حدود یک سال پیش نوشتهای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنتهای مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پستها بحثهای طولانی مطرح شد که نمونههای آن را در پستهایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیهی مجازی صحبت کنیم. اما تجربههای ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گرههای کور تبدیل میشود. حرفها نیمه کاره رها میشوند و هر بحثی در میانهی بحث دیگر مطرح میشود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیتهای قابل توجهی دارد: نوشتهها ثبت میشود و آرشیو میشوند. گفتگوها به کلمههای محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمیشود. اساساً در کامنت گذاشتن انسانها به اندازهی چت کردن سطحی نمینویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنتها را تایید میکنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.
ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …
میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.
قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…
از همین الان میتوانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر میزنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، میآییم و میرویم و آب و جارو میکنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…
طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.
برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.
راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:
پروتکل پاسخگویی به کامنتها:
۱- همهی کامنتها، تایید میشوند.
۲- همه میتوانند به همهی کامنتها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید میکنیم.
۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنتها، من فقط میتوانم کامنتهای مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همهی کامنتها را با دقت و شوق میخوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که میدانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.
پیشنهاد من برای اینکه کامنتها سریعتر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:
موضوع: [خاطره / نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]
شرح: [باقی ماجرا]
نتیجهگیری شخصی من: [اگر نتیجهی خاصی گرفتهام!]
موضوع: نظر خواهی
حوزه: مذاکره عمومی
مدیر گروه ما آدم بسیار نچسبیه و به هیچ صراطی مستقیم نیست؛ متاسفانه با توجه به قانون دانشگاه ما قدرت زیادی هم داره و از هیچ فرصتی برای اذیت کردن دانشجوها فروگذار نمیکنه. من هم در موقعیت جالبی هستم. استاد راهنمای من خارج از دانشگاهه و یک مشاور از گروه دارم که عملا کاری نمیکنه. ایشون حاضرن جون به عزرائیل بدن اما یک برگه رو امضا نکنن. کارهایی که ظرف ۵ دقیقه توی گروههای دیگه انجام میشه؛ توی گروه ما ۲ ماه زمان میبره. گاهی کلافه میشم و میبرم واقعا.
مشاور من هم کم از مجسمه یا دکور صحنه نداره متاسفانه. اما اخیرا در یک اقدام جالبی به استاد راهنمای من زنگ زده و قول انجام کاری رو داده؛ اما اصلا دیگه اسمی ازون کار نیاورده. به راهنمای من (اولین بار بوده که باهاشون تماس میگرفته، گفته من با گروه صحبت میکنم که این خانوم حالا که از کدنویسی توی این بازه ی زمانی نمیتونه نتیجه بگیره؛ کارش رو با نرم افزار انجام بده). من با این پیش فرض که ایشون حرفی که به راهنمای من زدن رو انجام میدن؛ کارو با نرم افزار انجام دادم و تمام شده، اما متوجه شدم که ایشون توی گروه هیچی در این مورد نگفتن. من توی یک جلسه ی گروه رفتم بابت پاره ای توضیحات در خصوص کارم و تطویل تحصیلی. اونجا فهمیدم که ایشون چیزی نگفتن به گروه. اما توی موقعیتی هم نبودم که خودم این موضوع رو مطرح کنم. چون دو ماه قبلش مشاورم قرار بوده این کارو انجام بده. تا ماه آینده من باید دفاع کنم و الان میترسم که داورا به کارم ایراد بگیرن بابت این تغییر رویه ی بی خبر و مشکلاتی برام ایجاد بشه.
دوستان به نظرتون چکار کنم؟
مریم.
الان موضع مشاورت چیه؟ ازش پرسیدی که گروه مطلع هست یا نه؟ یا اصلاً شکل رابطه جوری نیست که چنین چیزی رو مطرح کنی؟
جوری نیست که بشه پرسید. چون به محض اینکه بپرسم شروع میکنه دادکشیدن سرم. ( این آقا ۲۰ سال از من بزرگتره و متاسفانه رفتارش صحیح نبود با من، من هم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که خودم رو بزنم به ندونستن و نفهمیدن و کم کردن ارتباطم باهاش تا اونجایی که ممکن بوده؛ چون این آقا زن و بچه داره و …).
من ارتباطم رو به گزارش های ایمیلی محدود کردم؛ دقیقا هرچی که برای راهنمام میفرستم رو براش ارسال میکنم. اما همیشه جوابش اینه که بیاید حضوری صحبت کنیم. حضوری بحث کنیم. بیاید برام توضیح بدین نرم افزار چطوری کار میکنه و…و بابت این موضوع حسابی شاکیه از من.
مدیر گروهمون هم ازین آدم هاییه که یه جمله ای رو میگه؛ شما یکساعت هم باهاش صحبت کنید، بعد یکساعت دوباره همون حرف اول خودش رو میزنه. کلا قانع شدن یا کوتاه اومدن توی کارش نیست .
حالا من با این دو نفر چکار کنم؟
مریم.
خیلی سخت (و تا حدی ساده لوحانه) هست که ما که از بیرون پیگیر این ماجرا هستیم بتونیم نظری بدیم.
اما کلاً. در مورد مدیر گروه. تئوری میگه آدمهای سرسخت با ابزارهایی مثل ایمیل و نامه مکتوب (خصوصاً نامه مکتوب دست نوشته که در این روزها متعارف نیست و نوشتنش میتونه نشان دهنده اهمیت موضوع باشه) راحت تر از گفتگوی رو در رو قانع میشن.
اگر مدیر گروهت از مشاور حمایت نمیکنه و با اون رابطهی نزدیک نداره شاید خیلی غیر مستقیم (شبیه چیزی که اینجا گفتی) براش توضیح بدی…
مدیر گروه من ایمیل ها رو نمیخونه. من کل فرآیند مشکلی که در مورد پروژم پیش اومده بود رو براش ایمیل کردم؛ اما نخوند و ترتیب اثر نداد.
نامه ی دستی هم نوشتم و به تایید استاد راهنمام رسوندم و بردم براش. اما اون هم با وجود همه ی پیگیری من، خیلی اثربخش نبود.
رابطه ی نزدیک ندارن باهم. تنها چیزی که گاهی به ذهنم میاد اینه که برم و از تمام مشکلاتی که مشاورم برام ایجاد کرده با مدیر گروهمون صحبت کنم. اما چون آدم غیرقابل پیش بینیه، ممکنه که اوضاع ار اینی که هست بدتر بشه.
نمیدونم این راه حل که تو میگی چقدر میتونه موثر یا غیر موثر باشه.
اما اگر تصمیم گرفتی این ریسک رو بکنی و بری حرف بزنی یادت باشه که ۳ تا جملهی اولت می تونه سرنوشت ۳۰۰ تا جملهی بعدی رو تعیین کنه. تا حد امکان در چنین مذاکره و گفتگویی باید گفتگو رو شخصی بکنی (بر خلاف روند همیشه مذاکره ها که توصیه میشه شخصی برخورد نکنیم)
یک شروع غلط: استاد! من اومدم در مورد مشکلاتی که در پروژهام پیش اومده خدمتتون یک سری توضیحاتی بدم…
یک شروع بهتر: استاد! من برای مشکل درسی نیومدم. یک مشکل شخصی دارم و هر چی فکر کردم کسی که ممکنه مستقل از روابط استاد و دانشجو به من کمک کنه شما هستین…
(حالا یک چیزی شبیه این. نه خود این. چون من مدیر گروه شما رو نمیشناسم…)
ممنونم از جواب های خوبتون.
موضوعی که باعث شده تا الان این کارو نکنم؛ اینه که تا اینجای تحصیلم ندیدم که دانشجویی بتونه در مقابل استادی کاری از پیش ببره. اون هم چنین مسئله ای…
در ضمن من میخوام که کار خودم به نحو خوبی پیش بره و دفاع کنم و تمام.
شما راه بهتری پیشنهاد ندارید؟
سلام. ببخشید که دخالت میکنم. من اگر جای شما بودم بیشتر از این وقتم رو با مدیر گروه و مشاورم تلف نمیکردم. تو جلسه دفاع شما، مهمترین فرد، استاد راهنماست که از اول کار قطعا کنار شما بوده و روز دفاع هم حامی شما خواهد بود. پس چه ضرورتی داره که انرژی خودتون رو صرف مذاکره با مهره های نه چندان مهم کنید؟! به نظر من بهتره مستقیما با استاد راهنما صحبت کنید و ایشون رو در جریان ریز مسائل قرار بدید. با خیال راحت سر جلسه دفاع حاضر بشید و اگر سعی کردن با سوالات عجیب اذیتتون کنن، شما فقط اون چیزی که واقعا اتفاق افتاده رو بگید. نهایت کاری که از دستشون بر میاد اینه که یک نمره از حقتون بهتون کمتر بدن که اصلا اتفاق مهمی نیست. در عوضش آرامشی که الان به دست میارید ارزشش از ده ها نمره بالاتره.
(البته من مطمئنم که استاد راهنما میتونه خیلی از مشکلات فعلی شما با مدیرگروه و استاد مشاور رو حل کنه حتی اگر از دانشگاه شما نباشه. چون قانونا شما نباید مستقیما با استاد مشاور در ارتباط باشید. ایشون مشاور راهنمای شما هستن و نه شما!)
ممنونم از پاسخ شما فائزه جان
نمیشه با مشاورت صحبت کنی که بره حالا صحبت کنه و ببینه واکنششون چیه؟حداقل اینجوری میدونی که خودت باید روز دفاع با چه پیش زمینه ای حاضر شی،به مشاورت یه جوری بگو که بالآخره بحث آبرو و اعتبار اونم در میونه که خودشم بیشتر درگیر بشه.
یلداتون مباااااارک… خوش بگذره به همتون … فردا حتما کامنتای همتون رو میخونم ….بااااای
یلداتون مباااااارک… خوش بگذره به همتون … فردا حتما کامنتای همتون رو میخونم ….
محمدرضا تو این یه سال اخیر به تمام اون دستاوردهایی که میخواستی وانتظار داشتی رسیدی؟
من دستاورد خاصی مد نظرم نیست. فکر میکنم در شرایط زندگی متلاطم امروز، داشتن چشماندازهای بلندمدت بیشتر شبیه یک شوخی میمونه.
بهتره به جاش در هر لحظه بکوشیم تصمیم بهتری بگیریم.
یک استاندارد مشخص دارم که باید بعد از هر سال، به احمق بودن و سطحی فکر کردنم در سال قبل بخندم!
تا حالا هر سال این اتفاق افتاده.
وای چقدر با خوندن این جملتون آروم شدم استاد “به احمق بودن و سطحی فکر کردنم در سال قبل بخندم!”، البته جسارت نشه 🙁
برای اینکه همیشه فکر می کردم فقط منم ک کارام طوری که توی لحظه خودش احمقانه نیست اما وقتی زمان میگذره و پخته تر میشم تازه میفهمم چقدر فلان فکر یا کارم احمقانه بوده،و بعد هم به خنده تلخی میزنم!
از من دلگیر نباش محمد رضا، شب چله-ت مبارک
چرا باید دلگیر باشم میلاد جان؟
یک چیزی میگی حالا باید هی فکر کنم یک دلیل دلگیری جور کنم!
یه پست تو فیسبوک گذاشته بودی چند ماه پیش (در مورد وضع مالیات غیرمنصفانه توسط یه حاکم غربی و شرط عریانی همسرش) من یه کامنت انتقادی گذاشتم. هم کامنتم حذف شد، هم دسترسیم به صفحت برای لایک کردن و کامنت گذاشتن مسدود شد. من از این اتفاق اصلاً ناراحت نیستم، گفتم به مناسبت این شب تو هم از من ناراحت نباشی.
میلاد.
صفحهی فیس بوک رو من مدیریت نمیکنم. ۵ تا ادمین داره.
اونها چون نمیشناسن کی به کیه. کمی سلیقهای کار میکنند. چارهی خاصی هم وجود نداره. وقتی که ۱۰ هزار نفر یک صفحه رو لایک میکنند نمیشه یک به یک شناخت. اینجا فحش هم بدی حذف نمیشه چون خودمم میلاد جان 🙂
نمیدونستم اداره صفحه فیسبوکت به این شکله. من که هرگز به معلمم جسارت نمی کنم. هر چند تو بعضی از موارد باهات هم نظر نیستم ولی خودت بهتر میدونی که برای دشمنان احتمالیت هم خیلی قابل احترامی چه برسه به من که خودم رو دوستت میدونم.
میلاد جان. فیس بوک تقریباً همیشه چند تا ادمین داشته. اما سایت فقط دو سه روز اینطوری بود که بعد دوباره به سبک سابق برگردوندیمش.
کامنتها دیر تایید میشه. اما حداقل خودم می خونم و این بهم حس خیلی خوب میده…
سایت رو یادمه. حجم بازخوردهایی که از اون تغییر ناراضی بودن خودت رو هم شگفت زده کرده بود. پیگیر حرفات هستم، همیشه. شب خوبی داشته باشی. از فردا روشنایی طولانی تر خواهد شد…
خوب.
بالاخره وقت شد و فال حافظ گرفتم و خوندمش:
http://radio.shabanali.com/hafez.mp3
تقلب هم نکردم. خیلی دقت کردم…
تشکر……………
من متوجه نشدم مگه فال حافظ گرفتن نیاز به تقلب داره؟که شما یا صدا وسیما تقلب کنین؟اخه واسه چی؟
صدا و سیما همیشه میگرده یک شعر مثبت امید بخش پیدا میکنه همون رو میخونه. دقت کنی در سی سال گذشته همیشه در برنامههای رادیو و تلویزیون کلاً ۶ تا از غزلهای حافظ به صورت کاملاً تصادفی(!) در تفالها خونده میشه!
سلام، شب یلدا بر شما و تمامی مهمانان این خانه مبارک باشد.امیدوارم شادیهایتان بی پایان باشد و خانه دلتان مامن عشق و مهر و صفا….
محمد رضا …
من به سختی، یک گوشه اینترنت پیدا کردم تا امشب را کنار شما و اقوام باشم .چرا حافظ خواندی؟ آنهم قبل از ساعت ۸٫ مگه قرارمان ۸ نبود؟
لطفاً ، اگر میشه ) : یک بار دیگر تفالی به دیوان حافظ بزن.
فوژان. من یک مقدار این روزها با تو تند حرف زدم. اما ربطی به تو نداشته.
فشارهای بیرون رو سر تو تخلیه کردم. امیدوارم من رو ببخشی. میبخشی؟
لینک فال حافظ هم هست راستی:
http://radio.shabanali.com/hafez.mp3
اختیار دارین، از قدیم گفتن چوب معلم گله. همینکه لطف می کنید و جواب این ذهن پریشان را میدهید منت سرم می گذارید.
محمد رضا، میشه تقلب کنی!
ممکنه مثل همان جعبه مداد رنگی دروغگو ، یک بار هم، دنیا را قشنگ تر از آنی که هست نشانمان بدهی؟
و تو هم یکی از غزل های شورانگیز حافظ را برایمان بخوانی…
میدانی ! اینجوری تحمل این شب بلند سیاه!!!!!!!!!!!آسان تر میشه
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
(اخوان ثالث)
تقدیم به همه دوستی که به من آموخت چگونه راه خویش را بیابم و رد پای خویش را بستایم محمدرضا شعبانعلی
ﺩﺭ ﺷﺐ ﻳﻠﺪاﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﻴﺎ اﻓﺘﺎﺩﻩ اي و ﺩﻭﺭ اﺯ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ و ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ ﺑﺎ
ﺷﺐ ﻫﺎي ﺩﻳﮕﺮ ﻓﺮﻕ ﻧﺪاﺭﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺐ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ, ﺗﻮ اﻳﻲ و ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﺖ. ﻓﻘﻄ اﻣﺸﺐ ﻛﻤﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺗﻮاﻡ اﺳﻣﻪ ﺁﻧﺮا ﻳﻠﺪا ﺑﮕﺬاﺭ
ﻳﺎ اﺳﻤﻲ ﺩﻳﮕﺮ
تو این شب یلدا تا دلتون بخواد دلم گرفته
چقدر بده آدم تو یلدا دلش بگیره…
یک دقیقه دلافسرده تر…
یلدای همگی مبارررک
سلام شب یلدای همتون مبارررررررررررررک…………………
سلام دوستان…شب یلداتون مبارک…
محمدرضا جان خیلی خیلی دوست داشتم امشب بیام اینجا و با بچه ها از قصه های مذاکره ای بگیم اما حیف که نمیتونم . جای منم خالی کنین . فردا میام همشو میخونم 🙂
سلام. من دوماه پیش با این سایت و شما محمد رضا آشنا شدم. تا الان هم هیچوقت کامنت ننوشتم.دیشب تصمیم گرفتم حتما بنویسم. می خواستم بگم تو دومین کسی هستی که باعث شدی من فکر کنم در واقع انگیزه فکر کردن را بهم دادی. من اینقدر در زندگی شخصیم درگیر مشکلات خانوادگی بودم که از خودم هیچ چهارچوب فکری نداشتم. تقریبا میشه گفت هیچ عقیده شخصی و هیچ فکری. مجالی نبود که به رشد شخصیتی و فکری خودم فکر کنم.چندماهی میشه که تصمیم گرفتم فکر کنم. شروع به مطالعه کردم. و شبا در مورد اون چیزایی که خوندم فکر می کنم. که اینو مدیون شما و ی دوست عزیز دیگه هستم. جز افراد مهم زندگی من شدی. خانوادم میشناسنت. و کیف می کنم حرفاتو و عقیده های شخصیتو می خونم .چون از خودت فکر و نظر و ایده داری. و این از نظر من فابل تحسینه. ازت ممنونم. …مامانم آش کشک پخته. جای تو و بقیه دوستان خالی. یلدای همه مبارک
سلام شب یلداتون مبارک .
سلام و عرض ادب خدمت همه ی دوستان بطور ویژه محمدرضا جان،یلدای همگی خوب و خوش.
فکر میکنم خیلی وقته که تو این خونه ی مجازی ابراز وجود نکرده بودم،بالاخره یه موضوعی هم پیدا شد که منم بتونم در موردش چهار کلمه چیز بگم،یه چند ساعتی مونده که این شب که خیلیا انتظار اومدنش رو میکشن(مثل ما که منتظریم دورهم جمع شیمو اینجا جشن بگیریم)از راه برسه،ولی نمیدونم چرا ذهن من درگیر خیلی های دیگست که دوست ندارن این شب برسه ویا دلشون میخواد زودتر گرد سفر این شب دراز بخوابه و تموم شه…
سالها رفت و هنوز
يک نفر نيست بپرسد از من
که تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟
صبح تا نيمه ي شب منتظري
همه جا مي نگري
گاه با ماه سخن مي گويي
گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي
راستي گمشده ات کيست؟
کجاست؟
صدفي در دريا است؟
نوري از روزنه فرداهاست
یا خدايي است که از روز ازل ناپيداست…؟ «سروش محمودی»
کاش بتونم که باشم با شما خوبان
حداقل لحظاتی
محمد رضا جان خیلی دلم میخواد امشب تو محفلت بشم ولی بنا به دلایلی نمیتونم. جای منم خالی کنین. ولی خوشحالم میتونم فردا مطالبتون و بخونم
خیلی ارادت داریم استاد
بهترین آدمها
همانهایی هستندکه وقتی کنارشان هستی؛
قهوه ات سردمیشود
امادلت گرم…
فصل سرد يادم می آورد چقدر به دوستان خوبم احتياج دارم.
زمستان ثانيه ثانيه نزديك ميشود، آرزو میکنم آخرین نفس باد پاییز، غمهای کوچک و بزرگ زندگیتان را باخود ببرد، و برف شادی زمستان آرزوهایتان را سفیدپوش کند. به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز براي شما دوستان خوبم آرزوهای خوب خواستارم. یلداتون مبارک.
زیبا بود.
خیلی کمن آدمایی که دوست داری فقط بوی قهوه ات رو باهاشون تقسیم کنی… و کلمه هاتو…
سلام جای ماهم خالی کنید نمیتونیم باشیم ولی میدونیم که اگه میشد باشیم بهترین شب یلدای عمرمون همین شب میشد(منو همسرم)
ما داریم میریم خونه بابا بزرگ
تاپماجا های مامان بزرگ
فولکلور بابا بزرگ
بایاتی های مامان
چیلله قارپیزی
حلوای مخصوص ارومیه
شب چله خوش بگذره
دوستان اگه فرصت کردین امشب ساعت ۱۱ تا۱ شبکه اموزش برنامه رادیوهفت ویژه برنامه ی شب یلدارو ازدست ندین خیلی برنامه خوبیه،فال حافظ هم دارن
سلام به آقای مهندس شعبانعلی و بچه های قبیله مجازی.شب یلدارو پیشاپیش تبریک میگم امسال اولین یلدایی است که افتخار آن را دارم در کنار شما باشم
استاد امروز روز بسیار قشنگی بود یکی از بهترین مهارتهایی که در مذاکره از شما یاد گرفتم طی مجموعه فایلها واقعاً فایل ۲۴ شما (مذاکره مدیر و کارمند) امروز تیر خلاص را زد دقیقاً به همان نحوی که فرموده بودید بکار بردم و خیلی سریع تر از آنچه که فکرش را می کردم جواب داد و مدیرعامل شرکت واقعاً در کنج رینگ من گیر افتاد ، مدیری که طی صحبتهای گذشته من و سایر همکارانم به هیچ وجهی ترتیب اثری نمی داد و به اصلاح از این گوش میشنوید و از گوش دیگر حرفهای زده شده را خارج می کرد با صحبتهای خوبی که از شما یاد گرفتم نتیجه مذاکره را به نفع من به پایان برد وقتی که از اتاق ایشان خارج شدم چهره خودم گویای همه چیز برای همکاران بود و توضیحی لازم نبود و فقط همکاران من گفتند تو این رفتار و نحوه مذاکره را از کجا یاد گرفتی خیلی شیرین و پخته حرف زدی و موفق شدی از این آدم خشک امتیاز بگیری و من در جواب گفتم توضیحش مفصله ولی رازش در وب سایت بهترین دوست و استاد عزیزمه مراجعه کنید به سایت آقای محمد رضا شعبانعلی و فایلهای رادیو مذاکره را خوب گوش کنید و تمرین کنید و سپس در مواجه با موقعیت مخصوص خودش بر حسب مورد بکار ببرید. همیشه مدیون درسهایی که رایگان و بی منت به من آموختی استاد هستم و خواهم بود شاید این کامنت من بتواند سپاسگزاری منرا از زحماتت کرده باشد.
دوستت دارم یا علی موفق و موید باشی یلدا هم خوش بگذره. وحید
شب یلدای همه تون مبارک
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریكی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
محمد رضا زحماتت ستودنی است امیدوارم امشب با بودن تو و کلیه عزیزان شبی بیاد ماندنی را رقم بزنیم که در خاطره هایمان از آن به نیکی یاد کنیم
سلام سلاااام
من یه خاطره از یه شبه مذاکره تو دوران دانشگاهم دارم :دی
من تبریز درس خوندم ؛ توی دانشگاه یه کلاس شبکه برگزار می شد که به جز من بقیه ی ۱۵ -۱۶ نفر دانشجو ها ترک زبان بودن به علاوه استاد و تنها فارس زبان کلاس من بودم
این مساله همون جلسه اول مطرح شد و به تصمیم استاد قرار شدبه زبان فارسی تدریس بشه که البته اغلب دانشجو ها مخالف بودن !
منم راستش خودم وقتی دیدم چند تا از بچه ها مشکل جدی دارن با استاد صحبت کردم که اون کلاس و کنسل کنم اما استاد بهم گفت برای خود این بچه ها هم بهتره چون قرار نیست همیشه پروژه هاشون داخل شهرشون باشه
یه مدت کلاس به همین صورت گذشت … ترکیبی از غر غر و نچ نچ و رفتار های تهاجمی به علاوه یکی دو نفر که هنوز اصرار داشتن به زبان ترکی سوال کنن و جواب رو هم ترکی بشنون – در واقع سوال و جواب به زبان دیگه رو متوجه نمی شدن و این براشون مشکل درست کرده بود و البته یه استاد یک کلام که از حرفش پایین نمیومد و می گفت برای خودتون این کار و می کنم .
جلسه سوم بود اگه اشتباه نکنم ، من که این وسط خیلی معذب بودم رفتم با یکی از این بچه ها که می دیدم واقعا با مشکل مواجهه صحبت کنم تا یه جوری این مشکل و حلش کنیم
راه حلی که به ذهن من رسیده بود این بود که من هر جلسه نیم ساعت دیر تر برم سر کلاس و ایشون سعی کنه سر ساعت حاضر باشه و در غیاب من سوالاتش و بدون مشکل بپرسه تا لااقل ابهامی از کلاس براش نمونه
اما…
مجبور شدم سه بار به شکل های مختلف راه حلم و براش توضیح بدم و هر سه بار اون بنده خدا یه جواب ثابت بهم می داد :
“آهاااا شما این روز مشکل دارین نمی تونین سر وقت حاضر باشین ، چشم م م ، اون با من ! من سر استاد و یه بیست دقیقه نیم ساعتی گرم می کنم تا شما برسین !!! ”
هیچی دیگه، تا آخر ترم من ممنون ایشون بودم بابت لطف شون در پیچوندن ساعت اول اون کلاس برای حل مشکل من :ا
یلدا تون قشنگ 😉
دوستان گرامی ،من هم به شما فرا رسیدن شب یلدا رو تبریک میگم بنده سعادت حضور نخواهم داشت امیدوارم شب خوبی را در فضای مجازی با هم بگذرانید.از بودن با شما احساس غرور دارم
سلام به شما جناب شعبانعلي و دوستان خوبم در اين فضاي مجازي
كتاب آخرين اناردنيا -نوشته: بختيار علي- ترجمه : آرش سنجابي،
رماني است بي نظير ..دارم ميخونمش واقعا قشنگ نوشته شده انگار داري فيلم تماشا ميكني …حتما مطالب جالبشو ميگذارم براتون در اين شب طولاني و قشنگ خوندن يك چنين رمانهايي خيلي مي چسبه.
خوب باشيد وسلامت و يلداتون فرخنده .
راستی محمدرضا دلم خیلی برای شما و دوستای خوبم تنگ شده بیصبرانه منتظرم تو اولین فرصت دلنوشته هاتو بخونم.
سلام
محمدرضا جون ممنون که دوستای خوبم رو دور هم جمع میکنی حیف که سعادت ندارم امشب کنار شما باشم.یلدا مبارک.
با سلام به محمدرضا جان و خانواده(تيم) مجربش
شادباش ما را براي اين شب پذيرا باشيد.
هميشه شاد و پيروز و پاينده باشيد.
منم که اصلا نمیشه نباشم:)