یک سال دیگر هم تمام شد. اگر چه به قول امیر تقوی در کارت تبریکی که برایم فرستاده بود: «میدانم که تو معتقدی تبریک سال نو، مربوط به دوران کشاورزی است و این روزها، تبریک یا تسلیت را باید در هر روز و هر لحظه گفت»، تبریک گفتن لااقل در ذهن من، چندان جای و جایگاهی ندارد.
دلم میخواست این غزل زیبا را بنویسم که: «نوروز بمانید که ایام شمایید، آغاز شمایید و سرانجام شمایید…گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است، در کوچهی خاموش زمان، گام شمایید…»
متاسفانه امروز دیدم در وایبر همین غزل را برایم فرستادند و من هم از بحث کردن و نوشتن در موردش صرف نظر کردم. چیزی که در شبکههای اجتماعی رایج شود، از قلهی رفیع فاخر خود، فرو میآید و برای بارور کردن روح و جان، عقیم میشود. چشم به دیدنش عادت میکند و عادت کردن، فرصت شگفت زده شدن و فرو رفتن در خلسهی حاصل از اندیشیدن به یک مفهوم زیبا و شگفتانگیز را از ما میگیرد.
این بود که گفتم صرفاً چند نکته دربارهی برنامه ریزی برای سال جدید بگویم. البته من حرفهای رسمیام را در مورد برنامه ریزی، در متمم تحت عنوان فایل صوتی نقطه شروع گفتهام و شنیدهاید. اما نکاتی هست که کمی شخصیتر است. منظورم از شخصی بودن، این است که الزاماً در دفاع از آنها، نمیتوانم مقاله و تحقیق و … ارائه کنم. اما از جمله چیزهایی است که طی سالهای اخیر، به تجربه آموختهام.
حدود هجده سال پیش بود که در یک کتاب انگیزشی خواندم تحقیقی در هاروارد (و تحقیق مشابهی در ییل) نشان داده است که نوشتن اهداف، میتواند شانس موفقیت در آنها را بالا ببرد. آن زمان هنوز نمیدانستم که این تحقیق هم (که هنوز هم در کتابهای انگیزشی و حتی در نشریاتی مانند فوربس نقل میشود) صرفاً یک روایت دروغین اینترنتی است. اما به هر حال، از آن سال تا کنون، همیشه هدفهایم را نوشتهام و از این کار، ناراحت و پشیمان نیستم و همچنان آن عادت مفید را ادامه میدهم.
چند هفته پیش، فرصتی دست داد تا سررسید کهنهی قدیمیام را هم پیدا کنم و با قرار دادن آن در کنار سندهای برنامهریزی که در سالهای اخیر برای خود تنظیم میکنم، هدفگذاریها و برنامه ریزیهای پانزده سال اخیر را مرور کنم و در کنار دستاوردهایم بگذارم تا ببینم در کجاها موفق بودهام و در کجاها به خواستههایم نرسیدهام.
ادامهی آنچه میخوانید، صرفاً حاصل مرور این دفترچهها است. ممکن است کسان دیگری هم باشند که به شیوههایی مشابه و یا حتی معکوس، نتایج ارزشمندی کسب کرده باشند و طبیعی است که در این چنین بحثهایی، راهکار قطعی وجود ندارد.
در اولین سالهایی که هدف گذاری را به صورت جدی و مکتوب انجام دادم، هدفهایم بیشتر از جنس دستاوردهای عددی بود. مثلاً آخرین سال دبیرستان، رتبهی کنکور زیر صد میخواستم. ماهی دویست هزارتومان درآمد از محل کار پاره وقت. یک سفر یک هفته ای به خارج از ایران هم، جزو اهداف آن سال من بود که البته این آخری در آن سال برآورده نشد. آن موقع آموخته بودم که همه چیز باید عددی شود. عددها باید قابل دستیابی باشند. اما ساده هم نباشند و کمی چالش ایجاد کنند.
شیوهی خوبی بود. اما عملی شدن و عملی نشدن گاه و بیگاه هدفها، گاهی خوشحال و گاهی ناراحتم میکرد. الان که فهرست آن زمان را میخوانم، فکر میکنم شاید از فهرست سی موردی دو سال اول دانشگاه، حدود شانزده یا هفده مورد آن عملی نشدند.
به تدریج احساس کردم که این شیوهی هدف گذاری و برنامه ریزی، به آن اندازه که من انتظار دارم اثربخش نیست. به هر حال بودنش بهتر از نبودنش است. اما همیشه فهرستی درست میکنم و نیمی از آن عملی میشود و نیمی دیگر هم نمیشود و بعد هم هزار دلیل و بهانه دارم که چرا بعضی هدفهایم عملی نشدند و به هر حال همه چیز در دست من نیست و عوامل محیطی هم در کار هستند و خلاصه… سالی دیگر میآمد و فهرستی دیگر که من از همان ابتدا، ایمانم را به آن از دست داده بودم و میدانستم که بدون نوشتن هم، نیمی از فهرست عملی شده و نیمی دیگر شکست خواهد خورد!
خوب یادم هست که هدف گذاشته بودم که دومین کتابم را طی شش ماه نخست سال منتشر کنم و به خاطر کندی فرایند صدور مجوز و مشکلاتی از این دست، یک سال گذشت و هنوز این هدف عملی نشده بود. این بود که هدف گذاری بر مبنای فعالیت ها را شروع کردم. من نمیتوانم برای انتشار شش ماههی کتابم برنامه ریزی کنم. چون بخشی از این هدف، در اختیار وزارت ارشاد و بخشی در اختیار مدیر انتشارات و بخشی در اختیار مدیر چاپخانه است. حتی بخشی در اختیار جعفر، کارگر افغانی چاپخانه بود که دو تا از زینکها داخل وانت او جا مانده بود و او هم به کابل رفته بود!
منظورم از برنامه ریزی و هدف گذاری بر مبنای فعالیت، این است که: من هدف میگذارم که امسال، یک کتاب دویست صفحهای تالیف کنم. تالیف بیشتر از انتشار، در اختیار من است و دخالت دستان بیرونی در آن کمتر. قطعاً پس از تالیف برای انتشار سریع و به موقع، تلاش خواهم کرد. اما چیزی که در فهرست اهدافم مینویسم «فعالیت» است و نه «دستاورد نهایی».
یادم است به همین شیوه با خودم قرار گذاشتم که کتاب استاتیک مریام را در دو هفته بخوانم و از هر فصل، نیمی از تمرینها را حل کنم. دیگر برای نمره ی درس استاتیک هدف نگذاشتم (چقدر هم خوب شد که نگذاشتم. آقای امیدوار استاد درس، با همهی لطف و محبتی که به من داشت، حسابی ناامیدم کرد!).
هدف گذاری و برنامه ریزی بر مبنای فعالیت خوب بود. اما احساس خوبی به من نمیداد. احساس میکردم تصویر کلان را از دست دادهام. شبیه کارگری که به او میگویند تو باید امروز دو هزار آجر جابجا کنی و وقتی میپرسد خانهی نهایی چه شکلی خواهد بود؟ به او میگویند: این را نمیدانیم. به دهها عامل دیگر بستگی دارد. تو آجر را جابجا کن. این تنها کاری است که در حوزهی اختیار و توانمندی توست.
این تجربهها همزمان با نخستین سالهای کار کردن رسمی سازمانی من بود (البته خود کار به اندازهی عنوان شیک و تمیزی که من گفتم، تمیز نبود!). کم کم دیدم که هدفهای سالهای گذشته، چقدر مسخره و بی معنی بودهاند.
رتبهی کنکور، درست در لحظهی ورود به دانشگاه بی معنی شد. معدل کارشناسی پس از فارغ التحصیلی بی خاصیت شد. یکی دو سال بعد، دیگر هیچ کس رشتهی کارشناسیام را هم نمیپرسید. من هم بیشتر به خاطر تعمیر و عیب یابی سیستمهای الکترونیک و تجهیزات اتوماسیون شناخته شده بودم و کسی سوال مکانیکی از من نداشت!
کم کم دیدم که جامعه به مهارت، کار دارد و اگر مهارت داشته باشی، عملاً بدون اینکه آگاهانه تلاش کنی، هدفهایی که قبلاً داشتی یکی پس از دیگری برآورده میشود. کم کم ماشین اول و دوم را خریدم و حقوق خوب را گرفتم و مسافرتهای خارجیام را یکی پس از دیگری رفتم و همه چیز خوب بود.
پول و موقعیت آن سالها، تقریباً ربط زیادی به هدف گذاریها و برنامه ریزیهای قبلیام نداشت. ناشی از این بود که ایراد یک سیستم پی ال سی را، شاید به جای دو روز، در دو ساعت پیدا میکردم و میتوانستم در جلسات کاری، به هر ضرب و زوری بود، ترجمه همزمان انجام دهم و رابطهام با کارگرها خوب بود و میدانستم که اگر نیمی از حقوق امروزم را به عنوان هدیه و کادو، به صورت غیررسمی به آنها و فرزندانشان بدهم، آنها بیشتر کمک میکنند و چند ماه بعد، میتوانم حقوق بیشتر و موقعیت بهتری داشته باشم تا دوباره بتوانم بخش بیشتری از حقوقم را به آنها و فرزندانشان بدهم…
خلاصه. کم کم، دیدم هر آن چیزی که از جنس موفقیت است، نه «عدد» است و نه «عنوان». بلکه از جنس مهارت است. الان فهرست هدف گذاری سال ۸۴ پیش چشمم است. در آن مهارت مذاکره را نوشتهام (اولین سالی بود که این را به عنوان مهارتی رسمی نوشتم). مهارت ارتباط با طبقهی کارگر! (به معنای مارکسیستی آن نخوانید. در فضای فرهنگی کارگاههای ایرانی بخوانید). مهارت برنامه نویسی سیستم PLC ساخت Selectron. مهارت خواندن LC و …
برگهای که در تحویل سال ۸۴ نوشتهام، هیچ شباهتی به این «مقلب القلوبهای نستعلیق» و «ماهی قرمزهای اینستاگرام» و «سفرههای هفت سین» این روزها ندارد. اگر نگویم که برنامهِی آغاز سال من است، آن را با کاغذی که از جیب یک مهندس در کارگاه، بیرون افتاده یا شاید چرکنویسی که روی میز دفتری مانده و هر کس جملهای یادگاری روی آن نوشته است، اشتباه بگیرید!
این ماجرا هم چند سالی ادامه داشته. صادقانه بگویم، حتی امسال هم، هنوز دو سه عنوان از این جنس، در برنامهی سالیانهام دارم. اما دیگر مثل آن سالها، تم کلی برنامه ریزیام مهارتی نیست.
برنامه ریزی مهارتی، بیشتر برای دورانی مفید است که هنوز در شغل و موقعیت خودت تثبیت نشدهای. هنوز باید به فکر این باشی که رزومهی پربارتری داشته باشی. هنوز در فضای رقابتی هستی و احساس میکنی که افراد دیگر، اگر چند مهارت بیشتر از تو داشته باشند، جایگاه محکمتری نسبت به تو خواهند داشت.
کم کم، وقتی در جای خود تثبیت شدی و مطمئن شدی که در ادامهی زندگی، هرگز مجبور نمیشوی برای کسی رزومه پرکنی و تقاضا برای تو به اندازهی کافی هست (که من فکر میکنم اگر کسی درست و حرفهای برخورد کند باید در چهارمین دههی زندگی به چنین نقطهای برسد و دیگر خودش رزومهی افراد دیگر و سازمانهای دیگر را بررسی کند).
در این وضعیت، کم کم بحث سبک زندگی پیش میآید. حالا دیگر آنچه از هدف گذاری عددی و هدف گذاری مهارتی مهمتر است، برنامه ریزی برای سبک زندگی است.
آیا مطالعه و کتابخوانی بخشی از زندگی من است؟
خانواده قرار است چه سهمی در زندگی من داشته باشد؟ آیا کار قرار است حساب بانکیام را پر کند و عصرها، آن پول را برای زندگی خرج کنم؟ یا کارم خود، نوعی زندگی است. آیا قرار است پیرو دیگران باشم یا پیشروتر از دیگران؟ آیا از بیدار شدن زودهنگام صبحگاهی لذت میبرم یا اینکه رویایم، روزگاری است که بتوانم تا ظهر، در رختخواب بمانم؟ آیا پیاده روی، بخشی از برنامههای من است؟ نقش ابزارها در زندگیام کجاست؟ لپ تاپ من چه نقشهایی برای من دارد؟ مرا به اینترنت وصل میکند یا وایبر؟ به کتابهای الکترونیک یا پاورپوینت؟ موبایل در زندگی من چه نقشی ایفا میکند؟ آیا برای یادگیری، برنامه ی منظمی دارم؟
همهی این سوالات را، میتوان زیر یک عنوان جمع کرد: برنامه ریزی و هدف گذاری برای عادتهای زندگی. عادتهای درست، مهارتهای درست را هم پرورش میدهند و دستاوردهای درست را هم به همراه میآورند.
یکی دو سال است، بعد از برنامه ریزی برای عادت، به برنامه ریزی برای تغییر مدل ذهنی فکر میکنم.
امسال در برگهی هدف گذاریام نوشتم:
نمیدانم میخواهم چه کسی باشم؛ اما میدانم میخواهم چه کسی نباشم.
نمیدانم میخواهم کجا باشم؛ اما میدانم میخواهم کجا نباشم.
نمیدانم میخواهم چه بنویسم؛ اما میدانم میخواهم چه ننویسم.
میخواهم ذهنم فارغ از هدفها و هدف گذاریها باشد. میخواهم دیوارها و مرزها و درهها را بداند و در زمین باز زندگی، به هر سوی دیگری که میخواهد بدود.
فکر میکنم در این سالها، مدل ذهنی بزرگان میتواند تا حد زیادی راهگشا باشد. اگر بود، سال بعد برای شما گزارشش را مینویسم.
به همهی عزیزانم گفتهام، به شما هم که عزیزترینهای من – و اگر صادقانه بگویم تنها دوستان نزدیک من و تنها کسانی هستید که با آنها در ارتباط هستم – میگویم:
برایتان آرامش و امید آرزو میکنم و میدانم که سلامت و ثروت، چیزی بیش از دستاورد فرعی این دو نیست.
مطلب مرتبط در روزنوشتهها:
سالی که گذشت (راهنمای برنامه ریزی برای سال جدید)چند مطلب مرتبط در متمم:
در هدف گذاری به نتیجه فکر کنید و نه اقدام
مهارت شما در برنامه ریزی چقدر است؟ (چک لیست)
سلام محمدرضا جان.منم مثل هومن از این که ما رو دوست خودت دونستی احساس خیلی خوبی دارم.تو هم تاثیرگذاری فرد زندگی من بودی…تمام احساس خوب این روزها مو بدون هیچ اغراقی مدیون تو و روزنوشته هات هستم.امیدوارم روزی در جایی بتونیم ، شاگرد خوبی برای تو باشیم و سربلندت کنیم
سلام محمد جان
یه نکتۀ جالب برای من ، تداومِ منفی دادنِ منفی بازهای عزیزه 🙂 خوشحالم که این دوستانِ عزیز همراهِ همیشگیِ ما هستن . سال نوشون مبارک 🙂
با سلام و احترام
به نوبه خودم از زحماتی که در مسیر توسعه مهارتهای فردی که در هر موقعیتی مهمترین پارامتر موفقیت می تونه محسوب بشه ،سپاسگزارم
واقعا همین طور که شما در این متن به زیبایی مطرح کردین، اونهایی که عادت به نوشتن اهداف و برنامه هاشون دارن به تدریج به سمت تمرکز بر آنچه که می تونن تحت کنترل خودشون داشته باشن، متمایل میشن و اونها عمدتا توانایی ها و مهارتهامون هستن.
سالی پر از آرامش و امید ( و عشق که من باور دارم زیربنای دو مورد قبلی هست، همون طور که اون دو تای دیگه زیربنای یک زندگی موفق محسوب میشن) براتون آرزو دارم…
پایدار باشید
سلام استاد گرامی….ممنون بابت مطلب بسیار عالی..امیدوارم با راهنمایی شما و استفاده از این مطلب بتونم سال خوب و موفقی داشته باشم….من چند سالی هست نمیدونم چرا ایست کردم و نمیتونم کاری انجام بدم…با اینکه اهداف زیادی در سر دارم ولی نمیتونم عملی کنم….هربار با خوندن نوشته هاتون انرزی میگیرم و امیدوار…دیشب هم مجددا فیلم حضورتون در برنامه ماه عسل رو دیدم….پر از انرژی….ان شاالله همیشه باشین…همیشه سالم باشین و سلامت….
*************************
به تقویم ها اعتمادی نیست ، اگر تحولی در دل و زندگیت روی داد مبارک است
راز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست!
گذشت عمر تبریک ندارد…. صافی دلها و نو شدن ها مبارک…..سال نومبارک
سلام محمد رضای عزیز
ممنون از راهنمایی تون مدل برنامه ریزی که بیان کردیدواقعا زیر بنایی وفراگیره.سالی پراز امید وآرامش وشادی برای شما وهمه دوستان آرزو می کنم.
بازهم متشکرم
سلام
محمدرضا از این تفاوت خوش فکرانه شما لذت خاصی را می برم و نوشته هات تلنگرهای شیرینی رو به آدم می زنه
من در دهه چهارم زندگیم هستم ولی هنوز ثبات نداره وضعیت کاری و تحصیلیم، هنوز خیلی کار دارم که باید انجام بدم…یعنی هنوز تو دوره ای هستم که باید هدف گذاریم از جنس مهارتی باشه، که این بهم استرس وارد میکنه! یه مقدار خودم مقصر بودم و یه مقدار هم شرایطی پیش اومد که خارج از کنترل من بود…حالا نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟! و چه کاری انجام بدم بهتره…نمی دونم….
این غزل که فرمودید از مولا نیست این غزل از خانم پیراهه یغمایی فرزند حبیب یغمایی و از نوادگان یغمای جندقی هست و در فضای مجازی به اسم مولانا انتشار یافته….در ضمن در شعر از کلماتی استفاده شده که در فرهنگ لغات مولانا نمی گنجد…
موفق باشید
سلام به محمدرضای عزیزم و تیم محترم متمم
سال نو رو خدمت شما و بقیه اعضای اینجا تبریک عرض میکنم
میخواستم در مورد آرزوی محمدرضا بگم سلامت شاید منافاتی با آرامش و امید نداشته باشه
اما ثروت به نظرم بعیده با آرامش یه جا جمع بشه اما در هر صورت امیدوارم همه اینا اتفاق بیفته
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سَحَر غلغله می آغازند
جانِ گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران ِ غم همپروازند
برایم اس ام اس ها و ایمیل های زیادی میرسد، از پیام های تبریک نوروزی دوستان.
هیچ کدام را «باور» نمی کنم و البته بی پاسخ می گذارم.
برایم پیام های زیادی فرستاده اند و نوروز را تبریک گفته اند؛ هیچ کدام را «باور» نکرده ام و نمی کنم و مطمئنم آرزوی موفقیت و بهروزی پیام زنندگان واقعی نیست و از جنس بازی با کلمات وایبری و لاینی و فیس بوکی است.
برایم پیام های زیادی فرستاده اند و عید را تبریک گفته اند. لازم است بدانید من هیچ پیامی را پاسخ نمی دهم؛ چون اساسا مخاطب پیامشان من نبوده ام. در واقع این پیام آنها از سر تنبلی و تنها حاصل کپی/پیست از دیگران و نوشتن نامشان در انتهای آن و بالطبع «ارسال انبوه» بوده است.
تنها زمانی پاسخ پیام هایشان را می دهم که مخاطبش «من» باشم. تنها زمانی پاسخ میدهم که بدانم واقعا به یادم بوده اند و به اسم خودم نوشته اند و برایم آرزوی بهروزی کرده اند. من پیام های انبوهی را همانند گل های مصنوعی میبینم که اگر چه رنگ گل دارند، اما نه عمرشان عمر گل است و نه رایحه خوششان فضا را پر می کند؛ بلکه فقط و فقط ظاهرا گُل هستند.
پیام های نوروزیشان را باور نکرده و نمی کنم و پاسخ نمی دهم. تنها زمانی پاسخ دریافت می کنند که مخاطبشان مشخص باشد.
پیام هایی را باور نمی کنم که فرستنده حتی نام اشخاصی را که برایتان پیام فرستاده است را هم نگاه نکرده است و کل عملیات ارسال پیام را با یک کلیک و انتخاب Mark all انجام داده است.
محمد رضای گرامی
سلام
چشم شما به خاطر رسیدن بهار روشن باشه.
من هم در یک وبلاگ مطالبی دیدم که حرف کیان
رو تایید میکنه
https://www.youtube.com/watch?v=zCUdEqo-px0
سلام.
– من سال گذشته برایم سال پر کار و پر مشغله ای بود. تجربیات جدیدی هم داشتم.
– بعد از سالها، دوستانی پیدا کردم که انگار همه ی سالهای گذشته ی عمرم را با آنها گذرانده ام.
– حجم آموخته های سال ۹۳ من خیلی زیاد بودند. به یمن حضور گسترده تر در فضاهای مجازی و به طور مشخص اینجا و متمم، هیچ روزی نبود که آموخته ی متفاوتی نداشته باشم. همه ی ساعت های روز و شب که به هر کار دیگری مشغول بودم هم بخش مهمی از ذهنم درگیر این آموخته ها بود. قبل از بسیاری تصمیم ها به این فکر می کردم و – می کنم- که به عنوان یک عضو متمم، این کار همانی است که از خودت انتظار داری؟
– سال ۹۳ به میزانی بیش از یکی دوسال قبل از آن، کتاب خواندم. در حوزه هایی متفاوت تر و تا حدی طبقه بندی شده، – امسال بیشتر طبقه بندی در مطالعه را عملی خواهم کرد. پراکنده خوانی یک ایراد دارد: تمرکز و تعمق را از من می گیرد.
– تصمیم گرفته ام دست کم تعدادی از درس های گذشته ی متمم را هم با طبقه بندی جدیدتر مرور کنم.
*من برای شما عزیزترین دوستانم، آرامش منتهی به رضایتمندی آرزو می کنم.
برقرار باشید.
آقا معلم هميشه تو فايل هاى صوتى خنده هاتون خيلى پر انرژى و دوست داشتنيه!
نميدونم چقدر از اين خنده هارو عرف و اصول روابط براتون ساخته
اما اميدوارم سال جديد براتون پر از لبخندهاى شفاف و سرمستانه باشه
همخونه اى هاى عزيز
سرتون سلامت
سلام محمدرضای عزیز
منم به شما که یکی از نزدیک ترین دوستام هستین و از عزیزترین هام به شمار میایید_همه اهالی این قبیله به خصوص محمدرضا_ میگویم:
برایتان آرامش و امید آرزو میکنم . ارامش و امید واقعا بهترین و مهمترین خواسته منه.ممنون که ارزوی به این مهمی داری.
سلام به استاد عزیزم، سمیه جان شادی جان و هم خونه ای های خوب و مهربونم
همگی عیدتون مبارک.. امیدوارم دلتون شاد باشه و تنتون سلامت..
خیلی دوستتون دارم.
به امید دیدار در سال زیبای ۹۴
ممنون استاد . این که هر برنامه ریزی و هر نوع نگاه کردن به آینده مربوط به یک دوره یا عصر از زندگیه خیلی باهاتون موافقم
مثلا من سال ۸۱ آرزو داشتم . به دانشگاه برم . یه شغل پیدا بکنم با هر درآمدی و کسی که دوست داشتم بهم جواب مثبت بده . تا آخر ۸۱ همه اینها برآورده شد ولی بعد فهمیدم که نه واقعا زیاد هم ارزش نداشته . وقتی رسیدم دانشگاه دیدم اصلا اومدم که چی بشه بعدش چی باید برم سربازی ؟ شغل پیدا کردم ولی بیشتر حمالی بود تا شغل . اون مخاطب خاص هم اون چیزی نبود که از دور نشون میداد و ۱۸۰ درجه در تضاد با من بود . سالهای بعدش عددها رو نوشتم مثلا اینقدر پوول داشته باشم یا ماشین بخرم یا تا فلان تاریخ گواهینامه بگیرم و شنا یاد بگیرم و بعدا تا اون تاریخ IELTS بگیرم و …. نمیگم بی ارزش بوده ولی نوع نگرش به آینده همونطور که شما گفتید به مرور زمان تغییر کرده . آرزوها تغییر میکنه و ترتیب ثروت و عشق و سلامتی معکوس میشه . من هم برای شما و سایر دوستان همخونه خودم اول سلامتی بعد عشق و بعد ثروت آرزو میکنم .
نه و روزتان پیروز بیت
سلام
برای تغییر عادات کتاب قدرت عادت چارلز دوهینگ رو بهت پیشنهاد می کنم دوست خوبم. موفق باشی
سلام بر محمدرضای عزیز امیدوارم در آرامش در به ترین مسیرت نفس بکشی.
سوالی دارم.به نظرت الان که این روندو طی کردی (عدد،فعالیت،مهارت…) برداشتش برای من نوعی چطور باشه خوبه؟
یعنی با توجه به اینکه فکر میکنم گاهی مسیرها رو باید رفت نه اینکه میانبر رو طی کرد ،این یک.دو اینکه از تجربه دیگران استفاده کرد ومثلا مسیر آخری که گفتیو انتخاب کرد.
سوال من کلی تر از بحثیه که کردی.کلا چه شاخصی (هایی) برای تشخیص اینکه در چه حوزه هایی میان بر باید رفت در چه جایی نه و…
ممنون از حضور صمیمی ات.
محسن جان. راستش احساس میکنم نمیشه اینها رو مرحله مرحله کرد. اما شاید بتونیم به لیست هدفها و برنامههامون نگاه کنیم ببینیم شاید جای یک نوع از این نگرشها، توی اون فهرست، خالی باشه.
لااقل من احساس کردم کاربرد این حرفها، چنین چیزی میتونه باشه
با سلام خدمت معلم عزیز
از نوشته زیبا و پر محتوایتان لذت بردم من خودم پارسال یک سری اهداف برای سال ۹۳ روی کاغذ نوشتم که بعضی از اونها از جنس عدد بعضی از جنس ترک عادات و برخی از جنس مهارت و سبک زندگی بود اونایی که مربوط به عدد بود که تقریبا قسمت عمده اش محقق نشدو سایر اهداف هم کما بیش همین وضعیت رو داشتند ولی فکر میکنم(احساس میکنم) در ارتباط با تغیر مدل ذهنی و سبک زندگی از زمانیکه با سایت شما و شخص شما آشنا شدم (تقریبا ۴ ماه) تغییرات خوبی رو شروع کردم و سعی خواهم کرد در روزهای جدید همین رویکرد رو دنبال کنم ودر این مسیر در ابتدای راه هستم .از شما معلم عزیز به خاطر این حس خوب تشکر میکنم وبرای تمام دوستان در این ساعات اولیه سال جدید آرامش و امید آرزو میکنم
بالاخره این ۹۳ عجیب غریب هم به در شد.
هم سال خوبی بود و هم سال بد.
بد از این نظر که یه دوست نسبتا صمیمی رو از دست دادم که متأسفانه بعد از فوتش متوجه شدم که حتی فوت یه شخص کاملا معمولی چقدر می تونه تعادل زندگی رو به هم بزنه.
به یه سری حقایق کثیف راجع یه سری از افراد مثلا دوست پی بردم که باعث شد جامعه محدود دوستای صمیمیم محدودتر بشه.
و اما خوب از این نظر که بالاخره تونستم از سد مصاحبه ناجوانمردانه دانشگاه مورد علاقه ـم بگذرم و رسما و به صورت جدی، سینما رو به صورت آکادمیک یاد بگیرم.
کسب و کار کوچیک خودم رو راه انداختم، از نظر مالی کاملا مستقل شدم و تمام تلاشم رو کردم که روی پای خودم وایسم و در راستای دست یابی به این هدف، محل زندگیم رو از خانواده جدا و به یه شهر دیگه نقل مکان کردم.
با افراد جدیدی آشنا شدم که قطعا نقش مهمی توی آینده ـم ایفا می کنن و مطمئنم که می تونم همه جوره روشون حساب باز کنم. (از نظر کاری البته)
برای ۹۴ خیلی برنامه دارم. از شروع ساخت یه سریال کوتاه گرفته تا انجام چند تا پروژه سینمایی بزرگ با آدمای سینمایی بزرگ. با اینکه عملی شدنشون قطعی نیست اما همین امید و آرزوهاست که بهم انرژی می دن تا همین الان (ساعت ۳:۵۰ بامداد روز ۱ ام فروردین سال ۱۳۹۴) استارت یکی از پروژه های مذکور رو بزنم.
با اینکه به نظرم نوروز، باقی اعیاد و سایر روزهای عادی یکسان هستن، اما می تونن اون شنبه ای باشن که همه ما منتظرش بودیم تا ماتحت مبارک از جای گرم و نرمش تکون بدیم و استارت یه کار رو بزنیم. بنابراین امیدوارم که امسال، سالی باشه پر از اتفاق های خوب و همچنین پر از ایده های نو… .
سال جدید رو به مدیر و کاربران عزیز “روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی” دوست داشتنی تبریک می گم.
سلام شاهین جان
سال نوتون مبارک
البته به غیر از ازدست دادن دوستتون ، بقیۀ اتفاق ها به نظرم خوب بوده . شناختنِ به ظاهر رفیق ها ، اتفاقی بسیار مبارک و میمون هست و باعث میشه از اونروز به بعد ، عمر و وقت و انرژیتون رو صرفِ اونها نکنید . باقیِ اتفاقات هم که بویِ رشد و استقلال و پیشرفت میدن . براتون لهترین ها رو در سال ۹۴ آرزو می کنم دوست من
پی نوشت : اگه دوست داشتین ، فیلمتون رو با ما هم به اشتراک بذارید تا لذتشو ببریم
استاد عزیز و هم خونه ای های عزیزم…
سلام و سال نوتون مبارک، انشاله که همونطور که استاد گفتن سال پر آرامش و امیدی رو با هم آغاز کنیم.
محمدرضا سال خوبی داشته باشی
وقتی اتفاقات سال گذشته را مرور میکنم، می بینم آشنایی با تو یکی از مبارک ترین اتفاقات زندگی من بوده
بسیار بسیار از تو آموختم
همیشه شاد و آرام و پاینده باشی
سلام دوستان توي اين خونه عيدتوم مبارك
سال نو مبارک.
سلام. اقای شعبانعلی یه درخواست شاید مسخره و بی ربط داشتم. میخواستم نظر شما رو در مورد IQ بدونم!
سلام
امید
آرامش
سلام
براتون آرامش و اميد رو آرزو ميكنم .
سلام محمدرضای عزیز
الان نه سال ۹۳ هست و نه سال ۹۴ چون ساعت ۱:۱۰ بامداد هست و از نیمه شب تا ساعت ۲:۱۵ ، عملاً تاریخ نداریم !
از خوندن این پست خیلی درس گرفتم . امیدوارم افتخار شاگردیتون رو سالهای سال داشته باشم . از همۀ زحماتی که برامون میکشید بی نهایت ممنونم و قدرتون رو میدونم . سالی سرشار از سلامتی ، آرامش ، شادی و سربلندی برای خودتون و عزیزانتون به خصوص شادی جان و سمیه جان آرزو می کنم
ارادتمند و دوستدار همیشگی شما – هومن
محمدرضای عزیز
این قسمت از پستتون بی نهایت به دلم نشست :
“به شما هم که عزیزترینهای من – و اگر صادقانه بگویم تنها دوستان نزدیک من و تنها کسانی هستید که با آنها در ارتباط هستم – میگویم:
برایتان آرامش و امید آرزو میکنم و میدانم که سلامت و ثروت، چیزی بیش از دستاورد فرعی این دو نیست!”
یه جورایی احساس غرور و متمایز بودن کردم به عنوان دوست محمدرضا شعبانعلی عزیز
به جرات میگم «بی نظیری» محمدرضا جان
خیلی مخلصم
سلام دوستان عزیزم
سلام دوست مهربونی که به رنگ قرمز علاقه داری.
وای مسافرت نرفتی؟ تو شهر ما بهترین کاری که می شه کرد اینه که بمونی و از طبیعت خوبش و آسمونِ آبیش و آرامشی که بقیه رفتن مسافرت و بی سرو صداییش لذت ببریم.
الهی که هر جا هستی خوش و شاد و سلامت باشی.
خوشحالم که شما هم پیش مایید.
هومن جان، عیدت مبارک 🙂
مخلصم ضیا جان
سال نو مبارک . انشاالله امسال سالِ سلامتی ، آرامش ، دیدارها و خوبی ها و محبت باشه
به امید دیدار به زودیِ زود
سلام خدمت استاد عزیز.
هر بار که مطلبی از این خانه میخوانم دری جدید به رویم باز میشود.
یک سوال: به نظر شما، این روند تکاملی هدفگذاری را هر فردی باید خودش طی کند تا در این زمینه به بلوغ برسد، یا اینکه میشود فردی از اول جوانی، هدفگذاری هایش را از نوع سبک زندگی و مدل ذهنی انتخاب کند؟ اگر باید خودش طی کند راهی وجود دارد تا بتواند زودتر به بلوغ برسد؟
خیلی خیلی ممنون برای مطلب بسیار ارزشمندتان.
سال نو را که نمیتوانم تبریک بگویم ولی امیدوار مثل همیشه لحظه هایتان پر برکت و پروجود باشد.
سلام استاد خسته نباشید. ورود به وبسایت شما یکی از بهترین رویدادهای سال ۹۳ برای من بود. ایشالا که سال خوبی داشته باشید همچنان پر از خاصیت و خاص بودن و صد البته پر از مهارت.
از هدیه نوروزی تون سپاس.
براتون آرامش و امید و خوشبختی آرزو میکنم
و انقدر برای من و اطرافیان و جامعه مفید بودین که اطمینان دارم آرزوهام برای شما برآورده میشه.
محمدرضای عزیز چون میدونم خیلی منبع براتون مهمه ، اون شعری که ننوشتین غزل زیبایی از شاعر معاصر پیرایه یغمایی هست.
ولی مبارک شمایید ، ایام میآیند تا به شما مبارک شوند.
نیکی جان متوجه نشدم. اون چیزی که من نوشتم همونیه که وسطش میگه: «حوصلهی دام شمایید». تو میگی این ادبیات معاصره؟
محمدرضا جان
به نظر من هم خيلي شبيه مولاناست و اصلاً شبيه شعرهاي معاصر نيست
ولي تو گنجور مولانا اين شعر نيست و البته سايت هايي هم كه نوشتند پيرايه يغمايي
خيلي زيادند و البته خيلي هم قابل استناد نيستند .
و البته به نظر من ؛ اين شعر اگر از مولانا بود فكر كنم در سالهاي گذشته هم همينطور تو وايبر دست به دست مي شد .
نميذاشتيم كه تا امسال تازه و دست نخورده و بديع بمونه .
باز هم ” مبارك شماييد ، ايام مي آيد تا به شما مبارك شود “
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید!
ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
مولانا