پیش نوشت: از آنجا که برای بعضی دوستان عزیز، هر گردی قطعاً گردو محسوب میشود و این گونه دوستان، هر جا هر چیز گردی ببینند بلافاصله موضع خود را در قبال گردو یادآوری میکنند لازم به تذکر است که آنچه در اینجا به عنوان سیاه و سفید میگویم، با آن مفهوم سنتی که میگویند همه چیز را سیاه و سفید نبینید و طیف خاکستری را هم ببینید خیلی فاصله دارد. در واقع هر آنچه هست، صرفاً شباهت اسمی است.
مقدمه: چند وقت پیش احمدرضا نخجوانی در یک جمعی من رو مسخره میکرد که در دنیای محمدرضا، همه چیز به دو دسته تقسیم میشود: سفید و سیاه. فکر میکنم زمانی بود که داشتم مرگ سفید و مرگ سیاه رو میگفتم. نمیدونم. شاید هم استعفای سفید یا استعفای سیاه. شاید هم شورش سفید و شورش سیاه. درست یادم نیست. ممکن هم هست که آن موقع موضوع بحثم خشونت سفید و خشونت سیاه بوده باشه! به هر حال همین که الان نمیدونم سر کدوم بحثم با من شوخی کردند، ظاهراً تاییدی بر حرف احمدرضاست.
تاریخچه: اولین بار بحث سفید و سیاه را سالها پیش در مورد اعتیاد خواندم. سال هشتاد و سه یا چهار بود و میخواستم مطلبی در مورد اعتیاد به اینترنت بنویسم. آن موقع اینترنت مثل این روزها رایج نبود و افراد کمی به آن دسترسی مستمر داشتند. اما من نگران این روزها بودم و ده سال پیش یکی از نخستین مطالبی که در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم، نگرانیم از شکل گیری اعتیاد به اینترنت بود.
بگذریم. از میان مقالههایی که مرور میکردم دیدم که نویسندهای، در قسمت پایانی مقالهاش، چند جملهای نوشته که اگر چه کلمات را واضح به خاطر نمیآورم ولی پیام آن نوشته چنین چیزی بود:
اعتیاد به اینترنت میتواند حتی از انواع اعتیادهای شیمیایی شناخته شده خطرناکتر باشد. چون اعتیادهای شیمیایی دیده میشوند. جامعه هم نسبت به آنها نگرش بدی دارد. کسانی که به مواد شیمیایی معتاد هستند حتی شغل خود و زندگی خانوادگی خود را در معرض تهدید میبینند. به عبارت دیگر جامعه با بازخوردهای منفی تا حد خوبی اعتیادهای شیمیایی را کنترل میکند و این سیستم از حالت پایدار خارج نمیشود.
اما اعتیاد به اینترنت، جدی گرفته نمیشود. بخش عمدهای از جامعه آن را به عنوان اعتیاد قبول ندارند. گاهی اوقات حتی ممکن است تصاویر مثبتی مانند «به روز بودن» و «آنلاین بودن» و «مدرن بودن» به آن نسبت داده شود. این در حالی است که این اعتیاد رفتاری، دقیقاً میتواند اثرات محسوس فیژیولوژیک ایجاد کند. میتواند موجب از دست دادن شغل شود و حتی زندگی خانوادگی انسانها را از هم بپاشد.
اگر اعتیاد شیمیایی را اعتیاد سیاه بنامیم، اعتیادی که زود دیده میشود و جامعه با آن مخالف است و برای خود شخص هم تصویر نامطلوبی در میان اطرافیان ایجاد میکند، میتوان اعتیاد به اینترنت را اعتیاد سفید نامید. چون زود دیده نمیشود. جامعه مخالفت صریح – لااقل در حد اعتیاد شیمیایی – با آن ندارد. برای خود شخص تصویری تا آن حد نامطلوب ایجاد نمیکند. اما اثرات آن کمتر از اثرات اعتیاد سیاه نیست.
سه یا چهار سال بعد، در یک سمینار دیدم که یک روانپزشک در حاشیهی بحث خودش، در مورد الگوهای رفتاری انسانها بعد از طلاق و جدایی عاطفی حرف میزد. او گفت که: نشانههای افسردگی در این شرایط را به دو شکل مختلف میتوانید مشاهده کنید. یکی زیاد خوابیدن و خسته و فرسوده بودن و گریستن و سر کار نرفتن و لختی و بی حوصلگی. دیگری کم خوابیدن و بسیار پرانرژی بودن و بیشتر کار کردن و بیشتر مهمانی رفتن و قهقهههای مستانه و رقصیدنهای شادمانه.
در ادامه توضیح داد که:
متاسفانه نوع دوم خطرناکتر است. چون نوع اول را اطرافیان میبینند. نگران میشوند. حتی برای درمان فرد تلاش میکنند. اما در نوع دوم، همه فکر میکنند همه چیز عادی است. خوشحال هستند که عزیز دلبندشان، از جدایی لطمهی چندانی ندیده. خوشحال هستند که مثل همیشه و حتی بیشتر از همیشه کار میکند. خوشحال هستند که شاد و خندان است. آنها نامتعارف بودن این رفتار و افراطی بودن آن را نمیبینند. آنها نمیفهمند که فرد، از غمهای خود به رقصیدن فرار میکند و از تنهایی خود به میان جمع میگریزد و برای فراموش کردن غمهایش، ساعات حضور در خانه را کم میکند و در محل کار خودش را با کارها مشغول میکند.
این مکانیزمها اگر همراه با تلاش برای حل ریشهای مشکل باشد ایرادی ندارد، اما اگر اطرافیان همه فرض کنند که مشکل حل شده و فرد را رها کنند، او دیر یا زود اثرات این افسردگی را به شکل دیگری بروز خواهد داد.
شاید بتوان گفت این افسردگی دوم، از آن افسردگی سیاه نخستین، خطرناکتر است. چون دیده نمیشود و بازخورد منفی نمیگیرد.
به محض شنیدن این جملات، یاد آن مقالهای افتادم که در پایانش اصطلاح «اعتیاد سفید» به کار رفته بود. با خودم گفتم اگر آن نویسنده نازنین این روانپزشک دوست داشتنی را میدید، به او میگفت که: میتوانی این نوع دوم افسردگی را، افسردگی سفید نامگذاری کنی.
این مفهوم در ذهنم ماند تا یک سال بعد، وقتی با دوستان خوبم در بنیاد کودک آشنا شدم، خواستم برای معرفی آنها متنی را در نشریات بنویسم. آن زمان زلزله آمده بود و هر روز عکس کودکانی که آواره بودند منتشر میشد و همهی ما – از جمله خود من – به آنها کمک میکردیم. دیدم که چه جالب! اینجا هم همان ماجراست. زلزلهی سیاهی در کار است که همه میبینند و زلزلهی سفیدی که هیچکس نمیبیند. در آن زمان متن زلزله سفید را برای دعوت به کمک به بنیاد کودک و همهی موسسات خیریهای نوشتم که «نگون بختیهای سفید» را هم در کنار «شوربختیهای سیاه» میبینند و میفهمند.
زمانی در جمع دانشجویان صنعت نفت اهواز بودم و یکی از بچهها از من در مورد زندگی محافظه کارانه پرسید. چند دقیقهای صحبت کردیم و در آخر حرفم را برایش اینگونه جمع بندی کردم که: خدایی که من میشناسم، ما را به خاطر گناهان کوچکی که کرده ایم مجازات نخواهد کرد، اما باور دارم که ما را به خاطر هزاران کار خوب بزرگی که میتوانستیم بکنیم و نکرده ایم، بازخواست خواهد کرد.
همان لحظه اصطلاح «خطای سیاه» و «خطای سفید» در ذهنم شکل گرفت و آنجا برای بچهها در موردش صحبت کردم و بعد از آن این تقسیم بندی جدید هم به ادبیاتم اضافه شد.
مدتی گذشت و یک بار در صفحهی اینستاگرام خودم، جملهای را نقل کردم به این مفهوم که: «ما شاید حرفهای دشمنانمان را فراموش کنیم، اما سکوت دوستانمان را هرگز». دوست خوبم سپهر فریدی، در زیر آن جمله نوشت: همیشه دنبال اسمی برای این مفهوم بودهام.
من سریع یاد تقسیمبندیهای سیاه و سفید خودم افتادم و گفتم: شاید نام درستش خیانت سفید باشد!
امروز در دنیای من سیاه ها و سفیدهای زیادی هست. هر روز هم بیشتر میشود. سفید نه در برابر سیاه (که آن دوستان سطحی شتابزده، زود از طیفهای خاکستری هم نام ببرند). سفید به عنوان پوششی برای سیاه. چیزی که سیاهی را پنهان میکند اما از سیاهی آن نمیکاهد.
هر وقت مفهوم تلخی را دیدید مانند دزدی، خیانت، قتل، تجاوز، نفرت، تهاجم، توحش و …
از شما خواهش دارم: در همهی سالهای بعد اگر یاد من بودید، لطفاً یک بار پسوند سفید را به آن اضافه کنید و پنج دقیقه فکر کنید. اگر بیشتر از این هم به من لطف داشتید، بیایید اینجا و زیر این نوشته برای من هم بنویسید. دیدن درد، نیمی از درمان است. شاید بتوانیم اینجا آن را ببینیم.
پی نوشت: حدود سه سال پیش، به یکی از دوستانم که مرکز آموزشی بزرگی را مدیریت میکند، گفتم میخواهم هر آنچه را آموختهام، بنویسم و در وب منتشر کنم. یا حرف بزنم و ضبط کنم و منتشر کنم یا به هر شیوهی دیگری منتشر کنم. او به من گفت: محمدرضا. میدانی که دوستت دارم. این کار را نکن. تو امروز اگر چشم و گوشت را هم از دست بدهی، با تکرار همهی آنچه میدانی، یک عمر ثروت و سعادت را تجربه میکنی. دانش ما محدود است. اگر همهی آن را در دسترس دیگران بگذاری، خودت چه خواهی کرد؟ اینها سرمایههای توست. سالها برایش زحمت کشیدهای. هر ساعت تکرارش سر هر کلاس، برای تو صدها هزارتومان پول است. ما هیچکدام چنین کاری نکردهایم. اگر هم چیزی منتشر شده، تبلیغی است برای درسهایمان و مشاورههای سازمانیمان. تو هم نکن. بهتر است ریسک نکنی. هیچکس به تو نخواهد گفت چرا تمام آنچه را آموخته بودی ننوشتی. همان لحظه، یک لغت بود که در مقابل تمام آن وسوسهها که میشنیدم ایستاد: خطای سفید!
آقای شعبانعلی بسیار عزیز
ممنون از مطلبی که گذاشتین چقدر آدم خوشحال میشه وقتی می بینه یه موضوعی را که براش دغدغه بوده ،یک نفر بیشتر از خودش بهش فکر کرده و تجربه کرده و براش واژه های به این قشنگی و گویایی پیدا کرده.مرسی از دقت نظرتون .به نظر من هم این دسته بندی به قول شما سیاه و سفید خیلی کاربرد داره و فکر میکنم دلیلش پایین اومدن استانداردهای اخلاقی جامعه است که اونهم دلایل خیلی زیادی داره.
باز هم ممنون از اینهمه دقت و باریک بینی شما
زندگی
بازی سفید تا بازی سیاه
دوست
گاه همراهی سفید گاه خاکستری
معلم
فکر سفید
سلام
نمیدونم چقدر درسته
یک خطای سفید: اینکه خطای سفید دیگران برای من هم خطای سفید است …
توضیح:
حس کردم خیلی چیزا داره کورکورانه و تقلیدی میشه
هر کسی باید خودش جایگاه و اولویتهایش را بشناسد و نسبت به ان اگاهی داشته باشد
خیلی وقتا درون خودم یه سری سستی ها و خاموشی های سفید رو احساس می کنم. مثلا همین دیروز وقتی داشتم با وسواس خیلی زیادی سبک های مورد علاقه ی موسیقیم رو دانلود می کردم، یهو متوجه شدم تلویزیون داره درباره ی کشته شدن مردم توی یمن می گه و به خاک و خون کشیده شدنشون رو و بعد احساس کردم اصلا احساس غم نمی کنم! احساس زخم، احساس درد…؟! به هیچ وجه! البته شاید تقصیر تلویزیون باشه، اما شاید هم این یه خاموشی سفید اجباری باشه…
دقیقا همانند من ستوان اجباری رکن سوم ارتش که شدم مسئول برگزاری جلسات مختلف فرضی ، مقالات کشکی دست آخر روزنامه و … که قراره همش برای اعتلای سربازان اجباری نگون بخت باشه که فقط به صورت فرمالیته به بالا گزارش میشه جالبه نه؟ خیانت سفید یا که نه خیانت سیاه در کاور سفید؟
پس هم دردیم عزیر.
با سلام به همه دوستان خوب و شعبانعلی عزیز
این روز نوشته بسیار زیبا بود ، اما با نگاهی سطحی به پیامهای ارسالی ومتن مواردی بود که شاید تذکرش خالی از لطف نباشد :
۱- فرضیه ها و قالبها در بعضی از موارد کاربردی و بسیار به انتقال مطلب کمک می کند اما اسرار به اینکه تجربها را در این قالب (ظرف) نمایش دهیم ،شاید منجر به یاداشتها پیام دوستان عزیزمان که مثلا” نمونه ” تجربه سیاه ” و ” تجربه سفید ” (اقای محمد رضا به تاریخ ۲۵/۱۳۹۴ و ۸:۳۰ ب .ظ ) و یا ازدواج سفید ( سرکارخانم زهرا دانیالی ) بشود .
۲- البته چون من به هیچ وجه دوست خوبتان آقای احمد رضا نخجوانی را نمی شناسم هدفم دفاعی از ایشان نیست اما شاید مدل ذهنی ایشان کمی متفاوت با شما باشد وهدف نه تمسخر که برداشت شما را سبب شده بلکه با علم به اینکه ” هر گردی گردو نیست ” به اسرار شما در تایید یک قالب در موارد مختلف نقدی دارد شاید این دوست خوب شما هم مثل من این قالب در مواردی که مطرح کردید، را بسیار کاربردی بداند و باور داشته باشد که به انتقال مطلب بسیار کمک میکند ولی شاید نگران باشد که اسرار و تاکید زیاد موجبات تاثیر معکوس نتیجه شود .
و شاید چون همون عزیز و امیر و علیرضا داداشی گرامی در نهایت در جستجوی در یافتن مظروفی برای این ظرف به پینوشت بپردازند . که البته بسیار با ارزش است .
۳- از احمد رضا نخجوانی عزیز خواهشمند است که بعد از این مقدمه نه چندان کوتاه و تسطیح سطح ( با توجه به تلطیف بستر ) نظرش را در صورت امکان در استفاده ابزاری از قالب برای مظروف داشته باشیم که امیدوارم این پیام را در لا به لای این پیامها به دستشان برسد
۴- امید که محمد رضای عزیز در این شرایط سخت و دشوار هم از حساسیت و زودزنجی خود قدری کاسته و اینقدر ترد و شکننده نباشد که رمز و راز موفقیت انعطاف بیشتر با دوستان جانی است .
پیاپیش از غلط دستوری و املا پوزش می طلبم بعلت محدودیت وقت بدون کنترل ارسال شد
سلام محمدتقی عزیز.
وقتت بخیر.
اجازه بده در مورد کامنت نوشتن خودم توضیحی بدهم:
من -هم در اینجا و هم در متمم- همه ی نوشته های استاد و البته تعداد زیادی از کامنتها را می خوانم. برای چگونه خواندن هم با خودم قراری گذاشته ام : اینکه جدای از تامل بر محتوای نوشته و تلاش برای یافتن کارکردهای مختلف آن و مقایسه با آنچه در تجربیات یا در ذهن خودم دارم، به این هم فکر کنم که اگر قرار باشد بر مبنای این نوشته ای که می خوانم، یادداشتی بنویسم که به درونی سازی متن و البته یادگیری بیشتر آن کمک کند، آیا چیزی برای نوشتن دارم یا نه؟
این پرسش آخری، یکی از مهم ترین تصمیماتی است که طی دو سه سال گذشته گرفته ام. بقیه تصمیماتی که اشاره کردم به دوران کودکی و زمان مدرسه رفتنم بر می گردد.
به جستجوی پاسخ این سوال فقط در ذهنم می پردازم . چه بسا مواردی بوده که یادداشتم را در برگه ای که دم دستم بوده نوشته ام و نتیجه ای که خواسته ام را گرفته ام و تمام.
باور کن اصراری به کامنت نوشتن زیر پستی که می خوانم ندارم.
از طرف دیگر، محتواهای استاد جان را از جنس «کاربردی» می بینم نه «تحریکی برای نوشتن»، که اگر چیزی نداشتم بگردم و چیزی پیدا کنم و بنویسم.
معتقدم اگر چنین روشی داشته باشم، در حق استادم شاگردی که نکرده ام هیچ، ظلم به ایشان هم کرده ام.
البته شما دوست خوبم گفتی این کار من با ارزش است ولی چون گمان می کنم زیاد کامنت می نویسم، خواستم هم استاد عزیز و هم شما و هم بقیه دوستان بدانند که علت نوشتن من چیست. من دنبال «درونی سازی» هستم.
ارادتمندم دوست گرامی من.
برقرار باشید.
جناب داداشي عزيز
من از كامنتهاي شما همواره لذت برده ام و همان خطي كه در انديشه داريد را بدرستي در عمل پياده مي كنيد
موفق وپيروز باشيد
آقای داداشی
کامنت های شما جزء معدود کامنت هایی است که می خونم
همیشه یا چیزیی اضافه کرده و یا در فهم موضوع بهم کمک کرده
پاینده باشید
یه مثال سیاه و سفید ساده اما جالب از چند ماه قبل به ذهنم رسید.وقتی میخواستم موبایل بخرم ،دوست داشتم رنگش سفید باشه(بدون هیچ دلیل خاصی،فقط انتخاب کرده بودم.).ولی مدلی که من میخواستم فقط رنگ سیاهش تو بازارموجود بود؛منم مدلشو به رنگش ترجیح دادم و خریدمش.جالب اینکه اون مغازه ای که من گوشیمو ازش خریدم فقط کاور سفید برای این مدل داشت و دوستم که همرام بودگفت اینطوری خوبه دیگه همه،حتی خودت(!)،فکر میکنن گوشیت سفیده و سیاهیش اصلا معلوم نیست!وسوسه شدم یه لحظه و اونم خریدم!بعد اونایی که میدیدن میگفتن گوشیت سفیده؟؟ همه خیلی ساده سفیدیش رو “باور” کرده بودن.شد سیاهی سفید؛) اونجا بود که با خودم فکر کردم همه ی ما چه ساده گول یه ظاهر فریبنده رو میخوریم و چه بسیار سیاه هایی که توی این دنیا هستن که تنها به دلیل پوشش سفیدشون دیده نمیشن!و چون چشمان ما از دیدن این سیاهی های مخفی شده محروم هستن ،بی سرانجام، در جاهای دیگه بدنبال درمان دردهای “سفید” ما هستند..
مفهوم تلخی که الان به دهنم رسید ازدواج سفید یا همون “هم باشی” هست که اخیرا در کشورمون به تقلید از غرب رایج شده.( البته شرایط و فضای اینجا و غرب برای این نوع ازدواج خیلی متفاوته)که تبعات و آسیب های خیلی خطرناکتری نسبت به طلاق های قانونی برای اونا خصوصا زن ها وفرزندان این نوع ازدواج داره.
در مورد اون نقل قول و جوابی که در مورد زندگی محافظه کارانه دادی، یاد این جمله ها افتادم که البته فکرکنم با الهام از نقل قول معروف ادموند برک باشن.
Throughout history, it has been the inaction of those who could have acted; the indifference of those who should have known better; the silence of the voice of justice when it mattered most; that has made it possible for evil to triumph.~~Haile Selassie
Let not any one pacify his conscience by the delusion that he can do no harm if he takes no part, and forms no opinion. Bad men need nothing more to compass their ends, than that good men should look on and do nothing.~~~john stuart Mill
و در اخر هم ممنون که خطای سفید دوستت رو دیدی و همچنان دانشت رو صادقانه به ما انتقال میدی..
واقعا مرسی
به آگاهی های مفیدم افزوده شد
درود بر و معلم یک سال و چند ماه ی من
بابت حس قشنگی که بهم میدی تشکر
راستش داشتم به این فکر میکردم چقد سخت است که درمیان انبوه سیاهی بتوانی سفید زندگی کنی چقد سخت است
شاید سقید بودن در این جامعه گناه باشد چرا همیشه که بهت برچسب های مانند ساده لوح بودن می زنند.و ابته با همه سختی شیرینی خاص خود را دارد.
اما با خواندن قسمت گفته های روان پزشک یاد خاطره ای افتادم
یکی از بستگان راننده وانت است و به دلیل خسته شدن از بیکاری و نبود کار اسفند ماه به تهران آمده بود. او فیلمی از یک گروه از همکاران خود را به من نشان داده بود که که به دلیل بیکاری چند ماهه شروع به رقصیدن در کنار خیابان کرده بودند.راستش از هر عزاداریی برای من دردناکتر بود. میشد در چهره هایشان دردهای زیادشان را دید با یک لیخند مصنوعی بر لب.
سلام
از اینکه اینقدر سخاوت در به اشتراک گذاشتن دانسته هاتون دارید ممنونم.
با تشکر فراوان از استاد گرامی
حق با شماست
علم هیچوقت با انتشار و یاددادن کم نمی شود بلکه بیشتر و پر برکت تر هم می شود چون علم از جنس مادیات نیست
زکات علم انتشار آن است. حتی در مورد مادیات، پرداخت زکات باعث افزایش و برکت آن می شود
خود من هر وقت چیزی که می دانستم را به دیگران آموختم هم آن چیز را بهتر یاد گرفتم و هم مطالب دیگری برایم آشکار شد.
این پست رو چند روز پیش خوندم و تصمیم گرفتم به خودم یکم زمان بدم برای پیدا کردن سیاه و سفیدهایی که بیشتر به چشمم میاد این روزا. چه قدر ممنونم ازتون بابت معرفی این نوع نگرش. خیلی این پست برام تامل برانگیز و آموزنده بود.
دوست داشتم اینجا راجع به یکی از اونها بنویسم که این روزا خیلی برام مشهود تره و باهاش بیشتر درگیرم.
من به تازگی از پایان نامه ام دفاع کردم و این روزها به کرات این جمله رو از اطرافیان می شنوم که دکترا نمی خونی؟ حیف نیست؟ این همه زحمت کشیدی تا اینجا!!! انگار اصلا در سرنوشت آدما نوشته شده که یا ایها الدانشجو به بهشت نمی روید مگر آنکه دکترا بگیرید! برای اینکه بتونم تصمیم قاطعانه تری بگیرم تصمیم گرفتم با یه تعداد از دکترا دار ها (!) و دانشجوهای دکترا صحبت کنم. بعد از گپ های طولانی از لابه لای حرفهاشون این جملات خیلی هشدار دهنده بود. :
۱٫ این پسوند دکتر پشت اسمت می دونی چه قدر اعتبار برات میاره؟ کلی راه رو برات باز می کنه!
۲٫ وارد دانشگاه بشی اونقدر هم اذیت نمی شی چشم بهم زدی تموم شده. سال اولش واحد داری که مجبوری بری دانشگاه، بعد سه سال پایان نامه ات دیگه درگیر دانشگاه نیستی، یه موضوع ساده انتخاب کن که راحت هم باشی!
۳٫ هیئت علمی میشی! و این خودش یعنی امنیت شغلی، دیگه تا آخر عمر خیالت راحته!
من اینجا همه ی اینها رو خیلی کنایی نوشتم و شاید به نظر احمقانه بیاد که کسی با شنیدن این دلایل تصمیم به ادامه تحصیل بگیره اما اوج شوربختی سفید اینجاست که داره به کرات این اتفاق میفته، دقیقا به خاطر همین دلایل! ( دعوت می کنم شمارو به انجام تحقیق میدانی مشابه با چند دکترا دار دیگه!)
متن شما باعث شد بیشتر فکر کنم به بی سوادی سفید، ترویج بی سوادی سفید، تولید زباله سفید و دام سفید ادامه تحصیلی که نظام آموزشی ما پهن کرده و دروغ چرا؟ اعتراف می کنم بارها خود من هم بهش از همین زوایا فکر کردم! (مسمویت سفید!)
سلام آقای شعبانعلی
من بی نهایت خوشحالم که این متن را خوندم. و بی نهایت خوشحال تر که با شما آشنا شدم و از همه این ها مهم تر این که ممنونم از شما که دسترنج چندین ساله خود را در دسترس همگی قرار دادید تا چطور یاد گرفتن و زندگی کردن را از شما یاد بگیرند. مطلبی که نوشتید دغدغه من بود ولی من مثل شما از عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی برخوردار نبودم تا بتونم بدون تاثیر پذیری از محیطم به راهم ادامه بدم. واسه همین همیشه حس می کردم من اشتباه فکر می کنم و بقیه آدمها چون تجارب بیشتری نسبت به من دارند، بهتر بلدند که چطور با خیلی چیزها برخورد کنند و یا کنار بیایند. من معیار اکثر رفتارام دینم بود ولی هیچ وقت تلاشی برای درک دقیق ترش نکرده بودم واسه همین تو جامعه خیلی تعارض ها رو میدم و نگران میشدم. ولی الان با آشنایی با شما به یقین رسیدم که دغدغه هام اون قدر ها هم سطحی نیست. حس می کنم خدا شما رو خیلی دوست داشته که شما را وسیله قرار داده تا به آدم ها بهتر فکر کردن و بهتر زندگی کردن را یاد بدید.
واسه همین براتون بی نهایت آرزوی سلامتی، انگیزه، امید و تلاش می کنم.
بنظر من بدلیل وجود بستر ریاکاری و اهمیت یافتن ظاهر آراسته ، ما به سمت این نوع از نابهنجاری های سپید رفتیم
من چند ماه پیش این مفهوم (…. سپید) را بصورت جالبی در قرآن کشف کردم ولی واسش اسمی نداشتم!
کدام سوره است که تمام مسلمانان در تمام طول زندگیشان باید روزی حداقل ۱۰ بار آن را بخوانند؟ سوره حمد. موضوع این سوره چیست؟ ابتدا ستایش خداوند و بعد : اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولضالین.
پیشتر معنای این آیات اینطور به ذهنم تداعی می شد: خدایا ما را به راه آدم های خوب – و نه راه آدم های بد – راهنمایی کن. یعنی اون “ولضالین” را هم جزو همون مغضوب شدگان می آوردم.
ولی بعدها که بیشتر روی این سوره دقیق شدم فهمیدم خدا دقیقا بین مغضوب شدگان و گمراهان تفاوت قائل شده. یعنی آدم هایی که نه به راه راست هدایت شده اند و نه جزو مغضوب شدگان اند. ما شاید بین خودمان به چنین آدم هایی، آدم های معمولی بگوییم. ولی خدا آن ها را گمراهان می نامد و مجبورمان کرده روزی ۱۰ بار از افتادن به جرگه آن ها تبری جوییم.
شاید اینها همان کسانی اند که مرتکب دزدی سپید، خیانت سپید، خطای سپید و کوری سپید .. شده اند. شاید این ها مغضوب شدگان سپید اند
«تجربه سفید » «تجربه سیاه»
بعد از خوندن این متن واژه های خوبی برای تجربه های زندگیم پیدا کردم . همیشه بهشون میگفتم تجربه مثبت و منفی یا خوب و بد ولی چقدر سفید و سیاه بیشتر بهشون میاد : تجربه ای که باعث رشد میشه (سفید ) یا سیاه که باعث تخریب میشه ( البته از یه خورده نگاه عمیق تر هم تجربه سیاه تو طولانی مدت شاید و فقط شاید به تجربه سفید بشه بهش نگاه کرد و مفید بشه ).
چقدر تا الان با خیلی ها در مورد این قضیه بحث کردم که باید تجربه کرد همه چیز رو یا نه ! و فارغ از نتیجه بیشتر اوقات به تجربه ها توی زندگی به این مفهموم سیاه و سفید نگاه میکردم ( البته نه با این لفظ ) تجربه های سفیدی که با وجود رنج هایی که میاره نتیجه مثبت داره و تجربه های سیاه که …….
البته به نظر خودم سفید و سیاه بودن یجورایی به نحوه رفتار با اون تجربه و شخصیت و محیط و غیره نسبت به ادما متفاوت و نسبیه
در کل هم محمد رضا خیلی تشکر بابت این دو تا کلمه سیاه سفید !
همیشه کوری ساراماگو را شاهکاری می دونستم که می تونه علت وجودی خیلی از مشکلاتمون در شرایط حاضر را توضیح بده. اما نمی دونم از بی استعدادی من بوده یا هر چی، علت اینکه رنگ این کوری سپیده را درک نکرده بودم.
اینجا که داشتم کامنت ها را می خوندم، یکی به کوری ساراماگو اشاره کرده بود که یکدفعه جرقه ای تو ذهنم زده شد و کل متن محمد رضا توضیح علت رنگ سپید اون کوری شد. بعد ۵ سال از خوندن اون کتاب، درک کردم چرا کوری اونا سپید بود و چرا همیشه حس می کردم خودم و اطرافیانم کوری سپید داریم.
کوری سپید؛ بی سوادی سپید و مرگ سپید و تحقیر سپید و خیانت سپید و … را نمی بیند.
محمدرضا ممنون که دریچه ای را در ذهنم باز کردی
راستش منم همیشه دوست داشتم و حتی عادت کرده بودم که چیزایی رو که یاد میگیرم رو به بقیه هم بگم…یا حتی به یه عده بفهمونم فلان کارو ادامه بدن یا نه(البته نه مدل دستور دادن بلکه نظرمو میگفتم)اما مدتیه یه چیزی وسوسه کننده افتاده به جونم که اگه تجربه های تو فقط واسه تو درست بودن چی؟اگه تو فلان درسی که گرفتی رو اشتباه فهمیده باشی و اشتباه منتقلش کنی چی؟اون وقت اگه تصمیم و سرنوشت یه نفر بخواد به خاطر حرفای من که شاید اشنباه کرده باشم تغییر کنه چی؟نمیدونم
شاید این سوال و جوابای ذهنم چیزیه واسه انجام ندادن کاری که باید بکنم شاید یه وسواس سفیده!!!با این حال من هنوزم دوست دارم از تجربه هام و آموخته هام حرف بزنم اما شجاعتشو مدتیه گم کردم….اگه کسی مثل منه و راهشو پیدا کرده لطفا تجربشو بگه…
راستی آقای شعبانعلی این پستتون عااالی بود و ظریف☺
سلام دوست عزیز
شما مطلبی که یاد گرفتی رو درست بگو طرف مقابل باید آن را با شرایط خودش مطابقت دهد و تحلیل کند. به قول معروف شنونده باید عاقل باشد.
شاید زندگی ما،درس خوندن ما همگی نوعی رنگ و بوی سفید بودن را داشته باشد.
راستش ناراحت میشوم که به شما هم بگویم گاهی سبک زندگی شما هم رنگ و بوی سفید بودن دارد.
راستش آن جمله هم که در دانشگاه ما گفتید همیشه در ذهن من مانده و آخرین باری که با خود گفته ام که ای کاش این کار را می کردم یادم نمی آید.
ممنون استاد : یه بار هم از خودتون شنیدم که در مورد استعفای سفید و استعفای سیاه صحبت کردید و گفتید کسی که از شغلش ناراضی و دلزده شده در واقع استعفای سفید داده درسته کار میکنه و لی شبیه استعفاس همینطور هم در مورد طلاق سفید یا کارشناس ها بهش میگن طلاق عاطفی و طلاق سیاه صحبت کردید هر دوتاش نمونه های خیلی خیلی زیادی توی جامعه ما دارند که بیشماره واقعا .
به نظرم کارفرمایی که از کوچکترین فرصتی برای کم کردن حقوق کارمنداش به نحوی که خودش بتواند سود بیشتری ببرد استفاده میکند همان دزدی سفید است و چون خیانت در امانت هم کرده از دزدی سیاه هم بدتر است و چون به قول شما دیگران هم متوجه نمیشوند و این دزدی را تشخیص نمیدهند خطرناکتره و خودش هم توجیه میکنه که من باید جلو هزینه ها را تا حد امکان بگیرم .
کامنت قبلیم پاک شد و رفتم سیاست های کامنت گذاری را خوندم ولی متوجه نشدم که کامنتم جزو کدام یک از اون ۶ مورد بود به هر حال ممنونم و موفق باشید .
راستی دیشب حالم خوش نبود و فایل مسیر اصلی رو دوباره گوش دادم و دوباره زنده شدم 🙂
درود بر شما…درود بر نگرش شما. مثل آقای کلبادی عزیز، پی نوشت شما نقطه اوجی بود و من رو هم خیلی به فکر واداشت. سپاسگزارم
محمدرضا من یک عمر از خطاهای سیاه فرار کردم تا خوب باشم اما در این راه کلی خطای سفید مرتکب شدم. امیدوارم بتونم در ادامه مسیر زندگی خطاهای سفیدم رو جبران کنم. ممنون که در این راه راهنمای مایی.
سلام محمدرضای عزیز من چون بهت لطف دارم اینو نوشتم :))))
شاید مفهوم تجاوز سیاه و تجاوز سفید اینجا بکار بیاد:
تجاوزی که در خاک عربستان به دو نوجوان ایرانی شد شاید با این تقسیم بندی بشه گفت:
تجاوز سیاه: جریحه دار شدن غرور ملی (مخصوصا در برابر اعراب که بهشون خیلی احساس دوستی نداریم!)
و همونطور که میدونید از بدگویی به اعراب گرفته تا تحریم کردن خانه خدا رو باعث شد(یا شاید شدیم!)
تجاوز سفید: الان نمیدونم که اون دوتا نوجوون به دین و خدا چه احساسی دارن
شاید احساس ترسی که با خودشون خواهند داشت
از اون گذشته به نظرم به حریم اون دو نوجوون و خانوادشون هم از طرف مردم غیور با به اصطلاح اطلاع رسانی هم تجاوز شد!
و دوباره شاید بهتره بپرسیم چرا به ایرانی ها تجاوز کردن؟! و چه برهانی داره و چه دلایلی باعث ای رابطه ی نازیبا بین ما و اعراب مخصوصا عربستان شده!
من با خوندن این مطلب اولین مفهمومی که به ذهنم رسید جنگ سیاه و جنگ سفید و تفاوت اونهاست.به نظر من جنگ سفید نه تنها در مقیاس جهانی(که بیشتر جنگ نرم و جنگ سرد را به یاد ما می آره)،بلکه در هر حوزه ای حتی روابط ساده بین افراد(به شکل خفیفتر جنگ ومبارزه) وجود داره که طبعا علایم و علاجش سختتر و نیازمند تحلیل دقیقتریست.بنابراین می شه گفت موضع گیری در مقابل کسی که خصومت و دشمنی اش مسلم است به مراتب راحتتر از کسی است که دست دوستی با ما دارد.
اما قطعا مثالهای خیلی بیشتری از کاربرد این نگاه و تقسیم بندی در خیلی از حوزه ها وجود داره.
با سلام به دوستانم
۳ بار این متن رو خوندم و مثالهایِ خیلی زیادی در ذهنم گذشت .
ولی باید اعتراف کنم که بخشِ پی نوشت ، خیلی من رو به فکر واداشت . . .
سپاس
سلام
من اول اومدم سراغ نظرات دیدم شما سه بار خوندی اصلا بی خیال شدم .
سلام
اول اجازه می خوام از خودم دفاع کنم چون زمانی که سایتو باز کردم ۱ و نیم صبح بود و دیدم اگه مطلب این قدر سنگینه که شما ۳ بار خوندی من باید بی خیال برنامه های فردا بشم لذا مطالعشو به الان موکول کردم . عذر میخوام اگه بد برداشت کردین .
در مورد پی نوشت ۲ تا مطلب به ذهنم اومد :
۱) داستانی از کورش کبیر
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند مثل این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!
۲) مطلبی از ” محمد رضا شعبانعلی ”
آن ها که می آموزند و می آموزانند ، رشد می کنند
آنها که می آموزند و انبار می کنند تا به به موقع آن آموخته ها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند
دیر یا زود ،
با تغییر فصل و تغییر سلیقه باید لباس های قدیمی و بدون استفاده و کاربرد را کنار خیابان بگذارند و رها کنند .
برقرار باشید نه سیاه نه سفید آبی باشید
سلام هومن جان.
سلام دوستان عزیز.
من هم ترجیح می دهم به جای مصادیق سفید یا سیاه-که هنوز برایش وقت نگذاشته ام- در مورد پی نوشت بنویسم.
به نظر شما الان آن دوست هنوز هست و می بیند که استاد ما از آن چه به سختی و گرانی آموخته، فایل صوتی و تصویری و متنی و …. منتشر می کند و خیلی ارزان و بیشتر رایگان در اختیار ما شاگردانش قرار می دهد و البته الان ثروتمند است؟
شاید«دانش محدود» معانی متفاوتی دارد.
برقرار باشید.
مرسی محمدرضا جان. فکر خیلی خوبیه… اینکار باعث میشه همونطور که خودت هم گفتی دردها رو بتونیم واضح تر ببینیم و شاید بتونیم درمانی براشون پیدا کنیم.
با این اوصاف پس میشه این رو هم گفت:… طلاق سیاه (چیزی که کاملا مشهوده) و طلاق سفید (همون طلاق عاطفی که از نظر دیگران مشهود نیست) …
راستی… چه کار خوبی کردی که آخرین پست های سایت انگلیسی و سایت متمم رو در ستون چپ روزنوشته ها نمایش میدید. دیدنشون در این خونه، حس خیلی خوبی بهم داد. این خیلی خوبه و باعث میشه در هر زمان، کاملا در جریان اون سایت ها باشیم و هیچ کدام از اون نوشته ها و مطالب خوب رو از دست ندیم…:)
“سفید به عنوان پوششی برای سیاه که چیزی از سیاهی آن نمی کاهد”بنظرم مصداق بسیار آشکار این تقسیم بندی در زندگی روزمره هریک از آدمها جریان داره…در حقیقت تموم حرفها و افکار و اعمال سیاهی که آدمها خواسته یا ناخواسته با سرپوش سفید انجامش میدن….وقتی بیشتر بهش فکر میکنم احساس میکنم بعضی از سرزده های روزمره هستن که نه میشه سیاهی درونیش را اثبات کرد و نه پوشش سفیدش را انکار….
همیشه با نوشته هات یه بینش تازه واسمون ایجاد میکنی که نگاه کردن به زندگی از اون منظر هم خیلی سخته هم خیلی شیرین…..
ممنون بابت تموم اون سختی های شیرین….
Man be shakhse kheyli oghat khata haye sefide khodam ro mibinam ama mitarsam ke kare dorost ro a jam bedam
mesle duste shoma. .
سیاه : کاملاً مخالف جامعه حرکت کردن (هر کاری بقیه کردند, عکساش را من انجام میدهم!)
سفید : کاملاً موافق جامعه حرکت کردن (هر کاری بقیه کردند من همان را انجام میدهم!)
خیلی عالی بود… ممنون از استاد عزیز
وقتی رفتارها و اعمال خودم رو مرور میکردم، احساسم این بود که بهترین داور نزد ما برای تشخیص خطاهای سفید، وجدان انسانها است. شاید بهتر باشد به وجدانمان مراجعه کنیم که فردایی هم برای شرمندگی و یا شرمساری نباشد…