دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره‌ی تضاد و تعارض

یکی از مهم‌ترین مشکلات ذهن انسان، باور به این است که هر چیزی متضادی دارد.

و هیچ‌گاه دو چیز متضاد در یک جا جمع نمی‌شوند.

چنین می‌شود که نمی‌تواند بپذیرد

اعتماد و بی‌اعتمادی را می‌توان همزمان در یک رابطه تجربه کرد،

همچنانکه پختگی و خامی را همزمان در یک نفر

و همچنانکه حس نفرت و عشق را همزمان نسبت به یک فرد

و همچنانکه آشنایی و بیگانگی را همزمان در یک گفتگو

————

پی نوشت یک: این متن ابتدای خبرنامه‌ی هفتگی (مربوط به هفته‌ی جاری) است که احتمالاً بسیاری از شما دریافت کرده‌اید.

پی نوشت دو: با این هفته، دقیقاً یکسال است که خبرنامه‌های هفتگی را ارسال می‌کنم و در بسیاری از هفته‌ها، ابتدای آنها متنی را می‌نویسم یا حرفی را از کسی نقل می‌کنم. تصمیم دارم همین روزها، تمام متن‌هایی را که در قالب جملات ابتدای ایمیل‌های هفتگی برای شما ارسال کرده‌ام، یک جا و در قالب یک فایل تنظیم کنم و همین‌جا بگذارم. شاید خاصیت چندانی نداشته باشد، اما لااقل برای من، می‌تواند خاطره انگیز باشد.

پی نوشت سه: نوشتن حس عجیبی است. گاهی می‌آید و گاهی می‌رود. خیلی هم به اختیار خودت نیست. بسته به هزار عامل دارد. اینکه حالت خوب است یا بد. اینکه همدل و همزبان آن روزهای تو، چه کسی بوده است یا چه کسی نبوده است. اینکه احساس می‌کنی حرفی برای گفتن داری یا حرفی برای گفتن نداری (معمولاً وقتی حرفی برای گفتن داریم، زبان برای حرف زدن و قلم برای نوشتن، بی‌حوصله می‌شوند). اینکه مخاطبت حوصله‌ی خواندن دارد یا ندارد و ده‌ها اما و اگر دیگر.

آنچه می‌دانم این است که در روزهای اخیر، دستم – مانند گذشته – به نوشتن نرفته است. حرفی هم برای گفتن نداشته‌ام یا اگر حرفی داشته‌ام، گفتنی نبوده است. حاصل، سکوت این چند روز اخیر، در روزنوشته‌هاست. تصمیم گرفتم که نگذارم روزنوشته‌ها، تا این حد آرام و سوت و کور بماند یا صادقانه‌تر بگویم، می‌ترسم که اگر اینگونه ادامه دهم، زبانم حوصله‌ی گفتن را از دست بدهد و دستم عادت نوشتن را فراموش کند.

برای اینکه چنین نشود، حتی اگر حرفی برای گفتن یا حوصله‌ای برای نوشتن نبود، در حد چند جمله‌ی کوتاه، روایتی از افکار یا حتی رویدادهای روزمره‌ی خودم می‌نویسم و البته تمام آنچه را که به چنین دلیلی و چنان بهانه‌ای می‌نویسم، در گروه روزمرگی‌ها (می‌توانید با تشدید و کسر حرف “ر” بخوانید و یا با سکون حرف “ر”) طبقه‌بندی خواهم کرد که اگر روزی پشیمان شدم، بتوانم همه‌ی آنها را یکجا پاک کنم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


51 نظر بر روی پست “درباره‌ی تضاد و تعارض

  • کمال حیدری گفت:

    راستی محمد رضا جان تولدت هم مبارک میدونم مهر ماهی هستی ولی روزش رو یادم نیست . منم مهر ماهی ام ولی میان ماه من تا ماه شما تفاوت از زمین تا آسمان است.

  • کمال حیدری گفت:

    سلام و درود. امروز ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظه نابغه و استاد بیان معانی و احساسات عمیق ،کسی که میتونه مفاهیمی که که حتی با استفاده از مولتی مدیاهم بیانش دشواره رو فقط و فقط با کلام و نگارش منتقل کنه این روز رو به محمد رضای نازنین و به تمام کسانی که مفاهیم دست نیافتنی عوالم معنا رو شکار میکنن وبرای رشد و استفاده بشریت سخاوتمندانه و در قالب کلام زیبادر اختیار میگذارن،شادباش میگم. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

  • امیر محسن گفت:

    یوخده از دیدگاه ها رو خوندم.
    خیلی سخته که معلم، مربی و امیده یه آدم باشی
    امیده شاگردهایی که دل شون می خواد جواب هاشونو نزد تو پیدا کنن و هی بهت سر می زنن

  • محمدحسن بهرامی گفت:

    سلام
    همین که جواب کامنت ها را بدهید ما می خوشحالیم چه برسد به اینکه مطلبی را پست بگذارید
    اگر به این فکر کنید که چقدر می تواند دیگران را راهنمایی کند حوصله نوشتن بیشتر می شود.

    امشب شب قصه شما را برای سومین بار گوش دادم.
    ممنون

  • باران گفت:

    سلام…کاره خیلی خوبیه
    من قصد داشتم که همه این مطالب رو یه جا بنویسم…یه دفتره خیلی خوشگل هم گرفتم ولی مشکلی برای ایمیلم پیش اومد که فقط مطالب چند هفته اخیر رو دارم…
    پایدار باشید

  • شیوا گفت:

    چه تصمیم خوبی گرفتید چون ترسی که میگید کاملاً بجاست
    موفق باشید

  • یونس گفت:

    من اینجا رو اینجوری بیشتر میپسندم.رنگ و بوی حاشیه کلاس رو میگیره و چیزهای بیشتری یاد میگیرم.توی همین روز نوشته ها کلی گره های ذهنی من باز شده که شک دارم خود استاد هم فکرشو میکرده.البته امیدوارم همیشه شاد باشی استاد عزیزم

  • سياوش علوي گفت:

    سلام.
    از سي سالگيم، نزديك ۲ سال گذشته. بعضي ها روند مشخصي برا زندگي دارند. بالا پايين زندگيشون بسمت جائيه. به ۳۰ كه رسيدم چند روز افسرده شدم. بازم به كلافگي عادت كردم. به روز مر گي.
    از سر كلافگي بهت سر ميزنم. هر روز. گاهي روزي چند بار. دنبال يه جوابم. يه معجزه. يه چيزي كه يهو به ته برسونتم.
    جواب تموم سوالاتم رو مي دونم. مثل كسي مي مونم كه نقشه گنج رو دارم، همت رفتن رو ندارم.
    يخورده سرم داد بزن. من نياز دارم به اينكه سرم داد بزنن. مربي قبل از مسابقه… .

  • مهدی رجبی گفت:

    اتفاقا من روزنوشته ها رو بهتر از هر قسمت دیگه ای از این سایت دوست دارم. چون یه حس خودمونی بودن توش هست. حس میشه که یکی مثل برادر بزرگتر داره باهات با دلسوزی تجربیاتش رو تقسیم میکنه. بارها شده که مطالبی رو که در متمم میخونم حوصله ام سر بره و نتونم کل یک مطلب رو توی یه فرصت بخونم و مابقیش موکول شده واسه فرصتی دیگه ولی روزنوشته ها رو وقتی میخونم گذشت زمان رو حس نمیکنم و یه باره میبینم که تموم شده و پیش خودم میگم این که محمد رضا گفت مطلب خیلی خیلی طولانیه که، پس کو…

  • مینا گفت:

    پذیرشش سخت است، جمع اضداد !
    اما می شود ،
    تجربه اش کرده ام. بارها و بارها…
    محمدرضای عزیز شاید تو نیز در حال تجربه این تضاد درونی هستی
    ننوشتن قلمی که تاب ایستادن نداشت
    برای من که یک جایی این دو اینقدر با هم جور می شوند و کنار میایند که فکر میکنم در تشخیص تضادها درمانده ام
    شاید همین تضادها و جمع آنها با هم، باعث بلوغ ما می شود…شاید

  • سعیده گفت:

    سلام
    چند روزی بود اینجا سر می زدم که دیدم چیزی ننوشتید. احساس می کردم که دیگه نمی خواید چیزی بنویسید. همین که از روزمرگی ها هم بنویسید خیلی خوبه. حداقل ما که اینجا سر می زنیم و علاقه داریم مطالب شما رو بخونیم امیدوار میشیم که هنوز هم می نویسید. نمی دونم شاید از دست ما ادم ها خسته شدید. خدا قوت. انشاالله همیشه بهتر از گذشته باشید و خداوند بهتون انرژی و شادمانی بده.
    می دونم نباید تشکر و این جور چیزا بنویسم. و یک پست رو برای تشکر حروم کنم. ولی نمیشه. حداقل بزارید بعد از این همه استفاده از مطالبتون یکبار تشکر کنم.
    انشاالله باز هم حوصله نوشتن پیدا کنید. هر چند کم ولی باز خوبه. همین که بنوسید و حتی کم حس خوبی به مخاطبانتون میدید.
    تشکر

  • مریم .ر گفت:

    یکی از مسائلی که همیشه ذهنم درگیرشه همین جمع اضداد در کنار همه. من تقریبا همیشه حسهای متضاد رو با هم دارم. خیلی به این موضوع فکر میکنم و اینکه چرا اینطوریه و چرا بیشتر مواقع در همه چیز و همه جا این تضاد همراه منه. البته حالا میدونم که متضاد اسم خوبی نیست و شاید این چیزهایی که به عنوان متضاد میشناسیم و تعریف میکنیم, مکمل هم باشند و حضورشون در کنار هم عجیب نیست.
    محمدرضا ممنونم به خاطر این متن که برای من خیلی به موقع و به جا بود. دوست دارم بیشتر در این مورد فکر کنم و هروقت این حسهای در ظاهر متضاد رو در کنار هم تجربه کردم توی دفترم ازشون بنویسم تا شناخت بیشتری از اونها و خودم به دست بیارم.

  • سپیده.ر گفت:

    سلام محمدرضا
    منم خیلی وقته حوصله نوشتن ندارم… حتی حوصله فکر عمیق کردن! یه عالمه موضوع هست که باید بهش فکر کنم و در موردش بنویسم و تصمیم های بزرگ بگیرم… ذهنم، قلمم و هیچ چیز منو یاری نمیکنه، از همه بیشتر حوصلمه که یاری نمیکنه
    یخ میزند این حوصله گاهی انگار
    ولی امروز اینجا به خاطر تو مینویسم…
    من از این حال در خواهم آمد
    دوباره مینویسم
    گویا پاییز بهترین وقت برای شخم زدنه… منم باید زندگیمو با موشکافی دقیق شخم بزنم… دیروز تولد شناسنامه ای ام بود و یه مدته به این بهانه شخم زدن رو شروع کردم.
    امروز اینجا به خاطر شما حوصلم کار کرد …
    من دوباره میسازمش حوصله ام را
    از خدا برایت آرامش میخوام…

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام
    مثل این کارشناسایی که میگن:آفرین سوال بجایی پرسیدید،میخوام بگم:به نکته ی خوبی اشاره کردی.
    اتفاقا من یه چند وقتیه که حس میکنم اینجا آروم و سوت و کوره.

  • حسن فرجی گفت:

    آقا ما هر روز به متمم سر نزنیم به اینجا سر میزنیم مطمئنن
    و منتظر دیدگاه ها و روزنوشته یا دلنوشته های شما هستیم
    امروز داشتم فایل اخر رادیو مذاکره (ترفند های مذاکره) رو تو ماشین گوش میدادم، اخرش گفتم محمدرضا اگه در ما بازدید کننده های سایت یا متممی ها نقطه مشترک نبینه، باز هم مینویسه؟با هم حرف میزنه؟ اخرش گفتم ممنون از احترامی که واسه ما قائلی.
    راستی موسیقی زیبایی هم داشت.

  • محمد صادق اسلمی گفت:

    سلام محمد رضا
    حرف بچها را شنیدی همه میگن مهم توی چون حقیقت داری چون بهت اعتماد داریم چون حرفت حرف دل ماست. روزنوشته های تو برا ما یه کتابه یه کتاب که روزی یه صفحه اش نوشته میشه کتابی که انقد دل نشینه که دوس نداری تموم بشه هی صفحات قبلو ورق میزنی دوباره میخونی .میترسی به شماره صحفه ها نگاه کنی چون نمیخوای تموم بشه. یادمه یه جا نوشته بودی یکی از آرزوهات نویسندگیه.تو برای من یه نویسنده ای که هم رمان مینویسه هم داستان هم علمی هم شعر و تاریخ .شاید تنها دلخوشی روزهای من این که یه صفحه جدید به کتابت اضافه بشه .ممنونم ازت

  • آرام گفت:

    بله انگار مهمترین حرف‌ها چیزی نیست که بتواند در ملا عام به نمایش درآید…
    بیشتر حرفهایی که می‌نویسیم یا آنقدرها مهم نیستند و یا اگر مهم هستند به ناچار آنقدر کنایه آمیز و پیچیده بیان میشوند که درک درستی ایجاد نمیکنند و چه بسا به ضد خود در ذهن مخاطبان تبدیل میشوند. به نوشتن پناه میبریم اما واقعیت اینه که به کیفیت لازم نمیرسیم. و چه بسا تصویر مغشوشی از خود در ذهن مردم ایجاد میکنیم . بنظرم بیشتر به ضرر خودمان کار میکنیم فقط برای لذت تسکین بخش نوشتن. |:
    اصلا در دنیایی که حتی گفتگوی رو در رو قادر به انتقال مفاهیم ذهنمون به دیگری نیست این گونه نوشتتنها هم شاید کار خاصی انجام نمیدهند.

    • سپیده.ر گفت:

      آرام عزیز،
      به نظرم نوشتن خیلی مهمه،
      چه برای خودت بنویسی
      چه برای دیگران
      من از وقتی نوشتن رو از خودم دریغ کردم شروع به فرسایش کردم
      اگرچه تلاش برای انتقال مفاهیم مهمه، اما نوشتن،ناخودآگاه دسته بندی پشت خودش داره
      نوشتن سوق میده به سمت فکر کردن و برعکس
      پس بیهوده نیست : *

      • آرام گفت:

        سلام دوست من
        ممنون از نظرت
        من هم منظورم این نیست که بیهوده است و در ابتدا هم گفتم انگار…میدونم کلی و پیچیده مینویسم و همین کامنت من نشون داد که نوشتن گاهی منظور رو به خوبی منتقل نمیکنه.
        در مواردی هست که یک مطلب برای خود نویسنده به نوعی سنگینه و بیانش وافعا به اون شفافیت که در ذهن خودش هست در فضای عمومی ممکن نیست.
        گاهی ناچار به سانسور میشه گاهی ملاحظات احساس و حال مخاطبان و …
        من هم همیشه و هر زمان رو مد نظرم نیست. حتی بهترین تسکین دهنده خودم نوشتن هست البته برای خودم…اما بنظرم نوشتن کافی نیست…گاهی یک چیزی بیش از اون نیازه که خودمم دقیق نمیدونم چیه… شاید حرف زدن رو در رو رو گاهی بشه به نوشتن ترجیح داد…
        موضوع مد نظر من حال گرفتگیهای شخصی هست که نمیشه در فضای عمومی مطرحش کرد. از این جنبه گفتم که نوشتن فایده زیادی شاید نداشته باشد. دردسرش بیش از فایده هست.

  • جواد قاسمی گفت:

    سلام بر معلم دوست داشتنی
    در این چند روز به روز نوشته ها نگاه می انداختم و فایل صوتی رادیو مذاکره بر فراز روز نوشته ها خود نمایی می کرد و انتظار می کشیدم که باز درس جدید را معلم دوست داشتنی با بخشندگی بیاموزد. محمدرضا جان من تحصیلاتم درمورد تعلیم و تربیت و علوم تربیتی ست و ناخودآگاه با آوردن نام تعلیم و تربیت افرادی در ذهنم تداعی می شود که زمانی در سر کلاسشان نشسته ام با وجود اینکه من در تجربه اموختن در فضای چهار دیواری کلاس را با شما معلم عزیز نداشته ام ولی نا خودآگاه نام شما نیز مانند معدود افرادی ذهن مرا به سوی تعلیم و تربیت جهت می دهد. بابت همه حس خوبی که در این کلاس مجازی که از خیلی کلاس های سرد و خشک نطام آموزشی حقیقی تر است ممنون. و از صمیم قلب دوستت دارم. بنویس که مرهمی هستی دراین روزها. اینجا یکی از معدود مکان هایی هست که در آن احساس ارامش می کنم چرا که بوی انسانیت می دهد. پایدار و برقرار باشی محمد رضا جان

  • zoorba.booda گفت:

    سلام
    به نظر من هم دنيا ملغمه اي از تضادها و تعارض هاست و اين ما انسانها هستيم كه از پذيرش اين واقعيت سر باز ميزنيم.(در واقع دنيا جمع اضداد است)
    بيشتر آدمهاي عميق و دوست داشتني اي كه من ديدم يا ازشون خوندم هم تجسم اين واقعيت بوده اند!

    به نظر ميرسه پذيرش همين يك نكته از طرف ما انسانها،دنيا رو جاي بهتري براي زندگي ميكنه.

    پي نوشت: محمد رضا جان، بنويس. تو معلمي هستي كه نوشتنت تاثير مثبت خيلي زيادي به جا ميزاره.(حداقل براي من كه همينطور بوده و شايد براي خيل زيادي از دوستانم تو اين خونه)

  • نادر آرین گفت:

    محمدرضا نمیدونم توی چه حس و حالی هستی.
    اما خودم بعد ازخوندن حرفات رفتم تو حس و حال این شعر از دکتر یدالهی افتادم.
    اینجا برات نوشتمش تا شاید با خوندنش سوژه ای برای دست به قلم شدنت به ذهنت خطور کنه.

    گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
    گاهی تمام حادثه از دست می رود

    گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
    در راه هوشیاری خود مست می رود!

    گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
    وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

    اول اگرچه با سخن از عشق آمده
    آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

    گاه کسی نشسته که غوغا به پا کند
    وقتی غبار معرکه بنشست می رود

    اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
    آن دیگری همیشه به پیوست می رود

    وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
    وقتی میان طایفه ای پست می رود

    هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
    بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

    این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
    تیریست بی نشانه که از شصت می رود

    بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
    اما مسیر جاده به بن بست می رود…

    • خانم سارا گفت:

      آقای آرین عزیز سلام
      این انتخاب شما خیلی قشنگ بود . از شما برای این انتخاب ممنونم.

      آقای شعبانعلی ، معلم خوبم سلام
      برای همه ی ما معلم خوبی هستی، معلم خوبی بمان . مراقب تمام داشته های خوبت باش.
      روزنوشته هات روز ما رو میسازه معلم خوبم.

  • فیروزه گفت:

    راستی منم دقیقا اول میام سراغ روزنوشته ها بعد متمم و چقدر خوبه که هوای اینجا رو داری. مرسی

  • فیروزه گفت:

    سلام استاد عزیزم
    هر هفته بیشتر از اینکه منتظر متن خبر نامه هفتگی باشم به شوق متن های زیبا و پر مفهوم اول خبر نامه سراغش رفتم و به طور پراکنده اونا رو ذخیره کردم .الان که دیدم قصد دارید متنها رو در قالب یه فایل اینجا بزارید خیلی خوشحال شدم
    سپاسگزاریم استاد نمونه

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    سلام رفیق خوب کلمات …
    فکر می کنم یکی از بهترین فعالیت های زندگی نوشتن است راستش نوشتن های تو ما را هم عادت داده است یه نوشتن قلمت سرشار…

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضای عزیز.
    این مدت، مخصوصا توی این چند روز، هر وقت به روزنوشته ها سر میزدم، دلم میگرفت. حس می کردم مثل قبلنا نیست… البته میدونم که متمم هم نسبت به قبلنا، وقت زیادی از اوقاتت رو به خودش اختصاص داده و میده. همونطور که در سطح پایین تری، همین موضوع برای ما هم اتفاق افتاده …
    ولی خوشحالم که این پست رو نوشتی. و چقدر ساده و صمیمی و دلنشین …
    یه چیزی رو میدونستی؟ … من هر وقت میخوام برم متمم، یا وب مایندست؛ مستقیم با آدرسهای خودشون نمیرم!
    دوست دارم اول بیام اینجا و از اینجا از طریق لینکهای سمت چپ همینجا برم به اون دو سایت.
    میدونی.. اینجا خونه ی اصلی مونه. پس لطفا همیشه چراغش رو روشن نگه دار. حتی اگه ما هم گاهی حوصله یا حرفی برای گفتن نداشته باشیم. اما بدون که همیشه توش هستیم و مراقبشیم و دوستش داریم و همیشه منتظر میزبان خوبمون با حرفهای خوبترش هستیم، حتی اگه حرفها و نوشته هاش، فقط در حد دو سه خط باشه …

  • majid sadeghian گفت:

    سلام محمدرضا
    این چند روز که گفتی تا یک ماه اینستاگرام نیستی خوشحال شدم که یشتر اینجا میای. اما هر روز (گاهی چندبار در روز) سر می زدم و چیزی نبود. نگرانت شدم و بعد که به خودم اومدم برام جالب بود که نگران شدم. آدم هایی که نگران شون میشم دوستم هستند و عزیز. نمیدونم چقدر می تونم درک ات کنم اما اینو میدونم هر قدر هم تلاش کنی مسلط باشی به اوضاع خودت تنهایی یه جا یقه آدم رو می گیره. اما یه فرقی هست. آدمی که تلاش می کنه به اوضاع مسلط باشه زیاد تو این حالت نمی مونه و سریع تر به حالت عادی بر می گرده. تو رو هم تلاشگر می دونم 🙂
    این روزا بیشتر دعات می کنم محمدرضا

  • محمد حسین گفت:

    محمد رضا سکوت تو و وابستگی ما به اینجا به گونه ای بود که هیجان خواندن این نوشته بعد از چند روز مثل نوشته های قبل نبود.(مغزم نا خوداگاه بیشتر دقت می کرد تا نوشته ات را درک کند)
    گاه چه انتظار بی جای از تو داشتم که بیایی و بنویسی و اینجا در اوج باشد …
    چه فایده وقتی به بیشتر این متنها کلمات مفاهیم فکر نمی کنم… و فقط می خوانم و می خوانم …
    شاید اینکه همیشه می نویسی این توهم را در من به وجود اورد این مطالب همیشه هست و همیشه به روز میشود چرا باید به نوشتهایت فکر کنم ؟ چرا باید این مطالب را عملی کنم؟ زمانی که محمدرضا همیشه برایم می نویسد برایم می فهماند کافی است من پای لبتاب بشینم و سایتت را هر چند روز یک بار باز کنم… و با سیلی از مفاهیم روبه رو شوم…چه نیازی است خودم دنیال مفاهیم بروم؟
    همین خلا نبودندنت موجب شد بیشتر فکر کنم… ممنون

  • Roza گفت:

    اندازه این متن برای ابتدای ایمیل هفتگی خوب بود ولی همان موقع هم آرزو کردم کاش طولانی تر بودو حالا که اینجا مطرح شده این حس کاش طولانی تر بو د ،تشدید شد. محمد رضای گرامی اگر صلاح میدانی این نوشته را بسط بده.

  • mina90 گفت:

    سلام محمدرضا
    امیدوارم که تو خوب باشی…
    محمدرضا میگم انسان بودن خیلی درد داره مگه نه؟
    احساس می کنم همه چی خیلی سخته. هیچ چی به اون آسونی نیست که تو ذهنم بود. خیلی درد داره…
    ببخشید. ولی واقعا دلم گرفته. احساس کردم با تو حرف زدن حالمو بهتر میکنه….

  • سامرند گفت:

    استاد گرامی
    همیشه از راهنمایی هاو نوشته های خوبتون استفاده کرده ام
    و باعث پیشرفتم شده چیزهایی که کسی بهم یاد نداده بود
    اینکه گفتین احساس میکنم چیز جدیدی نمونده بگم دلم گرفت
    اما مطمئن باشید شما وظیفه تون رو به خوبی ادا کردید و چراغ راه صدها
    جوان مانند من بوده اید.

  • مائده گفت:

    در مورد خودم، هر وقت زندگی ام آرام و بی دغدغه است، نوشتنم نمیاد
    برعکس هر وقت پر از چالش و دغدغه است، یک گوشه نشستن و نوشتن، آرزوم

    اگر که شرایط تو هم مثل من باشه، و دغدغه و چالش و نگرانی، هیزم نوشته ات را تامین می کنه،
    نمیدونم ابراز خوشحالی کنم که ذهن ات آرام گرفته و این هیزم نیست
    و یا صادقانه بگم که ناراحتم. چرا که به نوشته هات اعتیاد دارم، کمتر شدن اش واقعا نگران ام می کنه.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser