این متن را مدتی پیش در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم. اینجا مینویسمش تا بماند…
بودا با صدایی شمرده حرف میزد. آرام و مطمئن.
تو گویی راز هستی را یافته است و میکوشد در قالب ساده ترین کلمات آن را بیان کند.
مردم پشت به پشت ایستاده بودند.
گفت: دنیا یعنی رنج. هر لذتی رنجی در پی دارد. شادی دل سپردن،عذاب دل بریدن را به همراه دارد و چنین است هر دلبستگی: دل نبندید تا طعم رنج را نچشید.
سنگریزه ای را برداشت و بر روی زمین حک کرد:
به هیچ چیز دل نبندید. به هیچ انسانی. به هیچ چیز. حتی یک شی بیجان.
بلند شد. آرام آرام گام برمیداشت و در میان بهت مردم دور می شد. ناگهان ایستاد. بازگشت. سنگریزه ای را که با آن جملات حکیمانه اش را نوشته بود، برداشت و در جیب نهاد. به یادگاری سخنرانی مهمی که برای مردم در آن مکان داشت…
آخرین دیدگاه