پیش نوشت نامربوط: مدتی پیش با یکی از دوستان غیرایرانی، در یکی از خیابانهای تهران قدم میزدیم. مغازهای را دید که پشت آن کاغذهای زیادی چسبانده شده بود. او که گاه و بیگاه به ایران سر میزند گفت: اینجا را میشناسم! اینجا را میشناسم! فارسی بلد نیستم. اما اینجا را میشناسم!
پرسیدم کجا؟
گفت: این مغازه را میشناسم. بنگاه معاملات املاک است. در سفر قبلی خودم یاد گرفتم. پیشنهادهای جذابشان را روی شیشه میچسبانند.
لبخندی زدم و گفتم: آره. قبلاً این کار را میکردند. اما الان کمتر شده. خیلی کمتر. اطلاعاتشان را در کامپیوتر و یک شبکه مرکزی ذخیره میکنند. با جستجو در دیتابیس، پیشنهادهای مناسب را بر اساس نیاز و اولویت تو، پیدا میکنند.
گفت: اما این بنگاه املاک است. میدانم. من در سفر قبلم یاد گرفتم.
مجبور شدم برایش توضیح بدهم که مغازهای که میبیند، فروشگاه سیمکارت موبایل است و آنچه بر شیشه چسبیده، شمارههای موبایلِ فروشی است و آنها که گ رُندتر هستند، گرانترند و رُند دو پله با رُند سه پله چه تفاوتهایی دارد و یک طبقه بندی پیچیده از انواع شماره تلفنهای رُند برایش توضیح دادم.
به او گفتم که شمارههای Patternless (بدون الگوی مشخص) ارزان هستند و هر چه Patternها و الگوهای بیشتری در داخل شماره مشاهده شود، قیمت آن هم افزایش مییابد.
با هیجان و علاقه گوش میداد. در آخر گفت:
چقدر جالب! من فکر میکردم مردم در ایران هم مثل بقیه کشورها، از دفتر تلفن موبایل استفاده میکنند.
گفتم: بله! معلومه که استفاده میکنیم. همه استفاده میکنیم.
گفت: پس شماره تلفن رُند چه مزیتی دارد؟ من فکر میکردم لابد مردم استفاده کامل از موبایل را نمیدانند و هنوز مجبورند شمارهها را حفظ کنند. به همین دلیل شمارههای رُند، مزیت دارند.
گفتگوی شوم ما ادامه پیدا کرد. حالا باید توضیح میدادم که این رُند بودن الان نوعی پرستیژ هم محسوب میشود.
بحث به جایی رسید که در آخر گفتم: اجازه بده یک اعتراف کنم. مغازهای که دیدی بنگاه معاملات ملکی بود. خواستم با تو شوخی کنم!
پیش نوشت صفر: مطمئن هستم که تا کنون به این سوال کوچک و ساده اما مهم، فکر کردهاید: اگر الان گوشی موبایل خودتان را کنار بگذارید و کاغذی بر روی میز بگذارید، چند شماره تلفن را میتوانید روی کاغذ بنویسید؟ تقلب نکنید. به خاطر داشتن شماره تلفن خانهی پدری، هنر نیست. این شماره را زمانی به خاطر سپردهاید که هنوز دفترهای تلفن موبایل و امکانات قدرتمند سرویسهای آنلاین و آفلاین برای مدیریت اطلاعات تماس شما به وجود نیامده بودند.
به کسانی فکر کنید که در همین دو یا سه سال اخیر با آنها آشنا شدهاید و ارتباط نزدیک و منظم با آنها دارید. چند شماره تماس از آنها را میتوانید روی کاغذ بنویسید؟
اصل موضوع: با مروری کوتاه به روند تغییرات تکنولوژی، به نظر میرسد مراحل کلاسیک مواجهه با تغییرات اجتماعی، همچنان وجود دارند و تکرار میشوند. از گروه کوچک نوخواهان که بگذریم، اکثر ما با به وجود آمدن محصولات و تکنولوژیهای جدید، قبل از هر چیز، تهدیدهای آنها را میبینیم. بعد از مدتی، کاربردها و نکات مثبت آنها را هم میبینیم و در نهایت، زمانی که حضور آنها در زندگیمان جدی و انکارناپذیر شد، آنها را به عنوان بخشی از “تاریخ” مورد توجه قرار میدهیم و نقش آنها را در زندگی امروزی خود تحلیل میکنیم.
تکنولوژی دیجیتال هم از این مسیر، مستثنی نبوده است. دفترچه تلفن موبایل و اساساً ابزارهای ذخیره سازی دیجیتال، در نخستین مرحله حضور خود در جهان، با کسانی مواجه شدند که آنها را تهدیدی برای حافظهی انسان میدانستند.
من به افراد سطحی و کم سواد و کم مطالعه کاری ندارم. همانها که برایشان هر تکنولوژی جدیدی “سرطانزا” است. تا زمانی که خلافش ثابت شود. همانها که با رانندگی خود، باعث تحریک دائمی اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک خود و دیگران و ترشح کرونیک غدد فوق کلیوی میشوند و به شکلی از خطر “امواج موبایل” صحبت میکنند که احساس میکنی ساکن “جنات تجری من تحتها الانهار” هستند و تنها چیزی که تمیزی جوی شیر و عسلشان را آلوده میکند، ذرات سرب و دود سیگار و امواج موبایل و نور ماوراء بنفش آفتاب است!
اشاره من به افرادی است که واقعاً الگوهای فکری بزرگ هستند. کسانی که دنیای امروز را میفهمند و به دنیای فردا فکر میکنند. کسانی که حفظ وضع موجود برایشان یک ارزش نیست و تلاش برای حرکت به سمت دنیایی مطلوبتر، برایشان مقدس است.
کسانی مثل نیکلاس کار که کتاب زیبای او The Shallows اکنون تحت عنوان کم عمقها، به فارسی هم ترجمه شده و چند بار خواندن آن برای هر کس که میخواهد دنیای تکنولوژی و رسانه و تاثیرات آن را بر محیط اطراف ما بفهمد، از واجبات است (علیرضا مجیدی عزیز، در سایت خودش یک پزشک، مروری بر این کتاب داشته که خواندن آن خالی از لطف نیست. کلاً نوشتههای علیرضا مجیدی و فرانک مجیدی همیشه خوب هستند و من هرگز از وقتی که برای خواندنشان گذاشتهام پیشمان نشدهام).
حتی بزرگانی مثل نیکلاس کار هم، در مواجهه با اینترنت و ابزارهایی مانند گوگل، در کنار انواع نگرانیها، به مواردی مانند ضعیف شدن حافظه انسان و تواناییهای شناختی ذهن اشاره کردهاند. نیکلاس کار در سال ۲۰۰۸ در مقاله خود تحت عنوان آیا گوگل ما را احمق میکند؟ ضعیف شدن کارکرد حافظه در مغز را به عنوان یکی از دغدغههای خود مطرح کرد. بدیهی است که من در اینجا قصد دفاع از گوگل را ندارم و خودم هم نگرانی دیگری در مورد گوگل و سایر خدمات مشابه، تحت عنوان Google Blindness ابراز کردم. اما آنچه در اینجا به طور خاص مد نظر دارم، اثر تکنولوژی در شکل گیری حافظه بیرونی است.
فکر میکنم کمتر کسی را بتوان یافت که امروز از دفترچه تلفن موبایل خود یا از نرم افزارهای یادداشت برداری مانند وان نوت و اورنوت و ووندرلیست و تودوییست استفاده نکند. به عبارتی امروز، از آن مرحله نخستین که فقط تهدیدهای این ابزارها را بررسی میکردیم، عبور کردهایم.
واقعیت این است که حتی مرحله دوم هم تقریباً برای بسیاری از ما به پایان رسیده. فواید مثبت و مزایای این سیستمها را دیدهایم و فرصتهایی که این ابزارها برایمان ایجاد کردهاند به مراتب بیشتر از تهدیدها بوده و عملاً باید پدیدهای به نام شکل گیری حافظه بیرونی را به عنوان بخشی از زندگی فردی و اجتماعی خود به رسمیت بشناسیم.
البته حافظه بیرونی، صرفاً با به وجود آمدن موبایل و تبلت و لپ تاپ و دسکتاپ، به وجود نیامده است. در نگاهی کلیتر میتوان هر نوع ثبت اطلاعات در بیرون مغز برای مراجعه بعدی را شکلی از حافظه بیرونی دانست.
ما از نخستین روزهایی که خاطرات و رویاها و داستان زندگی خود را بر دیوارهی غارها نقش کردیم، به سراغ حافظه بیرونی رفتیم. شکل گیری خط، نگارش، گسترش استفاده از کتاب و توسعه صنعت چاپ، همه و همه به بزرگتر شدن حافظه بیرونی منجر شدند.
همانطور که قبلاً هم در تحلیل شبکه های اجتماعی نوشتم، تاریخ به ندرت مسیرهای کاملاً جدید را طی میکند. بلکه عموماً روندهای قدیمی را در لباس رویدادهایی جدید، تکرار و بازسازی میکند. اگر امروز نگران هستیم که شکلگیری حافظه بیرونی موجب تضعیف مکانیزمهای حافظه در مغز میشود، میتوان تصور کرد که این نگرانی میتوانسته در زمان چاپ کتاب هم وجود داشته باشد. شاید هم به شکلی مشابه، در زمان اختراع اهرم، کسانی بودهاند که نگرانی خود را از ضعیفتر شدن تدریجی ماهیچههای انسان ابراز کردهاند.
شاید بتوان گفت که قدرت بدنی و توانمندی ماهیچههای انسان امروزی به اندازهی انسان قدیم نیست. شاید بتوان گفت که شکم ما از شکم نیاکانمان بزرگتر است:
اما یک سوال: آیا “انسان + ابزار” یا به قول مطلب قدیمی خودم “سن تور” امروزی، ماهیچههای قدرتمندتری از گذشته ندارد؟ آیا نمیتواند کوهها را جابجا کند و برای خود خانه بسازد؟ آیا نمیتواند یک یا چند نفر از دوستانش را با دستانش به کره ماه پرتاب کند؟ غذای آنها را هم چند وقت به چند وقت برایشان بسته بندی کند و با دقت به سمت آسمان پرتاب کند تا هزاران کیلومتر بالاتر به دست آنها برسد؟ ما تعهد ندادهایم که ماهیچههای مان از دو سر به استخوانها و مفاصلمان بچسبند و در زیر یک پوست نازک پنهان شوند.
من در نوشته قبل در مورد سن تور، برای حفظ زیبایی روایت، به یک نماد افسانهای اشاره کردم. اما اگر صادقانه بگویم، تصویری که خودم از انسان ابزار امروزی دارم به چنین تصویری نزدیکتر است:
از همان تصاویری که در فیلمها و کارتونهای علمی-تخیلی میدیدیم. یک روبوت بسیار بزرگ که در داخل سر او، یک انسان قرار گرفته بود و با انبوهی از دکمهها و اهرمها به جنگ دیگران میرفت.
طنز آمیزترین قسمت ماجرا این است که هنوز هم کسانی را میبینم که چنین تصویری را نماد فیلمهای علمی-تخیلی میدانند و دقت نمیکنند که ما خود امروز، به چنین غولهایی تبدیل شدهایم. پدیده Externalization یا برونی شدن، چیزی از این جنس است.
در گذشته، توسعه در درون پوست بدن ما روی میداد. ما از درون قویتر میشدیم. ماهیچهها رشد میکردند. مغزمان پرورش پیدا میکرد و بدنمان، مواجهه با تهدیدهای بیرونی را میآموخت.
اما امروز توسعه بیرونی بر توسعه درونی غالب شده است. بخشی از ماهیچههای ما در بیرون بدنمان است. بخشی از مغزمان در بیرون جمجمهمان قرار دارد (اگر با خودمان صادق باشیم باید بگوییم: بخش بزرگتر مغزمان در بیرون جمجمه است) و این اتفاق، هر روز بیشتر و عمیقتر و گستردهتر از قبل میشود.
نخستین انسانی که برای نخستین بار، نخستین چوب را بر روی نخستین سنگ قرار داد و اهرم را اختراع کرد، اگر چه خود نمیدانست، اما فرایند برونی شدن را آغاز کرد. ما هنوز در ادامه مسیر او هستیم. شاید شکل ظاهری برونی شدن تغییر کند، اما فرایند برونی شدن، متوقف نخواهد شد. انسان بر آن است تا زمین و آسمانها را در تسخیر خود درآورد و برای این کار، چارهای نیست جز اینکه خود نیز، تن به ابزارهای خود بسپارد و خود را مسخر آنها گرداند. انسانی که در تصویر بالا، در قسمت سر روبوت پنهان شده است، قدرتی عظیم دارد. اما برای کسب این قدرت، دنیایش را به قفسی کوچک و فلزی محدود کرده است.
البته اگر تعداد این روبوتها کم باشد، او هنوز میتواند گاهی، ماشین بزرگ خود را در گوشهای متوقف کند و برای تنفس از آن پیاده شود و پا بر زمین بگذارد و خیسی آب و بوی علف را تجربه کند و نوازش نسیم را بر چهرهاش حس کند. اما وقتی که تک تک انسانها به چنین غولی مجهز شدند، پیاده شدن از این ابزار، به معنای له شدن در زیر دست و پای دیگران است و عملاً انسان، در درون اتاق زیبای قدرتمند خود، حبس خواهد شد.
آنجاست که میتوان گفت گونه جدیدی از جانوران بر روی زمین پدید آمده اند. همان گونهای که میتوان آنها را سنتور یا انسان ابزار نامید.
پی نوشت: ظاهراً این بیماری طولانی نویسی در من قابل درمان نیست. باز هم به اصل موضوع نرسیدم. قسمت دوم را میتوانید در اینجا بخوانید.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
به نظر من گسترش تکنولوژی هم مثل اکثر رویدادها به صورت مطلق نه خوب هستش نه بد. در واقع هر دو طرف به نوعی واقعیت رو بیان می کنند, چه موافق های تکنولوژی چه مخالف های اون. ولی خوب چیزی که مسلم هستش این که هیچ وقت نمی توان مقابل تغییر ایستاد. ولی خوب می شه هوشمندانه تر باهاش برخورد کرد. به نظر من احتیاجی نیست تکنولوژی به تمام لایه های زندگی ما نفوذ کنه شاید لازم باشه برای اون حد و مرزی قائل شویم.
از سال اول ابتدايي نياز به حافظه بيروني رو حس ميكردم ، و تا همين الان فكر ميكنم لازم نيست مغز انسان با يك حجمي از اطلاعات كه ميتونه اونها رو بيرون از ذهنش هم نگه اري و در موقع لزوم استفاده كنه نه اينكه اونا رو با خودش حمل كنه( حتي مثل سنگيني يه بار روي دوش اضافي) . چقدر خوب ميشه كه سيستم اموزشي هم بفمه اينو كه مغز لازمه پردازش رو انجام بده نه اينكه فقط يكسري بديهيات رو كه توي كتابهاي مرجع هم ميشه نگه داشت بريزيم توش كه فقط مثل همون بار اضافي بهش تحميل بشه و فرصت رشد توي فرايند پردازش و پيشرفته تر شدن رو از مغز بگيرن . با اينكه هنوز از بعد عاطفيه چنين ادمهايي كه شايد تو اينده بهشون تبديل بشيم ميترسم اما به همين علت بالا شديدا منتظر بروني تر شدن هستم .
هم سن تورها هم اين متن هردو به غايت جذاب بودن ممنون
نوع نگاهتون رو دوست دارم، جاي شكرش باقيه كه افرادي مثل شما با افق ديد وسيع، فرار رو بر قرار ترجيح ندادند و همينكه امثال من به اين همه دانش و توانايي غبطه ميخوريم و دوس داريم پا روي ردپاهاتون بذاريم حداقل فايده اين قراره!
جايگاه شغلي من طوري هست كه علاوه بر روزنوشته ها خيلي از مطالب حرفهايتون رو هم دنبال ميكنم، اما فارغ از حرفه، گاه دوست دارم كه در مورد روابط بين فردي هم بيشتر با زاويه نگاهتون آشنا بشم.
فکر نکنید که علاقه به ۰۹۱۲ و شمارههای رند مخصوص ایرانیهاست. می تونستید به جای تسلیم شدن این مقاله رو از علاقه کاناداییها به پیششماره ۴۱۶ و شمارههای خاص به دوستتون نشون بدید:
http://www.citynews.ca/2014/07/24/416-phone-numbers-fetching-big-bucks/
مطمئناً در کشورهای دیگه هم مشابهش پیدا میشه. بنا بر ملیت دوست گرامی شاید مثالهای آشناتر هم میشد پیدا کرد.
کتاب کم عمق ها فوق العاده بود. اگرچه سه هفته پیش خیلی توی انقلاب گشتم و دست آخر مجبور شدم از طریق خود انتشارات کتاب رو تهیه کنم ولی یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا حالا خوندم. با توجه به تاکید نویسنده کتاب بر نقش ابر متن ها بر حواس پرتی خواننده چه خوب میشد اگر شما هم روزنوشت ها یا مطالب متمم رو در دو ورژن مختلف قابل انتخاب ارائه میکردید و در یکی از حالت ها ابر متن ها حذف و نوشته ها یکنواخت میشد. با این راهکار علاوه بر اینکه امکان فهم عمیق تر مطالب توسط مخاطبین ایجاد میشد ؛ حرکت جدیدی در ارائه محتوی هم آغاز میشد. ممنون
سلام
اول که متن رو خوندم فکر کردن به انسان-ابزار بسيار هيجان انگيز به نظر ميومد و کلى درمورد آينده و پيشرفت تکنولوژى به رويا رفتم. اما کمى که از رويا خارج شدم و واقعى تر به موضوع نگاه کردم نظرم عوض شد. هرچند قبول دارم روندها ثابت اند و همواره تطبيق ها چه زود و چه دير و با هزينه هاى متفاوت روى داده اند، اما در اينجا به گفته خود شما بحث يک گونه جديد است. به نظر من با اين روند بيرونى شدن بايد انسان را منقرض شده فرض کرد. چراکه ظاهرا مغز انسان ترجيح مى دهد کم کم بخش هاى درونى خود را کم کار تر کرده و فعاليت هاى خود را به کنترل فرايندهاى زيستى تقليل دهد و وظايف دريافت و پردازش اطلاعات را به تجهيزات بيرونى بسپارد که به نظر کم خطا تر هستند و در لحظه مى توانند با تمام جهان در ارتباط باشند.در اين جريان مغز به يک واحد تبديل اطلاعات بيرونى به درونى تغيير مى يابد. شايد اين روندى است که از زمان تشکيل مغزهاى پيشرفته اوليه در پستانداران به طور مداوم در حال هموار شدن بوده است و امروز (از ديد طبيعت، وگرنه شايد به زمان ما چندين نسل بعد)، ما در حال آماده شدن براى تغييرى بزرگ هستيم، که به نوعى اثر ناخودآگاه توسعه توانايى هاى مغز است.
شايد اگر به نظر خودم و شنيده هايم بخواهم انسان (نه انسان-ابزار) را تصوير کنم، يک ترمينال اطلاعاتى بزرگ به نام مغز و جثه اى تحليل رفته باشد. چيزى کمى مشابه آدم فضايى هاى کله تخم مرغى لاغر اندام فيلمهاى فضايى!
با تقديم احترام و ممنون از توجهتون
طبیعیه هرچیزی حتی از اختراع چیزی به اسم اهرم هم میتونسته استفاده های نا درست بشه.
همه چیز بر میگیرده به نوع استفاده ما از ابزارهای جدید.
شاید نشه دقیق گفت مثلا فلان چیز فوایدش بیشتر از مضراتشه.هیچ چیزی تو این زمینه ثابت نیست.
میشه تکنولوژی ما رو مدیریت کنه و یا حتی میشه ما تکنولوژی رو.
امیدوارم ما این ماشین بزرگه رو برونیم نه اینکه اون مارو ببره جلو.
سلام
زماني در محل كارم فقط با دفترچه تلفن و دستگاه تلفن كار مي كردم ،اون موقع شماره مشتري ها به مرور حفظم شده بود و خيلي سراغ دفتر تلفن نميرفتم اما بعد از اينكه تمام كارهامون سيستماتيك شد دفترچه تلفن هارو كنار گذاشتيم و شماره هارو از سيستم سرچ ميكنيم تا اينكه چند وقت پيش كه سيستمم مشكلي پيدا كرد و ميخواستم با چندتا مشتري تماس بگيرم هرچه فكر ميكردم شماره هاشون يادم نميومد خيلي برام عجيب بود كه چرا شماره هايي كه قبلا حفظ بودمو يادم نمياد و متوجه شدم كه خيلي زياد به سيتسمم وابسته شدم اون قدر كه هر سوالي برام پيش ميومد به جاي اينكه كمي به مغزم فشار بيارم و فكر كنم سريع يك گزارش از برنامم ميگرفتم از اون موقع كه سيستمم مشكل پيدا كرد و حس خيلي بدي به خاطر فراموشي هايم بهم دست داد سعي ميكنم كه تنها به سيستم و برنامه هايش وابسته نباشم و همزمان از حافظه و مغزم هم استفاده كنم هرچند منكر اين نخواهم شد كه من هيچ وقت نمي توانم مانند برنامه هاي موجود گزارش هاي دقيق ، جامع و بعضي وقت ها خيلي جالب از كاركردمان را ارائه دهد.
خيلي ممنون از اينكه اين مطلبو نوشتيد و مشتاقانه منتظر قسمت بعدي هستم .
سلام..
همه ما به نوعی درگیر این پدیده هستیم ولی چه خوب که حرف های محمدرضا تلنگری هرچندکوچک باشه و بیشتر دقت کنیم..شاید حفظ کردن چندشماره تلفن، به خاطرسپردن و سعی در بخاطرآوردن بعضی اتفاقات و.. بتونه میکرواکشن های خوبی برای فرار از پیامدهای منفی این موضوع باشه..
ممنون محمدرضای عزیز
یه نظر مربوط به نامربوط(لبخند)
تا به حال به این فکر کردین که اگه توخونه امیر باشین ،بین دوستانتون سعید ، تو محل مهدی ،سرکار حسین ،شبکه اجتماعی مهیار و توجای ناشناس مثلا محسن یا همین نام ها رو مهدیس و زینب و شیرین و زهرا و نازیلا و …فرض کنید بعد کسی سراغتونو از دوست یا آشنا بگیره جواب چی میشنوه؟خب البته جواب میده کیو میگی همون امیر که تو محل مهدی و سرکارش حسین و بین دوستاش سعید بهش میگن؟ باشنیدنش چه حالی میشین؟
من چون رییس جمهور نیستم ازمدیرعاملی چهارتا شرکت بزرگم هم استعفا دادم یه خط ثابت دارم ولی هرموقع دوستی رو میبینم یه همراه اول دوتا ایرانسل و یه رایتل داره ونمیدونم اسمشو بالاخره چی ذخیره کنم یا بخوام پیداش کنم چه شماره ای باید بگیرم همچین فکری میاد تو ذهنم.