میگویند: بزرگترین نبردهای دنیا، سر و صدا ندارند. آنها در گوشهی خلوتی از دل انسان اتفاق میافتند. گاهی چنان در سکوت، که قلب از خونریزی این جنگ داخلی میمیرد. اما چهره، هنوز سرد و مات، به دنیای بیرون مینگرد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
آنهایی که در زندگی “نه” گفتن را تجربه کردهاند، احتمالاً این جتگهای داخلی را نیز، خوب به یاد دارند.
“نه” گفتن، کار سادهای نیست، خصوصاً نه گفتن به کورسوی چراغ منزلگاهی نزدیک، در جادهای تاریک، برای آری گفتن به نور خورشید، در انتهای جاده، حتی وقتی که احتمال میدهی، عمر و فرصتی برای دیدن طلوع نباشد.
و مقدستر از آن، نه گفتن به کورسوی چراغ، وقتی که یقین داری خورشیدی در کار نخواهد بود. اما باز هم، خود را بزرگتر از آن میبینی که تکیه گاهت، چنین پرتو ضعیف لرزانی باشد: خورشید پشهها و حشرات سرگردان.
من اگر میخواستم از کسی رزومه بگیرم، همهی این سوالهای کهنهی متعارف را به دور میریختم:
چند سال داری؟
کجا درس خواندهای؟
چقدر درس خواندهای؟
ازدواج کردهای یا نه؟
از کدام شهر و قوم و قبیلهای؟
همه را کنار میگذاشتم. برگهی سفیدی به دست او میدادم و میگفتم:
فهرست “نه” های خود را برایم بنویس.
بزرگی و تعداد پاسخهای منفی هر کس، بیش از هر چیز، بزرگی ذهن او را مشخص میکند.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
[…] و فیدبک دادن به دیگران؛ مهارت فیدبک دادن به خود؛ نه گفتن؛ مهارت خودشناسی؛ مهارت دوست بودن و حرف زدن با خود؛ […]
لطفاً در صورت امکان در متمم درسی را هم به مهارت های نه گفتن اختصاص بدهید.
باتشکر
سلام. مثل همیشه عالی بود 🙂
من بین بیشتر کسانی که به طریقی با من آشنا هستند، دختر درس خوان و باهوشی (!) شناخته شده ام. شاید چون با وجود اینکه پدر و مادرم تحصیلات عالی نداشتند (اما حتی زمانی که وضعیت مالیشان بد شده بود، بهترین ها را برای پیشرفت دخترشان فراهم کردند) و کلا فضای علمی بین آدماهایی که با آنها زندگی میکرد و بزرگ شده بود وجود نداشت، توانسته بود لیسانسش را در دانشگاه شهید بهشتی باشد و پذیرش بدون کنکور مقطع فوق لیسانس در دانشگاه شریف را جشن بگیرد.
همه ی این به اصطلاح موفقیت ها برای من درست تا تابستان شروع اولین ترم مقطع جدید، بهترین اتفاق ها بود و من هر روز بابتشان و البته بابت خوشحالی و رضایت پدر و مادرم کلی به خود میبالیدم و فکر میکردم دیگر بهتر از این نمیشد و نمیشود. اما … . درست شهریور سال پیش بود که به خاطر شرکت در دوره ای که البته در آن فرصت یادگیری مباحث مذاکره و افتخار آشنایی با شما را هم داشتم، با چالش های جدیدی روبرو شدم. چالش خلاقیت، چالش کسب و کار، چالش مباحث واقعی، مباحثه و مذاکره … .
دیگر آن دختر شاد و موفق از نگاه همگان لحظات خوبی را سپری نمیکرد. بار ها در طول آن دوره، شب ها که تنها تر بودم و فرصت بیشتری برای فکر و تمرین داشتم، ساعت ها بیدار میماندم و حتی گاهی اوقات گریه ام میگرفت که مگر میشود یک آدم این قدر ذهن بسته ای داشته باشد؟ مگر میشود این قدر خنگ باشد؟! من برای اولین بار چندین مرتبه در خودم سخت شکست خوردم. البته شاید برای کسی دیگر این حرف ها خنده دار باشد اما من جدا ناراحت بودم و روزگار سختی را میگذروندم.
همه ی اینها را گقتم تا به این مطلب برسم که بعد از تمام شدن آن دوره، پروپوزالی آماده کردم و توانستم (البته به کمک اعتباری که از شناخت قبلی از دخترک باهوش سابق بدست آورده بودم) مدیران شرکتی که دو واحد کارآموزیم را در آن گذرانده و بعد همان جا استخدام شده بودم، راضی کنم تا سرمایه ای در اختیار من قرار دهند تا با نظارتشان کسب و کاری زیر مجموعه ی همان سازمان راه بیندازم.
القصه! شروع راه اندازی کسب و کار با شروع اولین ترم در دانشگاه شریف مصادف شد و شما که خوب میدانید دانشجوهای شریف، خصوصا در مقطع ارشد و دکتری چقدر باید تمام زمان خود را برای خلق ایده هایی خوب برای نگارش مقاله ای که در نهایت به افزایش اچ ایندکس اساتید کمک کند، اختصاص بدهند، من را با چالش بزرگی روبرو کرد… کسب و کار موفق یا نگارش مقاله و به اصطلاح شناخته شدن در سطح بین الملل؟!
این دومین باری بود که روز های سختی رو میگذروندم. اما در نهایت با همه ی وجود تصمیم گرفتم تا یک نه بلند بگم و به صورت داوطلبانه خود را آموزش محور کنم تا در کنار یادگیری مباحثی از رشته تحصیلی ام که مرتبط با کسب و کاری که در حال راه اندازی آنم، هست، حداقل زمانی که ممکن است را به دانشگاه اختصاص دهم و مقابل حرف و انتقاد همه دوستان و آشنایانم بایستم. البته باید بگویم همان پدر و مادری که تمام تلاششان در جهت پیشرفت فرزندشان بود، با همه ی این اوصاف به انتخاب من احترام گذاشتند و در همه ی این مراحل هم هنوز بهترین و بیشترین یاری و حامی من بودند و هستند.
ببخشید اگر زیاد صحبت کردم.
عالی بود ممنونم
دو مورد از نه هایی که امسال گفته ام:
نه گفتن به پیشنهاد کاری غیر مرتبط با رشته ام و با درآمد بهتر و آری گفتن به کار مرتبط با رشته ام و با درآمد کمتر.
نه گفتن به ادامه تحصیل در مقطع دکترا و پرداختن به ایده ها یی با ریسک نسبتا بالا برای تحقق رویاها.
محمدرضای عزیز
با شما موافقم ، جنگ اصلی و مهم جنگ داخلی در درون من بین “نه” و “بله” است. تا الان تنها ابزاری که در برد یا باخت این جنگ به من کمک کرده “باور” هایم است. در زمان تصمیم گیری برا نه یا بله باور زیر این موقعیت را بررسی می کنم. متشکرم یادآوری خیلی ضروری به من کردید.
سلام معلم عزیزم ممنون خیلی زیبا بود من سعی میکنم هرگاه تمایل به کاری نداشتم نه بگم اما بعد از نه گفتن با خودم فکر میکنم شاید فرصتی بوده که خداوند در مسیرم قرار داده و خودم رو خیلی سرزنش میکنم باید چیکار کنم؟ تشکر سبز بیکران آسمانی خدایی و همیشه عاشق باشید.
انسانهایی هستند که نه نمیتوانند بگویند اما اعتقاد دارند باید نه میگفتند و چیزی به نام قوانین جاری حکومتی باعث شده نه نتوانند بگویند. انسانهایی هستند به زندگی و هرانچه دارند و ندارند نه میگویند اینها همان هایی هستند معنی شکرگزاری را درک نکرده اندبه سلامتی به خانواده به کارشان نه میگویند. انسانهایی هستند نه نمیتوانند بگویند چون مهارت نه گفتن را یاد نگرفته اند و کسی هم نبوده که یادشان بدهند. انسانهایی هم هستند که نه نمی گویند چون اصلا” با خود درونی شان در تضاد هستند هرجا که باید نه بگویند خودگویی شان اجازه نمی دهد .ولی دردمند ترین نه گفتن به همه اون نه هایی هست که با انسانیت انسان در تضاد هست و قوانین جاری مارا وادار میکند اری بگوییم به همه نه ها
فکر میکنم باید الماس وار به «نه گفتن هایمان» نگاه کنیم. چه آنهایی که با بلندی صدای زبان و نوشتار گفته ایم و چه نه گفتنی که با صدای بلند برای خودمان بوده، اما هیچ کس متوجه اش نـشده. «نه خاموشِ درونی» اما عمیق
مثل پیشنهادی که میشد داد، اما داده نـشد
مثل راهی که می توانست انتخاب شود، اما انتخاب نـشد
مثل حرفی که می شد زد، اما زده نـشد
مثل فکری که می تواند در ذهن پرورش یابد، اما به همان هم مهلتی داده نـشد و مــُـرد!
نه های خاموش درونی را بهتر می پنـدارم. اگر نه گفتن ها الماس باشند، بد به حال کسانی که کم الماس جمع کرده اند.
تلاش میکنم در زندگی پیش رو، علاوه بر «نه» های گذشته ام، به «نه» گفتن هایم بیشتر دقت کنم و فراموششان نکنم.
هنر نه گفتن ر. از سه جهت قابل بررسی است نه گفتن برای تمایز یافتن و خاص شدن یا نه گفتن به خاطر عدم توانایی های ممکن یا نه گفتن به خاطر نه بودن ….در مورد اول این نه گفتن شامل عده کثیری از شبه روشنفکران شبه خلاقان شبه کارآفرینان و …. که به این شیوه برای خودشان کار و کسب راه انداختن که به وفور در فضا های مجازی و حقیقی رویت می کنیم … نه گفتن به خاطر عدم توانایی این هم دو مصداق داره یکی از شناخت کامل نشات می گیره و دیگر از شناخت نیمه و ترس و اضطراب های بسیار …. اما در آخر نه گفتن برای نه بودن … همان های که برای ما رنج آوردن و حتی تایید های اجتماعی و عرفی و شرعی هم نمی تواند پاسخ مثبتی بیابند ….. در شناخت موضوع های انسانی و دسته بندی آنها پارامتری به عنوان احساس بسیار دخیل تر از منطق عمل می کند و در این دسته بندی ها هیچ چیز مطلقی وجود ندارد … چه بسیار نه های که در عمل هزارن بار بله شدن و بلعکس