دیروز این فرصت را داشتم که به دعوت دوست بزرگوارم جناب آقای مهندس دهبیدی پور، ریاست مرکز کارآفرینی دانشگاه شریف، پس از استاد گرامیمان دکتر دورعلی و در کنار دوست خوبم فرزین فردیس، با ورودیهای جدید دانشگاه صنعتی شریف – که تنها چند روزی از ورود آنها به دانشگاه میگذشت – صحبت کنم.
برنامه تصادفاً همزمان با روز تولد من بود و بسیاری از بچهها هم – به لطف زندگی در خانههای شیشهای آنلاین – با وجود نداشتن آشنایی رودررو، میدانستند و به سبک خوشیهای دههی دوم زندگی، برایم آهنگ تولد را خواندند! هر چند که دیگر این روزها آنقدر بزرگ شدهایم که بیاموزیم خواندن این آهنگها، بیشتر ابزار شادی خواننده است تا محبتی به شنونده.
فکر میکنم برای بچهها، حرفهای ما نباید خیلی مهم یا جدی بوده باشد. آنها از این حرفها زیاد میشنوند. معمولاً هم مسیر خودشان را میروند. این ویژگی انسان است که همه چیز را دوست دارد خودش کشف کند.
غلط هم نیست. «باور» باید با «تجربه شخصی» شکل بگیرد و نه «تزریق بیرونی». سالهاست دیدهایم که تلاش برای «تزریق ایمان و باور و اعتقاد» چگونه جامعه را به سمت یک جامعه بیمار روانپریش، سوق داده است.
به هر حال، «پایان یافتن سی و پنج سال زندگی»، «بازگشت در غالب سخنران به سالن اجتماعات دانشگاه، همانجایی که هفده سال قبل، هیجان زده همچون خانهی آمال و آرزوهایمان، نگاهش می کردیم» و عنوان زیبای «مسیر آیندهی من»، همه و همه باعث شد تا برای من حس عجیبی تداعی شود.
حرفهای زیادی در ذهنم بود که دیدم حال و هوای گفتنش را ندارم. حرفهای زیادی هم گفتم که فکر نمیکردم بگویم. فرزین فردیس – وقتی کنار هم داشتیم برنامه پرسش و پاسخ را اجرا میکردیم – آرام در گوش من گفت: «محمدرضا! این آنارشیست بودن ما سینرژی هم داشته! اگر جایی قرار بود یکی از ما محافظهکارتر هم صحبت کند، نفر دوم او را تهییج کرده که تندتر حرف بزند!».
البته صحبتهای دکتر دورعلی هم بیتاثیر نبود. او که بت دوران تحصیل ما بود و هنوز هم استاد مسلم و محترم ماست و سوابق درخشانش در MIT آمریکا و دانشگاه شریف، اگر نگوییم استثنائی، باید بگوییم نادر است، در قسمتی از صحبتهایش گفت:
معیار موفقیت، نمیتواند پول باشد. یک هنرمند را مقایسه کنید که با دو جملهاش، جامعهای را تغییر میدهد و یک فرد ثروتمند با گرانترین خودرو، که هنگام حرکت در خیابان، پوست تخمهاش را روی زمین میریزد و جلو میرود. کدام موفق هستند؟ کدام تاثیرگذار هستند؟ کدام ارزشمند هستند؟ [تاثیرگذار بودن و موفق بودن و ارزشمند بودن و ثروتمند بودن، یک چیز نیست. چهار چیز مختلف است!]
خلاصه… اشتراک این سی و پنج سالگی و سالگرد تولد و خاطرات هفده سال قبل و صدای شاد کف و سوت زدنهای با مناسبت و بیمناسبت دانشجویان تازه وارد و عنوان «مسیر آینده من»، حرفهایی شد که هر یک از آنها را در حد یک جمله اینجا میآورم. ادعایی ندارم که اینها درست است یا حتی برای نسل جدید مصداق دارد. اما برای من خلاصهی این سالها بوده است. حرفهای بدون برنامه ریزی معمولاً صادقانه ترین حرفها میشوند:
* مواظب باشیم که تمام وقتمان در دانشگاه، با درس خواندن هدر نرود. دانشگاه محل زندگی کردن است.
* وسوسههای کارآفرین شدن، احساس شما را به کار کردن برای دیگران بد نکند. حتی کسی که یک موقعیت شغلی برای خودش دارد، کارآفرین است. او اگر خوب کار کند این موقعیت شغلی میماند و اگر بد کار کند، این موقعیت از بین میرود. همهی مردم دنیا، یا دزد هستند (و از دسترنج دیگران میخورند) یا کارآفرین. البته بعضی کارآفرینها بیش از یک موقعیت شغلی ایجاد میکنند.
* مهاجرت کردن به کشورهای دیگر و موفق شدن و ایجاد ارزش در آن اقتصادهای بزرگ، شبیه نصب یک پردهی شیک در یک کاخ گرانقیمت است. ماندن در اینجا و کار کردن، با وجود دردها و سختی ها، مانند ساختن خانهای کوچک در یک بیابان است. خودتان ببینید که کدام، حس بهتری به شما میدهد و انتخاب کنید.
* گول داستان زندگی آدمهای موفق را نخورید. همزمان با هر فرد موفقی که داستان خود را برای شما میگوید، هزاران فرد شکست خورده وجود دارند که هرگز موقعیتی در برابر دوربینها و رسانهها نخواهند داشت. فیلمهایی که از موفقیت یک معلول در مسابقات پاراالمپیک پخش میشود، نباید ذهن شما را خراب کند. این نوع داستانگویی، بیشتر توهم میسازد. نباید مشکلات و دغدغه های هزاران معلول دیگری را که هنوز مشکلات روزمره آنها حل نشده و از حمایت کافی جامعه برخوردار نیستند، فراموش کرد. ثروتهای افسانهای زاکربرگ و استیو جابز و موفقیتهای ریشه در گاراژ، باعث نشود که دهها هزار نفر دیگری را که در گاراژها ورشکست شدند و هیچ نامی از آنها ثبت نشد فراموش کنیم!
* تلاش مهم است. تلاش مهم است. تلاش مهم است. موفق بودن هزینهی سنگین دارد. قبل از اینکه موفق بودن را انتخاب کنید ببینید آیا دوست دارید هزینهاش را پرداخت کنید؟
* خودتان بیشتر از استاندارد و عرف کار کنید و همیشه آماده باشید که دیگران کمتر از عرف و استاندارد کار کنند. غیر از این باشد افسرده میشوید و از تلاش بازمیمانید.
* حرف هیچکس را جدی نگیرید. مردم حرف میزنند. نه برای موفقیت و رشد شما. برای اینکه نشان بدهند که وجود دارند و به خودشان «ثابت کنند» که آدم هستند! کسانی که نقد مردم را جدی گرفتهاند در گورستانها میان مردم خوابیدهاند و هیچ نامی و اثری و یادگاری از آنها نمانده. قهرمانان امروز مردم، کسانی هستند که دیروز، مردم را آدم حساب نکردند و فارغ از نقدها و حرفها و نظرات آنها، مسیر خودشان را رفتند!
* به درآمد رشتههای مختلف و تفاوت آنها فکر نکنید. شغلها بیشتر مثل سهام هستند. در هر رشتهای و شغلی، اگر ریسک بالاتر بپذیرید سود بالاتر و اگر ریسک کمتر بپذیرید سود و درآمد کمتری دارید. از بین اینها هم خوب و بد را بر اساس شخصیت خودتان و مدل ذهنی خودتان انتخاب کنید و نه توصیه دیگران.
* و آخرین حرفم اینکه: برای یک انسان هجده ساله در ایران، شریفی بودن یک افتخار است. اما به دهههای سوم و چهارم که وارد شویم، شریفی بودن فراموش میشود و شریف بودن است که به عنوان معیار موفقیت مورد ارزیابی قرار میگیرد.
نوشته هایتان دل را قرص میکند.
تولدتان هزاران بار مبارک
تولدت مبارک محمد رضا جان
معلم عزیز، تولدت مبارک. براتون قلبی مطمئن آرزو می کنم.
استاد عزیزم
معلم مهربون
دوست فهیم
همراه روزهای سخت
تولدت مبارک.
امیدوارم هر آنچه که می خواهید خدا بهتون عطا کند.
خوشحالی تان آرزوی تک تک ماست.
نمی دانم چرا روز تولدت را تبریک می گویند!
آیا آنها به تمامی آنچه در یک سال بر تو گذشت آگاهند؟
آیا در لحظه های تنهائی و سکوت شبانه، آن زمان که شهر خواب است و تو بیدارو بیقرار، کسی به یادت هست؟
آیا در میان این جماعت و هیاهوی کر کننده مدح و تمجید و ستایش ، گوشی برای شنیدن فریادهای خاموش و چشمی نگران بر درد عمیق نگاه مضطربت بر آینده ای مبهم هست؟
تو یک معلمی و فریاد می زنی “یک با یک برابر نیست” !
تو می گوئی به تمایز، تبعیض، طبقه بندی جامعه به خوب، بد، زشت، زیبا اعتقادی نداری …
اما امروز به عنوان یک شریفی متفاوت برای آنهائی گفتی که خودت، ۱۷ سال پیش همانند آنها برچسب تمایز بر سینه داشتی!
محمدرضا، چه بخواهیم چه نخواهیم ، جامعه به ما برچسب می زند. حتی خود تو گاهی به آنها اصالت می دهی…
می دانی، بعضی وقتها ازت می ترسم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از اینکه آنی نباشی که من شناختمش! اشتباه نکن حرف از مرید و مرادی و این داستان ها نیست، چون آدم این چیزها نیستم.
چون با تو به باورهایی رسیدم که شکستنش برایم بسیار گران تمام می شود!
البته …………………شاید…………………..مقصر تو نباشی!!!
باید بیش از این به باورهای خود پایبند می بودم تا حالا که از زبان دیگری ، با بیانی متفاوت و شیرین می شنوم، تاب هر چیز را داشته باشم!
.
.
می خواهم این روز را به خودم تبریک بگویم!!!
چون حدود یک سال است که با یک نگاه متفاوت و تفکر ناب و بدیع آشنا شدم…
سلام
چند دقیقه پیش داشتم به شهرزاد میگفتم که نتونستم به موقع به کسیکه دوستش دارم و براش احترام زیادی قائلم تولدش رو تبریک بگم. بهم گفت الان بگو گفتم دیر شده!
امید عزیز
من هم مثل تو میخوام این روز رو به خودم تبریک بگم.
از مهر ۹۲ تا مهر ۹۳ من هم بزرگ شدم.:)
سلام آقای امید
شما چرا فکر می کنید تبریک گفتن تولد یه کار مسخره ای (البته غیر مستقیم ) بنظرم هیچکس از اینکه مورد توجه قرار بگیره و اینکه ببینه دیگران به یادش هستن حتی در حد گفتن یه “تبریک” اگه خوشحالش نکنه ناراحتش نمی کنه .
به نظر میاد کمی هیجان زده و به اصطلاح عامیانه جوگیر این مطلب حماسی! رو نوشتید آقای امید! قسمتی از حرف هاتون رو که اصلا متوجه نشدم چون خیلی جسته و گریخته و غیر منسجم بود؛ در مورد بقیه ش:
اول اینکه مگه برای تبریک گفتن تولد کسی باید به تمامی انچه در یک سال بر او گذشته است!!! آگاه باشیم؟!! چه ربطی بین این دو تا مسئله وجود داره؟!
دوما ضمن اینکه خودم رو به عنوان مثال نقض سوال دوم و سومتون مثال میزنم(که خیلی شب ها آن زمان که شهر خواب است!!! )بنده تمام وقتم صرف مطالعه مطالب این سایت و فکر کردن در موردشون میشه و خب طبعا کاملا به یاد نویسنده ای که این همه مطالب رو در اختیار خواننده ش گذاشته هستم؛ و مطمئن هستم که من تنها مثال نقض این قضیه نیستم وخیلی دوستان خواننده این سایت مثل من یا خیلی بیشتر از من هم از مطالب استفاده میکنن چه شب چه روز! هم همیشه ممنون و به یاد آقای شبانعلی هستن! که البته در غیر این صورت هم باز ربطی به تبریک گفتن یا نگفتن نداره این مسئله!
سوما بله هم گوشی هست برای شنیدن فریاد های خاموش!!!(که البته من نه فریادی از ایشون دیدم نه خاموشی ای!!!) هم چشمی برای دیدن درد عمیق نگاه مضطربشون!(البته من نمیدونم نگاهشون واقعا مضطرب هست یا نه.)
چرا عادت داریم همه چیز رو اینقدر هیجان زده و تراژیک ببینیم؟! چرا احساس میکنیم هر کدوم از افراد متفکر و فعال دور و اطراف ما حتما قربانی و تنها و درک نشده و نگاه مضطرب! هستن؟! من نمیگم همه ادم ها ایشون رو میفهمن و قدر فعالیت های ایشون رو میدونن، ولی شخصا به عنوان کسی که واقعا دارم سعی میکنم از ایده ها و تجربیات و حرف های ایشون درس بگیرم، و تا جایی که میتونم به بقیه هم یاد بدم چیزی رو که یاد گرفتم, کاملا به خودم حق میدم ازین فرصت و بهانه روز تولد استفاده کنم و بشون تبریک بگم این روز رو…همین طور که به مناسبت های دیگه هم سعی کردم با ایشون حرف بزنم و حداقل این پیام رو برسونم که مخاطبشون به یاد و به فکرشون هست!
امید،چرا همیشه فکر میکنی،تو این خونه تو بیشتر از همه محمدرضا رو میشناسی و درک میکنی.
اصلا کامنتت رو درک نکردم.میخوای متفاوت مثلا عمل کنی،اما همیشه بقیه رو زیر سوال میبری.
میدونی این حرفهایی که در مورد محمدرضا نوشتی،بیشتر شبیه تصورات تو از محمدرضا هست تا شناخت تو از اون.
نام محمدرضا شعبانعلی رو اولین بار چند سال قبل از دکتر شیری شنیدم. با سرزدن گاه و بیگاه به نوشته هایش شخصیت فهیم و قابل قبولی از ایشون در ذهنم ساخته شد٬ خیلی از اوقات میدیدم مسائلی رو که در چالش با اونها بودم به شیوایی بیان میکنه و محتوایی برای فکر کردن در اختیارمون میذاره. جهت گیری های بی طرفانه در پاسخ به کامنت ها و ایمیلم احترامم رو به ایشون چند برابر کرد. سایت متمم اهداف آموزشی و دغدغه های اجتماعی محمدرضا رو به من نشون داد٬ خوندن نوشته هایی با عنوان ‘سبک زندگی من’ با وجود اینکه با یک جاهاییش کاملا بیگانه بودم٬ به خاطر تلاش و پشتکارش بار دیگه باعث شد خودم را مفتخرانه شاگرد ایشون معرفی کنم. اما مهمترین حال خوبم رو از این آشنایی روزی گرفتم که در کنفرانس “مذاکرات دشوار” دانشگاه شریف با تدریس محمدرضا شرکت کردم٬ اعتراف میکنم مهمترین انگیزه ام دیدار استادی بود که مدتها بود مجازی شاگردی اش را کرده بودم٬ بعد از اتمام کلاس میخواستم باهاش صحبت کنم٬ اصلا کلی حرف داشتم برای گفتن٬ اما فقط تونستم سلامی بدم و احوال پرسی٬ قطعا محمدرضا هزاران شاگرد ناشناخته مثل من داره٬ اما وقتی خودم رو معرفی کردم فروتنانه و صمیمی بود٬ انقدر جذب این رفتار شدم که تا خروج محمدرضا از ساختمون گوشه ای ایستادم و فقط رفتار بی تکلفش رو با بقیه میدیدم… محمدرضا شعبانعلی راست میگه٬ وقتی استاد خوبی داریم باید در کنار درسهاش حواسمون به حواشی رفتارش هم باشه….
محمدرضا جان پرگویی کردم تا در نهایت تولدت رو تبریک بگم٬ معتقدم تولد شما برای همه ی ما مبارکه 🙂
زاده شدن
بر نيزه تاريك
همچون ميلاد گشاده زخمي.
سفر يگانه فرصت را
سراسر
در سلسله پيمودن.
بر شعله خويش
سوختن
تا جرقه واپسين،
بر شعله خرمني
كه در خاك راهش
يافتهاند
بردگان
اين چنين .
اين چنين سرخ و لوند
بر خاربوته خون
شكفتن
وينچنين گردن فراز
بر تازيانه زار تحقير
گذشتن
وراه را تا غايت نفرت
بريدن.-
آه از كه سخن ميگوي؟
ما بي چرا زندگانيم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند
محمد رضا جان شریفی بودن و شریف بودن تو متن رو خیلی دوست داشتم
خوشحالم که هستی و تولدت بر من خجسته
دوست مهربانم محمد رضا
تولدت مبارک
از خدا میخوام که عمر با برکت و باعزت و از همه مهمتر سرشار از رضایت بهت عطا کنه
از خدا میخوام که به قلبت،روحت،جسمت و قلمت نیرو بده
استادی دارم که یکی از حوزه های تخصصی اش یادگیری الکترونیکی است، آنچه او طبق روند پیشرفت یادگیری الکترونیکی ( نمونه ای از آن را در سایت متمم میبینیم) پیش بینی میکند این است که در چند سال آینده “مدرک های تحصیلی ورق پاره ای بیش نیستند و تمام منابع و مطالب آموزشی تخصصی در اختیار همه میباشد”
به نظر منکه دیدن این روز فوق العادست… من روز رخت بربستن مدرک گرایی رو از کشورم جشن میگیرم و پیشاپیش اون روز روز رو به همه شما دوستان تبریک میگم.
بیاییم برای رسیدن آن روز تلاش کنیم!
راستی ذوق زده شدم! آخه منم دیروز تولدم بوووود!
تولدتون مبارک باشه…:-)
این جمله خیلی خوبه
عیب جامعه این است که همه میخواهند ادم مهمی باشند و هیچکس نمیخواهد فرد مفیدی باشد! *چرچیل*
داشتم به این فکر میکردم که محمد رضا چقدر خوب فهمیده اینا و اگه تعداد ادمای بیشتری به این جمله فکر میکردن چقدر دنیای بهتری داشتیم.
سلام
من وقتی صبح ها قبل از هرکاری به این خونه سرمیزنم احساس میکنم دوباره متولد میشم و انرژی میگیرم و مطمئنم کسی که این نوشته های زیبا را به ما هدیه میده،هر روز متولدمیشه…….فقط میتوانم بگویم سپاس استاد.
***********************************************
زندگی به یک مسابقه ی بزرگ دوچرخه رانی میماند که مقصد آن تحقق افسانه ی شخصی ماست.بنا به نظر کیمیا گران باستان افسانه ی شخصی رسالت حقیقی ما بر روی زمین است.
همه با هم راه می افتیم، با هم دوستیم و شور و شوق مشترکی داریم، اما هر چه مسابقه پیش می رود آن شادی اولیه جایش را به چالش های حقیقی می دهد.:خستگی، کسالت، تردید نسبت به توانایی ها پی می بریم که بعضی از دوستانمان در دلشان تسلیم شده اند. هنوز رکاب می زنند اما فقط به این دلیل که نمی توانند در وسط جاده توقف کنند؛ تعداد این افراد مدام بیشتر می شود درست کنار اتومبیل پشتیبانی(یا همان روز مرگی)رکاب می زنند با هم حرف می زنند و ظایفشان را انجام می دهند اما توجهی به زیبایی ها و چالش های جاده ندارند. سر انجام همه را پشت سر می گذاریم و بعد با تنهایی روبرو می شویم با پیچ و خم های ناآشنای جاده و مشکلات فنی دو چرخه مان در جایی بعد از تحمل چند بار سقوط و اینکه کسی نزدیکمان نیست تا کمکمان کند کم کم از خودمان می پرسیم آیا واقعا ارزشش را داشته؟
بله ارزشش را دارد. فقط نباید تسلیم شد. کشیش آلن جونز می گوید برای غلبه بر این موانع به چهار نیروی نامرئی احتیاج داریم:عشق ، مرگ ،قدرت، زمان
باید عشق بورزیم چرا که خدا به ما عشق می ورزد
باید از مرگ آگاه باشیم تا زندگی را عمیقا درک کنیم
باید برای رشد تلاش کنیم اما نگذاریم قدرتی که از راه به دست می آید فریبمان چرا که می دانیم این قدرت بی ارزش است
سر انجام باید بپذیریم که زندگی ما هر چند ابدیست در این لحظه گرفتار تار عنکبوت زمان است با تمام فرصت ها و محدودیت هایش
پس در این مسابقه ی منزوی دو چرخه رانی باید طوری رفتار کنیم که انگار زمان محدود است و باید برای ارزش گذاشتن به هر لحظه تمام تلاشمان را بکنیم در وقت لزوم استراحت کنیم اما به سوی نور الهی رکاب بزنیم و نگذاریم لحظات اضطراب ما را از پا در بیندازد
این چهار نیرو را نمی توان مشکلاتی دانست که باید حل کرد چرا که از اختیار هر کسی خارج است باید آن ها را بپذیریم و بگذاریم آنچه را باید به ما بیاموزند. چون رودجاری باش(پائولوکوئلیو)
سلام
استاد عزیر
تولدت مبارک
این جمله در چهارمین دهه زندگی ام کاملا قابل درک هست:
“به دهههای سوم و چهارم که وارد شویم، شریفی بودن فراموش میشود و شریف بودن است که به عنوان معیار موفقیت مورد ارزیابی قرار میگیرد.”
محمدرضای شریف، تولدت مبارک!
کاش کسی هم در دانشگاه ما دلسوز بود و این گونه نکات مهم را به ما می گفت که بعد از ۳سال دانشجویی و به فکر ارشد و زندگی خارج از دانشگاه بودن، با خوندن این متن در سایت شما افسوس سالهای گذشته را نمی خوردیم…
(دانشگاه گیلان)
سلام
تولدتان مبارک
جملات بسیار زیبای شما بسیار تاثیر گذار است باید که بارها باز نشر شوند تا همه بدانند ممنون
استاد عزیز
تولدتون مبارک باشه
همیشه از خدا به خاطر بودن شما و
از این که توی این دنیا کسی هست با حضورش به خیلی چیزها معنی بده ممنونم.
توی این مدت من و خیلی از دوستانم، با بودن شما زندگی کردن به معنای واقعی کلمه رو به چشم دیدیم.
از صمیم قلبم برای قلبی که زلالی و زیباییش غیر قابل وصفه، آرزوی شادی، آرامش و سلامتی دارم.
مبارک این زاد روز بر شما و بر ما
تولد شما را صمیمانه تبریک می گویم و صادقانه توشته های شما می خوانم و لذت می برم- خدا نگهدار شما باشد
ببخشید من این جمله رو متوجه نشدم ممکنه لطف کنید واسم توضیح بدید
خودتان بیشتر از استاندارد و عرف کار کنید و همیشه آماده باشید که دیگران کمتر از عرف و استاندارد کار کنند. غیر از این باشد افسرده میشوید و از تلاش بازمیمانید.
من برعکس از اینکه دیگران با تلاشی کمتر از من موقعیتی بهتر دارن هر روز افسرده تر میشم 🙁
حرف آخرتون، خلاصه تمام حرف هاي گفته شده تان بود
و آخرین حرفم اینکه: برای یک انسان هجده ساله در ایران،
شریفی بودن یک افتخار است.
اما به دهههای سوم و چهارم که وارد شویم، شریفی بودن فراموش میشود و
شریف بودن
شریف بودن
شریف بودن
است که به عنوان معیار موفقیت مورد ارزیابی قرار میگیرد.
اميدوارم ۱۰ سال آينده هم در چنين روزي در كنار شما باشم
مطمئنا ياسين اسفنديار ديگري خواهم بود در كنار الگو و استادي بزرگ، بنام محمدرضا شعبانعلي
محمدرضا جان هميشه شاد شاد شاد باشيد.
سلام استاد
خيلى خيلى ممنون که وقتتون رو در روز تولدتون به ما اختصاص داديد
فقط حيف که جوونى و شور و شوق بچه ها و آشنا نبودنشون با شما نزاشت اونطور که بايد از وجودتون و صحبتاتون استفاده کنيم
سللم
ای کاش این گفتگو دوستانه با تازه واردان شریف ، فایل صوتی داشت. چقدر شنیدنی بود
سلام تولدتان مبارک.از اینکه شمارا نقد کنم لذت میبرم حس بزرگی بهم دست میده همان حسی که در بالا امده
امیدوارم روزی برسه که “شریفی” بودن ارزش نباشه، کسی به رتبه کنکورش افتخار نکنه
چرا که به نظر من، این مسیر، این سازوکار گزینش، این آزمون، این کنکور، منطقی و عقلانی نیست.
سالهایی که باید صرف تقویت مهارت های واقعی و کاربردی یک شخص بشه، صرف تسلط بر مهملاتی بی خاصیت و سرکله کله زدن با کتاب تست و… میشه .
از نظر من تنفس در اتمسفر دانشگاههایی همچون شریف، اصطکاک با محیطی علمی و پویا،حضوردرکلاس اساتید تراز اول ایرانی،میتونه برای تربیت یک “متخصص” خیلی کمک کننده باشه، اما به خودی خود “ارزش” محسوب نمیشه.
چنین روزی هرگز برای یک «جامعه» نمیرسه. چنین روزی برای یک «فرد» میتونه برسه.
چون آموختهها خیلی قدیمی هستند.
خود شما اشتباهی در متن بالا دارید که به اندازهی اشتباهی که از اون نگران هستید، فاحش هست.
حضور در دانشگاههایی مثل شریف یا حضور در کلاس اساتید تراز اول، نمیتونه یک متخصص تربیت کنه. حتی شانس متخصص شدن رو کاهش می ده. چون اعتماد به نفس کاذب ایجاد میکنه و «توهم» دانستن.
آدمها یک روزی در مسیر زندگی میفهمن که بیسوادی و کم فهمی و کمبود اعتماد به نفس، باعث میشه که خودشون رو دکتر و مهندس صدا کنن.
آدمها یک روزی در مسیر زندگی میفهمن که کوچک بودن خودشون رو با بزرگ بودن دانشگاهشون جبران میکنن.
آدمها یک روزی میفهمن که «امروز به لجن کشیده شده» رو با «داستانهای دروغین از تاریخ پر شکوهشون» پنهان میکنن.
آدمها یک روزی میفهمن که «محدودیت در ادراک مفاهیم فیزیک» رو با «ادراک مفهوم محدودیت فیزیک» اشتباه میگیرند و متافیزیک خلق میکنند.
آدمها یک روزی میفهمن که…
اما «جامعه» هرگز این رو نمیفهمه. فرد اینها رو میفهمه. اونهم نه همه رو در یک مرحله.
جامعه (در فرهنگ های جمعگرا) بستری برای رشد قارچ گونه بیشعوری جمعی است…
جالب بود هم کامنت هم جواب مجمد رضا منم پوستر رو که دیدم با خوندن اون جمله و یک شریفی متفاوت اولین چیز یکه اومد تو ذهنم این بود که این شریف و شریفی بودن هم انگار شده یه برند و مردوم اون برند رو میخرن!!!!! دقیقا هم میخرنا!!!! مثل وقتی پول جمع میکنن تا یه لباس مارک بخرن !!!!!حالا هزینه ای که برای خریداین برند میدن با هزینه ای که برای خرید یه لباس مارک میدن متفاوته ولی در اصل و بیس یکیه البته نه همه و باید گفت حتی اون تعدادی هم که دنبال برند نیستن یک جورهایی با همون چوب زده میشن ….یا شایدم ذهن من که عادت به ساده دیدن و ساده کردن مسایل داره اینطور تحلیل میکنه…ولی یه چیزی خواستم بگم در رابطه با پاسخی که دادی و تعریفی که آوردی از جامعه در فرهنگ های جمع گرا یا Collectivism در مقایل individualism انگلیسیش رو نوشتم چون این دو تا معیاری هستن که خیلی از محققها برای بحثهای فرهنگی ازش استفاده میکنن….یکی از کسانی که که نمادی از individualism محسوب میشه و البته یکی از شعارهاش همین اهمیت دادن به Individualism در مقابل collectivism هست لیدی گاگا میباشد….اگر مصاحبه هاش رو گوش بدید به فلسفه ای که پشت این طرز اجراش و ظاهرش هست پی میبریم …
.جامعه در فرهنگ جمع کرا دقیقا یعنی همونی که نوشتی!!!!!!
این کلمه «بیشعوری جمعی» من رو یاد کتاب assholism خاویر کرمنت انداخت . پیشنهاد میکنم یه نگاهی بهش بندازین!
در دنیای مدرن و با بالا رفتن سطح آموزش ، درسایه ی این تفکر نادرست که سواد و آگاهی ،الزاما رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهد داشت ، بیشعورهای بسیار بیشتری تولید و به بهره برداری رسیده اند .تنها کافیست نگاهی گذرا به ایدئولوگ ها و نظریه پردازهان و حتی آدمکشهایی که از بطن دانشگاه های معتبر جهان رشد یافته اند و آمار قربانیان آنها بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود…دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سالهاست که بیشعورهای جهان متحد شده اند !
http://s1.picofile.com/file/6658545270/assholism_print_bigscreen.pdf.html
سمانه کتاب عالیی رو معرفی کردی ممنون
کاش دوستان کتاب رو حتما از کتاب فروشی تهیه کنن اگرچه نوشته صفحه اخر پی دی اف عالی بود :))
+
محمدرضا تو که به تشکر عادت داری پس هیچی!!! 😉
the wall
شاید چنین روزی هرگز برای یک «جامعه» نرسه، اما اگر «فرد»ی اینها رو فهمید و به اون روز رسید،احتمالا برای رسیدن به اون روز هزینه زیادی داده،پس دست کم میتونه، رسیدن به اون روز رو برای «افراد» دیگه کم هزینه تر کنه.
عمر مانند دستمال لوله ایست هر چه به پایانش نزدیک تر می شویم تندتر حرکت می کند(یادم رفت از کی بود).
من به جایی رسیده ام که احساس می کنم خیلی چیزها در دنیا دروغ است یا حداقل بی ارزش ( از جمله خودم و افکار و حرف ها و کارهایم). من نیز همچو جانداران دیگر می آیم و می روم و به فراموشی سپرده می شوم، ضمن آنکه هم اکنون نیز خیلی برای کسی مهم نیستم.
من هم همچو یک گربه یا گنجشک خواهم مرد. من هم صبح تا شب دنبال غذا و رفع غریزه هام هستم و نزدیک شدن به مرگ اگر چه گاهی فکر می کنم دارم کار مهمی انجام می دم، نه، صبح ها خیلی زود شب می شوند و هفته ها و ماه ها خیلی زود می گذرد.
امروز وقتی می گویند یک سال دیگر برایم خیلی طولانی نیست می دانم که خیلی زود می شود یک سال دیگر؛ در صورتی که قبلاً این گونه نبود( نظرات در چهل سالگی).
چقدر نا امید!!!
شعارنمی خوام بدم ولی یه جمله ای از شهید چمران براتون می نویسم شاید حالتون رو بهتر کنه
شهید چمران در پایین نقاشی شمع خود این جمله را نوشته بود: « من ممکن است نتوانم تاریکی را از بین ببرم، ولی با همه ی کوچکی ام، نشان دهنده ی فرق بین ظلمت و نور هستم»
سلام آقای داریوش
نمیدونم میتونم بگم که حرفات رو میفهمم یا نه.ولی شاید کمی ميفهممشون
اگه تا الان با کتابهای اروين يالوم آشنا نشده باشین.پیشنهاد میکنم ازش بخونین
شاید بعد از خوندنشون حس کنین که بیشتر دارین درک ميشين
داریوش عزیز.
فکر می کنم به تازگی مقیم این خانه شدی، اما در همین اندک زمان، خوب جای خودت را باز کردی ( ;
همانقدر که نگران هومن هستم ، مشتاق دیدن نام تو و نوشته ای صمیمی و آرامش بخش…
دوست من، زمان برای آنکه تلاش می کند ،متفاوت باشد زود می گذرد. بیا از خودمان زیاد توقع نداشته باشیم،
شاید رسالت من در این دنیا ، تنها خرید شاخ گلی است از کودک گلفروش در میان آهن و دود ، بیرحمی و بی تفاوتی !!
….
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه ایام دل آدمیان است…
” هوشنگ ابتهاج”
جمع بندی همه حرف ها و روش هایی که اشاره کردید، منجر به تمایز شما ، سبک ذهنی تون و سبک زندگی تون شده.
شاید عامل اصلی موفقیت آدمها تمایزشون باشه و اونچه اونها رو از بقیه متفاوت میکنه.
و البته متفاوت بودن برای هر فردی با توانایی های خودش و در شرایط خودش امکان پذیره.
سی و پنج سال جور دیگر زندگی کردن شده محمدرضا شعبانعلی .
به عنوان یه علاقه شخصی خیلی دوست دارم ببینیم در ده سال بعد و یا بیست سال بعد ، روز تولدتون چی می نویسید .
” -تلخ نیست که آدم فقط یک بار فرصت زندگی داره؟
-اگه اون جوری که می خواد زندگی کنه ، یک بار زیاد هم هست.
آدما یک عمر تلاش می کنن شاید یک روز اون جوری که می خوان زندگی کنن.
اون روز برای من سالهاست که شروع شده.”
وایلد مایند/وایتمن/محمدرضا شعبانعلی
خوشحالم و تبریک میگم که اون روز برای شما سالهاست که شروع شده.
سلام استاد عزیز و گرامی ،تولدتون رو از صمیم قلب بهتون تبریک می گم و براتون آرزوی سلامتی دارم.
یکی از دلگرمی های زندگیم ،سایت شما و دکتر شیری عزیز هستش،و یادگیری از آموزه هاتون،از زحمات شما بی نهایت سپاسگزارم.
تولدت مبااااااااارک محمد رضا جان
زيبا گفتي محمدرضا جان. خيلي زيبا، مثل هميشه…
من هميشه به اين فكر مي كنم كه …
آيا روز تولد هر آدمي ، يك سال به عمرش اضافه مي شه؟ … يا يك سال از عمرش كم مي شه؟! …
در هرصورت، مطمئنم كه روز تولد آدم هايي مثل تو، نويدبخش دنيايي روشن تره …
باز هم تولدت مبارك و اميدوارم روزهاي قشنگي كه پيش رو داري، هميشه و هميشه برات دوست داشتني و آروم باشه …