دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

زندگی و کار در دنیای بی در و دربان

مقدمه

چند هفته پیش خبر یک سانحه در رسانه‌های داخلی پخش شد و حتی به بی‌بی‌سی فارسی هم رسید: «۱۰ گردشگر در کویر طبس گم شده‌اند و نیروهای امداد هلال‌احمر در جستجوی آن‌ها هستند.»

این اتفاق را مدیر یک بوم‌گردی در ساعت یازده و بیست‌ دقیقهٔ شب به هلال‌احمر اعلام کرده بود. و رسانه‌ها خبر را از هلال‌احمر شنیدند. یعنی وقتی تیم‌های جستجو به محل اعزام شده بودند.

فردای همان روز، یعنی طی کمتر از ۲۰ ساعت، مشخص شد که گردشگران گم نشده‌اند. این ۴ خانم و ۶ آقا خوش و خرّم و سرحال، مشغول گشت‌و‌گذار خودشان بوده‌اند تا نهایتاً‌ هلال احمر آن‌ها را پیدا کرده است.

ماجرا از این قرار بوده که این گروه، به مدیر اقامت‌گاه گفته بودند که چه زمانی برمی‌گردند. اما مدیر اقامت‌گاه در ثبت یا به‌خاطر سپردن زمان اشتباه کرده، و در زمان نادرستی منتظر آن‌ها بوده و بعد که دیده آن‌ها نیامده‌اند، به هلال‌احمر خبر داده است (+).

بر اساس آن‌چه در نتایج گوگل می‌بینیم، طی همین بیست ساعت، حدود ۱۳۰۰۰۰ سایت داخلی (سایت خبری + خبرگزاری + خبرخوان و …) این خبر را منعکس کرده‌اند.

عکس صفحه نتایج جستجوی گوگل

خوشبختانه ماجرا در کمتر از بیست‌و‌چهار ساعت جمع شد.

در این میان باید قدردان هلال‌احمر بود، که به سرعت، حتی با خبری که کاملاً قطعی نبود، جستجو را آغاز کرد (ممکن بود گردشگران واقعاً گم شده باشند). و نیز باید مسئول بومگردی را – به رغم این‌که در به خاطر سپردن و ثبت زمان، اشتباه کرده – تحسین کرد که بی‌تفاوت از کنار این اتفاق عبور نکرده و وقتی به این نتیجه رسیده که مهمانانش گم شده‌اند، هلال‌احمر را مطلع کرده است. مهمانان هم که کار اشتباهی نکرده بودند. ظاهراً زمان برگشت خود را هم درست اعلام کرده بودند.

در این میان، بازندهٔ اصلی (یا بهتر بگوییم: گروهی که رفتار غیرحرفه‌ای انجام دادند) سایت‌های خبری داخلی و رسانه‌هایی مثل بی‌بی‌سی فارسی بودند. آن‌ها یک چرخهٔ خبری بی‌هوده راه انداختند. اول همه را با خبر گم شدن درگیر کردند و بعد هم خبر پیدا شدن را منتشر کردند.

چرا باید میلیون‌ها نفر خبری را بشنوند که قرار است چند ساعت بعد، تکذیبیه‌اش را بخوانند؟

جدا از این‌که نگرانی بیهوده ایجاد شده و وقت مخاطب گرفته می‌شود، اعتبار رسانه‌ها هم نزد مخاطب کمتر می‌شود. و بعداً وقتی خبری مهم و واقعی هم منتشر کنند، ممکن است عده‌ای در درست یا دقیق بودن خبر تردید کنند.

چه شده که چنین روندی شکل گرفته؟ چه مسیری طی شده که بسیاری از سایت‌های خبری داخلی که مدعی کار کیفی هستند، و رسانه‌هایی مثل بی‌بی‌سی فارسی، خبرهایی از این دست منتشر می‌کنند؟

فکر می‌کنم «یکی از علت‌ها» این باشد که رسانه‌های سنتی، نتوانسته‌اند جا و جایگاه و کارکرد خودشان را در عصر جدید پیدا کنند؛ عصری که هر انسان یک رسانه است.

دنیای بدون در و دربان

گسترش اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های دیجیتال، تبعات گسترده و متنوعی داشته که حذف «دربان‌ها / Gatekeepers» یکی از آن‌هاست. برای این‌که مفهوم دربان یا دروازه‌بان را نشان دهم، چند مثال می‌زنم:

دربان در نشر کتاب

در گذشته – منظورم چند قرن اخیر است – برای ورود به دنیای نشر کتاب، باید سراغ ناشران می‌رفتید. اگر ناشر کتاب شما را نمی‌پسندید، دیگر هیچ راهی نبود که حرف‌هایتان به شکل کتاب منتشر شود. بنابراین ناشران دربان‌های دنیای کتاب بودند و تصمیم می‌گرفتند چه کسانی حق دارند به جهان کتاب و نویسندگی وارد شوند. و طبیعتاً حق داشتند عده‌ای را به باشگاه نویسندگان راه ندهند. اگر ناشری کار نویسنده‌ای را نمی‌پسندید، او باید سراغ ناشری دیگر می‌رفت. درست مانند این‌که از یک در قلعه به داخل راه‌تان ندهند و شما به امید این‌که در دیگری با دربان بهتری پیدا کنید، دور تا دور قلعه بگردید.

اما امروز این نقش ناشران کم‌رنگ‌تر از گذشته شده و در آینده هم قطعاً این روند ادامه خواهد یافت. کافی است نوشتهٔ خود را در وب‌سایت، شبکه‌های اجتماعی و هر پلتفرم دیگری که دوست دارید، منتشر کنید. اگر وسواس داشته باشید، می‌توانید سر و شکل رسمی‌تری هم به آن بدهید. در اغلب کشورهای جهان – که نشر تک‌تک‌ کتاب‌ها نیاز به مجوز حاکمیت ندارد – برنامه‌های نشر مستقیم هم وجود دارد که این مسیر را تسهیل کرده است. پس دروازه‌بان‌های قدیمی، اگر راه و روش تازه‌ای انتخاب نکنند، به زودی بازنشسته خواهند شد.

دربان در نشر خبر

صنعت دیگری که همیشه دربان داشته، صنعت نشر اخبار است. سردبیرهای خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و شبکه‌های خبری رادیویی و تلویزیونی، همواره تصمیم می‌گرفته‌اند که چه خبری پخش شود و چه خبری پخش نشود. هر خبری نمی‌توانست به سادگی به رسانه‌ها راه پیدا کند. جدا از صاحبان رسانه که نقش دربان را داشته‌اند، «بخشی از» روزنامه‌نگاران و خبرنگاران هم در سراسر جهان، برای چند دهه نقش دلال و کارچاق‌کن خبر را ایفا کرده‌‌اند و با انواع معامله‌ها و مبادله‌ها، بر این‌که کدام خبر از طریق کدام در و دربان به دنیای رسانه وارد شود، تأثیر گذاشته‌اند.

دربان در صنعت آموزش

طی قرن‌های متمادی، استادی و تدریس، فرصتی نبوده که به سادگی در اختیار همگان قرار گیرد. نهادهای مختلف، همواره ورود به دنیای تدریس را کنترل می‌کرده‌اند. دانشگاه‌ها – که وارث همان ساختار سنتی هستند – گاهی در باند و باندبازی به حدی می‌رسیدند (و می‌رسند) که پیچیدگی روابط‌شان با پیچیدگی‌های رقابت‌های سیاسی (البته اگر نخواهیم مثال بدتری بزنیم) برابری می‌کرده‌اند (و می‌کنند).

اینترنت، وب و شبکه‌های اجتماعی، به تدریج این دروازه‌ها را شکست و درها را باز کرد.

امروز قبل از این‌که گزارش‌گران رسانه‌ها خبری منتشر کنند، خبر در شبکه‌های اجتماعی پخش شده و همه آن را دیده و شنیده‌اند. طی چند ماه زمان که ناشر قبلاً نویسنده‌ یا مترجم را معطل نگه می‌داشت تا دربارهٔ انتشار اثر تصمیم بگیرد، نویسنده یا مترجم می‌توانند اثر خود را در مقیاسی منتشر کنند که ناشر از تولد تا مرگ، به آن تعداد کتاب نفروخته باشد و نفروشد. در همان مدت زمانی که کمیته‌های متعدد دانشگاهی، صلاحیت فردی را برای عضویت هیئت علمی بررسی می‌‌کنند، فرد دیگری در فضای آزاد امروزی، به اندازهٔ تمام عمر یک استاد دانشگاه، دانشجو جذب می‌کند و آموزش می‌دهد.

مثال از شکستن و باز شدن دروازه‌ها بسیار است. مصداق‌ها هم به چند صنعتی که من اشاره کردم محدود نیست. در صنعت مالی هم، تأمین مالی جمعی و انواع روش‌های دیگر که سرمایه‌گذار و سرمایه‌پذیر را به هم می‌رسانند، باعث شده که بانک‌ها و شرکت‌های سرمایه‌گذار سنتی، بخشی از گستره و عمق بازار خود را از دست بدهند.

در این‌ باره می‌توان کتاب‌های متعدد نوشت. چنان‌که نوشته‌اند (کلمهٔ gatekeeping را در آمازون جستجو کنید). اما من فقط می‌خواهم یک سوال را در این زمینه مطرح کنم و جواب کوتاهی برایش بنویسم:

دربان‌ فسادآفرین – دربان ارزش آفرین

دربان‌های سنتی را می‌توان در یک طیف قرار داد. یک سر طیف، افراد، سازمان‌ها و نقش‌هایی هستند که صرفاً خالق «رانت» هستند. این نوع دربان‌ها اغلب از همان ابتدا، وجودشان نادرست و فسادآفرین بوده و به علت‌های مختلفی مانند ناکارآمدی نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و یا به علت درک نادرست حمکرانان از شیوه‌های ادارهٔ یک سیستم به وجود آمده‌اند. مثال:‌ شورایی که دربارهٔ صدور مجوز و زمان اکران فیلم‌ها تصمیم می‌گیرد یا نهادی که دربارهٔ تخصیص ارز با قیمت دروغین (هر قیمتی غیر از آن‌چه بازار تعیین می‌کند) فعالیت می‌کند.

یک سمت دیگر طیف، افراد، سازمان‌ها و نقش‌هایی هستند که معتقدند حضورشان به عنوان دربان، ارزش‌آفرین است و جامعه (مخاطب، مشتری، سازمان‌های همراه و همکار) از وجود آن‌ها منفعت کسب می‌کنند.

و البته بسیاری از دربان‌ها جایی در میانهٔ‌ این طیف قرار می‌گیرند؛ یعنی نه فساد مطلق هستند و نه خیر مطلق. مثال‌هایی که بالاتر نوشتم، یعنی نشر کتاب، نشر خبر و عرضهٔ خدمات آموزشی جایی در میانهٔ این خیر و فساد قرار می‌گیرند.

این نکتهٔ واضح را هم باید بگویم که قضاوت در این باره، مطلق نیست و ممکن است افراد مختلف در این زمینه نگاه متفاوتی داشته باشند.

من فعلاً فرض می‌کنم یک «دربان» در حال خواندن این نوشته است و خودش معتقد است که «فساد مطلق» نیست. یعنی حضورش در جامعه و بازار، ارزش افرین است. کم یا زیاد را کاری ندارم. آن‌چه در ادامه می‌نویسم برای این گروه از دربان‌هاست.

دربان‌های ارزش آفرین چگونه می‌توانند در جهان جدید زنده بمانند؟

دربان‌ها در جهان جدید با سوال‌های بسیاری روبه‌رو هستند. مثلاً این‌که «آیا به سراغ ابزارهای جدید بروم یا نه؟» «آیا طراحی محصولاتم را متناسب با این جهان جدید تغییر دهم یا نه؟» «با دربان‌های جدیدی که در جهان جدید شکل‌ گرفته‌اند، چگونه تعامل داشته باشم؟» و …

یکی از ده‌ها سوالی که این دربان‌ها باید دربارهٔ پاسخ آن تصمیم بگیرند این است که: «تا چه حد باید ارزش‌های دنیای بدون دربان را بپذیرم و از آن‌ها تبعیت کنم؟»

این سوال بسیار بنیادی است و به مقولهٔ استراتژی تعلق دارد و کاملاً Existential محسوب می‌شود. یعنی وجود و نابودی را رقم بزند.

دربان‌ها در این شرایط قاعدتاً دو گزینهٔ استراتژیک خواهند داشت:

گزینهٔ اول | دروازه‌های بازتر

بیایید دوباره به بی‌بی‌سی و گم‌شدن کوهنوردها فکر کنیم. یکی از ارزش‌های مهم در دنیای خبر، اعتبار اخبار است. من عمداً بی‌بی‌سی را مثال می‌زنم، چون انتظار ما از یک بنگاه خبری باسابقه بیشتر از منابع کم‌تجربهٔ خبری است.

بی‌بی‌سی (و  البته ۱۳۰۰۰۰ سایت فارسی که آن‌ها هم مثل بی‌بی‌سی خبرها را نشر و بازنشر می‌کنند) به نتیجه رسیده‌اند که در دنیای جدید، «سرعت اطلاع‌رسانی» برای مخاطب جذاب است. مردم به سرعت از طریق شبکه‌های اجتماعی از خبرها مطلع می‌شوند و عادت کرده‌اند که چند دقیقه بعد از یک رویداد، درباره‌اش بخوانند و بشنوند.

بنگاه خبری به نتیجه می‌رسد که اگر بخواهد به ارزش اصلی خود که «اعتبار خبر» است وفادار بماند، نمی‌تواند به سرعت خبرها را منتشر کند. پس تصمیم می‌گیرد دروازه‌ها را کمی بازتر کند و به انتظارات دنیای جدید نزدیک‌تر شود. یعنی بگوید: حالا منتشر می‌کنیم. فوقش بعداً تکذیب خواهیم کرد.

رسانه‌ها به تدریج یاد گرفته‌اند که با جمله‌هایی هم خودشان را بیمه کنند. مثلاً سایت های خبری بارها در انتهای خبر می‌نویسند:  «ما به صورت مستقل این خبر را تأیید یا تکذیب نمی‌کنیم» یا این‌که «شنیده‌ها حاکی از آن است که …».

دروازه‌بان‌های دیگری هم این نوع استراتژی (دروازه‌های بازتر)‌ را انتخاب می‌کنند. مثلاً یک موسسهٔ آموزشی از فردی که می‌داند تخصص کافی ندارد برای تدریس دعوت می‌کند و استدلاش این است که بالاخره این فرد در رسانه‌های اجتماعی مخاطب دارد و اگر دربارهٔ کلاسش حرف بزند، مشتریان جدیدی جذب مجموعهٔ ما خواهند شد.

یا موسسات انتشاراتی ممکن است با همین منطق، سراغ کتاب‌ها یا نویسندگان ضعیف‌تر بروند و مانند گذشته در انتخاب کتاب و نویسنده سخت‌گیری نکنند. توجیه‌شان هم این است که این نویسنده بالاخره مخاطب دارد. یا این‌که این کتاب بالاخره جزو کتابهای پرفروش بوده و ما هم نباید سخت بگیریم. در حالی که می‌دانیم پرفروش بودن کتاب در دنیایی که Gatekeeper‌ها حذف شده یا تغییر کرده‌اند، معنایی متفاوت از معنای دهه‌های قبل دارد (متمم: درباره کتابهای پرفروش).

گزینهٔ دوم | دروازه‌های بسته‌تر

گزینهٔ استراتژیک دومی هم وجود دارد که ممکن است بعضی دربان‌ها به سراغش بروند. آن هم این است که دقیقاً هم‌زمان با بازتر شدن دروازه‌ها و حتی حذف دروازه‌ها، دروازه‌های خود را تنگ‌تر کرده و بیشتر از پیش ببندند.

منطق هم واضح است: اگر واقعاً این دروازه از سر فساد بنا نشده و ارزش‌آفرین بوده، اکنون که دروازه‌ها کمتر شده، باید دربانی این دروازه ارزشمندتر شده باشد. و اگر چنین است، چرا با کمی بسته‌تر کردن دروازه، اهمیت و نقش و جایگاه دروازه‌بانی خود را به مخاطب یادآوری نکنیم؟‌

این‌گونه به مخاطب یادآوری می‌کنیم که اگر در و دروازه‌ای است و ما هم دروازه‌بان آن هستیم، صرفاً یک عادت تاریخی و تنبلی استراتژیک نیست. بلکه حاصل نگاه و نگرشی عمیق، و باوری جدی به مأموریت و مکانیزم خلق ارزش‌مان است.

مصداق دروازهٔ بسته‌تر یعنی چه؟ یعنی این‌که بی‌بی‌سی و سایت‌های خبری، از قبل هم سخت‌گیرتر شوند. آن‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانند در سرعت نشر خبر، با فردی که در صحنه ایستاده و موبایل خود را در دست گرفته و فیلمی را در لحظه منتشر می‌کند، رقابت کنند. چون بی‌تردید بازندهٔ این بازی خواهند بود.

اما می‌توانند بپذیرند که «خبر ما دیرتر، اما دقیق‌تر است.» و علاوه بر این «خبر ما با تحلیل هم همراه است.» بنگاه‌های خبری می‌توانند با «منتشر نکردن خبرها» ارزش خلق کنند.

موسسات آموزشی هم همین‌طور. آن‌ها هم می‌توانند به همین شیوه، با سخت‌گیرتر شدن، گروه استراتژیک خود را از آموزش رایج در شبکه های اجتماعی دورتر کنند و بار فشار رقابتی را تا حدی از روی شانه‌هایشان بردارند (یا لااقل: وارد رقابت در قلمرویی شوند که در آن تخصص و مزیت رقابتی دارند).

ناشران کتاب هم در انتخاب کتاب و مولف می‌توانند به همین شیوه عمل کنند.

پاسخ به دو ابهام 

حدس می‌زنم دربارهٔ بحثی که مطرح کردم، دو ابهام در ذهن‌ بعضی از خوانندگان شکل بگیرد. ابهام اول دربارهٔ نمونه‌ای است که انتخاب کردم: خبر گردشگران گمشده.

ممکن است عده‌ای بگویند چنین خبرهایی می‌توانند بسیار مفید باشند. چون فشار اجتماعی ایجاد می‌کنند تا سازمان‌ها و نهادها، مشکلات و چالش‌ها را دنبال کنند.

این حرف کاملاً درست است که یکی از نقش‌های رسانه، اعمال فشار بر نهادها و حاکمان است. اما مسئله این‌جاست که خبر این گردشگران از خود «هلال احمر» نقل شده بود. در واقع عزیزان هلال احمر مشغول کارشان بودند. فرد یا افرادی رفته‌اند گفته‌اند: «سلام. شما مشغول چه کاری هستید؟» این‌‌ها هم گفته‌اند: «چند گردشگر گم شده‌اند و دنبال‌شان هستیم.» سایت‌ها و بی‌بی‌سی هم با شیپور راه افتاده‌اند که: «آی مردم! در جریان باشید که عده‌ای گم شده‌اند.» پس در واقع، نیازی نبوده که چنین خبری آن‌قدر به سرعت منتشر شود.

اتفاقاً‌ در این‌جا هم حرف من مصداق دارد که حتی در پیگیری مطالبات اجتماعی هم، اگر اندکی صبر و تأمل در کار باشد و بعد از اعتبارسنجی اولیه،‌ اخبار و مطالبات منتشر شوند، رسانه در ایفای نقش خود موفق‌تر خواهد بود. و این در شرایط امروز ما که در غیاب یک رسانهٔ ملی (به معنای واقعی کلمه) به سر می‌بریم، مسئولیت اخلاقی و حرفه‌ای مهمی برای همهٔ رسانه‌هایی است که به هدف انسانی خود متعهدند.

ابهام دیگر این است که: تا کجا باید به ارزش‌ها وفادار ماند؟ خود این اصرار بر حفظ ارزش‌ها یک نوع بنیادگرایی مدرن نیست؟ اگر ارزش‌های جامعه عوض شده، آیا کسب‌ و کارها و سازمان‌ها نباید ارزش‌هایشان را عوض کرده و با جامعه تطبیق دهند؟

پاسخ من این است: هیچ چیز در جهان ثابت نیست. از جمله ارزش‌ها. قطعاً ارزش‌ها را می‌توان تغییر داد. به ویژه اگر گردانندگان و تصمیم‌گیران یک کسب و کار، خودشان هم به نتیجه برسند که ارزش‌های قبلی‌شان، کارایی و کارکرد ندارد. اما نکته در این‌جاست که ارزش‌ها باید در برابر ارزش‌ها تسلیم شوند و نه روندها. روند، از سلیقهٔ بازار می‌گوید و نه لزوماً از ارزش‌های جدید.

در مثال‌هایی که من مطرح کردم، دربان‌ها به خاطر «روندهای جدید» از «ارزش‌های اصلی» خود کوتاه آمده‌اند.

و البته حق دارید در این‌جا سخت‌ترین سوال را بپرسید: «مرز بین ارزش و روند کجاست؟ و چگونه این دو از هم تفکیک می‌شوند؟» پاسخ من این است که: جواب کاملاً شخصی است. اگر برای خودمان و کسب و کارمان هویتی تعریف کرده باشیم (یا این هویت در طول زمان شکل گرفته باشد)، ارزش‌هایمان را می‌شناسیم. اما اگر از ابتدا ارزش‌هایمان را بر اساس ترجیحات و روندهای بازار و سلیقهٔ مخاطب برگزیده باشیم، در شرایطی که روندها تغییر می‌کنند، در تشخیص این‌که «من که بودم؟» و «که باید باشم؟» سردرگم می‌شویم و در نهایت، «باد ما را با خود خواهد برد.»

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


8 نظر بر روی پست “زندگی و کار در دنیای بی در و دربان

  • سینا پازوکیان گفت:

    محمدرضای عزیز سلام
    در این دنیای بی در و دربان آیا میشه شاخص هایی برای سنجش افراد و رسانه ها تعریف کرد که به کمک اونها بتونیم تصمیم بگیریم که به حرف چه کسی و به چه میزان اعتماد کنیم؟
    به عنوان مثال، من وقتی سواد کافی در سیاست و اقتصاد ندارم، چطور میتونم تشخیص بدم چه کسی یا کسانی در این حوزه ها قابل اعتماد هستند؟

    • سینا جان سلام.

      مطمئنم خودت هم می‌دونی که جواب به چنین سوالی چقدر شخصیه. در بحث رسانه، حتی شاخص‌هایی که ظاهراً Objective و عینی هستن، پشت‌شون یه سری ارزش‌ها پنهان شده.

      یه زمانی که فرصت شه، کمی در مورد این‌که خودم چه‌جوری می‌خونم توضیح می‌دم. فعلاً مختصر بگم که شاخص‌های اصلی که خودم بهشون توجه می‌کنم این‌ها هستن:

      ۱) رسانه از منظر اقتصادی در طیف چپ – راست کجا قرار می‌گیره؟
      ۲) رسانه از منظر نگاه سیاسی اجتماعی در طیف چپ – راست کجا قرار می‌گیره؟
      ۳) مدل درآمدی رسانه چیه؟ تبلیغ یا عضویت یا بودجه حمایتی؟
      ۴) مواضع رسانه در طول زمان چقدر Consistency و سازگاری داشته؟
      ۵) آیا رسانه یک تیم Editorial Board قوی داره یا نه؟ اصلاً چنین تیمی داره؟
      ۶) رنگ و بوی مقالات و تحلیل‌ها و خبرها تا چه حد تابع ژورنالیسته و تا چه حد تابع سیاست‌های کلان رسانه؟

      در ایام عادی روزگار معمولاً سه چهار رسانه رو چک می‌کنم. شاید هفته‌ای یه بار.
      در دوره‌های خاص، مثل زمانی که بحران سیاسی جدی پیش میاد، تعداد رسانه‌هایی که در روز (و اخیراً: در شب) چک می‌کنم گاهی به ده پونزده‌تا هم میرسه. و سوال‌های بالا برام خیلی پررنگ‌تر میشن.

  • نوذر صیفوری گفت:

    حین خوندن این مطلب یاد دروازه کامنت گذاری همینجا، یعنی رو نوشته‌ها افتادم.

    گذاشتن کامنت توی اکثر وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی نه تنها محدود نیست که محبوب است و مورد پسند صاحب آن بستر.

    ولی برای نوشتن کامنت توی روز نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی باید از یک دروازه رد بشی به نام متمم. اونجا باید ۱۵۰ امتیاز کسب کنی تا اینجا اجازه کامنت گذاری رو بهت بدن.

    این شیوه دروازه‌بانی، در زمانه‌ای که همه دعوت می‌کنن به گذاشتن کامنت و حتی بابت اون جایزه میدن ( کامنت بذارید تا به قید قرعه پکیج آموزشی منو ببرید) به وضوح از استراتژی دوم استفاده می‌کنه. یعنی دروازه‌‌ای تنگ‌تر که با ارزش‌های محمدرضا همخوانی داره.

     

    • نوذر جان سلام.

      قبلاً هم چند بار در جاهای مختلف به صورت پراکنده به علت و انگیزه‌های محدود کردن کامنت‌گذاری اشاره کردم. الان که تو زیر این بحث بهش اشاره کردی، زمان مناسبیه که من هم در ادامه و تکمیل حرف‌های تو، کمی دربارهٔ نیت پشت این تصمیم و جمع‌بندی خودم از تبعات این محدود کردن بگم (طبیعتاً بخشی از حرف‌هام تکراریه).

      فقط چون طولانی می‌شه و توی کامنت سخته، در قالب یک مطلب جدا نوشتمش.

  • محمدعلی عبدالعلی‌زاده گفت:

    محمدرضا جان سلام. چقدر این مفهوم «دربان» جالب بود و چقدر خوشحالم که آشنا شدم با این مفهوم.

    چند روزیه که دارم کتاب دشواری انتخاب رو میخونم و فکر میکنم که شاید یکی از کارکردهای جدی این دربان‌ها تو دنیای امروز، این باشه که سختی انتخاب کردن رو از دوش آدم‌ها بردارن. که این موضوع همسو میشه با همین گزینه‌ی دومی که تو نوشته بهش اشاره کردی. یعنی دروازه‌های بسته‌تر.

    اگه یه نشر، وبسایت یا موسسه آموزشی بتونه مسیری رو طی کنه که در نهایت مخاطب‌ها بهش اعتماد کنن و بتونن همواره بهش مراجعه کنن، عملا داره گزینه‌ها رو از پیش روی مخاطب بر میداره و خودش تبدیل میشه به تنها گزینه‌ی موجود.

    البته که احتمالا حرکت کردن توی این مسیر هم چندان ساده نیست ولی به نظرم به عنوان یه چشم‌انداز بلندمدت میتونه خیلی مفید باشه. 

    • محمدعلی جان.

      در تأیید و تکمیل حرف تو، من نکته‌ای رو که تا حالا سه چهار بار جاهای مختلف گفته‌ام، باز این‌جا نقل می‌کنم که اگر کسی از بچه‌ها اخیراً به جمع ما اضافه شده و این روضهٔ من رو ندیده و نشنیده، این‌جا ببینه:

      جیمز گلیک توی یه سخنرانی – که متأسفانه یادم نمیاد کجا بود و من چند سال قبل تصادفی توی یوتیوب دیدم – می‌گفت که سال‌های اولی که نیویورک‌تایمز بوده، مدیر یا سرپرستی که بالاسرش بوده، بهش گفته بوده که: «مردم به خاطر خبرهایی که ما منتشر می‌کنیم به ما پول نمی‌دن. به خاطر خبرهایی که منتشر نمی‌کنیم به ما پول می‌دن.»

      این «نه گفتن‌ها» و «حذف کردن‌ها» انقدر مهمه که هر جوری باهاش جمله بسازی، یه جملهٔ حکیمانه می‌شه 😉

      مثلاً پورتر گفته: اساس استراتژی، نه گفتن به یه سری فرصت‌ها و گزینه‌هاست (در جاهای مختلف با جمله‌بندی‌های متفاوت گفته این رو).
      یا استیو جابز یه چیزی شبیه همین می‌گفت که من به «نه‌»هایی که گفتم افتخار می‌کنم (یا شاید گفته بود به خاطرشون خوشحالم. یه چیزی شبیه این).

      ما هم می‌تونیم با جمله‌سازی بر همین مبنا، کاملاً حکیم و عمیق به نظر بیایم 🙂

      اون حرف من هم که می‌گم «تعادل در زندگی احمقانه است. هر کس باید عدم تعادل خودش رو پیدا کنه» یه بیان دیگه از همین ایده است. یعنی ما با کنار گذاشتن یا کمرنگ کردن یه سری از جنبه‌های زندگی‌مون، معنا و هویت پیدا می‌کنیم. نه با پیگیری هم‌زمان و هم‌اندازهٔ همه‌ٔ جنبه‌ها.

      یا میشه این رو هم گفت: برای درک عمیق‌تر از برند شخصی افراد، ببینین چه کسانی ازشون متنفرن. نه این‌که چه کسانی دوست‌شون دارن.
      و …



      توی آموزش و نشر و جاهای دیگه هم همون‌طور که تو گفتی می‌شه همین حرف رو زد. یعنی آدم بدونه یه فیلتر اولیه در مسیر بوده. و گرنه اگر قرار باشه همه‌چیز رو به یک اندازه در اختیار ما قرار بدن، عملاً زحمت ما زیاد شده.

      یکی از مشکلاتی هم که در سال‌های اخیر در برخی رسانه‌ها مثل بی‌بی‌سی می‌بینیم همینه. این‌که اصرار دارن به همه فضایی برای حرف زدن بدن. و به قول خودشون در ناحیهٔ خاکستری بمونن.

      از این منظر، صدا و سیما خیلی استراتژیک‌تر عمل کرده. یه جوری محتوا رو انتخاب می‌کنه که تو بدونی کلاً ارزش دیدن و شنیدن و جدی گرفتن نداره. تکلیفت باهاش مشخصه. کاملاً «هویت» داره 😉

  • محمد وحیدطاری گفت:

    محمدرضا ممنونم بابت نوشته‌ت و اینکه من رو با مفهوم Gatekeeper آشنا کردی.

    من هم دوست دارم به یه مصداق از این دربان‌ها اشاره کنم. چند سال پیش بود که انجمن قهوۀ تخصصی (Specialty Coffee Association) ایران رو تحریم کرد و تمام کسایی که از طرف این انجمن تو ایران صلاحیت تدریس داشتن، مجوزش‌هاشون باطل شد.

    اتفاق غم‌انگیزی بود، اما امروز نه تنها آموزش و یادگیری تو صنعت قهوۀ ایران تعطیل نشده، بلکه بیشتر هم شده و آدم‌ها یا از طرق اینترنت یا حضور تو کشورهای دیگه و گذروندن دوره‌های آموزشی، به دانش دسترسی پیدا می‌کنن.

    اتفاقاً قبل از تحریم‌شدن ایران، یه جورایی جریان داشت به این سمت می‌رفت که تنها مسیرِ تدریس تو حوزۀ قهوه، داشتن مدرک انجمن قهوۀ تخصصیه، اما با حضور دربان‌ها، آدم‌ها رفتن به سمت دروازه‌های دیگه و مهارت و دستاورد جای خودش رو به مدرک داد که به نظرم اتفاق مثبتی بوده.

    خلاصه که ذهنم با نوشته‌ت حسابی درگیر شد ومدام دارم به مصداق‌ها فکر می‌کنم.

  • هدی گفت:

    سلام محمدرضا.

    یادمه یکی از داستان هایی که در خردسالی برای من و هم نسلانم تعریف میشد، داستان چوپان دروغ گو بود. این بی اعتمادی ای که بهش اشاره کردی منو یاد اون داستان انداخت.

    امیدوارم شاد و سلامت باشی 🙂

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser