رهای عزیزم.
این دنیا، دنیای تعادل است.
هر آنچه که یافتی، به «بهایی» یافتهای و آنچه گم کردی، بهایی است بر آن چیزی که دیر یا زود، خواهی یافت.
هر سکهای که دنیا به محبت در کف دستانت میگذارد، بهایی دارد که بر روی دیگر آن، ثبت شده است.
فریب کسانی را نخور که میگویند سکهی «عشق و موفقیت و رشد و تلاش و رضایت» تنها یک رو دارد! سکهای که روی دیگر ندارد، تقلبی است.
زمانی که به دیدنیهای دنیا عشق میورزی، بهای اجتنابناپذیر آن، «تجربهی گاه و بیگاه خشم و نفرت» است. خشم برای تمام لحظاتی که معشوق، مالکیت مطلق تو را نمیپذیرد و نفرت، برای لحظاتی که میبینی، عشق تو با آن تصویر کامل و خیالی که که به خلاقیت در ذهن ساختهای، فاصله دارد.
زمانی که به نادیدنیهای دنیا عشق میورزی، بهای اجتناب ناپذیر، «ندیدن دیدنیهای دنیا» است! ما به دنیا آمدیم که دنیا را ببینیم و چشم بستن بر روی آنها، گرفتار شدن خودخواسته به بیماری «نابینایی» است. عشقهای آسمانی، تنهایی و کوری زمینی را با خود به همراه دارند و جز به این بها، برای تو حاصل نخواهند شد.
دنیا، زمانی که هدیهی زیبا و لذتبخش «دلبستگی» را به تو هدیه میکند، در همان بسته، «رنج وابستگی» را نیز پنهان کرده است.
دنیا، تمام لحظاتی که «لذت پذیرفته شدن و تحسین شدن» را همچون سرمایهای به تو وام میدهد، بهرهی انباشتهی «طرد شدن و نفرین شدن» را نیز محاسبه میکند تا دیر یا زود، به همراه اصل سرمایه به او بازگردانی.
دنیا، برای هر لبخندی بر لبانت، قطره اشکی را در چشمانت ذخیره میکند، تا وقتی دیر یا زود نیازمندش شدی، چشمانت خشک و خالی باقی نماند.
دنیا، با هدیه کردن غنا و ثروت، لذت بزرگ شادیهای کوچک زندگی را از تو میگیرد. همینطور لذت درک عمیق زندگی را.
آن سوالهای عمیق فلسفی و معنوی را که فقیر پاسخاش را با نگاهی به دستان تهی و شکم خالی و چهرهی گرسنهی فرزندان میفهمد، ثروتمند «به زور کنکور و درس و کتابخانه» با غرق شدن در کتابهای سخت فهم فلسفی، در بهترین حالت، شاید «حدس» بزند!
اینها را نگفتم که اگر فقیر شدی، دلخوش باشی. یا اگر ثروتمند شدی، نگران شوی.
اینها را نگفتم تا لذت لبخند از قلبت پاک شود و ترحمت به اشکهای دیگران، تعدیل و کمرنگ شود.
اینها را نگفتم تا جستجوی شهرت را به فراموشی بسپاری یا برای کسب پذیرش دیگران تلاش نکنی.
اینها را نگفتم که عاشق نشوی.
تو بهتر از هر کسی میدانی که در نگاه من،
نه «عشق به دیدنیها» معیاری از «اصالت طبیعی» است و نه «عشق به نادیدنیها» معیاری از «معنویت انسانی».
فقط میخواهم بگویم، هر سکهای که در کف دستت قرار داده میشود، روی دیگری هم دارد.
دوست من که می گفت «تعادل در زندگی» بهترین انتخاب است و کمک میکند کمترین بها را پرداخت کنی، فراموش کرده بود که چه لذتهای عمیق و تجربههای شگفتی را به عنوان بهای سکهی تعادل، در روی دیگر آن، ثبت کردهاند!
آنها که میخواهند به تو «موفقیت بدون شکست»، «عشق بدون دلشکستگی»، «مادیت بدون معنویت»، «معنویت بدون مادیت»، «لبخند بدون اشک»، «سوگواری بدون لبخند»، «رنج بدون کسب لذت»، «لذت بدون پذیرش رنج»، «صعود بدون آمادگی سقوط»، «سقوط قبل از لذت صعود»، «لذت زندگی بدون توجه به مرگ»، «توجه به مرگ بدون لذت زندگی» را بیاموزند، یا از «حکمت» بیبهرهاند یا از «انسانیت». یا نمیفهمند چه میگویند یا همزمان با سکهای که بر دستت میگذارند، دستی در جیبت دارند و بیش از آنچه دادهاند، میستانند. از اینها برحذر باش.
سکههای زندگی در دستان تو هستند. همان سکههایی که در روی دیگرشان، داستان مرگ را نوشتهاند!
راحت هزینهشان کن و به پای هر کسی و هر چیزی که دوست داری بریز. اما فراموش نکن که در پس هر انتخابی، معاملهای نیز پنهان است و بکوش، تا بهترین معاملهگر باشی. بازی دنیا برخلاف بازارهای دنیا در دست «درهم و دینار و دزد و دولت» نیست. دلت را در دست بگیر و داستانت را آغاز کن…
چند روز پیش یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده بود. اینکه چرا خیلی از افراد میگویند: حقیقت تلخ است.
با خودم خیلی فکر کردم. به نظرم اومد شاید دلیلش این باشه که ما از حقیقت، تصویری رویایی و یا ناقص رو در ذهنمون میسازیم و بعد وقتی با کل حقیقت مواجه میشیم، میگیم حقیقت تلخ است.
اما امروز که این متن شما رو خوندم، به این نتیجه رسیدم که فقط یک روی سکه رو دیدنه که باعث میشه درک ما از شرایط نصفه و ناقص باقی بمونه.
اینکه اگر من موفقیت رو بدون شکست و یا لبخند رو بدون اشک و یا لذت رو بدون پذیرش رنج ببینم، باعث میشه موقعی که با شکست یا اشک یا رنج روبهرو میشم، این روبهرویی و مواجه رو حقیقتی تلخ بدونم. در حالی که عدم شناخت صحیح از قوانین حاکم بر این دنیا باعث چنین قضاوت نادرستی میشه.
بازی دنیا برخلاف بازارهای دنیا در دست «درهم و دینار و دزد و دولت» نیست. دلت را در دست بگیر و داستانت را آغاز کن…
عالی بود.
روح شریعتی توی این نامه جاریه…
همییییییشه تعادل بهترین انتخابه مخصوصا وقتایی که نمی دونیم چه کاری بهتره…
فکر کنم کلمه همیشه رو فقط در مورد تعادل بشه بکار برد…
ممنون كيان عزيز كه برام نوشتي و اميدوارم موفق باشي ….
و …
بله … چقدر زيبا گفت احمد شاملو ؛ كه: “روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادریست. روزی که دیگر انسان حماسه نیست و هر شمشیر تیغه ی گاو آهنی شده است. روزی که دیگر در های خانه شان را نمیبندند، قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی روزی که آهنگ هر حرف زندگیست تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم!
روزی که هر لب ترانه ایست تا کمترین سرود بوسه باشد. روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود. روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم و من آنروز را انتظار میکشم. حتی روزی که دیگر نباشم …”