نیمههای سال ۱۴۰۱ بود که مدام خبرهایی دربارهٔ طرح جوانی جمعیت منتشر میشد. تیترها و خبرها فراوان است و با کمی جستجو میتوانید آنها را پیدا کنید. بیشتر نمایندگان مجلس از این طرح دفاع میکردند و برخی نمایندگان از جمله نماینده زاهدان آن را «افتخار مجلس یازدهم» مینامیدند.
به موجب این قانون امتیازات متنوعی را به خانوادههایی که فرزندآوری میکنند اعطا میشد و البته یک بند (ت) هم داشت که طبق آن وزارت کشور و مرکز آمار موظف میشدند با همکاری یکدیگر وضعیت باروری مناطق مختلف را بررسی کرده و برای «ارتقاء وضعیت باروری» برنامهریزی کنند.
چند روز پیش یکی از نمایندگان مجلس – از قضا یکی از همان کسانی که قانون جوانی را افتخار مجلس یازدهم دانسته بود – اعلام کرد که این قانون منشاء بیعدالتی شده و تذکر داد که «استثنا کردن مردم برخی شهرهای کشور به بهانه بالا بودن نرخ باروری در این شهرها از مشوق های قانون جوانی جمعیت بی عدالتی است. (+)»
این اولین بار نیست که نمایندگان مجلس متوجه میشوند یکی از قوانینی که خودشان تصویب کردهاند مشکل دارد. نمایندگان مجلس یازدهم مدتی پیش قانون جدید انتخابات را تصویب کردند و ظاهراً دقت نکرده بودند که خودشان هم برای ثبتنام دور بعدی مجلس مشمول همان قانون میشوند. وقتی زمان پیشثبتنام رسید، دشواریهای اجرای آن را دیدند و حتی رئیس فراکسیون ولایی مجلس از سایر نمایندگان نقل کرد که میگویند: «این چه قانونی بود که تصویب کردیم؟ (+)»
قصد من از نوشتن این مطلب، نقد رفتار نمایندگان یا تلاش برای تغییر نگرش آنان نیست. اما حالا که فرصتی چنین گرانقدر برای آموزش تفکر سیستمی فراهم شده، حیفم میآید که از آن استفاده نکنم. از آن جهت میگویم گرانقدر که ده سال پیش، هر ساعت جلسهٔ علنی نمایندگان بین یک تا دو میلیارد تومان هزینه داشت (+). الان قطعاً گرانقدرتر هم شده. تازه در این محاسبه، هزینهای که جامعه و نسلهای بعد با قوانین نادرست و ناپخته میپردازند لحاظ نشده است.
سیاست گذاری برای متغیرهای سیستم
وضعیت هر سیستم را میتوان با تعدادی متغیر (variable) شرح داد (شبیه این توضیح را در بحث سیستمهای بسته نوشتهام). مثلاً اگر جمعیت یک کشور را یک سیستم در نظر بگیریم، متغیرهای زیر برای توصیف جمعیت به کار میآیند:
- نرخ زاد و ولد (برحسب درصدی از جمعیت)
- نرخ مرگ و میر (بر حسب درصدی از جمعیت)
- امیدواری به آینده (مثلاً این شاخص: چند درصد مردم فکر میکنند وضع اقتصادی چهار سال بعد بهتر از امروز است؟)
- میل به مهاجرت (چند درصد از مردم اگر امکان مهاجرت باشد و مطمئن باشند که میتوانند همین شغل فعلیشان را در کشوری دیگر داشته باشند، میل دارند از کشور مهاجرت کنند؟
- متوسط درآمد ماهانه یک کارگر ساده در روستا / شهرهای کوچک / شهرهای بزرگ
- متوسط هزینهٔ خانواده در روستا / شهرهای کوچک / شهرهای بزرگ
- دسترسی به اینترنت (مثلاً مردم به چند درصد از هزار سایت برتر جهان یا صد اپلیکیشن پرطرفدار جهان دسترسی دارند؟)
- میزان حق انتخاب در زمینهٔ برندهای برتر جهان در حوزههای مختلف از جمله خودرو / پوشاک / لوازم خانگی / موبایل / لوازم آرایشی و بهداشتی و …
- امکان سفر به کشورهای دیگر (با توجه به پارامترهایی مانند اعتبار بینالمللی گذرنامه، هزینهٔ سفر، اتصال به سیستم بانکی جهانی و …)
- …
هیچ سقفی برای این فهرست وجود ندارد و احتمالاً به سادگی میتوان آن را به صدها و بلکه هزاران مورد افزایش داد. برای هر شاخص هم میتوان تعریفی کمّی و کاملاً عملیاتی یافت و ارائه کرد.
اگر در هر لحظه مقدار تمام این متغیرها را اندازهگیری کرده و ثبت کنید، میتوانید بگویید عکسی از وضعیت مردم آن کشور در آن لحظه در اختیار دارید.
واضح است که وظیفهٔ سیاستگذاران یک کشور این است که با تعیین جهتگیریهای مناسب، وضع قانون، تدوین آییننامهها، تخصیص منابع و هر آنچه در دست دارند، بکوشند مجموعهٔ شاخصها را بهبود بخشند. البته میدانیم که همهٔ شاخصها به یک اندازه اهمیت ندارند. حتی میتوان گفت تفاوت گرایشهای مختلف فکری در اقتصاد و سیاست در این است که چنین شاخصهایی را چگونه اولویتبندی میکنند.
تفاوت متغیرهای مستقل و متغیرهای وابسته
با اندکی سادهسازی میتوان گفت: متغیر مستقل متغیری است که شما میتوانید از بیرون سیستم آن را دستکاری کنید. متغیر وابسته متغیری است که تابع تعدادی از متغیرهای مستقل و ویژگیهای سیستم (اجزای سیستم، شیوهٔ ارتباط آنها با یکدیگر و …) است.
ما برای متغیرهای مستقل، هدفگذاری کرده و آنها را تغییر میدهیم، به این امید که متغیرهای وابسته هم در مسیری که ما میخواهیم حرکت کنند.
مثلاً در یک خودرو، زاویهٔ پدال گاز، متغیر مستقلی است که راننده روی آن کنترل دارد. اما سرعت خودرو، متغیر وابستهای است که مقدار آن بر اساس ترکیب دهها عامل مختلف (از جمله زاویهٔ پدال گاز) مشخص میشود.
یا به عنوان مثالی دیگر، «جریمهٔ هر ساعت تأخیر در محیط کار» یک متغیر مستقل است و «درصد کارکنانی که در هر سال استعفا میدهند» یک متغیر وابسته محسوب میشود (تابع دهها و صدها متغیر مختلف از جمله جریمههای تعیینشده در محیط کار).
در مثالهایی که مطرح کردم، تشخیص متغیر وابسته و مستقل ساده بود. اما در سیستمهای پیچیدهتر لزوماً چنین نیست. گاهی متغیرها آنقدر بر هم تأثیرات متقابل دارند و درهمتنیده هستند که باید صرفاً بر اساس فرضیات جلو رفت و سیستم را مدلسازی کرد. در چنین مواردی گاهی میتوان گفت تفاوت سیاستگذاران مختلف (و سرنوشت سیستمها) در این خلاصه میشود که چه متغیرهایی را مستقل و چه متغیرهایی را وابسته فرض میکنند.
نرخ زاد و ولد از جنس متغیرهای وابسته است و نه مستقل
یکی از اتفاقات عجیبی که در کشور ما افتاده، این است که نرخ زاد و ولد به عنوان متغیر مستقل دیده شده است.
یعنی فرض سیاستگذاران بر این است که اگر مردم را به هر شیوه تا رختخواب برسانیم و مطمئن باشیم وسیلهٔ پیشگیری هم در دسترسشان نیست و بعد هم یقین حاصل کنیم که نمیتوانند به سادگی محصول آن شب را سقط کنند، جمعیت جوان کشور افزایش مییابد و احتمالاً پس از آن اقتصاد رونق پیدا میکند و تولید بیشتر میشود و رفاه افزایش مییابد و حق انتخاب در سبک زندگی (از برند خودرو و لوازم خانگی تا پوشاک) بیشتر خواهد شد و دسترسی به اینترنت آزاد افزایش خواهد یافت و در شاخصهای علمی پیشرفت میکنیم و امید به زندگی بیشتر میشود و نرخ مهاجرت کمتر و بلکه معکوس خواهد شد و کشور در مسیر رشد و تعالی به پیش خواهد رفت.
تردیدی در این نیست که میتوان سیستم جمعیتی کشور را به شکلی مدلسازی کرد که نرخ زاد و ولد یک متغیر مستقل باشد و بر سایر متغیرها تأثیر بگذارد. اما چنین مدلی، نه چندان بر واقعیت منطبق است و نه خیلی به کار سیاستگذاری میآید.
این در حالی است که اگر نرخ زاد و ولد را از جنس متغیر وابسته بدانیم، مدل منطقیتری شکل میگیرد. مثلاً میتوان حدس زد که اگر حق انتخاب برای جوانها بیشتر شود، نرخ مهاجرت نسل جوان کمتر خواهد شد و شوق جوانان برای فرزندآوری بیشتر خواهد شد و جمعیت جوانتر خواهد شد و ….
نمیگویم بتوانند با قیمتی که برای پراید میدهند، یک مرسدس تمیز سهچهار سال کارکرده بگیرند (که حق بدیهی است) یا هر پوشاکی از هر برندی از هر جای جهان اراده کردند از مرکز خرید نزدیک خانهشان بخرند (که حق بدیهی است) یا درآمدی داشته باشند که بتوانند هر هفته یک رستوران خوب شهر را امتحان کنند (که کاملاً طبیعی است) و در آخر ماه هم پس از پرداخت اجاره و سایر هزینهها، کمی پول پسانداز کنند تا از آينده اطمینان بیشتری داشته باشند (که قطعاً باید چنین باشد). اما الان کمکم به وضعیتی رسیدهایم که در حد انتخاب پیامرسان هم دست بسته است و به گردشگر سیمکارت اختصاصی میدهیم تا مثل مردم خودمان گرفتار نشود.
این که ما صدها متغیر ساده مثل «مسدود بودن یا نبودن یک پیامرسان» را که عقل سلیم در همهجای جهان آنها را متغیر مستقل میداند، وابسته فرض کنیم (صدها اتفاق باید بیفتد تا شاید مسدودیاش رفع شود و یک اتفاق باید بیفتد تا دوباره مسدود شود) و متغیر بسیار پیچیدهای مثل زاد و ولد را که عقل سلیم در همهجای جهان آن را وابسته میداند، مستقل در نظر بگیریم و با مشوقهای لحظهای و مقطعی دنبال تغییرش باشیم، به معنای فهم وارونهٔ سیاستگذاری است.
فلسفهٔ زیربنایی قانون جوانی جمعیت
درک اینکه کشور ما با بحران جمعیتی روبهرو شده، و مسئولان نگران این بحران هستند، کاملاً طبیعی و قابلدرک است و هرکس دلسوز آیندهٔ کشور باشد، این بحران را هم در کنار سایر بحرانهای کشور جدی میگیرد و به روشهای حل آن میاندیشد.
اما ماجرا اینجاست که وقتی نمایندگان به سراغ طرح جوانی جمعیت میروند، تلویحاً تصمیم گرفتهاند که نرخ زاد و ولد را متغیر مستقل در نظر بگیرند. وقتی میگوییم متغیر مستقل، یعنی میخواهیم برای آن هدفگذاری کنیم. پس کسی نمیتواند بگوید «من میخواهم طرح جوانی جمعیت وجود داشته باشد، اما برای نرخ زاد و ولد هدفگذاری نکنیم.»
طبیعتاً وقتی تصمیم میگیریم هدفگذاری کنیم، نمیشود هدفگذاری کلی انجام دهیم. یعنی بگوییم باید برای همهٔ نقاط کشور یک هدف یکسان تعریف شود. ممکن است تصمیم گرفته شود که در برخی شهرها به علت تراکم کم یا زیاد جمعیت، وفور یا محدودیت منابع، بالا یا پایین بودن نرخ زاد و ولد یا هر علت دیگر، سطوح هدف متفاوتی تعریف شود.
روشهای نادرست بسیاری برای هدفگذاری رشد جمعیت وجود دارد، اما نادرستترینشان این است که انتظار داشته باشیم این هدف برای تمام نقاط کشور یکسان باشد (در واقع ما اینجا دربارهٔ غلطترین شیوهٔ انجام کاری حرف میزنیم که خود از اساس غلط است).
اگر نمایندگان مجلس، بهویژه نمایندگان مناطق محرومتر و کمتر توسعهیافته، به جای اینکه افتخارآفرینی مجلس یازدهم را بر «بستر»سازی برای زاد و ولد متمرکز کنند، بیشتر به زمینهسازی برای رشد و توسعهی اقتصاد و سیاست توجه میکردند، راحتتر میتوانستند برای دریافت امتیازها و منابع چانهزنی کنند (چه به اسم عدالت و چه محرومیتزدایی). اما آنها زمین بازی را به جای نادرستی بردهاند و اکنون درخواستشان برای اصلاح طرحی که خود درانداختهاند – آن هم به بهانهی بیعدالتی – راه به جایی نخواهد برد. پاسخی که میشنوند، جملهی کلاسیکی است که هیچ حرفی در برابرش نخواهند داشت: عدالت به معنای مساوات نیست.
بحران مهاجرت مهمتر از زاد و ولد است
عجیب اینجاست که اینقدر که سیاستگذاران نگران زاد و ولد هستند، نگران مهاجرت نیستند. و به نظر میرسد کموبیش این مسئله پذیرفته شده که اگر ملت نتوانند رضایت دولت را تأمین کنند، بهتر است مهاجرت کنند و به جایی بروند که راحتتر هستند و بیشتر به سلیقهشان میخورد.
ما نباید این نکته را فراموش کنیم که هر کودکی که به وجود میآید (از همان شکلگیری نطفه در شب اول در بستر) تا بیستوچند سالگی که دبیرستان یا دانشگاه یا سربازی را تمام میکند، هزینهٔ خود را بر دوش جامعه تحمیل میکند. جامعه هزینهٔ تحصیل، استفاده از منابع ملی، یارانهها و دهها هزینهٔ دیگر را متحمل میشود، تا نهایتاً این نوجوان بتواند برای کشور سودآور باشد و ارزش اقتصادی ایجاد کند.
اگر نرخ مهاجرت کاهش پیدا نکند (آن هم به عنوان متغیری وابسته و با افزایش شوق ماندن و نه به عنوان متغیر مستقل با سیاستهایی مثل تنگتر کردن مرزها و افزایش هزینهٔ خروج و پیچیده کردن بروکراسی اداری مهاجرت) عملاً طرح جوانی جمعیت – به هر شکل که اجرا شود – نوعی سوبسید به کشورهای توسعهیافتهای مانند آمریکا، کانادا و اروپای غربی خواهد بود. چون جوانان ما به آنجا مهاجرت میکنند و عملاً اقتصاد کشور به «رحِمِ اجارهای» کشورهای توسعهیافته تبدیل خواهد شد.
یادم هست زمانی برخی اصولگرایان تندرو دربارهٔ اینکه کاخ سفید را چنین و چنان میکنیم، حرف میزدند. تلخ است که الان واقعاً میتوانیم بگوییم از آن هم فراتر رفتهایم و بایدن، ترودو، شولتز و مکرون را یارانهبگیر ایران کردهایم.
پینوشت: طی چند دههٔاخیر کشورهای معدودی سراغ چنین برنامههایی رفتهاند که غالباً در «شرق سیاسیِ جهان» بودهاند. چین، روسیه، مجارستان، رومانی، لهستان و ایران معروفترین این کشورها هستند. غالباً هم این سیاستها شکست خوردهاند (البته لهستان موفقیتهایی داشته است). اما تقریباً در همهٔ این کشورها از جمله محرکهای برنامههای رشد جمعیت، ذهن بستهٔ مسئولان یا تلاش برای پوشاندن ضعفها و مشکلات دیگر بوده است. مثلاً در کتاب The Demographic Struggle for Power میخوانیم که وزیر کار روسیه در سال ۱۹۹۵ در دفاع از برنامههای جمعیتی گفته است اصلاً بهتر است مردها کار کنند و زنها در خانه بمانند از کودکان مراقبت کنند.
اساساً مهم است حواسمان باشد که پول، از جمله ضعیفترین عوامل در تغییر تصمیم به فرزندآوری یا انصراف از این تصمیم است. نیروهای بسیار پیچیدهٔ دیگری در رفتارهای جمعیتی دخیل هستند که معمولاً قدرتشان را نادیده میگیریم. من در این نوشته به مواردی مثل آزادی سبک زندگی و امید به آینده اشاره کردم. اما فهرست این عوامل غیرپولی بسیار طولانیتر هستند. مثلاً در کنیا زمانی که دولت تصمیم گرفت نرخ رشد جمعیت را کنترل کند، به دلیل ساختار قبیلهای جمعیت کشور، موفق نشد. هر قبیلهای فکر میکرد این کار توطئهای است که جمعیت قبیلهٔ آنها کمتر شود. گاهی هم فکر میکردند حالا که قبیلههای دیگر قرار است کمتر فرزند بیاورند، ما بیشتر بزاییم تا قدرت قبیلهمان بیشتر شود (همان منبع قبلی).
یا اینکه نرخ زاد و ولد در میان یهودیان اسرائیلی و مسلمانان غزه بیشتر از سایر یهودیان و اعراب جهان است (+): حدود ۳ برای یهودیان و ۳.۴ برای مسلمانان. علت هم این است که هر دو طرف احساس میکنند فرزندآوری کمتر میتواند موجب پاکسازی نژادی و قومی در آن منطقه شود.
جالب اینجاست که غالب برنامههای مشوق جوانی جمعیت هم در کوتاهمدت جواب میدهند و اثرشان در بلندمدت از بین میرود. یکی از حدسها میتواند این باشد که این برنامهها به جای اینکه «تصمیم فرزندآوری» را تغییر دهند، صرفاً «زمان همبستری» را جلو میاندازند (همه میگویند ممکن است قانون عوض شود. ما که میخواهیم چند ماه دیگر کاری بکنیم، خب الان بکنیم). شبیه این رفتار را خردهفروشهایی که برنامهٔ تخفیف فصلی دارند تجربه کردهاند. تخفیف فصلی در بسیاری از موارد، بیشتر از اینکه فروش را افزایش دهد، صرفاً زمان خرید را عقب و جلو کرده و در دورههای خاصی متمرکز میکند.
این نکته را هم باید بگویم که مسئلهٔ تشویق به فرزندآوری در اقتصادهای توسعهیافته مانند آمریکای شمالی و اسکاندیناوی، اساساً موضوع متفاوتی است که باید به شکل مستقل بررسی شود. فرهنگ فردگرا، اطمینان از اینکه دولت از شهروندان مسن حمایت میکند (فرزندان قرار نیست نگهداری سالمندان را بر عهده بگیرند)، کیفیت بالای زندگی (که فرزند میتواند آن را در کوتاهمدت یا میانمدت مختل کند) و نیز کمرنگ شدن نهادهای سنتی مثل خانواده (به علت قدرتمند شدن نهادهای اجتماعی که کارکرد مشابه یا بهتر دارند) از جمله علتهایی است که چالشهای جمعیتی را در کشورهای توسعهیافته ایجاد کرده است. بنابراین اگر از رویکردهای مشوق جمعیت حرف میزنیم، مراقب باشیم که دو مسئلهٔ کاملاً متفاوت، لباس مشابهی بر تن دارند و آنها را نباید یکجا و به یک شیوه تحلیل کنیم.
سلام محمدرضا.
من این ماه در حال گذروندن دوره آموزشی سربازی تو ارتش هستم. جدا از این که هدف کل دوره وقت تلف کردن هست و البته شعار دوره آموزش هست، یک سری مشاهدات جالب داشتم.
تو ارتش میگن که تعداد آدمهایی که یک روز از یه گروهان ۱۲۰ نفره، میتونند بهداری برن، نهایتاً ۸ نفر بیشتر نباید باشه. یعنی به ذهنشون خطور هم نکرده که ممکنه کل گروهان (که یکجا میخوابند و بیدار میشن) همه به یه بیماری مبتلا بشن. اگر به اینها مدیریت کرونا رو میدادند، میگفتند که ظرفیت مرگ از کرونا، روزانه ۱۰۰ نفر هست. بقیه زحمت بکشند روزهای بعد بمیرند و خب میدونیم که ظرفیت روزهای بعد هم پیشاپیش تکمیل شده.
یا مثلاً داخل بوفه، یک سری از اجناس استقبالشون زیاده و زود فروش میرن. نمیفهمند که جنسی که زود فروش میره رو باید بیشتر آورد. صبر میکنند که اون جنسهایی که فروش نمیره هم به سختی فروش بره و بعد دوباره همش رو به یه اندازه شارژ میکنند. 🙂
انگار از نظر ارتش، هر چیزی متغیر مستقل هست. ارتش ذاتاً نمیفهمه و نمیخواد بفهمه که نظم یک سری چیزها دستوری نیست و نمیشه از بالا به پایین زور کرد. شاید اگه به خیلی از این درجهدارها مدیریت یک نونوایی رو بدن، به ماه نرسیده، ورشکسته میشه.
با مهر
امیر
سلام امیر جان.
این فضایی رو که میگی کاملاً درک میکنم. بذار یه کم نق نامربوط هم بزنم. برای من یه چیزی خیلی جالبه:
زیاد میشنویم – و شواهد فراوانی هم در تأییدش هست – که ارتشها و نیروهای نظامی در سراسر جهان در دهههای اخیر سعی کردن در بخشهایی از ساختارشان چابکتر باشن و اصرار ندارن همهجا از اون ساختار خشک،سنتی و سلسلهمراتبیِ صلب استفاده کنن. البته ماهیت کار نظامی به شکلیه که بخش بزرگی از وظایفش نیازمند چنان ساختاریه و نمیشه چشمبسته از نگاه و نگرش سلسلهمراتبی ایراد گرفت. اما به هر حال، نظامیان پذیرفتهاند که قرار نیست «همهجا» به سراغ اون ساختار برن.
در عین حال، به نظر میاد بسیاری از نظامیان در سراسر جهان، حتی وقتی در شرایط صلح و با لباس یقهسفید میخوان در جایگاه غیرنظامی فعالیت کنن، هنوز اثر انگشت نظامی در رفتار، گفتار و تصمیمهاشون مشاهده میشه. منظورم از اثر انگشت این ویژگیهاست: «تأکید افراطی بر سلسلهمراتب»، «اصرار بر تصمیمگیری متمرکز»، «تصمیمگیری از بالا به پایین»، «بیتوجهی به تطبیق با محیط و حتی افتخار به تطبیقناپذیری با محیط» و تکیه بر «فرمان و فرمانده» به جای «قانون و قانونگذار.»
چون فهرست کردن این ویژگیها که گفتم خیلی طولانی میشه من معمولاً از یه اصطلاح ساده استفاده میکنم: میگم فلانی حرفهاش یا رفتارش بوی باروت میده. حالا گاهی هنوز چهره و ظاهرش هم از همون فضاست. گاهی کتوشلوار ایتالیایی و کراوات و دکمهسردست و ادوکلن گرون و ساعت چنددههزار دلاری داره، و تا حرف نزنه و رفتارها و تصمیمهاش رو نبینی، بوی باروت رو استشمام نمیکنی.
بذار برات دو تا مثال بزنم.
مثال اول دربارهٔ موضوع همین نوشته. یعنی تشخیص متغیر مستقل و وابسته در طرح جوانی جمعیت. ببین اینکه متغیر مستقل و وابسته رو درست تشخیص ندیم، خیلی جاها پیش میاد. خیلی از دانشگاهیان هم در پژوهشهاشون چنین خطاهایی میکنن. در موضوع جوانی جمعیت، حتی اختلافنظرهای تئوریک هم وجود داره. یعنی ممکنه کسانی رو پیدا کنی که به منطق حرف من نقد داشته باشن و استدلالهای ارزشمندی هم مطرح کنن. همهٔ اینها درست.
اما اینکه ما «قرارگاه» جوانی جمعیت داشته باشیم واقعاً قابلدرک نیست. چرا باید اسمش قرارگاه باشه؟ قرارگاه یه اصطلاح کاملاً نظامیه. این اصطلاح هرگز و هیچوقت و در هیچشرایطی نباید در شرایط صلح و در زندگی غیرنظامیان به کار برده بشه. آخه مگه قراره ما با تانک بریم توی بستر مردم؟ اگر این کار رو بکنیم که اون اندک باروری فعلی هم از بین میره! این جور اصطلاحات مصداق همون بوی باروت هست که گفتم.
مثال دوم هم به آقایی برمیگرده که رئيس یکی از مهمترین دانشکدههای علوم اجتماعی کشور، یعنی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهرانه. اخیراً هم ویدئویی ازش بیرون اومده که حرفهای ناشایستی که ادب اجازه نمیده نقل کنم به دانشجوها گفته بود. من کاری به این موضوع ندارم. خصوصاً که بعداً گفت تقطیع شده بوده (اینم از معجزات خاص ماست که مودبانه حرف میزنیم اما وقتی حرفمون تقطیع میشه، از توش فحش در میاد). حرفم چیز دیگهایه. همین فرد که طبیعتاً تا مقطع دکترا هم درس خونده، سال قبل در یه مصاحبهای گفته بود «بنیانهای نظری غرب متلاشی شده» (+).
اصلیترین خطا در این جمله اینه که چیزی به اسم «بنیان نظری غرب» وجود نداره. غرب، شرق، شمال و جنوب، بنیانهای نظری ندارن. اگر یه مدل یا نظریه یا نظریهپرداز یا مکتب فکری خاص مد نظر گوینده است – که انتظار میره دهها موردش رو بتونه فهرست کنه و شرح بده – اون مکتب یا نظریه یا نظریهپرداز رو بگه. حالا این هیچی. اصلاً فرض کنیم ما یه چیزی به اسم غرب داریم. این غرب هم یه بنیان نظری واحد داره (که قطعاً غلطه). آیا بنیانهای نظری «متلاشی» میشن؟ موشک و پهپاد که نزدیم بهش. عملیات انتحاری که انجام ندادیم که متلاشی بشه. میشد بگه مشخص شد که در بنیانهای نظری غرب تعارضهای متعدد وجود داره. یا تناقضهای فراوان وجود داره. یا بگه اون انسجام (Coherence) که غرب ادعا میکرد در نظام فکریش وجود داره، الان مشخص شد وجود نداره. یا میشد بگه اعتبار بسیاری از مفروضاتی که غربیها بدیهی یا واضح فرض میکردن، زیر سوال رفت. و صدها جملهٔ دیگه که از یه دانشجوی ارشد هم انتظار میره بلد باشه (دکتر که اصلاً هیچی. بحث دربارهٔاین جور اصطلاحات، قوت غالب و نقل و نبات زندگی دانشگاهیه). وقتی میگیم «متلاشی» یهو بوی باروت از حرفهامون بلند میشه. اونم وسط دانشگاه.
سلام آقا معلم عزیز
من در سازمانی مشغول به کار هستم، مدیرمان در تمام جملاتش از کلمات نظامی استفاده میکند درحالیکه ماهیت کار، از جنس تعمیر و نگهداری(Maintenance) یک سری قطعات و کامپننت هواپیماهای تجاری (Civil) است. چند جمله را در زیر ببینیم:
"ما باید اشراف کامل به همهی بخشهای تولیدات(منظور همان خدمات تعمیراتی است) داشته باشیم"
"ما باید آماده اتک فلان شرکت در حوزه بازاریابی بوده و درصورت نیاز پاتک و سناریوی لازم داشته باشیم"
"همه اگر جهادی کار کنیم قطعا از اهدافمون عبور خواهیم کرد"
"صنعت ما در خط مقدم این جنگ قرار دارد!"
وقتی هم بهش میگیم که چرا کارها نتایج لازم نداره میگه "ما قائل به وظیف هستیم و مهم نیت ماست"!
البته یه نکته مهم هم بگم که ایشون واقعا دلسوزانه و با نیت پاک شبانه روزی در حال تلاش هستند ولی چه کنیم که بقول خودت (محمدرضای عزیز) "نتایج خیلی با نیت آدمها مرتبط نیستند".
تحلیل شخصی(ممکن درست نباشه)
درسته جنگ (۸ساله) تموم شده ولی فکر میکنم همچنان داره آسیبهاش رو به کشور ما میزنه، و شاید این آسیبهای الان حتی از خسارتهای دوران جنگ هم بیشتره!
این آسیب رو میشه در تفکر و نحوه مدیریت کارها توسط مسئولین و مدیران ریز و درشت در کشور دونست! این ادبیات نظامی که همچنان در زمان صلح بکار میره بشدت میتونه مخرب باشه چرا که تمایل به راهحلهای مقطعی بیشتر میشه و بیخیال راهحلهای اساسی و بلند مدت میشیم، دقیقا مث زمان جنگ که نمیدونستیم الان زنده میمونیم یا نه! پس کار لحظهای و خواستهی آنی رو اولویت بالایی میدادیم.
من این موارد رو بصورت مفصل به مدیرمون توضیح دادم ولی ایشون که رفاقتی هم با من داره، اینطوری پاسخ داد که من به کلمات حساس شدم و ایراد ملا لغتی میگیرم، درحالیکه همه میدونیم وقتی مفهومی اینقدر تکرار میشود ناخودآگاه در تفکر و نحوهی تصمیمگیریمان نیز وارد میشود.
البته خیلی هم نمیشود به این افراد خرده گرفت چرا که طبق گفتهی آقای مایکل لوبوف در کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا "به هر چیزی که پاداش دهید، تکرار میشود"، به این سبک صحبت کردن و فکر و اقدام کردن، پاداش داده شده است خب طبیعی است که تکرار و تکثیر شود.
امیدوارم هرچه زودتر این سبک ادبیات در بین مدیران خارج شود و به تدریج جهانبینیمان از نوک بینیمان فراتر رفته تا نسلهای آتی زندگی بهتری را تجربه کنند.
سعید جان چه توضیحات خوبی دادی و نمونههای خوبی نقل کردی. یه نمونهٔ دیگه هم من دیروز دیدم که حیفم میاد اینجا اضافه نکنم:
وزیر کشور در شورای گفتگوی دولت و بخش خصوصی گفته (+): «عبور از گردنههای اقتصادی با سرعت زیاد در دستور کار قرار دارد.»
یه لحظه به این جمله فکر کن و ببین چه تصویری در ذهنت نقش میبنده. احتمالاً اینکه وزیر کشور پشت یکی از اون تویوتا وانتهای لندکروز زمان جنگ ایستاده، وانت خاکی و کثیفه، سپرش آویزونه، خاک و گِل به بدنهٔ وانت و سر و صورت وزیر کشور پاشیده، داره محکم میکوبه روی سقف کابین و به راننده میگه: برو برو. تندتر برو. دستور اومده سریعتر از گردنه عبور کنین.
این تصویریه که وزیر کشور از اقتصاد در ذهن خودش داره.
ممکنه بگن وزیر صرفاً یه تمثیل به کار برده. وگرنه میدونه که اقتصاد یه سیستمه. اما این تمثیل، هیچ وجه شباهتی نداره.
▪️ چرا باید اقتصاد رو به جای سیستم به جاده تشبیه کنیم؟ وقتی میگیم جاده، یعنی فقط همین که الان جلو بریم و مواظب باشیم با گاوها و حیوانات عبوری (= مخالفان و مانعتراشان) برخورد نکنیم، موفق شدیم.
▪️ چرا باید چالشهای سیستمی رو به گردنه تشبیه کنیم؟ اصلاً گردنه چهجوری مفهومپردازی میشه و تعریف عملیاتیش چیه؟ چه چالشهایی گردنه هستند و چه چالشهایی گردنه نیستن؟
▪️ گردنه یعنی ما داشتیم یه مسیری میرفتیم یهو جاده پیچیده و ما اگر نپیچیم میفتیم پایین. مصداق پیچیدن جاده در اقتصاد چیه؟
▪️ اصلاً اینها هیچی. وزیر کشور احتمالاً گواهینامه داره و رانندگی کرده. چرا باید در گردنه تندتر بریم؟ منطقیتره که آهستهتر بریم. گیرم رئیسجمهور – که توی مصاحبه گفت سالهاست رانندگی نکرده – «عبور با سرعت از گردنههای اقتصادی» رو در «دستور کار» قرار داده. وزیر کشور نباید بگه که توی گردنه تند نمیرن؟
اگر هیچکدوم از این وجوه شباهت وجود نداره، پس چرا گردنه؟
طبیعیه که وقتی تصور از اقتصاد، گردنه باشه و مفهوم «سیستم اقتصادی» رو بهکار نبریم یا باهاش آشنا نباشیم، راهکارهای سیستمی هم به ذهنمون نمیرسه. هر مفهومی در اقتصاد، ناگزیر باید جای خودش رو در این استعاره پیدا کنه. چهار تا اقتصاددان بدبخت هم که میشینن میزگرد میذارن، بیشتر شبیه بُزهای سر گردنه به نظر میان که جلوی ماشین ما رو گرفتهان و نمیذارن «با سرعت از گردنه» عبور کنیم و «دستور کار» اجرا بشه.
بگذریم از این که سیستمها اصلاً با «دستور» اداره نمیشن و با «سیاستگذاری» اداره میشن. دستور مال همون ماشین و راننده و جاده است که بهش میگن تند برو و کند برو و مواظب باش توی گردنه به دره نیفتی.
همونطور که تو هم در پایان کامنتت توضیح دادی، مفاهیم ناخودآگاه بر تصمیمگیری و ارزیابی و قضاوتها تأثیر میذارن. یه زمانی توی بحث سیستم باز و بسته من داشتم به یه دوستی – که درس مدیریت زیاد خونده اما سواد چندانی در مدیریت نداره – توضیح میدادم که: ببین. اگر سال آینده بیستودو بهمن، طرفداران جمهوری اسلامی جلوی کاخ سفید عروسک بایدن رو آتیش بزنن و یه تظاهرات صدهزارنفری مسالمتآمیز برگزار کنن، این رو باید بُرد جمهوری اسلامی بدونیم یا بُرد آمریکا؟ بدون ثانیهای فکر کردن گفت: «این اوج قدرت ما میشه.» بعد که یه بار دیگه مفهوم سیستم باز و بسته رو براش یادآوری کردم و خودش هم تأیید کرد که «بقای سیستمها در باز بودنشون هست» ازش پرسیدم: این که چنین اتفاقی بتونه آزادانه در آمریکا بیفته، باز بودن سیستم آمریکا رو نشون نمیده؟ گفت چرا. گفتم این که عکس این اتفاق در ایران نمیتونه بیفته، بسته بودن سیستم ما رو نشون نمیده؟ گفت چرا.
میخوام بگم ماجرا فقط کلمه نیست. ما با انتخاب کلمات، میتونیم قدرت پردازش مغزمون رو در تحلیل محیط افزایش یا کاهش بدیم و به تبع اون، سادهترین رویدادها هم به شکل متفاوتی تفسیر میشن و انتخابها و تصمیمهامون هم متفاوت میشه.
منم یه موضوعی به ذهنم رسید گفتم بیام وسط گفتگو شما بگم و برم:
یه چیز دیگه که توی حرفهای اینها -مخصوصا این گروه- زیاد تکرار میشه "استفاده از الگوی به قول خودشون دفاع مقدس برای غلبه مشکلاته" جدا از اینکه توی این قضیه واقعا پیروزی اتفاق افتاده یا نه، نکته مهم تو این صحبت بنظرم همون نکتهایه که اگه اشتباه نکنم تو یکی از درسهای متمم خوندیم که جزئیاتش درست خاطرم نیست و مفهومش این بود که گاهی وقتها یکی از دلایل ورشکسته شدن شرکتهای موفق تاکید روی همون روشی هست که باهاش یه زمانی به موفقیت رسیدن
حرفت رو میفهمم امیر.
انگار یه جورایی الگوهای فکری هر دوره، برخلاف تصور ما به شکل ناگهانی به پایان نمیرسن و سرریز میکنن روی دورهٔ بعد. در دنیا هم همین اتفاق رو زیاد میبینیم. مثلاً میبینیم بعد از جنگ جهانی، وضعیت «جنگ سرد» به وجود میاد. خود این اصطلاح نشون میده که با وجود توقف جنگ، هنوز بنمایهٔ جنگ در ذهن و زبان سیاستمداران از بین نرفته.
جدا از این، جنگ میتونه فراتر از یک «سرریز تاریخی» هم باشه و به یه الگوی فکری تبدیل شه. رایجترین مثالش رو میشه توی استراتژی دید. دانش استراتژی در دنیای مدیریت، هم ریشه در مدل ذهنی جنگی داشته (مثلاً کارهای کارل فون کلاوزویتس) و هم هنوز گرایشهای فکری جنگمحور در اون دیده میشن و حضور دارن. آدمهایی که شاید مستقیماً در جنگ مشارکت نداشتن، اما باورشون اینه که چیزی بهتر از جنگ نمیتونه رقابت میان شرکتها و برندها رو توضیح بده و تبیین کنه (مثلاً ریچارد روملت)
اخیراً هم من دیدم که در مورد افکار و اندیشههای علامه طباطبایی از تعبیر «پایگاه فکری» مستحکم و «آرایش تهاجمی» استفاده شده بود (+). تعبیرهایی مثل پایگاه فکری (به جای مدل ذهنی، دستگاه فکری، جهانبینی، عقاید، نظام باورها و …) و آرایش تهاجمی (به جای رویکرد فعالانه، توجه به ابتکار عمل، پیشرو بودن، رو به جلو، پیشدستانه و …) در همین چارچوب معنا پیدا میکنه.
توی دنیا هم نمونههاش رو میشه دید. مثلاً ساموئل هانتینگتون توی مقالهٔ معروف برخورد تمدنها (Clash of Civilizations) که سال ۱۹۹۳ توی Foreign Affairs منتشر کرد دقیقاً با همین عینک به تعامل و رویارویی تمدنها نگاه کرد. اینکه برژینسکی هم مقدمهٔ کتاب هانتینگتون رو نوشت تا حدی جنس نگاه هانتینگتون رو نشون میده.
پینوشت نامربوط: به اصل بحثمون ربطی نداره. اما هانتیگتون در اواخر مقالهاش – با وجود این که تقابل بین تمدنها رو به رسمیت میشناسه – تأکید میکنه که راهحل بلندمدت اینه که تمدن غرب، بعد از اینکه تونست به یه انسجام مناسب برسه، انرژی بیشتری برای تعامل با تمدنهای شرقی بذاره و نوعی از همزیستی و coexistence رو بپذیره. گاهی فکر میکنم خاتمی که اون سال گفتگوی تمدنها رو مطرح کرد و خیلیها اون رو روبهروی حرفهای هانتینگتون گذاشتن، احتمالاً بیشتر از اسم مقاله الهام گرفته. برام سخته بپذیرم که کل مقاله رو دقیق خونده باشه.
این ماجرا هم که ما امروز در عین نقد اون نگرش، خودمون از هانتیگتون هم هانتینگتونیتر هستیم، بحث جالبیه که در کامنت این نوشته نمیگنجه.
روز اولی که طرحم شروع شد، برام کلاس آموزشی گذاشتن. این کلاسها در واقع داشتن از انتظاراتشون از پزشک خانواده روستایی میگفتن. به قسمت خانواده و جوانی جمعیت که رسیدم بهم گفتن اگر شاخص جمعیتش بیاد پایین و زاد و ولد کم بشه، از کارانهت کم میکنیم.
یه نگاهی به دور و برم انداختم، دیدم هیچ چیزی نمیتونم بگم، حتی نمیتونستم بخندم…
یعنی الان اگر امسال به جای ۳۲ فرزند، ۳۱ فرزند به دنیا بیاد، من از سال بعد، از حقوقم کم میشه
کار من اینجا طبق قانون، تشویق به فرزند آوری هست، و ارزیابی این که بفهمند من کارم را درست انجام دادم یا نه که بهم حقوق بدهند این هست که در عمل ببینند این عدد از ۳۲ بیشتر شده یا نه…
سن باروری از ۱۰ سال شروع میشه، تا 50 سال! و من طبق قانون باید به تمام خانمهای واجد شرایط (سنی و…) توصیه کنم فزند بیاروند، برای این هم کسری حقوق جدا در نظر گرفتن برام.
یک مطلب دگرمشابه در زمینه سازمانی یادم اومد با خوندن مطلبت محمدرضا.
به طرز عجیبی، در یک وزارتخانه مهم، یک هدف شده بود کاهش سن مدیران دستگاههای تابعه و تارگت شده بود ۳۰ سال. یعنی کسی که مثلا فوق لیسانسی گرفته بود و خدمت رفته بود و حدود ۱۰ سال کار گرده بود و در سلسله مراتب، به نحو تقریبا منطقی بالا رفته بود و الان حدودا ۵۰ سالش بود که یه مدیر کل بشه، باید در کنارش یک مدیر ۲۰ ساله هم میبود که این متوسط ۳۰ سال برقرار بشه.
نمیدونم واقعا دستاورد این طرح بغیر از اینکه در یکی دو تا همایش از دو نفر تجلیل کنن که به این هدف نزدیک شدن، عملا چی بود.
در صورتیکه مشخصه باید شاخصهای کلیدی عملکرد که در اختیار اون مدیر هست بررسی بشه و در خصوص صلاحیتش در انتصاب و ابقا ملاک قرار بگیره
سیاست فرزندآوری یا سیاست شیر آب داغ حموم!
یکی از ویژگیهای نظام توتالیتر، اینه که خودشون رو مالک همه چیز میدونند و دخالت در تمام ابعاد زندگی مردم را حق طبیعی میپندارند.
وقتی شما خود را محق میدونی که در خصوصیترین بخش زندگی مردم (ته اتاق خواب روی تخت) نظر بدی و قانون تعیین کنی، خب خیلی تعجب نداره که متغیر زاد و ولد رو یک متغیر مستقل بدونی، و تصمیم بگیری با حکم "باید بشود" به اجرای اون بپردازی، بدون اینکه به ذهنت خطور کنه که نکنه این متغیر خودش به عوامل مختلفی وابستهست، البته که در چنین نظامهایی چنین جملاتی کم نمیشنویم که "زاد و ولد غلط کرده بخواد متغیر وابسته باشد" زاد و ولد مستقل است اگر هم وابستگی دارد، وابستگی به فرمان ماست ولاغیر!
البته ما یادمون نمیره پیامها و بیلبوردهای دهه ۷۰ شمسی رو که همه جا پر شده بود از شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر"
محمدرضا جان، تو مثال اون نماینده مجلس رو زدی که خودش در تصویب قانونی شراکت داشته و الان علیه همون قانون مصاحبه میکنه، من میگم ما چنین اتفاقی رو در سطح کلان سیستم داریم، دهه۷۰ فرزند کمتر زندگی بهتر! در دهه ۹۰ هزارویک طرح فرزندآوری! انگار که هیچ بویی از تفکر سیستمی نبردهایم چه در سطح کلان، چه در سطح جز!
قدیم شیرهای حموم اهرمی نبود، فلکهای و چرخشی بود، وقتی فلکه و شیر آبگرم رو میچرخوندیم تا دمای آبی که از دوش میاد گرم شه، چند ثانیهای طول میکشید تا آب گرم از آبگرمکن به دوش برسه، و ما به تصور اینکه چرا گرم نمیشه شیر آبگرم را بیشتر و بیشتر به سمت زیاد میچرخوندیم تا اون زمان طی میشد وقتی که آبگرم میرسید فقط لحظات اول مطلوب بود بعد از اون چنان سوزنده میشد که اصطلاحا کباب میشیدیم(چون بیش از چرخانده بودیم و متوجه نبوذیم که چندثانیه نیاز است تا آب گرم برسد)، حدس بزنید حالا چکار میکردیم؟! بله درست است شروع میکردیم به بستن آب داغ تا حجم آب داغ کمتری با آب سرد مخلوط بشه و دمای مطلوبی برای دوش گرفتن داشته باشیم، باز هم شروع میکردیم به چرخوندن شیر آب گرم اینبار به سمت بسته شدن، میچرخوندیم ولی همچنان آب خیل داغ بود (بازم حواسمون نبود که چندثانیه نیاز است) اینقدر میچرخوندیم تا دوباره آب سرد میشد! و همینطور ادامه میدادیم، آخرشم یه ترک میخوردیم(اینقدر سرد و گرم میشدیم) و کلی آب هم هدر داده بودیم، تمیز هم خودمان نشسته بودیم.
داستان این فرزندآوری و فرزندنیاوری شبیه حرکت اون زمان ماست.
البته ما با اینکه بچه و کم سن و سال بودیم، بعد از یکی دوبار متوجه شدیم و یادگرفتیم چطوری باید شیر آب داغ حموم رو تنظیم کنیم، ولی چرا برخی اینقدر یادنگیرنده هستند، نمیدونم!
سلام امیدوارم خوب باشید?
چند ماه پیش رفته بودم بهداشت برای فیشور دندون های دخترم..دیدم یه خانواده خیلی خیلی فقیر هم اومدن که یه پسر کوچیک زیر دو سال داشتند و لباسهای پسرک و به تبع والدینش بسیار مندرس و زهوار دررفته بود..و در کمال تعجب دیدم یه بچه دیگه توی راه دارن و پدر خانواده داشت در مورد ماشینی که قراره بهشون به خاطر طرح جوانی جمعیت بدن صحبت میکرد..خیلی خیلی دلم برای اون بچهها میسوزه..بچه هایی که شدند دست آویز پدر مادر برای رسیدن به ماشین..آخه وقتی من نمیتونم حتی یه کفش برای بچه بگیرم چرا یه بچه دیگه ام بدبخت کنم.
افزایش زادِ ولد توی ایران به نظر من بیشتر داره توی خانواده های ضعیف جامعه چه از لحاظ فرهنگی چه اقتصادی اتفاق می افته(کسایی که خودشون نزده میرقصن)و روی زوج هایی که کلا قصد بچهدار شدن ندارن تاثیری نداشته..
از این طنز تلخ خیلی لذت بردم
سلام، اول بگم که خیلی خوشحالم که دیگه میتونم اینجا هم کامنت بذارم.
چه تحلیل جالب و خوبی. باعث شد برم قانون این طرح رو بخونم، البته اگر اعصابتون رو دوست دارید اصلا سمت خوندنش نرید! کاملاً با توجه به صحبتاتون، زاد و ولد رو یک متغیر مستقل گرفتن و با تمام قوا میخوان افزایشش بدن، از ساخت خوابگاه متاهلی تو پارکای فناوری گرفته تا ممنوع کردن غربالگری. جالبتر اینکه میخوان زمین اهدایی به خانوادههای واجد شرایط رو به صورت ۵۰/۵۰ مساوی به پدر و مادر اهدا کنن(+). البته فکر کنم پیش شرطش این باشه که مادر از فرط زایمانها رو به موت باشه!
بیتا جان سلام.
من هم خوشحالم که اینجا کامنت گذاشتی. و متأسفم که ترغیبت کردم چشم و اعصابت رو صرف خوندن قانون جوانی و حاشیههاش بکنی.
دیدم امروز مطلبی از عباس عبدی هم منتشر شده و محاسبات جالبی رو دربارهٔ دستاوردهای این قانون انجام داده. عباس عبدی به این نکته اشاره کرده که در بودجهٔ ۱۴۰۲ حدود ۱۱۰۰۰ میلیارد تومن (۱۱ همت) بودجهٔ مستقیم برای این کار در نظر گرفته شده. ضمن اینکه بودجهٔ عمرانی ۱۴۰۲ هم – بر اساس قیمت ثابت – کمتر از ۱۴۰۱ هست و عملاً با در نظر گرفتن وامهای ارزانقیمت و منابع دیگری که به فرزندآوری تخصیص داده شده، میشه گفت که بودجهٔ عمرانی کشور کوچیک شده تا بودجهٔ بستر مردم افزایش پیدا کنه.
تا اینجای کار خیلی دردناک نیست. دردناک اینجاست که آمارها نشون میده دولت مجموعاً حدود ۲۵ هزار میلیارد تومان برای فرزندآوری هزینه کرده و حاصل این بوده که ۲۵۰۰۰ فرزند کمتر از سال قبل به دنیا اومدن!
برای اینکه فکر نکنی فعل و فاعل جمله رو غلط نوشتهام، یه بار دیگه مینویسم (+): دولت حدود بیستوپنج هزار میلیارد تومان برای «افزایش تولد نوزادان» هزینه کرده و به ازاء هر یک میلیارد تومنی که هزینه کرده تونسته به «کاهش یک تولد» دست پیدا کنه.
این دقیقاً بهمون یاد میده که هر وقت سرنا رو دادن دستمون، اول دنبال این باشیم که توی کدوم سوراخش باید فوت کنیم. اگر سر و تهش رو اشتباه بگیریم (در اینجا: متغیر مستقل و وابسته) صداهای خوبی ازش در نمیاد.
یعنی بهتر از این نمیشد نتیجهی اشتباه گرفتن متغیر مستقل و وابسته رو توضیح داد. به ازاء هر یک فرزند به دنیا نیومده درسال ۱۴۰۲، دولت ۱ میلیارد تومن هزینه کرده، در واقع ۱ میلیارد هزینه کرده تا به دنیا بیاره ولی نتونسته!
وای که چقدر این توصیف «رحم اجارهای» چسبید.
از یه طرف طعنه ای است به کسانی که از قضا مخترع این واژه بودن و از اون به عنوان فحش به دولت قبل استفاده می کردن.
از طرف دیگه، نشون میده که گاهی یه گروه مبارز و مجاهد، میتونن به طرز ظریف و عجیبی برای دشمنشون کادرسازی کنن. بی آنکه خودشون متوجه بشن.
یکی از کارهایی که از اینها بعید نیست تو آینده نزدیک انجام بدن یا شایدم یه سریها تو این مجلس الآن دارن بهش فکر میکنند اینه که این روش بسترسازیشونو گسترش بدن و تو تغذیه مردم هم یه کارهایی بکنند که ملت بیشتر برن سمت این موضوع، برعکس همونکاری که با غذای سربازهای بیچاره میکنند 🙂
ممنون محمدرضا چقدر خوب بود.
تولید نسل به هر قیمت با ضمیمه کوچ اجباری. والا اینقدر فهمیدن سخت نیست که این مقاومت عجیب به فهمیدن در سیاستگذاران و مجریان وجود داره. البته بنظر میاد اصلا بحث فهمیدن نیست.
«بستر» سازی!?
در سیاست افزایش جمعیت، «بستر» سازی به تنهایی جواب نمیده، باید ریلگذاری هم انجام بشه.