دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

به مناسبت روز معلم

سنت است که هر سال، همزمان با سالروز شهادت استاد مطهری، روز معلم را گرامی میداریم. قطعاً اختصاص روزی برای بزرگداشت معلمان، سنتی ارزشمند و فرصتی مناسب برای اندیشیدن دوباره به آموزش و آموزشگر و آموزگار است. بعید میدانم کسی از بین ما باشد که در مقام والای معلم و آموزگار تردید داشته باشد. شاید انتظار برود که من هم، چند کلامی در مدح معلم و معلمی و مقام معلم بنویسم. اما اجازه بدهید که از این قسمت – نه به دلیل کم اهمیت بودنش، بلکه به دلیل تکراری بودنش – عبور کنم و به این بهانه، نکات دیگری را – که البته آنها هم جدید نیست – تکرار کنم.

صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگشان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفتگو، می پرسند که «کلاس چندمی؟». مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، میپرسند که: برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟

در نگاه اول، اینها ویژگیهای خوب و مثبتی به نظر می رسد. چنین جامعه ای ظاهراً باید در اوج مسیر رشد و تعالی باشد. اما هر انسان منصف و دلسوزی میپذیرد که چنین نیست. درست میگویند که مسیر جهنم را با نیتهای خیر سنگفرش کرده اند و به نظر میرسد که ما واقعاً در حوزه ی آموزش در چنین مسیری هستیم.

حدس زدن ریشه ها دشوار نیست. تعداد آنها هم محدود نیست. دیوارهای ورود برای صنعت آموزش کوتاه است و سرمایه چندانی نیاز ندارد. از سوی دیگر، در جامعه ی ما، شکل حرفه ای آموزش شناخته شده نیست و استاندارد مشخصی برای آن وجود ندارد. بخش بزرگی از جامعه ی ما، نه استانداردهای بین المللی آموزشی را تجربه کرده اند و نه آنها را شنیده اند. چنین است که سنجش کیفیت آموزش برای آنها تقریباً امکان پذیر نیست. آنها هم که در این زمینه بررسی یا مطالعه کرده اند، عمدتاً به جای تکنولوژی آموزشی (تکنولوژی به معنای عام آن میگویم) برایمان ایدئولوژی آموزشی به ارمغان آورده اند:

تقلید نافهمیده ی الگوهای شرقی و غربی در آموزش. اصرار برای آموزش از طریق کار تیمی، در فرهنگی که کار تیمی بخشی از الگوی ارزشی آن نیست و در گذاری شگفت انگیز و نوسانی ناپایدار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی افراطی است. اصرار بر سبکهای هیجان زده و ترکیبی از فریاد و نمایش و انگیزش به عنوان ارائه ی حرفه ای و ده ها مثال دیگر که حوصله ی بیانش نیست. آنها که دیده اند میدانند و آنها که تا کنون این فضا را درک نکرده اند، بعید است در آینده نزدیک هم درک کنند.

حاصل این ایدئولوژی آموزشی، فرهنگی از آموزش است که با نگرش و فرهنگ ما چندان سازگار نیست. فرض کنید یک فیلم هالیوودی را ببینیم. بعد همان داستان را برداریم با هنرمندان ایرانی و با امکانات ایرانی و در لوکیشن ایرانی اجرا کنیم و تماشاگر ایرانی هم، به ذوق اینکه شاهد داستانی بین المللی است، هیجان زده به این فیلم نگاه کند. در برخورد با بسیاری از کلاسها و درسها و سمینارها و دوره های رسمی دانشگاهی از کارشناسی تا دکترا، لااقل در نگاه من، چنین وضعیتی مشاهده می شود.

طبیعی است که ریشه ها متعدد هستند. بخش قابل توجهی از سازمانها هم قرار نیست ارزش افزوده جدی ایجاد کنند. یا اگر قرار است ایجاد کنند به اتکای نیروی انسانی نیست. چنین است که نیروی انسانی آموزش دیده، بخشی از دکوراسیون داخلی سازمان یا نمای بیرونی آن محسوب می شود. بگذریم از اینکه اگر قرار به جذب نیروی انسانی حرفه ای و توانمند و اثربخش باشد، در استعدادیابی و سنجش توانمندیها هم ناتوانیم. چون خودمان در همین فرهنگ آموزشی رشد کرده ایم و وارث ضعف های آن هستیم. پس علی الحساب به مدرک مدرسه و دبیرستان و دانشگاه اعتماد می کنیم. هیچکس ما را به خاطر استخدام یک مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر که بی عرضه و بی لیاقت و بی شعور است، ملامت نخواهد کرد. اگر هم کسی حرفی زد، بار مسئولیت از دوش ما برداشته شده و میتوانیم نقدی بلند بالا بر سیستم آموزشی داشته باشیم. چنین میشود که من برای واحد طراحی کارخانه، به سراغ یک دیپلم یا فوق دیپلم فنی باتجربه و تحول آفرین نمیروم. چون اگر اشتباه کرد بار اشتباه بر دوش من است. به سراغ کسی میروم که هزاران ساعت در نظام آموزشی ما آموزش دیده و انبوهی مدرک رسمی و غیررسمی دارد و مدرک ارشد و دکترا دارد و حالا، از او میخواهم که برایم یک واحد طراحی نوآور و تحول آفرین تاسیس کند. غافل از اینکه آنچه او را به این مقام در نظام آموزشی کشور رسانده است، دقیقاً محافظه کاری و واپس گرایی و ترس از تحول و تغییر بوده است!

البته فقط ماجرای نظام رسمی آموزشی نیست. امثال من هم که در کنار سیستم آموزشی رسمی، دوره های آموزشی برگزار میکنیم یک درد مضاعف برای این کشور محسوب می شویم. ما که ترجیح میدهیم به جای هدایت جامعه مخاطب در مسیر درستی که به آن باور داریم، در مسیری که مخاطب از ما میخواهد جلو برویم. چنین میشود که در حلقه ای واپس گرا گرفتار میشویم و هر روز هم از روز قبل مستهلک تر میشویم. آنقدر در طول این سالها از همکاران مدرس خودم شنیده ام که: این خوب است. اما مخاطب نمیفهمد! این درست نیست اما مخاطب از شنیدنش لذت میبرد! این عنوان مسخره است اما به هر حال این مردم برایش پول می دهند! یا اینکه: اصلاً آمده اند حالشان خوب شود، مهم نیست چه بگوییم! که با خود میگویم: اگر این باور واقعی ماست، چرا در صنعت آموزش باقی مانده ایم؟

البته پاسخش را میدانم. صنعتی با هزینه اولیه ی کم، با سود نسبتاً خوب و با مشتریانی که چون استاندارد واقعی آموزش را نمی دانند یا پایین بودن کیفیت آموزش را پذیرفته اند، برای پرداخت هزینه های ما، مشکلی ندارند. خوشبختانه ما هم نه مهندس هستیم که ساختمانمان بریزد و خودرومان منفجر شود. نه پزشک هستیم که بیمار زیر دستمان بمیرد. ما معلم هستیم. این شهوت پول پرستی و جذب مخاطب و محافظه کارانه به دنبال جمع رفتن (به جای جسورانه پیشاپیش جمع رفتن) خوشبختانه اثرات مشهود کوتاه مدت ندارد. آینده ی کسانی را خراب میکنیم (یا درست نمیکنیم) که در زمان پیری شان، نیستیم و مرده ایم و دستشان به ما نخواهد رسید. ما امثال مطهری و شریعتی نیستیم که یکی به خاطر معلم بودنش تکه تکه شد و دیگری به خاطر پذیرش مسئولیت پیشتاز بودن در عصری تیره و غبار آلود، حاضر شد در زندگی و پس از مرگ، انتقاد منتقدان را به جان بپذیرد.

خودم را از این جامعه و اتهامات مبرا نمیدانم. شاید تنها جراتم این بوده که دو سال از آموزش فاصله گرفته ام و در جستجوی راهی هستم که وقتی معلم صدایم می کنند، درون خودم نشکنم و خجالت نکشم. هنوز هم آن را – آن طور که دوست دارم – پیدا نکرده ام.

نمیخواهم این متن را با تحلیل و نتیجه گیری مشخصی به پایان برسانم. حرفهایی بود که دنبال بهانه ای برای گفتنش میگشتم و اینجا جای خوبی بود. فضای فرهنگی کشور ما به شکلی نیست که انتقاد از حرفه ها و مشاغل به سادگی پذیرفته شود. گفتم شاید به عنوان کسی که با افتخار و البته بدون شایستگی، چند سالی است لقب معلم را به دوش میکشد،خودم انتقاد از حرفه ی خودمان را انجام دهم. شاید مقاومت احساسی کمتری ایجاد کند و دعوتی برای اندیشیدن بیشتر باشد به این وضعیت اسف باری که گرفتار آن شده ایم…

پی نوشت اول: کاش روزی بشود که آموزشگران از بین ما رخت بربندند و آموزگاران جایی برای تنفس پیدا کنند.

پی نوشت دوم: من به طور مشخص در این نوشته، به فضای آموزش دانشگاهی و آموزش آزاد اشاره داشته ام. هر انسانی با حداقل انصاف، خواهد پذیرفت که معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت میکشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند، نمیتوانند مخاطب این گلایه ها باشند. ما هنوز نیاموخته ایم که به معلم دبستان، بیشتر از استاد دانشگاه احترام بگذاریم و طبیعی است که با چنان فرهنگی به چنین نفرینی دچار شده ایم.

مطلب مرتبط: نوشته مربوط به روز معلم سال ۹۷

روز معلم

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


255 نظر بر روی پست “به مناسبت روز معلم

  • سمانه هرسبان گفت:

    بچه که بودم از پشت بام خانه مان حیاط مدرسه ای رو می شد دید. رو یه دیوارش یه جمله از امام علی نوشته بود: “هر کس یک لغت به من بیاموزد مرا بنده خود کرده” اون روزها معنی این جمله رو نمیفهمیدم.پیش خود فکر میکردم پس معلم کلاس اول من که این همه لغت به من یا داده پس اون چی میشه؟؟!!! ولی حالا پس از گذشت روزها خوب میفهمم معنی لغت در آن جمله “آّّب، بابا، نان و ..”نبوده و اگر معلمی باشد که آن لغت را به تو بیاموزد چقدر زندگی ات تغییر خواهد کرد…
    معلم عزیزم، به بهانه روز معلم میخواهم بگویم که تو نه یه لغت بلکه چندین هزار لغت به من آموختی…
    روزت مبارک

  • عظیمه گفت:

    استاد عزیز، محمدرضا جان سلام
    روز معلم را به شما معلم و استاد عزیز تبریک میگویم و سلامتی، آرامش، سربلندی و شادی‌های روز افزون را برایتان آرزو دارم.
    گفتم از چه بنویسم که ارزش آن برای گفتن باشد و دیدم حرفی و هنری در نوشتن ندارم؛ جز گفتن حرف دل…
    حدس میزنید اولین بار شما را کجا دیدم؟! در ایستگاه اصلی مترو، در حالی که کنجکاوانه و با دقت از پشت شیشه اتاق نظارت من را نگاه میکردید…! آنقدر عکس العمل تان عجیب بود که خوب به خاطرم هست در دلم میگفتم “این چرا اینجوری نگام میکنه…؟؟!!” انگار که برای شما آشنا آمده بودم و یا شباهتی داشتم، یا چیزی شبیه اینها… البته فکر میکنم زمان ورود به سالن مترو هم داشتید ارتباطات بین انسانها رو بررسی میکردید..؟؟! 😉
    بعد مدتها اولین جلسه کلاس مذاکره که دیدم‌تون، صادقانه بگم که به خودم گفتم، اِ اِه ه ه این (ببخشید ایشون) بود…؟؟!! و اینگونه بود که فهمیدم استاد بی آلایشی هستید… 🙂
    تواضع و فروتنی تان همیشه برایم قابل تحسین هست…؛ مرا ببخشید که هنوز انسان متواضع و فروتنی نشده ام…!
    هر زمان به یاد “هواپیمای معراج” می افتم، کلی خنده ام می گیرد… و خدا رو شکر که آخرش هم به خیر گذشت 🙂
    آنچه از خاطره به یادم می آید، روز همایش برندینگ هست که از برخی سخنرانی ها بی‌حوصله شده بودم و گفتم که جای سخنرانی استاد شعبانعلی اینجا خالییههه… و آخرین خاطره، “حسین” و “آزادگی” حسین است، که اسارت را سخت تر و تلخ تر از آزادگی حسین آموختم؛ که اسارت آفتی است برای انسان، چه در ذات آفرینش او و چه در ادامه حیات او؛ و اینگونه شد که آزادگی را بهتر میدانم و میفهمم…
    من خاطرات زیادی ندارم، اما درس های بزرگی از شما آموختم؛ اینکه تکیه بر استعدادها و پتانسیل هایمان، رشد و موفقیت نمی آورد؛ بلکه با تلاش مستمر هست که بکارگیری استعدادها و توانمندی هایمان را به ثمر می نشاند و منجر به رشد و موفقیت هایمان میشود.
    مذاکره و ارتباطات بخش انکارناپذیر و پایان ناپذیر در زندگی ما است و مهارت در این دو، زندگی را برای خود و اطرافیانمان ساده‌تر و راحت تر، همراه با آرامش خواهد کرد…
    آنچه ارزش می آفریند، مدرک تحصیلی، جایگاه و موقعیت اجتماعی و سپری نمودن مرحله به مرحله از مراحل زندگی و امثال اینها نیست؛ ارزش آفرینی در نگرش ها، نگاه ما به زندگی و سبک زندگی، عملکرد و رفتار ما و شخصیت و فرهنگ سازی های ما است که به انجام می‌رسد…
    اینکه سبک زندگی ما، نه فقط بر زندگی ما، بلکه بر زندگی کسانی که در کنار ما هستند نیز تأثیر میگذارد… پس سبک زندگی مان را درست کنیم و بعد انتخاب کنیم که میخواهیم آن را با چه کسی سهیم شویم.
    اثری مفید و هر چند کوچک از من، حتی برای یک انسان در دنیا باقی بماند؛ اینکه دنیا با بودن و نبودن من فرق داشت…
    “حسی” که به طرف مقابل می دهیم، نتیجه ی بسیاری از تلاش های ما را مشخص می کند و شاید پرکاربردترین و مناسب ترین راه کار در بسیاری از موارد و مراحل زندگی ما انسان ها، همین ایجاد “احساس خوب” باشد…
    گذشته را که مرور میکنم، میبینم که بیشتر مسیر و سرنوشت زندگی ام را معلمین ام تغییر دادند و اگر اکنون رضایتی در دلم نسبت به خودم هست، مرهون و مدیون زحمات معلمین بزرگی از جمله شما بوده و امیدوارم همواره بتوانم قدردان تان باشم…
    سر تعظیم فرود می آورم و دستان پر مهرتان را می بوسم معلم عزیز، که همواره انسان‌سازی سرمشق زندگی ام هست…
    شاگرد کوچک شما، عظیمه

  • ali sheikhpour گفت:

    سلام اقای شعبانعلی بسیار خرسندم که افتخار اشنایی با شما و مجموعه تان نصیب بنده شده است .درس های فراوانی از شما اموخته ام و این روند را دنبال میکنم بعنوان یکی از حامیان شما .امیدوارم از نزدیک بتوانیم در خدمت شما باشیم در مجموعه دانشگاه ازاد امل .روزتان مبارک

  • امید گفت:

    اسم معلم کلاس اولم را همیشه به خاطر دارم.خانم آموزگار.او به حروف بی معنا در قالب کلمات جان داد و توانستم زندگی و هر آنچه در اوست نه در صحنه زندگی که بر پهنای صفحه کاغذ جاودانه کنم.نام معلمان دیگر را نیز به یاد دارم .دوم ،سوم و…حتی معلم نه چندان مهربان شیمی در دوران راهنمایی. برایم نام معلم پس از آن سالها دیگر مفهومی نداشت.کسی نبود که در مقابل دانشش احساس ناتوانی کنم، کلمه کلمه حرفهایش برایم تازه و شیرین باشد و حضورش را در زندگیم و بهبود کیفی آن حس کنم.هرچه می گذشت جنس سوالاتم عوض می شد.دیگر اعداد و ارقام و فرمولها پاسخگو نبود و هیچ مداری مرا به هدف نمی رساند و راهی پیش پایم روشن نمی کرد.به کتاب پناه بردم. کتابهای دکتر همیشه در خانه بود ولی حالا دیگر حرفهایش برایم ثقیل نبود و میتوانست جواب خیلی از چراها باشد.
    پس ازآن محمدرضا تو برایم یک بار دیگر به کلمه معلم مفهومی زیبا و ارزشمند دادی.از قوانین یادگیری گفتی تا قوانین زندگی.در راه موفقیت از نقطه شروع و برنامه ریزی گفتی.از دنیای کسب و کار گفتی، میزهای مذاکره و گفتگوهای دشوار.با ما دلنوشته هایت را خواندی و برایمان از رها گفتی ، شاید آرزویت این است که همه روزی رها شوند.رها از تمامی بندهایی که ما را از هویت انسانیمان دور می کند.محمدرضا تو حتی چرکنویس هایمان را دور نریختی. هر آنچه از تو آموختیم در رفتار و تفکراتمان جاری است و این خانه شرح حالی از رشد و بلوغ شاگردانت .

  • Pouya sheikh گفت:

    سلام معلم زندگی، من هم میخوام نق و نوق بنویسم، به رسم استادم، از حرف های تکراری عبور میکنم ولی حرف های جدید میزنم
    اتفاقا من این نوشته ی عکس را قبلا در روزنوشته هاتون خوانده بودم، بهش فکر کردم، من معلمانی میشناسم که رویاشون همینه که روزی بقیه ازشون جلوتر باشند، ولی اون روز برای اونها تقریبا روز مرگشونه، واقعیت من به این رسیدم که کسی که ادعای حقیقی معلم و آموزگار بودن داره (و کلا کسی که در صنعت آموزش خصوصا علوم انسانی فعالیت میکنه، چون واقعا تو علوم انسانی استاندارد نداریم، چه برسه به متر و خطکش، کاری هم با بقیه مترها مثل متر مهندسی و پزشکی نداریم) “”” منافع بلندمدت دیگران و جامعه اش را به منافع کوتاه مدت خودش ترجیح میده””” ،بنظرم شاید عمق فهم تفکر سیستمی همین باشه، جواب این سوال هم مسلما هر کی خودش را معلم میدونه بهتر میتونه به خودش بده، راستی طبق پی نوشت۲ من حداقل انصاف هم ندارم، چون من دارم میبینم کم نیستند مدارس و موسسات و دبیران دوره متوسطه که از خیلی از اساتید دانشگاه حتی بیشتر شهریه دریافت میکنند، در حد باور نکردنی، من کم ندیدم مشاورین پیش دانشگاهی که طوری ” رقابت با دیگران” را بجای “رقابت با خود” و بدون درنظر گرفتن شرایط فردی هرکس برای راه اندازی جو و تب و هیجان و به اصطلاح نتیجه گرفتن عددی مدرسه و موسسات ایجاد میکنند، که بعضی دانش آموزان و اولیا باور میکنند اگر همکلاسیشون به مشکل بخوره راه برای اونها هموارتر میشه، واقعیت اینکه تا این حرفها تبدیل به رفتار بشه خیلی فاصله ست، یه بخش قابل توجه مشکل هم مخاطبینی هستند که تنور آموزش را انقدر داغ نگه داشتند،واقعا آموزش را مقدس میشمارند، ای کاش مخاطبان عزیز این سایت سه تا مطلب راجبه آموزش و صنعت آموزش هم خوانده باشند، شما که اگرچه میگید رویای معلمی را فروختید، ولی خودتون بهتر از هر کسی دیگه میدونید که آموزه های این سایت و متمم شما را از هر کس دیگری در این حوزه به معنای واقعی معلمتر کرده، معلم درس گفتگو! گفتگو با خود و دیگران !
    http://www.shabanali.com/ms/?p=3153
    http://www.shabanali.com/ms/?p=3178
    http://www.shabanali.com/ms/?p=2010
    نوشته های شما خواننده را وادار به اندیشیدن میکنه، بومی سازی هم شده، نه مثل خودکفایی ! فقط امیدوارم در توسعه مدل ذهنی و نگرشمون اثربخش باشه و علاقه مندم و ممنون میشم خودتون جواب این چالش را بدید.
    شاید مهمترین کاری که امثال من میتونند انجام بدند، کمک به ترویج و فراگیری عمیق همین آموزه هاست…
    با آرزوی امید و آرامش برای شما، مخاطبین این سایت و متممی ها

  • سارا نادری گفت:

    جناب آقای شعبانعلی سلام
    هفته ی گرامیداشت مقام معلم رو خدمت شما تبریک عرض می کنم.
    بسیار ممنون که می نویسین، که شیوا می نویسین و با سخاوت مارو هم بهره مند می کنید.
    آرزومندم که خداوند همواره یاری رسان شما در این راه ارزشمند باشد.

  • bio student گفت:

    سلام
    عنوان معلمی شایسته شماست. بهتون تبریم میگم و ازتون به خاطر همه سوالات و پنجره های جدیدی که با نوشته هاتون برام به وجود میارین متشکرم…

  • یاسین اسفندیار گفت:

    سلام محمدرضا جان
    در ماههای پایانی سال ۹۲ که با شما در همایش گرگان آشنا شدم. تا به امروز ۱۱اردیبهشت۹۴ تفاوتی در شما احساس نکردم
    در آن روز شما با تمام داشته هایت در آن همایش شرکت کردی و تمام آنها را بدون کوچکترین فیلتر در اختیار دانشجویان گذاشتی و امروز هم، چنین هستی با سایت متمم و روزنوشته هایت
    در آن روز من مانده بودم و این همه اطلاعات که از جانب شما به سمت ما می آمد . به خودم گفتم . این دیگر چیست و کیست؟
    از صبح تا غروب صحبت کرد بدون اینکه موضوعی را دو بار تکرار کند! برخلاف همایش های دیگر که شخصی می آید و چیزی نگفته میرود.
    با متانت تمام با دوستان عکس یادگاری می انداختی و دست در دستشان می گذاشتی . (استادی چنین برجستگی و این سادگی و بی آلایشی!)آن دو روز را در شوک بودم.
    فردای آن روز به سایت روزنوشته هایت مراجعه کردم و آن روز به بعد شد سایت روزانه من . هر روز به سایت شعبانعلی مراجعه می کردم و از آن چشمه زلال و جوشان جرعه ای می نوشیدم.
    خداوند را شاکرم واحه ای بنام محمدرضا را در سر راه من قرار داد. http://www.shabanali.com/ms/?p=12
    یادم است وقتی مقاله اسب تروا http://www.shabanali.com/ms/?p=2306 را خواندم یکی از سریالهای جذابی که هر شب مرا پای تلویزیون میخکوب می کرد را ترک کردم از همان شب، آن سریال شد برای من مایه انزجار . بجای آن مشغول خواندن ۱۰۰۰لغت انگلیسی شدم.
    یادم است وقی مقاله نامه به رها را مطالعه کردم http://www.shabanali.com/ms/?p=4387 شد زمزمه هر روز من
    ….. که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند……. که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند.
    در اول هر سال اهداف خودم را می نگاشتم . یادگیری زبان انگلیسی …
    امسال بعد از ۱۰سال بصورت جدی پیگیر یادگیری زبان انگلیسی هستم. و همه اینها را مدیون تو هستم محمدرضا
    و عادات خوب و مفید دیگر که تو با فایلهای مدیریت منابع (فایل اول، فایل دوم، فایل سوم) در اختیارم گذاشتی
    محمدرضای عزیز روزت مبارک و روز معلم بر تو و همه معلمان دلسوز گرامی باد.
    به قول استاد اخوان ؛ دمت گرم و سرت خوش باد.

  • سکینه گفت:

    سلام محمد رضای عزیز!

    شاید از آشنایم با شما، از سمینار ۹۳/۶/۶ و بعد با روزنوشته ها و متمم ، مدت زمان زیادی نگذشته باشد اما برای من انگار ،نه هشت ماه شاید هشت سال و یا بیشتر گذشته باشد . چون تمام ساعات این هشت ماه، برایم پر بار تر از هشت سال بوده، که قابل بیان نیست .
    شما آینه ای بودید در مقابلم و من با نوشته هایتان تمام کاستی ها و ضعف هایم را می دیدم . مدتها، بعد از خواندن روز نوشته هایتان در خودم فرو می رفتم و به حال خود گریه می کردم ، چون طاقت دیدن این همه نقص در وجودم را نداشتم . به مرور بعد از حدود چهار ، پنج ماه کم کم آرام شدم و سپس توانستم نقاط قوتم را هم ببینم و این باعث شد تا امیدوارانه به اصلاح خود و ارتقاء شخصیت خود بکوشم و تلاش کنم تا انسان مفید تری باشم .
    گاهی برای نوشتن نظرم زیر روزنوشته ها ساعتها و گاهی روزها فکر می کردم و در آخر شاید چیزی نمی توانستم بنویسم، اما همین که باعث شده بود روشنی ای در ذهنم احساس کنم برایم کافی بود.
    شما معلم بی نظیری هستید که تا کنون داشته ام ، برای شما و گروه محترمتان آرزوی روزهای پربارتر را از خداوند خواهانم.
    روزتان مبارک!

    • سکینه‌ی عزیز.

      کاملاً یادم هست که در برنامه‌ی گنبد مینا یک لحظه‌ فرصت شد خدمت شما باشم و احوال پرسی کنم. کامنت‌های شما را هم در اینجا هم روی متمم می‌خوانم.
      راستی.
      ظاهراً لطف کرده‌اید و برای حمایت از متمم، اشتراک خود را تا ۱۴۰۴ شمسی تمدید کرده‌اید.
      در این کشور فکر کردن به ایران ۱۴۰۴ بیشتر در حد مسئولین است و برایش سند توسعه نوشته‌اند!

      ممنونم از اینکه به متمم لطف داشته‌اید و امیدوارم که ما هم تا آن زمان زنده و سالم بمانیم و شرمنده‌ی شما نشویم.
      دستوری هم که به بچه‌ها برای حمایت از دیگران دادید، اطاعت می‌کنیم.

      همچنان از لطف شما ممنونم و امیدوارم که مشارکت جدی شما در اینجا و متمم باقی بماند.

      پی نوشت: من هم مانند شما دغدغه‌ی محیط زیست را دارم و در این زمینه با هم مشترک هستیم. همیشه با خودم فکر می‌کنم که چگونه می‌توان این کار را از سطح یک کار ترویجی لوکس به یک کار عملی فراگیر و اثربخش تبدیل کرد. امیدوارم بتوانیم زمینه‌آی را آماده کنیم که در آینده دقیق‌تر و بهتر در این مورد حرف بزنیم.
      حتی به ایجاد یک سری درسی در متمم هم در این زمینه فکر کرده‌ایم اما کسی را که بتواند استاندارد متمم را رعایت کند و نخستین محتواها در این حوزه را تولید کند، هنوز پیدا نکرده‌ایم.

      برایتان آرامش و آسایش آرزو می‌کنم.
      تا همیشه مصداق همان نامی باشید که برایتان انتخاب کرده‌اند.
      محمدرضا

      • سكينه گفت:

        سلام محمدرضاي عزيز
        اين كار كوچك، موضوع قابل بياني نبود كه نياز به تشكر داشته باشد . وقتي پيام تشكر آميزتان را خواندم در مقابل بزرگواريتان و زحماتي كه براي ما مي كشيد ، كوچكي خود را بيشتر احساس كردم . اميدوارم كه شما و همكارانتان هميشه سالم و سلامت باشيد و بتوانيد به خواسته ها و آرزوهايتان جامعه عمل بپوشانيد.
        از اينكه منو در برنامه گنبد مينا يادتون هست در تعجبم! چون اصلا يادم نيست ، كه من خودم را معرفي كردم يا نه ؟ ولي خوب يادم هست كه مدت زماني را بهت زده به نحوه رفتارتان با بچه ها ، مادر بزرگوارتان و ديگران نگاه مي كردم و همزمان نوشته هايتان چون برگ برگ كتاب جلوي چشمم ورق مي خورد و چنان در فكر بودم كه نمي توانستم هيچ صحبتي كنم . ولي بعد از چند دقيقه براي عرض تشكر نزديك تر آمدم و صحبت خيلي كوتاهي هم در مورد برنامه داشتيم .
        واقعا حافظه قويي داريد كه قابل ستايش هست و ممنون كه به فكر همه چيز هستيد حتي محيط زيست كه درد مشترك بسياري از ماهاست .

        • سپیده گفت:

          استاد عزیزم و سکینه جان محیط زیست دغدغه جدی من هم هست. خوشحال میشوم اگر دغدغه جدی متمم هم باشد. قطعا اگر تلاش جدی بکنیم می توانیم موثر باشیم. کشورمان واقعا ضعف آموزش در این حوزه دارد. نا آگاهی در این زمینه بیداد می کند.
          وقتی به پیک نیک یا کوه میروم با دستکش شروع به جمع آوری زباله ها در اطرافم می کنم. این حرکت با توجه به انبوه زباله ها مثل قطره ای در دریاست ولی حداقل تاثیرش روی اطرافیان این بوده که دیگر خجالت می کشند خودشان آشغال بریزند. نتیجه اینکه اگر ما از نظر اطرافیان انسان های محترمی هستیم و حداقل قدری آبرو و ارزش داریم می توانیم از آن برای تاثیری هرچند اندک بر آن ها استفاده کنیم.

          • سكينه گفت:

            سلام ، سپيده جان ! از اينكه مي بينم شما با ديدن چنين مناظري آزرده خاطر مي شويد و تنها به تاسف خوردن خشك خالي بسنده نمي كنيد و دست به عمل مي شويد ، خيلي خوشحالم . به قول صاحب اين خانه بسياري از ما فقط يادگرفتم ايم كه غر بزنيم و هيچ راهكاري هم ارائه ندهيم. من واقعا كسي كه در اين زمينه بتواند كمك كند نمي شناسم ، ولي من به سهم خودم تلاش مي كنم و جستجو مي كنم ، ببينم آيا كسي هست كه در اين زمينه بتواند به متمم كمك كند . البته با مشورت و هماهنگي با گرو متمم .
            كاش مي شد بتوانيم، با كمك هم و ديگر دوستاني كه در اين زمينه آگاهي كافي دارند، باري اندك از دوش معلم عزيزمان برداريم. باز تاكيد مي كنم با هماهنگي! چون ديگه دوست ندارم باعث ناراحتي استادم بشوم.
            مشتاق ديدارتون هستم!

  • هیوا گفت:

    ۱٫ گاهی به این فکر میکنم که من در تمام دوره تحصیلم حتی یک معلم خاص نداشتم. همیشه هم وقتی حرف معلم میشه، یه خشم مزمن نیمه پنهانی دارم نسبت به کسایی که از ۷ سالگی به بعد، مخصوصاً تا قبل از دانشگاه سر کلاسشون رفتم. تعدادی از اونها که رسماً سایکوپت بودند و بقیه هم فوقش آدمهای nice معمولی کم سوادی بودند که به خاطر سیر کردن شکمشون تدریس میکردند.
    شاید برای همینه که همیشه یکی از آرزوهام این بوده که معلم دوره ابتدایی بشم تا برای یکی مثل ۷ سالگی خودم معلم خوبی باشم و اون حس و خاطرات بد رو با این کار پاک کنم.
    ۲٫ تبریک گفتن تولد و روز های خاص رو واقعاً دوست ندارم. نمیدونم چرا ولی برام بی معنیه. میتونم چندتا دلیل هم بتراشم براش اما دلیل واقعیشو نمیدونم.
    در این ۲-۳ سال روزهای خیلی زیادی برام مبارک بوده به خاطر وجود تو و درسهای بزرگی که ازت یاد گرفتم، مستقیم و غیر مستقیم، چیزهایی که جای دیگه نمیشه یادشون گرفت (هرچند شانس حضور در کلاسهاتو نداشتم)
    به خاطر تکراری شدن این مدل حرفها و اینکه میدونم از بس از این حرفها شنیدی اشباع شدی، بیشتر از این حرف نمیزنم

    فقط به جای تبریک، بهت قول میدم که چند دهه از عمرمو معلمی کنم. شاید این بزرگترین درسیه که باید از تو یاد بگیرم…

  • flh گفت:

    استاد عزیزم روزتون مبارک…

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضای خوب …:)
    روز معلم رو به تو معلم خوب، خیلی تبریک میگم.
    میدونی …به نظرم معلم بودن شاید آسون باشه. اما معلمِ خوب بودن، اصلا آسون نیست.
    معلم خوب به نظرم کسیه که شاگردهاش رو به کسب دانش علاقمند کنه. باهوش باشه. به روز باشه. دنیا رو جور دیگری ببینه. دوست داشتنی باشه. نوشته ها و گفته هاش به دل بشینه. از زمان خودش جلوتر باشه و مهم تر از همه، اون که، به دانش آموزهای خودش کمک کنه که هیچوقت ازش عقب نمونن و …
    و تو تمام اینها و حتی بیشتر از اینها رو داری و بارها و بارها به ما ثابت کردی.
    باز هم بهت تبریک میگم و سلامتی و شادمانی و موفقیت های روزافزونت رو از خدای بزرگ و مهربون میخوام.

    • شهرزاد گفت:

      راستی …یک چیزی محمدرضا جان…
      من دیشب، پستی رو توی وبلاگم گذاشتم که از چند روز پیش، بدون اینکه به مناسبت روز معلم فکر کرده باشم، به جمع آوری اطلاعات و تدوینش مشغول بودم تا یه جوری حسم رو از همراهِ متمم بودن توی این مدت، توی وبسایت خودم بیان کرده باشم.
      و امروز که روز معلم بود، با خودم گفتم چه بهتر که اون رو به این مناسبت بهت تقدیم کنم.
      اما اگر فکر می کنی اون پست هم نباشه بهتره، لطفا بهم بگو تا با کمال میل برش دارم. اگرچه چند روز براش وقت گذاشتم…:)

      • هومن کلبادی گفت:

        شهرزاد جان سلام
        اون متن زیبایی که نوشتید رو چند بار خوندم و واقعاً لذت بردم . به عنوانِ یک مخاطب و خواننده ، آدرسِ اون پُست رو در اختیارِ دوستانمون میذارم که اگه دوست داشتن ، اون مطلب رو بخونن تا ببینن چقدر حرفه ای ، لحظه لحظۀ پیش از تولدِ متمم ، زمانِ تولد و ۵۰۸ روزِ اولِ زندگیِ متمم رو ، به رشتۀ تحریر در آوردید دوست من
        http://1newday.ir/?p=3663

  • مریم گفت:

    استاد عزیزم محمدرضای بزرگوار، میخواهم برایت بنویسم از خودت و سپاس‌گزارت باشم
    میخواهم تو را از نگاه خود به تصویر بکشم. تصویری که با کلمات تداعی بخش قسمت‌هایی از تلاشت برایمان باشد. تصویری که افق دیدش با دید شاگردت و دامنه کلماتش محدود شده. پس انتظار خلق اثری شکرف را با تمام محدودیت هایم نداشته باش. بدان که حداکثر قابلیت‌هایم را در این نوشتار به کار گرفتم. ایمان دارم که تمامی کلمات از دل برآمده و سخت امیدوارم تا این متن بر اقیانوس دلت بنشیند.
    همه فکرم این بود که چگونه می‌توان تو را توصیف نمود یا به تصویر کشید. راهش را در نگارش گزاره‌هایی یافتم که هر یک هدف اصلی را دنبال کنند. درست مانند اجزاء هر تصویر، پس لطفا هر گزاره را جزئی از تصویرم تصور کن.
    • محمدرضا معلمی که تلاشش را بر توانمند ساختن شاگردانش متمرکز نمود و همه توصیفش از خود کلمه “معلم” بود. به حق که معنای این کلمه را در ذهنم تغییر دادی و درک کردم که این حروف نیستند که کلمات را می‌سازند یا علم زبان شناسی، بلکه این افراد هستند که میزان عظمت و مفهوم عمیق واژه‌ها را مشخص می‌سازند و تو واژه معلم را برایم زنده‌کردی.
    • محمدرضایی که با پشت کردن به بازار تقاضای کلاسهای مذاکره و ارتباطات برای قشر خاصی از مردم، تفکر سیستمیش را در وبگاه هایش جاری کرد و به متمم روح بخشید.
    • محمدرضایی که زندگیش را وقف توانمندساختن و توسعه مهارت مردمانش نمود. بدون اینکه بسیاری از آنها را حتی از راه دور هم بشناسد. تو متمم را هم به مفهوم کلمه کامل کننده و هم محل توسعه مهارت‌های من، خلق کرده و عامل رشدش شدی.
    • محمدرضایی که در دنیای بی اعتماد وبگاه تراست زون را پایه نهاد و سخاوت مندانه محصولاتش را برای دانلود همگانی قرار می‌دهد و شاید بهانه نیاموختن یا نشنیدن را از بسیاری گرفتی. اگر گوش شنوایی باشد مطالب شنیدنی زیادی بر اساس اعتماد وجود دارند.
    • محمدرضایی که نبودن زیرساخت‏های مناسب فضای مجازی و مسائل مشابه را دلیلی برای عقب انداختن طرح متمم ندانست و همگان را شریک مسیر تکامل متمم دوستداشتنی نمود.
    • محمدرضایی که نشان داد میتوان کمال طلب بود اما متمم را شروع کرد و کمال طلبی را پله رشد متمم نمود.
    • محمدرضایی که به هر بهانه، شارژ هایی رایگان به حساب‏های کاربری واریز نمود در حالتی میتوان مطمئن بود درآمدهای متمم صرفا کفاف برخی هزینه‌هایش را خواهد داد.
    • محمدرضایی که کیفیت زندگیش تحت تاثیر کیفیت زندگی دیگران قرار گرفت. اما بازهم تولید محتوای فارسی را در اولیت کاریش قرار داد.
    • محمدرضایی که تفویض اختیار را آنقدر پررنگ و دقیق انجام داد تا حضور یا عدم حضورش در ایران تغییری در فعالیت متمم و محتوای آن ایجاد نکند.
    • محمدرضایی که طرفدار و غیرطرفدار همگی پشتکارش، دغدغه‌هایش(آموزش رایگان) و تواضعش در برابر افراد به مراتب پایین تر را ارج می‌نهند.
    مطمئنم که در نقاشی کودکان دیده‌ای که بعضا خود را نیز در کنار عزیزانشان نقاشی می‌کنند. حال وارد این بخش از نقاشی گشته‌ایم.
    • محمدرضایی که آشنایی با وی تاثیرات بسیاری و تغییرات فراوانی در زندگیم ایجاد نمود. کاش فرصتش را داشتی تا از امروزم برایت بگویم تو حاصل بذرهایی که در فکرم کاشته‌ای را به نظاره بنشینی.
    • محمدرضایی که آغاز و پایان هر هفته را با دریافت نامه‌ای برایم جذاب تر ساخت.
    • محمدرضایی که جای خالیش در بهار، بهاری بودن بهار را تحت الشعاع قرار داده.
    • محمدرضایی که این روزها تنها توفیق خواندن جملاتش را دارم هرچند در ذهن آن‌ها را با صدای تو میخوانم. اما بدان که بسیار بسیار دلتنگ دیدارت هستم.
    بر زمین زانو زده و بر دستتانت بوسه میزنم که واژه معلم را در حجمی بسیار وسیع تر از یک کلمه معنا ساختی. تنت سلامت و عمرت دراز باد.
    و به رسم نقاشی‌های کودکان
    شاگرد کوچکت، دوستدار و ارادتمندت
    مریم ۲۸ ساله از مشهد 🙂

  • مریم محمودی گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    راستش وقتی نوشته های دوستان رو دیدم حسرت خوردم که چرا هیچوقت از نزدیک شاگردتان نبوده ام ،
    راستش من یک آلرژی دارم نسبت به بزرگ کردن ادم ها برای خودم، چون هر وقت این اتفاق افتاده خیلی زود ادم ها شکسته اند برایم .
    راستش دلم میخواست شاگرد مستقیمتان میبودم تا به جای الگویی دور از دسترس ، برایم دوستی نزدیک میشدید چون دوستی است که درونش هزاران بار آموختن و یادگرفتن دارد بی ترس از بیش از خد بزرگ شدن و دست نیافتنی شدن. دوستی است که در موقعیتی برابر ادم ها درونش رشد میکنند، لذت میبرند و زندگی میکنند .
    راستش من این روزها حالم خیلی خوب نیست و میخواستم اکتفا کنم به تکرار همان آرزویی که در دفترچه کادوی تولدتان کرده بودم که «امیدوارم که روزگاری نه چندان دور از امروز، همه ما در ایرانی زندگی کنیم که رعایت اخلاق و دانش و انسانیت، در نظر امری ممکن‌تر و در عمل کم‌هزینه‌تر باشد. ایرانی که بی‌شک بهتر از ایران امروز خواهد بود» . آرزویی که شما هم در پاسختان تکرارش کرده بودیدو صادقانه بگویم که کلی ذوق کرده بودم از ان تکرار . آرزویی که این روزها امیدم به محقق شدنش کمی کمرنگ شده .
    اما راست تر از همه اینهایی که گفتم به خاطر اون جمله ای که گفتید “حتی دربیابان خشک هم قلمی که از باران مینویسد ، مقدس تر از قلمی است که سراب را تصویر میکند ” بسیار ممنونتون هستم . چرا که در لحظات سخت ناامیدی هم ، وادارم میکند که امیدوار باشم و ادامه بدهم و فکر میکنم این مهمترین کاریه که معلم میتونه برای شاگردهای خودش بکنه .
    روزتون مبارک و امید بخشیدن مرام همیشگیتون !

  • محمدجواد مقومی گفت:

    معلم عزیزم،استاد بزرگوارم روزتان مبارک.ممنونم که هستید

    با هرچه عشق
    نام تو را می توان نوشت
    با هر چه رود
    راه تو را می توان سرود
    بیم از حصار نیست
    که هر قفل کهنه را
    با دست های روشن تو
    می توان گشود.

    برای رعایت نتیکت باید عرض کنم شعر بالا از آقای محمدرضا عبدالملکیان هست ؛) و منحصرا وقتی به نام محمدرضا شعبانعلی فکر کردم اومد واسم.

  • امیرسالار پورحسن گفت:

    سلام به استادی که تا به حال از نزدیک ندیدمش اما حرفاشو کاراشو که دیدم فهمیدم چطور تو ی چیز میشه شد بی نهایتش. خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و باهاتون یک گپ دوستانه بزنم اما میدونم که الان نمیشه. پس میذارم وقتی بی نهایت چیزی که میخوام بشم و بعدش درخواست گرفتن وقتتون رو داشته باشم. شما جز اون دسته از آدمایی هستین که همین الان باید قدرشو دونست همین الان نه بعدا

    امید وارم زود تر ببینم شما رو ….

  • سجاد مقومی گفت:

    سلام معلم عزیز
    محمدرضا
    خوشحالم که در تقویم روزی به نام معلم هست که میشه به واسطه اون به معلم دوست داشتنی و عزیزی مثل تو این روز رو تبریک گفت.از صمیم قلب آرزوی سلامتی دارم برات.مرسی که هستی،مرسی که محمدرضا شعبانعلی هستی.روزت هزاران بار مبارک معلم مَرد

    دلم را که مرور می کنم؛

    تمام آن
    از آن ِتوست …

    نقطه ای،
    از آن ِخودم …

    بر آن نقطه هم
    میخ می کوبم و
    قابِ عکسِ تو را
    می آویزم …

  • الهام صفری گفت:

    امام علی(ع): هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود کرده است.
    معلم…
    بزرگترین درسهای زندگی را از تو آموخته ام.
    با آرزوی بهترین ها برایت

    پ.ن: میدونم که شاگرد خوبی نبودم…

  • میثم حسنی گفت:

    در سپیده دم ازل آن زمان که سازندگی کائنات آغاز می گردید و کتاب تکوین گشوده مى شد نخستین کلمه ایی که با قلم تقدیر بر دیباچه قاموس هستی نقش بست واژه ی زیبای معلم بود.
    و سر فصل کتاب تعالى انسان به تعلیم و تربیت اختصاص یافت.

    مهندس شعبانعلى عزیز، همیشه معلم من باقى خواهى ماند.

  • عبداله ایپکچی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز، خسته نباشی .
    من همواره یک احساس غریبی نسبت به شیوه تشکر کردن و سپاسگزاری کردن رایج عموم مردم از عزیزانشان داشته ام .فکر میکنم که نباید مداوم گفت محمدرضا جان، محمدرضا جان و از او تقدیر کرد . کسانی که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که زندگیم و کارم چقدر به منش و نوع رفتار پدرم وابسته بود و تا حدودی بیشتر دوست بودیم تا پدر و فرزند . رابطه دوم کاملا جبری است ولی اولی کاملا اختیاریست و متاسفانه خیلی ها این نوع رابطه را با پدرشان ندارند .یکی از دوستان مشترک من و پدرم میگفت تو آجودان پدرت هستی ! با این وجود تشکر کردن از او بدین طریق رایج برایم همواره دشوار بود.
    من همیشه فکر میکنم که باید کمتر آفرین آفرین گفت و بیشتر به گفته هایش فکر کرد و عمل کرد . بیش از سی سال است که از قهرمان ساختن میترسم . اینکار از سویی بار مسئولیت ما را در زندگی کم میکند و هر جا که کم میآوریم به جای سعی وتلاش مضاعف به قهرمانمان تکیه میکنیم و از سویی دیگر او را بیشتر تحت فشار قرار میدهیم . محمدرضا میخواهد ده ها و صد ها مثل خودش پشتوانه فکر و عمل اش باشند.
    محمدرضا وظیفه خود میداند که اینچنین عمل کند و همچون مادری توقع سپاسگزاری ندارد . او کارش وقتی در عمل و زندگی ما متجلی شود ، خستگی از تنش بیرون خواهد رفت و سرمایه اش چندین برابر خواهد شد.
    پس هر روز که بارقه ای در زندگی ما و کسب و کار ما نمایان شود روز اوست .
    پس هر روز را برایش مبارک کنیم .

    از کلیه عزیزانی که امکان ارائه دل نوشته هایمان را فراهم کردند متشکرم

  • هما ایپکچی گفت:

    خوشحالم از اینکه جوانان ما در راه پیدا کردن خود هستند. بعد از ۵۰ یا ۷۰ سال کوبیدن سر به در و دیوار . البته که هر نسل فرزند زمانه ی خود بوده و هست. برجسته ترین نقطه ی قوت آنها واقع بینی است. وقتی برای اولین بار در تبریک عید علاوه بر آرزوی سلامتی و شادکامی ،ثروت هم به آرزوها اضافه شد، دیدم که گفتن کلمه ی ثروت که منفور گذشتگان بود با شجاعت و به سادگی ی خوردن یک لیوان آب مطرح می شود. جناب شعبانعلی جدا به شما تبریک می گویم که چنین آموزشی را بنیاد نهاده اید. راه آموزشی ای که در آن هیچ ذره ای به هدر نخواهد رفت.
    پاینده باشید

  • صدف گفت:

    معلم بودن خطرناک ترین شغل دنیاست.
    شاید خطرناک تر از شغل آتش نشانان!!
    یه آتش نشان رو شعله های آتش تهدید می کنه
    ولی یه معلم رو آه سرد دانش آموزش
    آه سرد یه آدم از شعله های آتش هم سوزاننده تره
    مواظب باش معلم

  • امین حسینی گفت:

    اموزش سهل نیست و پرورش هنر میخواهد، هردو برازنده شماست، روزتان مبارک معلم عزیزم
    ممنون که هستید و بی دریغ، آموخته هایتان را نشر میدهید .

  • آتبین مقصودی گفت:

    درود

    محمدرضای عزیز، روشنگر فکور و فرزانه، معلم گرانقدرم
    روزت مبارک
    به حق نامدار هستی و با حق پایدار باشی

    سپاس

  • مجتبی گفت:

    سلام محمدرضا،معلم “متفاوت” من!
    دوران ابتدایی توی مدرسه ای درس می خوندم که معلماش خانم بودن و حس معلم دلسوز رو بهتر می شد لمس کرد.همه چیز خوب بود بجز هفته ی معلم!پر از استرس!می دونی چرا می گم استرس؟وضع مالی خونواده من آنقدر خوب نبود که بتونم یه هدیه حتی در حد یه ساعت رومیزی عادی واسه معلمم بخرم و چون پدرم در کنار کارش کشاورزی هم می کرد به توصیه ی پدر و مادر تنها چیزی که می تونستم برای معلمم ببرم محصول این فصل باغ یعنی آلوچه (گوجه سبز) بود.هرسال هم وقتی به مادرم می گفتم که بذار یه چیز دیگه بخرم می گفت”الان آلوچه گرونه.کسی نمی تونه بخره.هدیه ی تو هدیه ی متفاوتیه.اگه تو ساعت بخری واسه ی معلمت شاید یه نفر دیگه هم ساعت خریده باشه اما کسی آلوچه نمی بره.”آلوچه رو کادو می کردم و می بردم مدرسه.حالا استرس اینجا بود که من از اینکه بچه ها بفهمن که من آلوچه هدیه آوردم نمی ذاشتم کسی هدیه ی من رو ببینه و مستقیم می بردم روی میز معلم می ذاشتم.استرس به اینجا ختم نمی شد.فردا هم که معلم می اومد سر کلاس می ترسیدم بگه که”کی واسه من آلوچه هدیه آورده بود؟”این روزا نه تنگی مال به اون شکل هست نه استرسی.من فکر می کنم بهترین هدیه به یه معلم دیدن به ثمر نشستن آموزش ها و زحماتش باشه.امیدوارم یه روزی بتونم طعم آلوچه رو به تو هدیه کنم.روزت مبارک معلم.

  • Yassamin گفت:

    Dear Mohammad Reza
    You made me think out of the box and it means so much to me.
    Many Many Thanks To You
    I would like to share one of my favorite poems with you
    شعری از یغما گلرویی
    تقدیم به یکی از بهترین معلم های زندگی ام، محمدرضا شعبانعلی عزیز

    هر چیزی در این جهان به دردی می‌خورد
    گیتارهای آندولسی
    به کارِ مجنون کردنِ آدم می‌آیند
    وقتی پاشنه‌های بلندِ کفشِ زنی زیبا
    پا به پاشان
    بر کفپوشِ بلوطیِ کافه‌ای پرت
    در غرناطه ریتم بگیرد

    سیگارهای زر به دردِ پدر بزرگ‌ها می‌خورند
    تا بر نیمکتِ پارک‌ها دودشان کنند
    هنگامِ فکر کردن به دختری
    در روپوشِ خاکستریِ دبیرستانِ “شاهدخت” که
    هرگز پیر نخواهد شد

    «چاپلین» و «هیتلر»
    با سبیل‌های هم‌گونشان لازمۀ جهانند
    تا اولی بر پردۀ جادو
    جار بزند گرسنگی عشق را از یادِ انسان نمی‌برد
    و عکسِ دومی در کتاب‌های تاریخ چاپ شود
    تا به کودکان بیاموزد
    سرخوردگیِ نمره نیاوردن را
    بر سرِ اسباب‌بازی‌های خود خالی نکنند

    سوسکِ حمام کاری می‌کند زن‌ها
    جیغ‌های فراموش شده‌شان را به خاطر بیاورند
    و مردِ خانه برای چند دقیقه
    نقش امیرزاده‌ای را بازی کند
    که با یک دمپایی
    دخترشاه پریان را
    از دستِ اژدهای قهوه‌ای نجات می‌دهد

    حتی «کیهان» با دروغ‌هایش
    به دردِ برق انداختنِ شیشه‌ها
    در هفته‌های آخرِ سال می‌خورد
    و «ملا عمر» هم
    به دردِ لای جرزِ دیوار

    هر چیزی در این جهان به دردی می‌خورد
    من به این درد می‌خورم که شب‌ها
    رصد کنم کوچکترین حرکاتِ تو را در خواب
    غلتیدنت در موجِ ملافه‌ها
    زمزمه‌های زیر لبت
    و تکان خوردنِ آرامِ مردمکانت را
    تا از ابریشمِ مژه‌هایت شعر ببافم تا صبح

    تو هم
    با اولین لبخندِ صبحگاهی‌ات
    به دردِ درمانِ تمامِ دردهای من می‌خوری

    • یاسمین عزیز.

      از لطفت ممنونم.

      چقدر شعر زیبایی بود. نخونده بودمش و نشنیده بودمش.

      واقعاً لذت بردم ازش.
      ممنونم که لذتش رو با من هم به اشتراک گذاشتی.

      می‌دونم با کامنت نوشتن راحت نیستی. اما لااقل اگر چنین شعرها یا متن‌هایی دیدی که دوستشون داشتی، برای من هم بنویس لطفاً.

  • امیر فصیح گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    از تو بسیار آموختم که نیاز به بازگویی ندارد.
    محمدرضا جان، فقط اینو بدون که وقتی در زمینه های مختلف زندگی متهم میشم به یه آدم رویایی، فقط صحبت های تو، مخصوصا در مورد تفکر سیستمی، بهم آرامش میده.
    شاید خیلی از چیزایی که تو ذهن منه همیشه تو ذهنم بمونه و رنگ واقعیت نگیره ولی تو به خیلی از رویاهای من رنگ واقعیت دادی.
    محمدرضا، شاید که اینگونه بنظر برسد که تو از آندسته انسان های معدودی هستی که کار می کنی تا ما عموم مردم زندگی کنیم ولی این را بدان که ما مردگی می کنیم.
    من باور دارم که زندگی را کسانی می کنند که امید میدهند؛ که عشق می دهند؛ که باور می دهند؛ نه؛ بگذار بگویم که “جان” می دهند.
    مردگان را توان جان بخشیدن نیست و تویی که زندگی می کنی… آری، تویی که جان میدهی تا جان بدهی.
    معلم روزت …. بی خیال “دوستت دارم”
    امیر فصیح

  • رامین ضیافت دوست گفت:

    نمیدونم استاد صدات کنم ، مهندس ، معلم ، به اسم کوچیک و…..ولی این رو خیلی خیلی خوب میدونم که تا حالا نشده کسی رو که حتی یکبار هم از نزدیک ندیدم و فقط و فقط با نوشته ها و افکارش و صداش تونستم اونقدر رابطه برقرار کنم ، اونقدر حس خوب داشته باشم و اونقدر ردپای فکریش و نگاهش رو توی زندگیم حس کنم که به هیچ وجه برای خودم قابل تصور نیست گاهی داشته های آدم فراتر از بعد مادی و اون چیز هایی تکراری هستش در کنار خودش میبینه تو یکی دیگه از اون داشته های با ارزش ،کمیاب و عزیز من هستی که کمتر میشه توی زندگی ازش پیدا کرد ، امیدوارم این آرامش و حس خوبی رو که بدون چشم داشت نه تنها برای من و دیگر دوستان هدیه میکنی توی تک تک لحظات و ثانیه های زندگی داشته باشی و ازش لذت ببری دوست دارم محمدرضای عزیز
    پ.ن ۱: خدا وکیلی نوشتن برات خیلی خیلی سخته
    پ.ن ۲ : الان متوجه شدم که بهترین نامی که میتونم صدات کنم و حس خوبی ازش دارم همون محمدرضا هستش

  • moji گفت:

    از این فکرهایی که محمدرضا توی سرش دارد من اگر بیشتر نداشته باشم کمتر هم ندارم.
    در مقام عمل آنچه انرژی من را در راهی که پیش گرفته ام اتلاف میکند این است که از آن عناوین و القابی که دهن پر کن هستند همچون رتبه عالی و مدرک دانشگاهی سطح بالا محرومم.

    خدا حفظت کند و توفیق اقدام سالم و سازنده را از همه مان نگیرد ان شالله

  • محسن رضایی گفت:

    یه دیالوگی تو فیلم بوی خوش زن هست که منو به فکر فرو برد.جایی که آلپاچینو میخواست خودکشی کنه و پسره نذاشت و…آلپاچینو به پسره گفت : اگه تو یک روزتو به من بدی من تا آخر بهت مدیونم.

    یکی از مشغله های فکری من اینه که محبت دیگران چقد مهمه؟توجهشون و…

    فکر میکنم وقتی یه نفر “متوجه” تو میشه ، بک گروند وجودش رو ، و قسمت زیبای اونو ،به تو نشون می ده و این در حالیه که زمانش می گذره و به نقطه آخر نفس کشیدنش نزدیک میشه

    چقد ارزش داره مکثی که با تو میکنه،مشقی که با تو داره،عشقی که با توقسمت میکنه…وه که چه زیباست و تامل برانگیز…

    ومحمدرضا شعبانعلی مدام ازین قسمت کردنها و مشقها و مکثها و عشقها داره…وبه نظر میرسه خوب قدر زمانش رو میدونه واین ارزش کارش رو بیشتر میکنه.

    و همونجور که خودت دوس داری معلم نامیده بشی روزت مبارک باشه معلم عزیز و بخاطر همه خوبیهات سپاس.

    از همه عزیزانی که زمانشون رو برای این محبت به محمدرضا گذاشتن صمیمانه قدردانم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser