پیش نوشت: این یک گزارش کاملاً شخصی است و برای دوستان و آشنایانم نوشته شده. ممکن است برای مهمان گذری این خانه، جذاب نباشد.
فکر میکنم که تقریباً تمام شبکههای اجتماعی متعارف را تجربه کردهام. بعضی از آنها را با اسم خودم و بسیاری از آنها را با حسابهای کاربری عمومی و ناشناس.
زمانی در فیس بوک فعال بودم و صفحهی شخصی داشتم. بعد که تعداد دوستانم به سقف تعریف شده توسط فیس بوک رسید، یک Fanpage درست کردم و آنجا هم مطلب منتشر میکردم. مدتهاست به آن سر نزدهام. وقتی آن را رها کردم و برای آخرین بار به آن سرزدم چندان شلوغ نبود و حدود بیست هزار لایک داشت. مدت کوتاهی هم دوستان خوبم آن صفحه را جمع و جور کردند و نهایتاً تصمیم گرفتیم آن را به صورت متروکه رها کنیم.
توییتر برای من تجربهی خوشایندی نبوده. علیرغم اینکه خاطرهی خاصی هم از آن ندارم. مدتی هم در آنجا فعالیت کردم احساس کردم آنجا را دوست ندارم. فضای توییتر ایرانی خیلی با فضای توییتر دنیا فاصله دارد و همیشه ناراحتم که چرا تقریباً هر کسی که در سطح دنیا میشناسیم، آدرس توییتر خود را قبل از آدرس ایمیل یا در کنار آدرس ایمیل به ما میدهد، ولی در ایران این فضا رایج نشده است.
شاید چهار دلیل اصلی باعث شد که توییتر را خیلی دوست نداشته باشم:
اول اینکه توییتر به ۱۴۰ کاراکتر محدود است و برای اینکه بتوانی در چنین فضای کوچکی، حرف ارزشمند و مفیدی بزنی باید به درجهی بالایی از حکمت رسیده باشی! افراد کم سواد و سطحی چون من، هنوز هم برای بیان سادهترین مفاهیمی که در ذهن دارند، نیازمند هزاران کلمهاند.
کارکرد دیگر توییتر هم گزارش روزانه و لحظهای است که به نظرم در فضای فرهنگی ما به دو دلیل، مطلوب نیست. نخست اینکه فرهنگ ما فرهنگ کنجکاوی است و کمتر چیزی به اندازهی اخبار و حاشیههای زندگی دیگران برایمان جذاب است. شاید نتوان این فرهنگ را به سادگی تغییر داد، اما میتوان آن را با استفاده از ابزاری مثل توییتر، تغذیه نکرد.
گزارش زندگی روزمره، به دلیل دیگری هم در کشور ما – در نگاه من – به خطا رفته است. گاهی میدیدم یک نفر توییت میکند که: #جورابم را گم کردهام! (دقیقاً با هشتگ! شاید برای اینکه جوراب گم کردگان توییتر بتوانند یکدیگر را راحتتر پیدا کنند!). بعد هم نیم ساعت بعد توییت میکرد: #پیدا #شد
این الگو را لااقل در میان کسانی که من میشناختم و تعقیب میکردم، زیاد دیدم. توضیح دقیقی برایش ندارم. اما یک بار در جلسهای به شوخی گفتم: فکر میکنم وقتی توییتر در ایران رایج شد، ما اکانتهای خارجی را معیار قرار دادیم و طبیعتاً بخشی از آن اکانتها که در نخستین تجربهها تعقیب میکردیم، اکانتهای سلبریتیها و افراد مشهور بود.
ما میدیدیم که Britney Spears توییت میکند که فلان لباسش گم شده و بعد هم توییت میکند که پیدا شد و در این فاصله میدیدیم که هزاران نفر، برایش کامنت میگذارند (انگار جای آن لباس را میدانند!) و یا آن جمله را Fav میکنند. احساس کردیم توییتر مال این کارهاست. فراموش کردیم که شاید گم شدن لباس بریتنی برای خیلیها در دنیا جذاب باشد، اما گم شدن جوراب من، حتی برای مادرم هم جذاب نیست. چه برسد به غریبهها!
دلیل سومی که توییتر را دوست نداشتم، استفادهی گسترده از الفاظ رکیک بود که به نظرم به نوعی مد تبدیل شده بود. این هم به نظرم خطای ترجمه است. فکر می کردیم چون F-words در انگلیسی خیلی رایج است، حتماً اینجا هم میتوان آنها را به کار برد و فراموش میکردیم که بار معنایی این کلمات در انگلیسی بسیار سبکتر از زبان فارسی است.
البته طبیعی است که شناخت من از توییتر به همان چند ماهی که آنجا سرمیزدم و به همان دو سه هزار نفری که با آنها در ارتباط بودم محدود است و نمیدانم فضای امروز آنجا چگونه است.
دلیل چهارمی که باعث شد توییتر را دوست نداشته باشم این بود که احساس کردم، بیشترین سهم در میان توییتریهای ایران، به اهالی حوزهی نرم افزار (یا به قول خود دوستان، Developerها) تعلق دارد. به رغم علاقهی جدی که به حوزهی تکنولوژی دارم و بخش عمدهای از فعالیتها و پروژهها و کارهای من هم در سالهای اخیر در این حوزه بوده است، به سختی میتوانم فضای اهالی حوزهی نرم افزار را درک کنم. به نظرم نوعی شتابزدگی برای موفقیت و نوعی تصویر ذهنی همه چیزدانی، در این قشر رو به رواج است. گاهی به شوخی میگویم هر موفقیتی که در سیلیکون ولی کسب میشود، فعالان حوزهی فن آوری را – از ایران تا ونزوئلا – مغرور میکند.
اگر بخواهم به تجربیات شخصی تکیه کنم، با مرور خاطراتم، فقط یک گروه دیگر را میشناسم که در “شتابزدگی برای موفقیت” و “همه چیزدانی” از Developerها جلوتر باشند و آن MBA خواندهها هستند (که خودم هم با کمال شرمندگی و اظهار پشیمانی و تقاضای عفو از شما، جزو آنها هستم). اخیراً هم که فروش مدرک MBA سادهتر و سریعتر از همیشه شده و DBA و سایر مدارک هم به همان سرعت و سهولت، عرضه میشوند و اگر کسی را دیدید که در جملات خود، کلمهای انگلیسی یا کلماتی مانند استراتژی و بازار و تحقیق و توسعه و برند و مذاکره و … را به کار میبرد، به نظرم علی الحساب به او “دکتر” بگویید. احتمال اینکه خطا کرده باشید خیلی کم است.
داستان من و حضورم در اینستاگرام، برای من درسهای آموختنی زیادی داشت. بیش از هفتاد هفته در اینستاگرام فعال بودم. این را امروز از سر زدن به نخستین عکسهای صفحهام فهمیدم.
امروز که به آن عکس نگاه میکنم، بیشتر و بهتر از قبل، یادم میآید که چرا در آن روزها تصمیم گرفتم وارد اینستاگرام شوم. آخرین جلسهی درس تفکر سیستمی برگزار شده بود و من هم نه به دلیل مسئلهای بزرگ، اما در اثر هزار دلگیری کوچک، تصمیم گرفته بودم (یا منطقی بود که تصمیم بگیرم و تصمیم هم گرفتم) که دیگر درس ندهم. یا لااقل به شیوهی رایج و در فضاهای رایج، درس ندهم.
برای من که ده سال تمام، در هفته بیش از ۵۰۰ نفر را در کلاسهای مختلف میدیدم و تقریباً پنج روز از هفت روز هفته را پس از پایان کار روزانه در شرکت، به کلاسهای آموزشی میرفتم و درس میدادم، فاصله گرفتن از آن حجم تعاملات اجتماعی، ساده نبود. اینستاگرام در چنین شرایطی، محل خوبی برای تعاملات اجتماعی بود.
البته وقتی از ریشههای یک تصمیم حرف میزنیم، منظورمان بیشتر محرکهای اصلی یا آخرین محرکهای آن تصمیم است. کسی که از شرکتی استعفا میدهد یا از رابطهای بیرون میآید، وقتی در مورد دلیل اصلی این تصمیم حرف میزند، حتماً به این مسئله توجه دارد (یا باید داشته باشد) که آن تصمیم، به هر حال گرفته میشد. چیزی که به عنوان علت آن تصمیم میگوییم، صرفاً آخرین محرک است. اگر هم نبود، آن تصمیم کمی زودتر، یا کمی دیرتر به تحریک رویداد دیگری، گرفته میشد.
به هر حال، من هم به اینستاگرام میآمدم. مثل خیلیهای دیگر. شاید کمی زودتر یا کمی دیرتر.
طبیعی است که در کشورهای توسعه یافته که انواع شبکههای اجتماعی در اختیار کاربران هستند، هر یک از کاربران بسته به نیاز خود یا دغدغهی خود یا علاقهی خود، حضور در برخی از آنها را انتخاب میکنند و از حضور در برخی دیگر صرف نظر میکنند.
اما با توجه به اینکه تنها شبکه اجتماعی مجاز برای ما، اینستاگرام است، طبیعی است که هر کس که گوشی هوشمندی دارد، سری به آن بزند (شبکه اجتماعی به معنای خاص آن را میگویم. به معنای عام، تلگرام و وایبر و حتی خود سیستم موبایل در کشور، یک شبکه اجتماعی است).
آن روزهای اول، خیلی برای خودم خوش بودم و از روزمرهترین اتفاقاتم عکس میگذاشتم. امروز چند عکس اول را مرور کردم:
به تدریج تعداد فالورها بیشتر و بیشتر شد و فکر میکنم الان که این مطلب را مینویسم ۳۷ یا ۳۸ کیلو، فالوئر داشته باشم.
کیلو را عمداً میگویم. چون وقتی صفحهی شما از حدی بزرگتر میشود، انسانها را به صورت کیلو میبینید. اکثر کسانی که صفحههای بزرگ چند صدهزار نفری دارند، مخاطبانشان را به جای نفر، بر اساس واحد کیلو میسنجند.
حتی اینستاگرام هم، یک نفر و دو نفر و حتی نود و نه نفر را، به عنوان رقم دوم و سوم بعد از ممیز حذف میکند! انگار نه انگار که هر کدام از آنها یک انسان هستند و انسانها را نمیتوان به این شکل و شیوه، به نزدیکترین عدد، رُند کرد.
وقتی اکانت عمومی داری و نمیتوانی آن را محدود کنی، پیچیدگیهای زیادی به وجود میآید. کسی چون من که بسیاری از مخاطبانش را نمیشناسد چارهای جز داشتن اکانت عمومی ندارد. من حتی همهی دانشجویانم را نمیشناسم و یا همهی خوانندگان روزنوشتهها و متممیها را (جز آنها که کامنت میگذارند) نمیشناسم. پس قاعدتاً باید اکانتی باز داشته باشم.
شاید برای کسی که اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان نزدیک دارد، چیزی که من میگویم چندان ملموس نباشد. یا لااقل تجربه نشده باشد. اما در چنین فضایی، باید تسلیم مخرج مشترک علایق مخاطبان بشوی. یکی از زیباییهای زبان انگلیسی این است که Common همزمان به معنای رایج بودن، مشترک بودن بین اکثر انسانها، عموم مردم و همینطور به معنای متوسط و سطحی بودن به کار میرود. همچنانکه در فارسی هم عمومی بودن و عام بودن و عامه و عوام، از یک خانوادهاند.
به خاطر همین است که همیشه گفتهاند و من هم به دفعات گفتهام که کسی که میخواهد رضایت همه را تامین کند، همه را ناراضی خواهد کرد.
تازه این بهترین حالت قابل تصور است. چون اگر در تامین رضایت همه موفق شود، یعنی به هیچ و پوچ تبدیل شده. یعنی مرده. یعنی نابود شده. یعنی دم دستی و مستعمل است. یعنی هرز است. یعنی اضافی است!
من به اندازهی خودم، تلاش کردم چنین نکنم. یادم است زمانی که عکس حیوانات را میگذاشتم، بارها و بارها کامنت میگذاشتند که: خجالت بکش! خاک بر سرت! تو مثلاً استاد مدیریتی؟ اینها در شأن توست؟ نمیتوانی دو تا جملهی حسابی حرف بزنی؟ ما فکر میکردیم حرفی برای گفتن داری! دیگری میگفت: اهل کم فروشی است. یک جمله مینویسد و حتی حال ندارد برای آن توضیح بنویسد!
آنقدر عکس حیوان گذاشتم تا این کار الان مُد شده است و زمانی که همه سرگرم فتوشاپ و پاورپوینت برای پست ساختن در اینستا بودند، آنقدر با همین دستخط خرچنگ و قورباغهای خودم که در سایه هم میدود، جمله نوشتم که بعد از آن، نوشتن جملات دستنویس هم رایج شد. سعی کردم شیوهی خودم را بروم. اما بعداً با خودم فکر کردم:
من برای چه چیزی دارم تلاش میکنم؟ آیا اینها اولویت من است؟
آیا ممکن است صدها نفری که کامنتهای از آن جنس را مینویسند، حتی یک بار هم که شده به سایت من سر زده باشند؟
نگاهی به سایت کردم. شصت و پنج هزار کامنت، در روزنوشتهها وجود دارد. اگر چه من تک تک آنها را خواندهام. اما چقدر جوابها بوده که باید میدادم یا موظف بودم بدهم و ندادم؟
آیا کسی که به سراغ کامپیوترش میآید. سایت من را باز میکند. اسم وآدرس ایمیلش را میزند و پیغامش را مینویسد، نباید در مقایسه با کسی که در لابهلای دهها عکس خانه و خیابان و سگ و گربه و مهمانی و شور و شراب، جملهای هم زیر مطلب من نوشته و گفته: “آقای دکتر شعبانعلی. این مطلب چرا دکترا نمیخوانم را شما نوشتهاید؟” در اولویت باشد؟
احساس میکنم در سال گذشته قدرناشناسی کردم. به اندازهای که باید، برای آنهایی که برایم وقت گذاشته بودند، وقت نگذاشتم و وقتم را صرف کسانی کردم که حاضر نبودند لحظهای را صرف گوش دادن یا شنیدن یا خواندن من کنند. احساس بدی که هر روز و هر روز، بیشتر شد و الان که اینها را صادقانه مینویسم، در اوج است.
بگذریم از اینکه چند بار آمار گرفتم و دیدم که حدوداً ماهیانه ۵۰ ساعت وقت برای اینستاگرام میگذارم (اگر شما هم اکانت اینستاگرام دارید، بعید است کمتر از این وقت بگذارید. به شهود خود اعتماد نکنید. از برنامههایی که اندازهگیری میکنند استفاده کنید. از ویژگیهای رفتارهای اعتیادآمیز این است که انسان در آنها گذر زمان را به درستی درک نمیکند).
این پنجاه ساعت را میتوانستم به شیوههای بهتری بگذرانم.
شاید بگویید پنجاه ساعت در ماه چیزی نیست. ما انقدر وقت تلف میکنیم که این چیزی نیست. اما قبلاً در مورد استفاده بهینه از اختیار حداقلی نوشتهام. واقعیت این است که من و شما، اختیار بخش عمدهای از زمانمان را نداریم و شاید در ماه، چیزی بین ۵۰ تا ۱۰۰ ساعت زمان داریم که مدیریت آنها کامل در اختیار ماست. پس ۵۰ ساعت یعنی نیمی از زندگی!
یکی دو بار، مفهوم Social Media Detox یا سم زدایی شبکه های اجتماعی را مطرح کردم (شاید دیدن این مطلب و این یکی مطلب برایتان جالب باشد). همزمان به داشتن یک اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان فکر کردم. اما دیدم که در آن حالت هم، چیزی که وجود دارد، نوعی بیتوجهی موجه است. من حوصلهی شنیدن صدای تو یا دیدن تو را ندارم. من حوصلهی ایمیل زدن برای تو را ندارم. حتی حوصلهی ارسال یک پیام یا پیامک برای تو را ندارم. در لابه لای هزار کار دیگر، زیر نوشتهی تو انگشتم را فشار میدهم و عبور میکنم. خیلی دوست داشتنی نیست. پشهای که از روی میز من عبور میکند، سهم بیشتری از توجه من را کسب میکند. لااقل بعد از فشار دادن انگشت، یک باردیگر نگاهش میکنم تا آخرین وضعیتش را ببینم!
احساس کردم اگر چند هفته یک بار، تماسی بگیرم یا ایمیلی ارسال کنم یا در صورتی که امکانش وجود داشت، به صورت فیزیکی سری به دوستانم بزنم، ارزشمندتر خواهد بود.
الان که این متن را مینویسم در میانهی یک دیتاکس یک ماهه هستم. اول میخواستم بگذارم آن یک ماه تمام شود و بعد روی اینستا به آن چهل هزار نفر اعلام کنم که دیگر خدمتشان نیستم و سراغ همین چهار هزار نفر دوست خودم بیایم.
اما احساس کردم اگر این کار را بکنم، ادامهی همان خطای یک سال گذشته است. آنهایی که در شبکههای اجتماعی بودند، زودتر از آنها که اینجا میآمدند، از حال و احوال من خبردار میشدند.
گفتم به عنوان توبه از مسیری که تا امروز طی کردم، اول اینجا بنویسم و وقتی آن یک ماه تمام شد، مطلب کوتاهی منتشر کنم و بگویم که دیگر به اینستاگرام سر نمیزنم.
همیشه میگویند برای ترک یک عادت نادرست، باید جایگزینی برایش درست کنیم. چند هفته پیش رفتم و یک میز و صندلی کوچک برای اتاق خوابم خریدم. کنار تخت. همانجایی که معمولاً شب قبل از خواب یا صبح بعد از بیدار شدن، “دست به موبایل” میشدم.
پس انداز چند وقت اخیرم را هم، رفتم و کتاب خریدم و در اتاق خوابم گذاشتم (آنقدر حریصانه کتاب خریدم که آخرین روز، برای خریدن یک سیبزمینی سرخ کرده هم پول نداشتم و با حسرت، بوی روغن سوخته را استشمام میکردم).
حالا همان پنجاه ساعت را، صرف خواندن کتاب میکنم (علاوه بر بقیهی ساعتهایی که صرف خواندن کتاب میکردم و میکنم).
گفتم حال خوب این روزهایم را با شما هم به اشتراک بگذارم و به این بهانه، به خاطر کمتوجهیهای اخیر عذرخواهی کنم. تنها چیزی که زحمت شما خواهد بود این است که از این به بعد، آن جنس حرفهای اینستایی و عکسهای اینستایی را، با سرفصل روزمرگیها در همین روزنوشتهها منتشر میکنم. شما با خیال راحت میتوانید بدون خواندن از روی آنها عبور کنید.
اگر چه عادت به استفاده از دکمهی “ادامهی مطلب” در وبلاگ نویسی ندارم، اما صرفاً در مطالب روزمرگی، از این علامت استفاده میکنم تا کسانی که حوصله یا علاقه دیدن این جنس مطالب را ندارند، هنگام اسکرول کردن صفحه، به خاطر طولانی بودن یا نامربوط بودن این مطالب، آزار نبینند.
پی نوشت یک: از این به بعد، فقط به اینجا و متمم سر میزنم. کانالهای مختلفی در تلگرام و اکانتهای دیگری (غیر از @mrshabanali) در اینستاگرام و توییتر، به نام من درست شده. اما فعلاً تنها جایی که واقعاً هستم، اینجا و متمم است. اگر جای دیگری بروم و بخواهم در شبکهای حضور داشته باشم، حتماً قبلش در اینجا میگویم و مینویسم.
پی نوشت: دو خیلی از این عنوان روزمرگیها راضی هستم. قبل از این، همیشه احساس میکردم که باید مراقب باشم حرفی که میزنم مفید باشد. یا لااقل جذاب و سرگرمکننده باشد. اما این دستهی جدید از نوشتهها، باعث شده که احساس کنم هر چه دل تنگم میخواهد بگوید، میتواند بگوید و نباید دغدغه و نگرانی خاصی (غیر از دغدغه ها و نگرانیهای عمومی که همهی ما در این جامعه داریم!) داشته باشم.
سلام
وقت بخیر؛
امروز برای دومین بار از جمله “جانا سخن از زبان ما میگویی” رو بکار بردم…
کلمه به کلمه این پست خوب بود؛
و دیگر هیچ؛
موید باشید؛
سلام
چقدر این نگاه مسئولانه تون به مسائلی که خیلیا مثل من بهش حتی فکر هم نمی کنیم زیباست.
فقط خواستم بگم بودنتون و دیدنتون تو اینستاگرام برای من که دوست داشتنی بود… هرچند از یه زمانی به بعد دیگه در ماه ۵۰ دقیقه هم درگیرش نبودم…
و از چند سال قبل از اینستاگرام داشتنتون هم از نوشته ها و آموزه هاتون استفاده می کردم و می کنم…
هر جا هستید بودنتون خوبه 🙂
موفق باشید
ما به عزیزانمون دردی که می کشیم رو واگویه نمی کنیم چون دوستشون داریم و نمی خواهیم عذاب بکشند. به دشمنانمون نمیگیم چون دلمون نمیخواد شاهد خ و ش ح ا ل ی اونها در اینجور مواقع باشیم. به غریبه ها نمیگیم چون جنس دردهای ما را و ما، جنس درک و حساسیتهای اونها را نمی شناسیم و عواطف مشترک نداریم، به آشنایان نمیگیم چون دلمون نمیخواد کسی را بدون فیلتر کردن دوست بنامیم و خودشو دوست صمیمی ما بدونه.
ما تنها می مونیم چون نمیتونیم در چنین شرایطی استدلال کنیم. فرقی هم نمیکنه عالم دهر باشیم یا یک فرد عادی، آدمی به درد که میرسد، اگر طبیب، بیمار است.
جسارتأ باید عرض کنم قلمداد کردن هیچ دلیلی در این شرایط برای انتخابی که می کنیم و راهی که برمی گزینیم و یا حتی اگر هیچ دلیلی هم نیاوریم، چیزی از باری که بر دوش می کشیم کاسته نخواهد کرد. چیزی که شنوندۀ فعال در این میان میشنوه، مسوولیتهایی است که به عنوان خواننده این مطالب به اینجور گزارشهایی سرزده و چیزیکه برای گویندۀ اینگونه مطالب باقی خواهد ماند، شاید اتمام حجتی با رویه یا انتخابهای اسبق خود ایشون باشه.
شاید گاهی ما برای توضیح و تفسیر روزی که میگذره، سادگی گذران روز را با دشوار پنداشتن برخی مسایل، بر خودمون سخت می کنیم. برای منِ مرور کنندۀ این نوشته ها، هر تصمیمی از جانب مسوول نوشتار، شخصی، خصوصی و مورد اعتماد(به واسطۀ شناختی که منو بعنوان فن پیج به اینجا کشونده) ارزیابی میشه.
حقیقتش اینه که تفاوتها انتخاب برتر رو هویت میدهند و لابد تفاوتهایی احساس شده که عده ای اینجا هستند، که نه اینجا، هر شبکۀ دیگری که اصالت این تفاوتها با سایر مطالبیکه روزانه خوانده میشه حس بشه، باز هم این عده خواهند آمد و خواهند خواند.
امیدوارم فعال بودن گوش نگاههایی که خوانندۀ این مطالب هستند و نگاههاییکه در شنیده ها دیدگاه های ارزشمند را جستجو می کنند، آنقدر ظرفیت بزرگی داشته باشند که رسالت خودشونو با این تفاصیل به عنوان یک عضو مؤثر دونسته باشند.
ضمنأ قلب تمام کسانی که به قیمت این دست مشکلات، دست به دامان هر موضوع پیش پا افتاده ای نشده اند، همیشه در سلامت و رضای خاطر باشه. میدونم که محاله بطور صد در صد ولی لااقل در حدی که بتونند در آرامش و سعادت نسبی باشند.
سلام آقای شعبانعلی
یه سوال کمی بی ربط داشتم
شما کتابهای چاپی لاتین را از کجا تهیه می کنید؟ من چندین کتاب را از کیندل آمازون خریده ام ولی خواندن کتاب الکترونیک برایم خیلی خسته کننده است.
سایتهای سفارش آنلاین از آمازون را هم دیده ام ولی سود و حمل و نقل خرید از این سایتها بیش از دو برابر قیمت کتاب می شود.
ممنون
سلام
دو سوال دارم
۱ – واقعا چرا اینها ( مطالب سایت ) را می نویسید ؟
۲ – آیا شما انسان کمال گرایی هستید ؟
از خوندن این مطلب واقعا لذت بردم و نوشته ی شما یه تلنگری هم به خودم بود و باعث شد که من هم بشینم و فکر کنم و ببینم چقدر از وقتم رو که میتونستم صرف یاد گرفتن مطلب جدید و یا هم صحبتی و هم نشینی با عزیزان و دوستانم کنم توی این شبکه های اجتماعی هدر دادم ،ممنونم برای نوشته های خوبتون ،همیشه خوندم و لذت بردم و فکر کردم در مورد خط به خط نوشته هاتون و همیشه یاد گرفتم ازتون …
سلام… يه دنيا ممنون كه تجربتون رو در ميون گذاشتيد… حداقل باعث يه تلنگري به من شد 😉
سلامم.اتفاقاا انقدر اینستا در دسترس بودی که من تنبلی میکردم جایی که هر روز سر میزدم سر بزنم..
واقعاا ممنونم واسه این حجم ارزش احترامی که خرج مخاطبت میکنی ..ممنونم
متاسفانه من چند ماه بیشتر نیست که باهاتون آشنا شدم.تو اینستاگرام شما رو شناختم و بعد اومدم اینجا و خیلی خوشحالم که هرچند دیر باهاتون آشنا شدم.متاسفانه من صبح تا شبم تو اینستا میگذشت،خب من کاری ندارم و تمام روز بیکار بودم و اینجوری وقتم رو پر میکردم امااز اون روز که گفتید کمتر به اینستا سر میزنید من هم چون فکر خوبی بنظرم اومد خیلی کم به اینستاگرام سرزدم.الانم تصمیم گرفتم وقتم رو بذارم برای درس خوندن تا ارشد قبول شم هرچند شما گفتید زمان مناسب برای درس خوندن تا ۲۵سالگی هست اما فکر میکنم الان بهترین کار برای من همینه دارم تمام تلاشمو میکنم.و در آخر خیلی خوشحالم که شما رو شناختم
سلام
از عبارت « در صورتی که امکانش وجود داشت، به صورت فیزیکی سری به دوستانم بزنم» خوشم آمد. امیدوارم بخشی از این ۵۰ ساعتی که در ماه خالی شده را برای دیدار با دوستانتان (همین چهار هزار نفری که به اینجا و متمم سر می زنند و دوستان قدیمی تر) صرف کنید.
یک پیشنهاد : اگر امکان اش برایتان مقدور است ساعتی را در هفته برای دیدار حضوری با اعضای متمم بگذارید.
محمدرضای عزیز
نمیدانم این مطلب را میخوانی یا نه و چه نوع نگاهی به آن خواهی داشت. جدای همه مسائل بالا به عنوان کسی که همیشه شما را از دور سایه به سایه تعقیب کرد و همیشه در آخرین ها حضور داشت میخواهم به این نکته اشاره کنم که هیچ عاملی از عزیز بودنت نخواهد کاست.
زمانی از اینکه پدربزرگ در هفتاد، هشتاد سالگی پنج صبح از خواب پا میشد و راهی کار و سر و کله زدن با مشتی کارگر، همیشه تعجب میکردم که چرا؟! فکر میکردم شاید حس نوستالژی به کارگرها دارد و اینکه زمانی از همین جا شروع کرده و شاید اینکه واقعن روحش را به مغازه و کارگاه و صنعتش فروخته بود وهمیشه خدا مشغول به پاسخ گویی و انجام اموری که به او مراجعه میکردند. هنوز هم به عنوان خانواده دوست ترین مردی که تا به حال دیده ام و میشناسم تعجب میکنم که چطور فضای کاری حال مریضش را بهتر میکرد و به اون جان میبخشید؟ و چطور قریب به شصت سال هنوز نفسی در این مسیر خسته نشده بود و کم نمی آورد. یک ماه آخری را که در بستر بیماری بود در آن حجم رفت و آمد های مراجعین انقدر درگیر تلاش برای از دست ندادنش بودم که باز هم مطلب حالی ام نشد. اما سحرگاهی که آرام و خندان زندگی ابدی اش را آغاز کرد حس رضایت درونی از آرامشی که انگار حالا پس از سالها تلاش به او رسیده بود مقدمه آخرین درسش بمن شد. جواب چالشی را که سالها با آن دست به گریبان بودم وقتی پیدا کردم که حجم عظیمی – لا اقل بیشتر از باور ما- از انسان هایی که نمیشناختیم و میشناختیم در غم از دست دادنش گریستند و عزاداری کردند.
انسانهایی شبیه پدربزرگ و البته شخص شما نعمتید. نعمت های خداوند بر روی زمین که افسار ناسوتی و خاکی را پاره کردند و برای رسیدن به انسانیت در تلاشند. وقتی این راه را انتخاب میکنی دیگر متعلق به خودت نیستی. کوچکترین آسیبی به وضعیت مناسب و اسپتیک تو بقیه را به مخاطره خواهد انداخت و البته که همه پیروان و دوست دارانت به خوبی میدانند که انسانی، نفست بوی خاک و خون میدهد و باید زندگی کنی اما بمن بگو چطور میشود روز تولدت این همه آدم انقدر غرق شادی همراه با تو باشند که به همدیگر تبریک بگویند، به نام تو کتاب هدیه بخرند و بدون اینکه بدانی ماهانه برای سلامتی و موفقیت تو به خیریه ها کمک کنند و تو همچنان یک انسان متعلق به خود باقی بمانی؟! همین قدر میدانم که اگر دیتاکس کردی خیلی ها به تو اقتدا کردند بی آنکه برایشان سخت باشد از داشته ای که ساخته اند دل بکنند.
از پدر بزرگ یک نام در این دنیا و یک رسم و روش در میان انسانها باقی ماند و ادامه دار حرکت میکند و خواهد کرد.
از صمیم قلب آرزومندم که سالهای سال در سایه سلامتی و آرامش راه موفقیت را طی کنید و ما هم از وجود این نعمت خداوندی بهره مند باشیم.
با سلام و احترام
من فکر میکنم اهمیت زمان برای همه ی ما موضوعی اثبات شده است ولی عدم درک صحیح از آن باعث میشود ما از طریق تجربه به اهمیت بیش از پیش آن پی ببریم در حالی که میتواند به عنوان یک دانش خیلی ضروری آموزش داده شود. در هیچ مقطع تحصیلیم تا کارشناسی ارشد خاطرم نیست معلمی حتی یک دیاگرام دایره ای شکل ساده از ۲۴ ساعت روز و نحوه تخصیص کارهایم را به من آموزش داده باشد. مسلم است من که حتی برنامه ای برای سفر داخلی در ۵ سال آینده ندارم وقتی عکس گوشه ای از این جهان را در اینستاگرام میبینم روحم پرواز میکند و غرق در آن میشوم , درست شبیه خواب که تا بیدار نشوم زندگی را باور نمیکنم.
سپاس.
یک سوال هست که ترجیح میدهم بپرسم چون پشت هر کلمه ای که انتخاب میکنی چیزهای آموزنده و جالب هست.
چرا برای این نوشتهها تگ روزمرگی را انتخاب کردی؟
ممنون.
دمت گرم محمد رضا
من با اینکه اکانت اینستاگرام ندارم همیشه به صفحه شما سر می زدم.
هیچ وقت برای خودم دلیل مناسبی برای استفاده از اینستاگرام پیدا نکردم. از طرفی عمومی بودن صفحه هایی که طرفدارشون هستم هم مزید بر علت بود.
امیدوارم از زمانی که به دست آوردید بهترین استفاده را بکنید.
سلام.
این سم زدایی رو منم از اینستا کردم، کم کم از فیسبوک هم می کنم فقط امیدوارم شعاری نباشه حرفم، اما بنا به شرایط خود کار رسانه که دارم با یه اکانت مخفی فقط فضای شبکه رو رصد می کنم که از نظر ایده و تکنولوژی توی رشد کار عقب نمونم.
فکر کنم این نظارت و اجبار به سکوت کردن توی شبکه های اجتماعی، ناخودآگاه عادت شنیدن و تحمل کردن رو توی آدم تقویت کنه. از طرفی چون مخاطب حرف کسی هم دیگه نیستی راحت تر میتونی نفس بکشی.
استادجان به نظرشما احترام میگزاریم . البته که شما هرجا خانه ای درست کنید ما بی دعوت حاضرمیشویم و به قدر کافی بهره میبریم. (ولی جا داره که اعتراف کنم ته ذهنم بایک صدای زیر و کش دارو قیافه الکی مثلا مهم نیست داره میگه :حالا بودیییین استاد)
درود بر شما محمدرضای عزیز
من واقعا بخاطر همه چیز ازت ممنونم
سلام!
این همه کتاب زبان اصلی رو از کجاها میشه خرید!؟
من اول تراست زون رو شناختم بعد متمم بعد اینستاگرام ، وقتی اینستا گرام شما رو دیدم اون اوایلی بود که فالور ها کمتر از ۲۰۰۰ نفر بود ، بحث می کردین ،میخندیدن و همه چی جذاب بود ، همه جا پر از منشن نبود ، و من کلی اسکرین شات یادگاری از پاسخ هام دارم که اونجا بهم دادید. من نمی تونم منکر حس صمیمیت بیشتری که تو اینستاگرام وجود داره رو بشم ، ولی اینستا خیلی محدودیت داره و جایی برای اموزش نیست خیلی خوب باشه یه reminder سریعه با عکس ،و یا به قول شما پرونده مجازیه .
برا من که تنها شبکه اجتماعیم اینستاگرامه ،وقتی شما بودید تایید میشد جای خوبیه ، و حالا حس برعکس …
من متمم رو اول میخونم و معمولا با اکانت یکی دیگه (امید) میام . و سه ساله وبلاگ دارم ، وبلاگم محتوا خاصی رو دنبال نمیکنه توش تمرین می کنم ، ولی باعث شده فرق بین اینستا و فضای وبلاگ رو کاملا درک کنم.
مدام فک میکنم بعد اینستاگرام و سبک عکس ، چه شبکه ای میخاد جلو بیاد تا حتی زحمت دیدن رو هم نداشته باشه ، تا مردم و خودم سریعععع رو کنیم به اون.
جناب اقای شعبانعلی عزیز از اینکه اینقدر دقیق و کامل به سوال من جواب میدید و از این همه احترامی که برای دریافت کننده ها و کامنت گذارنده های ایمیلتون قاعلید بینهایت سپاسگزارم.واقعیت این هست که منظور من از “رسیدن به نتایج کاری بهتر ” حتی در ذهن خودم هم کاملا مصور نیست وصرفا برای این اینطور سوال رو طرح کردم که خیلی از جاهای دیگه(شبکه های اجتماعی دیگه مثل ای ار اکسپرت که یه سایت تخصصی هست)این رو شنیدم که : عضویتشون در شبکه هایی مثل فیس بوک یا اینستاگرام مزایای زیادی براشون داشته و از اونها گذشته وقتی میبینم یا میشنوم کسانی مثل شما و یا افراد نزدیک به خودم که میدونم حاضر نیستند صدمی از وقتشون رو بدون برنامه و صرفا تفریحی بگذرونند و اینکه شما گفتید ماهیانه حدودا ۵٠ ساعت برای اینستاگرام وقت میذارید و من اطمینان دارم که این وقت زیاد حتما هدفی رو دنبال میکرده همیشه برام سواله که چرا من از این شبکه ها هیچ استفاده ای نمیکنم و وقتی دقیق میشم تا بتونم مشخص کنم که با اکانت های فیس بوک اینستا یا …. چه اهدافی رو میتونم دنبال کنم واقعا به هیچ نتیجه ای نمیرسم . من الان به موضوعی که بیشتر از همه چیز فکر میکنم درسهای دانشگاهی و مطالعات بیشترم مثل مقاله و … است و فکر میکنم عضو شدنم توی این شبکه ها حتی لینکدین فقط وقتم رو میگیره . خیلی دوست دارم که راهنماییم کنید که از این شبکه ها میتونم استفاده مفیدی داشته باشم ؟ و اینکه ایا واقعا تفکرم اشتباهه؟و شاید بد نباشه که همون سوال قبلیمو باز هم بپرسم که ایا نبودنم توی این شبکه ها میتونه منو در رسیدنم به اهدافم به تاخیر بندازه
هرچی بیشتر بگذره بیشتر به ساعتهایی که دارن میگذرن حساس میشید. رفته رفته دقیقه ها و ثانیه ها هم اهمیتشون نشون میدن.
معلم عزیز .. حضور شما در ذهن من و به نوعی در زندگی من گذشته از تمام درسهای ریز و درشت که برای من داشته و گذشته از تمام مدل ذهنی و مدلهای رفتاریایی که تو این مدت از ارتباط با شما در اینجا و متمم و هرکجای دیگه از شما خوشحالم که تا حدودی برای من حاصل شده ، رفتار و نوشتههای شما یک درس بسیار مهم برای من داشته و اون ، تفکر بر رفتار جاری و تصمیم قطعی برای اصلاح رفتار و آمادگی کامل برای تغییر مسیر رفتاری در جهت مثبت است. این درس بزرگ رو هر بار که از تصمیمی صحبت میکنید کاملا حس میکنم و برای من جذابه که این مدل فکری رو تبعیت کنم مدلی که این روزها در اوایل دهه چهارم زندگیم بهش نیاز دارم.
این کامنت ، صرفا یک قدردانی دوستانهست.
سلام
همیشه وقتی چیزی متروکه می شه چه یک مکان واقعی یا فضا مجازی یا حتی یک تفکر احساس سردی بدی می فرسته و حس آشنای مرگ رو بهمراه می یاره کاش سیاست دیگری و پیدا می کردی که این فضارو نکشی یه جوی امیدی درش نگهداری … مثلا همینجا من هر روز اگه نه ولی دو سه روز یه بار اینجارو چک می کنم کم کامنت گذاشتم اما همیشه خوندم خیلی هاشو قبول نداشتم خیلی هاشو خیلی قبول داشتم اما دوستش دارم اینجارو با این روندی که داری پیش می ری کلاسهاتو تعطیل می کنی صفحه هاتو دورهاتو…. به نظر دنبال بهانه هایی هستی که این جرائت و به خودت بدی که خیلی چیزهای دیگرو هم بفرستی بره …. اما برسیم به اینجا اگه با همین روند ادامه بدی و یه روز اینجارو هم ببندی… بهانه ای بیاری شبیه همین چیزهایی که بالا گفتی … یه بهانه دیگه ای بیاریو قسمتی از نمی دونم چی ؟؟؟ مارو می کشی و قسمتی از مغز مارو متروکه می کنی…(امید برای فضای مجازی هم لازمه) راستی یه نکته دیگه هم بگم اینجارو از متمم خیلی بیشتر دوست دارم یه جوری دلی تره متمم خواستی ببندی از نظر من اشکال نداره اما اینجا نه:)
……………
با چه نرم افزاری حضورتون در اینستا رو اندازه گرفتید؟
خاص اپل ه؟
سلام استاد عزیزم . حقیقتا الان حدودا دو سال است که با شما هستم البته با شدت و قدرت مختلف , اما همیشه آدرس سایت شخصیتون جز علاقه مندی هام بوده و هست , جالبه که هیچ وقت اینستاگرام نرفتم و شاید از بعضی مطالب شما اونجا بی بهره موندم بهمین خاطر من که خیلی از این کارتون خوشحال شدم :-D… استاد عزیزم خواهش من از شما اینه که هرجا یا هر وقت خیلی مهم نیست فقط “بنویسید” .
سلام,با اینکه ایمیل شما رو به طور اتفاقی پیدا کردم و تا قبلش هیچ شناختی ازتون نداشتم و مطالبتون رو کمتر از ٣ ماهه که دنبال میکنم فن سخن وریتون قابل تحسینه و خوشحالم که ایمیلهاتون برام ارسال میشه و یه سوالی در راستای این مطلب که همیشه داشتم اینکه چطور میشه از شبکه های اجتماعی مثل اینستاگرام و فیس بوک استفاده کاری کرد؟واقعا بدون استفاده از این شبکه ها نمیشه به همون نتایج رسید؟ و اینکه من هیچ وقت نمیتونم با این شبکه ها ارتباط برقرار کنم یعنی این میتونه منو از یکسری نتایج بهینه که میتونه برام اتفاق بیفته دور کنه؟
فاطمهی عزیز.
ما در متمم چند تا مطلب داریم به اسم اشتباهات کسب و کارها در شبکه های اجتماعی
به اسمش نگاه نکن که بار منفی داره
متنش بیشتر سعی کرده نکاتی رو پیشنهاد بده که با رعایتشون بتونیم بهتر از شبکههای اجتماعی استفاده کنیم:
http://www.motamem.org/?tag=socialmistakes
به نظرم خیلی بستگی به نوع کاری که مد نظر شماست داره و اینکه کانالهای جایگزین شما چیه.
شبکههای اجتماعی، اگر بتونید کارهایی در اونها طراحی کنید که جنس ویروسی (وایرال) داشته باشند، میتونن یک بستر خوب برای اطلاع رسانی ارزان باشند (مستقل از اینکه اصل کمپین دنت و بنیاد کودک رو قبول داشته باشیم یا نه، کمپین من هم هستم، با هزینهای بسیار کم و به صورت ویروسی روی شبکه های اجتماعی شکل گرفت و اگر این بستر نبود، نمیتونست خرج خودش رو در بیاره).
نکتهی مهم دیگه هم جنس خدمات و کالای عرضه شده است. من در حوزههایی مثل آژانسهای مسافرتی، خدمات آرایشی و بهداشتی خانمها، خرید و فروش ویلا و خونه و بعضی کسب و کارهای دیگه، واقعاً موفقیتهایی رو توی شبکههای اجتماعی دیدهام که به نظرم میرسه بدون اونها خیلی امکان پذیر نبوده یا لااقل با این هزینهی کم، امکان پذیر نبوده.
از طرفی خیلی از دوستان و همکارانم رو میشناسم که در اینستاگرام و کانال تلگرام و فیس بوک، چنان سرمست بازی هستند که از یک سمت میبینی دارن عکس میگذارن. از یک سمت بوق موبایل میاد می بینی توی کانال تلگرام پیام می فرستن. بعد میبینی فیس بوک پست رفتن و در نهایت، اصل کسب و کارشون متوقف شده و غرق این بازیها شدهاند.
من فکر نمیکنم در حوزهی توسعه و یادگیری شخصی، دور بودن از شبکههای اجتماعی بتونه “احتمال دستیابی به نتایج بهینه” رو کاهش بده.
اما اگر صادقانه بگم، احساس میکنم در کسب و کار، بسته به اینکه چه میکنیم و محصول و خدماتمون چیه و چه کسانی مخاطبمون هستند، ممکنه این اتفاق بیفته.
اگر محدودیتی نبود و میشد به صورت عمومی اشاره کرد، خوشحال میشم برام کمی دقیقتر بنویسی که منظورت از استفادهی کاری بیشتر چه چیزیه. ایجاد ارتباطهای کاری. یا تبلیغ کسب و کار یا هر چیز دیگه.
استاد چه قدر خوبین شما
ممنون که هستید
من از توییتر استفاده کاری می کنم (مهندسی کامپیوتر گرایش امنیت اطلاعات)، فوق العاده هم برام مفیده و ۹۹٫۵ درصد کسانی که دنبالشون می کنم خارجی و اشخاص تأثیرگذار حقیقی یا حقوقی در حوزه کارم هستند. از نظر معایبی که در مورد اینستا گفتید کاملاً موافقم و فکر می کنم حتی فیسبوک برای متوسط مردم از اینستا مفید تره یا حداقل مضراتش کمتره. اما هیچ کدوم جای وبلاگ رو نمیگیره. من هم بیش از ۱۰ ساله که وبلاگ دارم و ده ها وبلاگ مربوط به کارم (به اضافه وبلاگ شما) رو دنبال می کنم.
افشین جان.
توی حوزهای که شما کار میکنید، احساس میکنم چیزی نمیتونه جای توییتر رو پر کنه.
من از کامپیوتر و این جور چیزها خیلی سر در نمیارم، اما به خاطر علاقهام به Big Data و استراتژی محتوا، آدمهای فعال این حوزه رو دنبال میکنم.
من هم نهایتاً مجبور شدهام که یک Extension روی کروم اینستال کنم که فید توییتر تعدادی از این دوستان رو برام بخونه و نمایش بده.
راستی الان وبلاگ شما رو دیدم و اگر اشکال نداره لینکش رو بگذارم که بقیه هم بتونن ببینن (قاعدتاً چون پابلیک هست، فکر کنم بدونم بدون اجازه لینکش رو بگذارم)
http://www.itsecland.com
اتفاقاً Big Data در امنیت هم یکی از روندهای خیلی داغ این روزهاست.
خواهش می کنم (در مورد لینک!) باعث خوشحالیه!
یکی از دلایلی مهمی که به اینستا میرفتم خوندن نوشته ها و یا مطالب شما و یا دیدن عکسهای شما بود من هم تو این مدتی که نبودین بسیار کم اینستا رو چک کردم …
خیلی دوست دارم با شما کار کنم
همیشه موفق و شاد باشی