حدود یک سال پیش نوشتهای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنتهای مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پستها بحثهای طولانی مطرح شد که نمونههای آن را در پستهایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیهی مجازی صحبت کنیم. اما تجربههای ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گرههای کور تبدیل میشود. حرفها نیمه کاره رها میشوند و هر بحثی در میانهی بحث دیگر مطرح میشود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیتهای قابل توجهی دارد: نوشتهها ثبت میشود و آرشیو میشوند. گفتگوها به کلمههای محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمیشود. اساساً در کامنت گذاشتن انسانها به اندازهی چت کردن سطحی نمینویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنتها را تایید میکنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.
ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …
میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.
قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…
از همین الان میتوانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر میزنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، میآییم و میرویم و آب و جارو میکنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…
طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.
برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.
راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:
پروتکل پاسخگویی به کامنتها:
۱- همهی کامنتها، تایید میشوند.
۲- همه میتوانند به همهی کامنتها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید میکنیم.
۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنتها، من فقط میتوانم کامنتهای مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همهی کامنتها را با دقت و شوق میخوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که میدانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.
پیشنهاد من برای اینکه کامنتها سریعتر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:
موضوع: [خاطره / نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]
شرح: [باقی ماجرا]
نتیجهگیری شخصی من: [اگر نتیجهی خاصی گرفتهام!]
سلام، شب یلدای همگی خوش. من مدتهاست که به این سوال دچار شدم که چرا اینقدر مناسبتهای تقویمی برای ما مهم شده است. آیا شب یلدا به این دلیل که تداعی کننده خاطرات گذشته است مهم و قابل اعتناست ؟ از خودم میپرسم اگر تقویم وجود نداشت ما چه شبی را برای چنین وقت گذرانی خوبی استفاده میکردیم. ولی بهرحال بهانه هرچه باشد هدف مبارک و دلنشین است.
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره با پسرم
شرح:
نیم ساعت پیش پسر من از من برای حل یک مسئله انتگرال کمک خواست. من سعی کردم با ساده نشان دادن مسئله و روشن کردن نکات مختلف به او کمک کنم. ولی در پایان وقتی برای یکی از مراحل پایانی حل انتگرال اصرار کردم که باید یک فرمول خاص را حفظ کند، در کمال تعجب به من گفت : بابا همش موعظه میکنی!؟
نتیجه اول من: هر رشته ای که درس میخونید با دقت بخونید چون به احتمال زیاد باید برای فرزند خودتون مسئله حل کنید.
نتیجه دوم من: گفتگوی ساده وجود ندارد.
سلام جلیل جان.
من هم همیشه از این مناسبت ها خندهام میگیره!
اصلاً نمیفهمم. نه نوروز رو. نه آیین فلان و بهمان رو و نه سایر تفکرات دوران کشاورزی رو.
اما خوب ميشه از همین ظرفیتهای محدود (در تقویم ملتی که از هر ۴ روز سال یک روز در حال عزداری است) برای بهبود کیفیت زندگی مردم استفاده کرد!
کاملا درست و بجا گفتی. من حتی اضافه میکنم که خیلی خوب میشه اگر برای بهبود کیفیت زندگی مردم، مناسبتهای جدیدی ساخته بشه. مثل روز ملی گفتگوی دشوار، یا هفته وحدت دوطرف مذاکره، یا روز جهانی انسانی سازی و ….
چقدر حرف جالبی زدی آذر جان… مثل ولنتاین که روزی برای ابراز عشق.. یه روز مختص حرف زدن، یه روز مختص دیدن همه چی، یه روز مختص گوش کردن به صداهای دور و برمون و ….
من فکر کنم تنها دلیلی که شاید مناسبتها خوب باشن اینه که آدما میتونن یکم وقت برای هم بزارن که اونم اگه آدما بهم علاقه داشته باشن و اولویت زندگی هم باشن تحت هر شرایطی برای هم زمان میزارن… احتیاج به انار و بهونه و زمان خاص نیست…!
سلام به همگي دوستان و الته صاحب مجلس محمد رضاي عزيز. يلداتون به خير. سوالي دارم از همه ي دوستان، والبته جواب مخصوص محمد رضا رو هم ميخام. فرض كنيد براي مصاحبه ي شغلي به يك شركت ميريد و قسمت مربوط به حقوق درخواستي رو پر نميكنيد. مدير شركت بهتون ميگه لطفا حقوق درخواستي رو هم بنويسيد. با توجه به اينكه ميدونيد كه توانمنديتون خيلي بيشتر از اوني هست كه حقوقتون به اندازه حقوق مصوب قانون كار باشه و مدير شركت هم اين موضوع براش معلومه و از طرفي ميدونيد كه افراد زيادي هستند كه با حقوقي كمتر از قانون كار حاضرند همون شغلو قبول كنند بهم بگيد با قسمت مربوط به حقوق اين فرم چه ميكنيد؟؟؟؟؟
من اول فکر میکردم که نباید چیزی بنویسم، اما بعداً به این نتیجه رسیدم که اگه آدما بدونن که تو یه مقیاس داری و توانایی مذاکره در موردشو داری بهتر از اینه که هیچی نگی تا آدما قیمت و ارزش کارتو برات تعیین کنن… مسلماً اولش همه جا کمتر از ارزش کارت پرداخت میکنن ولی باید بدونن که تو توقعت و اشل اندازه گیریت چیه و برای اینکه خودتو ثابت کنی، میتونی این امتیاز رو بهشون بدی که کمتر پرداخت کنن…
یک بار یکی چنین فرمی رو به من تحویل داد:
«حقوق پیشنهادی: از ۴۰۰ هزار تومان تا یک میلیون و چهارصد هزار تومان راضی هستم. با توجه به شرح دقیق شغل تابع نظر مدیریت هستم».
ممنونم كه نظر دادين طاهره و محمد رضاي عزيز
واقعيت اينه كه همون موقع ۲ تا موقعيت شغلي غير مرتبط ديگه با حقوق بهتر و دردسر كمتر برام مهيا بود ولي چون ميخواستم كسب و كاري در همون رابطه در آينده راه بندازم تجربه اي كه از اون كار بدست مياوردم برام مهم بود. با اينحال بعد از اصرار مدير، من تو فرم نوشتم ۹۵۰ هزا تومان براي ۴ روز در هفته. مدير گفت ما خوشحال ميشيم با شما كار كنيم و حتما از شما استفاده ميكنيم و قرار شد خبر بدن و ديگه خبري ازشون نشد.
نتيجه گيري: نتيجه گرفتم كه در مذاكره هميشه جايي براي برگشت باقي بزارم و همونطور كه محمد رضا اشاره كرد براي خواسته هام به جاي اصرار روي يك موضع (نقطه) يه بازه تعريف كنم (مثلا در مورد اين موقعيت شغلي: حقوق ۴۰۰ تا ۱٫۴۰۰ يا مدت زمان كار از هفته اي ۴ روز تا هر زماني كه به حضورم احتياج باشه) و موضوع مهمتر اينه كه در مصاحبه شغلي مهمتر از حقوقي كه ميگيرم حس رضايتمندي و تجربه ايه كه از اون كار بدست ميارم. الان كه فكر ميكنم ميبينم كه تجربه اي كه از اون كار بدست مياوردم اونقدر برام باارزش بود كه حاضر بودم في سبيل الله كار كنم
مرتضی. بازه تعریف کردن جدای از اینکه انعطاف پذیری ایجاد میکنه. میتونه تکیه گاه ذهنی هم ایجاد کنه.
احتمالاً تکنیک Anchoring در ارتباطات انسانی و مذاکره های تجاری رو خوب میدونی. شنیدن عدد یک میلیون و چهارصد باعث میشه که مدیر یادش بمونه که تو با عدد ۴۰۰ شاید سکوت کنی اما راضی نیستی…
محمد رضا، اگر با حقوق بینابین(۹۰۰) موافقت کرد ، باید راضی باشم و بچسبم به کار یا یک ناراضی که از کارش می زنه… این وسط تکلیف من چیه؟؟؟؟
به هر حال اگر تو محدوده رو از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ دادی یعنی به ۴۰۰ هم راضی بودی و فقط داری تلاش میکنی حقوقت رو Optimize کنی.
اگر فکر میکنی ۹۰۰ کف انتظار توست خوب بگو: حقوقی بین ۹۰۰ تا ۱۴۰۰ میخوام!
چقدر باحال بوده… یه بازه ای تعریف کرده که همه چی توش جا بشه… تازه این مدلی عزت نفس خودشم زیر سوال نره! 😀
دوستای خوبم… یلداتون مبارک…
سلام وقت بخیر
موضوع :خاطره
حوزه: مذاکره برای خرید و فروش
پارسال وقتی ۱۷ سالم بود ،خواهرم یه دوستی داشت که از تولیدی های داخل ایران جنس با قیمت پایین میوورد و یه مغاره ی دیگشون کیف وکفش لوکس ومارک دار میفروخت. منم ۱ میلیون تومن پول داشت چند تا کیف خریدم ، بدون اینکه مامانم بدونه ،گذاشتم پیش یه مغازه ی کیف وکفش فروشی مامان دوستم و ۱ میلیونم رو تبدیل کردم به ۲ میلیون تومن و این شد اولین استارت کارم. وبعدها کفشم خریدم و تا اخر پولم دقیقا ۷ برابر شد و اما بعد مامانم فهمید وکلی دعوام کرد و منم دیگه قید خرید وفروش رو زدم. من میخوام یه سوال بپرسم من با این پدر ومادر چه کنم؟ میخوام بپرسم ایا کار من اشتباه بوده؟
سارا جون این فقط مشکل تو نیست.. فکر کنم همه ی ما مواجه شدیم با این رفتار پدر و مادرا.. اونا مثلا این کارارو بخاطر خیروصلاح ما میکنن اما نمیدونن دارن جلوی پیشرفت مارو میگیرن با یه سری از دخالتاشون!!
چقد هیجان انگیز تواین سن وانقدر ریسک پذیر .. دوست داشتم کارتو سارا 🙂
سلام. شیرین جان ،یلدات مبارک. اینقد از این تجربه ها دارم ولی همیشه شدید تر از قبل سرکوب شدم ،چند ماه پیش دلار خریدم و فروختم یک ونیم میلیون سود کردم ، ولی تو که نمیدونی چی شد تو خونه.اخه من یه دخترم دیگه .
اقای شعبان علی هستین؟ نتیجه گیری یادم رفت. نتیجه گیری : هر وقت خواستم کاری رو انجام بدم ،به هیچ عنوان با پدر ومادرم مشورت نکنم و دفعه دیگه جو گیر نشم که بخوام به بقیه بگم که چقدر موفقم. همیشه پنهان کار باشم.
محمدرضای عزیز قسمت پیشنهاد را می توانی حذف کنی
سلام به همه يلدايي ها و عرض ادب خدمت محمدرضاي عزيز
قبل از هر چيز بايد بگم منم موافقم با محمد.
قاسم جان. ممنونم. چشم.
کلاً من گشت شبانه زیاد دارم. فکر کنم باید یک موضوع جدید در سایت باز کنم به اسم: «شب نوشتهها!»
سلام! شب همگی بخیر و یلداتون مبارک 🙂
خیلی خوشحالم که برای اولین بار تونستم یلدا رو در جمع خوبتون باشم. اما بحث:
موضوع: نظرخواهی
حوزه: مذاکره تجاری
شرح: ما گروهی هستیم که صبحانه های کارآفرینی رو برای گروه دانشجو و فارغ التحصیلان دانشگاه به منظور ایجاد یک آموزش خارج از چارچوب رسمی راه اندازی کردیم. وقتی من برای تبلیغ و دعوت از بچه ها به دانشگاه های مختلف سر زدم با یک رفتار جالب رو به رو شدم؛ وقتی با بچه ها رو به رو میشم اول در حد یکی، دو جمله براشون توضیح میدم تا ببیینم مشتاق ادامه گفتگو هستن یا نه ، بعد که تمایل رو در گفتار یا در چهرشون نشون میدن توضیحاتم رو ادامه میدم تا زمانی که احساس می کنم طرف واقعا مشتاق به حضور هست و پس از اون اطلاعات تماس رو ازش می گیرم. ولی رفتار عجیبی که باهاش مواجه شدم اینه دیگه جوابم رو نمیدن! یعنی زمانی که ایمیل دعوت به برنامه رو می فرستم هیچ واکنشی دریافت نمی کنم! واقعا گیج شدم!! نمی فهمم دلیل این رفتار چیه؟ چرا یه نفر باید خودشو مشتاق نشون بده به یک برنامه / کاری ولی بعدش میرن و در افق محو میشن!!!!! حالا به نظر شما من باید با این مسئله چطور برخورد کنم؟!؟(تعداد تکرار این رفتار از سوی دوستان قابل توجه هست!!!)
بهاره جان.
احتمالاً من هم جزو این گروه از دوستانی هستم که داری میگی!
اصولاً مشکلی که در این نوع برنامهها هست اینه که از لحاظ اصول و ارزشها، کارهای بسیار مطلوبی هستند و همهی کسانی که میشنوند با شنیدنش هیجان زده میشن و به صورت کاملاً تکانشی تصمیم میگیرن که کمک کنن.
اما وقتی زمان میگذره و تو میری، عملاً همه در گرداب کارهای روزمره غرق میشن و اولویت تو از بین میره!
من پیشنهادم اینه که اول ایمیل بزن و اگر پاسخی گرفتی سر بزن. کسی که به ایمیلت جواب نده بعیده به پیشنهاد حضوری هم پاسخ درستی بده.
یا اگر هم پاسخ درستی بده اقدام خاصی انجام نمیده!
من هم دقیقا اینجوری رفتار میکنم یک دلیلش اگر برنامه جذاب باشه برام همین که آقای شعبانعلی گفت و دلیل دیگش اگر به موضوع علاقه ای نداشته باشم اینکه دوست ندارم طرف مقابل از دستم ناراحت بشه و به صحبت هاش احترام می زارم
خب نکن شیرین جون!
میدونی وقتی من نوئی رو امیدوار به حضورت می کنی و بعدش پاسخی نمیدی از جواب منفی اولیه ده برابر ناراحتیش بیشتره! 😐
چشم اصلا به این قسمتش فکر نکرده بودم … 🙂
دست شما درد نکنه 😉
استاد بنده صبورانه! از طریق شادی پیگیر هستم تا بالاخره! شما رو یک روز در جمع خودمون ببینیم :))
والا اخه من اصلا در بین بچه های هنرهای زیبا دانشگاه تهران یاگروه ام بی ای شریف و خیلی داشنگاه دیگه دوستی ندارم که حالا بخوام ایمیلی برنامه رو بهشون اطلاع بدم و علاوه بر این به این نتیجه رسیدم مردم به صبحت رو در رو بیشتر توجه نشون میدن تا حالا یک ایمیل تبلیغاتی یا پوستر!
آخه بهارهی عزیز. تو برات توجه که مهم نیست. اقدام مهمه 🙂
استاد همین تبلیغ از طریق ایمیل رو روی گروه شرکت های دانش بنیان مستقر در مراکز رشد امتحان کردیم. خیلی جالب بود که فقط یک درخواست ثبت نامی داشتیم.
واقعا نمیدونم چطور قضیه رو تحلیل کنم؟!؟
سلام اقای شعبانعلی
یکی از دانشجوهای حاضر در کلاس ۱۳:۳۰ تا ۱۵ امروزتون هستم. خیلی خیلی عالی بود و یلداتون مبارک.
آخی نیما جان. ممنونم که لطف کردی و اینجا هم سر زدی. من همیشه وقتی میام دانشگاه و خاطرههای سالهای دور برام تداعی میشه حس خوبی پیدا میکنم. چه برسه به اینکه بین دوستان خوب خودم هم باشم…
واقعا هم این جلسه هم جلسه ی پیش از بهترین جلساتی بودن که تو دانشکده تجربه کرده بودم. دقیقا نکته هایی رو طرح می کردین که نقطه ضعف لااقل خودمه. نقطه ضعف های کُشنده. مثل اینکه طرف رو له نکنیم یا صحبت های امروز راجع به مدیران قدرت محور. یعنی بدون صحبت های امروز من به راحتی میز مذاکره رو تبدیل به صحنه ی قتل می کردم.
امیدوارم یه کانال مستمر برای انتقال این تجربیات تو محیط دانشکده ایجاد بشه. واقعا می تونیم فاجعه افرینی های بی بازگشتی رو مرتکب شیم بدون این ظرایف.
یه سوال هم داشتم. اگه خودمون قدرت محور باشیم چی؟ ممکنه اون حس تهاجمی ای که تو مذاکره منتقل می کنیم به نفعمون باشه؟
البته من تجربم این بود که زیاد تهاجمی باشیم کلا بی خیالمون میشن.
همون حرف ماکیاولی تو پرنس که می گفت اگه کاری کنی که ازت بترسن اخرش می کشنت.
نیما ممنونم از لطفت.
با دکتر آراستی صحبت کردم و قراره به زودی یک سلسله بحث در دانشکده بگذارم. منتظرم که یک مجموعه سرفصل خوب تدوین کنم.
آرزوی خودم اینه که در کنار مذاکره، برای بچه ها تحت عنوان Humanizing Management صحبت کنم. مشکلی که بچههای دانشگاه ما دارند اینه که از مهندسی میان MBA و فضای علوم انسانی رو خوب لمس نمیکنند.
در مورد رفتار قدرت گرایانه هم. همونطور که بعد از کلاس داشتم میگفتم، وقتی موثره که دیگران «کشفش کنند» نه اینکه «شفاف و واضح ببیننش»…
اخه بعضی اوقات دست خود ادم نیست. یعنی من مثلا وقتی به نظر خودم کاملا ارومم هستم بهم میگن عصبی و تهاجمی هستی. در حالی که خودم فکر می کنم دارم بحثمو می کنم.
امیدوارم زودتر سلسله بحث ها شروع شن. قبل اینکه دوستان دم در دانشکده قیافم یادشون بره.
در مورد فضای علوم انسانی و تناقضش با مهندسی می تونم ادعا کنم که یکی از منتقدین جدی و بی ملاحظه ی علوم انسانی تو دانشکدم. از فلسفه ی طرح کیس گرفته تا ادبیات مدیریت. ترجیع بندمم اینه که چیزی که توش ریاضی نیست داستانه. ریاضی نه به مثابه چیزی که مطلقا حقیقتی رو بیان می کنه. به مثابه زبانی که دقیقا مشخص می کنه تو کدوم بهترین راهِ غلط بودن داریم حرکت می کنیم (ایده ی جمله از یه نوروساینتیست مرحومه که متاسفانه اسمشون خاطرم نیست، تصادف کرد همین کمتر از ۲ سال پیش).
ممنون و شرمنده بابت پیروی نکردن از فرمت بحث.
امیدوارم سلسله بحثهای من در دانشگاه بتونه نظر هر دو مون رو کمی به هم نزدیک کنه و فاصلمون – از این نظر و نه از نظر دوستی – کمتر شه.
منم امیدوارم 🙂
سلام یلدای همگی مبارک <3
سلام بر دوستان قبیله شعبانعلی
یلدای همه مبارک باشه محمد هستم از عسلویه من در زمینه گاز کار می کنم از اینکه عضو قبیله شعبانعلی هستم خوشحالم چند بار کامنت نوشتم امیدوارم از من رنجیده خاطر نشده باشی مجمد رضای عزیز من هدفی را که برگزیدی یعنی ارایه آموزش رایگان مقدس می دانم و امیدوارم حالا که در دولت تدبیر و امید هستیم کار بر اساس تدبیر بهتر پیش برود
اقای شعبان علی لذت بردم از موضوع:خاطره و حوزه:مذاکره حقوقی
سلام.من امشب به شدت بیمارم و متاسفانه مثل بقیه خانواده نتونستم شب یلدا رو تو خونه با صفای مادربزرگم جشن بگیرم.ولی خوشحالم از اینکه این که در جمع شما دوستان خوبم هستم و تنهایی رو حس نمیکنم
خوشحالم که اینجا هستی و امیدوارم اگر هم لذت زیادی وجود نداره، تجربهی خوبی بین مهمونا رد و بدل بشه حامد جان.
ممنون استاد
حامد جان به امید خداوند هر چه سریعتر بهبود پیدا کنی و یلدای های بسیاری را در جمع خانواده باشی
سلام بچه ها ، سلام استاد.
یلدای همه مبارک .منم هستم فقط مهمون داریم سرم شلوغه ، مجبورم نور پایین بیام و برم . با خاطرات عاطفی خیلی موافقم امشب رو بیخیال کار بشیم. چطوره ؟؟؟؟؟
من این چند روزه خیلی موضوع آنالیز کردن عکس العمل های آدما برام پیش اومده! در طی چند روزه گذشته مدیرم دائم در حال شستو شوی من برای کارهای که بقیه انجام نداده بودن بوده! با اینکه از قبل میدونستم که نباید ناراحتی اونو شخصی کنم و به خودم بگیرم، اما یه جاهایی خیلی بهم فشار میومد! اما در نهایت بعد از یکی ۲ ساعت به این نتیجه میرسیدم که اون آدم تو موقعیت بدی بوده که اونجوری با من رفتار کرده… مثلاً توی یه مورد جلسه شونو طول دادن و بعد اومدن بیرون به من گیر دادن که چرا جلسه آخرمو کنسل نکردی که به جلسه مهمه به موقع برسم؟ واقعاً تحت فشار بدی بودم، اما هی به خودم یادآوری میکردم که اون آدم با من نیست و فقط استرسش رو مثه یه سنگ صبور رو من میخواد خالی کنه! به نظرتون من زیادی خوش بین و ساده لوحم؟
واقعیت اینه که متاسفانه ما آدمها به شدت از مکانیزم displacement یا جابجایی استفاده میکنیم.
احساسات مثبت یا منفی رو که نمیتونیم در جای مناسبش خالی کنیم، بر سر دیگران خالی میکنیم.
ممکنه بشه این رفتار رو کاهش داد، اما به نظر میرسه که همیشه میتونیم رگههای این رفتار رو در دیگران ببینیم.
خود من هم استثنا نیستم. خیلی وقتها میبینم که از کار بیرون خسته هستم و میام کامنت پاسخ میدم و بعداً که مرور میکنم میبینم خستگی و بیحوصلگی و فرسودگی من، کاملاً در برخورد با مخاطب بیگناه از همه جا بیخبر دیده میشه!
به نظر میاد رفتار تو خیلی منطقیه که این رو حس میکنی و تلاش میکنی به خاطر بسپری…
محمدرضا خیلی سخته! فکر کن جلوی همه سرت داد بزنن و بگن که هیچی متوجه نیستی و نمیفهمی و تو که به صدای بلند حساسیت داری قلبت تند تند بزنه و چیزی نگی!
طاهره جان منم مثل توهستم بغضم ميگيره و قلبم تند تند ميزنه و هميشه سعي ميكنم با اين حرفايي كه گفتي خودمو آروم كنم.ژ
طاهره عزیز ، من نظر خودم را میدم ولی آن را توصیه نمی کنم ، چون کاملاً به حس شما بر می گرده . اگر من چنین مدیری داشتم، بعد از یکی ، دوبار سکوت ( با علم به اینکه من در کارم کوتاهی نکردم و مدیر مربوطه مشکلات جدی داره که خارج از کنترل اوست!!!) در زمانی که آرام بود با او صحبت می کنم و نارضایتی خودم را از رفتا ایشان اعلام میکنم و اگر این رفتار ادامه پیدا کرد، استعفامو می گذارم روی میزش و برای همیشه آن محیط را ترک می کنم.
این که گفتم به حستان بر می گرده برای اینه که آدمها در شرایط برابر نسبت به مسایل محیطی عکس العمل های متفاوتی نشان میدن که این بر می گرده به خانواده ، محیط اجتماعی، باورها و اعتقادات و….
باید ببینی نقطه جوشت کجاست؟ خط قرمزهایت را تعریف کن…
شاید آنقدر نقطه جوشت بالاست که حالا حالاها برای رفتار این مدیر توجیهاتی پیدا می کنی و فکر می کنم اگر مدیر باهوشی باشه این را خیلی خوب درک کرده
پس سعی کن میان سنسورهای احساسیت و نقطه جوشت تعادلی بوجود بیاری.
اين رفتار منطقي عزت نفس آدمو كم نميكنه يا اينكه عزت نفسمون كمه كه از اين رفتار ها ناراحت ميشيم؟
من فکر میکنم دومین گزینه درسته آیدا!
با کسی هم که عزت نفس بالایی داشته باشه اینطور حرف میزنند؟
اینکه با تو چطور حرف میزنند به عزت نفس تو ربط نداره. به دانش، نگرش و ارزشها و عزت نفس طرف مقابل ربط داره عزیزم.
ممنون محمدرضا- نتیجه گرفتم هم عزت نفس من پایینه که از رفتار مدیرم ناراحت میشم هم عزت نفس اون پایینه که با من اینطور حرف میزنه-ببخشید که اینقدر گیر دادم
طاهره جان…
بحثی که مطرح کردی به نظرم یه مثال خوب از همون مطلب نیت،رویداد ،نتیجه و یا کامل ترش همون مبحث ماتریس شش تایی تو کلاس ارتباطات دشوار هست.به نظر من که البته به قول تو سوپر تفکر مثبت هستم،کار درستی کردی..
سمیه جان
بزرگترین نتیجه ای که گرفتم این بود که وقتی توی موقعیت قرار میگیری همه آموزه هات میرن زیر سوال! اون لحظه فقط یه چیزیو حس میکنی و فکر و منطق هیچ وجود خارجی نداره!
طاهره حرفتو میفهمم و قبول دارم…به نظرم اینجاست که میکرواکشن ها جواب میده..یعنی منظورم اینه که تو ارتباطات ساده خودمون تو هفته ،درسهای کلاس ارتباطات دشوار رو پیاده کنیم که کم کم برامون پارادایم ذهنی بشه…اما به قول تو کار سختیه…
محمدرضا به نظر تو چیکار کنیم که بتونیم تو مذاکره ها و یا ارتباطات دشوار ،لحظه ای تصمیم درست بگیریم و قوانین و موارد کلاسهای تو رو بتونیم اجرا کنیم؟
فکرکنم بحثتون خیلی حرفه ای باشه و من هم که مبتدی :دی .. من فقط کامنت هارو می خونم
سلام. استاد شعبان علی عزیز. یلداتون مبارک. خوشحالم که از جمع خانوادگی بعد از کلی کار کشیدن ازم در رفتم والان تو جمع شما هستم. منم بااین سن کمم چند تا تجربه کاری دارم ولی نمیدونم ارزش تعریف کردن دارن یا نه؟
سلامم به همهه یلدای همه مبارک … چقدر زود شروع کردین
یلدا مبارک!
دلم میخواست امشب مثه بقیه دوستام توی ی جمع بزرگ و گرم فامیلی باشم که نیستم … اومدن اینجا همون حس رو برام تداعی کرد ممنون محمد رضای عزیز من داستان خاصی واسه تعریف کردن ندارم اما مثه همیشه تمام کامنتا رو میخونم
ممنونم که حداقل اعلام حضور کردی هدیه جان. و امیدوارم به هر بهانهای که حس کردی و دوست داشتی، برای من و بقیه حرف بزنی…
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره و ارتباطات کاری
شرح:
چند سال پیش، از محیط کاری خودم ناراضی بودم. اینجا و آنجا به دنبال فرصت بهتری برای کارهای جدید میگشتم. پدر یکی از دوستانم یک شرکت بزرگ تولیدی داشت و بارها به دوستم گفته بود که اگر محمدرضا خواست شغلش رو تغییر بده، حتماً بگو بیاد پیش ما.
من یک روز تصمیم به تغییر شغل گرفتم و به شرکت آنها رفتم. جلسهی دوستانهای برگزار شد. صاحب شرکت (پدر دوستم) پرسید: «آیا تجربهی شغل قبلیات رو خوب ارزیابی میکنی؟ مدیرت چگونه انسانی بود؟».
من گفتم: بله! خیلی خوب و آموزنده. البته مدیر من اشتباههایی هم داشت. اما همانها باعث شد که من بفهمم چه اشتباهاتی در محیط کار میتواند موجب افزایش بیدلیل نارضایتی کارمند شود.
برخی از مشکلات و اختلاف نظرهای بین خودم و مدیرم رو توضیح دادم و تلاش کردم تا حد امکان منصفانه در مورد او قضاوت کنم.
آن جلسه تمام شد و مدتی گذشت. خبری نشد.
یک روز با پیامک، از مدیر آن شرکت پرسیدم که: «میتوانم نظرتان را در مورد آن جلسه که با هم داشتیم بپرسم؟».
او جواب داد: «توانمند هستی. خیلی. اما این دومین پیشنیاز استخدام است. اولین پیشنیاز احترام به مدیری است که با او کار کردهای. خوب یا بد. به او احترام بگذار. چون از برخوردی که با او داری، من میفهمم که بعد از ترک این شرکت در مورد من چه خواهی گفت…»
نتیجه اخلاقی(!): هرگز و هیچوقت از کسی که حتی برای یک ماه، چک حقوق شما را امضا کرده است، بد نگویید…
محمدرضا به نظر من تو تازه خیلی هم بد نگفتی از مدیرت… منطقی صخبت کردی… من کسایی دیدم که خیلی بدتر صحبت میکن ولی بازم با پاچه خواری خوب راه میندازن کار خودشونو! پشت سر طرف نابودش میکنن اما جلوش تا کمر خم میشن…
این خیلی خوب بود…..
دوست ندارم اینجا ساکت باشم اما خیلی سواد(یا شاید خاطره آموزنده) ندارم که بیان کنم اما همه ی کامنت هارو میخونم و در حد درکم نظرمو میدم
سلام
من بانتیجه اخلاقی شما مخالفم.
اگه مدیر قبلی من خوب بود باید بگم خوبه و اگه مدیر قبلی من بد بود باید بگم بده.
ما باید برای نظر خودمان ارزش قایل باشیم و واقعیت رو بگیم نه کمتر و نه بیشتر.
ما باید مواظب باشیم،از یک تجربه ای که در زندگی بدست میاریم قانون درست نکنیم.
برخی از تکنیکهای ارتباطی، صفات منافقانه رو در ما رشد میده.
ماباید فکر کنیم و ببینیم بابت چیزی که بدست میاوریم داریم چه بهایی پرداخت میکنیم.
به نظر من تو این قضیه داره از کیسه عزت نفس هزینه میشه.
یکی از علتهای اصلی کاهش عزت نفس در افراد همین دو چهره بودن هستش،
وقتی ما دروغ میگیم(به هر دلیلی )از درون یک حس بد نسبت به خودمان پیدا میکنیم.
این نظر بود.
این دو چهره بودن نیست. تو کارمند اون آدم بودن رو قبول کردی. پس خوبیها و بدیهاش رو سنجیدی و در کل تصمیم گرفتی مطیع نظراتش باشی.
مگر اینکه صادقانه بگی:
«مدیر قبلی من آدم خوبی نبود و من قبولش نداشتم. اما چون گرسنه بودم و به حقوق نیاز داشتم ترجیح دادم برای پر شدن شکمم برای کسی که قبولش نداشتم کار کنم».
این که خیلی بدتره؟!
صادقانه حرف زدن همیشه ارزش نیست. گاهی معنی ساده لوحی و دوری از اخلاق حرفهای رو میده. اخلاق حرفهای اصولی داره و یکیش وفاداری به محیطیه که یک زمانی مغزت رو بهش فروختی (میفهمم که اگر کسی تن فروشی کرد بعداً بگه به خاطر پول کردم اما خیلی خطرناکه که کسی بگه به خاطر پول مغز فروشی کرده!)
اولویت اول در محیط کار «اخلاق حرفهای» هست و هر صداقتی همیشه ارزش نیست.
با اجازت محمد رضا ، یک نظر و تجربه شخص ام را می گویم. همیشه اعتقادم این بوده که تا زمانی در یک جا کار کنم که احساس خوبی بهش داشته باشم . مفید باشم و احساس کنم دارم رشد می کنم و یک رابطه محترمانه بر قرار است. به محض اینکه شرایط تغییر کنه و آن فضا برایم مطلوبیت نداشته باشه، آنجا را ترک میکنم البته پس از اینکه تمام کارهایم را تحویل دادم و بعد از آن هیچوقت از محیط کار قبلیم بد نگفتم . چون شرایط آنجا در مقطعی که من ترکش کردم برای من ایده آل نبود ولی دلیلی بر ضعف آن مجموعه نبوده. همانطور که محمد رضا گفت باید پایبند به اصول و اخلاق حرفه ای بود.
محمدرضای عزیزم ازون جایی که دیدم امشب همه دوست دارن براشون فال بگیری گفتم شاید خودتم بخوای کسی برات فال بگیره و برای همین به نیت تو برات فال گرفتم
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
گلارهی عزیز. ممنونم از اینکه برام وقت گذاشتی. با حوصله و دقت و لذت خوندمش…
باز هم ممنونم.
محمدرضا اینکه در جواب محمد گفتی در شرایط متلاطم زندگی امروز،یعنی چی؟یه سرمایه گذار و یا یه کارافرین تو این شرایط چطور فکر میکنه؟یا بهتره بگم چطور باید فکر کنه،تلاش برای آینده ی مطلوب و داشتن هدفهای بزرگ علیرغم همه ی این داستانها میتونه شوخی باشه؟میگم توچه اوضاع بدی ما اواخر دهه ی شصتی ها خودمونو شناختیم و زمان کار و فعالیت ناب مامصادف با چه شرایطی شدها،البته شاید باعث پختگیمون شه فقط اومیدوارم بیشتر از این سرخ نشیم.
مجتبی.
حرفی که من زدم در واقع مقایسهی «برنامهریزی استراتژیک» و «تفکر استراتژیک» هست.
«تفکر استراتژیک» یعنی تصمیمگیری لحظهای و بهینهسازی تخصیص منابع که همیشه مهم و تاثیر گذاره. اما «برنامهریزی استراتژیک» به مفهوم سنتی اون در شرایطی که تلاطم محیطی زیاد میشه خیلی وقتها یک کاری صوری و ظاهریه…
سلام محمدرضاجان کلا دوسست دارم طول وعرض عمرت یلدا.
مهدی جان.
امروز دانشگاه شریف با خانم دکتر یاوری جلسه داشتم. ایشون دارن نگاههای مختلف به حوزهی استراتژی در ایران رو بررسی میکنند (خودشون برکلی درس خوندن).
در مورد دکتر عباسی هم میخواستند پرس و جویی بکنند و با اجازه چون تو رو و نظراتت رو میشناختم ایمیلت رو به ایشون دادم. ممنون میشم که با دقت و حوصله کمکشون کنی…
سلام محمدرضاجان متشکرم استادعزیزم به روی چشم
سلام
میبینم که زود شروع کردین… من تو راه بودم یه خبر دهشتناک بهم رسید! استادمون گفته تا ۴شنبه باید هارد کپی پروپوزالمو تحویل بدم! چی کار کنم؟ اگه تا ۴شنبه نتونم کاری کنم انصراف میدم!
خاطره
ارتباطات کاری
شرح: آقا ما زیاد وقتتون رو نمیگیریم. زود باید بریم. چند جا دیگه مجلس داریم 😉
من چند سال پیش یه جایی کار میکردم که نیروهای کاریش کاملا سنتی کار میکردن. من تازه فارغ التحصیل شده بودم و مغزم پر از دانش! بود. چند روزه اول چند تا تیکه دانشمندی براشون اومدم، این بنده خداها فکر کردن دیگه من آخرشم. بعد از اون تا لحظه ی آخری که پیششون بودم با دید خیلی خیلی مثبت بهم نگاه میکردن حتی وقتی گیج بازی در میاوردم! یادمه یه بار سیستم جدید برامون آورده بودن با رمز پیش فرض هشت تا ۱٫ ما اجازه داشتیم یک بار رمز رو به دلخواه خودمون تغییر بدیم. من اصلا متوجه اصل موضوع نشده بودم، دوباره همون کد پیش فرض رو لحاظ کردم. مسئول نصب اومد ازم پرسید رمزت چنده؟ منم گفتم همون رمز. جناب مسئول شروع کردن به خندیدن. رئیسمون پرسید چی شده. آقای مسئول شروع کردن به تعریف سوتی من با خنده. رئیسمون گفت: نه! این از هوششه! کی فکر میکنه کسی پیدا شه رمز هشت تا ۱ رو دوباره بذاره؟!!! هیچ وقت این رمز کشف نمیشه!!! و من تمام مدت مات و مبهوت به این دو نفر نگاه میکردم و در دل میخندیدم. این بود خاطره من از سوتی های کاری.
نتیجه گیری شخصی من: از اون روز درس گرفتم هر وقت میرم تو یه محیط جدید اول چند تا تیکه قشنگ میام که پشتوانه ای شود برای سوتی های آتی! (با عرض شرمندگی. اگر بدآموزی داره حذفش کنید. : )))))))) )
من فکر کنم اگه خیلی هم نشون ندیم باهوشیم و ساده رفتار کنیم، آدما بیشتر بهمون اعتماد میکنن و باهامون راحتترن…
نه! اشتباه نکن! منظورم این نبود که بیشتر از حدی که هستی خودتو نشون بدی. منظورم این بود که گاهی لازمه همه برگه های برنده ت رو یک دفعه رو کنی. همه رو با هم!
فائزه عزیز،
چند حالت داره که به دو مورد بسنده می کنم..
۱- مدیر عامل شرکت یا پدرتان بوده یا از اقوام درجه ۱ که خوب خواستند دختر تحصیلکرده فامیل تجربه ای کسب کنه لذا حمایت های همه جانبه را از او دریغ نکردند!!!
۲- دومی را ولش کن همین اولی جواب میده ( :
سلام به همه دوستان
متاسفانه نمی تونم توو تایم ۸ تا ۱۱ از گفتگوی امشب استفاده کنم . راستش من هر روز ۸ تا ۹ صبحم رو اختصاص دادم به سر زدن به اینجا .
از فال حافظ تون هم ممنون چقدر نکته هایی رو که جدا جدا تو فایل های صوتی رادیو مذاکره مطرح شده بود تو مصراع های شعر بصورت ذهنی واسم بولد میشد . باز و باز باید فایل های رادیو مذاکره رو گوش کنم. فقط یه استرس دارم مدام فکر میکنم چون تازه به جمع پیوستم عقب موندم ، نمیرسم به آموزش تون !!!!!!!!
یه فایل بود خواستم واستون بفرستم متاسفانه نرسید یه یلدا (آماتوریه هاااا )
چه حیف نیما. کی میرسه این فایله؟
سلام استادم
مشکلم در حال حاضر اینه که نمی دونم به چه سایتی یا اصلا چجوری آپلودش کنم !!!!!!!!!!
ببخشیدم
می تونم یه آدرس سایتتون بفرستم ؟؟
ممنون میشم اگه راهنمایی بفرمایید تا نیم ساعت دیگه تقدیم تون میکنم ،مرسی مرسی
اگر بتونی به من ایمیل کنی من آپلودش می کنم دوست من 🙂
سلام استادم
فایل به آدرس ایمیلتون فرستادم محضرتون
ممنون
سلام –یلدامون گرم و مبارک
من مذاکره عاطفی دوست دارم اما اگر تو چهار چوبم نباشه ناراحتم میکنه (البته بگم که تو این زمینه مثل دانشجوهای دختر ترم یکم که به قول تو کلاسورشونو سفت میچسبن )دیشب هم سر یک کلمه ای که نمیدونم این حرفا عمومیت داره با نداره باهاش حرفم شده – فکر میکنم اگه الان یلدا رو تبریک بگم پرو شه-حالا موندم تقصیر منه یا اون که حساسیت منو درک نمیکنه
ازون جایی که این فضا اجازه صحبت میده به خودم اجازه می دم نظر بدم تجربه به من ثابت کرده اگر با طرف مقابل نرم صحبت کنی انگار اتفاقی نیفتاده و بعد از کمی بگو بخند با همون لحن نرم موضوع رو مطرح کنی و از جمله ی شاید من هم اشتباه کردم استفاده کنی اتفاق خوبی می افته… به نظرم یک جاهایی باید قدم جلو بگذاری که بزرگیت رو نشون بدی مثل تبریک گفتن امشب
‘گلاره جان اتفاقا دیشب همبن کارو کردم ولی حاضر نیست حرف بزنه- فکر میکنم بازم دوست داره منت کشی کنم تا غرورش التیام پیدا کنه با اینکه منو با این کار تحت فشار بذاره که دیگه اعتراض نکنم
دوست من.
فکر میکنم اون قانون کلی مذاکره که در دادن امتیازهای کوچک نباید خسیس بود و با تکرار دادن امتیازهای کوچک نباید احمق بود در همهی مذاکرهها مصداق داره.
در یک رابطهی عاطفی، وقتی به دلیلی رابطه کدر میشه فکر میکنم برداشتن اولین گام (حتی در حد اس ام اس یا زنگ تلفن یا ایمیل و …) برای هر یک از طرفین واجبه. اما بعدش باید منتظر یک گام از طرف مقابل بمونه وگرنه عملاً رابطه به جای تعامل به بیراهه و رفتارهای انتقام جویانه منتهی میشه…
یا خاطرههایی که سالها بعد هنوز باید براش جواب پس داده بشه…
باشه صبر میکنم ببسنم چی میشه- اگه خبری شد بهتون میگم
شاید طرفت نیاز داره که الان تنها باشه و یکم با خودش خلوت کنه، اما به نظرم تو هم زنگتو بزن که پس فردا نگه من حالم بد بود و منتظر حرکت تو بودم اما تو جلو نیومدی…
طاهزه جان اون باید خط قرمزه منو درک کنه وگرنه دایم باید سر این دست مسایل باهم بحث کنیم که بی فایده بودنش از حالا معلومه
اصولاً ارسال پیام تبریک اختصاصی (نه از این هندوانههای مزخرف که از برج میلاد میفتن پایین با کلی قصه و شوخی!) در مناسبتها، کوچکترین و کمارزشترین هدیهایه که میتونه خیلی به بهبود یک رابطهی عاطفی کمک کنه.
ضمناً اساساً «پر رو» شدن یا نشدن، صفتی نیست که در مورد یک رابطهی عاطفی به کار بره. قواعد و منطق مذاکره عاطفی از این نظر با سایر مذاکره ها فرق داره.
اکثر نویسندگان و دانشمندان توصیه میکنند که تو فقط باید به سرمایه گذاری خودت و طرف مقابلت در رابطه فکر کنی و سرمایه گذاریهایی که در آینده باید تو و اون انجام بدید و با در نظر گرفتن این سرمایه گذاری در مورد اینکه چگونه ارتباطت رو ادامه بدی، یا اینکه اساساً باید ارتباطت رو قطع کنی تصمیم بگیری…
ممنون محمد رضا تو داروی اعصابی
من پشت درم یکی درو وا کنه … یکم زود رسیدم
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره حقوقی
شرح:
سال گذشته یکی از دانشجویان مذاکره من، دختر نابینایی بود که دکترای حقوق بینالملل داشت. او اکنون در ایران زندگی نمیکند. اما زمانی که در ایران بود یکی از وکلای موفق در حوزهی خودش بود.
یک بار از او پرسیدم: چگونه با این نابینایی از پس وکیل بینایی برمیآیی که در جلسهی دادگاه، تمام اسناد و مدارک را پیش چشم خودش دارد؟
پاسخ داد: اتفاقاً شانس من در همین نابینایی است. من تمام اسناد رو به خط بریل تبدیل میکنم و با خودم به جلسهی دادگاه میبرم. اما دوست ندارم در مقابل چشم دیگران، مدام مدارک رو جابجا کنم و با انگشتانم اونها رو لمس کنم. احساس میکنم حس ترحم دیگران تحریک میشه. به همین دلیل من تمام مدارک رو حفظ می کنم.
وکیلهایی که از نعمت بینایی برخوردار هستند، به دلیل اتکا به چشم خود، اسناد رو حفظ نمیکنند و برای خوندن دقیق اونها وقت نمیگذارند. اینه که در جلسه دادگاه، به اندازهی من روی پرونده مسلط نیستند! بدیهیه که شانس موفقیت من بیشتره!
نتیجه اول من: تسلط بر دانش و محتوای مذاکره میتونه خیلی در موفقیت ما تاثیرگذار باشه.
نتیجه دوم من: اگر پشتکار و شعور و منطق وجود داشته باشه، میشه برای اتفاقهای تلخ هم میوههای شیرینی خلق کرد.
فکر می کنم دکتر شریعتی گفته بودند که اگر یک انسان معلول نتواند قهرمان دو شود، مقصر خود اوست . در جایی از شما شنیده بودم که اگر یک نفر با معلولیت توانسته کار فوق العاده ای بکند، دلیلی برای اینکه دیگران نیز در شرایط او بتوانند آن کار را بکنند وجود ندارد.به نظر من حرف دکتر شریعتی خیلی آرمانگرایانه و شعارگونه است. با این دیدگاه روح امید و عشق به زندگی برای عزیزانی که در چنین شرایطی قراردارند، از بین میره. عملکرد این خانم به نظرم به واقع نزدیکتره چون الزاماتی که گفتید ، می تواند، تاکید می کنم می تواند در دیگران نیز باشه(پشتکار، شعور!!!! و منطق!!!!!!!!)
سلام.
وقت خوش…من خاطره ای ندارم فقط سلام میکنم به همه و خیلی خوشحالم که هستم و حس تون میکنم
چه فال قشنگی !ممنون…آدم احساس سبکی میکنه
یه وقتایی با دلخوری این بیت رو زمزمه میکردم
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
اما بقیه ابیاتش خیلی حس خوبی به آدم میده