اتکا نکند. این برون‌سپاری نکردن و خودبسندگی، نوعی ارزش و دستاورد محسوب می‌شود.
  • طبیعتاً در این سیستم، کسانی که چارچوب‌های کلی و اصول سیستم بسته را نپذیرند، حذف یا منزوی می‌شوند (حقوق فلانی را می‌دهیم. اما خانه بنشیند و دیگر به واحد روابط عمومی نیاید. چون با شرکت‌های دیگر دوست است و تعامل و تبادل اطلاعات دارد).

مواردی که گفتم، فقط چند مثال هستند. شما می‌توانید چیزهای دیگری به فهرست اضافه کنید. یا برخی از آن‌چه را که فهرست کردم، خط بزنید. مهم این است که در کل حس می‌کنیم این سیستم، بیش از آن‌که یک سیستم باز باشد، یک سیستم بسته است.

حالا به این سوال فکر کنید:

شنیده‌ایم که قرار است در این سیستم، یک نفر به عنوان مدیر واحد بازرگانی خارجی انتخاب شود. پروندهٔ پنج نفر در حال بررسی است. دو نفر اصلاً زبان نمی‌دانند. سه نفر زبان می‌دانند اما در بین آن‌ها فقط یکی تجربهٔ بازرگانی خارجی دارد. فعلاً چند جلسهٔ کارشناسی در واحد منابع انسانی برگزار شده. رزومه‌های هر پنج نفر را گرفته‌اند. قرار است کارمندهای قبلی واحد بازرگانی خارجی هم نظر بدهند. یک سیستم نرم‌افزاری هم وجود دارد که عملکرد قبلی این افراد را بررسی می‌کند و گزارش می‌دهد. این فرایند حدود سه ماه طول خواهد کشید و تمام سازمان واقعاً و عمیقاً در تلاش است تا بهترین فرد را برای مدیریت بازرگانی خارجی انتخاب کند.

به نظر شما از این پنج‌نفر، کدام‌یک شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند؟

جواب:

بر اساس نظریهٔ عمومی سیستم‌ها، ما تنها چیزی که می‌دانیم این است که سیستم می‌خواهد به سمت انتروپی بالاتر برود. نه این که کسی چنین اراده‌ای کرده باشد. بلکه این «ماهیت سیستم بسته» است.

پس:

به احتمال بسیار زیاد، یکی از دو نفری که زبان نمی‌دانند، انتخاب خواهند شد. اگر در بین آن دو، یکی هوش یا تجربه یا شایستگی کمتر داشته باشد، شانسش بیشتر است.

اگر به هر علت، چنین اتفاقی نیفتاد، شانس بعدی متعلق به دو نفری است که زبان می‌دانند اما تجربهٔ‌ بازرگانی خارجی ندارند. چون باز این اتفاق، بهتر در مسیر افزایش انتروپی است.

اگر این دو نفر هم به هر علت انتخاب نشدند، دو گزینه قابل‌تصور است: آن فرد زبان‌دان و با تجربهٔ‌ بازرگانی، انتخاب شود و بعد از مدتی به خاطر تنش و تعارض کنار برود. یا خود او باعث شود انتروپی بیشتر شود. مثلاً شاید چهار گزینهٔ دیگر، محموله‌ای را که او خریده، غرق کنند و او بدنام و بدسابقه شود. حالا پنج آدم ناشایسته و بدسابقه داریم و یک محمولهٔ‌ غرق‌شده. «آینده»، پشت سیستم ایستاده و نفس‌نفس‌زنان لبخند می‌زند و می‌گوید: اولش که هل دادم، تکان نخورد. اما الان خوب جلو رفت. انتخاب هیچ‌یک از آن چهارنفر دیگر انقدر انتروپی را افزایش نمی‌داد.

یک سوال دیگر را بررسی کنیم:

واحد منابع انسانی می‌خواهد با هدف افزایش رضایت کارکنان و بهبود انگیزهٔ آن‌ها، سیستم پاداش و پرداخت را اصلاح کند. از همه نظرخواهی می‌شود. کمیته‌ها و شوراهای متعدد تشکیل می‌شود. چند ماه کار کارشناسی انجام می‌شود. همهٔ دست‌اندرکاران در تلاشند تا واقعاً نظام پاداش و پرداخت بهتر شود.

به نظر شما نظام پاداش و پرداخت جدید چه اثری روی رضایت و انگیزه خواهد داشت؟

جواب:

مکانیزم را نمی‌دانیم. اما مطمئناً تلاش‌ها و جلسات کارشناسی نهایتاً به یک نظام پاداش و پرداخت ضعیف‌تر منتهی می‌شود و نارضایتی‌ها بیشتر و انگیزه‌ها کمتر خواهد شد. چون سیستم بسته «محکوم به افزایش انتروپی» است.

پاسخ به چند ابهام دربارهٔ
تحلیل امروز سیستم‌های بسته از روی آیندهٔ آن‌ها

ابهام اول) ممکن است بپرسید: واقعاً در هر گام و در هر لحظه، انتروپی افزایش پیدا می‌کند؟ یعنی حتی یک اتفاق مثبت (مثلاً حفظ انتروپی در چند قدم متوالی) هم در سیستم بسته نمی‌افتد؟

پاسخ این است که قطعاً ممکن است در مقاطعی چنین اتفاقاتی بیفتد و سیستم بتواند انتروپی خود را حفظ کند. اما این رفتار، به آن معنا نیست که وضع سیستم بسته رو به بهبود است. این رویدادها را باید «اتفاقی» قلمداد کرد. درست همان‌طور که اگر قندان را روی میز خالی کنید و چند قند روی سر هم بنشینند، این نظم، نشان‌دهندهٔ هیچ‌چیزی نیست. انتروپی این سیستم رو به افزایش است. چند قند هم «تصادفاً» روی سر هم نشسته‌اند.

ابهام دوم) آیا سیستم بسته همیشه ناکارآمدترین راه‌کار و مخرب‌ترین گزینه را انتخاب می‌کند؟

جواب این است که نه. سیستم بسته به شکل تئوریک می‌خواهد به سمت بیشترین ناکارآمدی و خودتخریبی حرکت کند. اما گاهی در عمل، نمی‌تواند هدف خود را کامل محقق کند. در مثال دپارتمان بازرگانی، سیستم بسته از لحاظ تئوریک باید ناشایسته‌ترین فرد را انتخاب کند، اما ممکن است در عمل، نتواند این‌قدر ایدئال رفتار کند و دومین فرد ناشایسته انتخاب شود.

این درست شبیه وضعیتی است که سیستم‌های باز در تحقق اهداف خود خطا می‌کنند. هیچ سیستمی نمی‌تواند کاملاً ایدئال و بر اساس مدل‌های تئوریک رفتار کند.

ابهام سوم) با توضیحی که داده شد، در سیستم‌های بستهٔ اجتماعی، آیا واقعاً عده‌ای برای تخریب سیستم تلاش می‌کنند؟

پاسخ این است که لزوماً نه. این خودِ سیستمِ بسته است که رو به انتروپی حداکثری می‌رود. اتفاقاً معمولاً افراد علاقه‌مند به سیستم و کسانی که برای حفظ آن تلاش می‌کنند، به ابزار افزایش انتروپی تبدیل می‌شوند. اگر آدام اسمیت این‌جا بود، شاید این اتفاق را «دست نامرئی سیستم» می‌نامید. در اقتصاد بازار، هیچ‌کس صبح‌ها هنگام خروج از خانه نمی‌گوید که: «خب. بروم بازار را به نقطهٔ تعادل برسانم.» هر کس کار خود را می‌کند و بازار به تعادل می‌رسد (یا نزدیک می‌شود). در این‌جا هم هر کس متعهدانه کار خود را می‌کند و هم‌زمان، سیستم در بستر زمان (= در مسیر زوال) جلو می‌رود. وقتی انتروپی افزایشی است، زمان و زوال، مترادفند. بالندگی، ویژگی سیستم‌های باز و رویای سیستم‌های بسته است.

ابهام چهارم) سیستم‌های بسته چگونه این کار را انجام می‌دهند؟ چرا باید وقتی همه بیشتر از هر زمان برای حفظ سیستم تلاش می‌کنند، سیستم سریع‌تر از هر زمان دیگر به سمت فروپاشی برود؟

این بحث، خیل پیچیده و خیلی طولانی است. و در موارد بسیاری، من هم جواب آن را نمی‌دانم. ما در تحلیل سیستم‌ها دو بحث مختلف داریم: رفتار سیستم. مکانیزمِ به‌وجود آمدن رفتار.

شما می‌توانید رفتارها را بفهمید و تحلیل و پیش‌بینی کنید، اما به مکانیزم‌ها فکر نکنید یا درباره‌شان چیزی ندانید.

اگر از پزشک‌ها و داروسازها بپرسید خواهند گفت که بسیاری از داروهایی که ما تجویز می‌کنیم، رفتارشان (تأثیرشان بر بیماری) مشخص است، مکانیزم عملکردشان ناشناخته است.

البته در سیستم‌های انسانی و اجتماعی، مکانیزم‌ها به شکل مطلق، ناشناخته نیست. اما اساساً بررسی مکانیزم‌ها موضوع دیگری است که در این بحث من جذابیت ندارد. حرف من در این نوشته از این جنس بود که «اگر آب بخوریم، سیراب می‌شویم.» این‌که دقیقاً چه اتفاقی در بدن می‌افتد که چنین حسی پدید می‌آید، بحث جذابی است. اما موضوع صحبت من نبود و نیست.

***

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


8 نظر بر روی پست “سیستم بسته | «در سیستم بسته، امروز تابع فردا است» یعنی چه؟

  • مریم گفت:

    سلام . فقط نخواستم از این همه توضیح فوق العاده ، بدون تشکر کردن رد بشم . واقعا دستمریزاد . به شکل شهودی عجیبی من این را در خانواده ، آپارتمان محل سکونت ، جمع دوستانه و فامیلی و…..      حتی ملت و دولت و……حس می کردم ولی نمی فهمیدمش. نمی خوام ادعا کنم الان فهمیدم ولی خیلی جلوتر رفتم. سپاس فراوان محمد رضای عزیز

  • نوید شهبازی گفت:

    سلام آقا معلم عزیز.

    این اولین کامنت من در روزنوشته‌هاست. بنابراین دوست دارم ازتون تشکر کنم بابت اینکه همیشه درهای جدیدی برای ما باز کردید و کلی چیز یادمون دادید. براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم.

    خوندن مطالب شما من رو نسبت به مطالعه و تفکر درباره مطالب پیچیده فلسفی یا علمی کنجکاو و مشتاق می‌کنه. این ویژگی شما که حتی مسائل سخت و پیچیده رو جذاب و ساده می‌کنید، نشون میده چه معلم فوق العاده‌ای هستید (خوشا به حال شاگردهاتون از دوره‌های حضوری و دانشگاه). یادمه چندوقت پیش که این نوشته رو خوندم و با سیستم بسته و باز و آنتروپی آشنا شدم، واقعاً از این مسائل به وجد اومدم. و خودم رفتم بیشتر درباره آنتروپی تحقیق کردم و برام بسیار جالب بود (به خصوص که ویدئوهایی در یوتیوب دیدم که توضیحات و مخصوصاً تصویرسازی خوبی داشتن. الان متاسفانه فیل.ترش.کن‌ها یاری نمی‌کنند که پیداشون کنم).

  • مصطفی خودمانی گفت:

    سلام آقای شعبانعلی

    خیلی ممنون بابت جوابی که نوشتید، نمی‌دونم چه جوری تشکر کنم. این مبحث واقعا برای من گنگ بود ولی با مثال‌هایی که زدید قابل فهم شد. همونطور که گفتید این نگرش یک قدرت تحلیل جدیدی به آدم میده. باز هم امیدوارم مباحث تفکر سیستمی به صورت صوتی یا هر طریق دیگری که می‌دانید، ادامه پیدا کند.

    ممنون 

  • عليرضا دورباش گفت:

    سلام استاد!
    چقدر شما مي فهمي هميشه به داشتن چنين معلمي به خودم باليدم و مي بالم.

  • محسن گفت:

    درود محمدرضا جان

    مثل همیشه لذت بردم.

    بخصوص بعد از مطالعه مطلب دکتر رنانی،‌ خواندن مطلب شما برای من در جهت یادگیری کریستالی بود.

    • محسن جان. ممنون که این لینک رو گذاشتی.
      من هم مثل تو، بحث سیستم بسته و صحبت‌های دکتر رنانی را نزدیک به هم می‌بینم.
      ‌‌
      اگر بخوام برداشت خودم رو بگم، طی سال‌های اخیر، دکتر رنانی با وجودی که تخصص‌شون اقتصاده، بهتر از بسیاری از جامعه‌شناس‌هایی که حداقل من می‌شناسم، تونسته «توصیف» و «تبیین» قابل‌درک از روندی که در چهار دههٔ گذشته در کشور طی شده، ارائه بده.‌

      اگر این فرض من رو بپذیریم (که تببین دکتر رنانی بهتر از اغلب جامعه‌شناسان هست) شاید علت رو بشه به نگاه بسته و رویکرد سنتی جامعه‌شناسی دونست. برداشت من (که قطعاً نیاز به توضیح و مثال و استدلال داره) اینه که جامعه‌شناسی به شکل فعلیش، شباهت زیادی به رویکردهای مذهبی داره. از این نظر که: به جای این‌که نظریه‌ها و ابزارهای خودش رو با جهان تطبیق بده، تلاش می‌کنه جهان رو با نظریه‌های خودش تطبیق بده.

      کسانی که اقتصاد رو یاد می‌گیرن، خصوصاً اگر با رویکرد سیستمی آشنا باشن (که دکتر رنانی عمیقاً با این فضا آشناست) می‌تونن پدیده‌های اجتماعی رو بهتر از جامعه‌شناس‌های سنتی درک کنن. تعبیرهایی مثل چرخهٔ عمر سیستم، توافق بین‌الاذهانی بر سر ناکارآمدی سیستم‌های حکمرانی، نقطهٔ شکست و فروپاشی ناگهانی (Tipping point) و نارضایتی توزیع‌شده (به جای باور به وجود افراد و جریان‌های مروج نارضایتی که ذهن‌های ضعیف‌تر سراغش می‌رن) که در صحبت‌های دکتر رنانی مطرح می‌شه، همگی ریشه در درک سیستمی قوی دارن.

      ما در سطح جهانی هم اقتصاددان‌هایی رو داریم که به خاطر درک سیستمی، تونسته‌ان در نظریه‌پردازی و تحلیل پدیده‌های اجتماعی (جایی که منطقاً باید زمین بازی جامعه‌شناسان باشه) قوی عمل کنن. توماس شلینگ یک نمونه از اون‌هاست.

  • محمدرضا شعبانعلی گفت:

    بعدالتحریر (می‌توانید این را نخوانید)

    یک مطلب بسیار قدیمی در متمم هست که احتمالاً خوانده‌اید: دن اریلی و بدبختی دانستن.

    در آن‌جا دن اریلی به یک تجربهٔ ساده و جالب اشاره می‌کند. او از دانشجویانش می‌خواهد که جلوی کلاس بیایند و روی میز با انگشتان‌شان ریتم یکی از موزیک‌هایی را که دوست دارند بنوازند. بعد از بچه‌های کلاس می‌پرسد که این ریتم کدام موزیک است؟

    معمولاً بچه‌های کلاس متوجه نمی‌شوند که منظور نوازنده کدام موزیک است.

    دن اریلی این ماجرا را به «شکافِ دانستن» ربط می‌دهد و می‌‌گوید وقتی موضوعی برای خود ما شفاف است، فکر می‌کنیم باید برای دیگران هم شفاف باشد. و از این بدتر: وقتی می‌خواهیم موضوع را برای فردی دیگر – که می‌دانیم آن را نمی‌داند – توضیح دهیم، باز هم بخشی از دانسته‌ها و مفروضات‌مان را نمی‌گوییم (چون آن‌ها را واضح فرض می‌کنیم).

    حاصل این می‌شود که گاهی کسانی که یک موضوع را بلدند، در آموزش آن موضوع، به یکی از ضعیف‌ترین‌ آموزش‌دهندگان تبدیل می‌شوند.

    واقعیت این است که من فکر می‌کنم کمتر پیش می‌‌آید که در آموزش این ضعف را نشان دهم. اما در این مورد خاص، مصداق کامل این ضعف بوده‌ام. ماجرا را در ادامه توضیح می‌دهم:

    من در بخش پایانی درس هم پایانی متمم، مطلبی از برتالانفی نقل کردم. عصارهٔ آن هم این بود که هم‌پایانی در سیست‌های باز، صرفاً بیان متفاوتی از معادلهٔ حاکم بر رفتار سیستم‌ها است (بیان وضعیت حال به عنوان تابعی از وضعیت آینده).

    بدون این که حواسم باشد، در ذهن خودم این را فرض گرفتم که «کاملاً بدیهی است که در سیستم‌های بسته، حال تابع آینده است.» و با یک اشارهٔ کوچک می‌شود به این نکتهٔ جذاب اشاره کرد که در سیستم‌های باز این «تابع‌ِ آینده بودن» خود را در قالب هم‌پایانی نشان می‌دهد.

    وقتی کامنت مصطفی را خواندم،‌ یک بار دیگر نوشتهٔ خودم را – سریع و سرسری – خواندم و گفتم: این که خیلی واضح است. خود مصطفی اگر یک بار دیگر می‌خواند، کامل متوجه می‌شد. اما حالا چون اشاره کرده، چند خطی درباره‌اش می‌نویسم. مدتی گذشت و این کار به خاطر تراکم برنامه‌هایم عقب افتاد. چند روز پیش که خواستم جواب مصطفی را بنویسم، تازه به خودم آمدم که: این «تابع آینده بودن» خودش موضوع بسیار سخت و پیچیده‌ای است و – اگر مصمم باشم به سراغ معادلات ریاضی نروم – راحت نمی‌شود آن را توضیح داد. الان هم که مطلب ۵۰۰۰ کلمه‌ای بالا را نوشته‌ام، باز هم می‌دانم که ابهامش زیاد است و هنوز کاملاً شفاف نیست.

    حالا چطور این موضوع را که توضیح دادن ناقص و گنگش حداقل پنج‌هزار کلمه لازم داشته، یک نکتهٔ «بدیهی برای همگان» فرض کرده‌ام و بر اساس آن آمده‌ام مصداق آن را در سیستم باز شرح داده‌ام (که پیچیدگی‌اش چندبرابر است).

    جالب این‌جاست که اصلاً می‌شد آن مطلب را در انتهای درس متمم ننوشت. و بدون آن، فهم درس ساده‌تر بود.

    خلاصه این که آن بخش را حذف کردم. و برای این که آن‌ها که متن را دیده بودند نگویند «چه شد؟ و کجا رفت؟» آن را – با کمی ویرایش – در پایین این کامنت می‌آورم.

    اگر کسی فقط این مطلب روزنوشته را بخواند، قاعدتاً درک مطلب برایش ساده‌تر خواهد بود. اما اگر کسی آن بخش از درس هم‌پایانی را – که الان از متمم حذف شده و در قالب کامنت، پایین همین نوشته قرار گرفته – خوانده باشد، باید این‌گونه توضیح بدهم که:

    برتالانفی می‌گوید در سیستم بسته – به شرحی که آمد- «حال تابع آینده است.» با یادآوری این‌که برای آیندهٔ سیستم بسته یک سناریو بیشتر وجود ندارد و آن فروپاشی است (به همین علت، کمتر می‌شنویم که از «هدف سیستم بسته» حرف بزنند. چون «سرنوشت» واژهٔ مناسب‌تری است).

    برتالانفی علاوه بر این می‌گوید: «در سیستم باز هم، حال تابع آینده است.» (با این تفاوت که سیستم باز می‌تواند «هدفمند» باشد و حتی هدف خود را تغییر دهد).

    برتالانفی می‌گوید سیستم باز می‌تواند خود را به شکلی مدیریت کند که به سمت هر هدفی (نه فقط نابودی) حرکت کند. وقتی یک سیستم می‌تواند هدف را ردیابی کند، مسیر به اندازهٔ هدف اصالت ندارد.

    و او اسم این وضعیت را «هم‌پایانی» می‌گذارد: اصالت با هدف است. مسیرهای مختلفی می‌توانند وجود داشته باشند که همگی به یک هدف واحد منتهی شوند.

    پذیرش این حرف چه تبعاتی دارد؟ این که به جای این که به سیستم‌های باز (انسان، سازمان، جامعه و …) مدام بگویید از این راه برو و از آن راه نرو و این کار را بکن و آن کار را نکن (امر به کارهای درست و نهی از کارهای نادرست) فقط بگو نقطهٔ هدف چیست. و اجازه بده سیستم، خودش مسیر مناسبش را کشف کند.

    چالش این بحث آن است که وقتی به این نقطه می‌رسیم، باید در مورد «اراده یا Agency» در سیستم هم حرف بزنیم. راجع به جبر و اختیار هم حرف بزنیم. راجع به انتخاب هدف از درون و تحمیل هدف از بیرون هم حرف بزنیم. و علاوه بر این، چنان‌که برتالانفی و اکاف نگرانند، باید مراقب باشیم این حرف‌ها به اشتباه به یک دوگانه‌بینی بیمارگونه (تحمیل متافیزیک به فیزیک) تفسیر نشود.

    حالا سوالی که من از خودم دارم این است که: چرا من به شکل احمقانه‌ای این بحث پردردسر را پایین یک درس سادهٔ تفکر سیستمی مطرح کردم؟ وقتی بدون آن، بحث شفاف‌تر بود. و به فرض هم که می‌خواستم مفهوم «حال تابع آینده است» را شرح دهم، منطقی‌تر بود در نوشته‌ای جدا در متمم یا روزنوشته، آن را در مورد سیستم بسته می‌گفتم و منتظر می‌ماندم تا بعدها، پس از این‌که ده‌ها موضوع و اصطلاح و مفهوم دیگر مطرح شد، توضیح دهم که «آن چیزی که در مورد سیستم بسته گفتیم، در مورد سیستم باز فلان معنا را پیدا می‌کند.»

    این همان بخشی است که از درس متمم حذف کردم:

    برتالانفی در بحث سیستم‌های باز و بسته، مدام می‌کوشد با استفاده از فرمول‌های ریاضی و معادلات دیفرانسیل، نگاه سیستمی را بهتر تفهیم کند.

    او در بحث هم‌پایانی هم همین کار را انجام می‌دهد و صحبت‌های خود را به پیش می‌برد تا به نکتهٔ بسیار مهمی می‌رسد:

    هم‌پایانی در سیستم‌های باز بیان دیگری از این قاعده است که «وضعیت امروز سیستم، تابع آیندهٔ آن است.»

    این جمله احتمالاً برایتان عجیب به نظر می‌رسد. ما همیشه گفته‌ایم گذشته، امروز را تعیین می‌کند و چراغ آینده است. رابطهٔ علّی (علت و معلول) هم به ما می‌آموزد که اول باید الف اتفاق بیفتد تا ب روی دهد.

    اما برتالانفی می‌گوید که در تحلیل سیستم‌ها می‌توان این معادله را از سمت دیگر هم دید: سیستم نقطه‌ای را به عنوان هدف انتخاب می‌کند و وقتی مشخص شد که می‌خواهد به کجا برسد و سپس مسیرهایی را می‌یابد که از طریق آن‌ها بتواند به آن نقطه برسد.

    درک این نکته در مورد سیستم‌های بسته دشوار نیست (چون پیچیدگی رفتاری کمتری دارند و مشخصاً در مسیر افزایش انتروپی حرکت می‌کنند). اما برتالانفی تأکید می‌کند که در سیستم‌های باز هم این قاعده وجود دارد و می‌توان آن را «هم‌پایانی» نامید:

    وقتی یک سیستم باز چیده شده تا – بر اساس نقطهٔ شروع، ساختار سیستم و شیوهٔ تعامل با محیط – به نقطهٔ «ب» برسد، تغییر مسیر هم لزوماً مانع رسیدن به هدف نمی‌شود. بنابراین می‌توان گفت این‌طور نیست که اگر راهی را برای رسیدن به نقطهٔ «ب» تشخیص دادیم، آن راه، تنها راه رسیدن به «ب» باشد.

    این قاعده وقتی مهم‌تر می‌شود که موضوع بحث ما یک سیستم پیچیدهٔ باز مثل «انسان» یا «جامعه» باشد. چون هم‌پایانی به ما یادآوری می‌کند که اصالت با آینده است و نه اکنون. «اکنون‌»های متعددی می‌توانند وجود داشته باشند که همگی «آیندهٔ یکسانی» را می‌سازند. اما اگر متعصبانه روی «اکنون» و «وضع فعلی» متمرکز بمانیم، چیزی که در نهایت باقی می‌ماند، «آیندهٔ نامشخص» است.

    و تأکید می‌کند که با وجودی که چنین موضوعی برای کسانی که فیزیک و ریاضی را می‌فهمند ساده است، برای کسانی که در قلمرو اجتماعی فعالیت می‌کنند، بسیار دشوار است. به همین علت، آن‌ها بیشتر روی حفظ ساختارها، فرایندها و وضعیت امروز متمرکز می‌شوند تا مقصدی که جامعه برای فردای خود درنظر گرفته است.

    تقریباً شبیه همین حرف‌ها را می‌توانید به زبانی دیگر در کتاب سیستم‌های هدفمند راسل اکاف هم بخوانید.

  • پیمان گفت:

    محمدرضا جان به لطف تو با کتاب Systems Thinking: Coping with 21st Century Problems آشنا شدم. یه سری جملات از فصل ۲ کتاب که برام جالب بود و به این بحث مرتبط هست رو می‌نویسم. شاید برای بقیه هم جالب باشه و بهانه‌ای باشه برای بیشتر فکر کردن:

    درباره سلول انسانی و نقش مرز و پوسته سلول:

      The human cell, whose boundary is sharply defined by wall and membrane, cannot be sustained unless there is substantive flow from exterior to interior and vice versa. The regulation of this flow is a sign of a healthy cell. So it is with humans.

    درباره مرزها در سیستم‌ها و نقش‌شون در حفظ تخصص (Expertise) و اینکه بسته بودن مرزها باعث مشکل برای سیستم‌ها میشه:

      Boundaries, in the systems engineering organizational sense, are essential to the maintenance of expertise. But the expertise exists for a purpose, which is that it be rendered as a service to others, from whom learning can be obtained, explicitly or otherwise. Solid boundaries rigidify expertise, turning the interior into a stove pipe and causing ill-health in the exterior parts. Never has there been a greater need for intelligent walls.

    درباره اینکه بسته بودن سیستم منجر به مرگش میشه (باز بودن هم ممکنه منجر به مرگ بشه ولی راه زندگی هم همینه):

      To be closed to the exterior is to face death—and that right quick. To be open may result in death, but therein lies the way of life.

    درباره اینکه باز بودن سیستم با وجود اینکه ریسک داره، اما فرصت یادگیری و تطبیق رو فراهم می‌کنه:

      Closed boundaries are simply not an option for any system. While being too open is risky, a system can only learn what this means by being willing to be open in the first place, and then adapting its behavior toward future openness based on its experience with its formative exchanges with the exterior.

    درباره اینکه چطور باز بودن باعث به وجود اومدن سلسله‌مراتب‌ها میشه و سلسله مراتب چطور باعث ظهور(Emergence):

      Openness therefore leads to hierarchies, and hierarchies lead to emergence, and emergence is what makes the subject matter of systems different from the nature of science.
  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser