دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)

پیش نوشت: این پیش‌نوشت را پس از تمام شدن متن نوشتم. خیلی پراکنده شد. از موضوع اصلی هم گاهی دور شدم. ببخشید. اگر انتظار یک متن استدلالی منسجم را دارید، شاید مطالعه‌ی این متن، گزینه‌ی مناسبی نباشد.

خیلی فکر کردم که چنین متنی را بنویسم یا نه. اینکه به خواننده چه حسی دست می‌دهد و حتی  ممکن است گرفتار چه سوءتعبیر‌هایی شود. اما در نهایت تصمیم گرفتم بنویسم. چون دیدم که اساساً حرفه‌ و حتی محل درآمد بسیاری از مردم سوء تعبیر حرف دیگران است و اگر بخواهیم روند زندگیمان و حرف‌هایمان را به خاطر آنها تغییر دهیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند. البته اکثر آنچه را که می‌گویم کم و بیش در سایر نوشته‌ها یا مقالات یا کتابها یا حتی کامنت‌های اینجا مطرح کرده‌ام. اما تصمیم گرفتم ساختار بهتر و شفاف‌تری به آنها بدهم.

سالهاست به این موضوع فکر می‌کنم که اگر بخواهیم رمز و رازی برای زندگی بهتر و رشد و پیشرفت کشف کنیم و ادعا کنیم که آن، یکی از اسرار موفقیت و رشد و زندگی بهتر و شادتر  به همراه آسایش و آرامش بیشتر است، این راز چه خواهد بود؟

همچنانکه شکست و نابودی، هرگز حاصل «یک علت واحد» نیست، رشد و موفقیت و رضایت و بهروزی هم حاصل «یک راز یا دستورالعمل واحد» نیست. اما فکر می‌کنم اگر فهرستی از اسرار موفقیت را تنظیم کنیم، یک جمله وجود دارد که در قسمت‌ بالای آن فهرست خودنمایی خواهد کرد: «بی توجهی به حرف مردم!»

این حرف، حرف جدیدی نیست که من آن را مطرح کرده باشم. ادبیات ماخوذ به حیای ما، این توصیه را پنهانی در قالب داستان ملانصرالدین و خر معروفش طرح می‌کند و ادبیات صریح و رادیکال نیچه هم، به این شکل که: مرد دانا در میان انسانها چنان می‌گردد که میان جانوران!

بدیهی است که «بی توجهی به حرف مردم» با «بی توجهی به مردم» فرق دارد. شاید بیان چارلز شولتز در این میان، اشاره‌ی خوبی به این تمایز باشد: من عاشق بشریت هستم اما تحمل آدمیان را ندارم!

آنچه می‌گویم تکرار حرف‌های قبلی است. اما لازم است که دوباره بگویم: «مردم» خود یک موجود محسوب می‌شود. موجودی که هیچ شباهت یا ربط مستقیمی به تک تک انسانها ندارد. به همان اندازه که سلول‌های بی‌شعور در کنار هم جمع می‌شوند و موجودی ذی‌شعور می‌سازند، انسانهای ذی‌شعور هم می‌توانند در کنار هم جمع شوند و موجودی بی‌شعور بسازند. همان غولی که من به آن «مردم» می‌گویم!

اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مردم یک فرق مهم با Community یا جامعه دارد. تعدادی از انسانها که حول یک ارزش یا هدف یا نگرش یا داشته یا خواسته یا نیاز، کنار یکدیگر جمع می‌شوند، یک جامعه را می‌سازند:

جامعه مهندسین مجموعه‌ی تمام مهندسانی است که به هر شیوه و ابزاری در کنار یکدیگر قرار گرفته‌ و با یکدیگر ارتباط دارند.

جامعه اهل مطالعه، کسانی هستند که خواندن، بخشی از فعالیت‌های حیاتی آنهاست و مطالعه را یک ارزش می‌دانند و وقتی کنار هم جمع می‌شوند، از خوانده‌ها و نخوانده‌های خود می‌گویند.

جامعه‌ی کارگران، جامعه‌ی نویسندگان، جامعه‌ی پزشکان، جامعه‌ی جوانان، جامعه‌ی علاقمندان به یک برند، جامعه اهالی سینما و …

وقتی همه‌ی جوامع را – مستقل از ویژگیهای اختصاصی هر یک از آنها – در کنار یکدیگر قرار دهید، چیزی که شکل می‌گیرد یک جامعه‌ی بزرگ‌تر با ویژگی‌های مشترک جدید نیست. بلکه مردم است. دیگر تنها چیزی که در آنها به صورت مطلق مشترک می‌ماند، «صفات بسیار ابتدایی و غریزی» است. می‌‌گویم به صورت مطلق. چون ممکن است کسی بگوید مردم زیبایی را دوست دارند. اما این جمله معنای شفافی ندارد. چرا که زیبایی تعریف شفافی ندارد و سوپ پیچیده‌ای حاصل از ترکیب سلیقه و غریزه و تربیت و عادت است.

ویژگی مهم جامعه این است که ما می‌توانیم با تصمیم‌های خود، وارد آن شویم یا آن را ترک کنیم. ضمن اینکه عضویت در هر جامعه‌ای، محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند، مزیت‌هایی را هم ایجاد می‌کند و اساساً یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری جامعه، ایجاد تعامل برای کسب قدرت بیشتر و تسلط بهتر بر محیط و مواجهه با تهدید‌های بیرونی است.

اجتماعی بودن،‌ بیش از آنکه یک نیاز غریزی تغییرناپذیر و جاودانه در انسان باشد، حاصل هزاران سال تهدید محیطی است. قبیله و عشیره، می‌توانسته تهدید محیط را کم کند و از افراد خود در برابر خطرات حفاظت کند و هچنانکه دیده ایم توسعه‌ی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و افزایش حمایت دولت‌ها از تک تک مردم، فردگرایی را هم ترویج می‌دهد.

زمانی مشاغل موروثی بود و بزرگترین منبع تامین مالی صندوق‌‌های خانوادگی و مهم‌ترین مرجع حل اختلاف، ریش سفید‌های فامیل و بهترین مشتری، خویشاوندان و وابستگان. اما در دنیای امروز، بانک‌ها به من وام می‌دهند. بیمه‌ها هزینه‌ی پیری و بیکاری من را تامین می‌کنند. شرکت‌ها و برندها برایم شغل ایجاد می‌کنند. دانشگاه‌ها آموزشم می‌دهند و تبلیغات، برایم مشتریانی را می‌آورد که هرگز آنها را نمی‌شناختم. طبیعی است که حاصلش، همین کمرنگ شدن زندگی اجتماعی است که امروز می‌بینیم. همین شرایطی که ما به مهمانی می‌رویم اما هر یک در گوشی موبایل خود زندگی می‌کنیم. چون آن مهمانی را عموماً به اجبار یا به ملاحظات خاصی رفته‌ایم. اما این پیام و پیامک را به اختیار و انتخاب می‌خوانیم.

طبیعی است هر چه ساختارهای کلان قدرتمندتر شوند، زندگی انفرادی و فاصله گرفتن از جامعه امکان‌پذیرتر می‌شود. در برخی جوامع که هنوز حقوق بازنشستگی، تضمینی برای یک زندگی حداقلی نیست و شرکتها، برای ایجاد شغل برای همگان توانمند نیستند و بانکها، نمی‌توانند به هر متقاضی بر اساس شایستگی وام بدهند و روابط همچنان بر ضوابط سایه می‌اندازند، جامعه فرهنگ اجتماعی و ساختار قبیله‌ای خود را تا حدی حفظ می‌کند. نه به دلیل نیاز غریزی اجتماعی بودن. بلکه بیشتر به دلیل ایجاد قدرت برای غلبه بر تهدید‌هایی که به هر حال وجود خواهند داشت.

جنس رابطه‌ی انسانی که پس از توسعه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و ایجاد امنیت اولیه، با هدف تجربه‌ی عمیق‌تر دوستی و مزمزه کردن طعم زندگی جستجو میکنیم، بسیار با رابطه‌ای که قبل از اینها و با هدف ایجاد امنیت شکل می‌گیرد متفاوت است. برای تصور بهتر این تفاوت می‌توانید این سه شکل ازدواج را مقایسه کنید:

شکل اول: پدر و مادر پیری که می‌گویند ما آرزو داریم که ازدواج فرزندمان را قبل از مرگ ببینیم و بدانیم که سر و سامان گرفته است.

شکل دوم: کسی که می‌گوید من الان دوستی‌ها و رابطه‌های خوبی دارم، اما نگران پیری هستم و روزی که هیچکس کنار من نیست. دلم می‌خواهد آن روز تنها نمانم.

شکل سوم: کسی که می‌گوید در زندگی لذت‌ها و شادی‌های زیادی تجربه کرده‌ام، اما فهمیده‌ام که لذت وقتی معنی دارد که با کسی در موردش حرف بزنی و شادی زمانی مضاعف می‌شود که در کنار فرد دیگری که دوستش داری تجربه شود

من گاهی می‌گویم لذت نشستن یک زوج در پراید و گوش دادن یک موسیقی قدیمی با همان ضبط معروف سایپا، صدها برابر لذت‌بخش‌تر از نشستن تنها در Ferrari و گوش دادن به یک موسیقی مدرن با سیستم صوتی JBL است و انتظار کشیدن برای نگاهی که از ماشین‌های مجاور، با کنجکاوی یا حسرت، خودت یا ماشینت را برانداز کند! شاید به همین دلیل است که این همه ماشین مدل بالا، در خیابان‌های شهر، مظلومانه و غریبانه، بالا و پایین می‌روند و دنبال مسافری حتی غریبه می‌گردند که شادیهایشان را با آنها قسمت کنند!

از حاشیه بگذریم. در این سه نوع ازدواجی که گفتم اولی و دومی بر ریشه‌ی ترس بنا شده‌اند. ایرادی هم ندارد. جرم هم نیست. چنین ازدواجی درست مانند بیمه کردن بدنه‌ی ماشین است. تلاشی برای کاهش خطرات آینده. هیچکس هم تا به حال نگفته بیمه‌ی بدنه، چیز بدی است.

اصل حرف را گم نکنیم: داشتم می‌گفتم که ورود به ساختارهای اجتماعی سود و هزینه دارد و وقتی توجیه پذیر است که سود آن از هزینه‌های آن بیشتر باشد. امیدوارم که بعضی از خوانندگان عزیز (همانهایی که کلاً معتقدند هیچ چیز گردی غیر از گردو آفریده نشده) این جنس حرف من را با بحث معروف نظم و آنارشیسم اشتباه نگیرند. من در حوزه ی تصمیم فردی حرف می‌زنم.

اینکه: یک فرد، تصمیم بگیرد که مرزهای جامعه‌ای را که به آن تعلق دارد تا چه حد گسترش دهد. باور من در این است که در شرایط امروز ایران، که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به شکل کلان آن، به صورت کامل شکل نگرفته اند، چیزی به نام زندگی انفرادی هنوز امکان‌پذیر نیست. اگر چه تکنولوژی این توهم را ایجاد کرده است که می‌توان نوعی زندگی شبه انفرادی را تجربه کرد.

ما هر لحظه با تصمیم‌ها و رفتارهای خود، انتخاب می‌کنیم وارد چه جامعه‌ای بشویم و تا چه زمانی در آن بمانیم و آیا آن را ترک کنیم یا نه. انتخاب رشته‌ی پزشکی – بعد از خدمت به مردم که ظاهراً انگیزه‌ی همه‌ی ما از اول دبستان بوده است- یک انگیزه‌ی مهم دارد: ملحق شدن به جامعه‌ای که مزایا و مزیت‌های خاصی را ایجاد می‌کند. البته هزینه‌های متعددی‌ هم دارد که قاعدتاً کسی که این رشته را انتخاب می‌کند باور دارد که مزایای عضویت در آن جامعه، به هزینه‌هایش می‌ارزد.

همین ماجرا در مورد ورود به حوزه ی مهندسی یا مدیریت یا حقوق صادق است. همین ماجرا در مورد وارد شدن به دانشگاه هم صادق است. همین ماجرا در مورد ادامه‌ی تحصیل هم صادق است. البته جامعه‌ها یا Community های مختلف، همیشه از روی اراده و ترجیح شکل نمی‌گیرند. مثلاً کسی که کارگر یک کارگاه کوچک می‌شود، احتمالاً گزینه‌ی اولش عضویت در جامعه‌ی کارگری نبوده. بلکه چون نتوانسته وارد جامعه‌های مطلوبتری شود، به این سمت رانده شده است.

درست مانند فوتبال بازی کردن دوران مدرسه که چون من چاق و کند بودم و استعداد تسلط بر دست و پا را هم نداشتم (و هنوز هم ندارم) باید صبر می‌کردم که یارکشی شود و ببینم که من به اجبار به کدام سمت رانده می‌شوم. اگر هم تعداد بچه‌های آن روز کلاس فرد بود (و این تلخ‌ترین روزهای کلاس‌ ورزش بود) قطعاً آخرین کسی که در یارکشی تنها می‌ماند من بودم و داور می‌شدم!

مثال نامربوط دیگری هم از یکی از اساتید بزرگوارم بزنم. کسی که بسیار به او مدیون هستم و نامش پارسا است و وقتی که من با او آشنا شدم با پراید در تهران مسافرکشی می‌کرد (قبلاً هم به او اشاره‌ای کرده‌ام). یادم هست که نخستین بار که سوار ماشینش شدم، با تلفن صحبت کردم و دیدم که ایمیل مهمی دریافت کرده‌ام (آن زمان مثل امروز اینترنت روی گوشی‌ها درست و حسابی نبود. این جمله را می‌توانید با دو تلفظ بخوانید!). به دوستم گفتم: به محض اینکه به اولین اینترنت برسم، ایمیل را چک می‌کنم.

پارسا گفت: مهندس! (این اسم را به همه‌ی کسانی که شلوار جین می‌پوشند می‌گویند. دکتر کسی است که کت و شلوار می‌پوشد). من یک مبین نت پرتابل در ماشین دارم. گوشه‌ای ایستاد و پسووردش را داد و من با لپ تاپ، ایمیلم را چک کردم. وقتی به مقصد رسیدم گفت: کاری داشتید روی یکی از مسنجرها یا ویچت (آن موقع فی.لتر نبود) با من تماس بگیرید سریع می‌رسم.

بعدها باز هم با او تماس گرفتم و من را به اینجا و آنجا برد. بعد دیدم که به زبان انگلیسی مسلط است. حالا می‌شد مهما‌ن‌های ما را هم جابجا کند. کاری ندارم که امروز در تدارکات یک شرکت بزرگ کار می‌کند. چیزی که برایم مهم است این درس اوست:

یک بار به او گفتم: پارسا! من به تو مشکوکم. اینترنت داری! زبان هم بهتر از من صحبت می‌کنی! ویچت هم داری. مسنجر هم داری. واقعاً شغل تو همین است؟

پارسا گفت: من کارمند بازرگانی خارجی یک شرکت در کیش بودم که فعالیتش به دلایلی متوقف شد. به تهران آمدم و تا زمانی که فرصت جدیدی پیش بیاید هزینه‌ام را از این طریق تامین می‌کنم.

گفتم: خیلی جالبه. چرا روز اول نگفتی؟ گفت: اکثر راننده‌های آژانس و مسافرکش‌هایی مثل من، معتقدند که این شغل، شغل خوبی نیست. همه‌ی آنها توضیح می‌دهند که کارخانه‌دار بوده‌اند و ورشکست شده‌اند. بعضی از آنها هم واقعاً درست می‌گویند و من نمونه‌هایش را می‌شناسم. اما به نظرم، برای موفقیت و شاخص شدن در یک Community (این لغت را انگلیسی می‌گفت)  باید عضویت در آن کامیونیتی را با افتخار بپذیری و بهترین تلاشت را بکنی. دیر یا زود به Community های ارزشمندتر و بهتر هدایت خواهی شد. گفتن خاطرات گذشته، این پیام را دارد که من از وضعیت فعلی ناراضی هستم و این اوضاع را حق خودم نمی‌دانم. کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

حرفهای ارزشمندش را – که در دانشگاه‌ها به ما یاد نمی‌دهند – گوش دادم و پیاده شدم. ما بارها و بارها با هم مسافرت‌های درون‌شهری و برون‌شهری داشتیم تا اینکه یک بار گفت یکی از مسافرانش او را استخدام کرده. هنوز هم گهگاه با هم حرف می‌زنیم و خوشبختانه به سرعت درحال پیشرفت است.

خیلی از اصل حرف‌هایم فاصله گرفتم. اصل حرفم این بود که هر یک از ما عضو یک یا چند جامعه هستیم و با تلاش‌ها و تصمیم‌های خود، ممکن است عضو جوامع بزرگتری شویم و عضویت در هر جامعه‌ای، همیشه سود و زیان‌هایی دارد و مهم‌ترین کارکرد هر جامعه‌ای در کنار ایجاد مزایای مختلف اجتماعی و اقتصادی، افزایش امنیت است.

اگر چه متاسفانه اکثر ما، در این میان خوشه چین می‌شویم. دوست روانشناسی دارم که همیشه درآمدش را با ساندویچی سر کوچه‌اش مقایسه می‌کند و غصه می‌خورد. یک دوست دیگر هم دارم که نمایندگی یک شرکت اروپایی را دارد و همیشه، وقتی به رستوران می‌رویم، فحش می‌دهد که من اینقدر زحمت کشیدم و اندازه‌ی اینها ندارم!

اینها در واقع، می‌خواهند مزایای جامعه‌ی ساندویچ‌فروش‌ها و رستوران‌دار‌ها و دکترها و مدیران را همزمان داشته باشند و چون در عمل چنین چیزی امکان پذیر نیست، در نهایت ناراضی می‌شوند و احساس می کنند که حق‌شان خورده شده! من گاهی اوقات به شوخی به قانون بی لیاقتی پیتر اشاره می‌کنم و می‌گویم: ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!

بعد از همه‌ی این مقدمات، می‌توانم حرفم را در چند جمله خلاصه کنم:

همه‌ی ما با هدف کسب امنیت و برخی منافع دیگر، دوست داریم عضو کامیونیتی‌ها یا جوامع باشیم. همه‌ی ما حاضریم برای عضویت در جامعه‌های مختلف، هزینه‌های مادی و معنوی پرداخت کنیم. اما یک کامیونیتی بزرگ وجود دارد که عضویت در آن، هیچ مزیتی ندارد و هر چه دارد ضرر است و آن کامیونیتی «مردم» نام دارد.

کسی که برای رضایت پدر و مادرش، رشته‌ی دانشگاهی خود را انتخاب می‌کند، اگر چه کار اشتباهی کرده، اما هر چقدر هم پشیمان شود در نهایت خواهد گفت: اشکال ندارد. همین که لبخند را بر لب آنها می‌بینم کافی است. اما کسی که برای رضایت و تایید «مردم»، انتخاب رشته کند، همیشه پشیمان خواهد بود. چون هیچ روزی «مردم» را نخواهد دید. کسی که برای رضایت «مردم» لباس بپوشد و پوشش خود را انتخاب کند، هرگز خوشحال نخواهد شد. چون «مردم» به او لبخند نخواهند زد.

اساساً چیزی به نام مردم وجود ندارد! غول بی‌شاخ و دم ترسناکی که تو را وادار می‌کند در مورد زندگیت، شغلت، لباست، همسرت، ازدواجت، جدایی‌ات، محل زندگی‌ات و… تصمیم بگیری. ولی هرگز او را ملاقات نخواهی کرد. حتی جنگیدن با مردم هم فایده ندارد. درست مثل شمشیر بازی در تاریکی. تنها رویداد محتمل، آن است که شمشیرت بر تن خودت فرود آید!

اما راه مبارزه با این غول، در زندگی انفرادی و ترک جامعه نیست. بلکه در انتخاب هوشمندانه‌ی جامعه‌ای است که به آن تعلق داریم. در انتخاب اینکه با چه کسانی حرف بزنیم. با چه کسانی حرف نزنیم. نظرات چه کسانی را گوش بدهیم. نظرات چه کسانی را فراموش کنیم. چگونه برای جامعه‌ای که تصمیم می‌گیریم عضوش باشیم عنصر مفیدی بشویم و چه زمان به جامعه‌ی جدیدی مهاجرت کنیم.

مهاجرت به جامعه‌ی دیگر، حتی ممکن است با تغییر چهار نفر از دوستانمان انجام شود. همین! از سوی دیگر، کم نیستند کسانی که تا آن سوی کره‌ی خاکی مهاجرت می‌کنند و هنوز به همان جامعه‌ای تعلق دارند که از آن گریخته‌اند.

اگر به خاطر نامربوط بودن و پراکنده بودن این نوشته خیلی فحش نخوردم، ادامه‌ی این بحث را درباره‌ی انتخاب جامعه ‌ی مناسب و اصول موفقیت در آن می‌نویسم. نظر شما برای من مهم است چون خوانندگان اینجا، دقیقاً همان جامعه‌ای هستند که حاضرم برای عضویت در آن، هزینه‌های محتملش را هم متحمل شوم!

قسمت دوم نوشته‌ی غولی به نام مردم

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


155 نظر بر روی پست “دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)

  • مریم گفت:

    سلام جناب شعبانعلی عزیز
    من تازگی فایل های مدیریت منابع شما رو کامل شنیدم. خیلی برام خوب و مفید بود. امروز توی نشریه MIT Sloan Management یک مقاله دیدم با این عنوان که “چرا خواب یک منبع استراتژیک است”. البته هنوز خود مقاله رو نخوندم ولی عنوانش برام جالب بود. همین. گفتم در تأیید فرمایشات شما اینو بنویسم.
    من حدود دو سال هست که هر روز صبح اولین کاری که می کنم خواندن روزنوشته های شماست. البته تا حالا کامنت نگذاشته بودم ولی خیلی زیاد از مطالبتون استفاده کردم و واقعاً نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم. فقط همین رو بگم که خیلی روی نگرش و رفتارم تأثیر مثبت داشته.
    امیدوارم همیشه سالم و پرانرژی باشید

  • ایمان میرزایی گفت:

    نوشته شما ارتباط نزدیکی با فیلم ZELIG محصول ۱۹۸۳ داره، که یکی از موضوعاتی که به نمایش میذاره اینه که اگه شبیه مردم بشین خود واقعی تونو از دست میدین.
    با اینکه دقیقا این فیلم، فیلم نیست! و یه چیزی میون فیلم و مستند هست ولی به نظرم خیلی ارزش دیدن داره. من که عاشقش شدم. 🙂

  • سینا معنوی گفت:

    یاد یکی از مفهوهایی که قبلن بهش اشاره کرده بودی افتادم
    که چرا باید همیشه خلاف جریان شنا کنیم…شاید رودخانه ای که انتخاب کردیم اشتباه است
    به امید روزی که هر کسی قبیله خودش را پیدا کنه
    چون مهم نیست که اون قبیله,قبیله خوبی هست یا نه
    مهم اینه که فرد در اون احساس راحتی می کنه…با وجود هزاران تفاوت ظاهری اما باز هم به آنجا احساس تعلق داره

  • آفاق رحمانی گفت:

    مسبب و پیامد اینکه کسی خودشو بالاتر از چیزیکه هست بدونه نیاز به کارکرد روانشناسی عمیقی داره که بنده به دلیل پرهیز از عنوان بستن به این نوع انسانها از خیرش میگذرم ولی واقعا دیده و میبینم بسیاری را که خاضعانه عشق می ورزند، حتی نومیدانه فداکارند به این دلیل که روحی بزرگتر از قالب وظایف در وجود دارند. فکر کنم قصه ترمیم نواقص فرهنگی و تمدن درست از جاییکه تشخیص و تعویض کم لیاقتان در مدارج عالی شروع میشه، آغاز شده. اینگونه افراد معمولا مدیرانی دارای پیشکارند، با سیستم ارباب رعیتی کار میکنند و محفوظاتی هم بجای معلومات دارند که الی ماشاءلله به پولک ادعا میدرخشه! از طرفی من دستهای پینه بسته زیادی را میشناسم که قدر زحمات خودشونو نفهمیدند و بر اریکه ای نشستند که لایق یک مدیر بود ولی خودشون فقط در حد یک مسوول سرمایه علمی دارند.

  • غزل گفت:

    اون علامت سوالو از جلوی قسمت اول بردارید استاد. یه “ادامه دارد” به جاش بذارید لطفا…

  • حامی گفت:

    نوشتتون منو یاد نقل قول معروفی از سارتر انداخت که می گه : Hell is other people

  • رامک گفت:

    سلام و احترام
    محمدرضای عزیز خدا قوت
    من فکر می کنم همین اصلی که بهش اشاره کردی اساسی ترین موضوعی هست که باید روی اون تمرکز بشه. یعنی نادیده گرفتن حرف مردم و این حتی توی همون جامعه کوچیک هم به نظر من مصداق داره یعنی خیلی وقتها باید حرف افراد درون گروهی رو هم نادیده گرفت. شاید شعاری به نظر بیاد میدونم خیلی سخته اما اگر خودسازی اتفاق بیفته و خودت رو مجهز به خصوصیاتی کرده باشی اونوقت دیگه آسیب پذیریت خیلی کمتر میشه. من میگم کلا نباید هیچ چیزی جدی گرفته بشه. چون اصلا چیز جدی در این دنیا وجود نداره. فقط تا جایی که میتونی باید بخندی خوبی کنی به حرف دیگران کمترین توجه رو داشته باشی مهربون باشی و هدفت ارتقا بعد روحی و معنوی خودت باشه ضمن اینکه به کارهای روزانه و کار و تلاشت هم رسیدگی می کنی. منظورم از ارتقا روحی و معنوی صرفا انجام مراسم و مناسک عبادی خاصی نیست. همین کارهای ساده همون مهربونی های کوچیک زندگی همین واقف بودن به هر لحظه از زندگیت به حرفات به عکس العمل هات به رفتارت و شکر گزاری بی پایان از کائنات به نظر من کفایت می کنه.
    شاد باشید و در پناه خداوند منان

  • افسان گفت:

    رفتن به جامعه ای جز آنچه به آن تعلق داریم؛ رسم و راه داره. بنظرم نگاه کردن به قوانین اون جامعه ای که میخواهیم عضوش شویم و پیروی از آن باعث میشه که بهتر بتونیم راه ورود به اون جامعه رو پیدا کنیم و زودتر سازگار اون محیط بشویم. ممنون از متن عالی

  • علیرضا گفت:

    جناب شعبانعلی. من هم این موضوع رو باور داشته و دارم تلفیق این موضوع با فایل زیبای صوتی راز گل آفتابگردانتون و موضوع جالبی که توی یکی از فایلهای دیگه صوتی شما شنیده بودم تحت عنوان فرق بین موفقیت و رضایت، میتونه توضیح بده چرا من از سمت رییس یک مجموعه اداری دولتی استعفا دادم و یک سمت کارشناسی ساده رو عهده دار بشوم و بعد مثل این روزها برای ورود به حرفه وصنعت مورد علاقه ام مجبور بشوم کار ویزیتوری انجام بدم. نمیدونم چقدر این تصمیم عاقلانه بوده مطمینم ریسک اون خیلی بالاتر از متوسط قابل قبوله ولی حرف مردم قطعا چیزیه که اگر بهش توجه میکردم الان سر همون ریاست اداره بودم و حسرت حوزه های کاری مورد علاقه. خدا کنه عاقبت به حرف مردم مجبور نباشم با حسرت فکر کنم.

  • نرگس گفت:

    بی نهایت برایم مفید بود..مشتاق ادامه اش میباشم.با سپاس

  • روح اله گفت:

    سلام استاد ،
    خیلی قشنگ بود ،لذت بردم.
    آنچه که شاید بشه مطرح کرد این است که با به وجود اومدن جوامع مختلف، هر کدوم مدل های ذهنی ای را ساخته اند که انسانها قرنهاست در اون جوامع با اون مدل ها و تفسیر های ذهنی زندگی می کنند و تکرار و تکرار می شه.در هر کدام از جوامع با مدل های ذهنی خاص خودش ،معیار و شاخص هایی یا به عبارتی ضعیف تر، اصول موفقیت ها و شکست هایی تعریف شده اند و چه کتاب ها یی در خصوص رسیدن به آن معیارها و اصول تعریف شده در این مدل های ذهنی(جوامع ) ،به رشته تحریر در آمده اند که ذهن انسانها را دائما درگیر خود کرده است .در حالیکه انسان به طور غریزی شاید انسان اجتماعی نباشد و آن معیار و اصول جوامع هم ، دارای اصالت انسانی و معنوی نباشند. و انسان مانند تمام موجودات در طبیعت ، بالقوه تمام ویژگی های رشد کردن و به کمال خود رسیدن را ، بدون حضور در این نوع جوامع را داشته باشد.

    ممنون که مطالب را با مقدمه و روان بیان می کنید.

  • محمدحسن بهرامی گفت:

    با سلام،

    مطالبت واقعاً تاثیرگذار هست چون دونسته های خودمان که پخش کردیم تو سرمون رو با استعاره و تمثیل خیلی زیبا بیان می کنی مفاهیم رو ترکیب می کنی

    پی نوشت:چقدر گاهی اوقات احساس تنهایی می کنم تو این خونه!! دی: حدود سه هفته هست که دنبال لینک کامنت های محمدرضا هستم اما پیدا نمی کنم قبلاً دانلود کرده بودم اون موقع فرصت خوندنش رو نداشتم الان که فرصتش دو دارم اون فایلو پیدا نمی کنم (مثل زندگی تا جوونی نمی دونی و تا پیر می شی نمی تونی)
    یه هم خونه ای زحمت کشیده بود کامنت های محمدرضا رو توی فایل جمع کرده بود یه خواهشی دارم یکی لطف کنه لینک اونو یرایم بفرسته

    خیلی خیلی ممنون خواهم شد.

  • سودا گفت:

    همیشه زمان هایی با خودمان عهد می کنیم اما عهد فقط گذرا ست. گاهی جرف مردم باعث پررنگ تر شدن کلمه ی عهد میشه. اما اینجاست که گذر باید خودنمایی کنه اما در قالب ناملموس. طوری که هم بنا به استفاده ی خود نگذری و بنا به سو استفاده ی مردم بگذری. یک جور خودنمایی زیرکانه برای خود و برای کیفیت روند زندگیمون.
    اگر هم نکات منفی وجود داشته باشه، فقط باید لایه های رویی را پنهان کنیم باقی برای خودمان باقی می مونه.

  • مهدی بازیار گفت:

    در کنار مواردی که شما به زیبایی اما پراکنده مطرح کردین میخوام بگم که توی کشور ما فاکتور مذهب و دین به میزان قابل توجهی روی شکل گیری و محتوا و کیفیت جامعه ها و انواع آدم ها و انواع مردم تاثیر گذاشته و این تاثیر پذیری و تاثیرگذاری به طور عمیقی توی همه مقوله ها نهادینه شده و برای ساختن و یا تغییر به سمت جامعه ای بهتر باید نگاهی بسیار وسیعتر و همه جانبه داشت. امیدوارم با کمک صادقانه به همدیگه توی این مسیر موفق باشیم

  • مجید امیدالله گفت:

    سلام
    کلی مطلب یاد گرفتم استاد ، اونوقت شما میفرمایید بابت چنین مطلبی اگر فحش نخورید ادامه میدید !!! خدا نکند
    چه تعبیر خوبی کردید که بی توجهی به حرف مردم با بی توجهی با مردم فرق دارد

  • علی بزرگی گفت:

    سلام محمدرضا، راجع به مهاجرت جاهای مختلف جسته و گریخته گفتی
    میشه خواهش کنم یه پست اختصاصی براش بنویسی؟

  • مرضيه گفت:

    اي كاش اين بحث رو زودتر شروع ميكردي محمدرضا، من اين روزا درگيرشم.

    سه سال پيش (عليرغم حرفهاي مردم!) از يك شركت در حال سقوط جدا شدم و بعد از چند ماه به شركتي پيوستم كه در مرحله رشد بود و به نظرم جاي جذابي ميومد. پوزيشني كه بهم دادن عالي نبود ولي فكر ميكردم لايقشم و از لحاظ حقوق دريافتي يه پيشرفت چشمگير داشتم. يكسال اول كارم خيلي سخت بود ولي خوب بود و من راضي بودم. بعد از يكسال همه چيز عوض شد. شركتي كه به نظرم خيلي ايده‌آل بود شروع به نزول كرد. عملكرد واحد من كلاً تغيير كرد و پوزيشن من رو ازم گرفتن و آدم ديگه اي رو به جام نشوندن. علاوه بر تنزل شغلي كه داشتم، برخوردها و جو جديد شركت حالم رو بد ميكرد. باز هم ميخواستم از اين جامعه آزاردهنده جدا بشم اما باز هم اطرافم تفكر غالب «بشين سر جات،‌كارتو بكن و حقوق(خوب)تو بگير» وجود داشت. مطمئن بودم كه اين مردم چيزي نميفهمن، براي همين گشتم و كاري پيدا كردم الان هم دارم ميرم جايي كه حقوقش كمتره و ساعت كاريش بيشتر. به نظر مردم من يه احمقم! اما خودم از خودم راضي هستم. اميدوارم توي اين جاي جديد بتونم رشد كنم و درآمدم از الان هم بيشتر بشه، در عين حال اعصاب آرومي داشته باشم و شأن و شخصيتم هم حفظ بشه.

    فقط يه جمله تو اين متن فكرمو آشفته، از آرش نقل كردي:
    کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

    عليرغم اينكه فكر ميكنم اين جمله بيش از حد كلي گفته شده، ولي ميترسم من مصداقش باشم.

    و يه سوال، چه محركي ميتونه آدم رو به پيشرفت وا داره، اگه آدم فكر كنه همين جا كه هستم خيلي خوبه و شأن من همينه؟

    • حامی گفت:

      به نظرم مصداق “خویش را شایسته وضع فعلی ندانستن”، این نیست که وضع فعلی را دوست نداشته باشی، بلکه اینه که کاری که مشغول انجامش هستی را به صرف اینکه دوستش نداری، نصفه نیمه و ناقص انجام بدی.
      این آقای پارسا هم همونطور که خودش گفت معتقد بود شغل مسافر کشی، شغل خوبی نیست ولی این باعث نشده بود که یه مسافر کش معمولی ناراضی بشه!
      خود محمدرضا تو یکی از فایل های صوتیش می گفت اگر می خواهید از شرکتی استعفا بدهید، تا لحظه آخر طوری در آنجا کار کنید که گویا می خواهید در آن شرکت بازنشسته شوید.
      واسه شجاعتت در نادیده گرفتن قضاوت عمومی در تصمیماتت هم بهت تبریک می گم

  • یاور مشیرفر گفت:

    دیروز این آگهی را دیدم.

    این غول هر روز چند هزار گام برداشته است!

    http://goo.gl/1BhaPp

  • رها گفت:

    من میتونم بگم جزء اون دسته آدم هایی هستم که خیلی مواقع واقعا حرف مردم برام اهمیتی نداره در صورتی که برای خانوادم اهمیت داره! اگه مشکلی هم پیش بیاد اینجاست!
    ولی مسئله ی این که حرف مادر و پدرم برام مهمه و هرچی میکشم از همینجاست! البته تو بعضی موارد برام مهمه تو بعضی موارد خودشون دیگه مدل من رو فهمیدن!

  • مجتبی گفت:

    اول گفتید دوستتون گفته:
    کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.
    کمی بعد با اشاره به قانون بی لیاقتی پیتر گفتید:
    ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!
    این دو تناقض ندارند؟
    البته شاید یه خرده الکی دارم گیر می دم و این مساله زیاد ربطی به بحث اصلی نداشته باشه.
    اما اینکه جامعه رو از مردم، و مردم رو از حرف مردم جدا کردید خیلی واسه م خاطرات خوبی رو تداعی کرد.
    یادمه یک روز که از “مردم” ناراحت بودم خیلی از این جمله ی شوپنهاور لذت بردم که «اکثریت آدمیزادگان را سفیهان تشکیل می دهند» و مدت ها بعد روزی که اگرچه ناراحتی ام هیچ تغییری نکرده بود، اما احساس می کردم دلم برای مردم می سوزد خیلی از این جمله ی آیت الله خامنه ای لذت بردم که «اکثریت مردم “بالقوه” پاک اند.»
    این دوجمله با تفاوت ها و البته وحدتی نسبی و لطیف که دارن همیشه روند فکریم رو در تصمیم گیری ها و قضاوت هام نسبت به مردم می سازن.
    بنظرم روشنفکرها هرگز نباید انتظارات بیجا داشته باشن. اونها حتی پس از جنبش ها و شلوغی توده ها در اطرافشون باید آگاه به در اقلیت بودنشون باشن. چرا که جنبش ها کامیونتی ها هستند و مردم یک کامیونتی خیلی بزرگه، مردم موجودیه مقهور احساسات طبیعتی مستقیم انسان هایی از هر جنس و هر مقام و هر کامیونتی.

  • ebrahimmonshi گفت:

    قبول و منطقیست
    و فکر میکنم دوستان متممی تا همگی تا حدودی به این مسپله واقف هستند.
    نکته اینجاست: روش مقابله با مردم درگیری ذهنی…

  • سمیه گفت:

    با سلام به این جمع دوست داشتنی
    آقای شیانعلی نوشته بسیار قایل تأملی است.به نظر من مردم مهم هستند زیرا به مثابه دیگری با آنها مواجه ایم از این رو علم مردم شناسی با باورها عقاید و فرهنگ ها سر و کار دارد اما اینکه می گویید در انتخاب این دیگری باید انتخاب کرد بسیار موافقم . نوشته های شما را دوست دارم و دوست دارم بنویسید.با خواندن مطالب شما من هم هر شب برای نوشتن حتی یک سطر به فکر فرو می روم. برقرار و سلامت باشید همیشه.

  • Pouya گفت:

    سلام، واژه مردم من را یاد قوانین یادگیری ۱ میندازه !
    ای کاش در نوشته ی بعدی راجبه واژه آبرو هم صحبت کنید، خیلی از پدر و مادرها شخصیت و هویت و اعتماد بنفس را، به آبرو و حرف مردم میفروشند، بنظر من مردم و جامعه در مواردی مرز باریکی دارم، مثل سایه و نیم سایه، من حتی فامیلهامونو در حد مردم میبینم تا جامعه، شما بحث هزینه و فایده مطرح کردبد، بنابراین بنظر میاد جایی که حق انتخابی وجود دارد، بحث جامعه معنادار میشود، وای بر ملتی که از انتخاب مدرسه رفتن یا نرفتنشون تا اسم بچشون تحت تاثیر مردمه…
    ولی حیف که مسیر ساختارشکنی در کشور عزیز ما با قدمت دو هزار و چند صد ساله، مسیری بس دشوار و ناهمواری و البته سوت و کور و خلوتیه !
    واقعا برای من جای سواله که چطور میشه این آموخته های کهنه را زدود ؟ فکر میکنم کتاب های آقای حسن نراقی در این زمینه بتونه مفید باشه، خصوصا کتاب جامعه شناسی خودمانی !
    ولی بنظر شما با فکر کردن به این مطالب چه ارزشی در جامعه میشه ایجاد کرد ؟ ترسم از ندانستنه، دردم از دانستن….

  • آفاق رحمانی گفت:

    ضمن تشکر و تقدیر بابت به اشتراک نهادن این افکار ارزشمند بدین مسبب چالش برانگیز، تنها یک آرزوی مشترک بین مردم میبینم و آنهم داشتن اعضاء خاص و همگون است ولی گاه اشتباها و به صورت اجبار در میان مردمی ناهمگون بودن شگردهایی در مدل زندگی میطلبه که مراعات بسیاری را در هنجار جلوه دادن وجاهت اجتماعی به ارمغان میاره و به فرمایش شما از غولی که وجود نداره تصویری مجازی میسازه

  • maryam.a گفت:

    با سلام و احترام

    اين متن عالى بود و من منتظر ادامه آن هستم.

    ممنون كه روز نوشته هاتون رو با ما تقسيم مى كنين.

  • sepideh گفت:

    سلام دیدگاهتون راجع به مردم خیلی جالب بود
    منم قبول دارم که نباید هیچ وقت برای مردم زندگی کرد
    پارسا آدم بسیار جالبی بوده با منشی بزرگ
    امیدوارم منم بتونم آدم بزرگ منشی بشم

  • امید گفت:

    نظر شخصی: مردم خود مائیم. درون ما زاده می شود. به آن هویت میدهیم،صاحب تفکر و اندیشه اکتسابی است. گاهی تجلی باورهای ماست و آن را می گوید که من مجبور ناتوان برای سرپوشی برضعف های خود می خواهم بشنوم وگاهی بر علیه او می شوریم.
    همانطور که یکی از بچه ها گفت، در نبود اعتماد به نفس حضور مردم پررنگ می شود ، ما به اندازه تک تک آدمها مردم داریم.

  • علی گفت:

    fبحث شما جالب و قابل تامله ، به نظرم از قاطی مردم بودن الان به ترک اون رسیدیم . منظورم اینه از ابتدا مثلا از یه جوان یا نوجوان نمی شه خواست مردم را جدی نگیره و فقط خودش باشه ، یه فرایند چند قسمتیه اول باید مردم را ببینیم بعد کم کم انتخاب گر بشیم و در ادامه شاید به بحث شما برسیم.

  • مهری گفت:

    سلام محمد رضای عزیز لطفا بحث جالب خودتونو در مورد مردم ادامه بدین بنظرم اینقدر که این مردم در تصمیمات زندگیموم نقش دارن خودمون نداریم! قدرت ‘نه’ گفتن به این مردم هنریه که هرکسی نداره
    خیلیا حاضرن دروغ بگن اما نمیتونن یه ‘نه’ بگن شاید اگه بتونیم این هنرو یاد بگیریم اعتماد در روابطمون بیشتر و محکمتر بشه .

  • علیرضا گفت:

    به نام خدا
    باسلام واحترام
    ممنونم از مقاله خوبتون واژه مردم رو شناختم اما ول کن نیست.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser