در کامنتهای پست «شاید وقتی دیگر»، محمدعلی از دوستان خوبم، کامنتی نوشت که دیدم واقعا ارزش بحث کردن دارد. متن محمدعلی را اینجا می آورم. هم از این جهت که مشابهش را بارها شنیده ام و هم از این جهت که محمدعلی دوستی است که به حسن نیتاش ایمان دارم و دیدم که بهترین جمعبندی را از اوضاع سایت کرده است.
محمد رضا خدا خدا میکنم تو از این بلا به دور باشی چون کلی قول ها و برنامه های خوب رو بهمون پیشنهاد دادی که منتظرشیم. از اون نامه ی هفتگی طرح متمم تا voice مذاکره با شیطان رو توی تراست زون و بحثهای دیگر. الان باید به گربه ها بی سیم بزنم تا موش سفید های تنبل رو جمع کنند و خبرهای شهر موشها را بگیرم. اما در تعجبم محمد رضا: چرا از میان تمام برنامه های سایتت فقط روز نوشته هاست که این قدر جدی پی گیری می کنی؟
در پاسخ به این سوال که سوال بسیاری از دوستان خوب من هم هست و بخشهای مختلف آن به شکلهای مختلف در ایمیلها و تماسهای تلفنی و … مطرح شده چند توضیح را لازم میدانم:
به طور خاص در مورد دوره مذاکره با شیطان، این دوره هرگز روی تراست زون نخواهد رفت. مهارتهای این دوره مانند یک چاقو است. میتواند زخمهای چرکین ارتباط و مذاکره را جراحی و ترمیم کند و میتواند موجب آسیب و زخمهای جدی هم بشود. این دوره حتما باید حضوری برگزار شود تا تک تک افرادی که آن را میآموزند دیده و شناخته شوند. اگر دیدیم کسی ظرفیت مطالب را ندارد از کلاس حذف شود و ضمنا کاملا بازخورد لحظهای دو سویه داشته باشم تا مطمئن شوم که مطالب به درستی تفهیم شده اند. یاددادن و یادگرفتن نصفه نیمهی این حوزهی بسیار تخصصی در مذاکره، از نظر من جز خیانت به مخاطب معنای دیگری ندارد.
«به تعویق انداختن» و «اولویتبندی کردن» دو رفتاری هستند که گاه در ظاهر با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند و واقعیت این است که هیچ کس جز خود فرد، در خلوت تنهایی خود نمیتواند صادقانه قضاوت کند که از «مهارت اولویتبندی» برخوردار است یا «بیماری تعویق». من باور دارم که کارهایم را کاملا منظم بر اساس اولویت انجام میدهم. اما الان برخی کارهای کلان ملی به من واگذار شده که اگر چه جای توضیحش اینجا نیست اما ایمان دارم که اگر دوستانم میدانستند آن کارها چیست احتمالا ترجیح میدادند حتی سایت به صورت کامل بسته شده و آن کارها با سرعت هر چه تمامتر پیگیری شود.
دلیل ناقص ماندن برخی نوشتهها هم، محدودیتهای موجود در فضای رسانهای است. احتمالا میدانید که وبلاگ برای فراموش کردن من فیلتر شده. کمی محتاط تر مینویسم و در تایید و انتشار کامنتها بیشتر وسواس به خرج میدهم تا این سایت همیشه باز باقی بماند.
در مورد روزنوشتهها قبلا هم گفتهام و فکر میکنم که اینجا لازم به تاکید هست که مطالب روزنوشتهها، عصارهی آموختههای من از زندگی است – و درست یا غلط – از آنجا که حاصل عمر من است تک تک جملههایش برایم تقدس دارد.
شاید مقایسه با حوزهی مذاکره دلیل این باور من را شفافتر کند. حرفهایی که امروز در حوزه مذاکره و ارتباطات از من میشنوید، تولید من نیستند. مطالبی هستند که هر کس دیگری هم شاید چهار یا پنج سال وقتی محدود (در حد روزانه ۱۰ یا ۱۲ ساعت) بگذارد میتواند بهتر از من بیاموزد و بیاموزاند. اما روزنوشتهها، میوهی واقعی زندگی من است که عصارهی آنها در قالب کلمات – به تعبیر لغوی آن- نازل شدهاند. میوههای درختی که بیست سال اخیر روزانه بیست ساعت برای آبیاری و رشدش وقت گذاشته ام و کار کرده ام. اگر قرار باشد همین فردا بمیرم، ترجیح میدهم حاصل این ۱۵۰ هزار ساعت، به عنوان تجربهی شخصی من از زندگی ثبت و ماندگار شود تا خلاصه کتابهای دیگران که در قالب درسهای دانشگاهی مطرح میکنم و آموزش میدهم. میدانم طعم میوههای این درخت ممکن است به ذائقهی همهي دوستانم خوش نیاید،اما فرهنگ غنی ما، به ما آموخته است که میوههای هر باغی را با لبخندی بر لب از باغبان بگیریم و اگر هم خواستیم آنها را دور بیندازیم، در مکانی این کار را بکنیم که دور از چشمهای خسته و چروک خوردهی باغبان باشد.
به من این حق را بده که نخواهم میوههای زندگیم را با خود به دنیای دیگر ببرم!
ضمن اینکه در همین اوضاع فعالیتهای خود را متوقف نکردهام. با وجود همهی هزینه ها و دردسرها و نابسامانی ها و تلخکامیها، همچنان سمینارهای آموزشی و کلاسهای آموزشی را – اگر چه به شکل محدود – برگزار میکنم. بر این باورم که اگر برای مخاطب من یادگیری مهم باشد میتواند وقت بگذارد و از سمینارها و فرصتهای مشابه هم برای یادگیری استفاده کند.
مگر جز این است که ۵ ساعت سمینار هوش مذاکره معادل ده تا پانزده فایل رادیو مذاکره خواهد بود؟ (فرض کن سمینار ۴ ساعت آموزشی مفید دارد و هر فایل رادیو مذاکره ۲۰ دقیقه است). اما برخی مخاطبهای من که هر هفته همهی فایلهای من را به رایگان استفاده میکنند و از سایت میآموزند هماکنون شدیداْ درگیر محاسبه هستند که ۳۵ هزار تومان برای به دست آوردن این حجم دانش و تجربه گران هست یا نه! قسمت اعظم مخاطبان خوب قدرشناس من هم که همیشه از حرفها و حمایتهایشان شرمنده هستم، تمام این روزها در حال دفاع کردن از همان عدد هستند. به عبارتی تمام مخاطبان من دو هفته هست که اسیر و گرفتار یک فعالیت آموزشی سادهی من شدهاند.
من به مخاطبم حق میدهم که اولویتها و ارزشهای خود را در نظر بگیرد و به شخص خودش و منافعش فکر کند، اما فکر میکنم این هم حق من باشد که من هم مانند دیگران، به اولویتهای خودم فکر کنم که در حال حاضر، ثبت تجربهی زندگی ام هست…
———————————————————————————
اما خبرهای خوب آموزشی:
۱- سمینار هوش مذاکره این هفته برگزار میشود و مطالب آن همپوشانی بسیار کمی با کلاسها خواهد داشت و فرصتی است برای بحث و گفتگو در حوزهی مذاکره برای تمام دانشجویان و دوستان خوبم.
۲- در طول این مدت سایت تراست زون را به شکلی کاملا جدی طراحی کردیم. محصول بعدی تراست زون تولید شده و این هفته روی سایت گذاشته میشود. این محصول که «مسیر اصلی» نام دارد برای آموزش عملی عزت نفس و اعتماد به نفس طراحی شده و با استفاده از بودجهی حاصل از فروش محصولات قبلی، در استودیو و به صورت کاملا حرفهای با بهترین تولیدکنندگان کشور تهیه شده است. اگر چه قیمت در همان حد محصولات قبل حفظ شده و استاندارد فروش هم همان قواعد تراست زون باقی مانده است.
۳- با حمایتهایی که از جانب دوستان عزیزم شد، توانستیم برای طرح متمم و سایر فعالیتهای آموزشی یک دفتر تهیه کنیم و تمام افراد درگیر را زیر یک سقف جمع کنیم. اگر چه هزینههای طرح به میزان قابل توجهی افزایش یافت، اما اکنون ساختاری داریم که میتوانیم چند ده هزار نفر را به خوبی و با کیفیت درست پشتیبانی کنیم.
۴- برای ضبط فایلهای رادیو مذاکره هم امکانات حرفهای خریداری کرده ام و از این به بعد اگر همسایهها روی سقف هم تیر آهن بریزند من میتوانم فایلها را با کیفیت خوب در زمان درست ضبط و ارايه کنم.
گاهی اوقات با خودم فکر می کنم اگر شما را نمی شناختم یا شما ایران نبودید و روزنوشته ها و متمم نبود، چه می خواندم؟! وقتی این تصور به ذهنم میاد، احساس غمگینی می کنم…
بهترین داشته من، آشنایی با شما، روزنوشته ها و متمم است.
ممنون که هستید و خدایا شکر
من همیشه تمایل داشتم در سمینارهای شما شرکت کنم … ولی به دلیل اینکه در اصفهان زندگی میکنم و حجم کارهایم زیاد است متاسفانه این امکان برایم ایجاد نشده
برایتان عزمی راسخ آرزومندم.شادزی مهرافزون.
سلام
متشکرم از اینهمه خوبی
مدتهاست میخوانمتان و فقط استفاده میکنم شرمنده که پیامی نمیگذارم.
فقط بدانید که من هم یکی از شاگردانی هستم که از نوشتههایتان درس میگیرم و بسیار بسیار ممنونتان هستم.
خیلی جاها دیدگاه های شما را قبول ندارم اما فکر کنم باید بدانید که از وقتی که در دنیای مجازی – با شما ومطالب شما آشنا شده ام احساسی از خوشحالی دارم که کسانی مثل شما هم درجامعه ما هستند و شمعی درتاریکی می افروزند به جای این که فقط به تاریکی لعنت کنند…. خیلی احساس خوبی دارم که دراین سرزمین و در میان همین مردم بدنیا آمده ام …. درمیان مردمی چون شما دلسوز و زحمتکش و با مطالعه و اهل تحقیق و کندو کاو – مثبت و زندگی گرا که درقلب این همه توفان و مانع و ناکامی ها و از همه بدتر منفی باف ها شمع خود را در باد روشن نگاه می دارید … درمیان مردمانی چون شما در میانه انبوه منتقدان صرف و طلبکاران و بدون کمک مغزهای فراری که هرچند مغزند اما مغزشان خطی بود والا با کمک همان مغزشان راهی برای ماندن و درست کردن کشورشان می یافتند و راهی دیار دیگر نمی شدند – درمیان خیل درس خوانده های بی سواد از ازل طلبکار – و درنتیجه – تا ابد گرفتار عقده های پیچیده – با شور وشوق و بدون نق نق و بدون بد بینی و تلخکامی و مهم تر از همه بدون طلبکاری و توقعات رایج – کاملا زنده و با نشاط عمیق زندگی می کنید و سپاسگزار از امکانات موجود – هرقدر ناچیز و محدود – زندگی می کنید. درمیان ادم هایی با روحیات شما ادم از به دنیا امدن دراین سرزمین سپاسگزار می شود و از زندگی دیگر جز زندگی واقعی- چیزی نمی خواهد ….