دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

آرزوهای آموخته شده

پیش نوشت: این مطلب را در ۱۳ آبان ۹۲ نوشتم. اما چون برای بحث این روزهای خودم (با متمم تا نوروز) لازمش داشتم، آن را اینجا می‌آورم تا با خواندن دوباره‌اش، مطرح کردن گام بعدی راحت‌تر باشد.

معلم کلاس اول، سوال تکراری همه‌ی سالهای گذشته را دوباره پرسید: «وقتی بزرگ شدید، می خواهید چه کاره شوید؟»

بچه‌ها هم پاسخ‌های تکراری سالهای گذشته را تکرار کردند: «دکتر. دکتر. مهندس. دکتر. مهندس. مهندس. فضانورد. دکتر. مهندس».

همه می‌خواستند وقتی بزرگ شدند به «جامعه» خدمت کنند.

هنوز نخستین حروف الفبا را نیاموخته بودند. هنوز دنیا را ندیده بودند. هنوز کشور را نمی‌شناختند. اما پدرها و مادرها و رسانه‌ها کار خود را خوب انجام داده بودند.

یادشان داده بودند که اینجا سرزمین دکترها و مهندس‌هاست. یادشان داده بودند که اینجا «مدرک» خود یک «شغل» است. یادشان داده بودند که وقتی بزرگ شدی و خواستگاری رفتی، اگر بگویی مهندسی، کسی نمیگوید شغلت چیست.

یادشان داده بودند که فضا، فضای ناامنی است.

یادشان داده بودند که این جماعتی که در اطرافتان زندگی می‌کنند، دوست دارند شما «دکتر و مهندس» شوید. و تو اگر می خواهی رسوای جماعت نباشی، همرنگ جماعت باش.

حتی یادشان داده بودند که در خلوت خود، به خانه و ماشین و ثروتی که دکترها و مهندسها دارند فکر کنند و در کلاس خود، از «خدمت به جامعه» بگویند.

پدرها و مادرها، تنها نکته‌ای را که برای نگونبختی فرزندانشان لازم بود، خوب آموزش داده بودند. خیلی خوب. یادشان دادند که برای انتخاب آرزوهایت، به آرزوهای اطرافیانت فکر کن و نه به میزان رضایتی که پس از تحقق آرزوهایت تجربه می‌کنی.

بچه‌ها، آرزوهایشان را گفتند. یا بهتر بگویم: آرزوهای پدرها و مادرهایشان را تکرار کردند.

بچه‌ها، به همکلاسی خود که قرار بود فضانورد شود، خندیدند. در حالی که او تنها کسی بود که آرزوی خودش را گفت.

هجده سال گذشت.

برگه‌ای را پیش رویشان قرار دادند با هزار خانه‌ی سفید و یک قلم که با آن می‌توانستند سرنوشتشان را خط‌‌ خطی کند. با دقت و تمرکز. هیچ خانه‌ای نباید نیمه سیاه می‌شد. یا سیاه سیاه یا سفید سفید.

در اینجا، باید منتظر می‌ماندند تا دانشگاه‌ها، آنها را انتخاب کنند و به آنها بیاموزند که باید چه چیزی را دوست داشته باشند.

یکی که در دلش همیشه دوست داشت باستان ‌شناس شود، مهندس شد.

یکی که در دلش دوست داشت مهندس شود، حسابدار شد.

آنکس که می‌خواست حسابدار شود، پزشک شد.

تنها کسی که راه خودش را رفت، آن فضانورد دوران دبستان بود که رویایش را خودش انتخاب کرده بود. او بزرگتر شد و دنیا را بهتر شناخت و تصمیم گرفت به جای فضانورد شدن، نویسنده شود.

او بعدها آموخت: در جامعه‌ای که مردم، تو را مانند خودشان می‌خواهند، مانند خودت بودن حتی از فضانورد شدن سخت‌تر است.

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



115 نظر بر روی پست “آرزوهای آموخته شده

  • […] دردناک‌ترینش این که آرزوهایت از جنس آرزوهای آموخته‌شده […]

  • علی کریمی گفت:

    فکر کنم امروز به خاطر اینکه بخش قابل توجهی از آموخته‌های ما توسط شبکه‌های اجتماعی، تلویزیون و سایت‌های خبری اتفاق می‌افتد ممکن است دغدغه‌های خود را فراموش کنیم و به دنبال دغدغه‌ دیگران برویم. در وبلاگم با اقتباس از عنوان این پست، مطلبی نوشتم با عنوان “دغدغه‌های آموخته شده”، اگر چه طولانی است ولی خواستم بگم استفاده زیاد از بعضی رسانه‌ها ممکن است عواقبی داشته باشد.
    cylog.persianblog.ir/post/67

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    فکر می کنم در دوره ای که ما دانشگاه رفتیم انگار ناگزیر بودیم از این عمل خانواده و جامعه هر دو همسو با هم ما رو سمت دانشگاه سوق دادند و به طور مثال خود من هم زمان دیپلم اصلا دوست نداشتم دانشگاه برم دقیقا علتش یادم نمیاد تنبلی بود حوصله درس خوندن نداشتم و یا ازون فضای پراسترس و سیاهی که اطراف دانشگاه ایجاد شده بود می ترسیدم. کلا نمی خواستم برم اما با بی میلی رفتم شرکت کردم و یه رشته ای قبول شدم ولی خودم هم اصلا نمی دونستم دارم چکار می کنم. می خوام بگم نسل ما آموزش خاصی برای اینکه بعد از دیپلم چکار کنه ندیده بود. و انگار ما باید این چند سال رو حتما اینجوری سپری می کردیم که بعدا بفهمیم اشتباه بوده…مثلا من ۶ سال طول کشید بقیه شاید بیشتر…

  • محمدرضا عابدی گفت:

    من هم اعتراف می کنم، اسیر حرف های معلم و خانواده و … شدم. حرف هایی که جز مهندس و دکتر و خلبان شدن چیز دیگری گفته نمی شد. دوران بچگی یکی از ۱۰ تا شغلی که ارزو داشتم به ان برسم این بود که : یکی از مسئولان جایگاه پمپ بنزین بشم، به خاطر اینکه واقعاً خیلی پول دستشون بود. 🙂 البته به دلیل اینکه خیلی علاقه مند به غذا و مسافرت داشتم، این شغل را انتخاب کرده بودم در ان دوران که بنزین لیتری ۱۰۰۰ تومان نشده بود. اون موقع دنبال گرفتن ۵۰ تا تک تومان بودند ولی الان به دنبال یه ۵۰ هزار تومان 🙂 به هر کسی که می گفتم، با صدایی بلند به مغز و ذهن من میفهماند که فقط دکتر یا مهندس یا خلبان باید بشی. می گفتم چرا ؟ می گفتن اگه دکتر بشی دیگه ما مریض بشیم، پیش تو میایم و اگر مهندس بشی، میگیم بچمون مهندسهههه، تو فلان شرکت کار می کنه و اگر خلبان بشی که خیلی عالیه چون ما تو خانواده خلبان هم نداریم. معلم و اساتید دانشگاهی که امروز هم من در ان تحصیل می کنم، اکثرا می گویند الان دیگه فوق لیسانس، دیپلم حساب میشه و باید بری دکتری بخونی. و احتمالا زمانی هم که دکتری تمام شود می گویند دیگه این هم به درد نمیخوره و باید بری، دکتری در سه ساعت بخونی، یه مدرک بگیری :))) شبیه این حرف را محمدرضا در فایل صوتی معرفی MBA اگر اشتباه نکنم می گفت.
    به هر حال امیدوارم، من که در اینجا در مورد این می نویسم که اسیر این گفته ها و حرف ها شدم، برای فرزندان اینده ام، این نسخه را تجویز نکنم و در واقع گوینده نباشم و عمل کننده به این باشم که ارزوهایم را به فرزندانم نیاموزم و حق انتخاب را به انها بدهم.
    پی نوشت : محمدرضا، اگر تمایل داشتی و اگر برایت امکان این بود که از حریم خصوصی خودت صحبت کنی، تمایل داشتم بدانم، ایا محمدرضا شعبانعلی هم که مکانیک خوند و یا رشته MBA خوند، بر اثر ارزو های اموخته شده بود یا تصمیم و ارزوی خودش بود.؟
    ممنونم

  • بهنام گفت:

    خیلی جالب بود. یاد کلاس اول خودم افتادم. روز اول ازم پرسیدن می خوای چیکاره بشی؟ گفتم: سراج! (شغل پدرم بود همیشه اصرار داشت که بگو می خوای سراج بشی. هر وقتم که تو مدرسه می گفتم, همه می گفتن چی؟ سراج دیگه چیه؟!)
    خوب الان که بزرگ شدم معمار شدم. خیلی اتفاقی وارد این رشته شدم ولی خدا رو شکر از کارم خیلی راضیم.

  • خالقی گفت:

    سلام.جناب استادشما کی مطلب نادرست گفتیدتانقدکنیم.درضمن این دوستمون بایدبه دنبال ارزوهای خودش بره هرهرچندزمان بره ولی ارزششوداره

  • پریا گفت:

    من خیلی خوشحال و خوشبختم. همیشه راهی را رفته ام که خودم خواسته ام نه جامعه . هر جایی که به خاطر نگاه جامعه مسیری را رفته ام همیشه به احساسی بد و حتی اغلب افسردگی دچار شده ام. اما نترسیده ام و راه را برگشته ام. دانشگاه در مقطع ارشد رشته جامعه پسندی قبول شدم اما با وجود طعنه های بسیار نرفتم. به همه به دروغ گفتم قبول نشدم. بگذارید مرا خنگ بدانند. شهامت و جسارت خود را تحسین میکنم. میدانم چه میخواهم. تواناییهای من و همه ما بسیار ارزنده تر از آن چیزیست که جامعه میپسندد. من راهی را انتخاب کرده ام که برای جامعه ام بسیار مفید است بیش از آنچه فکرش را بکنید. فقط در این مسیر کمی تنهام. دوست دارم از این که الان هستم با روحیه تر باشم ولی نمیدانم چرا آنگونه که باید نمیتوانم. از شما جناب شعبانعلی راه حلی برای این موضوع میخواهم.

  • شقایق گفت:

    چقدر دوست داشتم همه آدم ها -حداقل مردم سرزمینم، دوستانم ، همکارانم، همه پدر و مادرها – این نوشته را می خواندند و می فهمیدند…

  • باران گفت:

    سلام دوست عزیز!
    من از کودکی دوست داشتم پزشک بشم. رشته دبیرستان رو تجربی انتخاب کردم ، اما متاسفانه بدلیل این که در دبیرستان مدیر، ومعلم ها فقط به رشته ریاضی و فیزیک اهمیت میدادن و من هم بچه درسخون بود ، جو باعث شد که به رشته ریاضی فیزیک تغییر رشته بدم و الان هم مهندس کامپیوتر و شاغل در یک ارگان دولتی هستم ، اما هنوز در آرزوی رشته پزشکی هستم . اگر متاهل نبودم و آینده پسرم به خطر نمیافتاد ،با اینک تقریبا نصف عمرم رفته حتما دوباره کنکور رو امتحان میدادم و پزشکی رو ادامه میدادم.
    متاسفم برای طرز فکر مدیر، معلم و مشاورتحصیلی که …

    • مهدیه گفت:

      سلام.منم از کودکی دوست داشتم پزشک بشم اما بخاطر جو حاکم بر مدرسه و اینکه تعداد بچه هایی که رفته بودن رشته ی ریاضی کم بود و کلاسشون تشکیل نمیشد منم بچه درسخون بودم به اصرار مدیر مدرسه از کلاس تجربی برخاستم و رفتم رشته ی ریاضی الانم کامپیوتر میخونم و تمام تلاشم اینه که پزشکی و پرستاری و روانشناسی و فراموش کنم و با تمرکز درس بخونم اگه بشه اما همیشه به یه بار دیگه در کنکور شرکت کردن فکر میکنم.

  • سعيد گفت:

    با سلام؛
    من از كودكي به خاط علاقه به حيوانات اهلي دوست داشتم يك دامدار و مزرعه دار بشم. ولي از آنجايي كه پدرم چيز ديگه دوست داشت، حتي نتونستم سمتش برم. حالا با ۳۲ سال دانشجوي ترم آخر مديريتم كه توي كارداني حسابداري خونده.
    بالاخره نه اون راهي رو رفتم كه خودم دوست داشتم و نه ميل پدرم رو دنبال كردم

    • سعيد گفت:

      چه جالب یکی مثل من، هم در نام و هم در علائق پیدا شد!

      من هم در دوره ی نوجوانی علاقه ی وافری به گیاهان و حیوانات از خودم نشون می دادم. اگه یه مشاور، منو می دید حتماً می گفت برو سمت رشته های کشاورزی و دامی. ولی پدرم تصورش از کشاورزی، بی سوادای بیل به دست بود و برای این که من رو منصرف کنه همیشه اونا رو نشونم می داد و از بدبختی شون می گفت (در حالی که رشته های خیلی با کلاس و تمیزی در همین حوزه هست مثل بیوتکنولوژی).
      بالاخره من رفتم دانشگاه و حسابداری خوندم، لیسانس و فوق لیسانس و دکترا! الان فقط پایان نامه ی دکترام مونده اما بریده م! زبانم خوبه، تحلیل آماریم خوبه، روش تحقیق رو دوست دارم، و چند سال تو پیام نور و آزاد (بیشتر کارشناسی و کمی ارشد) تدریس کرده م. اما از مقاله خوندن در این رشته، متنفرم. رنج می برم از این که بشینم برای پایان نامه مقاله بخونم. تصمیم به انصراف گرفته م. هم از تحصیل هم از تدریس. از خودم می پرسم: چرا الان رنج ببرم برای این که بعداً بشم هیأت علمی یه مثلاً دانشگاه آزاد یا دولتی، بعد بشینم هی پایان نامه بخونم و دوباره رنج ببرم؟ رنج بردن برای رنج بردن؟

      جالبه بدونید بعد از ۱۲ سال توی حسابداری بودن، برای تفریح می رم فایل های کشاورزی و گیاه شناسی، انگلیسی و فارسی از اینترنت دانلود می کنم، می خونم و یادداشت بر می دارم، با لذت.
      لذت کار با گیاهان، هیچ وقت از سرم نیفتاد و محشور بودن با حسابداری، من رو عاشقش نکرد.

  • سعيد گفت:

    با سلام؛
    من از كودكي به خاط علاقه به حيوانات اهلي دوست داشتم يك دامدار و مزرعه دار بشم. ولي از آنجايي كه ژدرم چيز ديگه دوست داشت، حتي نتونستم سمتش برم. حالا با ۳۲ سال دانشجوي ترم آخر مديريتم كه توي كارداني حسابداري خونده.
    بالاخره نه اون راهي رو رفتم كه خودم دوست داشتم و نه ميل پدرم رو دنبال كردم

  • آرشام گفت:

    محمدرضا ی عزیز؛ سلام
    صبح بخیر
    من به هیچ وجه ، اصلا و ابدا نمیخوام و دوست ندارم بهت فشار بیشتری وارد بشه چه برسه به اینکه این من باشم که این فشار رو وارد کنه
    اما خب نظر و اطلاعات تو بسیار می تونه به من کمک کنه
    اول ، که خیلی مهمه ، به دلیل اینکه تو اطلاعات و تجربه و درک بسیار بالایی از این تجربه ها داری
    دوم ، که برای من خیلی مهمه ، به این دلیل که من فکر می کنم مدل ذهنی من نزدیکی بسیار زیبایی! به مدل ذهنی تو داره و فکر و طرز فکر تو رو خوب درک می کنم
    (در انتها باید بگم به زمان تصمیم گیری بسیار* نزدیکم و برای برنامه ریزی ها کمک تو رو نیاز دارم)
    مثل همیشه با تمام وجود مرسی
    به خاطر همه چیز

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser