چه واژهی گنگ و محدودی است رابطه…
و چقدر این سوال کلی است که: «آیا هماکنون در رابطهای هستی؟»
«رابطه» فقط نشان میدهد که تو به کسی «ربط» داری! اما نوع ربط را نشان نمیدهد.
بعضی رابطهها مثل قهوهاند. هر از چندی، احساس نیاز به آنها میکنی و وقتی طعم آنها را چشیدی تا مدتها احساس نیاز در تو میمیرد. بگذریم از آنها که وقتی هوس قهوه میکنند، چند لیوانی قهوه میخورند. یکی پس از دیگری اما نه در یک کافه!
بعضی رابطهها مثل سلول انفرادی هستند. راه ورود دارند. اما راه خروج ندارند. وقتی در آن رابطه هستی، باید به دور از تمام دنیا، باشی و زندگی کنی. نمیدانی که در آن بیرون، حکومت تغییر کرده یا نه. میگویند در سلول انفرادی گاهی حتی به زنده بودن خود هم شک میکنی.
بعضی رابطهها مثل یک خانهی شیشهای هستند. همیشه به تو گفتهاند و خود نیز احساس میکنی که آزادانه در دنیا میچرخی. نخستین بار که به دیوار خوردی میفهمی که زندانی یک خانهی شیشهای هستی.
بعضی رابطهها مثل لباس هستند. کمک میکنند تا در میانهی جمع، عریانی خود را پنهان کنی. کمک میکنند که تو خود را ثروتمندتر، سادهتر، چاقتر، لاغرتر، زیباتر، شادتر، جوانتر یا مسنتر، از آنچه هستی نشان دهی. لباس وقتی از مهمانی به خانه بازگشت، زود میآموزد که جایگاهش در کمد لباسهاست، نه تخت…
بعضی رابطهها نیز، مانند هوا هستند. تا هستند دیده نمیشوند. اما نخستین لحظهای که نبودند، میتوانی نیاز به بودنشان را با تک تک سلولهای تنات لمس کنی.
و تو در بعضی رابطهها…
و تو در بعضی رابطهها مثل یک کفش هستی. به محض آنکه به مقصد رسیدند، در کنارهی درب ورودی تنها خواهی ماند و صاحب کفش به تنهایی وارد خانه خواهد شد…
و تو در بعضی رابطهها مثل یک موبایل هستی. احساس میکنی که مهمی و همیشه در دستان او. دیر زمانی طول میکشد تا بیاموزی که مهم «تو» نبودهای. بلکه «آنهایی» بودهاند که اتصال به آنان، از طریق «تو» ایجاد میشده.
و تو در بعضی رابطهها مثل یک نیمکت هستی. به مسافر تنخستهای که روی تو نشسته دل میبندی و میگویی: «این بار، او هم به من دل بسته است». و نخستین سرما یا گرما یا باد یا باران، دیر یا زود به تو اثبات میکند که «نیکمت» باز هم فریب مسافری دیگر را خورده است…
باقی را میگذارم تا شما بنویسید. داستان «بعضی رابطهها…» را و داستان «تو در بعضی رابطهها…»
(ببخشید که در یک مطلب قدیمی – صفحه ۱۵۳ – کامنت میگذارم)
بعضی رابطه ها …
بعضی رابطهها مثل گاز زدن یک هلوی آبدار است . اگر گاز خیلی عمیقی بزنی ، آسیب میبینی .
بعضی رابطهها مثل استند نمایشگاهی هستند ، شیک و خوش طرح و زیبا . ولی در واقع کارکرد اصلیشون اینه که همه آشفتگیها و خرت و پرت هایی که نمیخواهند جلو دید بگذارند را ، پشت این رابطهها قایم میکنند .
بعضی رابطهها مثل شراب میمونه . گسه ، تلخه ، تنده ولی گرمت میکنه . اگه تلخیاش را تحمل کنی خنده به لبهات میاره . باعث میشه از خودت و نگرانیهات بیرون بزنی و رها بشی .
تو در بعضی رابطهها …
تو در بعضی رابطهها مثل کراوات هستی ، هروقت مراسمی دارند و جشنی دعوتند میخواهند زشتی دگمهها و شکمهایشان را بپوشانی ، به محض اینکه جلوهگری شان تمام شد تورا به دور خودت میپیچند و در تاریکی رهایت میکنند .
تو در بعضی رابطهها مثل خودکاری . احساس خوبی داری که هر روز حرفهای دلشان را به تو میگویند تا برایشان بنویسی ، ولی انقدر برایشان کم اهمیتی که تو را به هرکسی قرض میدهند و وقتی جوهرت تمام شد و حرفی برای گفتن نداشتی ، به راحتی خودکار دیگری را تهیه میکنند تا حرفهای در گوشیِ خوشرنگتر و روانتری با هم داشته باشند .
تو در بعضی رابطهها مثل کنتور برق هستی ، تا وقتی برای کسی که تورا نصب کرده کنتور بندازی و خوش بچرخی ، هر ماه سر وقت به تو سر میزنند و به عددهایت اتکا میکنند و لبخند میزنند . ولی وقتی بعد از سالها فرسوده شدی ، در کنار کنتورهای پوسیده دیگر رهایت میکنند تا بپوسی و از بین بروی .
تو در بعضی رابطهها مثل پستهای . اگر بسته یا بیمغز باشی کاری با تو ندارند . اما اگر مغزی داشته باشی و خندان باشی مغزت را میشکافند و در خودشان هضم میکنند ، جوری که خودت هم نمیدانی وجود داری یا نه . آنها حتی پوستهات را هم دور میریزند تا هیچ اثری از تو باقی نمانده باشد .
تو در بعضی رابطهها مثل گنجشک گرسنهای در زمستان هستی . گنجشککی که حتی وقتی کسی از روی مهربانی هم میخواهد برایت دانه بریزد و از سرما نجاتت دهد ، بخاطر ترسهایی که از رابطههای قبلیات آموختهای از او فرار میکنی . درکاش برایت مشکل است که شاید او هم نیاز دارد به تو کمک کند تا خودش حس بهتری را تجربه کرده باشد .