از اولین باری که برای کاری که انجام دادم، رسماً دستمزد گرفتم، بیست سال میگذرد.
از اولین باری که لیست حقوق امضا کردم حدود ده سال میگذرد.
در این میان، کارهای مختلفی را تجربه کردهام.
از ویزیتوری برای مغازههای چراغ برق. تا معلمی در مدرسه و دانشگاه.
از تعویض تراورسهای راهآهن در کویر مرکزی ایران تا قراردادهای میلیون دلاری بینالمللی.
از زندگی شبانه بر روی سبد در دمای منفی بیست درجه در مشهد و کمک به نصب کابلهای برق، تا تعمیر سیستمهای پی ال سی در ماشینآلات راهسازی در گرمای روز. زمانی که باد گرم بیابان، در سایه هم پوست صورت را میسوزاند.
از جلسات شیک و زیبای عقد قرارداد در رستورانهای مجلل کشورهای مختلف در غرب، تا جلسات زیرزمینی مبهم و سرشار از تاریکی و دود در شرق.
در این میان، تصمیمهای خوبی گرفتهام که همیشه به آنها افتخار میکنم و اشتباهات بزرگی داشتهام که مرور آنها، همواره زخمهای خاطرات قدیمیام را کهنه میکنند.
در این میان معدود نصیحتهایی بوده که گوش دادهام و توجه به آنها، موجب دوری از تکرار خطاهای نسل مدیران قبل از خودم بوده و توصیههای مکرری هم بوده که جدی نگرفتهام و زمانها گذشته است تا پس از هزینه کردن و باختن، به صحت آنها «ایمان» آوردهام.
سالهای اخیر، قوانین زیادی در ذهنم شکل گرفته. قوانینی که برایم انکارناپذیر هستند. قوانینی که بارها و بارها، گاه پراکنده و گاه منسجم، برای همکارانم توضیح دادهام.
آیا اینها قوانین تردیدناپذیر محیط کسب و کار هستند؟ قطعاً نه. آیا من حاضرم «امروز» حتی برای لحظهای، در آنها تردید کنم؟ هرگز!
اینها مخرج مشترک همهی آن خاطرات تلخ و شیرین سالهای قبل هستند. میدانم که ممکن است فرد دیگری آنها را صحیح نداند. میدانم که برخی از آنها را شدیداً مغایر اخلاق خواهند دانست و برخی دیگر را چیزی از جنس موعظهی اخلاقی.
اما تصمیمم را گرفتهام.
میخواهم به تدریج همهی آنها را در اینجا بنویسم. در کنار قوانین زندگی و قوانین یادگیری، جای قوانین کسب و کار، در این دلنوشتهها خالی است.
امیدوارم که قاطعیت من را در ابراز باورهایم ببخشید و در خواندن آنها، همهی اصولی را که در قوانین یادگیری من خدمتتان عرض کردم و به طور خاص، موضوع ذهن مصداق یاب را مد نظر قرار دهید.
قانون اول: هیچکس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود
این قانون در تمام زندگی جزو باورهای من محسوب میشده. اگر متوسط حقوق همهی دوستان من، مثلاً یک میلیون تومان باشه، من با کشتن و تکه تکه کردن خودم ممکنه دو میلیون تومان حقوق بگیرم. ممکن هم هست اگر در حد مرگ خودم را نابود کنم، کمی بیشتر حقوق بگیرم و مثلاً پنج میلیون تومان در ماه درآمد داشته باشم. اما محال است که درآمد ماهیانه من پنجاه میلیون تومان باشد و متوسط درآمد دوستانم، یک میلیون تومان!
اگر به رضایت از زندگی نمرهای بین صفر تا صد بدهیم و متوسط دوستان من، از زندگی ۴۵ واحد راضی باشند. محال است که من نمرهای نزدیک به هشتاد یا نود یا صد داشته باشم. من همان حدود چهل تا شصت زندگی میکنم.
فکر میکنم این قانون در مورد درآمد، موقعیت اجتماعی، میزان قدرت و نفوذ، میزان امید و ناامیدی، میزان هدفمند بودن و نبودن، سرعت رشد و پیشرفت، سطح مهارت و بسیاری از موارد دیگر صادق است.
به هر حال، اینجا به مصداقهای این نگاه در محیط کسب و کار توجه دارم.
اگر قانون اول را بپذیریم – که طبیعی است من پذیرفتهام – حالا دو روش برای رشد و پیشرفت شغلی وجود دارد. اولین روش این است که خودمان را به کلوپ بزرگترها تزریق کنیم! وسایل و لباس لوکس تهیه کنیم. به زور و ضرب، خودمان را در مهمانیهای افراد موفق و بزرگ و ثروتمند جا بدهیم. هر روز با این و آن عکس بیندازیم و در فضای مجازی منتشر کنیم و تلاش کنیم که به هر حیله، راهی به خانهی بزرگان بیابیم.
این روش ممکن است در کوتاه مدت موفق باشد. حتی موفقیتهای چشمگیر ایجاد کند. اما پایدار نیست. زندگی و رفت و آمد به باشگاه ثروتمندان و بزرگان و افراد موفق، قواعد و اصولی دارد که اگر من آنها را ندانم، دیر یا زود به اشتباهی رانده میشوم!
بارها دیدهام که کسی وقت و انرژی گذاشته و راه ارتباطی با فردی که از نگاه او در باشگاه قدرت (سیاسی / اقتصادی / شهرت / موقعیت سازمانی) قرار داشته پیدا کرده. اما در اولین پیام یا پیامک یا دیدار یا تماس یا اولین جمله، همه چیز را بر باد داده و تا ابد، آن فرصت را از دست داده است. اگر هم نخستین برخوردهایش موفق بوده در برخوردهای بعدی، ضربهی مهلکتری به خود و آن رابطه زده!
خوب. اگر این شیوه رو نپذیریم راه جایگزین چیست؟
در نگاه من: بالاتر بردن اطرافیان.
اگر شرکتی همکار ماست که خدمات مثلاً آی تی ما را انجام میدهد، باید موفق باشد. باید ثروتمند باشد. باید کارکنانش شاد باشند. تا در ارتباط و تماس با شرکت ما، کار ما هم بهتر انجام شود. کارکنان ما هم راضی باشند.
اگر شرکتی پیمانکار یک وزارتخانه است، باید ثروتمند باشد. باید پولهایش را به موقع بگیرد. باید صورت وضعیتهایش تا حد امکان به سرعت نقد شود، تا وزارتخانه هم برنامههایش را بهتر اجرا کند و سالهای بعد بهتر بودجه بگیرد و قدرتمندتر شود. اما اگر وزارتخانه، پیمانکار را غریبه دید و تلاش کرد با ایجاد رقابتهای ناسالم، آنها را وادار به پیشنهاد قیمتی کمتر از قیمت تمام شده در مناقصهها کند، در نهایت، چند سالی درگیر جلسات ادعا و پنالتی خواهد بود و در نهایت هم وزارتخانهای متروک میماند و وزیری مطرود و پیمانکاری فرسوده و کارکنانی خسته و کشوری نابود.
اگر من به عنوان مدیر دپارتمان، اختیاراتی از مدیر ارشدم میگیرم، باید این اختیار را به شکل معقول و منطقی بین همکارانم تقسیم کنم و وظایف را تفویض کنم. اینکه فکر کنم اختیار به دست آمده، ابزار جدیدی برای اعمال قدرت است و فاصلهی من را با تیم افزایش میدهد و قدرت مدیریت من را بهتر درک می کنند، راهکاری نادرست یا کوتاه مدت برای رشد و موفقیت است. مدیری رشد میکند که کارکنان واحدش، قدرتمند باشند. مدیرعاملی رشد میکند که معاونانش هر یک، در حد مدیرعامل یک شرکت بزرگ باشند. رییس جمهوری رشد میکند که وزرایش هر کدام در قد و قواره یک رییس جمهور باشند.
فلسفه به اشتراک گذاشتن دانش هم همین است. آنها که میآموزند و میآموزانند، رشد میکنند. آنها که میآموزند و انبار میکنند تا به موقع آن آموختهها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند، دیر یا زود، با تغییر فصل و تغییر سلیقه، باید لباسهای قدیمی را بدون استفاده و کاربرد، کنار خیابان بگذارند و رها کنند.
بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند برای بالا رفتن ما و ما پلهای برای رشد آنها و این بازی ادامه پیدا میکند. حتی اگر دیگرانی را دیدیم که از این بازی، سرپیچی و سواستفاده کردند، ما نباختهایم. ما تجربهای کسب کردهایم که شریک و همراه و کارمند و دوست توانمند و شایسته را از همراه ناشایسته تشخیص دهیم. این مهارت را دیر یا زود باید آموخت. چه بهتر که زودتر بیاموزیم.
در نوشتهی بعدی در مورد قوانین دیگری که در ذهن دارم بیشتر خواهم نوشت.
“هیچکس از متوسط اطرافیانش فراتر نمیرود” به نظر صرفا توصیفی از واقعیت است نه تعلیل آن.
چرا ما از متوسط اطرافیانمان بالاتر نمی رویم؟ شاید چون پورفسور کوچولوی درونمان ما را از ان منع می کند و صد البته با استدلال های قانع کننده خودش. اگر بخواهیم زیاد از سطح متوسط اطرافیانمان فاصله بگیریم متوجه نگاه های غریب اطرافیان به خود خواهیم شد … ” اوه ! فلانی رو !!! معلومه داره چی کار می کنه!!! ….” همان ضرب المثل مشهور که “به قطاری که سرعت بیشتری دارد بیشتر سنگ پرتاب می کنند.”
از دست دادن اطرافیان چیزی است که کمتر کسی آن را تحمل خواهد کرد. زحمتی که به فاصله عمرمان برای به دست آوردن این اطرافیان کشیده ایم را چرا باید هدر بدهیم ؟!!
به هر حال، این هم تنها یکی از علل مساله است
سلام علیکم بر استاد معظم
من خودم هستم و همه با من فرق دارند. من مال دنیای دیگری هستم
من عاشق تمام مردم هستم
من از هیچ کس کینه به دل نمیگیرم و به هیچ کس بی احترامی نمیکنم
خدا با من است و همراه من.
هیچکس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود
نمی دانم چرا این جمله نگاه من به آینده را دگرگون خواهد کرد
https://www.facebook.com/mohammad.r.jamshidi.1
بسیار ممنون موافقم
سلام آقای مهندس شعبانعلی
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم بابت تمام مطالب عالی و آموزنده اتون.
خدا حفظتون کنه . ان شاءالله هر جای این کره خاکی هستید تنتون سلامت و دلتون شاد شاد باشه .
به وجود نازنینتون واقعا افتخار می کنم .
سلام
دقیقا، منم موافقم این موضوع تو زندگی شخصی هم هست.
آدم ها احساس خوشبختی نمی کنند، مگر زمانی که اطرافیانشون هم این احساس رو داشته باشند.
تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
آدمی هر کاری رو واسه نفع خودش انجام می ده(مادی یا معنوی )بجز جاهایی مثل ایثار گذشت شهادت۰۰۰۰
شاید آدمی داره با شتاب به عقب برمی گرده کی مدونه راه کمال کدوم وریه
شاید هم کار مثبتی که ما انجام میدیم انرژی میشه که فکر ما رو می سازه و مارو به جلو میندازه
جناب آقای شعبانعلی زاده
با سلام
ممنون از متنتون. کاملاً منطبق بر تجربیات شخصی بنده نیز می باشد.
موفق باشید.
سعید – اهواز
متن فوق العاده زیباست . آنجا که می گوید “بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند برای بالا رفتن ما و ما پلهای برای رشد آنها و این بازی ادامه پیدا میکند.” احسنت به این طرز تفکر .
(از منفی بینهایت)……… (۵-)مدیرعاملی رشد میکند که معاونانش هر یک، در حد مدیرعامل یک شرکت بزرگ باشند. رییس جمهوری رشد میکند که وزرایش هر کدام در قد و قواره یک رییس جمهور باشند.(۴-)ذکر مصیبتی برای دانشگاهها…دانشگاه در ایران:نشد یا نخواستیم بشود؟ (۳-)من اینجا در حال اشک ریختن به حال همین مردمی هستم که بیرون پنجره راه میروند. زندگی میکنند. به آینده امیدوارند. تلاش میکنند و با تمام وجود در مسیر پیشرفت و توسعه میدونداما: در خلاف جهت! (۲-)ما هنوز مشکلی مثل Resource Scarcity Attitude را در کشور داریم که فکر میکنیم محدودیت منابع وجود دارد و به جان هم افتادهایم و یکدیگر را تکه تکه میکنیم و هیچکس وقت نمیگذارد که ببیند… (۱-) بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند… (۰)قسمتی از مقاله دکتر مهرزاد بروجردی منتشرشده در مهرنامه شماره ۳۸ (مهرماه ۱۳۹۳) – صفحه ۴۹ :دکتر حسین بشیریه همچون استادش حمید عنایت، با قلمی روان و دقتی ستودنی بهکار آموزش و پرورش نسل نوین ایران از راه انتقال اندیشههای اندیشورانی چون تامس هابز و برینگتن مور، یورگن هابرماس و میشل فوکو، پرداخته است. بیشک پرداختن به سویههای گوناگون آثار و اندیشههای دکتر بشیریه بیرون از توان من و حد این نوشتار مختصر است. بدینروی در این مقاله تنها به آموزهی توسعه سیاسی در اندیشهی ایشان ـ آنسان که در کتابهایی چون «موانع توسعه سیاسی در ایران»، «دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران» و «عقل در سیاست» ـ بازتابیده است، خواهم پرداخت….*همچون برینگتن مور بر آن است که ***توسعه سیاسی ***پیشنیاز توسعه اقتصادی و اجتماعی و… است* (اپسیلن) ببخشید که کامنتهایم خیلی بی ربط هستند و جان میدهند برای ماندن در انتظار بررسی…
سلام آقای شعبانعلی عزیز…
یه فکری هم به حال ما دانشجوها بکنید… خواهشاً یه پست درباره کسب و کار دانشجویی بذارید… چطوری می تونیم در دوره دانشجویی کسب درآمد و یا فروش داشته باشیم؟ الآن در دانشگاه ما (دانشگاه صنعت نفت اهواز) بچه ها در اتاق هاشون عسل، زعفران، خرما، شلوار، چراغ مطالعه و … می فروشند. خواهشا یه راهنمایی هم به ما بکنید تا بتونیم در حین تحصیل یک درآمدی برای خودمون داشته باشیم و فقط کار علمی و تلاش برای بالا بردن معدلمون نداشته باشیم!! آدم وقتی بچه هایی رو میبینه که در مقطع ارشد هستند و صبح زود میرند سالن مطالعه و تا چندین ساعت اونجا می مونند و درس میخونند واقعا یه حالی میشه … ای کاش کسی یه راهنمایی درست و حسابی به من می کرد، علاقه شدیدی به فروش دارم و دوست دارم هر چیزی گیرم میاد رو بفروشم… ولی متأسفانه خانواده مخالفند… اگر راه چاره رو میافتم همین امروز درس رو میذاشتم کنار و میرفتم دنبال علاقم… (با توجه به اینکه مقطع لیسانس رو مهندسی نفت در دانشگاه تهران خوندم و ارشد هم در دانشگاه صنعت نفت هستم و از لحاظ استخدامی هیچ مشکلی ندارم)…
واقعا از خوندن مطالب و نوشته هاتون لذت می برم
من دبیر کنکور و مولف کتاب هستم
این جمله اتون رو خیلی تو کار باهاش برخورد می کنم
” فلسفه به اشتراک گذاشتن دانش هم همین است. آنها که میآموزند و میآموزانند، رشد میکنند. آنها که میآموزند و انبار میکنند تا به موقع آن آموختهها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند، دیر یا زود، با تغییر فصل و تغییر سلیقه، باید لباسهای قدیمی را بدون استفاده و کاربرد، کنار خیابان بگذارند و رها کنند.”
ممنون
از روزی که اینو ازت شنیدم در بررسی اطرافم مدام در پستوی ذهنم چک میکردم که چقد درسته این حرف.واقعیت اینه که درست بوده و هست ظاهرا.مفید هم هست.چون باعث میشه مغرور نشی و از طرفی اعتماد به نفستو هم از دست ندی.چون همونطور که تو فراتر نمیری اونا هم نمیرن!
یه مغازه داریم میشه ده نفر توش کار کنن.مثلا یه فروشگاه مواد غذایی بزنی.حساب کردم دیدم اگه اون کارو بکنم در مقایسه با وقتی که خودم تنها یه کار دیگه بکنم میزان در آمدم کمی پایین تر میشه.یعنی تنها توش یه کاری غیر از فروشگاه بکنم شاید فقط کمی در آمدم بیشتر میشه.ووقتی هم میبینم کسانی شاید ثروتشون بیشتراز بقیه باشه شاید به این دلیله که کسب و کاری ندارند.مثلا فرض کنید طرف ۵۰۰ میلیون ارث بهش رسیده کل پولشو میذاره بانک و ماهیانه تقریبا ۱۰ میلیون سود میگیره حالا بیاییم اینو با اطرافش مقایسه کنیم می بینیم طرف یه کسب و کاری راه انداخته ۷ نفر توش کار میکنن مدیره ۴ تومن گیرش میاد بقیه ماهی یه تومن.یه جورایی وقتی تو بطنی تبادل گرمات با محیط آهسته است ولی وقتی یه سرمایه داری و تو کار و ریسک نمیندازیش تبادلت با محیط کمه و…
خلاصه اینکه قانون قابل تاملیست.
سلام خدمت همه اونهایی که نظر دادن مخصوصا اونهایی که با نظرشون مخالف بودم
ولی یه چیزی
این هزینه هایی که صرف تجربیاتمون شده که مهمترینش وقته
چی میشه
تازه بعضی وقت ها طرف مقابلمون از ارائه تجربه تو هیچ تغییری نمیکنه
حتی نگاه کردنش
تقصیر تجربه نیست ها
فکر طرف روی چیزای دیگه ای قفله
مثلا چرا یه معلم تمام زندگیش رو صرف بالا بردن بقیه میکنه ولی تا آخر خودش همونه
بعضی ها هم تدریس خصوصی کردن رفتن بالاتر
به نظرم اینجا دو دوتا چهارتا نیست
نمیشه
فقط یه چیزی مثل پاداش اخروی میتونه راضیت کنه
و چون معنی زتدگی رو نفهمیدیم چه برسه به آخرت
توش لنگ میزنیم
آقای شعبانعلی راجع به معنی زتدگی با این دید کامنت بذار
دوستان بیان تجربه شون رو راجع به معنی زندگی رو بگن
تجربهه رو بگن
تا با مطرح شدن این نگاه هم یه جور دیگه ای ببینیم و هم دوستان به هم کمک کنن به بالا رفتن
سلام آقای شعبانعلی بزرگوار…
چند روز هست که چیزی نمینویسید… خیلی دلم تنگگگگگگگگ شدههههه… هرجا هستید آرزوی لحظات پر از شادی و شادابی را برایتان دارم… ممنونم که هستید
موافقم،
و خودم تو جاهای مختلف که مشغول بودم لمسش کردم،
اما سوال اینجاست که چه طور می شه متوسط اطرافیانت و بالا ببری؟
سلام آقای شعبانعلی با تشکر از مطلبتون….به نظرتون اسم روی کسب و کار تأثیر داره من میخوام مزون لباس بزنم برای خیاطی اگه چند تا راه کار مفید برای پیشرفت کار بدهید ممنون میشم….
سلام – شرمنده نظر میدم – یکی از مهمترین چیزها همون اسمه که روی کسب و کار تاثیر میگذاره به نظرت برند آدیداس با یه برند گمنام دیگه میتونه یکی باشه – فرد با اسم آدیداس یاد ورزش و پوشاک ورزشی میافته و سالها شرکت آدیداس تلاش کرده که شرکتش تو این زمینه معرف بشه – برای انتخاب اسم سعی کن اول اینکه اسم کسب و کارت کوتاه – ساده و با معنی باشه و یا چیزی را در ذهن طرف مقابل تداعی کنه – دوم اینکه اسمت شبیه اسم تجاری دیگه ای نباشه ( البته اگه نمیخواهی از تبلیغ برند دیگه ای سو استفاده کنی ) مثلا برند sony خیلی معروفه و یه شرکتی اومده بود sonu را ابداع کرده بود که به نوعی سو استفاده حساب میشه – به نظ من اسم مزون لباس هم باید به روز باشد و هم برگرفته از یک مد باشد تا به طرف مقابل به نوعی این فکر را منتقل کند که مدل لباسها با مد روز اروپا یا امریکا پیش میرود و یا اگر مدل لباسها سنتی است به نوعی سنتی بودن را القاء کند. در آخر اینکه زمان نمایش لباسها باید نور محیط ، آهنگ پخش شده و حتی حرارت سالن ، رنگ غالب و همچنین رایحه مد نظر گرفته شود.
بهنام با تو موافقم که اسم خیلی مهمه و مهمه که تکراری نباشه .. اما درمورد معنی اسمها ، یک مساله وجود داره ، اینکه معنی یک اسم در خود اون اسم نیست بلکه در هویتیه که صاحب اون اسم به اون میده .. من رو اطرافیانم با نام سعید میشناسند چه کسی واقعا اهمیت میده که معنی لغوی سعید یعنی خوشبخت؟ اطرافیانم وقتی اسم سعید رو میشنوند اولین (یا شاید تمام) چیزهایی که به ذهنشون میرسه رفتار من جایگاه من گذشته من امروز من و شاید برنامه توسعه و فردای من واسشون تداعی میشه و اهمیت معنی اسمم اهمیتی نداره! در اینجا شاید واقعا آدیداس جور مایکروسافت مینو الجی بنر و… معنی خاصی داشته باشه اما اهمیتش چیه؟ مهم اینه که وقتی اسم مینو آدیداس اپل و… رو میشنویم یک رشته خاطرات و هویتها برای ما زنده میشه درواقع صاحب اون نام معنیای خاص رو برای اون نام با رفتارش و تعاملاتش ایجاد کرده. حالا اهمیتی نداره که اولین بار مینو چرا مینو شد و بنز چرا بنز یا چرا سامسونگ رو سامسونگ نامگذاری کردند .. برای من فقط این مهمه که مزونی وجود داره با نام برشکا که پوشاک طراحی و تولید میکنه دیگه چه اهمیتی داره که معنی لغوی “برشکا” چی هست؟ مهم اینه که در ذهن من بعنوان مخاطب ، برشکا یک هویت برای خودش کسب کرده و فقط و فقط این مهمه و همونطور که خودت گفتی مهم اینه که تکراری و کپی نباشه ..
با سلام جناب مهندس شعبان علی مثل همیشه به نکته جالب و ارزشمندی اشاره فرمودید . دقیقا درست می فرمایید همنشینی با طبقات به مراتب بالاتر از خودمان گاها باعث خسارات جبران ناپذیری می شود .
با متنی که نوشتی موافقم به جز این پاراگراف آخری:
“”بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند برای بالا رفتن ما و ما پلهای برای رشد آنها و این بازی ادامه پیدا میکند. حتی اگر دیگرانی را دیدیم که از این بازی، سرپیچی و سواستفاده کردند، ما نباختهایم. ما تجربهای کسب کردهایم که شریک و همراه و کارمند و دوست توانمند و شایسته را از همراه ناشایسته تشخیص دهیم.””
من به دید بالا بردن اطرافیانم، در اصطلاح آموخته هایم را به انها می آموزم ولی بعد میبینم اطرافیانم مثل من فکر نمیکنند و آنها که الان به فکر بالا رفتن هستند از من جدا میشوند و من اطرافیانی که میخواستم بالا ببرمشان را از دست دادم. من الان ۲ سوال دارم:
۱٫الان ججوری میتونم جواب این حسی که الان دارمو بدم؟
این جمله من را قانع و ارضا نمیکند: “”حتی اگر دیگرانی را دیدیم که از این بازی، سرپیچی و سواستفاده کردند، ما نباختهایم. ما تجربهای کسب کردهایم که شریک و همراه و کارمند و دوست توانمند و شایسته را از همراه ناشایسته تشخیص دهیم.””
من نمیتوانم بعد ار این همه مدت این گونه جواب خودم رو بدم که :(عیب ندارد، بجاش شریک شایسته را از شریک ناشایسته تشخیص دادی) مگر کل اطرافیانی که من به دید بالا بردنشان دارم چقدر است؟ آدمی دوست و آشنا زیاد دارد ولی اینکه به امید پیشرفت به اطرافیان نگاه کنی و بخوای این مسیرو با اونا بری از تعداد اونا کم میکنه و فقط با جند نفر این کارو میشه انجام داد.
۲٫من جه کاری از دستم بر میاد که این اتفاق نیفته؟
سلام و خسته نباشید.انچه که عنوان فرمودید رو در حوزه کاری خودم درک کردم.من اصطلاح و ابیاتم همیشه این بود که در کار همدلی و روح همکاری نهادینه بشه.حس تعلق و رضایت باعث رشد مجموعه خواهد بود.اشتراک دانش باعث این حس میشود.
ممنونم از انتشار مطلبتون .. مطالعه کردم و مثل همیشه لذت برم .. مواردی که در ذهن داشتم رو گفتنیها رو دوستان گفتند 🙂 خواندم و لذت بردم ..
.
همراه شما هستیم .. سعید عباسپور //
حکایتی از عبید زاکانی:
خواب دیدم قیامت شده است.
هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: « عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟ »
گفت:
« میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله. »
خواستم بپرسم: « اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند… »
نپرسیده گفت: گر کسی از ما ، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پايش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
آورده اند روزی شیخ ومریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی. مریدی گفت:” یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟” شیخ گفت:” نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.” راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:” قاعدتن نباید این طور می شد!” سپس رو به پخمه کردی و گفت:”تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟” پخمه گفت: آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد…
و اینگونه بود که در مدیریت ، شاخه ای به نام مدیریت زمان!!! ایجاد شد…
سلام
محمد رضاي عزيز، قانون اول كسب و كارت بسيار قابل تامله و البته آموزنده
نوع نگاه و نگرشت به خيلي از مسائل زندگي واقعاً جالب و متفاوته
مشتاقم تا قوانين بعدي رو برامون بنويسي و مطمئنم كه درس هاي خوبي ازشون ياد ميگيريم
محمدرضای عزیز.
با سلام و تشکر قلبی و عمییییییییییییییق از زحمات خودت و تیم همراهت.
این قانونی که شما مطرح کردی پشتوانه های قوی براش وجود داره. در اقتصاد یک تئوری در رابطه با توسعه داریم به اسم «تئوری متن-حاشیه». این تئوری می گه شما هیچ گاه در یک حاشیه توسعه نیافته نمی تونید یک متن توسعه یافته ایجاد کنید. دلیلشم اینه که متن و حاشیه رو هم اثر می ذارن. مثالهای اقتصادیش زیاده اما با توجه به موضوع بحث من چند تا مثال می زنم. تو یه سازمان به ندرت بتونی واحدی رو پیدا کنی که خیلی متفاوت از بقیه باشه. ما به عنوان یک واحد اگه می خوایم خیلی رشد یافته عمل کنیم باید حاشبه خودمون رو رشد بدیم تا بتونیم در سطح بالاتری به رشد ادامه بدیم وگرنه متوقف می شیم.
تو سازمانهای ما، تو هر صنعت کمتر می تونی سازمانی رو پیدا کنی که خیلی متفاوت از بقیه باشه.بخاطره همینه که تو هر سازمانی می ری می بینی آسمون تقریباً همون رنگه.
به نظرم این نگاه زائیده تفکر سیستمیه. به قول شما چه بخوایم و چه نخوایم سیستم ها وجود دارند. ما در یک سیستم هستیم. تو یه سیستم که شما نمی تونید یه عضو خیلی برجسته پیدا کنید. اگر هم وجود داشته باشه ناچار باید با بقیه هماهنگ بشه. اجزای یه سیستم با هم رشد می کنن. یه آدم لاغر و ضعیف نمی تونه فقط یکی از بازوهاش شبیه بازوی آرنولد بشه.
عاليست ….اگر رقيبان رفيق باشند و رفيقان در رقابت دشمني و عناد نكنند …ايده ال است اگر همه انهايي كه با انها كار ميكنيم اصول اخلاقي و اخلاق كاري انها برايمان مشخص باشد اصول كاري اگر مشخص باشد قاعده بازي هم تعريف شده و تغيير ناپذيره
وقتی تعدادی پرنده، توی یک تور بسته دارن پرواز می کنن، میزان ارتفاعی که بالاترین پرنده ها می تونن بالا برن، به میزان ارتفاعی بستگی داره که پایین ترین پرنده ها پرواز می کنند. برای همین بلندپروازترین پرنده ها، اگه به کوتاه پروازترین پرنده ها کمک نکنند، نمی تونن از یک میزانی بالاتر برن.
اشکالش اینه که توی زندگی آدمها، ما اون تور دور و برمون رو نمی بینیم. فقط وقتی که بالهامون در اثرش زخمی شد، متوجه اش می شیم.
و خیلی وقتها چون متوجه این قانون نیستیم، نمی فهمیم که طی چه فرایندی بالهامون زخمی شدن، و میریم به اشتباه نزدیکترین مقصر رو انتخاب می کنیم، درصورتیکه اگه خوب بررسی کنیم، درحقیقت مقصر اصلی خودمونیم.
سلام آزاده اَم عزیز
بسیار تشبیه زیبایی کردین و واقعاً همینطوره که میگین . خیلی وقت ها تا زمانی که در حال انجام یک کار هستیم ، دید درستی از واقعیت های اطرافمون نداریم و حتی دوستان و اطرافیانی (خیرخواهان) که قصد دارن ، ما رو متوجه اشتباهمون هم بکنن ، معمولاً گوش شنوا ، نداریم و تا زمانی که خودمون عملاً چوب اشتباهاتمون رو نخوریم ، درس نمیگیریم و تغییر رویه نمیدیم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام به محمدرضا ی عزیز
بابت شروع این موضوع خیلی خیلی ازت ممنون و سپاسگزار هستم
و امیدوار به دیدن روزنوشت های خوندنی شما به طور مرتب
+استاد من چند وقتی هست در دانشگاهی که تحصیل میکنم…در قسمت انجمن دانشجویی مسئولیت کوچکی دارم…و خوشبختانه این انجمن بودجه سالانه خوب و قابل توجه ای برای کارهای فرهنگی و هنری و علمی داره…خیلی دوست دارم که بتونیم از کسی مثل شما برای سخنرانی دعوت کنیم و بعد از سالها شاگردی مجازی شما این بار بتونم از نزدیک از شما درس یاد بگیرم
من فردا با خانم قلی پور برای این کار تماس خواهم گرفت
فقط امیدوارم این برنامه با حضور شما بتونه اجرا بشه
++ نکته ی مهمی که هست اینه که اصلا دوست ندارم حالا که امکان برگزاری همچین برنامه ی خوبی رو داریم این بودجه صرف کارهای بی مورد و بی بازده و برای راضی کردن مسئولین بالادستی انجام بشه
+++ * از همه ی دوستانی که این کامنت و مطالب این خونه رو میخونند هم درخواست دارم اگه برنامه و طرح خوبی دارند که قابلیت اجرا در محیط دانشگاهی رو داشته باشه از من و کسانی که اینجا رو میخونند دریغ نکنند
(اگه برنامه هایی رو که در زمان دانشجویی خودتون اجرا شده بوده و مورد توجه شما قرار گرفته رو هم پیشنهاد بدید…بسیار بسیار ممنونتان خواهم بود)
سلام
طبق معمول این مطلب هم من رو به فکر فرو برد، … من هم از دوست دانشمندی شنیدم که چند سال پیش گفت ” اگر برای محصولت به طور کلی(مادی و معنوی) چند تا ورژن و نسل بعدی رو پیش بینی نکرده باشی و فقط یک محصول و طرح داشته باشی، همیشه میترسی رقبا ازت کپی کنند در حالیکه اگر از قبل فکرش رو کرده باشی باید از کپی طرحت خوشحال باشی چون حداقل تو میشی سر سلسله یه شاخه از بازار و ورژن بعدی رو عرضه می کنی و …”.
متاسفانه نگاه ها در خیلی از موارد سطحی هستش، اگر مدیر باشی همه چیزو دودستی می چسبی و هیچ تفویض اختیار نداری، اگر کارمند باشی … اگر تولید کننده باشی… اگر کارآفرین باشی … اگر دانشجو یا استاد باشی و …
اگر مردم و حاکمیت، حداقلی از نگاه سیستمی می داشتند و حواسشون رو به همه جای کشتی گیر افتاده تو طوفان خودساخته، جمع می کردند، رفاه و پيشرفت جمعی رو به نوع فردی اون ترجیح میدادند، همونقدر که نگران تربیت و رشد فرزندان خودشون هستند لااقل برای بچه هایی که مستقیم با فرزندانشون در ارتباطند نگران بودند، اگر مازراتی سوار میشدند شرایط رو برای تهیه یه ماشین معمولی برای زیردستان فراهم می کردند و … اون موقع زندگی خیلی زیباتر میشد.
محمد رضا جان خیلی زیبا گفتی که با بالا بردن سطح متوسط میشه به ترقی پایدار و لذت بخش دست یافت.
خیلی وقت پیش مطلبی از بیل گیتس دیدم در همین رابطه که از جامعه بعنوان سطل قیری یاد کرده بود و گفته بود که ما هر چقدر در بالای این سطح باشیم باز اگر کل سطح قیر بالا نرود ما نمی توانیم بالا برویم …