نه. این بار منظورم از آخرین سخنرانی، کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش نیست که آن را در متمم معرفی کردهایم. منظورم آخرین سخرانی خودم است. چند سالی است که هر سال در اواخر تابستان یا اوایل پاییر، یک سمینار برگزار میکنم تا دوستان و آشنایانم را ببینم و با هم حرف بزنیم. از تحول گفتهایم. از انتخاب. از مذاکره و امسال از رفتارشناسی.
در سمینارهای متعارف که ده یا بیست سخنران دارند و هر کس ده تا بیست دقیقه وقت دارد، نمیشود واقعاً حرف زد. آن هم برای من که نوشتههای عادی وبلاگم هم چند هزار کلمه است و چند برابر عرف رایج نوشتههای دیگران.
این بود که چند سال اخیر، در سمینارهای سالیانه هفتصد یا هشتصد نفر از دوستانم را جمع میکردم تا بتوانیم در کنار هم باشیم و در مورد یک موضوع، کمی دقیقتر و کاملتر (البته باز هم در حد محدودیت زمان سمینار) حرف بزنیم.
اما امسال سمینار برایم یک تفاوت بزرگ داشت. تصمیم گرفته بودم که برای آخرین بار، چنین سمیناری را برگزار کنم. شاید کار سادهتر این بود که این تصمیم را از قبل اعلام کنم و احتمالاً ثبت نام سمینار سادهتر و سریعتر انجام میشد و ابراز لطفها هم به شکلی دیگر میبود. اما همیشه بر آن بودهام که تا حد امکان، از زندگیم و تصمیمهای شخصیام، بهرهبرداری اقتصادی و تجاری نکنم. به همین دلیل شکل اطلاع رسانی سمینار را تغییر دادم.
در هیچ سایت و منبع خبری دیگری، برگزاری سمینار را اعلام نکردیم و در متمم و روزنوشته، بنر نزدیم. در شبکه های اجتماعی هم اطلاع رسانی نکردیم. فقط برای آنها که عضو متمم هستند، در ایمیل هفتگی اطلاع رسانی کردیم.
دوست داشتم سمینار امسال، بیش از آنکه یک سمینار باشد، یک مهمانی باشد و چنین هم شد. از پدر و مادرم هم خواهش کردم که بیایند و در کنارم باشند. همهی آنها هم که آمده بودند دوست و نزدیک بودند. همیشه به تبلیغات عمومی بیعلاقه بودهام و ترجیح دادهام کسانی که در سمینارهایم شرکت میکنند، به جای اینکه صرفاً مخاطب باشند، آشنا باشند. دوست باشند. همراه باشند و این بار چنین شد.
شاید همین فضای دوستانه بود که وقتی در قسمت اول برنامه، یک ساعت و نیم، سیستم صوتی قطع بود، عزیزانم که نشسته بودند، با تمام وجود سکوت کردند تا بتوانم با فریاد زدن، صدایم را به گوش همهی آنها که در سالن بودند برسانم و به جای اینکه گلایه کنند، تلاش کردند که فضا را آرام نگه دارند تا من و همکارانم هم بهتر برنامه را مدیریت کنیم.
در سمینار، توضیح دادم که چرا تصمیم گرفتهام که این آخرین سمینارم باشد. بخشی از دلایل را گفتم و بخشی را بعداً خواهم گفت. نمیدانم. شاید گاهی مهمان همان سمینارهای عمومی با بیست یا سی سخنران بشوم. اگر چه علاقه و سلیقهام نیست. اما قطعاً دیگر سخنرانی انفرادی طولانی سالیانه به این شکل نخواهم داشت. ترک کردن بازی در زمان مناسب، انتخاب سخت و دشواری است و کسی که خود از انتخاب کردن گفته است، اگر نتواند در مقابل وسوسهی ادامهی بازی مقاومت کند، حق ندارد از تصمیم گیری و انتخاب در لحظات دشوار برای دیگران بگوید.
اسلایدها را در متمم منتشر کردم. عکسها و فیلمها را هم در آینده – به سبک گذشته – منتشر خواهیم کرد.
اما در اینجا دلم میخواست چند تشکر کنم.
از همهی هفتصد نفر دوستان عزیزم که از نقاط مختلف کشور آمده بودند و منت برسرم گذاشته بودند. از لطف و محبت بیدریغشان در پایان سمینار که چنان شرمندهام کرد که نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. از عزیزانم که ده تا بیست ساعت، از دورترین نقاط ایران، سفری زمینی داشتند و آمده بودند و وقتی به من میگفتند، نمیدانستم باید شاد باشم یا شرمسار.
از مهرداد شرافت و مسعود اصلانیفرد عزیزم که سرنوشت برنامه و کیفیت اجرای آن برایشان بسیار مهم بود. حتی بیش از آنچه برای خودم مهم بود. بودنشان، تخصصشان، محبتشان و مهربانیشان سرمایهی من بوده و هست و همیشه مدیون لطفشان هستم و دستشان را با غرور و افتخار میبوسم.
از ماندانا کافی و علی حکیم الهی و تیم حرفهای آنها که همیشه کنار من بودهاند و جزییاتی را میبینند که هیچکس نمیبیند و به من توجهی را هدیه میدهند که کمیابترین منبع روزگار ماست و در سمینار در موردش حرف زدم.
از نرگس عزیزم که کارت پستال امسال من را هم مثل سال قبل طراحی کرد و برایش جان و دل گذاشت. از سعید عزیزم که بی مزد و منت محبت میکند و به تعبیر زیبایی که از خودش آموختهام، “گدایی کردن دوستیاش” هم میارزد و لازم است.
از علیرضا نخجوانی که این چند روز هم مثل همیشه در همهی سختی و چالشهایی که داشتم کنارم بود و مراقب بود که همه چیز به خوبی مدیریت شود و خودش میداند که ارزش دوستی و محبت او برایم چقدر است. از امیر تقوی که همچنانکه قبلاً به او گفته بودم، میدانست بودنش و حمایتش و بازخوردهایش، چقدر برای من و همکارانم مهم است و هر آنچه را که داشت و توانست، خالصانه در اختیارم گذاشت. از پویا شفیعی که مثل سال قبل و مثل همیشه کنارم بود و به مرور محتوا و تنظیم ساختار محتوا کمک کرد و تا آخرین ثانیهی قبل از اجرا هم کنارم ماند تا از درستی همه چیز مطمئن شود.
و از احمدرضا نخجوانی که دیروز مثل یک برادر، کنارم بود و وقتی که برق سیستم صوتی سالن قطع شد، از سیستمهای برق اضطراری شرکت شاتل و همکاران متخصص خودش استفاده کرد تا بتوانیم برنامه را به خوبی مدیریت کنیم و ادامه دهیم که اگر جز این بود، برنامه متوقف میشد. چون من توان شش ساعت فریاد زدن نداشتم. هرگز و هیچوقت، نمیتوانم محبتاش را جبران کنم. سهمی از لبخند همهی آنها که رفتند متعلق به اوست. میدانم که به قول خودش، “لبخندشان را به دنیا نمیدهد”.
از شادی و سمیهی عزیزم که همکارم نیستند و زندگی من هستند و وقتی فرسودگی و خستگی من را در تمام این ماهها دیدند، لحظهای که اعلام کردم این آخرین حضور جدی بزرگ عمومی من است، در کنار مادرم، در آن سالن هفتصد نفری تنها کسانی بودند که از روی رضایت، لبخند زدند.
و از تمام کسانی که برای من و بچهها، هدیه آوردند و الان که اینها را مینویسم، هدیههاشان را دور خودم روی زمین چیدهام و نگاه میکنم و لبخند میزنم.
در آینده – اگر عمری بود و خدا میخواست – سهم بیشتری از زندگیام به دنیای مجازی منتقل خواهد شد و معدود جلسات آموزش تخصصی مدیریتی و مهارتی را هم، برای دانشجویان فعالتر متمم و در جمعهای بسیار کوچکتر برگزار خواهم کرد.
(عکس اول از مجموعه عکسهای زیر را، سجاد سلیمانی عزیزم در اکانت اینستاگرام خود منتشر کرده و از آنجا برداشتم)
محمدرضا گفته بود تلاش کنید قبل از ساعت ۱۳:۳۰در محل همایش حضور داشته باشید برای پذیرش بهتر و نزدیک ساعت ۱۴ شده بود و من به خاطر ترافیک تهران تازه به پارک وی رسیده بودم. خیلی دوست داشتم دیر نرسم.و یا نمی خواستم بعد از شروع مراسم برسم.
رسیدم دم در دانشگاه . به نگهبان گفتم: چقدر فاصله است تا سالن همایش. گفت ۲ کیلومتر ! بعد خندید و گفت ۲۰۰ متر .
رسیدم به سالن همایش و خوشهال ،که هنوز مراسم شروع نشده .
برگزار کنندگان با تمام متانت و بزرگواری به مدعوین، جایگاه هایشان را نشان می دادند و هر صندلی با نام شخص مشخص شده بود.
من سرجای خود نشستم. پوشه را باز کردم . یک تست شخصیت شناسی و یک پاکت نامه!
پاکت نامه را باز کردم . یک کارت پستال زیبا با خط محمدرضا و امضای اصل خودش (به این فکر کردم یعنی همه این کارت ها را امضا کرده است؟!) نوشته بود
انسان بودن شاید ،
به معنی تلاش برای بهتر کردن دنیا باشد
هر چقدر هم کوچک
حتی به اندازه ترسیم گلی ساده
بر روی سنگی در بیابان افتاده
جایی که هرگز دیده نخواهد شد
و این نوشته، امضای محمدرضا است . چرا که کلمه کلمه ، سطر سطر نوشته های محمدرضا بوی این جملات بالا را دارد.
و سخت است بین حرف زدن این مطالب و عمل کردن. ولی محمدرضا در این چند سال چنین کرده . چنین کرده که در قلب من و تمامی افرادی است که مشناسندش .
از آخرین سخنرانی سخن گفتی، ولی باید پذیرفت که این محمدرضا ، اگر محمدرضا است، بخاطر باورهایش است و این باورها و اعتقاداتش است که قابل تقدیرش کرده.
محمدرضا، معلم عزیزم. ببخشید معلم عزیزمان؛ امیدواریم این دیدار آخرمان نباشد و همانگونه که در دنیای مجازی هر روز با تو زندگی می کنیم. در دنیای واقعی هم دوباره تو را ببینیم
همیشه شاد و سلامت باشید.
محمد رضاي عزيز، سلام
دوست داشتم حداقل يكبار از نزديك ببينمت، حتي روش برگزاري و مديريت كردن سمينار هم ميتونست براي من اموزنده باشه، نشد بيام (با حسرت زياد) . البته دلم خوش بود كه فيلم سمينار رو بالاخره در متمم ميبينم، اما خودت رو چي ! معلم عزيزم، محمد رضاي گل، از قبل نگفتي اخرين سمينارته چون ممكن بود بار تبليغاتي داشته باشه. حالا حسرتش موند روي دلمون … خوب ميگفتي يه خاكي تو سر خودمون ميريختيم به زورم كه شده ميومديم. بابا حق ما بود ميدونستيم. اشكمونو در اوردي خوب شد !
با احترام به تصميمت و همه دلايلي كه داري و من نميدونم …
سلام محمدرضا
الان که این متن رو مینویسم نمیدونم میخوام بفرستمش یا نه. اخه چند بار یه چیزایی نوشتم و پاک کردم. میدونی. وقتی کلی حرف داشته باشی برای گفتن، ولی ندونی چطور باید بگی.
الان یه تصمیم گرفتم. اینکه هنوز حرف های مفصلم رو نزنم. اینکه چرا با همه ی فشار هایی که رو خودم حس می کردم خودم رو از شرکت تو سمینار محروم کردم؛ یا دلیل احساس حسرتی که خیلی عادت ندارم همراهم باشه، اما با خوندن متن “آخرین سخنرانی من” تو اینستاگرام بهم دست داد.
شاید بعدا برایت نوشتم؛ هر چند دوست دارم اگر عمری باقی بود و فرصتی دست داد، به خودت بگم.
دمت گرم و سرت خوش باد.
با عرض سلام و خسته نباشید .
برای همتون آرزوی موفقیت دارم.
من اولین بار دیروز محمدرضا رو از نزدیک دیدم. بسیار دوست داشتنی و صمیمی بود. اکثرا بچه ها را به اسم کوچک میشناخت و خیلی هم شوخ طبع بود. اصلاً طوری بود که بعد سمینار آدم دلش نمیومد از سالن بیاد بیرون.
گزارشی از حاشیه های مراسم:
مراسم با ده دقیقه تاخیر شروع شد، یک ساعت اول سیستم صوتی کار نمیکرد ولی کل سالن آنقدر ساکت بود که صدای نفس کشیدن بچه ها رو هم میشد شنید، محمدرضا مثل همیشه با سرعت و البته اینبار بلندتر از همیشه صحبت میکرد، اسامی و عکس دوستان فعال در متمم مقابل درب ورودی نصب شده بود، پذیرایی و برخورد تیم اجرایی بی نظیر و عالی بود، محمدرضا کلی با علیرضا نخجوانی شوخی کرد و البته برادر بزرگترشون و شرکت شاتل، پدر و مادر محمدرضا با یک ربع تاخیر در مراسم حاضر شدند، شادی و سمیه با توجه خیلی زیاد مراسم رو مدیریت میکردند، بیرون سالن کلی ماشین لوکس بود خب چند ردیف اول همش مدیرهای بزرگ بودند خب! ، مراسم در سه پارت ۱ و ۲٫۵ و ۱ ساعته برگزار شد و البته دکتر شهریار شفیعی هم حدود ۴۵ دقیقه در مورد برند صحبت کردند، بعد مراسم حدود نیم ساعت هر کسی دوست داشت میرفت با محمدرضا عکس سلفی یا عکس گروهی میگرفت، عکس گرفتن بچه ها با محمدرضا به اندازه خود مراسم لذت بخش بود محمدرضا با همه صمیمی بود و شوخی میکرد و کلاً خیلی زیاد به همه خوش میگذشت، سر عکاسی یکی از دوستان موقع خداحافظی میخواست محمدرضا را یلند کنه و محمدرضا گفت ببین من قبل معلمی کارگری میکردم زور نزن نمیتونی! و کلی خندیدیم، محمدرضا میگفت اگه کسی هفده سال ۲۲ ساعت در روز کار کنه حتی تو آلمان هم بازنشستش میکنن! ، حاضر جوابی شوخ طبعی و صمیمیت و احترامی که محمدرضا داشت واقعا غبطع انگیز بود، پدر محمدرضا با ماشین خودش اومده بود و این برای من خیلی عجیب بود، وقتی محمدرضا با تیم اجرایی میخواست عکس بگیره به شوخی میگفت شما باید خوشحال باشین که مدیریت آخرین سخنرانی ام را داده به شما و من فکر میکردم معلم ما این همه حرف و نکته و شوخی را از کجا میاره، خیلی از بچه ها از شهرهای دور اومده بودند مثل یکی از خانم ها که از سیستان و بلوچستان اومده بود و فکر کنم دو روزی رو تو راه بودو…
در کل مراسم فوق العاده ای بود و فکر کنم همه با رضایت سالن را ترک کردند.
ممنون از محمدرضا و تیم متمم که همگی به شکل غبطه انگیزی دوست داشتنی و خواستنی هستند
سلام بر همه دوستان عزیز متممی
از صاحب این خانه و سایر دست اندرکاران پرتلاش و صمیمی سپاسگزارم.
اگرچه دیروز فهمیدم که در گروه افراد «نامرئی» قرار می گیرم اما سلام و عرض ادب و قدردانی،مقاومت ناپذیر بود.
از دل پرمهر صاحب این خانه و سایر دوستان نازنین متممی سپاسگزارم.
در پناه حق
سلام آقای شعبانعلی
شنیدن این حرف که آخرین سمیناره انفرادی شما گذشت و من افتخار حضور نداشتم خیلی برام ناراحت کننده ست. اما دلخوشم به اینکه یکبار تونستم بعد یکی از سمینارهای گروهیتون پارسال، شمارو ببینم و از نزدیک باتون هم صحبت شم. بالاخره اینجا هست، متمم هست و همچنان میشه از شما یاد گرفت. حضورتون مستدام
من تازه با گروه متمم آشنا شدم و دوست داشتم در سمینارهای آقای شعبانعلی حضور داشته باشم و الان حیف شد که آخرین سمینارت بود. انشاءالله که همچنان پر انرژی و سربلند باشید.
سلام
اقای شعبانعلی عزیزبدون هیچ اغراق وریامی توانم بگویم که تمام روز پنج شنبه من به همایش شمافکرمی کردم وحتی لحظاتی هم نگران بودم مبادا دراجرای همایش خللی ایجادشود.ازاینکه چنین بازخورد خوبی درشرکت کننده ها دیدم مطمئن شدم که همه چیزعالی بوده وحتی قطع سیستم صوتی که مشکل روتین سالن هابوده کمترین اثری روی محتوای انتقال یافته شمانداشته است.
برخلاف همه دوستان برایتان خیلی خوشحالم که چنین انتخابی داشتید.جزاین انتظارنمی رفت..حضورمعلمان ارزشمندی چون شما برای کمک به اندیشیدن وبهترزیستن است نه اینکه فقط شنونده باشیم .
سهم شماسوختن وماتمجیدکردن نیست.سهم شما نوری است که دردل ما روشن کردیدوآن اندیشیدن است.سلامت،عشق،ثروتتان افزون باد.
من هم آخرین پیامم رابرایتان نوشتم.برای همه چیز ازشماممنونم.
سلام محمدرضای عزیزم
دیروز شاهد برآورده شدن یکی از آرزوهام بودم ، بالاخره سعادت دیدار یگانه معلم زندگی ام از نزدیک نصیبم شد و سعادت شرکت در همایشت رو داشتم، بودن در جمع مردم فرهیخته کشورم من رو سر ذوق آورد و نور امید رو در جانم زنده کرد. بیشترین حد صمیمیت بین خانواده متمم رو دیروز وقتی که برق رفت تجربه کردم ، که همه در سکوت محض عاشقانه پای صحبت های ارزشمند بهترین معلم شون نشستن. من شخصا دیگه فراموش کردم که اومدم سمینار ۷۰۰ نفره و با وجود اینکه درآخرین ردیف های سالن نشسته بودم و ته سالن همه دوستان و کادر اجرایی با استرس داشتند سیستم برق را راه اندازی می کردن ، من یاد کلاس های خیلی صمیمی مدرسه افتادم که با هیجان پای صحبت های غیر درسی معلممون می نشستیم و گذر زمان رو حس نمیکردیم و دوست داشتیم که ای کاش همیشه بحث غیر درسی باشه.
محمدرضای عزیزم فقط لطف خدا بود که تمام اتفاقات دست به دست هم داد که من افتخار شرکت در مهمانی ات را داشته باشم. تو دیروز مثل همیشه فوق العاده عمل کردی. کارت پوستال با دست خط تو بهترین هدیه ای است که تا الان گرفتم.
میخوام یه تشکر خیلی خاص ازت داشته باشم به خاطر اینکه بانی مهمونی بودی و تیمی رو هدایت کردی که بهترین شب رو برای من و دوستان متممی ام رقم زدن.
از تمام کسانی که دوشادوش محمدرضای عزیزم بودن که این مهمونی اینقدر گرم و صمیمی برگذار بشه و ما حس غریبی نکنیم و عین خونه خودمون باشه کمال سپاس رو دارم.
دوستون دارم استاد بهترین معلم و بهترین دوست و مهربانترین انسان . یکی از به یاد موندنی ترین روزهای زندگی من همیشه روزهایی بوده که شما رو دیدم واقعا از ته دل و بی اغراق . و واقعا خسته نباشید و خدا قوت به همه کسانی که به برگزاری این مهمانی کمک کردند .
محمد رضاى عزيز، اگر نبود اصرار شما به تمام كردن تشويقهاي آخر مراسم ، حاضر بوديم تا جايي كه دستهامون توان داشت به دست زدن ادامه بديم تا بگيم كه چقدر برامون عزيزيد و حضورتون برامون مغتنمه.
در اوج خداحافظی کردن خیلی خوبه
حضور تأثیر گذار و به موقع! چیزی که با ماندگاری رابطه مستقیم داره!
سالها بود که نام شعبانعلی رو به واسطه دوستان شنیده بودم و فقط از دور تعقیبش میکردم. بی سر و صدا و به قدر کفایت.رکورد کلاسای حضوری ام بی ای. کتابها. متمم یادگیری زبان به روش متمم و….
اما یه سمینار رو تصمیم گرفتم بیام چون روز تولدش تو اینستا خوندم که ممکنه دیگه سمینار برگزار نکنه! کمتر از یک ساعت از فاصله خواندن ایمیل ثبت نام حتی با اینکه ایران نبودم و دسترسی نداشتم زنگ زدم به دوستام و ثبت نام شدم.
وسط همهمه کار و زندگی وسواس به خرج دادم واسه انتخاب لباس! برای اینکه حتی وزن کم کنم و حتی اینکه سالم باشم و حتما بتونم بیام. اینقدر وسواس و نگرانی داشتم که همکارا و کارمندا با تعجب میپرسیدن “مگه عروسیته؟!!” حتی بهتر از حس عروس شدن بود.
واقعن احساساتی شدم و اشک ریختم.
تا سالهای سال تأثیر پنج ساعت و نیم لذت مکرر و پیوسته رو فراموش نخواهم کرد و ایده نوشتن آخرین داستان کتاب “مرداب در میز” رو هم گرفتم.
ممنون از همه. از همه هفتصد نفر. از محمدرضا شعبانعلی. از تیم اجرایی. از خود خدا که کمکم کرد تو سیمنار باشم.
تصمیم گرفتم بیشتر با متمم باشم و به گسترش اون کمک کنم. انشالا
حست رو میفهمم مریم جان..
چه خوب که تونستی بیای..کاش میشناختمت و از نزدیک با هم حرف میزدیم.
ششم شهریور ۹۳ و نوزدهم شهریور ۹۴ برای همیشه برام پرخاطره است.
من هم از شمال برای بودن در این سمینار راهی تهران شدم..حتی با وجود اینکه برادرم در همون دانشگاه امتحان داشت و مدتی هم بود که ندیده بودمش فقط برای پنج دقیقه تونستم ببینمش..آخه دلم نمیومد دیرتر از ساعت دو تو سالن باشم.
همه اون پنج ساعت و نیم رو زندگی کردم..لحظات خوبی داشتم..بابت همه اون لحظات هم از تو ممنونم و هم از محمدرضا جان و هم از سمیه و شادی و نرگس عزیز و هم همه متممی های عزیز
کاش دوباره فرصت دیدنتون رو داشته باشم محمدرضا جان..
ممنونم و شاد و سلامت باشین.
چه قدر ارزوی دیدن روی ماهت رو دارم محمد رضا
اما هیچ وقت این فرصت دست نداد
به چشم خیلی ها از جمله خود من بغض نشست ، کاش الان که اسمی از کتاب رندی پاشا و اخرین سخنرانی اوردی
به بهانه ی همین کتاب نکته های سخت و دشوار این سمینار برگزار کردن رو هم میگفتی ، و کاش برای ما هم میگفتی چرا دیگه قرار نیست سمینار بگذاری
محمد رضا قطعا همه ی متممی ها توی سمینار نبودن
اما این بار ندامت و پشیمانی رو احساس میکنم که چرا من نتونستم بیام
و از دیدن تمام دوستای خوبم غافل موندم
محمد رضا فقط میگم که خیلی خیلی دوستت دارم
سلام به همه متممی ها
دیروز اولین تجربه حضور در جمع متممی ها در فضایی خارج از فضای مجازی برای من بود. خوشحالم از این اولین حضور. ناراحتم از این که اولین حضورم متقارن شد با آخرین سمینار محمدرضا و باز خوشحالم از اینکه می دانم و مطمئنم برنامه های زیادی برای ادامه آموزش ما دارید و آن ها را مفیدتر از سمینارهای حضوری دیده اید.
محمدرضا شعبانعلی عزیز
ممنون به خاطر همه چیز. خیلی سمینار خوبی بود. کلی ایده و سوال پیدا کردم. با کلی افراد نازنین از نزدیک آشنا شدم. و تبریک به شما. خانواده بسیار خوب و بزرگی ایجاد کردید. تجربه بسیار خوبی بود برای من. حتی در تاکسی ای که در برگشت بودم هم تجربه های جالبی رقم خورد و این فکر می کنم مدیون احساس خوبی بود که در سمینار پیدا کرده بودم.