پیش نوشت نامربوط صفر: معلمی داشتیم که سر کلاس تمرین جالبی به ما میداد. میگفت روبروی کلاس بایستیم و سعی کنیم ریتم و ملودی یکی از آهنگهایی را که بسیار دوست داریم برای بچهها اجرا کنیم. حق نداشتیم کلمهای بر زبان بیاوریم و تنها باید با “آم و اوم و دیدیم و دودوم” میکوشیدیم که به بقیهی بچهها بگوییم که چه آهنگی مد نظر ماست. با وجودی که تعداد آهنگها در آن سالها خیلی کم بود (بیست و دو بهمن، خمینی ای امام، پای به هر طرف بنه بهار را صدا بزن، ای مجاهد شهید مطهر، گل میروید به باغ گل میروید و چند مورد سرود دیگر)، معمولاً در انتقال پیام خود به هم کلاسیها موفق نبودیم. چقدر عصبی میشدیم وقتی که موسیقی با جزییات در ذهنمان نواخته میشد اما بر زبانمان جاری نمیشد و برایمان عجیب بود که چرا همکلاسیها، با وجود وضوح آهنگ و موسیقی، نمیتوانند نام آن را حدس بزنند.
معلم مان، هر وقت که در این کار شکست میخوردیم، پیروزمندانه میایستاد و توضیح میداد که: بچهها. همهی زندگی همین است. آن چیزی که در ذهن شما شفاف و واضح است و به نظر خودتان به صورت مشخص و واضح بیان میکنید، برای طرف مقابلتان به سادگی قابل درک نیست. بعدها در خانه و زندگی، بارها و بارها این بازی تلخ را تجربه خواهید کرد.
بعدها که بیشتر مطالعه کردم، فهمیدم که این دغدغهی معلم مدرسه، پدیدهای است که در حوزه ارتباطات و خطاهای شناختی ذهن، به صورت گسترده مورد مطالعه قرار گرفته و به عنوان Curse of knowledge یا «شومی دانستن» شناخته میشود.
اگر در نگارش، توانمند باشید و بخواهید اصول و مبانی نگارش را، به کسی که به زیبایی شما نمینویسد منتقل کنید،
اگر درد جدایی را تحمل کرده باشید و بخواهید عمق آن را برای دوست خود توصیف کنید،
اگر لذت موفقیت را تجربه کرده باشید و بخواهید برای کسی که جوان تر از شماست، از طعم و رنگ و بوی آن بگویید و او را برانگیزید،
اگر شکست و “از دست دادن” برایتان معناهای جدیدی در زندگی خلق کرده باشد و بخواهید آن معناها را به کسی که “نعمت از دست دادن” را تجربه نکرده است بیان کنید،
اگر بخواهید حرفی را که سالها در موردش خواندهاید یا فکر کردهاید، برای من که در آن مورد کمتر فکر یا مطالعه کردهام، توضیح دهید،
احتمالاً این پدیده را به خوبی درک خواهید کرد.
یادم میآید که یک بار در مدرسه، با بچهها هماهنگ کردم که میخواهم بوی گل سوسن و یاسمن آمد را انتخاب کنم و وقتی پای تخته رفتم، با زدن دو قاشق به هم، آهنگ ابتدای آن را (که یک تق – تتق ساده بود و فکر میکنم در اصل هم توسط قاشق نواخته شده بود!) شبیه سازی کردم. بچهها کمی ژست متفکرانه گرفتند و گفتند: اجازه! این آهنگ بوی گل سوسن و یاسمن آمد نیست؟
چهرهی من و بچهها از لبخند رضایت پر شد. دیگر معلم نمیتوانست درس هفتههای گذشتهی خود را دوباره تکرار کند و دربارهی مهمترین مشکل زندگی آیندهی ما صحبت کند.
معلم مدرسه – که آقای مهربانی نام داشت و واقعاً هم مهربان بود – گفت:
شعبانعلی! یک نکته را به خاطر داشته باش. تو موسیقی ذهن خودت را به آنها منتقل نکردی. تو یک موسیقی را که خود آنها شنیده بودند به آنها یادآوری کردی. مهمترین مشکل زندگی آینده شما وقتی است که میخواهید موسیقیهای ذهن خود را برای یکدیگر تعریف کنید، اما طرف مقابلتان، موسیقی مورد نظر شما را نشنیده است و موسیقیهای دیگری را در ذهن دارد!
پیش نوشت نامربوط یک: پیش نوشت و داستان قبل را از این جهت گفتم که احساس میکنم مفهومی که اینجا آغاز میکنم و ادامه میدهم، بعید است به سادگی قابل انتقال باشد. منظورم این نیست که مفهومی عمیق است یا پیچیده است یا چیزی است که من حس میکنم و مخاطب ممکن است حس نکند. بلکه منظورم این است که جنسی از موسیقی است که برای برخی از ما یک خاطره است و برای برخی دیگر، یک موسیقی ناآشنا است. چنان ناآشنا که ممکن است برای بعضی خوانندگان عزیز، تلخ یا نامربوط تلقی شود و حتی این نگاه من به زندگی را، تلخ، خودخواهانه، ابزارگرایانه، منفعتطلبانه، غیرانسانی، غیراخلاقی و … بدانند.
اما شاید جملهی زیبای نیچه، در اینجا اشارهی خوبی باشد که رقصیدن عدهای سرمست در میانهی یک مهمانی، برای آنها که صدای موسیقی را نمیشوند و فقط تصویر حرکت را میبینند، چیزی جز جنون و دیوانگی به نظر نمیرسد.
پیش نوشت کمی مربوط دو: دو سال یا سه سال قبل بود که در یک برنامه خیریه در شبهای عید به عنوان سخنران و حامی شرکت میکردم توضیح دادم که:
فراموش نکنیم که نیازمند واقعی، آنهایی نیستند که ما برایشان لباس خریدهایم یا در صندوقهای خیریه، برایشان پول ریختهایم و میریزیم. آنها زندگی خود را داشتند و پس از ما هم زندگی خود را – بدون کمک ما یا با کمک ما – خواهند داشت.
ما پس از گذشتن شبهای عید، گرسنگی و برهنگی آنها را فراموش خواهیم کرد و تا عیدی دیگر یا عزایی دیگر یا مشکلی دیگر – که نیازمند نذر یا صدقه باشد – آنها را به خاطر نخواهیم آورد. آنها روزی خود را، چه کم و چه زیاد، دارند و کسب میکنند.
نیازمند واقعی این شبها، من و شما هستیم. ما که نیازمند لبخند آنها هستیم تا بتوانیم شبهای عید را شیرینتر بگذرانیم. ما که با پوشاندن لباسی ساده بر تن آنها، از احساس گناه خود برای خرید انواع لباسهای ارزان و گران، میکاهیم. ما که میخواهیم در قهقههها و شادیهای سال نو، احساس گناه نکنیم. ما که میخواهیم احساس کنیم خوب هستیم. احساس کنیم مسئولیت اجتماعی را میفهمیم. احساس کنیم مهربانیم. احساس کنیم به توصیهی پیشوایان خود عمل کردهایم. احساس کنیم که انسانیم.
ما برای نیازمندان چیزی نمیخریم. ما نیازمندانی هستیم که لذت و رضایت را، از آنها میخریم. آنهم به قیمتی بسیار ارزان و اگر برندهای در این معامله باشد، قطعاً ما برندهایم و اگر ارزش افزودهای باشد، آنها ایجاد کردهاند.
—————-
همهی اینها را نوشتم که در قسمت بعد، بحث خودخواهی هوشمندانه را آغاز کنم. امیدوارم این مطلب و مطالب بعدی را بدون پیش قضاوت و به عنوان یک نوشتهی توصیفی بخوانید. شاید این حرفها ترانهای از زندگی گذشته شما را هم برایتان تداعی کرد و اگر نکرد، غمی نیست که دنیا پر از ترانهها و ترانهسراهاست و هر کس، به فراخور خویش، میتواند نوایی را بیابد که روح و جانش را به رقص درآورد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
امام یه تعبیری داره به عنوان گنگ خواب دیده
که پیامبرا مثل گنگی هستند که خوابی دیدن و حالا میخوان اینو بیان کنن با اشاره برا مردم.
یاد اون انداختیم شما
سلام محمدرضاجان
امروز داشتم بررسی میکردم ببینم وبلاگم تو گوگل ایندکس شده یا نه:)
عنوان یکی از پستارو سرچ کردم که اولین گزینه نتایج عنوان همین پستت بود.من تقریبا همه مطالب اینجارو خوندم ولی عنوان این پست رو فراموش کرده بودم.ازین به بعد عنوان مطالبم رو باید سرچ کنم که قبلش تو انتخاب نکرده باشی:)).حالا اون مطلب کوتاه رو اینجا برات میذارم.من سعی میکنم در رابطه با چیزایی که مورد علاقمه یا توجهم رو جلب میکنه بنویسم.(شاید بعد از این سالها،این عادت رو از خودت به ارث برده باشم!).بنظرم در حال حاضر ضعف در تحلیل جزء مسائل اساسیمه که امیدوارم وقتی این مطلب رو میخونی به من ببخشی.
…………………………………………………………………………………………………
خودخواهی هوشمندانه
در تفکر سیستمی عنوان می شود که نتیجه ی کارها و تصمیم ها،خوب یا بد،روزی تاثیرش را بر چرخه ای که زندگی نام دارد می گذارد.نتیجه ی این تاثیرات در زندگی ما و اطرافیانمان گاهی بلافاصله مشخص می شود.مثل پرتاب سنگ به سمت شیشه،اما گاهی نتیجه به سادگی در قالب یک رابطه ی ساده و دوسویه علت و معمولی قابل بررسی و تحلیل نمی باشد.من برای این ماجرا همیشه داستان ساده و آموزنده ای از کلیله و دمنه را در ذهن دارم که احتمالا اکثرمان شنیده یا خوانده باشیم.«داستان موشی که در خانه تله ای را می بیند و ماجرا را با سایر حیوانات داخل خانه و مزرعه که گاو و میش و مرغ بودند درمیان میگذارد.آنها به او میگویند که این مشکل توست و به ما ارتباطی ندارد.روزی ماری در تله گیر می افتد و زن صاحبخانه را نیش میزند.دکتر پس از معاینه توصیه می کند که به او سوپ بدهند.همسر او مرغ را برای پختن سوپ سر میبرد،گوسفند را برای پذیرایی از عیادت کنندگان و دست آخر که زن صاحبخانه فوت میکند،گاو را هم برای مراسم ترحیم سر می برند.و در تمام این مدت موش از لابلای دیوار به مشکلی که به دیگران ارتباطی نداشت فکر می کرد.»
با توجه به علاقه ای که نسبت به موضوع تفکر سیستمی دارم،در کوچه و بازار و زندگی روزمره به دنبال مثالهایی از آن جنس می گردم که کجاها اشتباهات یا تصمیماتی از این جنس شکل گرفته،بنظر میرسد علاوه بر مشکلات متعدد و بسیاری که داریم این مورد هم گریبان گیرمان است.دلایل متعدد فرهنگی و اجتماعی را می توان برشمرد.همیشه به این موضوع می اندیشیدم که چگونه می شود ساده و به دور از اصطلاحات و واژه های تخصصی برای عموم مردم از اهمیت و جایگاه این نوع نگاه و نگرش گفت؟
می توان گفت:تفکر سیستمی و سیستمیک اندیشیدن نوعی خودخواهی است.اشتباه نگیرید.منظورم معنا و مفهوم رایج آن نیست.می دانم که خودخواهی حداقل به ظاهر برای اغلب ما نکوهش شده و مورد نفرت می باشد.اسمش را میگذارم خودخواهی هوشمندانه،به عبارتی انتخاب تصمیم ها و گزینه هایی که منافع مرا نه تنها در کوتاه مدت که در طولانی مدت هم تامین نماید.خودخواهی به شکل مرسوم و معمول آن تنها به منافع شخص می اندیشد که پایدار و با ثبات نیست.خودخواهی با این اعتقاد که سرنوشت و منافع من با جمع و گروه و جامعه ای که در آن تنفس می کنم در هم تنیده و بهم وابسته است،نوع مقدسی از خودخواهی است.
ما اغلب آموخته ایم که خطر،چالش یا درد و مشکل را از زمین بازی خودمان به زمین بازی دیگران منتقل کنیم،غافل از اینکه نتیجه ی هر تصمیم درست و غلط روزی تاثیرش را قبل از هر چیز بر زندگی خودمان خواهد گذاشت.
خودخواهی هوشمندانه یعنی نگران دلخوشی ها و انتخابها و نتایج مقطعی و کوتاه مدت بودن.
با درود و احترام
با این که نمی دونم مطالبی که قراره در مورد خودخواهی هوشمندانه بفرمایید ربطی به حرف من دارد یا خیر و ممکن است قبل از نواختن موسیقی ای که در ذهن تان به سر می برد ، من آهنگ را حدس زده یا نزده ام ، بازم نمی دونم ! اما آن چیزی که برایم تداعی شد ، موضوعی بود تحت عنوان خودخواهی خوب است و در آن به معرفی کتاب ( the virtue of selfishness: a new concept of egoism) پرداخته بود .
با دو دیدگاه متفاوت که دیدگاه اول که همان توجه به منافع خود است در ابتدا و سپس توجه به منافع جمع که این طور استدلال کرده بودند : اگر همه در ابتدا به منافع خود توجه کنند در بلند مدت به گونه ای برد -برد جواب می دهد . و زمانی که توانستم کمک کنم به این کار بپردازم . رندی گیج برای کمک کردن بر اساس سه معیار عمل می کند که فکر می کنم مورد سوم با آهنگ صحبتتان همخوانی دارد :
۱ . فرد یا ساز مان مورد نظر ارزش حمایت را داشته باشد .
۲ . من استطاعت حمایت را در خود ببینم .
۳ . حمایت من ، رضایت خاطر من را به همراه بیاورد .
( تامین رایانه برای کار آفرینان پر حرارت ، لبس صحنه برای خوانندگان با استعداد – نمونه های مورد علاقه با توجه به پارامترهای بالا ) .
من همه این موارد را به دلیل انگیزه های مطلقا خودخواهانه و به خاطر رضایتی که به من دست می دهد انجام می دهم .
و دید گاه دیگر همان تفکر فداکار گونه ، نویسنده این افراد را احمق خطاب کرده است . یعنی در این دید گاه خود را قربانی نیاز دیگران کردن . در این دید گاه توان کمک به دیگران به طور مفید را ندارید و در حد تسلی خاطر ، شریک شدن در غم دیگران و مانند این ها است .
و در نهایت از دید گاه اول حمایت کرده است .
لطفن توی برنامهتون وقتی برای کامل کردن این مطلب قرار بدید. شدیدن منتظر کامل شدن این مطلب هستیم!
سلام
استاد فرحیخته جناب آقای شعبانعلی از گوگل بسیار سپاسگزارم که مرا با شما آشنا کرد.سعی می کنم همیشه مطالب گهر بار شما را دنبال کنم با آرزوی توفیق روز افزون .
سلام
بسیار جالب بود بارها این حالت را تجربه کرده و در انتقال پیام یا احساسم ناموفق بوده یا آن چیزی که مدنظرم بوده نتوانستم منتقل کنم!!