دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری.
اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و
اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند.
من بهترین کاری را که میتوانستم برایت کردم،
آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم.
میدانم که هم تو مرا میفهمی هم خدای من.
سلام.
محمدرضا خوندن این متن بی نهایت برام لذت بخش بود. چقدر خوب کلمه ها رو پیدا میکنین و به کار میبرین. بخصوص این تمثیل عالی بود:
(آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم.)
خدایا به من چهارتا بچه ی صالح و سالم عطا کن.
ترجیحا دوتا دختر دوتا پسر.
سلام استاد گرامی.
راستش من اول خیلی تعجب کردم. احساس ناامیدی زیادی به من دست داد. شما که با درسهاتون همیشه مظهر امید برام بودین. از این ناامیدی و یاس تعجب کردم. بعد از خوندن کامنتهای دوستان دریچه های دیگری از گفته شما برای من آشکار شد. از جنبه های دیگه ای به قضیه نگاه کردم. مثلا اینکه تا زمانی که توی این دنیا و در این کشور هزاران نوزاد و کودک بی سرپرست وجود دارند، هزاران کودکی که نیاز به آموختن دارن، کودکانی که نیاز به کانون گرم خانواده دارن، کودکانی که نیاز به عشق دارن تا عشق رو یاد بگیرن، و من هم اشتیاق داشتن فرزندی رو دارم، امکاناتش رو دارم که پرورشش بدم، آموزشش بدم، بهش عشق بورزم تا عشق رو یاد بگیره چرا با وجود اینهمه کوک نیازمند یک انسان رو به این دنیا اضافه کنم. خب چرا از بین همینها فرزند یا فرزندانی رو برنگزینم. البته خیلی راحت نیست. این یه تفکره. نمیدونم چقدر میتونه درست باشه ولی دلم میخواد از این جنبه به گفته های شما نگاه کنم تا از جنبه ناامیدی و یاس.
“آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم”. تعبیر زیبا و متفاوتی بود
پدری به فرزندانش می گفت همیشه پول درآوردن بیشتر، معادل ست با دردسر بیشتر، واسه همین هرگز شما نرید سراغش! من خودم به اندازه ی کافی برای همه تون پول درمیارم!
آتش را تا وقتی بچه ها رشد کافی نکرده ن می شه برایشان در دست خودت نگه داری، بعد از آن هم انشاالله مشکل دیگری نخواهد بود. پیشنهاد می کنم که چند نفر دیگه رو هم به تیم کشف اصرار هستی اضافه کنی آقا محمد عزیز. اصلا یک اتوبوس!
🙂
چقد خوندن مطالبتون رو دوست دارم….بیشترشون رو چند بار خوندم…اولین مقاله که از شما خوندم سخنی با پدرومادرها…بوده.
و بعد مقاله های دیگه رو دنبال کردم
چقد شما همه چیز رو زیبا میبینین…
منم دوست دارم مثل شما باشم…
هر روز اینستا دنبالتون میکنم….اینجا و …
این اولین مطلبی هست که باهاتون موافق نیستم در کمال احترامی که برای احساستون دارم.اما هیچ رویش و زایشی بی درد نیست.اگه وجود داشتن ما دلیلش طی یه مسیر رشد و رسیدن به کمال باشه پس این شدن از مسیر بودن می گذره.عدم جای قشنگی نیست برای فرزند محمدرضا!!چون چنین پدری مستحق داشتن فرزندی هست لایق که مثل پدر شمعی در تاریکی های این دنیا روشن کنه و حتی اگه فقط یک دل رو امیدوار کنه رسالت خودش رو انجام داده.حق حیات و عشق بالاترین هدیه ایی هست که شما می تونید به فرزندتون بدید.این فرصت رو دریغ نکنید نه از خودتون نه از فرزندتون.محمدرضا با داشتن فرزند کامل میشه.اینقد حرف در این مورد دارم که شاید ساعت ها بتونم براتون حرف بزنم…همیشه در این موضوع یاد این آیه می افتم که” أَلست بربّكم قالوا بلي”
بچه دارشدن…
شاید سوال همیشگی ام باقی بماند…این کار درست است یا نه؟
مطمئنا او هم از دنیا خسته خواهد شد…
وقتی که پدرش مشتاق است به دنیا آمدن او…دوباره تضادها زنده می شوند…
سلام.تازه با سایت شما آشنا شدم.خیلی از مطالبتون خوندم ولی این این بخش خیلی تحت تاثیرم قرار داد.هم به درون خودم نگاه کردم هم به حس غریبی که شما داشتید نگاه کردم البته در حد خودم.اشک از چشمام سرازیر شد.چه بار سنگینی به دوش میکشید.خیلی عجیبه یک آدم چقدر میتونه شجاع باشه
سلام امروز که نوشته هاتون روخوندم من تنها دیوانه نیستم سالهاست برای دخترم می نویسم که هیچ وقت نداشتمش و چه جالب که نامش هم رهاست با این تفاوت که من خودم رو دیوانه می دونستم و یادداشتهام رو پنهان می کردم و شما برای همه می نویسین بهترینها رو براتون ارزو می کنم شاد باشین
داغ دلم تازه شد … اتفاقا همین دیشب بود که “خودم” گفت که مرا به خاطر این آرزوی بر دل مانده نخواهد بخشید، بر خلاف همیشه به جای بیان کلی دلیل و منطق این بار ، اشک در چشمانم حلقه زد که ” باور کن دلم نمی آید” ، به او نگفتم ولی میترسم که از این داغ بر دل جان سالم بدر نبرم.
سلام
به نظر من داشتن فرزند يعنى تمام عمرت زير تعهد ومسولئيت سنگين رفتن واگر قرار است افرادى كه اطلاعات در حد شما دارند اين مسئوليت رانپذيرند والى به حال آيندگان .
هرکودکی با این پیام به دنیا می آید که خدا هنوز از انسان نومید نیست
تاگور
هرکودکی با این پیام به دنیا می آید که نه ماه پیش، دو نفر…
نه چیزی بیشتر !
سلام محمدرضا
این سوال و جواب شما با یکی از خواننده های سایت بود
برام سوال پیش اومد،باجوابی که دادی تمایز انسان رو با سوسک و .. چی میدونی؟
وقتی که خیلی ازماها به همین بودن فکر میکنیم و خودمونو متمایز میدونیم و البته کاری نمیکنیم!
بیتا
آبان ۳۰, ۱۳۹۱ در ۵:۲۸ ب.ظ
اما من اگر برای یک چیز و فقط برای یک چیز خدارو شاکر باشم اینه :لیاقت به بودن و فرصت حیات…..
ومن همه تلاشم رو میکنم تا بفهمم چرا به وجود اومدم !!!….و امیدوارم که اونقدر قابل باشم که بتونم وقتی زندگیم به پایان رسید لبخند خدارو ببینم .لبخندی از رضایت از بودن من و تصمیمی که برای بودن من گرفت ….
پاسخ دادن
shabanali
آبان ۳۰, ۱۳۹۱ در ۵:۳۶ ب.ظ
بیتا جان.
لیاقت بودن اونقدرها هم چیز عجیبی نیست.
قبل از من و تو، به ماهی ها، سگ ها، میمون ها، مگس ها و سوسک ها اعطا شده
من جای دیگه ای نوشتم. تطبیق با طبیعت به معنای هوش هست و مورچهها و سوسکها نشان دادهاند که از ما هوشمندترند.
عصیان بر علیه طبیعت به معنی شعور است و وجه تمایز ما
سلام. از مردای ایرانی این فکر بعیده. بعیده. تو اون ته دلت راضی نیستی. میگی نه از خود خودت بپرس.
از زنهای ایرانی هم بعیده که قبل از شناختن و دیدن یک آدم، راجع به ته دلش نظر بدهند!
سلام استاد. دیدم جواب نمیدین یه انتقاد کردم گفتم شاید جواب بدین. ناراحت نشین. من عادت ندارم بدون بررسی موقعیت و ویژگی های طرف مقابل در موردش قضاوت کنم. کلا از قضاوت کردن زیاد خوشم نمیاد. میگم چه اشکالی داره یکی پیدا شه که برخلاف جریان حرکت کنه. یه احساس جدید، تجربه جدید. موفق باشین با هر نگرشی و البته امیدوار به آینده. در قاموس ما ناامیدی جایی ندارد حتی اگر همه درمقابلمان بایستند پس پیش به سوی دنیایی که خواهیم ساخت با همه ی خوبی ها.
سلام
من مطالب بسیار خوب شما رو زیاد مطالعه می کنم . . . ولی . . . در این زمینه خوشحالم که پدرم مثل شما فکر نمی کرد
من یک مرد هستم . . . بله درست است نامردمی را به عنوان تنها راه بقا جلوی من گذاشته اند اما نمی دانید (می دانم که می دانید!) چقدر زیباست که من با عزت آن راهی که نامردمان پیش رویم گذاشتند را پس می زنم و . . . چه من برای بقا و موفقیت نیامده بودم . . . اگر لازم بود بقا را به اکسیر شهادت میزدم و اگر تعریف موفقیت با اسمائی که خدا به من آموخت مغایر بود ، دوباره اسماء را سرمشق می گرفتم .
اکنون موقع خلق آدم است ، دوباره فرشته ها به خدا می گویند می خواهی کسی خلق کنی که در زمین فساد و خونریزی کند؟!
. . . این بار خدا جوابی نمی دهد . . .
. . . پاسخ با ماست !
سلام
من بعد از مدتها یه سری به سایت زدم و اولین لایک رو کوبیدم
ممنون و خسته نباشی بابا لنگ دراز 🙂