سمینار هوش مذاکره در سالن ۶۵۰ نفری دانشگاه شهید بهشتی با حضور ۸۰۰ نفر از دوستان خوبم برگزار شد. همانطور که قول داده بودم، اسلایدها را میتوانید از طریق لینک زیر دانلود کنید (لازم به ذکر است که زحمت تهیه اسلایدها بر عهدهی دوست خوبم علیرضا نخجوانی بوده است). لینک دانلود اسلایدهای سمینار هوش مذاکره محمدرضا شعبانعلی لینک دانلود اسلایدهای سمینار مذاکره احساسی دکتر علیرضا شیری تا روز یک شنبه عصر، منتظر سوالات دوستان هستم. هر یک از دوستان عزیزم که مستقیما – به صورت حضوری – یا غیر مستقیم – از طریق دوستان و خانواده، مطالب را شنیده و سوالی در این زمینه دارد، لطفاً آن را به صورت کامنت در این قسمت قرار دهد. کامنتهای این پست در اینجا به صورت مکتوب پاسخ داده نخواهند شد. بلکه پاسخ همه آنها در قالب یک […]
مطالب مرتبط با محمدرضا شعبانعلی
هزار تولد و یک مرگ…
چند روز پیش برای تولد یکی از دوستانم متنی نوشته بوده و امروز که تولد خودم (ششم مهر ماه) نزدیک است، احساس کردم آن حرفها را باید به خودم هم یادآوری کنم. محمدرضا شعبانعلی – از ۱ سالگی تا ۳۴ سالگی روزگاری بود که انسان، جز شکار و کاشت و برداشت نمیدانست. در آن روزگار، برآمدن و فرو رفتن خورشید، مهمترین رویداد زندگی هر انسان بود. هر روز را میشمرد. هر هفت روز را یک هفته نامید و هر چهار هفته را یک ماه و هر دوازده ماه را یک سال و هر سال را سالگردی میگرفت برای شادمانی تولدش… روزگار، دیگر گشته است ولی آن سنت عصر شکار و کشاورزی، همچنان باقی است. هر سال، یک روز را به جشن مینشینیم و شمعی برافروخته را با بازدم خود خاموش میکنیم، نمیدانم به چه نشانهای. […]
در ستایش امید…
نویسنده، موظف است در حد توانش، با قلمش مسائل و دغدغههای جامعه را منتشر کند. حتی اگر داستانها و دغدغهها، انعکاس زندگی خودش نباشد. چنین است که گاه باید از روابط متعدد عاطفی نوشت و گاه از کودکی افغانی و گاه گلههای مرد کافهچی که سنگینی نگاه مشتریان به فهرست قیمت قهوهها، آزارش میدهد. اما حق مخاطب است که دغدغهها و نگرشهای شخص گوینده را بشناسد. از این راه، هم بهتر میتواند در مورد ادامهی دوستی و رابطه تصمیم بگیرد و هم توان ذهنیاش صرف حدس زدن جنبههای پنهان نویسنده نمیشود. بارها در کامنتها از من پرسیدهاند که برای چه ایران ماندهای و برنامهات چیست و به چه فکر میکنی و اولویتهایت کدام است و … آنچه اینجا میشنوید بخش کوچکی از پاسخ است. پاسخی که در یک واژه خلاصه میشود: «امید به بهبود». در […]
من قول میدهم…
در کامنتهای پست «شاید وقتی دیگر»، محمدعلی از دوستان خوبم، کامنتی نوشت که دیدم واقعا ارزش بحث کردن دارد. متن محمدعلی را اینجا می آورم. هم از این جهت که مشابهش را بارها شنیده ام و هم از این جهت که محمدعلی دوستی است که به حسن نیتاش ایمان دارم و دیدم که بهترین جمعبندی را از اوضاع سایت کرده است. محمد رضا خدا خدا میکنم تو از این بلا به دور باشی چون کلی قول ها و برنامه های خوب رو بهمون پیشنهاد دادی که منتظرشیم. از اون نامه ی هفتگی طرح متمم تا voice مذاکره با شیطان رو توی تراست زون و بحثهای دیگر. الان باید به گربه ها بی سیم بزنم تا موش سفید های تنبل رو جمع کنند و خبرهای شهر موشها را بگیرم. اما در تعجبم محمد رضا: چرا از […]
چرا هوش مذاکره؟
در آخرین باری که در تالار معلم، برای چهارصد نفر از دوستان و دانشجویانم با موضوع مذاکره صحبت میکردم، گفتم که فکر میکنم باید مسیری را که من و همکارانم سالهاست در حوزه آموزش مذاکره طی کرده ایم، اصلاح کنیم. آموزش مذاکره در بسیاری از نقاط جهان و به طور خیلی خاص در کشور ما، بیشتر از نوع «ترفند محور» است. آموزش و عرضه ی دهها ابزار که همگی میتوانند من را در کوتاه مدت یا میان مدت در ارتباط با دیگران موفق کنند. اما واقعیت این است که ارتباط و مذاکره با هدف ایجاد و کسب منافع بلندمدت، صرفاْ محدود به ترفندهای مختلف نیست. بلکه به مجموعه ای از نگرشها و ابزارها نیاز دارد. آن زمان مدلی را هم برای یادگیری در حوزه مذاکره ارایه دادم که در اینجا می آورم (تصویر در اینجا […]
قورباغه ای درون تخم مرغ یا ماجرای تناسخ…
«آیا به تناسخ اعتقاد داری؟» بعضی وقتها در میان ایمیل ها و کامنتها، سوالهایی می بینم که بسیار شخصی هستند. مثلاً اینکه نماز میخوانی یا نه. یا به تناسخ اعتقاد داری یا نه؟ یا اینکه موسیقی سنتی را ترجیح میدهی یا موسیقی پاپ و … در نگاه اول، معمولاً این سوالها را کنار میگذارم. احساس عمومی من بر این است که مسائل شخصی، کاملاً شخصی هستند. اما از طرف دیگر، گاهی احساس میکنم کسی که به روزنوشته ها سر میزند (بر خلاف سایت رسمی من) شاید علاقه داشته باشد که این دوست آنلاین خود را بیشتر بشناسد و فکر میکنم که این خواسته حق یک دوست در یک رابطه ی جدی و واقعی است. این بود که تصمیم گرفتم هر از چند گاهی به برخی از این سوالات جواب دهم. پاسخ به این نوع سوالات، […]
چرکنوشتههای محمدرضا شعبانعلی
توضیح: این نوشتهها کاملاً شخصی هستند. فقط برای اینکه دوستان من در سایت، بدانند که در روزهای آینده چه دغدغههایی در سایت مطرح خواهد شد. اگر کامنت و نظری داشتید که میتوانست به بهبود محتوا کمک کند بنویسید. به محض خواندن کامنت و لحاظ کردن در یادداشتهایم، آن را پاک میکنم تا پایین این نوشته خلوت بماند و خواننده هم بداند که نظرش خوانده و لحاظ شده. طبیعی است اینها ایدههای اولیه هستند. دفترچهی یادداشت دیجیتال من که با اهالی این خانه مجازی به اشتراک میگذارم. بنابراین به ایدهها بیفزایید اما آنها را نقد نکنید. چون فقط ایده هستند… * این دنیای دیجیتال همه روندهای تاریخی بشر رو به سرعت زیاد بهمون نشون میده. این روندی که واژهای مثل «عشق» در طول هزاران سال چنان معنازدایی شد و به گند کشیده شد که الان تو […]
تغییر سیاست کامنت ها…
مدت زیادی بود که فرصت برای پاسخ دادن به کامنت ها نبود. همه را میخواندم اما کمتر فرصت میشد تا پاسخ بدهم. از این به بعد سیاست مواجهه با کامنت ها را تغییر داده ام. لطفاً به نکات زیر توجه کنید: ۱) کامنت ها ممکن است غیر از من توسط تیم من هم خوانده یا تأیید شوند. بنابراین لطفاً کامنت های خود را با توجه به این نکته بنویسید و مشکلات خاص تر را از طریق ایمیل مطرح فرمایید. ۲) مکانیزمی را در نظر گرفته ایم که هر کس کامنتی در سایت گذاشت، در صورتی که به کامنت وی پاسخ داده شد توسط ایمیل این کامنت را دریافت کند. بنابراین لطفاً آدرس ایمیل خود را با دقت وارد نمایید. ۳) در صورتی که مطالب مطرح شده در کامنت ها بین تعداد بیشتری از خوانندگان عزیز […]
وقتی که اشیاء از زندگیت روایت میکنند…
شادی قلی پور، همکار خوب من است که هفت روز هفته را با حوصله، جوابگوی صدها نفر افرادی است که به هر دلیل با من کاری دارند و خوب میدانم که این کار، اعصابی از فولاد و صبر و حوصله ای چون ایوب میخواهد. امروز میخواستم برای یادگیری زبان، کتابی به او هدیه دهم. تمام خانه را گشتم و در نهایت کتابی پیدا کردم که هرگز نمیتوانم قیمتی روی آن بگذارم. ساعتی کتاب را پیش رویم گذاشتم و نگاه کردم. کتاب برایم داستانهای زیادی را تداعی کرد. روبرویم روی میز، ساکت و آرام، داستان زندگیم را روایت کرد… کتاب مربوط به سال ۱۹۸۸ است. دبستان می رفتم. ۱۷ تومان پولش را داده ام. شاید زیاد به نظر نیاید اما خوب یادم هست که برایم گران بود و مدتها فکر میکردم که آیا باید چنین هزینه […]
بترس، بخند و اگر کسی…
رهای عزیزم. بترس. بترس از اینکه علمی که تو را می آموزانند، نه راهی به سوی روشنایی، که توجیهی برای تاریکی باشد. بترس از اینکه صدای تشویق آنان که در پشت تو می دوند، صدای فریاد و فرو افتادن آنها که در پیش تو می روند را در خود گم کند. بترس از اینکه جنگیدن با نیزه را در میدانی که تانک ها راه می روند، برای تو با عنوان «شیوه ی نبرد برابر»، تقدیس کنند… با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای […]
آخرین دیدگاه