دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


1,229 نظر بر روی پست “باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

  • پسرک خامه فروش گفت:

    سلام به همگی
    سلام به مهندس شعبانعلی دوست داشتنی…
    از سید ضیا مچکرم که با شما منو آشنا کرد.

    • مخلصم دوست من.

      اینطور که تو نوشتی یکی خبر نداشته باشه که برای معتبرترین تولیدی خامه کشور کار مي‌کنی فکر می‌کنه سر چهارراه‌ها وایمیستی!

      • پسرک خامه فروش گفت:

        من “خرتم” استاد!!!

        • از تکیه کلامهای من استفاده نکن. فقط من حق دارم به دانشجوهام سر کلاس بگم که «خرشون» هستم 🙂

          • پسرک خامه فروش گفت:

            خب الاغتم! خوبه؟!
            یدونه اییی استاد، یه دونه…
            راستی! منو یادته؟؟!

          • سمیه تاجدینی گفت:

            این یکی جمله محمدرضا ،مستقل از مطالب سایته و کپی رایت داره..:)

          • شاگرد کوچک تو گفت:

            سلام استاد عزیز،
            ببخشید که من دیر رسیدم .داشتم کامنتها را می خوندم ، رسیدم به یک بی نام ونشان مثل خودم. فکر کردم تا یخم باز بشه بد نیست پیش این دوست خامه فروشم باشم.
            شاید هم تا شما سرتان به مهمانها گرمه ، با این دوست کارخانه دارتان یک مصاحبه استخدامی داشته باشم ، بلکه از این دربدری نجات پیدا کنم!!!!!!!!!!

            • سلام. خوش اومدی. آره دوست خامه فروش من خیلی آدم حسابیه. بشین و باهاش گپ بزن و خوش باش…

            • پسرک خامه فروش گفت:

              دربدری کیلو چنده رفیق!!؟ من همیشه میگم واسه “یه” نفر، همیشه “یه” جای خوب حتما وجود داره…
              رییس من که همون سید ضیا دوست داشتنی باشه خیلی آدم حسابیه… “سید بامرام”ه!
              کارایی که بلدی رو لیست کن. همشو…

              • شاگرد کوچک تو گفت:

                محمد رضا را که میشناسی؟ خیلی کاردرسته … من هم شاگردشم.. تا آخر عمر
                حالا برای یک آدم که تنهاادعاش شاگردی محمدرضا است کار داری؟؟؟؟؟؟؟؟
                این هم بگویم هر کاری نمی کنم…
                من به جهنم ، آبروی استادم مثل شرفم می مانه ، سر آن با هر چیزی معامله نمی کنم

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  اووووو… ! چقدم ناز داره!:)
                  شرکت برای من یا اقوام درجه یکم نیست که! فعلا من فقط میتونم جای خودمو بت بدم، اگه فروشندگی بلد باشی…

      • شهرزاد گفت:

        پسرک خامه فروش …. چه اسم خوشمزه ای…! 😉

        • مريم .ر گفت:

          آره واقعا. منم موافقم 🙂

        • پسرک خامه فروش گفت:

          واقعا خوشمزه ست…
          طعم خامه های سنتی قدیم زنده میشه برات،
          اونم توو یه شیرینی تر امروزی!
          “دوستش خواهید داشت…”

          • مريم .ر گفت:

            دهنمون رو آب انداختي كه. خب يه كمي از اون شيرينيهاي خوشمزه مياوردي برامون 🙁

            • پسرک خامه فروش گفت:

              برای خوردن شیرینی تر خووووب به آدرس زیر مراجعه گردد لطفا: (!)
              م خراسان خ خاوران بعد از خ مخبر/خ انوارزاده/ شیرینی سرای بابا حاجی
              گول پایین شهر بودنشو نخورید… واقعا “انسان” هستش این دوست کاسبمون

              • مريم .ر گفت:

                من عاشق شيريني تر خووووووووب هستم. اومدم تهران زودي ميپرم ميرم دو كيلو ميخرم ميخورم :). مرسييييييييي

              • طاهره جلیلی گفت:

                هم دلم خامه خواست هم بستنی با خامه هم از این شیرینیها… حس خیلی خوبی ازتون گرفتم با اینکه حالم خوب نیست…

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  خوشحالم… خدارو شکر.
                  با این حرف موافقی که : همه “حال” هارو ما خودمون ایجاد و تقویت میکنیم؟

                • طاهره جلیلی گفت:

                  آره..۱۰۰% موافقم… فکر کنم الان دلم نمیخواد زیاد حالم خوب باشه! یه خبر shocking بهم رسید که حالمو خراب کرد! خیلی بیخود بود، اما چون دوسش ندارم به جای تکون خوردن و عوض کردن وضعیت ترجیح میدم فرار کنم!

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  خب خودت میگی “بیخود”…
                  بیخیال بابا ! ارزششو نداره حال من به خاطر “این” خراب باشه…

                • طاهره جلیلی گفت:

                  این بیخود پروپوزال دانشگاهمه…

                • پسرک خامه فروش گفت:

                  چی چی زال؟؟! 🙂

  • امیر گفت:

    سلام
    محصولات یک شرکت رو برای صادرات برای ۳ سال مونو پول کردیم و کلی ادعا داشتیم و داریم که ما این کاره هستیم و تنها مشکلی که نداریم پوله. اونا هم از ما درخواست یه پیش پرداخت یا همون حق نمایندگی کردن که قرار شد “بعد از امضا قرارداد” به اونها پرداخت بشه و این مبلغ (چند میلیاردی) طی ۴ ماه در هر شرایطی (موفقیت با عدم موفقیت آنها در اخذ مجوز صادراتی و تحویل کالا) یا از خرید های ما کم (مستهلک) بشه یا به ما عودت داده بشه
    “یک ماه” از قرارداد میگذره و ما اونها رو به هزار بهانه تا به امروز با خودمون کشیدیم و سه چهارم پولو طی “قسط اول” ماه بعد از امضا قرارداد بهشون پرداخت کردیم و فردا باقیمونده اون پیش پرداخت رو میدیم. عملا اونا کلی دلیل واسه تو سری زدن به ما دارن و به عبارتی ما رو نمک گیر کردن و ما حتی با اینکه دیگه از این به بعد با تزریق پول به سیستم مشکل مالی نخواهیم داشت باید تا ۳ سال کلی امتیاز بیخودی بهشون بدیم.
    نکته : این پیش پرداخت معادل نصف گردش مالی ماهانه ما با اون شرکت خواهد بود.

    حالا بر اساس قرارداد در واقع باید واسه پس گرفتن پولمون راس بگیرم و طی “کمتر از ۴ ماه” آینده این مبلغ به ما عودت داده بشه و در مقابل حال اونا هم خیلی بده و میتونن با اعلام فورس ماژور های پی در پی و تحویل ندادن به موقع کالا از سر تلافی یا …. بار مالی شدیدی به شرکت ما وارد کنند چون خریدهای ما از اونها۱۰۰% نقدیه و سود ما در گردش سریع سرمایمونه.

    برای جلوگیری از این مشکل به نظر من بهترین راه اینه که “قبل” از عملیاتی شدن پروژه با اونا “بی حساب” بشیم و بهترین و کم هزینه ترین راهی که به نظرم می رسه “هدیه دادن ۱ ماه صبر در برابر ۱ ماه صبر اوناس” یعنی ما از فردا ۴ ماه رو محاسبه کنیم.

    نظر شما چیه ؟

    • امیر جان. البته با توجه به اینکه این پول حدود نصف گردش مالی شماست احساس من اینه که پیش پرداخت کمی غیر منصفانه تعیین شده (به ضرر شما)

      اما به هر حال راه حل تو، کمترین فشار مالی و روانی رو به طرفین میاره. امیدوارم اونها هم معنی این تصمیم تو رو بفهمند یا بهتر بگم:
      امیدوارم بتونی بهشون معنی این تصمیم رو خوب تفهیم کنی…

      مطمئنم که نمی‌ری بگی: این به جای اون. دیگه بی حسابیم!

      و حتماً براشون توضیح مي‌دی که معنی اون تعهد میلیاردی، علاقه شما به این کسب و کار و اطمینان شما به محصول اونها بوده و مطمئن هستی که اونها هم که بازار کسب و کار رو می‌شناسن فشارهای پیش بینی نشده‌ی جریان نقدینگی و تاثیر نامطلوبش رو بر طرفین یک قرارداد درک مي‌کنند…

  • کیوان گفت:

    استاد ذوره سفر از جهنم رو کی برگزار می کنید

  • fatemeh گفت:

    سلام به همه دوستانم.منم الان اومدم

  • کمیل گفت:

    سلام یلدای همه مبارک از بهترین آرزوی دنیا یعنی سلامتی و واستون آرزو دارم.

  • سارا نعمتی گفت:

    اقای شعبان علی یه سوال دارم ازتون ،میشه جوابم رو بدین . شاید سوالم یه کم سطحی باشه ،ولی برام مهمه بدونم که شما طرفدار مکتب ایده السیم هستین ،یا رئالیسم و یا پراگماتیسم؟

  • shirin گفت:

    آقای شعبانعلی کلاس مذاکره با شیطان روکی میزارید ؟ راستی کلاس تحلیل رفتار متقابل رو دیگه ندارید ؟

  • کیوان گفت:

    استاد میشه از این به بعد سمینار بصورت انلاین هم برگزار کنید

    • کیوان. داریم یک LMS جدی و قوی (Learning Management System) برای آموزش ارتباطات و مذاکره می‌نویسیم. به زودی تموم میشه و امیدوارم در سال ۹۳ بتونم کلی فضای آموزش این حوزه رو تغییر بدم…

      • H. گفت:

        سلام
        به نظرم رسید که در این مورد یک پیشنهادی بدم، شاید سودمند باشه
        تا جایی که من می دونم، الان در کشور، دو نفر هستند که در رشته Multimedia-based Teaching and Learning دکترا دارند که یکی از این دو نفر، الهام فریبرزی است . به نظرم اومد می شه در این زمینه، از ایشان هم کمک گرفت . صفحه شخصی وی در نشانی fariborzi.mshdiau.ac.ir قابل دیدن است

        یلدای ات را شادباش می گویم
        ممنون که تلاش می کنی پاسخ منهاکردن آمدن انسان ها از رفتن شان ، صفر یا منفی نشود

  • شهرزاد گفت:

    درووووووود به محمدرضای عزیز، میزبان مهربان این خانه و دوستااان عزیزم. شب یلداتوووون مباااارک. امیدوارم همگی خوب و شاد و سرحال باشید … از هندونه ها و انارها و آجیل ها و …. چیزی برای پذیرایی باقی مووونده؟ 😉

    • شهرزاد. از من دلخور بودی. من رو بخشیدی؟ گفتی که بعضی‌ها رو نمی‌بینم و بعضی ها رو بیشتر می‌بینم. اما واقعیت اینه که همیشه نوشته‌های تو رو با ذوق و شوق می‌خونم. مستقل از اینکه موضوع و جزییاتش چی باشه…

      • سارا نعمتی گفت:

        سلام ،شهر زاد عزیز ،شب یلدای تو هم مبارک.

      • زهره گفت:

        شهزاد جان منم اول مثل تو فکر میکردم اما بعدا دیدم اشتباه میکنم.مثلا محمدرضا خیلی کم پیش میاد رو کامنت های من نظر بده اما من ناراحت نمیشم و با پررویی تمام دوباره کامنت میزارم…دلحور نشو.یع نفره نمیتونه به همه جواب بده….

      • مهربان گفت:

        سلام من اومدم ولی من که قهرم
        قراره کامنت نذارم

        • مهربان گفت:

          نه بابا انگار واقعا مهم نیست برای کسی کامنت نذاشتنم

          • مهربان من!
            چطوری؟ خوبی؟ چیکار کنم که حس‌ات خوب بشه آخه؟ 🙁

            • مهربان گفت:

              خوبم ولی باکارای توخوب نیستم خیلی حرصمودرمیاری باکارات

              • من هیچوقت جواب سوالهای عمومی رو نمی‌دم دوست من.

                طول پاسخ به ندرت از طول سوال بیشتر می‌شه.
                وقتی ایمیل می‌زنی و میگی چه باید کرد که مثل تو بشم؟ خوب جوابش همینه که بنشین تمام نوشته‌های من رو بخون!

                برای اینکه یک پاسخ منطقی بگیری باید ۴ – ۵ صفحه با جزییات بنویسی و سوال مشخص‌تری داشته باشی.
                ما انسانها به دلیل اینکه سوالهای مبهم داریم تو زندگی خیلی رشد نمی‌کنیم.

                سوال باید شفاف باشه:
                چه کنم که موفق بشم؟ (این یک سوال بی‌معنیه)
                چه کنم که بتونم تا سال دیگه این موقع مهاجرت کنم؟ (این معنی دار تره)
                چه کنم که بتونم تا سال ۹۵ یک کسب و کار برای خودم داشته باشم و کارمند فرد دیگری نباشم؟ (سوال شفاف‌ تریه)

                ضمناً اگر اسمت رو نمی‌دیدم با لحن حرف زدنت فکر مي کردم که شریک عاطفی زندگیم داره از ۱۰ سال خیانت و جرم و قتل و بی‌تفاوتی گله می‌کنه!!
                توقع زیاد از آدمها، ما رو موفق‌ نمی‌کنه. فقط آدمها رو از ما دور و دورتر مي کنه.

                • مهربان گفت:

                  سلام دوستای عزیزم ممنون ازمحبت تون
                  ولی فکرکنم برای محمدرضامهم نباشه نبودن من چون اون دوست زیادداره

                • مهربان گفت:

                  دیدی گفتم مهم نیست…..
                  ولی محمدرضاشب یلدات مبارک استادباتجربه که همیشه باخوندن متن هات لذت میبرم مخصوصانوشته های احساسیت

                • مهربان گفت:

                  محمدرضا به نظرت معماری ورشته ی توبهم مربوطه؟؟؟؟؟؟
                  قول میدی ایمیل بزنم جواب میدی؟؟؟

                • من از جمله‌ بندی کامنت‌هات راضی نیستم. حس خوبی ندارم. خودت برگرد سبک نوشته‌ات رو بخون و ببین می‌تونی ثابت کنی که فقط یک خواننده‌ی این خانه‌ی مجازی هستی؟

                  سبک نوشتن تو مثل گله‌ی زنها از شوهرهاشونه. حسم خوب نیست. چرا دروغ بگم؟ اگر بخوام از ۲۰۰۰ ایمیل روزانه ۲۰۰ تا رو جواب بدم، ترجیح می‌دم کسانی رو انتخاب کنم که دوستانه تر حرف می‌زنند. فکر نکنم تو جزو انتخابهای من باشی…

                • طاهره جلیلی گفت:

                  عزیزم به جای محمدرضا حرف نمیزنم اما هر دوستی جایگاه خودشو دوست داره و به ندرت پیش میاد آدما جای همو بگیرن چون آدما Unique هستن در نوع خودشون…

                • مريم .ر گفت:

                  دقيقا دقيقا با اين حرفت موافقم كه توقع زياد آدمهارو از ما دور ميكنه. تجربه ش كردم، دوست بسيار عزيزي رو داشتم به خاطر توقعات بيجا و احمقانه از دست ميدادم. كه خوشبختانه به خير گذشت. الان خيلي آدم تر شدم 🙂

                • شهرزاد گفت:

                  منم واقعا موافقم. توقع ها و انتظارات هستن که آرامش رو از انسان سلب می کنن و روابط بین انسان ها رو خراب می کنن … اینها مثل خیلی دیگه از عادات و الگوهای دیگه توی ناخودآگاه ما آدم ها رسوخ کردن و ما نیاز داریم که توی مسیر زندگی، روی خودمون کار کنیم تا بتونیم خودمون رو از این الگوهای مخرب رها کنیم و توی هر موقعیتی بتونیم آگاهانه رفتار کنیم. 🙂

                • مريم .ر گفت:

                  آره شهرزاد عزيز! براي بهتر شدن روابطمون بايد از شناخت خودمون شروع كنيم.

                • shirin گفت:

                  تازه فهمیدم چرا جواب خیلی از ایمیل های منم ندادین … :)))) ازین به بعد من هم شفاف می پرسم ..البته می دونم بیشترش هم به خاطر اینه کهسر شما فوق العاده شلوغه

                • شیرین. ایمیل هر چی طولانی تر باشه، برای من جذاب تره. چون می‌شه در موردش حرف و نظر درست داد. در غیر این صورت فقط باید به حدس و گمان بسنده کنم.

                • shirin گفت:

                  راستش استاد من به خاطر این همیشه کوتاه نوشتم که وقت شمارو نگیرم .. اصلا فکر نمی کردم ایمیل های طولانی براتون جذاب باشه یا بخواهید که زیاد وقت روش بگزارید … ممنونم از گوشزدتون آقای شعبانعلی عزیز

                • می‌فهمم حس‌ات رو. و ممنونم که به من هم توجه داری شیرین عزیز. دوست خوب من.

                  اما امیدوارم از این به بعد تو و بقیه بچه‌ها با ایمیل‌های طولانی‌تر کمک کنند که من هم تصویر شفاف‌تری از صورت مسئله داشته باشم 🙂

                • مهربان گفت:

                  آخه من رشتم باتوفرق داره یه ذره منطقی باش فکرکنم معماری بامدیریت وmbaازمن انتظارداری خیلی تخصصی حرف بزنم درصورتی که من بلدنیستم چیکارکنم خوب دراین حدکوتاهم جوابمونمیدی……

                • مهربان گفت:

                  من هیچ منظوری نداشتم خداوکیلی ولی توی ادای جمله هام مشکل دارم ولی اشکال نداره باورم نمیشه این قدرتندوبد جوابمودادین من نبایدکامنت میذاشتم ببخشید شبتون بخیر

                • شهرزاد گفت:

                  ای باباااا … اینقدر حساس نباشین دیگه … 🙂

            • شهرزاد گفت:

              جااااااااان … 🙂 … دیدی مهربان جان؟ 😉

        • شهرزاد گفت:

          ای جاااااان. سلاام مهربان جان … دوست عزیز این خونه. خیلی خوشحالم که برگشتینن. مطمئنم محمدرضا جان از من خوشحال ترن بایت این موضوع. 😉

        • مريم .ر گفت:

          دوست مهربان ما هنوز دلخوري؟ فك كنم بايد يه كميته اي چيزي تو اين قبيله مجازي تشكيل بديم و به سلامتي تورو با محمدرضا آشتي بديم 🙂

      • شهرزاد گفت:

        سلام. این حرفا چیه محمدرضای عزیز … من در جایگاهی نیستم که …
        شما باید ببخشید … بعضی وقتها آدم روی بعضی چیزها الکی حساس میشه…! من معذرت می خوام. باید بیشتر شرایط شما و شرایط وب و … رو درک می کردم .
        آخه می دونین … وقتی جواب میدین، این خیلی به آدم حس خوب و قشنگی میده 🙂
        و وااای چقدر خوشحالم از این حرفی که زدین. خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردین که فهمیدم نوشته هام خسته تون نمی کنه. 🙂
        راستی عکس این هندونه تزئین شده بالای صفحه رو الان به مادرم نشون دادم، از اونجا که ایشون عاشق کارهای هنری هستن! خیلی خوششون اومد، گفت از طرف من یلدا رو تبریک بگو و بگو واقعا عکس و تزئین زیبایی از هندونه گذاشتن. 😉

        • تو هم از طرف من به مامانت سلام برسون و همیشه بدون که شاید من نتونم جواب این حرفها و کامنت‌های پر محبت رو بدم و حتی جواب سوالها رو.
          اما مثل شراب، جرعه جرعه و کلمه به کلمه اونها رو می‌نوشم و هضم می‌کنم و یاد می‌گیرم که مسیر خوندن و نوشتن و فکر کردنم چی باید باشه.

          راستی از فوژان هم عذرخواهی کردم.

          • شهرزاد گفت:

            ممنون سلام میرسونن خدمتتون.
            … شما خیلی خووبین خیلی …
            واقعا خوشحالم که با شما آشنا شدم و هر چی بیشتر شما رو میشناسم بیشتر، از اینکه اوقاتی از روزمو از لابه لای شلوغی های روزانه! بتونم اینجا بگذرونم احساس افتخار و لذت می کنم. ممنون که اینقدرخوبین. ممنون …

  • صفورا شویکلو گفت:

    موضوع: خاطره
    حوزه( ارتباطات کاری)
    شرح:
    کارها رو انجام داده بودم و داشتم توی اینترنت برای اپدیت سایت مطلب جمع می کردم،و ترجمه و غیره…
    مدیر قسمت خودمون وقتی از پشت کامپیوترم رفتم برای تذکر کاری به یه بخش دیگه رفتم. اومده بود مانیتور من رو دیده بود و وقتی من دوباره اومدم، منو به بیرون برد و ازم پرسید داشتی چی کار می کردم، گفتم کار می کردم چطور؟ گفت مطمئنی. گفتم بله! گفت چرخ زدن در نت هم کاره دیگه، میدیدم چهطور پشت هم تایپ می کردی! نگاه من: هاج و واج! مرخصی اجباری داد! گفت برو فکر کن.!روز بعد جلسه گذاشت. و گفت. و من باز هم همون صحبت ها رو کردم.گفت اینم یک جور اعتیاده! اگر جای پدرت بودم یکی به گوشت می زددم!!!!!! من نمیدونم چرا نمی تونستم حرف بزنم! هر چی فکر کردم نتونستم چیزی بگم .. استعفامو نوشتم! نمیدونم اون لحظه بهترین راه حل بود . اونقدر له شدم! که حتی برای تسویه حساب هم نرفتم! اقای شعبانعلی چرا هنوز هم که هنوزه این مسله برام حل نشده.. هرچی فکر می کنم واقعا کار ناشایستی نکرده بودم. اون مدیر بعدش ۲ هفته بعد از اون شرکت رفت و …..۱ سال بعد باز به من پیشنهاد کاری دادن ام قبول نکردم! ایا کارم درست بوده؟
    نتیجه: اسکیرین سیور مانیتورتون رو ۱ دقیقه ای کن با پسورد حتی اگه بهترین کارمند باشی . سعی کن ماهیانه تسویه حساب کنی.۳- ۱جوری کار کن که حتی همکارت از کارات سردرنیاره!!!۴-هیچ وقت حتی اگه مدیرت بهت گقت برو از اینترنت استفاده کن بگو قطعه اینترنتم!!!
    اقای شعبانعلی چرا ما ها بهم اعتماد نداریم دیگه. چرا زود قضاوت می کنیم و باعث می شیم کسانی در مراحل بحرانی زندگیشون توی سختی بیشتری بیفتن….:(

    • چقدر حرص آدم در میاد واقعاً صفورا.

      نظر خاصی ندارم. البته اینکه بعداً به اون شرکت برنگشتی رو تصمیم خیلی خوبی نمی‌دونم.

      اون فرد مدیر میانی بود؟

      ای کاش. نامه‌ی استعفات رو می‌نوشتی اما به مدیر ارشد شرکت می‌دادی و می‌گفتی که این اتهام رو قبول نداری اما برای مدیری که توسط مدیر ارشد انتخاب شده اونقدر احترام قائلی که وارد بحث نشی حتی اگر توهین مستقیم به تو کرده باشه…

      اینطوری بعداً شاید راه برای برگشتن هموارتر بود…

    • طاهره جلیلی گفت:

      کاش حداقل حرف میزدی و دفاع میکردی، بعدش بلند میشدی میومدی بیرون…

      • صفورا شویکلو گفت:

        دوستان شب یلئاتون خوش! افتاب زندگیتون همیشه درخشان…
        اقای شعبانعلی بدتر این بود که مدیر قسمت من با مدیر ارشد به این نتیجه رسیدن و.. بگذریم. اینهم ۱ تجربه بود. که کلا وادارم ون کرد tele worker بشیم!

        • با این توضیحت، فکر می‌کنم با بیرون اومدن از چنین فضایی، نباختی…

        • هايده باقري گفت:

          سلام يلداي همگي به خير از صبح كه دارم كامنتها رو مي خونم دنبال يه بهونه بودم كه يه حرفي بزنم حالا فرصتش ايجاد شد اين tele worker چيه ؟

          • شهرزاد گفت:

            سلام هایده عزیز … ببخشید … سوال تو رو دیدم و اگه میزبان محترم این خانه اجازه بدن من بطور خلاصه بهت جواب بدم.
            “TeleWorking” همون مفهوم “دورکاری” هستش که مدتیه در سازمان ها با بخشنامه ای ابلاغ شده ، به این مفهوم که به تشخیص مدیریت و البته با رضایت کارمندان خواهان دورکاری؛ امکانات لازم در اختیارشون قرار داده بشه تا از منزل یا کلا از محلی غیر از مکان فیزیکی محل کارشون، در ساعات یا روزهایی از هفته، از راه دور به انجام وظایف کاریشون بپردازند. به کسانی که از این طرح استفاده می کنند TeleWorker یا دورکار گفته می شه.

  • خسرو گفت:

    شب خوش یک نفر هفت سال از جونیش رو جایی بوده که نتونسته کار مهمی بکنه یعنی اصلا نمی تونست کاری بکنه جز شنیدن حرف های تکراری دوستان حالا می خواد از نو شروع کنه درس یا کار

    • به نظرم خیلی اطلاعات کمیه برای نظر دادن خسرو جان.

      اما فکر می‌کنم هر دو تصمیم اگر برنامه ریزی مناسبی براش انجام شه می‌تونه خوب باشه.

      اگر حوصله داشتی و قصه‌ی طولانی تر و کامل تری رو برام ایمیل کردی یا اینجا نوشتی می‌شینیم حسابی گپ می‌زنیم…

      • خسرو گفت:

        حتما گل گلاب چرا که نه عزیز دل بخاطر یک مذاکره غلط تو جونی دچار مشکل شدم

        البته فکر نکنی ۷ سال رو همین طور گذروندم کتاب می خوندم ۱۰۹ تا متفاوت هر چی بود می خوندم

        • خسرو گفت:

          چند سالی هست از درس دورم ولی هنوز میبینم تو خودم بخوام قد آرزوهام بزرگ شم قبلا کار توی یک کارگاه قطعه سازی میکردم فکر میکنی بشه برم متالورژی بخونم نظرت چیه قربونش

          • به طور خاص متالورژی به نظر من (به عنوان کسی که چهار سال از دم در دانشکده متالورژی عبور کرده و نه بیشتر!!) جزو رشته‌هاییه که درس خوندن توش می‌تونه به موفقیت در فضای کسب و کار مرتبط (مثل قطعه‌سازی) کمک کنه. اگر بر اساس همین اطلاعات بخوام بگم به نظرم ادامه تحصیل تو این رشته انتخاب بدی برای یک قطعه ساز نیست… 🙂

            • محمد گفت:

              من ۵ سال توی دانشگاه وقتمو برای متالورژی هدر دادم. بنظر من هرچقدر رشته مهندسی فنی تر باشه فاصله دانشگاه با صنعت بیشتر میشه.و متالورژی شدیدا فنی است.
              تو از یه ادمی که مدرک متالورژی داره خیلی بیشتر میفهمی خودتو دست کم نگیر.

              • خسرو گفت:

                بخوام کسب و کار راه بندازم و خودم کارآفرین بشم چی نظرت چیه چون دیگه نمیشه جایی کار کنم متاسفانه

                • محمد گفت:

                  خسرو اگه واقعا به این حوزه علاقه داری راه اندازی کسب وکار واقعا میتونه زندگیتو تغییر بده .من یکی از دوستام خودش کارگاه ابکاری راه انداخت و الان واقعا زندگیش ازین رو به اون رو شده.(البته اینو بگم که کارافرینی سختیهای خودش رو داره و نباید انتظار یک شبه پولدار شدن داشته باشی )

  • زينب يعقوبي گفت:

    دوستان يلدا تون مبارك شاد شاد باشيد

  • مريم .ر گفت:

    موضوع : خاطره
    حوزه : ارتباطات شاگرد استادي
    شرح:
    من هميشه خيلي ادعا داشتم كه هيچوقت غلط املائي در نوشته هام ندارم و خودمو از اين لحاظ باسواد ميدونستم، كلا به غلط املائي حساسيت پيدا كرده بودم و حتي وقتي تو يه وبلاگي يا اس ام اس يا جاي ديگه غلط املائي ميديدم تو دلم پوزخند ميزدم و نچ نچ ميكردم كه طرف مثلا تحصيلات داره و همچين كلمه ي ساده اي رو غلط نوشته.
    تا اينكه چند وقت پيش به محمدرضا ايميل زدم و مشكلي رو مطرح كردم، تو شرايط خوبي ننوشته بودم ايميل رو و بنابراين كمي پراكنده بود و اشكالات نگارشي داشت ولي مطمئن بودم غلط املائي نداره، خلاصه چندبار خوندمش و فرستادم. چند وقت بعد اتفاقي دوباره متني كه فرستادم رو داشتم ميخوندم كه يهو يخ كردم، يعني واقعا يخ كردم ها وقتي ديدم كلمه ي مزمن رو نوشتم مضمن . شايد مساله ي چندان مهمي نباشه ولي برا كسي كه ادعا داره خيلي حرفه. خلاصه حسابي كرك و پرم نزد خودم ريخت 🙂
    نتيجه اخلاقي : هيچوقت كسيو مسخره نكنيد، همون بلا سر خودتون مياد 🙂

    • مریم جان.

      من هم معمولاً اینجور وقتها کمی دیگران رو مسخره می‌کنم 🙁

      یادم نمیاد که تو رو هم مسخره کردم یا نه.

      اگه کردم، آرزو (یا خواهش) می‌کنم که من رو ببخشی در این شب عزیز!!!

      • مريم .ر گفت:

        محمدرضاي عزيز اتفاقا يكي از دلايل ناراحت شدنم از اين اشتباه اين بود كه با خودم گفتم الان محمدرضا كه استاد منه در مورد من چي فكر كرده؟ 🙁
        تو براي من خيلي عزيزتر از اين حرفائي، حتي اگه هم مسخره كردي اشكال نداره برام لازم بود تا ياد بگيرم بقيه رو مسخره نكنم. 🙂

  • کیوان گفت:

    سلام
    یلدا مبارک
    خوشحالم دارم با استاد شعبانعلی صحبت میکنم

  • گلاره گفت:

    خاطره نیست دل نوشتست

    یه زمانیم آدما در کناره یک سری از آدمای دیگه قرار میگرن و فکر می کنن ” مطمئنم انقدر دوستیمون ریشه داره که هرگز تموم نمیشه ” و فکر میکنی آیا می تونی تصور کنی که یک روز دوستیت تموم بشه؟ و هر بار یک سر تکون می دی و می گی مسخرست می خوام تصور کنما نمیشه…
    و اینجاست که یک دفعه ورق می چرخه… زندگی اینو خیلی به من نشون داده.. آدما تموم میشن یه جایی به بعد با خودت می گی تو مربوط به گذشته ای متاسفم ولی هر کاری می کنم تو در حال من جایی نداری…
    ولی نمی دونم چرا پذیرفتن تموم شدن آدما همیشه برای من بار غم داره…. نمی دونم

    • چقدر سخته گلاره جان.

      واقعیت اینه که دوستی کاری رو آدم به تدریج می‌بینه که داره کم رنگ یا پر رنگ میشه.

      اما گاهی اوقات در رابطه عاطفی، ملاحظه کاریهای ما در ارتباطات، باعث میشه ما خواسته های واقعی یا دلگیریهامون رو نگیم و بعداً ناگهان متوجه میشیم که دیگه فضایی برای ادامه ي‌ رابطه نمونده.

    • طاهره جلیلی گفت:

      این موقعیت برای من در مورد کار و دوست پیش اومده… چیزا و کسایی که فکر میکردم بهترینهای زندگیمن یهو برام تموم شدن! نمیدونم دلیلش رشد تدریجی و فاصله گرفتن عقایده یا فاصله گرفتن علایق و دلها… هر چی که هست خیلی سخته اون روزایی که عقب رو میبینی و یه عالمه خاطره خوب و جلو بدون هیچ تکراری از اون روزهای خوب… خیلی سخته… زندگی جریان داره، اما حس میکنی یه تیکه از وجودت که دیگه تکرار نمیشه تو گذشته مونده ولی انقدر سنگین و بزرگه که اگرم بخوای نمیتونی بلندش کنی و ببریش تو آینده! غم اونجا شروع میشه که میخوای ولی نمیتونی….

  • محمد گفت:

    محمدرضا وقتی پدر مادر و بعضی ادمایی که سن بالایی رو دارند میبینم که یه باورهایی رو دارند و هیچ جوره این باورها تغییر نمیکنه اول عصبانی میشم و بعد بهشون حق میدم و به خودم میگم اینا ۶۰ سال اینطوری زندگی کردند و مکانیزم مغز اونها اینطوره و دست خودشون نیست .میخواستم بپرسم من از الان چیکار باید بکنم که فرزندم این رفتارو از من وقتی ۵۰ سالم شد نبینه؟

    • محمد.
      من خودم برای اینکه فاصله‌ام با نسل بعدی کم نشه با وجودی که تلویزیون ندارم و نمی‌بینم و فرصت فیلم دیدن نیست. لااقل برخی نشریات جوان ترها رو می‌خونم (مثلاً چلچراغ و …)

      کمک می‌کنه ادبیاتم به اونها نزدیک شه.
      ضمناً فکر می‌کنم اینکه فضای امن برای اظهار نظر بچه ها هم درست کنیم مهمه. اکثر پدر و مادرها چنین فضایی ایجاد نمی‌کنند…

      • shirin گفت:

        من فکر می کنم کافیه وقتی باهانون صحبت می کنن خودمون رو تو فضای ذهنی اونها قرار بدیم و با اونها صحبت کنیم فکر نمی کنم کار سختی باشه تا بتونیم بچه هامون رو درک کنیم

      • محمد گفت:

        واقعا دوس داشتم ببینم فرزند محمدرضا چه خصوصیاتی داره ولی بنظر میرسه تو قصدی نداری واسه داشتن یه فرزند و پرورش اون
        محمدرضا رسالت خودتو در چه چیزی میبینی؟ میخوای به یه ادم بزرگ توی مذاکره در سطح دنیا برسی ؟یا برات اموزش مهمتره ؟ یا کمک به شرکت های بحران زده ؟ویا اینکه با همین ارتباطها زنده ای؟

  • باران گفت:

    سلام دوستان عزیز
    شب یلدای همتون مبارک
    من توی این دو سه ماه اخیر کلی تجربه در زمینه ی مذاکره با پزشکان مختلف پیدا کردم
    دارم فکر می کنم یک مورد خوب رو پیدا کنم براتون 🙂

  • نرگس آزادی گفت:

    سلام بر محمدرضاي عزیز و همه دوستان یلدا مبارک

    • سمیه تاجدینی گفت:

      نرگس جان..سلام..خیلی خیلی خوش اومدی

      • شهرزاد گفت:

        سمیه عزیزم سلام. خوشحالم شما رو هم اینجا دیدم. یلدات مبارک .دستت هم واقعا درد نکنه بابت تمام زحماتت. کارت حرف نداره. امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی. 🙂

      • نرگس آزادي گفت:

        سلام سميه عزيزم ببخشيد ديشب اينترنتم قطع شد ديگه نتونستم جواب بدم ممنونم گلم كه خيلي مهربوني
        خيلي خيلي دوستت دارم

  • سپید گفت:

    سلام به محمدرضا جان گل و همه ی بچه ها،یلدای همگی مبارک
    من تازه رسیدم،برم یکم بخونم کامنتارو ببینم اصلا حرفی برای گفتن میتونم داشته باشم یا نه 🙂

  • نرگس آزادی گفت:

    سلام بر محمدرضای عزيژم و همه دوستان يلدا مبارک

  • حمید گفت:

    سلام به همگی، یلدا مبارک و شب خوش، من ۲-۳ هفته هست با این سایت آشنا شدم و این آشنایی برایم باعث بسی افتخار است، من به همراه خانواده به مسافرت نرفتم و تنها مونده ام خونه برای رسیدگی به برخی کارهای عقب افتاده و همچنین رسیدگی به درس ها، حالا موندم بمونم اینجا و این یلدای مجازی زیبا ر دنبال کنم با به کارهام برسم!!! دچار همون بحران انتخاب شده ام که در رادیو مذاکره بهش اشاره شده 🙂

  • محمد گفت:

    طاهره اگر کوتاه بیایی البته نه همیشه بعد از یه مدتی محبوبیت در شرکت بالا می رود البته من اینکار را نکردم

    • طاهره جلیلی گفت:

      منظورت از کوتاه اومدن چیه؟ متوجه نشدم در جواب کدوم کامنت اینو گفتی دوست من…توضیح میدی بیشتر لطفاً؟

  • مرضیه گفت:

    سلام بر همگی
    یلداتون مبارک
    انگار مهمونی هنوز شروع نشده؟!!!

  • پريسا گفت:

    راستي محمدرضا من به يك مسير خيلي اصلي تر از مسيري كه تو در تراست زوون معرفي كردي رسيدم البته حرفهاي تو من رو به فكر انداخت بيانش اينجا برام سخته.شايد يه روز برات ايميل زدم…خيلي حرف دارم براي تو…حرفهايي كه به نفسهاي تو نياز داره به روح كم نظير توووووووووووو

  • اناهیتا گفت:

    سلام. یلدای همگی‌ مبارک.

    (البته اینجا فعلا صبح یلداست و هنوز شبِ یلدا نشده!!)

  • آساره گفت:

    سلام شب یلدا همه مبارک
    من از محل کارقبلیم شش سال پیش استعفا دادم و وقتی برای مصاحبه به شرکت فعلی رفتم از من دلیل ترک کار قبلیم رو پرسیدن.ااز اونجایی که قبلش خونده بودم نباید از محل کارم بد بگم.شانس اوردم از یک سازمان دولتی داشتم به شرکت خصوصی می رفتم موصوع رو ربط دادم به اینکه جای پیشرفتی برای من در سازمان دولتی نیست و من دوست دارم تجربه بیشتری کسب کنم.
    اما حالا که گاهی فکر می کنم به تعویض شغلم این موصوع رو نمی دونم چطور باید حل و فصل کنم..؟

  • آرزو گفت:

    سلام دوستان
    یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و
    زندگی یعنی همین بهانه های کوچک
    گذرا.
    ییلداتون مبارک

  • ... گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    یلداتون مبارک
    خواهش میکنم نظرتون رو در مورد این موضوع بگید.
    اینکه یک نفر بهت علاقمند بشه و ازت خواستگاری کنه و چند بار همو ببینید و دوستت داشته باشه و تو هم مطمئن باشی از اینکه واقعا دوستت داره. همه چی رو بچینه برای ازدواج و همۀ برنامه هاش و مسائل زندگیش رو بهت بگه-که همه هم درسته- اما وسط یه اس ام اس بازی شیرین دیگه جواب نده و بذاره بره، معنی اش چی میتونه باشه. ادم آنرمالی هم نیست.
    اینجوری بگم که من عاشقش نبودم اما به دلم نشسته بود و داشتم در مورد ازدواج باهاش فکر میکردم. خانواده ها هم در جریان بودن اما این ادم یهویی و بی دلیل رفته و به چند تا اس ام اسی هم که فرستادم جواب نداده. از رفتنش ناراحت نیستم اما از بی توضیح رفتنش ناراحتم. احساس میکنم بهم توهین شده. با شناختی که ازش دارم و با توجه به اینکه قبلا جاهایی بود و الان نیست، میتونم حدس بزنم که حال خودش هم تعریفی نداره از این ماجرا اما نمیدونم چرا بی توضیح…
    آدم هوسبازی هم نبود. از اول ماجرا بهش گفتم تا محرم نشدیم دوست دارم حد وحدود رو رعایت کنه و اونم هرگز خطایی نکرد حتی وقتی تو ماشین کنارش نشسته بودم. قرار عقدمون برای بعد ماه صفر بود و دوست داشتن رو هم از همۀ وجودش میخوندم.

    • طاهره جلیلی گفت:

      منم میخوام جواب بدم… من همیشه اینجور وقتا میگم شاید یه مشکلی پیش اومده یا طرف یه دلیل قانع کننده داره یا به خودم میگیرم و شروع میکنم دنبال مشکل تو رفتار های خودم… اما واقعیت اینه که هر چیزی به یه دلیلی اتفاق میفته و مطمئن باش اگر اون آدم مال تو بود نمیرفت…
      وقتتو به دنبال دلیل گشتن تلف نکن و مطمئن باش جواب به موقع میاد برات… احتمالاً الان یه موضوعی بوده که تو نباید بدونی ولی مطمئن باش که در نهایت یه میوه داره برات این موضوع…

    • اخلی گفت:

      سلام دوست خوبم من تازه با این جمع آشنا شدم….
      در مورد مشکلت من با خانم جلیلی موافقم…
      اینو بدون خدا حتما برات خوب می خواد صبور باش و به طرف مقابل مهلت بده تا خودشو جمع جور کنه یا میاد و توضیح میده …یا میره که اگه قرار به بی وفایی باشه بگذار همین الان اتفاق بیافته نه خدای ناکرده بعد ها با یه بچه…
      همگی یلداتون مبارک

  • پريسا گفت:

    نمي دونم چرا دلم گرفته…احساس مي كنم دنيام ايستاده…دنبال هيجانم و به دنبال يه همراه

  • محمد گفت:

    محمدرضا توی تمام کتابهایی که در زمینه فروش خوندم در مورد “ترس از رد شدن(fear of rejection)” و راههای مقابله با اون چیزی ندیدم یا اگر هم چیزی بود مختصر بود و غیر کاربردی .من بدلیل شغلم هرروز با این قضیه درگیرم .تو میتونی منو راهنمایی کنی ؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser