یادم می آید کلاس هنر در دوران راهنمایی، هر بار که معلم چرخی میزد، کاغذم را میدادم تا با قلم، یک خط سرمشق برایم بنویسد. پایان کلاس صفحه را نشانش دادم و او به خط خودش نمره ۱۴ داد. آن روزها چقدر خندیدم…
این روزها اما، چقدر حس بدی دارم. کاش هیچوقت این کار را نمیکردم…
پی نوشت (بعد از خواندن کامنتها):
برای مستند کردن این ماجرا، لازم به ذکر است که رویداد در سال ۷۰ در علامه حلی (راهنمایی) و در آتلیه هنر اتفاق افتاد. معلممان نقاشی خوب میکشید اما خطش شبیه خودمون بود. نمیدونم شاید بزرگوارانه از کنار زرنگی های ما میگذشته…
به هر حال ایشون مهربون بود و بزرگ بود. از چند وقت پیش که خبر فوت ایشون رو در فیس بوک خوندم، این خاطره یک لحظه هم از ذهنم بیرون نمیره…
شاید مرحوم معلمتون، اون شش نمره رو بخاطر، شیطنت شما کم میکرده، ولی نمیخواسته به روی شما بیاره که قضیه رو میدونه.میخواسته که بدونین با شیطنت ( در اشلهای بالاتر:تقلب)، نمیشه به جایگاه خوب رسید. یا شاید واقعا راجع به بدخطی خودش منصف بوده… و این پیام داشته که محمد رضا با خودت منصفانه روبرو شو.
سلام
محمدرضا شیطنت های مدرسه همیشه شیطنته عذاب وجدان نداره تازه خودت معلمی! هر روز باهات تلافی می شه الهی سالیان سال شاداب و سر زنده باشی
واااااااااااااااااااي…
شيطنت هات عين خودمه، اگه نسبت قوم و خويشي باهات داشتم مي گفتم: “به خودم رفتي!!!”
البته بايد اصلاح كنم: “من به تو رفتم.”
منم عزيزاي زيادي رو از دست دادم كه تنها خاطره اي كه ازشون دارم يه شيطنت كودكانه ست و بس…
پدربزرگمو هيچ وقت فراموش نمي كنم، پدر بزرگي كه خيلي زود فراموش شد، من با يه خاطره ازش خيلي از اوقات دلم براش تنگ ميشه…
الان دلم تنگه پدربزرگمه…
سلام اولش متوجه نشدم چی میگی گفتم چه مطلب مسخره ای بود اما تعداد کامنتها(همینجا از همتون بخاطر کامنتاتون تشکرمیکنم)مرا واداشت بیام اینجا.خلاصه که فهمیدم چه کرده ای و بنظرم نظر ثنا خیلی باحال بود بنظرم خیلی خالص و بی شیله پیله بود و بین این همه کامنت موافق تاییدت تو چشم بود!من هنوز خیلی نرفته ام جز ادم بزرگها پس کارت بنظرم بسی جالب بود و بیرحمانه نبود و تازه خیلیم هوشمندانه بود!من از هنر هرگز خوشم نمیامد هرچند دوتا تابستان به اصرارپدر رفتم سیاه قلم وخوشنویسی بامداد وقلم یادگرفتم وانصافا خطم بد نیست اما تاجای ممکن کلاسای هنرم را دودر میکردم میرفتم ازمایشگاه وزیر میکروسکوپ مینشستم به دیدن نمونه های ازمایشهای بقیه کلاسا و…محمدرضا خیلی باحال بود کارت خدابیامرزد اون مرحومو
دو روزه این ملت و خودتو درگیر یه بازیگوشی ساده ی کودکانه کردی؟بعدشم یه جوری عزا گرفتی که همه هی میخوان تسکینت بدن.این حس یه بار هم سالها پیش وقتی یه پست در مورد چپ دستها نوشته بودی بهم دست داد. چقدر احساساتی هست، این خیلی خوبه ولی مراقب باش 🙂
تو هم هر روز بشین یک اعتراضی بکن. چرا کامنت ها اینطوریه. چرا نوشته اینطوریه.
دوست من. این سایت «نوشته های بی مخاطب» منه. برای کسی نمینویسم. برای خودم مینویسم! پس مهمترین عامل حس خود منه در اون لحظه نه حس تو!
محمدرضا اعصاب نداریا
جملاته من اعتراض نبود نظر بود
این قسمت کامنت ها جای نظره منه، نه تاییده حسه تو، البته با احترامه کامل به حست
اینجا ۲ تا اصلاح ناگزیره، یا عکس العمله تو، یا عنوان ” ارسال دیدگاه ” به ” ارسال لایک”.
البته اون موقع هم تضمینی نیست که من نیام و تاییدت نکنم با مفهومه کنایی.
یکم آستانه ی تحملت پائینه، اونم واسه اینکه احساساتی هستی.البته جسارت و صراحته منو ببخش چون بدون اینکه جای تو باشم و دغدغه ها و تنش های تو رو تجربه کنم دارم قضاوتت میکنم!
ثنا. مثل اینکه حرف من بد برداشت شد.
من نمیگم نقد نکنیم.
میگم حتی خودم هم منتقد خیلی از نوشته های خودم هستم و اگر دست خودم باشه خیلیهاشون رو پاک میکنم!
اما چون با خودم قرار گذاشتم که اینجا به دور از «ملاحظه کاری» و «مصلحت اندیشی» بنویسم و قبل از اینکه «عقل قضاوت گر من» شروع به تحلیل کنه، قلم به دست دل میدهم و مینویسم، عملاً وضعیت این شده که می بینی…
من میخوام بگم فوت یه معلم مثل فوت پدر آدم خیلی سخته – درکت میکتم