مقدمه – احتمالاً میدانید که ما در دوره MBA متمم، درسی داریم به نام داستان کسب و کار. در این درس، هدفهای متعددی را دنبال میکنیم که برخی از آنها واضح است و برخی را تا امروز وادار نشده بودم که بگویم. ما با مرور داستانهای مربوط به شرکتها و سازمانهای مختلف، موفق یا شکست خورده، میخواهیم خاطرات مشترکی را برای تمام دوستانمان بسازیم تا وقتی با هم درسی را میخوانند یا بحث میکنند، زبان و کلماتشان مشترک باشد. همینطور معمولاً از داستانهایی استفاده میشود که بار آموزشی ضمنی هم دارند و در درسهای دیگر میشود از آنها کمک گرفت. از سوی دیگر، هر کسی در محیط کسب و کار و جلسات کار و قرارداد و مذاکره، باید به داستانها و حرفهای مختلف مجهز باشد و بعضی وقتها به شوخی میگویم که یک مذاکره کننده، جعبهی مارگیری پر از داستان و روایت داشته باشد تا به فراخور جلسه، با بکارگیری آنها فضا را مدیریت کند و داستان کسب و کار – بدون اینکه تا به حال مستقیماً گفته باشیم – چنین ابزاری را ایجاد میکند.
علاوه بر این موارد که سیاستهای گروهی است، من دغدغههای فردی خودم را هم دارم. من زندگی را از طبقات متوسط رو به پایین جامعه آغاز کردهام و بعدها آموختم که ندانستن برخی چیزها، میتواند مسیر رشد را محدود یا مسدود کند. هنوز چند سال بیشتر نگذشته است از زمانی که به پاداش کمک در فروش یک محصول، خودنویسی تمام طلا را به من هدیه دادند و من چون فکر میکردم حتماً آب طلاست و مگر هیچ دیوانهای خودنویس تمام طلا تولید میکند یا استفاده میکند، خیلی ساده و بیهیجان، جعبهی شیک آن را – که دیدن جعبههای شیک تقلبی چینی آنها را برای ما عادی کرده است – باز کردم و خودنویس را در آوردم و ته کیفم انداختم! طرف مقابل، یک ساعت زمان لازم داشت تا جوری که غرور من آسیب نبیند لا به لای حرفها اشاره کند که آن چیزی که گوشهی کیفت انداختی، بیش از صد برابر کیفت قیمت دارد! از این مثالها در زندگیم کم نداشتهام، اما فکر کنم اشارهای به ماجرا، برای مخاطب هوشمندی که این نوشته را میخواند، بیشتر از حد کفایت باشد.
این است که به عنوان یک مسئولیت فردی، همیشه در دلم داشتهام که به آرامی و بیصدا، ضمن تامین تمام هدفهای اولیه که گفتم، مراقب کسانی باشم که در لایههای پایینتر جامعه هستند و حق دارند و باید فرصتی داشته باشند تا به لایههای بالاتر راه پیدا کنند. مسئول دولتی نیستم و هرگز هم نمیخواهم بشوم، تا با سیاستگذاری این روند را تسهیل کنم. اما به عنوان یک معلم، میتوانم لا به لای حرفهایم، سرنخهایی را به آن محمدرضا شعبانعلیهای هجده ساله و بیست ساله و بیست و چندساله بدهم، تا وقتی با افرادی از طبقات اجتماعی بالاتر مینشینند، احساس فاصله کمتری کنند و به خاطر ندانستن چیزهایی که دانستنشان هم ارزشی ایجاد نمیکند، احساسهای بیهودهی تلخ را تجربه نکنند.
حالا که همه آنچه را در ذهنم میگذرد و با شما در میان گذاشتم خواندید و دانستید، میتوانید حدس بزنید که چرا در داستان کسب و کار متمم، مثلاً برند مون بلان و تاریخچه آن نقل میشود. یکی از دوستان خوب متممی من، در زیر آن نوشته، نقلی از سعدی آورده بود و اینکه: «ظاهراً به همین لباس زیباست نشان آدمیت و معنای مثلهای قدیمی وارونه شده است و …».
برای آن دوستم، حرفهایی را نوشتم. اما سبک نشدم. گفتم اینجا برای شما هم کمی ویرایش شدهی آن را نقل کنم:
دوست خوبم.
اگر بخواهم نظر شخصی بدهم (که در متمم به ندرت این کار را میکنم چون کار یک تیم را نباید تابع سلیقه شخصی خودم کنم) باورم بر این است که نمیتوان روح و جسم را، شرف و رفاه را از هم جدا کرد.
آنها که شرافت را از رفاه و ثروت جدا کردند، دیدیم که خود عموماً در خلوتشان چگونه شرافت جامعهای را با رفاه شخصی معامله کردند و میکنند.
شاید – به دید من – زمان استفاده سودجویانه یا ساده اندیشانه از حرفهای سعدی و سایر بزرگانمان گذشته است. آن زمان «سکه» بود اما «پول» اختراع نشده بود. به معنای دیگر اقتصاد تعریفی بسیار متفاوت داشت و «اعتبار» به عنوان بخشی از قیمت مسکوکات معنا نداشت: سکهای که در دست تو قرار میگرفت، از جیب من رفته بود و چنین بود که ثروت، گاهی در دید برخی مذموم شمرده میشد.
اختراع پول، که بدون انکار حاصل نبوغ غربی است – همچنانکه اختراع سکه، حاصل نبوغ اهل خاورمیانه و شرق دور است – این فضا را ایجاد کرد که اسکناس، علاوه بر طلا، به اعتبار ایجاد شده توسط من و تو هم تکیه کند و همه مردم یک جامعه به صورت بالقوه بتوانند ثروت و رفاه را تجربه کنند.
امروز، اگر داشتن خودکاری گران قیمت یا خودرویی لوکس، آرزوی دست نیافتی بخش بزرگی از جامعه ماست، سو استفاده و سو تعبیر توصیههای اخلاقی قدیمی و راضی کردن مردم به اینکه لباس زیبا نشان آدمیت نیست، کاری خلاف اخلاق و دور از شرافت انسانی است.
باید کم توانی و شور زیاد انسانی و شعور کم اقتصادی و فساد شدید اخلاقی خود را بپذیریم و برای توسعه رفاه مردممان تلاش کنیم.بله. بله. حتماً لباس و خودرو و خودکار، معیار شرافت نیست، اما تلاش نکردن هر یک از ما برای مدیریت و توسعه اقتصاد به شکلی که دسترسی به لباس و خودرو و خودکار لوکس، برای همه اقشار جامعه قابل تصور نباشد، ناشرافتمندانه ترین است!
(زمانی که در اتریش، در یک کلاس درس در دبیرستان به عنوان مهمان حاضر شدم، معلم میگفت: بچهها. درست است که هر کسی از هجده سالگی میتواند با یک وام ساده لکسوس بخرد و سوار شود، اما کاش اول کمی کار کنید و در شغلتان رشد کنید و بعد به دنبال زندگی لوکس بروید. باید اول ذهن شما رشد کند بعد مدل ماشینتان!)
روزه گرفتن، وقتی معنای عبادت پروردگار دارد، که چیزی برای خوردن باشد و نخوری. اما اگر در بیابان تشنه و گرسنه ماندی و نیت روزه کردی، کاری جز خودفریبی و خدافریبی نکردهای.
آرزوی من و همه همکاران من که در این پروژه، به اندازهی توان ضعیفمان، برای توانمندسازی هموطنانمان میکوشیم این است که تهیه خودرو لوکس و خودکار لوکس و خانه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیتهای اقتصادی. در غیر این صورت، سعدی و حافظ و دیگران، جز به درد منبر و مدرسه نخواهند خورد.
با سلام به استاد ارجمندم
ما آدمها گاهی اوقات در مرکز از خصوصیات اخلاقی خود که برگرفته از اعتقادات عرف و اجتماع و احساسات یا شواهدمان مانند یک محور X,Y,Z قرار می گیریم که هر کدام از این ها ما را به سمت خود می کشد.و انتخاب برای ما به نوعی سخت می کند.
با کلامتان کاملا موافقم و پیرو آن به دو مورد می خواستم اشاره کنم.
نقل قول ار یکی از دوستانم-از استاد عزیز جناب دکتر شریعتی که گفتهاند ما آدم ها فکر می کنیم که آنهایی که فقیرند به خدا نزدیکتر و یا اصطلاحا آدم های با خدایی هستند و کسانی که ثروتمندند از خدا دور و اصطلاحا بی خدا که اگر این چنین باشد باید بگویم اگر کسانی که باعث فقر دیگران می شوند خیلی خیلی به خدا نزدیکترند…!!!
مورد دیگر که در قرآن کریم اگر اشتباه نکنم سوره نحل می باشد پیرو همین موضوع که در آن از نعمت های خدا بیان شده و مثالهایی زیادی هم آورده که برای ما انسانهاست پس تفکری که باید به عنوان یک انسان برای ارتقا سایر همنوعانمان داسته باشیم بسی شایسته تر و نیکوتر است.
با سپاس
اینجانب به شخصه مدل اقتصاد و توسعه یافتگی کشورهای اسکاندیناوی را بسیار بیشتر از مدل کشورهای سرمایه داری نظیر امریکا می پسندم و احساس می کنم همانطور که خودتان نیز بر رجحان آرامش و رضایت بر موفقیت تاکید دارید حتی سوار شدن آخرین مدل ماشین های لوکس دنیا و زندگی کردن در مجلل ترین کاخ ها نیز هنگامی که در حاشیه ده کیلومتری زندگی شما هموطن تان حتی از تهیه غذای مغذی برای فرزندانش عاجز باشد پشیزی نمی ارزد و ثروت آفرینی تنها با هدف ارتقا سطح رفاه کل جامعه و کاهش فقر (به عنوان پدیده ای توزیع شده در کل جامعه) در کل اجتماع ارزشمند است
شاید بحرانی که بنده از آن می هراسم پیدا کردن حس تافته جدابافته و خودشیفتگی در اثر تخدیر لوازم لوکس و دارایی تمرکز یافته است و الا ارزش آفرینی و منتفع شدن از مواهب آن هم توسط خود فرد و هم کل جامعه امری سترگ و ستودنی است
چرا که در دین اسلام نیز داریم: کاد الفقر ان یکون کفرا: نزدیک است که فقر به کفر بی انجامد
به نظر من هم شعر سعدی صحیح است و هم سخن آقای شعبانعلی
به نظر آقای شعبانعلی باید جامعه ای ثروتمند داشت تا بتوان در آن به افراد، توصیه شعر سعدی را کرد که لباس زیبا و ثروت خود را نشانه آدمیت ندانند ولی در جامعه فقیر بخصوص جامعه فقیری که می توانست ثروتمند باشد توصیه سعدی را بازگو کردن سخنی از جنس دست به گوشت نرسیدن است بخصوص اگر از جانب کسانی باشد که خودشان در نهان آن کار دیگر می کنند!
پست اخیر مهدی خلجی رو در صفحه فیسبوکشون داشتم میخوندم ، مرتبط هست به بخشی از همین حرفهای محمدرضا، میذارمش اینجا شاید خوندنش برای بعضی دوستان مفید و جالب باشه:
“یکی از شومترین میراثهای صوفیه، لذتستیزی و دنیاگریزی است و تقدیس فقر و رنج. این میراث در عصر جدید با انقلابیگری و نفی «مظاهر سرمایهداری» در ایران ترکیب شد، چه در نسخهی مذهبی چه در روایت غیرمذهبی. حاصلاش ترویج ابتذال در سبک زندگی و ذوق هنری و منش فکری و تباهی زبانی است. حتا وقتی انقلابیهای قدیم، به نحوی ثروتمند میشوند – یا با زد و بند با نظام فاسد اقتصادی یا با بازگشت به تجارت پدری – به سختی میتوانند از ابتذال رهایی یابند، فرهنگ نوکیسگی در سراپای زندگی و رفتارشان نمایان است حتا وقتی از فرهنگ حرف میزنند.”
سلام
تورو خدا يكي به من بگه و منو از اين برزخ نجات بده ؟؟؟
من از سال ۱۳۷۰ تا حالا كار مي كنم و خدارو شكر هميشه به خوبي گذشته ، ولي از اونجا كه سرپرستي خانواده ام رو به عهده گرفتم ، هيچ پس اندازي ندارم و همه ي درآمدم صرف امور جاري شده (از قبيل امور رفاهي ، دانشگاه، درمان و غيره)!! حالا اگر بخوام غصه بخورم كه هيچ فايده اي نداره ! تازه چرا غصه بخورم چون ثمره تلاش هايي كه كردم جلوي چشتم هستند و شاهد رشد عزيزانم هستن ولي انصافا براي خودم اندوخته اي ندارم ۱ از اين به بعد كه همه اعضاي خانواده ام رو سروسامون دادم و حالا تنها موندم مي تونم به ثروت اندوزي فكر كنم و يا اصلا چه كار كنم؟ بلد نيستم پولدار باشم ولي خيلي دوست دارم باشم ! ميشه الان كاري كرد كه شرايط عوض بشه ؟ باور كنيد كه بلد نيستم چه كنم …..
دوست عزیز ، nadereh جان سلام
اول باید بهتون تبریک بگم برای این از خودگذشتگی و بزرگواری که نسبت به اطرافیانتون داشتید . تا حدود زیادی درک می کنم که چه حسی دارید و احتمال میدم که اطرافیان عزیز هم ، خیلی این ایثار و از خود گذشتگی شما رو باور ندارن و به نوعی ، پس از گذشتِ زمان ، این رویکرد شما ، به نوعی وظیفه برای شما تبدیل شده و خیلی رنگ و بویِ محبت ، از نظرِ بقیه ، نداره 🙁 امیدوارم زیاده روی نکرده باشم 🙁
دوست عزیزم ، در موارد مشابه ، فقط همین حسِ رضایتِ درونی و قلبی هست که میتونه به ما ، حسِ آرامش و شادی بده . در موردِ اینکه از این به بعد ، چه رویکردی باید داشته باشین ، من هم منتظر می مونم تا محمدرضا جان یا تیم محترمشون ، ما رو راهنمایی کنن 🙂
فقط یه نکته رو بگم : nadereh جان ، چون شما روحیۀ بخشش و گذشت دارید ، فکر می کنم میتونین اینطوری به مسئلۀ پولدار یا ثروتمند شدن فکر کنید که اگه به اون جایگاه مالی و اقتصادی برسید ، میتونین به اطرافیانتون بیشتر و کاملتر ، کمک کنین و با اینکار ، به رضایتِ قلبی و شادی درونیِ بیشتری ، دست پیدا کنین
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام. احتمالا در یک سیستم اقتصادی و اجتماعی سالم می باید در ازای درستکاری و کار آمدی و صداقت و علم و تخصص بیشتر موقعیت اقتصادی و اجتماعی و شغلی بالاتری نصیب افراد شود.اما در یک سیستم بیمار که پر رویی و بی حیایی و زیر آب زدن و کلاهبرداری به شرط گیر نیافتادن ارزش محسوب میشود و برای پیشرفت باید دیگران را به هر قیمتی له کرد و جلو رفت و با ظاهر سازی بدنبال میانبرهای آنچنانی بود وبه قول استاد شعبانعلی با پرتاب شرافت و عزت نفس مثل موشک جلو رفت واقعا کار هرکسی نیست که تن به این بازی هنرمندانه! و زیرکانه! بدهد. شاید شما هم مثل بسیاری این را به حساب توجیه و تنبلی و بی هنری و بی لیاقتی من و امثال من بگذارید اما به نظر امثال من یا باید بیماری سیستم را درمان کرد یا چشم ودل سیرانه! به قناعت پرداخت و یا حریصانه به قول هموطنان زرنگ “گرگ” بود و پیرو مکتب بابک زنجانیها ! البته شاید هم با نبوغی در حد بسیار بالا بتوان مثل یک بند باز فوق حرفه ای با حفظ عزت نفس از میان دره زندگی در سیستم بیمار به سلامت عبور کرد و رفاه راتجربه کرد! و از زندگی لذت برد! با پوزش فراوان (آنقدر قانع شدیم در این زندگی که ماندن در انتظار بررسی شما هم برایمان غنیمت است)