دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

به مناسبت روز معلم

سنت است که هر سال، همزمان با سالروز شهادت استاد مطهری، روز معلم را گرامی میداریم. قطعاً اختصاص روزی برای بزرگداشت معلمان، سنتی ارزشمند و فرصتی مناسب برای اندیشیدن دوباره به آموزش و آموزشگر و آموزگار است. بعید میدانم کسی از بین ما باشد که در مقام والای معلم و آموزگار تردید داشته باشد. شاید انتظار برود که من هم، چند کلامی در مدح معلم و معلمی و مقام معلم بنویسم. اما اجازه بدهید که از این قسمت – نه به دلیل کم اهمیت بودنش، بلکه به دلیل تکراری بودنش – عبور کنم و به این بهانه، نکات دیگری را – که البته آنها هم جدید نیست – تکرار کنم.

صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگشان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفتگو، می پرسند که «کلاس چندمی؟». مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، میپرسند که: برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟

در نگاه اول، اینها ویژگیهای خوب و مثبتی به نظر می رسد. چنین جامعه ای ظاهراً باید در اوج مسیر رشد و تعالی باشد. اما هر انسان منصف و دلسوزی میپذیرد که چنین نیست. درست میگویند که مسیر جهنم را با نیتهای خیر سنگفرش کرده اند و به نظر میرسد که ما واقعاً در حوزه ی آموزش در چنین مسیری هستیم.

حدس زدن ریشه ها دشوار نیست. تعداد آنها هم محدود نیست. دیوارهای ورود برای صنعت آموزش کوتاه است و سرمایه چندانی نیاز ندارد. از سوی دیگر، در جامعه ی ما، شکل حرفه ای آموزش شناخته شده نیست و استاندارد مشخصی برای آن وجود ندارد. بخش بزرگی از جامعه ی ما، نه استانداردهای بین المللی آموزشی را تجربه کرده اند و نه آنها را شنیده اند. چنین است که سنجش کیفیت آموزش برای آنها تقریباً امکان پذیر نیست. آنها هم که در این زمینه بررسی یا مطالعه کرده اند، عمدتاً به جای تکنولوژی آموزشی (تکنولوژی به معنای عام آن میگویم) برایمان ایدئولوژی آموزشی به ارمغان آورده اند:

تقلید نافهمیده ی الگوهای شرقی و غربی در آموزش. اصرار برای آموزش از طریق کار تیمی، در فرهنگی که کار تیمی بخشی از الگوی ارزشی آن نیست و در گذاری شگفت انگیز و نوسانی ناپایدار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی افراطی است. اصرار بر سبکهای هیجان زده و ترکیبی از فریاد و نمایش و انگیزش به عنوان ارائه ی حرفه ای و ده ها مثال دیگر که حوصله ی بیانش نیست. آنها که دیده اند میدانند و آنها که تا کنون این فضا را درک نکرده اند، بعید است در آینده نزدیک هم درک کنند.

حاصل این ایدئولوژی آموزشی، فرهنگی از آموزش است که با نگرش و فرهنگ ما چندان سازگار نیست. فرض کنید یک فیلم هالیوودی را ببینیم. بعد همان داستان را برداریم با هنرمندان ایرانی و با امکانات ایرانی و در لوکیشن ایرانی اجرا کنیم و تماشاگر ایرانی هم، به ذوق اینکه شاهد داستانی بین المللی است، هیجان زده به این فیلم نگاه کند. در برخورد با بسیاری از کلاسها و درسها و سمینارها و دوره های رسمی دانشگاهی از کارشناسی تا دکترا، لااقل در نگاه من، چنین وضعیتی مشاهده می شود.

طبیعی است که ریشه ها متعدد هستند. بخش قابل توجهی از سازمانها هم قرار نیست ارزش افزوده جدی ایجاد کنند. یا اگر قرار است ایجاد کنند به اتکای نیروی انسانی نیست. چنین است که نیروی انسانی آموزش دیده، بخشی از دکوراسیون داخلی سازمان یا نمای بیرونی آن محسوب می شود. بگذریم از اینکه اگر قرار به جذب نیروی انسانی حرفه ای و توانمند و اثربخش باشد، در استعدادیابی و سنجش توانمندیها هم ناتوانیم. چون خودمان در همین فرهنگ آموزشی رشد کرده ایم و وارث ضعف های آن هستیم. پس علی الحساب به مدرک مدرسه و دبیرستان و دانشگاه اعتماد می کنیم. هیچکس ما را به خاطر استخدام یک مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر که بی عرضه و بی لیاقت و بی شعور است، ملامت نخواهد کرد. اگر هم کسی حرفی زد، بار مسئولیت از دوش ما برداشته شده و میتوانیم نقدی بلند بالا بر سیستم آموزشی داشته باشیم. چنین میشود که من برای واحد طراحی کارخانه، به سراغ یک دیپلم یا فوق دیپلم فنی باتجربه و تحول آفرین نمیروم. چون اگر اشتباه کرد بار اشتباه بر دوش من است. به سراغ کسی میروم که هزاران ساعت در نظام آموزشی ما آموزش دیده و انبوهی مدرک رسمی و غیررسمی دارد و مدرک ارشد و دکترا دارد و حالا، از او میخواهم که برایم یک واحد طراحی نوآور و تحول آفرین تاسیس کند. غافل از اینکه آنچه او را به این مقام در نظام آموزشی کشور رسانده است، دقیقاً محافظه کاری و واپس گرایی و ترس از تحول و تغییر بوده است!

البته فقط ماجرای نظام رسمی آموزشی نیست. امثال من هم که در کنار سیستم آموزشی رسمی، دوره های آموزشی برگزار میکنیم یک درد مضاعف برای این کشور محسوب می شویم. ما که ترجیح میدهیم به جای هدایت جامعه مخاطب در مسیر درستی که به آن باور داریم، در مسیری که مخاطب از ما میخواهد جلو برویم. چنین میشود که در حلقه ای واپس گرا گرفتار میشویم و هر روز هم از روز قبل مستهلک تر میشویم. آنقدر در طول این سالها از همکاران مدرس خودم شنیده ام که: این خوب است. اما مخاطب نمیفهمد! این درست نیست اما مخاطب از شنیدنش لذت میبرد! این عنوان مسخره است اما به هر حال این مردم برایش پول می دهند! یا اینکه: اصلاً آمده اند حالشان خوب شود، مهم نیست چه بگوییم! که با خود میگویم: اگر این باور واقعی ماست، چرا در صنعت آموزش باقی مانده ایم؟

البته پاسخش را میدانم. صنعتی با هزینه اولیه ی کم، با سود نسبتاً خوب و با مشتریانی که چون استاندارد واقعی آموزش را نمی دانند یا پایین بودن کیفیت آموزش را پذیرفته اند، برای پرداخت هزینه های ما، مشکلی ندارند. خوشبختانه ما هم نه مهندس هستیم که ساختمانمان بریزد و خودرومان منفجر شود. نه پزشک هستیم که بیمار زیر دستمان بمیرد. ما معلم هستیم. این شهوت پول پرستی و جذب مخاطب و محافظه کارانه به دنبال جمع رفتن (به جای جسورانه پیشاپیش جمع رفتن) خوشبختانه اثرات مشهود کوتاه مدت ندارد. آینده ی کسانی را خراب میکنیم (یا درست نمیکنیم) که در زمان پیری شان، نیستیم و مرده ایم و دستشان به ما نخواهد رسید. ما امثال مطهری و شریعتی نیستیم که یکی به خاطر معلم بودنش تکه تکه شد و دیگری به خاطر پذیرش مسئولیت پیشتاز بودن در عصری تیره و غبار آلود، حاضر شد در زندگی و پس از مرگ، انتقاد منتقدان را به جان بپذیرد.

خودم را از این جامعه و اتهامات مبرا نمیدانم. شاید تنها جراتم این بوده که دو سال از آموزش فاصله گرفته ام و در جستجوی راهی هستم که وقتی معلم صدایم می کنند، درون خودم نشکنم و خجالت نکشم. هنوز هم آن را – آن طور که دوست دارم – پیدا نکرده ام.

نمیخواهم این متن را با تحلیل و نتیجه گیری مشخصی به پایان برسانم. حرفهایی بود که دنبال بهانه ای برای گفتنش میگشتم و اینجا جای خوبی بود. فضای فرهنگی کشور ما به شکلی نیست که انتقاد از حرفه ها و مشاغل به سادگی پذیرفته شود. گفتم شاید به عنوان کسی که با افتخار و البته بدون شایستگی، چند سالی است لقب معلم را به دوش میکشد،خودم انتقاد از حرفه ی خودمان را انجام دهم. شاید مقاومت احساسی کمتری ایجاد کند و دعوتی برای اندیشیدن بیشتر باشد به این وضعیت اسف باری که گرفتار آن شده ایم…

پی نوشت اول: کاش روزی بشود که آموزشگران از بین ما رخت بربندند و آموزگاران جایی برای تنفس پیدا کنند.

پی نوشت دوم: من به طور مشخص در این نوشته، به فضای آموزش دانشگاهی و آموزش آزاد اشاره داشته ام. هر انسانی با حداقل انصاف، خواهد پذیرفت که معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت میکشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند، نمیتوانند مخاطب این گلایه ها باشند. ما هنوز نیاموخته ایم که به معلم دبستان، بیشتر از استاد دانشگاه احترام بگذاریم و طبیعی است که با چنان فرهنگی به چنین نفرینی دچار شده ایم.

مطلب مرتبط: نوشته مربوط به روز معلم سال ۹۷

روز معلم

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


255 نظر بر روی پست “به مناسبت روز معلم

  • گلناز (یه دوست مردادی) گفت:

    عارفان علـم عاشـق مي شوند
    بهـترين مردم معلـم مي شـوند
    عشق با دانش متمم مي شود
    هر که عاشق شد معلم مي شود

    محمدرضای گرامی، روز معلم بر شما مبارک باد

  • بهنام گفت:

    بینهایت از شما سپاسگذارم که سعی دارید مدل ذهنی برای بهتر زندکی کردن را به ما بیاموزید. به شخص افتخار می کنم که اموزگاری همچون شما دارم.

  • الهام گفت:

    آقای معلم تنها جایی که در هر حال و هوایی بهش سر میزنم اینجاست… حسی که اینجا منتقل میکنه شبیه حسیه که از خانه های باصفای قدیمی میشه گرفت ، همونایی که آدمای باصفا دارن..خستگی آدمو از زندگی آپارتمانی در میاره..
    روزتون با تاخیر مبارک معلم باصفا..

    • الهام عزیز.
      ممنونم از لطفت.
      شاید باور نکنی. اما اینجا برای خود من هم، محلی برای فرار از دنیا و آدمهاست.

      می‌دونی.
      گاهی فکر می‌کنم که «طول مدت رابطه» می‌تونه روی کیفیت رابطه تاثیر جدی بگذاره.
      بهترین مثال رابطه‌‌های کوتاه سطحی شاید شبکه‌های اجتماعی دیجیتال باشه. رابطه‌های کوتاه و سطحی و کم دوام.

      اما اینجا رابطه‌ها طولانیه. بالاخره حداقل پنج شش ماهه که من اسم تو و حرفهای تو رو توی کامنت‌ها می‌بینم. حتی در حد جمله‌های کوتاه. تو هم همین حد یا بیشتر در اینجا وقت گذاشتی و زندگی کردی.

      وقتی رابطه طولانی‌تر میشه، همه چیز توی اون فرق می‌کنه. نظر منفی امروز تو، برای من نگران کننده هست. اما ناراحت کننده نیست. همچنانکه نظر مثبت امروزت، تاثیر بسیار بیشتری داره.

      شاید به تعبیر تو مثل نشستن توی خونه‌های باصفای قدیمی. جایی که آدمها همدیگرو هر روز و هر لحظه می‌دیدند و چشم تو چشم شدنشون اجتناب ناپذیر بود.
      نه همسایه‌های امروزی که در دنیای فیزیکی فقط یک شماره پلاک هستند و در دنیای مجازی، فقط یک آی دی!
      همین و دیگر هیچ!

  • خط سوم گفت:

    تبريك معلم عزيز

  • جواد گفت:

    سلام استاد عزیز
    گاهی اوقات تو رویاهام فکر می کنم که اگر قرصی وجود داشت تا با خوردنش ،می تونستیم شب هارو بدون اینکه اذیت بشیم بیدار بمونیم و به فکر کردن و مطالعه و خودسازی و کار کردن سپری کنیم خیلی خوب میشد.(احتمالا اگر بجای مهندسی ،دانشجوی پزشکی بودم در پی ساخت چنین قرصی میرفتم:) )
    این اواخر به این باور رسیدم که چیزی که باعث میشه، کسی عارفانه برای رسیدن به هدفش روزها و شبها در حال تلاش باشه و بیداری بکشه فقط انگیزه ست.
    استاد عزیزم چون شما رو به عنوان کسی که صاحب چنین انگیزه ای است می شناسم.لطف کنید و بهمون بگید چجوری چنین انگیزه و همتی رو پیدا کنیم.
    ضمنا به بهانه روز معلم دوست دارم این جمله استاد شهید مطهری رو که فکر میکنم مناسبت داره اینجا بنویسم :
    صبر و حوصله است که دوست قدیمی ظفر و موفقیت است،در اثر صبر و حوصله است که نوبت ظفر میرسد.اگر صبر و استقامت و حوصله باشد، بی استعدادترین افراد هم ولو در یک زمان طولانی به هدف خواهند رسید.
    پوزش می طلبم بابت طولانی شدن کامنت.ضمنا شرمنده که روز معلم رو با چندین روز تاخیر تبریک میگم.
    پایدار باشید.

  • جواد گفت:

    نمیدونستم بنویسم یا مثل همیشه تلاش کنم اون شاگرد دلخواهت باشم که گوشه کلاس نشسته و درس هارا با لبخند ،چ موافق باشه یا مخالف، گوش میکنه و توی ذهنش تحلیل، نه عربده کش به اسم نقادی کنم و نه مداحی (البته همیشه تلاشش موفق نیسف خب منم آدمم! )

    امابه اعتبار همون حرفی که زدی و گفتی مخاطبت یه گروه خاص نیستند که برات تولد بگیرن و روز معلم را تبریک بگن

    ممنون به خاطر قطعه زیبای مجتبی کاشانی که برامون گذاشتی
    مرسی بابت گل هایی که توی ذهنمون کاشتی محمد رضا

  • علی عباسی گفت:

    یکی از بزرگترین افتخارات و شانس های من در زندگی داشتن اموزگاری مثل شماست روزتون مبارک

  • الهام گفت:

    سلام

    معلم عزیز روزتون مبارک. شما برای من معلم زندگی بودین و کسی بودین که به من کمک کردین که دیدگاهم رو نسبت به خیلی از مسائل تو زندگی و جامعه تغییر بدم و با خواندن مطالب شما تونستم کمی از سطحی نگری ای که سالها درگیرش بودم بیرون بیام و یه مقدار دیدگاه عمیق تری نسبت به مسائل تو زندگی داشته باشم. واقعا ازتون بی نهایت ممنون و سپاسگزارم.

  • زینب گفت:

    واقعا چقدر هم معلمین دوره ی قبل از دانشگاه مظلوم هستند!!مخصوصا معلمین دبیرستان… اتفاقا جمعی از همین عزیزانند که استرس و ترس رو به روح و روان آدم تزریق میکنندو آدمو فلج میکنن.شاهد ادعای من هم فقط دو جمله است از دبیرای دبیرستانم هست.
    دبیر زیست:
    من میتونم از شما امتحان آسون بگیرم ،اگه شما دوست دارید جزو سیاهی لشکرای کنکور باشید برای من فرقی نمیکنه.
    *******************************
    دانش آموز:ببخشید خانوم فلانی یه دقیقه مونده به زنگ…میشه همین یه دقیقه رو استراحت بدید
    دبیر ریاضی: باشه همین یه دقیقه رو استراحت کنید ولی بدونید توی همین یه دقیقه رقیبای شما تو مدارس دیگه یه تست بیشتر حل میکنن و از شما جلوترن!!!

    • مریم گفت:

      من یک معلم هستم و بهتره شما هم این قضیه ای که نوشتی رو از دید یک معلم نگاه کنی.
      _شخصا بکار بردن کلمه مظلوم برای معلم ها رو دوست ندارم چون ازش حس فلاکت برام تداعی میشه.

      _دوست عزیزبه نظر من شما منشا استرس رو به اشتباه معلمت میدونی.این استرس رو سیستم غلط کنکور به
      بچه ها میده نه اون معلمی که خودش هم لای چرخ دنده های این مجموعه پر استرس داغون میشه و باید اگر نگم کل کلاس که اکثریت کلاس رو راضی نگه داره.اگر اون دو دقیقه رو درس نده یک نفر دیگه مثل شما مدعی میشه که خانوم فلانی وقت کلاس رو تلف کرد.

  • ناصر ابراهیم زاده گفت:

    سلام به استاد ارجمند و گرامی
    چند ماه پیش برای یادگیری زبان انگلیسی در سایتها مختلف جستجوی مطالب رو انجام میدادم که در وب گردی به سایت شما برخوردم و در چند دقیقه ای که مطالبهای شما را مطالعه کردم .شما را به عنوان استاد خود انتخاب کردم ونگاه خود را به نگرشی که به زندگی داشتم تغییر دادم و هر روز که جلو تر میرویم خوشحالتر و رضایتم نسبت به خود بیشتر میشود.
    هرچند دیر شد که روز معلم رو خدمدتون تبریک عرض کنم .ولی به قول خودتون که هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست . امیدوارم به همه اهدافتات برسید وموفقیت را برایتان ارزو مندم

  • zoorba.booda گفت:

    كلاس دوم ابتدايي بودم.اون وقتها ما توي يه روستا توي كردستان زندگي ميكرديم و با اينكه جنگ تموم شده بود ولي درگيري ها و پس لرزه هاش هنوز توي كردستان پابرجا بود. با وجود اين مسائل و ريسك هايي كه وجود داشت هر معلمي قبول نميكرد كه به اون مناطق بياد و معلمي كنه. معلم كلاس دوم ما يه خانمي بود به اسم فرانك رحيميان كه اين ريسك رو قبول كرده بود(اون موقع به دليل محدوديتها! خانمها هم ميتونستند معلم پسرها هم باشند!)
    خانم رحيميان خيلي معلم دلسوزي بود،درسهايي به ما ياد داد كه هنوزم تو زندگيم خيلي بيشتر از قلمبه گويي هاي آموزش مابانه به دردم خورده و ميخوره.صادقانه بگم شخصيت اون بود كه به من فهموند كه جايگاه يه معلم چقدر ميتونه والا و سازنده باشه و واژه معلم واژه اي نيست كه بشه به هر كسي نسبت داد.
    يكي از روزهاي پر برف زمستان بود كه من مشغول برف بازي بودم و از دور ديدم كه خانم رحيميان داره به سمت اتاق اجاره ايش برميگرده. شيطنتم (كه تركيبي از شور و بيشعوري بود) گل كرد و يه گوله برف خيلي بزرگ(تقريباً دو برار يه توپ فوتبال) درست كردم و رفتم روي پشت بام خونه اي كه مشرف بود به راهي اون ازش عبور ميكرد،
    درست مثل احمقها ،احمقها،احمقها رفتم و گوله برفي رو پرت كردم و درست خورد به فرق سر خانم رحيميان…
    يه گوشه قايم شدم كه منو نبينه ولي من ميتونستم ببينمش كه اون ضربه زمين گيرش كرد،شايد حدود نيم ساعت رو زمين نشسته بود و گريه ميكرد …
    الانم كه فكر ميكنم ميبينم كمتر نيم ساعتي توي عمرم پيش اومده كه به اندازه اون نيم ساعت رنج كشيده باشم
    خلاصه ديدم كه ديگه تحملشو ندارم و پا شدم كه از اونجا دور بشم ،يه مقدار كه دور شدم برگشتم ببينم كه خانم رحيميان رفته يا نه. ديدم كه رسيده دم خونه ش و درست وقتي كه من برگشتم اونم يه لحظه برگشت و منو ديد.
    ما معمولاً شيفت صبح ميرفتيم مدرسه و فردا صبحش بايد با خانم رحيميان روبرو ميشدم، يه حس دوگانه داشتم هم ميترسيدم و اين حسم بهم ميگفت كه منكر همه چي بشم! و هم انقدر از اون كارم رنج كشيده بودم كه ميخواستم برم و دستشو ببوسم و ازش معذرت بخوام
    صبح شد و منم رفتم مدرسه و رديف اولم نشستم !
    خانم رحيميان اومد و مثل هميشه احوالپرسي كرد و رفت نشست روي صندليش. در سكوت كامل حدود پنج دقيقه فقط منو نگاه كرد.اول بد جور خجالت ميكشيدم ولي بعدش فهميدم نگاهش از هميشه مهربون تره و توي اون پنج دقيقه كه براي من مثل پنج روز گذشت خيلي حرفها بهم زد…
    بعدش گفت سامان روي اون قضيه اي كه بهت گفتم فكر كردي؟ گفتم كدوم قضيه؟ گفت قرار بود فكر كني كه امروز كه خيلي درس نداريم كجا بريم يا چه تفريحي انجام بديم؟ منم بدون معطلي گفتم آره فكر كردم و به نظرم بهترين تفريح براي امروز اينه كه بريم برف بازي!
    رفتيم برف بازي. خانم رحيميان هم يه گوشه وايساده بود و به بازي ما نگاه ميكرد. من يه گوله برف كوچيك! درست كردم و براش بردم و گفتم شما نميخواي برف بازي كني؟ ميخواي اين گوله رو بهم بزني كه شما هم بياي تو بازي!
    گفت چرا. تو برو منم گوله رو پرت ميكنم سمتت. انقدر منتظر موند تا اون گوله برفي توي دستش آب شد…

    نتيجه اخلاقي قصه با خودتون.
    ولي من هر وقت كه توي اين سالها خواسته يا ناخواسته باعث شدم كه معلمي از معلمهام (كه لايق اين واژه بوده) ناراحت بشه يا از دست من غصه بخوره همون حس رنجي سراغم مياد كه توي اون نيم ساعت تجربه كردم
    كسي رو كه بعد از سالها پيدا كردم كه واقعاً شايسته اين واژه بوده و هست هم، چند بار مستقيم و غير مستقيم رنجوندم…

    محمدرضا بابت اينكه منم با نوشتن نظرم در اين رنجشت نقش داشتم ازت معذرت ميخوام
    شك ندارم كه نيت دوستانمونم خير بوده و صرفاً براي خوشحال كردن معلمشون ولي به دليل ندونستن همه جوانب طرحشون همه با هم به بيراهه رفتيم.(همون قضيه سنگفرش و نيت و اينها!)
    اميدوارم اين اتفاق درسي بشه براي بهتر شدن هممون و اينكه پختگي هممون توي اين خونه اميد يه پله بالاتر قرار بگيره

    • محسن رضایی گفت:

      چقد حس کردم صحنه ها رو…وچه حرکت زیبایی…می تونه سکانس زیبایی از یه فیلم بشه…

      راجع به رنجی که نوشتی خیلی سخت نگیر.کاری بوده که زحمتش کپی پیست بوده،همون نیت خیر و توجه عزیزان منو به این حرف وا میداره

    • سمانه عبدلی گفت:

      سامان عزیز
      با خوندن این داستان و روایت خیلی نه ، اما کمی گریه کردم ، کم اما عمیق.بعضی وقت ها تو زندگی ما آدما ،زخمی که خودمون به خودمون میزنیم ، عمیق تر و دردناک تر از هر زخم دیگه ای .
      طی مدت زمانی که دوستان در تکاپوی انجام دادن کاری بودن که محمدرضا رو خوشحال کنن ، دسترسی به اینترنت نداشتم ،و همراه دوستان نبودم . اما نگرانی عجیبی همراه من بود .نگرانی از همین جنس که محمدرضا در پی نوشت سوم و در کامنت دوست خوبمون محسن نوری نوشتن.
      چون تا حدودی اخلاق محمدرضا دستم اومده و میدونم چیزهای کوچیکی هستن که خیلی زیاد خوشحالش میکنن ، و چیزهای کوچیکی هم هستن که خیلی زیاد ناراحتش میکنن.
      امیدوارم سهممون در ناراحت کردن محمدرضا به اندازه ای کم باشه ،که اگه یه روز کار خیلی کوچیک و خوبی انجام دادیم ،زیاد خوشحالش کنیم… به اندازه ای زیاد ، که اون ناراحتی رو فراموش کنه

      • آزاده م گفت:

        سمانه عزیز
        من همیشه کامنتهایی که مینویسی رو دوست دارم و با دقت میخونم و میدونم یکی از شاگردان و دوستهای قدیمی این خونه و خونه قبلی هستی.
        سمانه جان میخواستم بگم کاش از یه طریقی از نگرانیت برای انجام این برنامه به دوستانمون میگفتی.
        من به شخصه از یکشنبه تا حالا تمرکز رو کارهام ندارم و همچنان خجالت زده و ناراحتم.
        و اینکه من هم امیدوارم یه روزی معلم ما این ناراحتی رو فراموش کنن و بیاین بگن که بچه هاشون رو بخشیدن.

  • سمانه هرسبان گفت:

    این کامنت ربطی به این پست نداره، ولی روزی چندبار میام اینجا دنباله روزنوشته بعدی…

    • سمانه‌ی عزیز.

      این مطلب من هم ربطی به این پست نداره.

      فقط خواستم بگم که چه اینجا، چه توی متمم، همیشه نوشته‌ها و تمرین‌هات رو نگاه می‌کنم و اگر چه اینجا خیلی کوتاه کامنت می‌گذاری اما همیشه می‌خونمشون.

      یه اعتراف هم بکنم و اون اینکه مدت‌هاست این لغت «سوفکتان» که توی این تمرین متمم:
      http://www.motamem.org/?p=7239

      نوشتی تو مغزم مونده و می‌خوام بپرسم چیه. توی متمم که نمیشه یه همچین چیزی رو پرسید.

      بعدا‍‍ برام توضیح بده لطفا.

      • سمانه هرسبان گفت:

        معلم عزیزم
        اول: با عرض معذرت و شرمندگی فراوان، من لغت سورفکتانت رو اشتباهی “سوفکتان” تایپ کردم . سورفکتانت و به فارسی “ماده فعال سطحی” هم احتمالا بدونید چیه ولی توضیحات بیشتر رو از دو لینک زیر میتونید ببینید:
        http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84_%D8%B3%D8%B7%D8%AD%DB%8C
        http://en.wikipedia.org/wiki/Surfactant
        یک مثال از مصارف عمده سورفکتانت ها هم انواع شوینده ها میباشد. تولید و شناسایی و کاربرد درست سورفکتانتها تا جایی که من میدونم علم وسیعیه و بسیاری از سورفکتانتها به ایران وارد میشه.به نظرم اگه بشه تو ایران سورفکتانتها وارداتی رو تولید کرد خیلی خوب میشه.
        دوم: من از دوران مدرسه این مشکلو داشتم، که همیشه کوتاه پاسخ میگفتم.حتی تو حرف زدنم هم هست خیلی وقت ها میخوام یه چیزو توضیح بدم ولی خیلی کوتاه میشه یا حتی نمیتونم. یادمه این قضیه باعث میشد تو درس هایی مثل تاریخ و جغرافی نمره کم بگیرم، گرچه پاسخو مینوشتم درستم مینوشتم ولی خب کم میشد. حتی یادمه یه بار یه معلمم بهم گفت درست نوشتی ولی سیرداغ پیاز داغش کمه. این قضیه با من رشد کرد یعنی هرچی سنم بیشتر شد این قضیه در من بزرگتر شد. من تا قبله ۱۳، ۱۴ سالگی عالی مینوشتم، بهترین انشاهای کلاس همیشه برای من بود، حتی قصه مینوشتم، یادمه تا قبله ۱۰ سالگی حتی شعرم میگفتم، ولی الان اصلا نمیتونم بنویسم که هیچی پاسخ خیلی چیزها رو هم میخوام بدم خیلی کوتاه میشه هم تو نوشتار هم گفتار. البته تصمیم گرفتم بعد از توضیحی که در خصوص نوع جواب دادن به تمرینها در متمم گذاشته بودید حداقل تو متمم جوری پاسخ ندم که انگار عجله دارم 🙂
        (طولانی نوشتم 🙂 )
        ممنون معلم عزیزم

  • مهران مداحی گفت:

    روزتون مبارک استاد عزیز،امیدوارم در عمل هم بتونیم قدردان شما باشیم ♥

  • عرفان شریفی گفت:

    سلام.
    روزتون مبارک .خیلی باحالین در کل …

  • مائده گفت:

    ممنون بابت تمام مطالب آموزنده ای که بهمون یاد دادی

  • سهيل گفت:

    اون روزها وقتي دانش آموز بوديم، يکي از ترسناک ترين جملات دنيا، اين بود که : “معلم مي گفت يک برگه از کيفتون بياريد بيرون”، معلم عزيز روزت مبارک

  • MaReza گفت:

    سلام محمد رضا

    روزت مبارک. بدون شک یکی از بهترین معلم هام بودی، خیلی نکته ازتون یاد گرفتم. ممنون که هستی 🙂

    پ.ن. ببخشید دیر شد 🙁 ، معمولا چند روز یکبار به روزنوشته ها سر میزنم. وقتی که آمادگی داشته باشم فکر کنم و لذت ببرم. مثل الان که داره نم نم بارون میاد 🙂

  • محمد یوسفی گفت:

    تولدت مبارک محمد رضا ، یه متن خیلی طولانی برات نوشته بودم ، اما دستم روی اینتر نرفت و منتشرش نکردم. دلیلش هم اینه که منتظر می مونم ،بالاخره روز ملاقات ما هم فرا می رسه …

  • هیوا گفت:

    “شاگردي که از معلمش بزرگتر نشه قدردان معلم نبوده.”
    داشتم کامنتهای سالهای قبل محمدرضا رو میخوندم رسیدم به این جمله. گفتم به جاست که بگذارمش اینجا…

    • هیوا گفت:

      راستی یک نکته غیر مهم -که در گفتنش تردید دارم – ولی به دلیل خاصی دوست دارم بگم:
      روز معلم، روز کشته شدن یک معلم به اسم ابولحسن خانعلی هست که در جریان یک تحصن به دست نیروی ضد شورش-یک سرهنگ- کشته شد. مرتضی مطهری روز ۱۱ اردیبهشتِ ۱۸سال بعد از آن ماجرا ترور شد.

  • javad گفت:

    داشتم‌به‌این‌فکر‌میکردم‌‌چه‌لذتی‌داره‌برای‌اقای‌محمد‌رضا‌که‌اینهمه‌جوان‌ازش‌بابت‌علمش‌‌ازش‌ممنونن
    واقعا‌شاید‌این‌حس‌خوب‌بهترین‌پاداش‌ایشون‌باشه‌

  • مهتاب گفت:

    «ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را می‌سازند که بسوزد ولی معلم می‌سوزد که بسازد.»دکتر علی شریعتی
    روز معلم بر همه انان که صادقانه و خالصانه دانش خویش را از ما دریغ نساختند مبارک باد چه انان که زنده و پایدارند مث استاد شعبانعلی و چه انان که در میانمان نیستند اما سالهاست که با اثارشان زندگیمان را هدایت می کنند مث دکتر علی شریعتی .

  • امین رضا گفت:

    فعلا که تو این ایام صرفا شاهد بحث تکریم و بزرگداشت مقام معلم هستیم…اگر بخواهم سره رو از ناسره جدا کنم، جدا از آموزگارانی دلسوز و متعهد، به شخصه معلم هایی هم داشته ام که تاثیرهای مخربی روی تفکر و شخصیت داشن آموزان شان ، من جمله خود من، داشتند….القای ترس از اشتباه و گرفتن نمره ی کم، پدیده ی آقازادگی و خوش خدمتی به طبقه ی بورژوای حاضر در کلاس و تعیض های اجتماعی، کم فروشی معلمان در هنگام تدریس در کلاس جهت رونق کلاس های خصوصی شان درخارج از کلاس و …. مثالهایی هستند که بنده تو این سیستم آموزشی به وفور دیده ام….
    کلا باید گل گرفت در آن سیستم آموزشی ای که بعد از ۱۲ تا ۱۶ سال صرف وقت، نمیتونه انسان های توانمند و با دانا به مهارت های مشخص بده بیرون ….

    • امین رضای عزیز.

      جدای از مواردی که شما گفتید و در کنار اونها، من همیشه اعتراضم رو به سیستم آموزشی به شکل دیگری هم مطرح می‌کنم. اینکه هر سال آموزش رسمی حدود ۱۰۰۰ ساعت وقت ما را می‌گیرد و دیپلم یعنی ۱۲۰۰۰ ساعت و کارشناسی یعنی ۱۶۰۰۰ ساعت و …

      هر کسی تجربه‌ی محیط کار اجرایی را داشته باشد می‌داند که ارزش آموزشی این حجم زمان چقدر است.
      من برای آموزش مفاهیم PLC و نقشه‌خوانی برنامه نویسی آن و درک منطقش و عیب‌یابی سیستم‌های بسیار پیچیده‌ی PLC با حدود ۵۰۰ ورودی و خروجی، برای تعداد زیادی از افرادی که دیپلم داشتند و زبان انگلیسی را در حد کمتر از متوسط می‌خواندند،‌ حدود ۲۰۰ ساعت وقت گذاشتم و بارها هم این کار را تکرار کردم و دیده‌ام که چقدر تسلط پیدا می‌کنند.
      مطمئنم برای حوزه‌های دیگر هم همین بحث مصداق دارد.

      این فقط در حوزه‌های مهارتی نیست. در حوزه‌های دانش محور هم، مثال‌های مشابه کم نیست. ده یا دوازده هزار ساعت یا بیست هزار ساعت (برای اخذ مدرک دکترا) باید یک موجود عجیب و خارق العاده بسازد. نه کسی که نان روزانه‌اش را هم گدایی می‌کند و برای پیدا کردن شغل به دامن و این و آن آویزان می‌شود.

      البته این فقط مشکل کشور ما نیست. ما بخشی از صحبت‌های کن رابینسون در نقد تفکر حاکم بر نظام‌های آموزشی در سراسر جهان را هم در متمم منتشر کرده‌ایم (تحت عنوان: نظام آموزشی چگونه خلاقیت را نابود می‌کند):
      http://goo.gl/eG7VQM
      مشکل در اینجاست که عموم ما که در صنعت آموزش فعال هستیم، نسلی را تربیت می‌کنیم که برای موفقیت در دنیای دیروز آماده‌ شده اند و نه موفقیت دنیای در فردا.
      در گذشته فاصله‌ی دیروز و فردا زیاد نبود. اما امروز، بین این دو، شکافی است که به هر شیوه‌ی پر شود، با شیوه‌ی آموزش رایج، قطعا‍ پر نخواهد شد.

  • یاور مشیرفر گفت:

    سلام استاد

    روز معلم برای من، یادآور روزی است که خودم روزی قرار است در آن قرار بگیرم. بنابراین با گوشت و پوست و استخوان، برخی دغدغه های شما را درک می کنم و امیدوارم واقعا روزی برسد که معلم در جایگاهی که شایسته اش است قرار بگیرد.

    این کامنت را در حد «نقد» نوشته شما نمی دانم ولی معتقدم نوشتنش میتواند بار فکری خودم را سبک کند.

    – دوست عزیز. ما در جامعه «ذره ای شده» زندگی میکنیم.هنوز تا «فرد گرایی» فاصله زیادی داریم. جامعه ذره ای شده نمادی است از هزاران سال زندگی در فرهنگی استبداد زده که مجبور به پنهان کردن همه تمایلات سیاسی اجتماعی اش شده است؛در چنین فرهنگی، هر کدام از ما برای خودمان یک جامعه هستیم،یعنی تمامی کارکردهای جامعه محور را در درون خودمان خلاصه کرده ایم؛ هر چیزی را باید از ابتدا تا انتها، خودمان تجربه کنیم. اگرچه اساسا تجربه دیگران، هم برآیند «روزمرگی» آنان است و راهگشای ما نیست.

    بدین سان ما از سه عرصه اصلی زندگی انسانی، شامل حوزه شخصی – حوزه اجتماعی و حوزه سیاسی فقط دو حوزه را داریم. حوزه شخصی ما شامل مجموعه ای از عادات، رفتارها و آموخته های به شدت ذره ای شده و لاک دفاعی است که در برابر جامعه داریم و طبیعتا این لاک دفاعی مسئولیت ناپذیری و عدم جامعه پذیری ما در برابر رفتارهای آسیب رسان به جامعه را تا زمانی که به «خودمان» آسیبی نرسد، توجیه می کند و معمولا در برابر رفتارهایی که کل جامعه را زیر سوال می برد، ساکت می شویم.

    – از سوی دیگر گاها بسیار مشاهده می شود که دانشگاه های غربی هم برای انتخاب دانشجو، به دنبال Mountain of Certificates هستند. درست است که استانداردهای آموزشی مان با هم بسیار متفاوت است، اما همین مسئله هم مصداق همان واردات بی حد و حصر و بی تفکر «اندیشه» از غرب است. ما بیشتر اندیشه هایمان ترجمه شده اندیشه های متفکرین بنام تاریخ غرب است. تا کنون هیچ کداممان فکر نمی کنم (البته غیر از نوشته های این صفحه و برخی نوشته های پراکنده نظیر فهرست های دکتر سریع القلم) خواسته باشیم برای برخی مسایل و مشکلات و مدل های زندگی اجتماعی و سیاسی مان الگوی بومی و تحقیق شده ای ارائه کنیم که دربرگیرنده برآیندهای فرهنگی جامعه ایرانی باشد.

    – نظام آموزشی ما با یک مورد بسیار بغرنج آلوده شده است. ما همواره بهترین و باهوش ترین دانش آموزان را در رشته های ریاضی و فنی به رشته های مهندسی پیشرفته، در علوم تجربی به سوی پزشکی و در علوم انسانی به سوی حقوق و روانشناسی هدایت می کنیم. اخیر فرید زکریا مجری CNN کتاب جالبی در این زمینه نوشته است (اطلاعات من مربوط به پست خبری هافینگتون پست دراین زمینه است و طبیعتا نتوانسته ام به خود آن کتاب دسترسی داشته باشم) مبنی بر این که برترین دانشجویان آمریکایی رشته های STEM (رشته های مهندسی، علوم، تکنولوژی و…) برای آمریکا موشک ها و جنگ افزارهای بسیار پیشرفته و هدایت شونده و هوشمندی طراحی می کنند که توانست باعث پیروزی نظامی آمریکا در عراق و افغانستان شود؛ اما چرا پدیده هایی مثل داعش با ترک صحنه به وجود می آیند؟

    فرید زکریا علت را در نشناختن اندیشه های معاصر خاورمیانه، فرهنگ زندگی و نداشتن الگویی برای مطالعه از سوی غربی ها ارائه میدهد و معتقد است، تا زمانی که نخبگان علوم آمریکا به رشته هایی نظیر فلسفه، انسان شناسی، زبان شناسی یا جامعه شناسی و هنر گرایش نداشته باشند، وضعیت تفکر در جهان به نفع آمریکا نخواهد بود؛ من همین استدلال را برای رشته خودم در جامعه ایران دارم. ما دانش آموز رشته تجربی بودیم، بهترین معلمان مدرسه در آن سال ها سهم بچه های ریاضی فیزیک بودند و به جرئت می توانم بگویم که در مقایسه با هم رشته ای های من، در کنکور سال های ۸۳ و ۸۴، آن ها ۶۰ درصد قبولی بیشتری داشتند. در رشته ای که من انتخاب کردم (زمین شناسی) اکثریت دانشجویان توانمندی های ذهنی خوبی نداشتند و در دروسی مثل ریاضی، ژئوفیزیک، ژئوشیمی، لرزه زمین ساخت، مهندسی زمین شناسی و… همواره کُمیتشان میلنگید و اساتید هم بنا به همین فرمایش خود شما، مجبور به نازل کردن سطح دروس و تنظیم آن با مغزهای ما می شدند. (اگرچه خود آن اساتید هم قربانی سیستم بودند.)

    این رویکرد، خود ناقض توسعه پایدار می شود. به این ترتیب که رشته های مهندسی نظیر برق، الکترونیک، مکانیک، هوا فضا و مهندسی شیمی، به طرز سرسام آوری پیشرفت می کنند (و متأسفانه عمدتا پیشرفت های ترجمه شده) و علوم پایه (زمین شناسی، زیست شناسی، شیمی، ریاضی و فیزیک) در حدی با دانشجویان نخبه سر و کار پیدا نمی کند که بخواهد پا به پای مهندسی و تکنولوژی گام بردارد. وضعیت علوم انسانی از این هم وخیم تر می شود، زمانی که ما هم اکنون شاید بتوانیم شاهد این باشیم که دانش آموختگان جامعه شناسی و فلسفه ما از بحث «مدرن و پست مدرن» دست کشیده و مشغول توسعه راهکارهایی برای استفاده بهینه و صحیح و انسانی از تکنولوژی های پیشرفته باشند. توسعه علمی و اجتماعی این کشور اصلا هم راستا نیست. ما به آخرین تکنولوژی ها مجهزیم، ولی بیشتر استفاده ما از تکنولوژی در راستای «اتلاف وقت» است. به جای داشتن ارتباطات اجتماعی، به شبکه های اجتماعی روی می آوریم و البته در این راه روز به روز «ذره ای تر» می شویم و در گوشی ها و تبلت ها و لب تاب هایمان بیشتر فرو می رویم. چرا نباید دانشجویان نخبه را راهی رشته هایی نظیر زیست شناسی، زمین شناسی، جامعه شناسی یا فلسفه کنیم؟

    – شنیده ام در فنلاند قرار شده است سیستم آموزشی جدیدی مستقر شود که در آن به جای دروسی نظیر شیمی، ریاضی یا فیزیک حداقل بخش های کاربردی آن ها را به کودکان بیاموزند و اساسا در دبیرستان و دانشگاه هایشان «رشته» موجود نباشد و مثلا در ساعت خاصی ، استاد از «فرهنگ خاورمیانه» برایشان صحبت کند. البته هنوز جزییات کامل این طرح مشخص نشده است، ولی فکر می کنم که این طرح برای آموزش و پرورش هم میتواند خلاقیت دانش آموزان را بیشتر شکوفا کند و هم میتواند افراد کارآفرین و نخبه را سریع تر شناسایی کند. مثال اصلی در نحوه گزینش دانش آموزان مدارس تیزهوشان ایران است. درست است که درصدی از این دانش آموزان واقعا توانایی های ذهنی قدرتمندی دارند، اما درصد بسیاری به دلیل آشنایی با تست های تیزهوشان، از طریق اصرار والدین بر تیزهوش بودن کودکانشان، و تمرین و ممارست وارد این مدارس می شوند و البته پس از مدتی اذهان خسته آن ها نمی تواند ظرفیت بالای مطالب را بیاموزد و معمولا در کنکور رتبه های خوبی از این مدارس در دست نیست.

    – معلم عزیز. رویکردی از صفحه شما که مرا به خودش جذب کرده است، این است که بر طبق سلیقه مخاطب نمی نویسید و نوشته هایتان فقط و فقط بر اساس تفکر خودتان است. من قویا این رویه شما را دوست دارم و فکر می کنم که بهترین رویه هم همین باشد. به هیچ عنوان نباید تفکرات معلمی خودتان را تا سطح دیگران تنزل دهید. شما بنویسید، هرچه دارید و نه لزوما بهترین و مردم پسندترین و لایک خور ترین افکارتان را. تاریخ در مورد شما قضاوت خواهد کرد؛چنانچه هم اکنون هم در حال قضاوت در مورد متفکرین گذشته است. من به شدت از رویه «نوشتن خودمان به دور از قضاوت دیگران» حمایت می کنم. و خواهشمندم این رویه را هرگز تغییر ندهید.

    از طولانی شدن نوشته عذر می خواهم، دردی بود که باید می نوشتم و نیک می دانستم که این جا، برای گوش کردن جایی هست.

  • منیراحسان گفت:

    با نام پروردگار و با یاد آنکه آموختتنم آموخت.
    سلام
    ازشما می آموزم که باید آموخت. نخست از آموزگار و آنگاه از روزگار….

  • سعید محمدی گفت:

    سلام محمدرضا
    من ازت خیلی چیزها یاد گرفتم، بابت همه چیز ممنونم؛
    چیزیکه برام جالبه اینه که من بیشترین چیزهای زندگیمو از معلمی یاد گرفتم(محمدرضا) که هنوز از نزدیک ندیدمش،
    روزت مبارک معلم.

  • محمد گفت:

    سلام معلم عزیزم
    چه متن خوبی
    چه کلام نافذی
    با خوندن اون پاراگرافش که در خصوص استخدام نیروهای دارای مدرک بهتر(و نه داراری درک بهتر) نوشتید ؛ گریستم
    نمیدونم چرا
    راستی منم یه چیزی اضافه کنم(این نظر شخصی خودمه). شما حساب معلم های دبستان و دبیرستان رو از بقیه جدا کردید و فرمودید این دسته از معلمان از این اتهام مبرا هستند . اما من بین همین دسته هم افراد زیادی رو سراغ دارم که فقط نام معلم رو یدک میکشند. اون معلمایی که توی همون سالهای اول تحصیل که قرار بود پایه های زندگی آینده بچه ها شکل بگیره ، با نا آگاهی(و نه از سر حب و بغض) روح سرکش و نا آرام و خلاق بچه هارو میکشن و حتی برای یادگیری اندک مفاهیم درسی که وظیفه اصلیشونه کوتاهی میکنند و از سر ناچاری برای تامین نان به امید کلاس خصوصی درس را آنطور که باید به کودکان نمی آموزند و ….(بغض میکنم…)
    ذهنم سرشاره از صدها مورد ظلم ، تحقیر ، تمسخر ، فریب و چندین فعل ناپسند دیگه که از کسانی مشاهده کردم که شغلشون معلمی بوده ولی معلم نبودند
    معلمی که به گفته خودش دیپلم ردی بود و بعد سربازی به خاطر “ارزشی” بودن استخدام آموزش و پرورش شده بود و تعداد کثیری از هماکانش رو نام میبرد که مث خودش فق به خاطر اعتقادات(البته به ظاهر) پاکشون استخدام شده بودند تا افراد (به قول خودش) غرب زده نتونن به مدارس راه پیدا کنن و بچه های مردم رو منحرف کنن. جالب این که این معلمین گرام در جواب دانش آموزی که درس را نفهمیده بود و پرسش میکرد ، جواب میدادند: هر وقت دولت به ما دوبار حقوق داد ما هم دوبار توضیح میدهیم!!! درس یکبار گفتنش مال سر کلاس مدرسه ست و توضیح بیشترش مال کلاس خصوصی.
    حال تصور کنید حال اون دانش آموز فقیری که پول کلاس خصوصی نداشت و با شنیدن این حرفها یک بار دیگه گزینه ترک تحصیل براش پررنگ میشد….
    دست همه معلمها درد نکنه . فرقی نمیکنه توی کدوم مقطع تحصیلی تدریس کرده باشند . کافیه وجدان و انسانیت و مسئولیت داشته باشند و دنبال رفع تکلیف نبوده باشند.

  • رویا گفت:

    سلام،روزتون با کمی تاخیر مبارک . فکر کنم دیگه خیلی تکراری شده که بنوسیم شما بهترینی، شما زندگیه منو متحول کردین ولی هر چی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمیرسه فقط ازتون ممنونم.همیشه وقتی می خوام دعا کنم شما اولین کسی هستین که یادتون میکنم.

  • حسین شکوری گفت:

    سلام استاد .روز معلم راخدمت شما تبریک عرض میکنم.حدودا چهار پنج ماهه که باهاتون آشنا شدم وروزی نیست که به سایتتون سرنزنم وسر به بالین بذارم.در وبگردیهام که دنبال کتابهای سودمند بودم با اسمتون برخورد کردم ووارد سایتتون شدم. وفکر میکنم اونروز خدا دری از درهای رحمتش رو بروم باز کرد.وبابت این آشنایی هرروزخداراشاکرم.

  • حسین گفت:

    سلام آقای حس خوب
    روزت مبارک

  • پیمان گفت:

    سلام استاد
    روزتون مبارک باد
    من تقریبا از بهمن ۱۳۹۲ هر روز اولین سایتی را که باز می کنم و مطالعه می کنم سایت شما می باشه و از آن استفاده می کنم. و چون دوست دارم محتوای این مجموعه غنی تر بشود چند تا نکته کهبه نظرم می تواند مفید واقع شود را اینجا برایتان می نویسم
    ۱- بعضی از موضوع ها که توسط جنابعالی ارائه می گردد بسیار جذاب تر و غنی تر میباشد که من خودم آن نوشته ها و یا فایل های صوتی چند بار مرور می کنم. احساسم به من می گوید که خود شما هم با این موضوعات بسیار درگیر میباشید و احتمالا دغدغه های اصلی شما دراین روز ها می باشد برای مثال مطالبی را که در موضع استراتژی محتوا و مدیریت منابع ارائه شده است از این جنس است و البته به نظر من مطالب ارائه شده در مورد مهارت سخنرانی که به شدت این روز ها برایم لازم است ، مربوط می شود به دغدغه شما در سال های بسیار دور
    ۲- یکی از جذاب ترین برنامه های شما برای من فایل های صوتی رادیو مذاکره که گفتگو محور بوده است می باشد که متاسفانه چند وقتی است که از آن خبری نیست. به ویژه فایل گفتگوی شما با جناب آقای سهیل رضایی و دکتر شیری
    ۳- یک پیشنهاد داشتم مبنی برا راه اندازی بخشی در سایت متمم، که کاربران سایت بتوانند تجربه های خودشان را در مورد استفاده از مطالبت سایت متمم را آن جا منعکس کنند. دوست دارم بدانم آیا کسانی که هر روز به سایت شما مراجعه می کنند و تمرین های شما را انجام می دهد، احساس موفقیت دارند و یا که نه ؟ و اگر دارند چه طوری به این مهم دست پیدا کرده اند. من خودم بیشتر از اینکه از مطالب شما استفاده کنم از خواندن آن ها لذت می برم که خود این هم در من احساس خوب ایجاد می کنی ولی دوست دارم که این مهارت ها در من هم ایجاد بشود.
    ۴- یاد است چند وقا پیش در مورد مهمترین تصمیم های زندگی خود مطلبی را نوشته بودید و در آن به این اشاره کرده بودید که مهمترین تصمیم زندگی تان این بوده است که تصمیم گرفتید هر شب مطلبی را بنویسید. دوست دارم از شما درخواست کنم که همان طور تجربیات خودتان را در مورد یادگیری زبان انگلیسی برای ما بیان کردید، تجربیاتتان را در مورد مهارت نوشتن را نیز بیان نمایید.
    بسیار سپاس

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser