این رو در جواب کامنت جواد یکی از دوستانم میخواستم زیر پست رادیو مذاکره صحبت با احمدرضا نخجوانی بنویسم. گفتم اینجا بنویسم برای بقیه هم شاید جالب باشه.
سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ یک شغل جالب داشتم. در یک شرکت که نماینده شرکت خارجی بود، من رو سر یک کار جالب گذاشته بودند. باید نامههای سوالات فنی و شکایات مشتریان رو میگرفتم و فاکس میزدم به شرکتهای اصلی تولید کننده محصولات.
مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. میگفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.
مدیرم هم وعدهی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.
خوشحال میشم بدونم از بین کسانی که این متن رو میخونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرمافزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع. میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر میرفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!
هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.
هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم میرفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم میگفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.
دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم، یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه مینوشتم. شبها میومدم خونه تایپ میکردم. لپتاپ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.
ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی میکردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد، تماس میگرفتم و میگفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی دادهاند. فکر میکنید این جواب کمکی به شما میکنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟
گاهی مشکل حل میشد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل میشد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کردهایم اما مشکل حل نشده.
خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر، اگر این نامه رو بخونه به من جایزه میده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.
و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کردهاند و میخوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کردهام تشکر کنند.
ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».
من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه میدادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد، مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.
فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.
همین الان خیلیها میگویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمیرسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفهای کار نکردن است. حرفهای به معنای اینکه سادهترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت، حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایدهآل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام!
من مدتیه هر شب تا دیروقت، تبلت به دست تو روزنوشته ها میچرخم. خیلی از گره های ذهنی من اینجا باز شدن ولی کلی گره تازه ایجاد شد!
راستش خیلی از فکرها و اهدافم رو تغییر دادم یا ریختم دور. دیدم اکثر ارزوهام تحت تاثیر محیط بوده و بخاطر همین دچار خلا و بی انگیزگی شدم. وقتی می بینم خود شما تو سن و سال من چقدر خوب می دونستین چی میخواین و دنبالش بودین، حس میکنم دارم عمرمو به بطالت میگذرونم. چند ساعت دیگه بیست و دو سالم تموم میشه و حس میکنم جایی که تصور میکردم تا این سن بهش میرسم رو گم کردم! هر روشی که امتحان میکنم مثل مسکن می مونه چون بعد مدتی یادم میاد هنوز نمیدونم کدوم سمتی باید برم.
شما چطور انقدر خوب مسیر خاص خودتون رو پیدا کردین؟
سلام
نظر شما منو یاد حرف دوست راننده تون انداخت. که میگفت:
برای موفقیت در هر جامعه ای باید عضویت در آن را با افتخار بپذیری و تمام تلاشت رو انجام بدی ،بتدریج به جامعه های بهتر راهنمایی میشوی.
ممنون
با درود و احترام آقای مهندس شعبانعلی
مدت زیادی هست که سعادت شاگردی تون رو دارم، نمیدونم شاید بیش از ۱۲ سال باشه . همون سال ۷۹، ۸۰ خاطرم هست که پدرم از یه کارمند نابغه سخن می گفتن که آینده ی خوبی برای تکلان توس رقم میزنه. اون زمان از صحبت های پدر این برداشت می شد که خیلی دوست دارن که من از چنین آدمهایی الگو بگیرم. بعد از فوت پدر، خیلی دوست داشتم این کارمند نابغه رو پیدا کنم و ببینم که چه کرده و شاید من هم بتونم با الگو برداری از اون شخص، باعث سربلندی پدر عزیزم بشم و از اون جایی که من قدرت جذب فوق العاده ای دارم، امروز این پست رو مطالعه کردم.راستش خیلی خوشحالم که در راهی گام بر می دارم که باعث رضایت پدر هست و از شما بی نهایت ممنونم. امیدوارم خوشحالی هایی از این جنس همواره در زندگیتون جاری باشه.
اما آقای شعبانعلی!! این کامنت رو دارم در نهایت عصبانیت مینویسم! یه صحبت اینجاست وقتی کارفرماها میبینن که کاری رو که تو انجام میدی یه نیروی دیگه بدون هیچ تخصصی با نصف اون انجام میده تازه پشتکم میزنه واقعا نسبت به چی باید صبوری به خرج داد!؟ این واقع توقع نیست! این احترام به توانایی های آدمه.. وقتی هم که حرف تخصص و سابقه به میون میاد با اعتماد به نفس میکن سه ماه زمان میزاریم بهشون آموزش میدیم..میشن کاراموز رایگان!!
سلام به همه دوستان
واقعيت اینه که شرط موفقيت یک کشور و يک سازمان در بلند مدت، داشتن تفکر سیستمی هستش و این امر وقتی محقق میشه که همه اجزا سازمان به اندازه مورد نیاز پستشون در این زمینه آموزش ببینند. حتی خدمتکار یک سازمان هم به اندازه خودش تو این قضیه نقش داره. تو کشور ما متاسفانه ۹۵ درصد آدما میخان مدیریت کنند ولی این آمار کاملا غیر رسمی ولی درست (بر طبق شواهد)، تو کشور های پیشرفته برعکسه، یعنی ۵ درصد مدیرند و بقیه در خدمت سازمان متبوعشون در سایر رده های شغلی کار میکنند. تو یکی از پیشرفته ترین شرکتهای اروپایی در زمینه کاری بنده، یکی از مديران شرکت وقتی داشت توی بازدید از شرکتشون توضیحات لازم رو میداد وقتی تو خط تولید به یه مرحله کلاس پایین کار از نظر ما مثلا بسته بندی محصول رسید به کارگر مسنی که داشت این کار رو انجام میداد اشاره کرد و گفت ایشون حقوقش از من هم بالاتره و اون فرد هم با اینکه داشت بازنشست میشد از همه چیز راضی و خوشحال بود. چون میدونست حضورش و کاری که بصورت حرفه ای انجام میداد برای شرکت چقدر اهمیت داره. به دلایل زیادی که از حوصله اینجا خارجه نه نیروی کار و نه کارفرما اولویتی برای استقرار نگاه حرفه ای در انجام وظایفشون ندارند (شایدمهمترین دلیلش این باشه که چون محیط کار رو متزلزل و ناپایدار میدونند و مبرهنه که پایداری محیط کسب و کار یه وظیفه حاکمیتی هستش که هنوز اتفاق نیفتاده).
تازه اگر بحث کسب و کار حل بشه:
*کسی که از یه حلقه بیرون تر به مسئله نگاه میکنه میگه اگر بحث کسب و کار رو حل کردید تازه تونستید برای حدود ده ساعت از شبانه روز یک فرد شاغل برنامه بدید، لطفا برای ساعات فراغت و استراحت این فرد یعنی چهارده ساعت دیگه هم فکر اساسی کنید تا بشه از این فرد انتظار تفکر حرفه ای داشت و …
*قوانین مصوب رو در دوره هایی که کاملا همه ازش خبر دارند تغییر ندید تا کارفرما ها هم رو به تفکر حرفه ای بیارن و …
و این قصه سر دراز دارد.
ممنون از محمد رضا
چقدر از این پیشرفت رو ب خاطر ارتباط میدونین؟ … چون الان جای پیشرفت واسه کسی ک ارتباطاتش قوی تر باشه بیشتره…نظر شما چیه
آقای شعبانعلی همین جا این سوال رو که مدت هاست دارم ازتون می پرسم. برای روز مره گی در زندگی و بی تفاوتی هامون کم بشه چه کارهایی باید بکنیم.از شما
می پرسم چون جواب کلیدی نمی خواهم.ممنون
محمدرضا جان. امروز دوباره يه چيزي برام تكرار شد و ياد اين حرف شما افتادم… اينكه :
“ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».”
… خيلي وقتها ايميلهايي برام مياد كه خطابشون به طور كلي به سازماني هست كه در اون كار مي كنم. از مشكلاتشون ميگن … مشكلاتي عجيب!! كه با خوندن بيشترشون نميتونم در برابر فشرده شدن قلبم و روون شدن اشكهام مقاومت كنم.
ميخوان كه اينجا يا بالاترين مقام اينجا كمكشون كنه … درصورتي كه هيچ ربطي هم ممكنه به اينجا نداشته باشه …
من هم سعي مي كنم علاوه بر ارجاع اون ايميل به جايي كه ميدونم شايد رسيدگي كنن، بعنوان يك ادمين، يه راهنمايي هايي در سطح عمومي اونقدر كه به ذهنم ميرسه بهشون بكنم يا راههايي رو براي حل اون مشكلاتشون پيش پاشون بذارم … درصورتي كه شايد بگن اين كار من نيست …
واقعا نميتونم بيتفاوت رد شم …