بعد از یک توقف نسبتاً طولانی، دوباره فرصت مناسب پیدا شد و میتوانم به تألیف کتاب پیچیدگی ادامه دهم.
تغییراتی که این نسخه نسبت به نسخهی قبلی دارد:
- اضافه شدن اشارهای به داگلاس آدامز در ابتدای بحثِ جستجوی پاسخ (صفحه ۲۲۲) که برای خودم بسیار مهم است.
- بازنویسی و اصلاح صفحات ۲۲۲ تا ۲۲۶
- صفحات ۲۲۷ تا ۲۳۷ هم اضافه شدهاند که در آنها مقدمهای بر بحث بهینهسازی و الگوریتم ژنتیک مطرح شده (مطالب اضافه شده، هم ناقص هستند و هم هنوز، خودم حس میکنم تا روان و شفاف شدن، فاصلهی زیادی دارند. اما به هر حال، انتشار در همین وضعیت، مرا بیشتر به اصلاح و ویرایش و تکمیل متن، ترغیب میکند).
دانلود کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (فایل PDF)
دربارهی کامنتها
تعدادی از کامنتها را جواب ندادهام که بخشی از آن به خاطر تراکم کارها بوده و بخشی دیگر به خاطر اینکه میخواستم پشت سر هم دربارهی پیچیدگی حرف نزنم و ننویسم تا فضای وبلاگ خستهکننده نشود.
به هر حال، چون همهی کامنتها تجمیع شده، خیالم راحت است که چیزی گم نمیشود و میشود به تدریج دربارهی همهی آنها صحبت کرد.
مقدمه ای که پیش از شروع نگارش کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده نوشته شد
عمر و فرصت زندگی محدود است و هرگز نمیدانیم که جملهای که مینویسیم به پایان خواهد رسید یا نه.
این فرصت محدود، همیشه و همه جا باعث شده که شتابزدگی عجیبی بر زندگی من حاکم باشد.
این شتابزدگی به معنای دویدن و حرص زدن نبوده و نیست. بلکه اتفاقاً به ندویدن و حرص نزدن و نشستن و خواندن و نوشتن منتهی شده است.
مدتی است که قصد دارم کتابی در زمینه پیچیدگی و سیستمهای پیچیده بنویسم. اما چون نمیدانم که عمر تا چه حد کفاف میدهد – و از سوی دیگر نوشتن این کتاب برایم مهم است – تصمیم گرفتم در طول مدت نوشتن، تا هر جا که مینویسم با شما به اشتراک بگذارم.
قصد ندارم این کتاب را بفروشم. دلم میخواهد رایگان باشد تا هر کسی خواست بتواند بخواند و از سوی دیگر، برای نوشتنش احساس بهتری داشته باشم و آن را نوعی زکات مطالعههای سالهای اخیر تلقی کنم.
تا هر جا که عمر و فرصت بود، مینویسم و به تدریج نسخههای کاملتر آن را در همینجا میگذارم.
برآوردهای اولیهی من نشان میدهد که این مطلب را بتوان در چیزی حدود ۲۰۰۰ صفحه، به سر و سامان رساند.
مطالب مرتبط دیگر که تا این لحظه روی روزنوشته منتشر شده:
- فیلم ادوارد ویلسون و مطالعات او در مورد مورچهها
- کلیپ ویدئویی بازی زندگی (جان هورتون کانوی)
- نمونه دیگری از موجودات بازی زندگی کانوی (قطار دودی)
- کلیپ مکانیزم لوکوموشن عنکبوت (حرکت با نیروی باد)
- کلیپ کپک مخاطی در جستجوی غذا (با مانع U شکل)
(مطالب مکمل به تدریج افزایش خواهند یافت و فهرستشان تکمیل خواهد شد)
برخی از نسخه های قبلی کتاب پیچیدگی (آرشیو)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۴۵۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۹۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۵۵۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
نسخه ۱۲۰۰۰ کلمهای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (PDF)

سلام
محمدرضا جان ممنون از این که به اشتراک گذاری این دسترنج ارزشمندت.
اولین بار که چنین مفاهیمی نظر من رو جلب کرد زمانی بود که معلم ریاضی ما سخنی از بزرگی را نقل کرد : علم مانند یک نقطست که جاهلان آن را پراکنده (نشر) می دهند. در واقع جاهلان اینجا استعاره از دانشمندان است ، بعدها وقتی راجع به وحدت و کثرت هم خوندم همیشه دنبال منبعی بودم که به زبانی زمینی تر این مفاهیم را برایم معنا کند و البته در دوران دانشگاه وقتی با اصول ترمودینامیک آشنا شدم خیالم راحت شد که قوانین فیزیک و جامعه و … از یک جنس هستند.
و با آشنایی با این کتاب از کوره راهها به مسیر اصلی رسیدم.
امیدوارم با توسعه این جهانبینی و ایجاد ابزار متناسب آن مسئولیت پذیری و حس نوع دوستی حداقل از مرز همشهری و هم خانواده به مرز ما زمینی ها گسترده شود و مفاهیم موفقیت و توسعه با نگاه به کرانه های رود جامعه دیدی جامع نگر تر پیدا کند.
ممنون از اینکه مرزهای علم رو که با تلاش فراوان به دست میاری به زبانی ساده ولی کامل عرضه میکنی.
استاد گرامی سلام ! اگرچه اهمیت خاصی نداره ولی حیفم اومد برای کتاب پرمحتوا و وزین شما این نکته کوچک اصلاح نشه . تو صفحه ۱۱۳ برای نمودار توزیع بولتزمن چهار خط زیر نمودار ، یجا نوشتید نمودار صورتی رنگ و خط بعد نوشتید نمودار قرمز رنگ . گفتم شاید بخواهید اصلاح کنید .
سلام
عرض ادب و احترام
ممنون و متشکر که نتیجه شب ها و روزها مطالعه و تلاش شبانه روزی خودتون را بدون هیچ چشم داشتی در سایت قرار می دهید.
طبیعتا ما هم هنگام مطالعه دقت به خرج می دهیم که یک کلمه از دست نرود چون از وسواس شما در نوشتن باخبریم.
محمدرضا. خیلی ممنون که نسخه جدید کتاب پیچیدگی رو در اختیارمون گذاشتی.
در این چند صفحهی جدید – در کنار مباحث مفید دیگر – نکتهای که در پاورقی صفحه ۲۳۳ بهش اشاره کرده بودی – یعنی «الگویابی و معناسازی» – خیلی توجهم رو جلب کرد و بسیار مشتاقم که در مباحث بعدی بتونم بیشتر درکش کنم و بیشتر ازش یاد بگیرم.
ضمن اینکه، این نکته، بحثی رو هم که پیتر ثیل توی کتاب «صفر تا یک» تحت عنوان «اسرار» و «کشف دنیاهای ناشناخته» مطرح میکنه، (که در متمم هم در موردش صحبت شده) به یادم آورد و فکر میکنم درک بهترِ «الگویابی و معناسازی»، میتونه حتی فهم اون موضوع رو هم برای ما آسانتر کنه.
و اینکه بتونیم با درک الگویابی و معناسازی – همونطور که گفتی – “پدیدهها و روابطی را در عالم بیرون ببینیم و تشخیص دهیم که وجود خارجی ندارند”.
و همین تواناییِ دیدن و تشخیص دادن پدیدهها و روابطی که در حال حاضر قادر به دیدن و درکشون نیستیم، شاید در بهتر شدن آیندهی جهان اطرافمون، بتونه نقشی تاثیرگذار داشته باشه.
[…] به تنهایی تاثیر چندان نداشته باشد. اما به مانند اجزای سیستمهای پیچیده، وقتی انبوهی از این توصیههای مستقیم و غیر مستقیم […]
سلام محمدرضای عزیز. فکر میکنم ویدیوی زیر برای تثبیت و تعمیق مطالب ابتدای کتاب بسیار مفید باشه. به عنوان یه خلاصهی کلی:
https://www.youtube.com/watch?v=16W7c0mb-rE
سلام سلام
بابت معرفی کتاب «چرا اطلاعات رشد می کند؟» خیلی ممنون.شانسی که داشتم این بود که به فارسی ترجمه شده.(آخه من بخاطر ضعف زبان هنوز با کتاب «اتصال» درگیرم)ایده ای که تحت عنوان «تراز تصوراتی» تو این کتاب مطرح شده خیلی جالبه.
محمدرضا اگه یکی مثل من( که کمی مدیریت خونده و تو بازار بوده) بخواد برای پیچیدگی جدی تر وقت بذاره چه توصیه ای داری؟این حوزه خیلی برام جذابه اما نمیدونم باید برای پرداختن بهش از کجا شروع کنم و به کدوم سمت برم.با اینکه یه چیزایی خوندم و تو اینجا برام توضیحاتی دادی هنوز مسیر مشخصی رو نتونستم پیدا کنم.
اصلا ما تخصص یا متخصص پیچیدگی داریم که خروجی مشخصی داشته باشه؟یا اینکه فعلا در حدی هست که مکمل حوزه های دیگه باشه؟
راستی چرا کامنت معرفی کتاب رو بسته بودی؟بنظرم جنسش با سایر پستهایی که معمولا کامنتشون رو می بندی تفاوت داشت.در واقع بی خطر بود:)
سلام
محمدرضا
صفحه ۱۸۶ برای درک سوال پنجم در رابطه با «پاداش و تنبیه ها برای هر عضو از سوارم» میشه از بحث «بازخورد» برای فهمش کمک گرفت؟ ذهنم رفت پیش بازخورد،رفتم تو متمم مطالعه کردم نتونستم تفاوت دقیقی تعریف کنم.
[…] و بعد از مدتی هم مختصری در کتاب آنلاین آقا معلم “پیچیدگی و سیستم های پیچیده” و کتاب “سیری در نظریه پیچیدگی” خوانده […]
سلام
محمدرضا،
سپاسگزارم بخاطر اینکه وقت گذاشتی آنچه تو این سالها مطالعه کردی را نوشتی و منتشر کردی
عشق و دقت نظری که در کلماتت وجود داشت حس بی نظیری برای من به عنوان خواننده کتابت ایجاد کرد.
تا بحال پاورقی هایی به جذابیت پاورقی های این کتاب کمتر دیده بودم که گیرایی مطالب متن را چندبرابر کرده بود.
فکر میکنم که برای بهتر و بیشتر فهمیدن کتاب ، معقول اینه که به دوبار خوندن این کتاب اکتفا نکنم
محمدرضا، درک میکنم که این کتاب در چند بازه های زمانی گسسته نوشته شده و هنوز هم به پایان نرسیده، نتیجتا شاید چیزی که میگم ناشی از انتظار زیاد/نابجا من باشه
نمیدونم
ولی چون حس میکنم که برای بهتر فهمیدن همین فصول از کتاب نیاز دارم ناچارم درخواستمو مطرح کنم و اون اینکه:
من بعضا نمیتونم به خوبی بین فصول و سرفصلها ارتباط مفهومی برقرار کنم
برای بهتر فهمیدن این ارتباط ممکنه بهم کمک/توصیه ای کنی؟
احسان جان.
اول اینکه ببخش دیر جواب میدم. البته برای نوشتن خود پیچیدگی هم وقت کمی گذاشتم و شاید این دیر جواب دادن به کامنتهای بحث پیچیدگی رو کمی توجیهپذیر کنه.
خودت چند تا نکته گفتی که عملاً تکرارش توسط من چندان مفید نیست.
تنها نکتهای که شاید بد نباشه دوباره تأکید کنم اینه که این چیزهایی که الان منتشر میکنم، نه نسخهی پیشنویس کتاب هست و نه حتی بخشهای نهایی شده از کتاب. صرفاً به عنوان «فیشبرداری» بهش نگاه کن.
به شکل صریحتر، اگر من مطمئن بودم که وقتی بمیرم، فایلهای روی لپتاپم گم نمیشه، اصلاً در چنین مرحلهای این فیشبرداریها رو در فضای آنلاین نگهداری نمیکردم. بنابراین تو و هر خوانندهی دیگهای که الان اینها رو میخونه باید فرض کنه یه دسترسی به فولدر کاملاً شخصی کامپیوتر من داره که در اون، «فیشها» نگهداری میشن.
نمیدونم اون چند صفحهی آبی رنگ و بخشبندی کلی که به کتاب اضافه کردم، تونسته کمکی – هر چند کوچیک – به رفع این ابهام کرده باشه یا نه.
اما اگر بخوام در حد چند جمله بگم؛
اون چیزی که دغدغهی من توی کتاب پیچیدگی هست اینه که ما برای درک سیستمهایی که تعداد المانهای خیلی زیاد دارند و همچنین در بازهی بسیار گستردهای از زمان پراکنده هستند، چشم و گوش بینایی نداریم.
جهان اطراف که در مقیاس تجربهی روزمرهی ماست، چند ده یا چند صد المان داره. چند تا خونه و چند تا ماشین و چند تا آدم و چند تا آجر و همه چیز در همین مقیاس.
فقط کافیه به خاطر داشته باشیم که بدن انسان به تنهایی، چند ده هزار میلیارد سلول داره و از عمر این تودهی معلق که بهش میگن زمین (شامل من و تو و آب و هوا و خاک و همه چیز) بیش از چهار میلیارد سال می گذره.
من فکر میکنم اشتباه نیست اگر بگیم ما انسانها در مقابل سیستمهایی با عمر میلیاردی و تعداد اعضای غیرقابل شمارش، «ناشنوا» و «نابینا» هستیم. حتی زبانی هم برای حرف زدن دربارهشون نداریم.
تا جایی که من تا امروز فهمیدهام (به قول انگلیسیها: To the best of my knowledge) پیچیدگی میتونه درمانی بر این زبان و چشم و گوش بسته باشه.
اما اینکه چجوری بشه چنین روایتی رو به زبان ساده ترسیم کرد – خصوصاً با توجه به کمسوادی من در این زمینه – چالش بزرگیه.
به خاطر همینه که بارها جای مطالب و فصلها رو عوض کردهام و هنوز هم این کار رو گهگاه انجام میدم.
برآورد من اینه که چیزی که الان نوشته شده حدود ۱۰٪ حجمی هست که باید نوشته بشه. میشه به یه نقاشی تشبیهش کرد که فقط چند تا لکه رنگ روی کاغذ ثبت شده.
بنابراین، تا زمانی که کمی کاملتر بشه یا حداقل چارچوب کلیش مشخص بشه، به نظرم کمی صبر کن و تحمل کن.
در این بین، شاید همون کتاب ملانی میچل که اولین بار مجتبی اینجا بهش اشاره کرد، بتونه کمک خوبی باشه. اگر چه سبک مجلهای اون کتاب هم باعث میشه که تعداد مجهولات ذهنی بیشتر بشه. اما به هر حال، حداقل نویسندهی اون کتاب، اول و آخر کتابش یه جلد مقوایی گذاشته و معنای چنین جلدی اینه که خود نویسنده معتقده سر و ته کارش مشخص شده (من هنوز چنین کاری نکردم).
اگر هم حوصله یا وقت یا ترجیح خوندن ملانی میچل نداری، به نظرم تا اواخر تابستان امسال – که فکر میکنم ساختار کتاب شفافتر بشه – بیشتر به صورت کاملاً تصادفی و پراکنده ورقش بزن و سعی نکن از اول تا آخر بخونی. چون به هر حال وقتی نویسنده هنوز ذهنش مشوش هست، بعیده بتونه به نظم ذهنی خواننده کمک کنه.
سلام
سپاسگزارم محمدرضا که برای پاسخ به کامنتم وقت گذاشتی.
سعی میکنم با در نظر گرفتن مواردی که فرمودی، کتاب را دنبال کنم.
و اینکه به نظرم این کتاب(حتی اگه فیش برداری های شما هم بوده باشه) تا همینجای کار هم برای شخص من، یکی از آموزنده ترین کتابها بوده
با تشکر
سلام
در راستای کتابی که آقای شعبانعلی پیشنهاد دادن ،در سایت : https://www.complexityexplorer.org/ خانم میلانی میچل درسی به عنوان “Introduction to Complexity” دارند که سرفصل هایی که دربارشون صحبت می کنن با سرفصل کتابشون تقریبا یکسان هست .امیدوارم اطلاع رسانیم باعث افزایش آنتروپی برای شما نشده باشه .
استاد گرامی سلام
سوالی دارم . تا جایی که من فهمیدم ما برای هر سیستم که وضعیتهای خرد رو در نظر میگیریم و برای وقوع هر وضعیت احتمال p رو نسبت میدیم ، علی القاعده جمع جبری p1 تا pn باید مقدار واحد بشه . اونوقت میتونیم آنتروپی شانون رو حساب کنیم . فرضا برای سیستمی با سه وضعیت خرد اگر اولی ۲۰ درصد دومی ۵۰ درصد محتمل باشه لاجرم وضعیت سوم ۳۰ درصد محتمله . حالا شما تو فایل اکسل که برای کارتهای ۱ تا ۲۰ داده بودین تا آنتروپی رو تجربه کنیم ، چرا جمع احتمالات ستون p مقدار واحد نیست ؟ البته در نوع مساله شما تاثیری نداره ولی این ابهام تو ذهنم موند .
من میدونم در واقع داریم امید ریاضی رو واسه یه سری متغیر حساب میکنیم ولی در بحث سیستمها ، علی الاصول باید کل وضعیتهای محتمل لحاظ بشه که طبعا جمعش باید ۱۰۰ بشه .
مدتی پیش، میخواستم از طریق افزودن جملهای از کتاب «پیچیدگی و سیستمهای پیچیده» به غنایی بیشترِ نوشتهای بیافزایم. در عین حال، دوست داشتم با آوردن لینکی در انتهای آن جمله، به منظور راهنمایی خواننده به مطلبی در زمینهای معرفی و دانلود این کتاب، اندکی به معلومات مخاطب نیز اضافه شود.
جمله را نوشتم و حین لینکدهی – در روزنوشتهها – به دو نوع مطلب برخودم: مطلبی قدیمی با معرفی کامل تر کتاب؛ و مطلب جدید، تقریبا بدون معرفی کتاب، اما با نسخهای جدیدتر برای دانلود.
هرچند، آن وقت من به مطلب قدیمی لینک دادم. اما حالا فکر میکنم، این نوشته با آدرس ثابت و توضیحات مناسب در باره کتاب همراه با لینک دانلود آخرین نسخهی آن، این مسئله را به شکل سیستمیتر حل میکند.
سپاسگزارم و ارادتمندِتان استاد عزیز.
با سلام
اگر بزرگواری بفرمایید و تمامی روزنوشته ها را به صورت یک فایل pdf یکجا قرار دهید ممنون می شویم.
برای مثال فایل pdf” برای فراموش کردن” خیلی جالب بود و تقریبا هر روز من یک نگاهی می کنم و می خوانم.
محمدرضا،
در صفحه ۱۲۳ و ۱۲۴ من یک مشکلی با مثال ترمودینامیکی داشتم. اینکه ما در وضعیت خرد فرض می کنیم توزیع گرما بین اتم ها یکنواخت نیست، اما در وضعیت کلان، بین دو ماده، فرض می کنیم که گرما بصورت یکنواخت توزیع می شود (و در نهایت به هر ماده ۳ ژول انرژی می رسد).
البته فکر می کنم این موضوع با نگاه بولتزمن که در صفحه ۱۳۱ توضیح داده ای همسو است. اینکه بولتزمن گازها را در وضعیت کلان کاملا مکانیکی و جبری می دید ولی در سطح خرد تصادفی بودن را می پذیرفت.
اما بنظرم می رسد شاید بتوانیم این مثال را بدون استفاده از فرض “توزیع یکنواخت گرما” مطرح کنیم. بهرحال در شکل صفحه ۱۲۴، بعد از تبادل حرارت، یک سیستم با هشت مولکول داریم که در مجموع (با فرض بقای انرژی) ۶ واحد انرژی دارد. پس می توانیم برای آن GDP (8,0,6,6)=400 خرده وضعیت جدید متصور شویم.
علی جان.
قبل از هر چیز، ببخش که کامنتت رو جابجا کردم. چون همه کامنتها رو اینجا تجمیع کردیم، این رو هم آوردیم اینجا.
مسئلهای که تو مطرح کردی رو میفهمم و منطقت هم کاملاً درسته.
شاید سه توضیح زیر کمک کنه که توجیه کنم چرا اونجا این تقسیم بندی رو انجام دادم.
مورد اول: اگر تعداد مولکولها رو خیلی زیاد فرض کنیم، با فرض تصادفی بودن در سطح خرد، همچنان میشه فرض کرد در سطح کلان، انرژی بین دو بخش به صورت مساوی تقسیم شده. در واقع بخشی از مشکلی که تو – به درستی – با این مدلسازی داری ناشی از تعداد بسیار کم اتمهاست. ضمن اینکه اصلاً مکانیک آماری برای اعداد بزرگ و مقیاسهای بزرگ طراحی شده. با این حال، استفاده از تعداد کمِ اتمها کمک میکنه که ما به صورت دستی و کاملاً از نزدیک، محاسبات رو انجام بدیم.
مورد دوم اینکه: من در مثالم از جسم یک و جسم دو حرف زدم. اما کسانی که نگاه ترمودینامیکی دارند، در چنین مسئلهای ترجیح میدن اسم یکی رو بذارن جسم و اسم اون یکی رو بذارن محیط.
بنابراین ناگزیر از این هستند که در نهایت، برای جسم و برای محیط توزیعهای مشابه اما مستقل “فرض” کنن.
سومین مسئله هم به یک فرض خیلی بد (و دور از واقع) برمیگرده که در ترمودینامیک رایج هست و اون تعادل ترمودینامیکی هست. به این معنا که ما اونقدر فرصت به سیستم دادیم که به تعادل رسیده. بنابراین اگر N مولکول داریم و N/2 در یک جسم و N/2 در یک جسم دیگه هست، میشه فرض کرد توزیع نسبتاً یکنواختی دارن. البته اینجا هم فرض بر اینه که تعداد مولکولها بسیار زیاده و باز هم وقتی ۸ تا مولکول دستی میذاریم، منطقیه که این حس یکنواختی رو بهش نداشته باشی. بولتزمن خودش توی این نوع مثالها، میگفت: من «محتملترین توزیع» رو ترسیم میکنم. با این حرف میخواست تأکید کنه که این تنها حالت یا حالتِ نهایی نیست.
توی ذهنم میمونه که دفعهی بعد، نگاه کنم ببینم چجوری میتونم این رو توی متن شفاف کنم. شاید منطقیترین راهش این باشه که توی پاورقی همین مسئله رو توضیح بدم.
اما به هر حال خیلی زود در فصلهای آینده، به دینامیک غیرتعادلی یا Non-equilibrium dynamics میرسیم و اونجا کاملاً باید بر اساس همین فرض تو جلو بریم. به این معنا که میبینیم همین فرض توزیع یکنواخت در جاهایی که چنین توزیعی واقعاً میتونه وجود نداشته باشه، بخش مهمی از واقعیت فیزیکی سیستم رو از چشم ما پنهان میکنه.
محمدرضا، ممنون که بیشتر توضیح دادی.
پینوشت: درست یا غلط، بحث تعادل ترمودینامیکی و دینامیک غیرتعادلی من رو یاد میانستان و کرانستان نسیم طالب می اندازه. میانستان سرزمین کمیت های فیزیکی، توزیع های یکنواخت و نمودارهای زنگوله ای است.
همیشه تعجب می کنم که نسیم طالب چطور برای یک اصل ساده (مثل ثبات مصنوعی و حذف نوسانات کوچک)، مثال ها و مصداق های بسیار متنوع و کاربردی رو از زمینه های مختلف نقل می کنه. با توجه به روند کتاب تا الان، به نظر می رسه که نسیم طالب بیشتر کاربردهای عملی برای نظریه پیچیدگی پیدا کرده و کمتر نظریه پردازی کرده.
سلام
بقول شما این مفهوم آنتروپی اینقدر مهمه که حتا در درک آن بعضا خود بچه های فنی هم مشکل دارن چه برسه به دوستان غیر فنی و یا فنیه غیر مکانیک . اجازه بدید منم آموخته های خودم رو در مورد مفهوم آنتروپی خیلی خیلی فشرده بنویسم شاید بدرد کسی بخوره یا شاید خودم اصلاح بشم .
حتمن خیلیهامون این حس رو داخل آسانسور تجربه کردیم که فرضا آسانسور کوچیکه و تعداد آدمها زیاد . آدم معذبه . مجبوری خودت رو باریک کنی تا به بغلدستی نخوری . مخصوصا اگر خانمها هم باشن . آدم این میلِ درونی رو داره زودتر آسانسور برسه به مقصد و همه مون خارج بشیم و در فضای راحتر و بزرگتر قرار بگیریم تا فراغ بال داشته باشیم .
وقتی از فضای تنگ آسانسور خارج میشیم و پخش میشیم میتونیم چیدمانهای مختلفی داشته باشیم. با خیال راحت یکی چپ بره یکی راست بره یکی تو آسانسور بمونه و ده ها حالت دیگه . فقط در فضای تنگ آسانسور هستش که ما یک چیدمان بیشتر نداریم و عموما همون چیدمانیه که داخل شدیم . چون به دلیل اجتناب از اصطکاک با دیگران امکان جابجایی نداریم و بیقرار و اجباری باید تحمل کنیم .
همانطور که دیده میشه در حالت داخل آسانسور ما عموما یک امکان چیدمان داریم اما در حالت خارج آسانسور ده ها حالت پخش شدن . هر کس دلبخواه و در مسیر خود .
این مفهوم که در حالت اول تنوع چیدمان وجود نداره و همه چی زوریه و بیقراری وجود داره ،اصطلاحا میگن آنتروپیه کمتری داره . نسبت به حالت دوم که تنوع چیدمان بیشتری داره و عمدتا اختیاری و فراغ بال وجود داره و اصطلاحا میگن آنتروپی ِ بیشتری داره .
حالا شما قضاوت کنید انصافا هر سیستمی میل ذاتیش و درونی اش و انتخابش به کدوم سمته ؟!
شما دوست دارید سالن بزرگی داشته باشید تا با تنوع ها و چیدمانهای مختلف مبلمان رو بچینید یا دوست دارید سالن پذیرایی کوچکی داشته باشید و خار در چشم ، فقط به یک چیدمان تن بدید ؟!
این یک میل کاملا طبیعی و منطقیه که هر سیستم بسته ای از وضعیت بیقراری و زوری فرار کنه و به سمت وضعیتهای راحتر و کم انرژی تر و به امکان قرارگیری متنوع تر سوگیری داشته باشه . اساسا اگر غیر ازین باشه جای تعجب داره !
در مباحث فیزیکی به این میل درونی و حرکت ،اصطلاحا میگن سیستمهای بسته دوست دارن همین آنتروپی موجود رو حفظ کنن و یا به سمت آنتروپی بیشتر حرکت کنن . این منطقیه که هیچ سیستمی مایل نیست معذب بشه و به سمت آنتروپی کمتر (یعنی رفتن به سمت وضعیت با تنگنا و امکان چیدمان کمتر) حرکت کنه.
به همین دلیله که ما اگر شیشه های خرد شده روی کف اتاق رو لگد بزنیم و هولش بدیم ، اونا جمع نمیشن به هم بچسبن برن روی میز تشکیل لیوان بدن . (چون احمق نیستن که هندسه خاص لیوان رو به خودشون بگیرن و تا آخر عمر مجبور به حفظ اون حالت بشن) . اما برعکسش رو زیاد میبینیم . به یک تقه ما لیوان میوفته و خرده های شیشه از هم میپاشن و در یک چیدمان هرندبیل با فراغ بال پخش میشن !(آنتروپی بیشتر)
در علم ترمودینامیک هم اساسا بحث اصلی همینه . گرما همیشه از جسم با دمای بیشتر به سمت جسم با دمای کمتر حرکت میکنه . چرا که دقیقا حرکت از وضعیت با آنتروپی کم به سمت آنتروپیه بیشتره .
گرما همون انرژیه . فرض کنید در جسم الف ۱۰۰۰ ژول انرژی داریم . انگار که میتونید فرض کنید تو آسانسور ۱۰۰۰ نفر بی قرار کنار هم فشرده داریم . اگر جسم ب رو به الف بچسبونیم گرما با کمال میل دوست داره در دو فضای الف و ب خودش رو پخش کنه .یعنی گرما لاجرم از جسم گرمتر به سمت جسم سرد تر جاری میشه . مثل اینکه بگیم درب آسانسور رو باز کنیم و این طبیعیه که آدمها دوست دارن بریزن تو محیط بیرون و راحت تر بشن .
حالا این وسط یک نکته ریزی میمونه و اون بحث راندمان و یا بازده هستش . ما نمیتونیم توی طبیعت در انتقال انرژی راندمان صد در صدی داشته باشیم . فرضا نمیشه ۱۰۰۰ ژول انرژی یه یک دستگاه بدیم و خروجی ازش ۱۰۰۰ ژول کار بگیریم . چرا ؟ چون طبیعت و جهان همیشه از تو سهم خواهی داره ! جهان یا طبیعت میگه اگر میخوای در بطن من انتقال انرژی داشته باشی سهم من یا رشوه من رو باید بدی ! به همین دلیل فرضا شما باید از ۱۰۰۰ تای بالا ۱۰۰ تارو رشوه بدی تا بتونی ۹۰۰ تا خروجی داشته باشی . اصطلاحا میگن راندمان کار ما یا این دستگاه ۹۰ درصده .
این قانون که موسوم به قانون دوم ترمودینامیک هستش ،قانونی کاملا طبیعیه . کاریش نمیشه کرد . اگر میخوایم تو این جهان کار کنیم باید قانونش رو بپذیریم .
ممنون علیرضا جان. ایدهی آسانسور خیلی خوب بود. به ذهنم نرسیده بود باهاش مثال بزنم.
از این به بعد یه جاهایی ازش استفاده میکنم توی کتاب. شفافتر میکنه.
ضمناً الان داشتم نگاه میکردم دیدم من چند هفته یه بار یک پست مستقل میذارم برای کتاب. این باعث میشه که پست بعدی بیاد کامنتهایی مثل کامنت تو و بقیه بچهها که قبلاً کامنت گذاشتن گم بشه.
طی روزهای آتی همه کامنتها رو زیر یک پست جمع میکنم، دیگه از این به بعد همه حرفها و بحثها یه جا باشه.
حیفه کامنتهایی که با صرف وقت و دقت نوشته میشن گم بشن.
البته منم باید دقت کنم از این به بعد مدام همون پست رو آپدیت کنم و بیارم بالا. پست جدید منتشر نکنم.
آقا مجتبی! سلام . به گمانم تعریف و شناخت مفهوم سیستمهای پیچیده و درک ویژگیهای اون علی الخصوص ویژگیهای سطح بالا ،برای حصول یک مدل جدید و نگرشی نو در تبیین موضوعاتی مثل روح هستش . حالا شما دنبال اینی که برعکس این مفاهیم رو هم یجور به تلقیات ذهنی ات وصل کنی؟!!
یه مطلبی رو اخیرا در مورد سیستم و پیچیدگی یاد گرفتم و البته دوست داشتم تو درس تفکر سیستمی بنویسمش. ولی یادم اومد که ممکنه کسی باشه و نتونه هزینه عضویت ویژه رو پرداخت کنه و شاید نوشته منو نبینه و از یادگیری محروم بشه. بنابراین زیر همین پست در موردش می نویسم.
اول اصل موضوع:
یکی از دوستان مقاله و نوشته ای داره با نام اگر مردم ایران بلاک چین هم بودند
با خواندن این مطلب خوراک فکری خوبی برای بحث تعادل و نظم در درون سیستم به ذهنم رسید.
بخش هایی از این نوشته دوستمان را مرور می کنم:
ایشان به یک اصل مهم در بلاک چین اشاره می کنند: “شکل گیری یک اعتبار بدون کنترل کننده مرکزی”
فکر میکنم می شود این مطلب را از منظر پیچیدگی سیستم و تفکر سیستمی مورد بحث قرار داد.
اول این که زمانی که اطلاعات جدید وارد سیستم می شود، سیستم همچنان تمایل دارد با آن اطلاعات با رفتار تثبیت شده (که سیستم را قبلا به تعادل رسانیده بود) عمل کند. به تدریج اطلاعات جدید درون سیستم انباشته می شوند و سیستم مجبور به ارائه سبکی درون زاد و نو از رفتار برای رسیدن دوباره به تعادلی است که با ورود اطلاعات جدید از بین رفته است یا کمرنگ شده است.
دوم این که میزان و نوع اطلاعات جدید ورودی به سیستم در تعیین زمان به تعادل رسیدن و پذیرش اطلاعات جدید و تطابق رفتار با آن ها مهم است.
مثال: با ورود تلفن و اتومبیل و اینترنت (دستاوردهای توسعه) به ایران عمده زمان استفاده از این ابزارها به استفاده ای غیر از آن چیزی می گذشته است که در مبدأ آن ها منظور شده بود. تماس های تلفنی مزاحم، وب گردی های بی مورد (که در پرتو شبکه های اجتماعی شکل و اساسی نو به خود گرفته اند و البته بحث بسیار مفصلی دارند) و دور دورهای بی هدف در خیابان نخستین علائم ظهور اطلاعات جدید در سیستمی بودند که به این اطلاعات عادت نداشته است، برایشان هیچ برنامه ای نچیده بوده است و در مواجهه با این اطلاعات با روش های قدیمی برخورد و رفتار می کرده است.
هم چنان اما تماس های مزاحم با مراکز حساسی نظیر ۱۲۵ کاهش نیافته است یا هم چنان با وجود تعرفه ای شدن و افزایش چند برابری قیمت سوخت، میزان بیهوده گردی با اتومبیل تغییر محسوسی (حداقل از نظر حسی) نکرده است.
من استنباط میکنم این مسئله به بحث «عدم باز بودن سیستم به ورود کامل اطلاعات جدید» بستگی داشته باشد.
در مثال اول (قاشق و چنگال استیل) اطلاعات جدید دائما وارد سیستم می شدند، به نحوی که یک سخت افزار به مجموعه سخت افزارهای موجود پیشین اضافه می شده است. در مثال تلفن و اتومبیل بخش سخت افزاری در دوره ای پذیرفته شده است و اطلاعات آن وارد شده است، اما بخش نرم افزاری و سخت افزارهای جدیدتر وارد سیستم نشده اند. سیستم موجود توانسته است با سخت افزارهایی که قبلا واردش شده بودند، به تعادل خودش بازگردد (بی قانونی و توسعه نیافتگی) اما بخشی از ورودی اطلاعات جدید را سد کرده است.
به این ترتیب به نظر می رسد هر سیستمی حتی دگماتیست ترین سیستم های اجتماعی انسانی هم بتوانند صرفا با «باز بودن برای ورود اطلاعات جدید به صورت دائمی» گام های بزرگ تری در زمینه «رشد یافتگی» و «توسعه یافتگی» بردارند. فکر میکنم این یکی از مهم ترین بخش های فلسفه ذهنی من در Fluctuate nec mergitur (نقل از نسیم طالب) و “نوسان می کند، اما غرق نمی شود” باشد. سیستمی که بتواند در جغرافیای جوامع کوتاه مدت خاورمیانه رشدنیافتگی و توسعه نیافتگی اش را با «پیشرفتش» هماهنگ کند، به تعادل برساند و در نهایت “مدرنیته” را تجربه کند.
با مهر
یاور
سلام
محمدرضا میتونیم ویژگی های سطح بالا رو به روح تشبیه کنیم؟ البته فلسفی میشه ها ولی شاید تو نگاه اول یکم قابل درک تر باشه.یعنی نیاز به توضیح نداره یا کمتر داره.دلم میخواد یه چیزی باشه شبیه روح.هیچی پیدا نمیکنم😉