رها جان.
مردم دنیا به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند. آنهایی که خطر میکنند و دنیا را می سازند و محافظه کارانی که در آن «دنیای ساخته شده»، زندگی می کنند.
آنها که خطر میکنند، همیشه متهم اند.
متهم به شکستن مرزها، متهم به شکستن قانون ها، متهم به شکستن عرف و حتی: متهم به شکستن خویش.
محافظه کاران به تو می آموزند که:
وقتی می خندی، این خطر وجود دارد که در دید دیگران ساده و نادان جلوه کنی.
وقتی گریه میکنی، این خطر وجود دارد که دیگران تو را ضعیف و احساساتی بدانند.
وقتی به دیگران نزدیک میشوی، این خطر وجود دارد که درگیر یک رابطه عاطفی شوی.
وقتی احساسات خود را آشکار میکنی، این خطر وجود دارد که «خود واقعی ات» را افشا کنی.
وقتی عاشق میشوی، این خطر وجود دارد که طرف مقابل، عشق متقابل نداشته باشد.
وقتی امیدوار میشوی، این خطر وجود دارد که وقایع زندگی، نا امیدت کنند…
نمی دانم میخواهی از کدام گروه باشی: اهل خطر یا اهل محافظه کاری.
اما دوست داشتم از گروه نخست باشی.
هر چند سختی هایش را می دانم.
همواره به عنوان یک «متهم» زندگی خواهی کرد اما بدان که همان محافظه کاران، زمانی که دنیای جدیدشان را ساختی، دنیایشان را چنان بدیهی و واضح فرض خواهند کرد که تو گویی، از نخستین روز، حکم خلقت بر همین منوال بوده است.
رها جان. دیر یا زود باید انتخاب کنی که در «ناحیه ی خطر» زندگی کنی یا «خارج از خطر»…
———————————————————————————-
پی نوشت کمی نامربوط: رهای عزیزم. کمی تاریخ را بخوان. خواهی دید که وجه مشترک تمام کسانی که مسیر تاریخ را تغییر داده اند، «سنت شکنی» بوده است و از طنز روزگار، پیروان آنان، در همیشه تاریخ، به جای آنکه به راه و رسم «سنت شکن بودن آنان» زندگی کنند، «سنت آنان» را معیار زندگی قرار داده اند…
غافلان
همسازند،
تنها توفان
كودكان ناهمگون مي زايد.
همساز
سايه سانانند،
محتاط
در مرزهاي آفتاب
در هيأت زندگان
مردگانند.
وينان دل به دريا افكنانند،
به پاي دارنده ي آتش ها
زندگاني
دوشادوش مرگ
پيشاپيش مرگ
هماره زنده از آن سپس كه با مرگ
و همواره بدان نام
كه زيسته بودند،
كه تباهي
از درگاه بلند خاطره شان
شرمسار و سرافكنده مي گذرد.
كاشفان چشمه
كاشفان فروتن شوكران
جويندگان شادي
در مجري آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند
در شبكلاه درد
با جاپايي ژرف تر از شادي
در گذرگاه پرندگان.
در برابر تندر مي ايستند
خانه را روشن مي كنند،
و مي ميرند.
(الف بامداد)
شعر بسيار زيبايي بود. فقط اميدوارم شما پايان شعر را تغيير داده و زنده بمانيد.
تا همه بتوانيم در خانه اي كه روشن كرده ايد از راز گل آفتابگردان بگوييم آقاي شعبانعلي عزيز….