فایل جدید رادیو مذاکره، خود نمونه یک مذاکره شده است! به لطف دوستان عزیزم، احمدرضا نخجوانی (مدیر عامل شاتل)، امیر تقوی (مدیر مجموعه ساعی گروپ)، پویا شفیعی (مدیر عامل درمان یاب سلامت پویا) توانستیم یک شب جالب و به یاد ماندنی داشته باشیم.
اختلاف نظرها کم نبود و به نظرم همین اختلاف نظرها، گفتگو را شنیدنی تر میکند.
فایلهای رادیو مذاکره، برای هر کس میتواند ایدههای جدیدی داشته باشد. برای من هم چنین بود. حرفهایی که مطرح شد، نظرهای مشترکی که با دوستانم داشتم، اختلاف نظرهایی که وجود داشت، همه و همه برای من ایدههای جدیدی بود تا در آینده بتوانم فعالیتهای خودم را اصلاح کنم و توسعه بدهم.
تنوع ایدهها به حدی است که هر کس احتمالاً با بخشهایی از گفتگو موافق بوده و با بخشهای دیگر اختلاف نظر خواهد داشت. ما این را از نقاط قوت رادیو مذاکره میدانیم که نظرات مطرح شده در آن، الزاماً منعکس کننده نظرات صاحبانش نیست و اختلاف نظرها در آن حذف و سانسور نمیشوند.
امیدوارم که این گفتگو، همچنان که برای ما الهام بخش و آموزنده بود، برای شما هم ایدههای جدیدی به همراه داشته باشد.
پیشنهاد: دوستانی که میخواهند بحث کنند و کامنتی بگذارند، لطف میکنند اگر قبل از اینکار لینکهای زیر را بخوانند:
* قوانین کامنت گذاری در روزنوشتهها
* در یادگیری، جستجوی مثال نقض هنر نیست، جستجوی مصداق مهم تر است
* یادگیری در مواجهه با تناقض به وجود میآید.
توضیح آخر اینکه: آنچه در این دو ساعت میشنوید، گفتگوی بیش از صد و پنجاه هزار ساعت سابقه کار، دور یک میز است. انتظار زیادی نیست اگر خواهش کنم که قبل از نوشتن کامنت در رد یا تایید یا حمله یا دفاع، حداقل یک ساعت تامل کنیم.
این را عمداً میگویم. چون خودم در فضای احساسی این بحث بودهام و میدانم که وسوسهی حرف زدن و نظر دادن، قبل از فکر کردن و تحلیل کردن، در چنین گفتگویی کم نیست.
لینک دانلود قسمت اول رادیو مذاکره (کیفیت بالا)
لینک دانلود قسمت دوم رادیو مذاکره (کیفیت بالا)
لینک دانلود قسمت اول رادیو مذاکره (کیفیت پایین)
لینک دانلود قسمت دوم رادیو مذاکره (کیفیت پایین)
از سمت راست به چپ: احمدرضا – پویا – محمدرضا – امیر
———————————————————————————————
[…] در آینده به استراتژیست محتوا تبدیل شوم. من بخشی از آن کامنت را اینجا نقل می […]
سلام به همه دوستان و هم اندیشان عزیز
بعد از یک هفته سنگین کاری با روزی ۱۰-۱۲ ساعت کار ( آدم اینجا روش نمیشه جلوی محمدرشا به روزی ۱۰ ساعت بگه کار کردن !! ) امروز رو تصمیم داشتم کامل استراحت بدم به ذهنم ! حین انجام کارای روزانه وسوسه شدم که به این فایل ها که قبلا هم یه بخشیش رو گوش داده بودم گوش بدم، شروع به گوش دادن همانا و به قول سهیل رضایی مبتلا شدن همان D:
بعدش از گوش دادن اومدم کامنت بذارم که دیدم اینجا هم داستان خودش رو داره ! ( به دوستان پیشنهاد می کنم حتما حتما حتما کامنت های آقای شعبانعلی رو زیر این پست بخونید ) خلاصه امروز کلا ذهنم درگیر این اتاق از این خونه ی دوست داشتنی بود .
واقعا بحث جذابی بود و قطعا چندین بار دیگه گوشش می دم. واقعا این ۱۵۰ هزار ساعت تجربه ای که محمدرضا میگه در بحث به چشم می خورد.
ازونجایی که بنا بر این شد که ما هم نظراتمون رو بگیم تا بحث و فرآیند یادگیری تکمیل بشه دوست داشتم نظرم رو درباره صحبت اساتید محترم بیان کنم. البته لازم می دونم این رو هم بگم که این انتقادم چیزی از احترامی که برای این عزیزان قائلم کم نمی کنه، مطالب بسیاری ازشون یاد گرفتم و خیلی پیش اومده که توی این چند ماهی که با رادیو مذاکره آشنا شدم رفرنس دادم به صحبت های این عزیزان . به خصوص احمدرضا نخجوانی عزیز، که حتی قبل از شناختنش با استفاده از سرویسشون به این پی برده بودم که چه تیم مدیریتی خوب و با دقت نظر بالایی پشت این مجموعه قرار داره…
با گوش دادن به این فایل ها چندتا موضوع به ذهنم رسید که دوست داشتم اینجا مطرحشون کنم، فارغ از اینکه جوابی بگیرم یا نه شاید باعث بشه که به یه دید جدیدی تو بعضی موضوعات برسیم.
موضوع اولی که به نظرم خیلی بولد بود و به نظرم دوستان بهش بهای کافی رو نمی دادند موضوع جذب و مدیریت منابع انسانی بود. توی بحث ها خیلی کلی صحبت می شد. به نظر من یه مشکلی که وجود داره اینه که ما میایم “کارمند” استخدام می کنیم و فضای “کارمند”پروری ایجاد می کنیم و انتظار داریم که این افراد تغییر هویت بدهند و تبدیل به افرادی با مسئولیت پذیری و راندمان یک کارآفرین بشوند !!
واقعا کنجکاوم بدونم کدوم یکی ازین عزیزان سیستمی برای جذب نیرو استفاده کرده که افرادی با روحیات خاصی که انتظار داره رو جذب کنه !! مگر نه اینکه اگر ما نتیجه ای غیر از نتیجه ی معمول می خوایم باید دست به عملی غیر معمول بزنیم ! پس چرا این دوستان انتظار دارند افرادی با روحیات جدید که با مکانیسم های نخ نما وارد سیستم های قدیمی بزک شده میشن راندمانی مظابق میلشون داشته باشن ؟!
توی این سال ها یه تب استارت آپ افتاده تو کشور ما ( و البته بقیه دنیا ولی خوب ما طبق معمول جوگیرتریم ! ) مگر نه اینکه بانی اکثر این استارت آپ ها از نسلی هستند که شما از دستشون شاکی هستید، دقت کنید کاری به دسته ی آدم های تنبل، خیال پرداز و …. ندارم. در مورد افراد ریسکپذیر پر کاری صحبت می کنم که بر روی ساعات کاری و بعضا سرمایشون ریسک می کنند !
سروران عزیز من ! چرا شما در جذب و تربیت این نیروها موفق نبودید ؟! این افراد بیرون شرکت های بزرگ خیلیاشون ناکام می مونن و با سرخوردگی وارد فاز بعدی کاریشون میشن و شما هم افرادی محافظه کار رو استخدام می کنید که اون خصوصیات مد نظر شما رو ندارند !
شما میگید که مدرک یه برگه است که توی دانشگاها فروخته میشه ولی کدوم یکی از شما عزیزان براتون موقع جذب نیرو مدرک ارزشی نداره ؟! یا مکانیسمی وجود داره که استثناهایی در این زمینه قائل بشه ! ( این رو صرفا به عنوان یه نمونه از حالات خاص بیان کردم و قصدم گرفتن باگ نیست ! )
یه موضوع دیگه بحث خودکار به دستیه ! به نظرم این دیدگاه واقعا درست نیست ! نه ازین بابت که بگم منطقی نیست و ظالمانه است و ازین داستانا ….. ازین بابت که اگه خودکار الان به دست شماست یه دلیل اصلیش بحث زمانه و خود به خود ۱۰ سال دیگه نسبت فعلی برقرار نخواهد بود ! پس به نظرم بهتره دید کمی از حالت شاگرد و استاد به شکل تعامل در بیاد !
یه موضوعی که به نظرم خیلی می تونست توی این جلسه، بحث رو جذاب تر کنه حضور یک دهه شصتی یا حتی هفتادی بود . یه مشکلی که وجود داشت به نظرم این بود که همه عزیزان در کل از یک طیف بودن و این باعث میشد همه یک دید کلی داشته باشند . یکی یه خاظره تعریف می کرد بقیه هم آه می کشیدن که آره ما هم همین داستان رو داشتیم…. و ما خیلی کم داستان رو از سمت مقابل شنیدیم توی این دو ساعت .
موضوع دیگه ای که به نظرم باید بهش توجه بشه اینه که این دوستان عزیز انتظار دارن که گام اول از طرف مقابل برداشته بشه . میگن که ما ببینیم نیرو اون شاخص های ما رو داره، ما هم هواشو داریم. چطور توی جامعه ای که اینقدر شاخص های اخلاقی کاری توش پایینه انتظار دارید که کارمندتون سرمایه ی غیر قابل بازگشتش ( زمان ) رو خرج کنه در حالی که شما به سختی سرمایه قابل بازگشتتون ( پول ) رو بهش چسبیدید !! ( عذر میخوام از لحن تندم، امیدوارم به قول محمدرضا جایی که دارم بهش اشاره می کنم دیده بشه نه نوک انگشت ) ( یه پانوشت هم برای این بندم باید اضافه کنم که من سیستم شخصیم با این بند مطابقت نداره و به شخصه بر مبنای اعتماد تو کار پیش میرم و تمام انرژیم رو میذارم ولی حقیقت اینه که نمیشه از همه این انتظار رو داشت ! )
این رو هم بگم که من در حال حاضر هم کارمندم هم کارفرما و هم خویش فرما ! البته اندازه کاریم با دوستان اصلا قابل مقایسه نیست ولی صرفا ازین باب عرض کردم که خیلی از فرمایشات دوستان درد بنده هم هست و واقعا با خیلی از مطالبی که گفته شد موافقم و نکات آموزشی زیادی برای من داشت، صرفا سعی کردم توی کامنتم دید طرف مقابل این عزیزان رو بیان کنم، ولو اینکه دید شخصیم نباشه .
ببخشید که پر حرفی کردم …. در آخر هم واقعا از محمدرضای عزیز ممنونم که بستری رو فراهم کرده که بتونیم با این بزرگواران مستقیم هم اندیشی و صحبت کنیم .
سلام …
امشب خسته و دلتنگ و البته بی خواب بودم. دلم میخواست صدای بشنوم راهبر سی و یک سال عاشقیم به سکوت سرنوشت پیوسته…
خاطره خوبی از شنیده هایم از احمدرضا نخجوانی و محمدرضا شعبانعلی دارم. گوش جانم را در نیمه های شب نرسیده به سحر به جمعتان نشاندم. شاید بهتر از همه جمع استاد شعبانعلی سخن به میان آورد او محکم از واژه همدلی انسانی کلام به میان آورد و امان ذهن طالب من لیست ۱۳+۱ مهندس نخجوانی شد. و آن دوستان که سخن به حاشیه و خاطره بردند.
الان آرام هستم و امیدم در ادامه مسیر عاشقی سیب سرخم افزون
سپاسگزارم *شاد و موفق بمانید. *
صحبت فوق العاده بود اما جای پدیده دهه. ۷۰ ی ها خالی بود.
محمد پیام بهرام پور پرچم هفتادیا رو بالا نگه داشته
سلام بر دوستان عزیز واقعا از خواندن مطلب استاد شعبانعلی و نقطه نظرات شما لذت بردم عالی بود ممنون
رادیو مذاکره برایم همیشه ذوق و شوقی بهمراه دارد و تداعی کننده این است که محمد رضای عزیز برایم فرصتی ایجاد کرده تا من دوباره وادار به فکرکردن بشوم. از این بابت تشکر ویژه دارم از محمد رضا که این مجال را بی دریغ در اختیار من و هزاران نفر دیگر قرار می دهد تا متوسط جامعه از سطحی بالاتر برخوردار شوند. به عنوان فردی با ۱۶ سال سابقه کاری، که از سطح کارشناس شروع کردم و تا امروز که در پست های مدیریتی مشغول می باشم و بر حسب اتفاق متولد دهه پنجاه هم هستم ، با این شنیدن این فایل ، خواستم بعضی موارد را با دوستانم به اشتراک بگذارم.
با سپاس از احمد رضا نخجوانی عزیز که ۱+۱۲ موردی را که می تواند منجر به پیشرفت کارکنان نسل بعد شود را یادآوری نمود.اما به نظر می رسد ماحصل گفتگو، به گونه ای که بیانگر قضاوت مستقلی از هر دو منظر (کارفرما و کارمند) باشد طرح نشد. در این میان تنها محمد رضا امکان و فرصت مطرح کردن نقطه نظرات کارکنان را داشت و این نوع نگاه را می توان به معلم بودن وی نسبت داد که برایش فرقی ندارد شاگردانش کارفرما باشند و یا کارمند .
شاید آنچه در لایه درونی گفتگو ها شاهد آن بودم ، نگرش برخی از دوستان حاضر در جلسه بود که گویی در عرصه کسب و کار، متقاضیان کار و کارمندان خود را به هماوردی می طلبیدند . بیان این جمله به دفعات، که مصاحبه استخدامی داشتیم و کارمند فوق العاده ای نبود. آیا به دلیل اینکه ذهن خاطرات تلخ را بیشتر به یاد می آورد، دوستان از معمولی بودن و ضعیف بودن متقاضیان کار یاد می کنند یا واقعاً شرایط حاکم بر بازار کار همین گونه افتضاح است؟ تو گویی در این میان یافتن یک کارمند واجد شرایط همچون یافتن دری نایاب است در اعماق اقیانوس . مطلبی در متتم به نام ((پیگمالیون ،تاثیر تصویر ذهنی شما بر واقعیت )) خواندم که لوینگستون بیان کرده : (زمانی که یک مدیر به اشتباه فکر میکند کارمندش ناتوان است، زخمهای سنگینی را روی روح و جان او میگذارد که عزت نفس کارمند و تصویر ذهنی که او از خودش دارد تا سالها آسیب میبیند. در مقابل،زمانی که یک مدیر فکر میکند کارمندش توانمند است، اعتماد به نفس کارمند افزایش مییابد، توانمندی و خروجی کاری او زیادتر میشود و شاید بتوان گفت ماجرای پیگمالیون برای کارمند تکرار میشود).
همانطور که دوستان دهه ۵۰ به یاد دارند ،ما در جامعه ای پرورش یافته ایم که در آن ترس از ترکه معلم ، مدیر، ناظم ، پدر و…. همواره به عنوان یک اصل جدائی ناپذیر بر زندگی مان سایه افکنده است و بیان جمله ” متاسفانه! خودکار دست من است”چه چیزی را می خواهد در ذهن شنونده تداعی کند ؟
در جای دیگر موضوع ” حدود اختیار” است و دوست عزیز می گوید( من در نهایت برنامه و روش خودم را به اجرا می گذارم )و خطاب به کارمند ناراضی به او یاد آور می شود که در نهایت من پای ضمانت نامه را امضا خواهم زد و اگر خیلی اصرار داری بیا و خودت ضمانت نامه را امضاء کن و کار را انجام بده . به نظر می رسد این پاسخ تنها به برنده شدن مدیر کمک می کند تا متقاعد شدن کارمند ،ضمن اینکه امضاء ضمانتنامه ها از مسوولیت های تعریف شده مدیر عامل و اعضاء هیات مدیره میباشد.
اگرچه شاخص های غیر قابل انکاری برای موفقیت هر یک از بزرگواران حاضر در جلسه وجود دارد ،اما انتظارآن می رفت که بجای جهت دادن مسئولیت ها و کمبود ها به سمت کارمندان ، با نگرش سیستمی موضوعات را درسطحی وسیعتر مورد تحلیل قرار می دانند. کما اینکه توجه به موضوع مذکور را می توان در تمامی نوشته ها و فایل های صوتی محمدرضا دید .
در انتها از محمد رضا ی عزیز درخواست میکنم در صورت امکان به موضوعاتی به شرح زیر نیز بپردازد
– منافع و مضرات مدیر مالک
– تناقض عدم مسئولیت پذیری کارکنان در شرایطی که مدیران خود از دادن اختیار سرباز میزنند ،
– نبود نگاه بلند مدت مدیران بطور عام و مدیر مالکان به طور خاص در ایران (بررسی دلایل ماندگاری شرکتهایی که بیش از ۵۰ سال سابقه حضور در بازارها را به صورت فعال دارند)
در پایان مجدداً از تمامی دوستانی که در تهیه این فایل صوتی زحمت کشیده اند کمال تشکر را دارم
سلام
ممنون بابت تهیه این فایل زیبا و مفید. خیلی نکات آموزنده ای برای منو نسل من داشت. خدا قوت
آقای تقوی:
شما وقتی یه موضوعو به کسی تذکر بدی،دولتی یا خصوصی بستگی به حال طرف داره.کلا جامعه سیستم الله بختکی را پیش گرفته…
دقیقا زمانی که کاری به مجموعه نداشته باشی مدیر میگه چرا بهم نگفتی، و وقتی بهش بگیم میگه من خودم میدونم و به تو ربطی نداره.مشکل از مدیر همون بخشه،در واقع مدیران هر بخشی هستن که ارزشها را برای کارمندان و نیروهای زیر دست خود تعریف میکنن…
بعد نیست مطلب بازاریابی تویوتا رو تو نت سرچ کنید و بخونید و ببینید این در واقع خود مدیر هستش که به نیرو انگیزه میده و برای کالا و خدمات خودش ارزش قائل میشه…
وقتی یه نیرویی میگه باید حقوقمو دو برابر کنی و تو داری به م کم میدی،باید ببینی مترش از کار و حقوقش چیه؟اصن شاید شما ۲ برابر که ههیچ،شاید بتونی براش ۳ برابر کنی،این در حالیه که شما باهاش بتونی حرف بزنی و تعامل کنی.جامعه جالبی نداریم،ولی اگه مدیران بتونن کارها رو کنترات به نیروهای زیر دست بدن و اونارو آزاد بزارن،خیلی به نیروها،و در واقع به مجموعه کردن،اما مشکل اینجاس که همون مدیرای امروزی هم هنوز براساس خط و خطوط ثابت و خشکی پیش میرن!!lمطالب زیادی تو این زمینه میشه گفت،اما به صورت مختصر و مفید نظرمو گفتم.امیدوارم که بی احترامی نشده باشه:)
امیدوارم جوابهای خوبی برای کامنت من داشت ه باشید:)
با تشکر smhm76
سلام دوست عزیز
دقیقا با نظرت موافقم ،چون خودم این معضل رو دارم.
متاسفانه بعضی از مدیران ،فقط اسم و نشان مدیریت دارند و در عمل به هیچ اصولی پایبند نیستند.
شاد باشید
سلام استاد عزیز . ممنون بابت این فایل . ولی بعد از گوش دادن این فایل و خوندن کامنت خودتون توی ین پست یه سوالی منو درگیر کرده . از یه طرف توی فایل بحث شد که دانش خودتون رو با بقیه به اشتراک بذارید و از طرف دیگه شما در کامنت خودتون گفتید که همیشه چیز هایی رو یاد گرفتید که شما رو با بقیه متمایز کنه و در انحصار خودتون باشه. نمیدونم چرا احساس میکنم این دو تا با هم متناقضه .ممنون میشم در مورد این مساله یه کم نوضیح بدید .
ممنون
احسان جان.
قبل از اینکه جواب کامنت تو رو بدم، باید چند تا تشکر ازت بکنم:
اولین تشکر به خاطر اینه که بهم یادآوری کردی که این رو توضیح بدم. گاهی وقتها، ما مفروضات ذهنی خودمون رو عمومی فرض میکنیم و توضیح نمیدیم و یه جورایی میشه نقطه کور ذهنمون. الان که تو برام نوشتی دیدم که من بخشی از دیدگاهم رو تا حالا ننوشتم و همین میتونه اصل مفهوم رو ناقص یا متضاد منتقل کنه. بنابراین تشکر اول بابت توضیح خواستنت.
دومین تشکر به خاطر اینکه باعث شدی این بحث رو در کامنت روزنوشتهها مطرح کنم. بهترین جایی که شخصیترین گفتگوها رو میشه داشت کامنت روزنوشتههاست. بعضی چیزها رو نمیشه به صورت پست منتشر کرد. چون خیلی شخصی هستند. در شبکههای اجتماعی هم که نمیشه حرف زد چون جای فکر کردن نیست. اینجا هم تا به بهانهی کامنتی نباشه، بعضی حرفها رو نمیشه زد.
سومین تشکر هم به خاطر لحن بسیار حرفهای کامنت توست. امروز لحنهای کارآگاهی خیلی فراگیر شده. انگار مچ یک نفر رو گرفتهاند و پیروزمندانه میگن: آهان! تو که اونجا این رو گفتی چرا اینجا اون رو گفتی؟ سریع بیا توضیح بده! الان فهمیدیم که الکی گفتی و شعار دادی و …
تو خیلی نرم و حرفهای مطلبت رو نوشتی. کاش همه مون یادبگیریم و همینطوری بنویسم.
*****************************************************************************
از اینجا به بعد خیلییییییی شخصیه. اگه حوصله یک گپ و گفتگوی خیلیییییییی شخصی با محمدرضا رو ندارید و دوستش نیستید و صرفاً یک خواننده گذری هستید، لطفاً نخونید. لطفاً. لطفاً. لطفاً. هم اعصاب خودتون خرد میشه هم من!
*****************************************************************************
به قول این کتابهای مذهبی:
اما بعد…
آنچه اینجا میگم صرفاً سلیقه شخصی و خیلی دقیقتر بگم، اعترافات شخصیه.
اولین نکته اینکه: من یک آدم به شدت رقابتی هستم. در حوزههایی که برام مهمه. برای من مهم نیست که خونهام بزرگتر از تو باشه. یا ماشینم گرونتر از تو. اما در حوزهی دانستن و مطالعه کردن، اونهم در زمینه های مورد علاقهام به شدت رقابتی هستم.
مثلاً به حوزه علوم رفتاری و استراتژی علاقه دارم. تحمل ندارم که تو بیشتر از من در این حوزه چیزی بدونی یا بلد باشی! اگر در یک جمع باشم و ببینم تو حرف میزنی و بخش عمدهای از حرفهات برام جدیده و نمیدونم، دیوونه میشم! حالم بد میشه!
اینجا یک روش متعارف در فرهنگ ما هست که میگیم ساختمون بلندتر از ما باید خراب شه تا ما بلندترین ساختمان شهر باشیم.
مردم در این حالت، تلاش میکنند نقدت کنند. ازت ایراد بگیرند. پشت سرت بگن که بابا یه چیزی حفظ کرده میگه و خودش هم نمیفهمه و …
این قطعاً سبک من نیست.
من اول از همه میام ازت تشکر میکنم. بعد تحسینت میکنم. بعد هر جا نشستم از تو تعریف میکنم و از سوادت میگم و اینکه پای حرف تو چقدر چیزهای تازه یاد گرفتم. بعدش اینطوری بیشتر دردم میاد و بهم فشار میآید که تو چرا انقدر میدونی!
حالا انرژی کافی برای مطالعه و یادگیری و فکر کردن ایجاد شده. شبانه روزی میشینم و میخونم. پیش هر آدمی که بتونم میرم و یاد میگیرم. اگر بدونم کتابی در یک نقطه دنیا منتشر شده که راجع به این موضوع نوشته حاضرم به جای بیست دلارش، یک میلیون تومان پول بدم و یکی برام امروز از یک جای دنیا بیاره یا خودم برم هواپیما سوار شم برم بخرم برگردم و بخونم! حتی اگر این پول رو از هزینه روزمرهام بزنم!
(راجع به قدیمها حرف نمیزنم! نزدیکان من میدونن. من چند ماه پیش استانبول بودم و یکی از برنامههام این بود که لباسهام رو از اونجا بخرم. ناگهان یک کتابفروشی خوب دیدم! سه میلیون تومن کتاب خریدم و با جیب خالی و بدون یک سوغاتی یک ریالی برگشتم تهران. مجبور شدم بعدش تا مدتی کت و شلوار نخرم چون بودجهاش سر شش هفت تا کتاب صرف شده بود!)
همه اینها رو گفتم که بگم من هم رقابتی هستم و اگر در حوزهای علمی که برام جذابه و اهمیت داره، ببینم کسی خیلی جلوتره، دیوانه میشم و سریع برای کاهش یا حذف این فاصله تلاش میکنم! اما نه با حذف دیگران. با بالا بردنشون.
نکته دوم. یکی از روشهای پیشرفت و یادگیری سریع رو، به اشتراک گذاشتن میدونم. ببین. فرض کن من یک فیلم خیلی خیلی خوب راجع به مارکتینگ پیدا کنم. یه روش اینه که فیلم رو نگه دارم و به هیچکس ندم. بگم این فیلم میتونه مزیت رقابتی ایجاد کنه. احتمالاً خیالم راحت میشه و خودم هم نمیبینمش!
یه روش هم اینه که از فردا صبح اون فیلم رو کپی کنم و به همه بدم و پیشنهاد کنم ببینند.
حالا خودم میدونم که اگر شب بشه و فیلم رو نبینم، کس دیگری هست که قبل از من فیلم رو دیده.
پس با دقت و انرزی بیشتری فیلم رو میبینم. تجربه هم بهم نشون داده که بقیه فیلم رو یا نمیبینن یا دیر میبینن. آدمها قدر چیزی رو که مجانی و راحت پیدا کنن، نمیدونن.
به عبارتی من پیشتاز بودن رو نه در انحصار، بلکه در پیشرو بودن میبینم و به خوبی هم میدونم که این نوع پیشرو بودن رو باید هر روز و هر لحظه براش تلاش کنی. اگر متوقف شی چیزی باقی نمیمونه.
من امسال شش شهریور سمینار پیامها در مذاکره داشتم. دوستانی که ایمیلهای من رو میگرفتند میدونند که حدود یک ماه قبلش، یک ایمیل زدم و لینک تمام اسلایدها و جزوات و کتابهای مذاکرهای رو که داشتم و هر آن چیزی که در هر کلاسی درس داده بودم، برای همه فرستادم. حتی مطلبی مثل کلاس گفتگوهای دشوار که فقط برای پنجاه نفر گفته بودم و یک بار درس داده بودم.
بعد به همکارانم گفتم: خیالم راحت شد. هر چیزی رو تا امروز میدونستم همه میدونن! حالا برای یک ماه بعد، باید شش ساعت حرف جدید بزنم. حرفهایی که امروز خودم هم نمیدونم چه خواهد بود!
نتیجه رو حدس میزنی. من حرفهای جدید زدم. اما بعید میدونم آدمهای زیادی اون کتابها و اسلایدها رو خونده باشند!
الانم اگر نگاه کنی متمم چنین وضعیتی داره. من و دوستان همفکرم، هر آن چیزی رو که یاد میگیریم بلافاصله اونجا منتشر میکنیم. ایدهی متمم که چهارشنبهها برای کاربران ویژه متمم ارسال میشه خبرها و نکات مهم همون هفته و همون روزه. به عبارتی کسی که متمم رو میخونه با کسانی که متمم رو مینویسند، در حد چند ساعت اختلاف دانش داره! اما این ما رو نمیترسونه. ما رو وادار میکنه که سریعتر حرکت کنیم.
خلاصه ماجرا اینکه:
من فکر میکنم پیشتاز بودن، به عقب نگه داشتن دیگران نیست. بلکه استفاده از فرصت عقب مانده بودن فکر و دیدگاه دیگرانه. عقب ماندگی خودخواسته اونها. عقب ماندگی ناشی از تنبلی یا دیرباوری اونها.
سال ۱۳۷۸ که من کتاب المان محدود به کمک Ansys رو نوشتم، تنها کتاب بازار ایران بود. کتاب سال هم شد. روزی که آخرین صفحه کتاب تموم شد، آخرین جملهی سوادم رو راجع به Finite Element توی اون نوشته بودم. در اون مدت به شرکتها هم کمک میکردم با این مفهوم آشنا شن. پروژه انجام میدادم. پول هم میگرفتم. درسش هم میدادم. اما دو سه سال طول کشید تا FE به صورت کاربردی (و نه اون مطالب مزخرف تئوریک بدون کاربرد) در ایران رایج شه و یادگیری Ansys و Catia و CAD/CAM و سایر تکنیکهای اون روزها، چیزی بشه شبیه Autocad و Photoshop
بعدش رفتم سراغ حوزه استراتژی.
روند رایج SWOT بود. خوب یادم هست که در موسسه بهار استراتژی درس میدادم و مدل ذهنی استیو جابز رو میگفتم و میگفتم که SWOT به درد ما در شرایط ناپایدار نمیخوره. ما باید نگاه Resource Based و منبع محور داشته باشیم.
دانشجوها نامه جمع کردن که مطالب به درد نخور میگه و این آقای آمریکایی (اون روزها استیو جابز مثل الان معروف نبود در ایران) کی هست که اینقدر ازش مثال میزنه و SWOT رو هم لابد بلد نیست که نمیگه! خلاصه، درس استراتژی رو از من گرفتند و کسانی اومدند که SWOT رو خوب بلد بودند!
من هم به سراغ شرکت خودم و شرکت دوستانم رفتم و تلاش کردیم استراتژی رو اونجور که میفهمیدیم انجام بدیم که دستاوردهای مادی و ارتباطات گسترده امروز من، حاصل اون سالهاست.
بعدش ماجرای مذاکره پیش اومد.
اون زمان همه میرفتن این مهارتهای فروش یاد میگرفتن و دوستانی بودند که با آموزش اینکه جوراب سفید با کت شلوار سیاه نپوشید پولدار شدند و جالب اینجاست که هنوز هم همونها دارند آموزش میدهند و یک سری عقب افتاده هم حرفهای اونها رو میشنوند.
من در این زمینه کار کردم و حدود چهار سال، هر شب نشستم و کتاب نوشتم و منتشر کردم و آموزش دادم، اما مردم اون زمان هنوز نپذیرفته بودند که مذاکره اینقدر مهمه. کلی طول کشید تا در دوره های MBA دانشگاهی و دورههای MBA آزاد، مذاکره درس شد.
از سال ۸۴ که سر کلاس ارتباطات ما، یک قسمت یک ساعته از یک درس پنجاه ساعته رو به مذاکره اختصاص دادند تا سال ۹۲ که خودم توی همون دانشکده چهل ساعت مذاکره درس دادم، هشت سال گذشته بود!
بعد دیدم علاقمندان مذاکره زیادند. رادیو مذاکره رو منتشر کردم و کتابهای مذاکره و علوم مرتبطش رو هم نوشتم و چاپ کردم و خودم به سراغ حوزهی بعدی رفتم.
من همیشه باورم رو در همون لحظه میگم اما علاقه و باور به اون کمه.
الان دو ساله که دارم خودم رو تکه تکه میکنم که پول و ثروت و رشد و موفقیت، در استراتژی محتواست و ایران باید به جای نفت، محتوا صادر کنه و کسانی که استراتژی محتوا میفهمند، ثروتمندان چند سال آینده ایران و جهان هستند و خدایان شبکههای اجتماعی (مثل سیستروم و زاکربرگ) پنج سال دیگر باید در مقابل خدایان استراتژی محتوا، سجده کنند. همچنانکه واتسون در برابر گیتس و استیو جابز این کار رو کرد و گیتس و استیو جابز زمین بازی رو به زاکربرگ و سیستروم و رید هافمن واگذار کردند و این روندی است که همچنان ادامه دارد.
اما یک سر به متمم بزن! مطالب متمم که چند ده هزار بار خوانده میشوند و مطلبی داریم مثل مسیر پیاده روی که چهارصد هزار بار خوانده شده!
سری استراتژی محتوا رو من خودم در متمم مینویسم.
یک بار نوشتم که عصر محتوا شروع شده. از قطار توسعه عقب نمونیم
http://www.motamem.org/?p=4045
بعدش مطالب مختلف و دیروز اومدم نوشتم: Brands As Publisher
http://www.motamem.org/?p=6761
باور میکنی که در سایتی که رتبه ۱۵۰۰ ایران رو داره و هر مطلبش چند ده هزار بار و چند صد هزار باردیده میشه، مطالب استراتژی محتوا، هزار بار هم بازدید نمیشه؟
حالا صبر کن چند سال دیگه که لیسانس استراتژی محتوا اومد و فوق لیسانس و دکتراش هم اومد و مردم فهمیدند که این حوزه با حوزه رسانه فرق داره و با لایک خریدن در اینستاگرام فرق داره و با بنر زدن در سایتهای پربازدید فرق داره و با پول دادن و تولید مشارکتی برنامه پایش فرق داره و با وبلاگ نویسی فرق داره و با سئو فرق داره و ربطی به حوزه IT نداره که چهار تا Developer بیان راجع بهش حرف بزنن. یک فلسفه است برای فهمیدن دنیا و برای کسب و کار و برای زندگی…
ببین میرن قلمچی پول میدن که در کنکور رتبه بالا بیارن برن دکترای استراتژی محتوا بگیرن! و بعدش هم مثل الان، هی رزومه برای من بفرستن که استخدام شن (چند روز پیش یکی میگه من دکتر … هستم مشکل مالی دارم برای پرداخت ماهیانه هزینه متمم! کلی خندیدم به مدرکش که اینقدر بی خاصیته براش. اگر زمین میشست اوضاعش بهتر بود!)
اون روز من احتمالاً دنبال یک چیز دیگه هستم که الان نمیدونم چیه.
پس من تلاش میکنم. اطلاعات رو هم همون لحظه با بقیه به اشتراک میگذارم. دانستهها رو باید به بیرون و به سمت بقیه پرت کنی که بتونی به سرعت بیشتر جلو بری. درست مثل موشک که سوختش رو به عقب پرت میکنه و خودش به جلو پرت میشه.
و ناباوری و دیرباوری و کندباوری مردم و تنبلی اونها در به روز بودن و نگاهشون به روندهای گذشته به جای توجه به روندهای آینده، همیشه فرصت رشد و پیشرفت رو فراهم میکنه.
این روند تغییر نمیکنه. گذشته نگر بودن و محافظه کار بودن، حاصل مسیر تکامل انسان و همه حیواناته. آینده نگری یک استثناء غیرطبیعی است…
محمدرضا اگه بگم مطلبت حرف نداشت اصلاً حق مطلب رو ادا نكردم!
آره واقعاً ما همه دنبال تمايز هستيم ولي راه متمايز شدنمون بيشتر وقتها راه نادرستيه،شايد بشه گفت راه غير انساني (يه نوع تنازع بقا)(بخور تا خورده نشي)
واقعاً از راه متمايز شدن تو ميشه خيلي چيزا ياد گرفت(راه متمايز شدنت واقعاً متمايزه!)
اين مطلب رو كه گفتي ياد اون چهار “ت” افتادم كه توي راديو مذاكره ميگفتي : تحمل-تشويق-تقليد-تمايز
مطلبت خيلي خيلي خيلي خوب بود
ممنونم
همیشه کامنتای شما فوق العاده خوب و تأثیرگذار بوده اما این کامنت خیلی خوب بود.
کاش همیشه از این حرفای به شدت شخصی برای ما بنویسید.
ممنونم استاد. سلامت باشید
استاد کاش این کامنتتون بشه یه پست ثابت. نه اینکه بعد چند روز بین کامنتها و پست ها کم دیده بشه.
واقعا عالی بود.
آقا فوق العاده بود چقدر خوشحالم که هنوز انسانهایی مثل شما هستند تو ایران که آدم بتونه از اطلاعاتشون استفاده کنه بابت تمام آموزشها ممنونم
ممنون از معلم ایثارگر مان
ممنون . خیلی از ابهامات برام روشن شد و ایده هایی جدیدی رو از این کامنت گرفتم. ای کاش این مطلب رو به صورت یه پست جداگانه منتشر کنید .
احسان جانِ عزیز سلام
ممنون از شما که با بیانِ ابهامِ ذهنیتون (که نحوۀ بیانتون هم ، از سویِ محمدرضا جان موردِ تحسین قرار گرفت) باعث شُدید تا محمدرضا جانِ عزیز ، این کامنتِ بسیار زیبا و صریح و روشنگرانه رو ارائه کنن
ارادتمند – هومن کلبادی
محمدرضای عزیز و دوست داشتنی
امیدوارم روزی برسه که همپایِ شما و اندیشۀ شما ، قدم بردارم و بتونم همراهِ خوبی براتون باشم .
بسیار بسیار زیبا نوشتید محمدرضا جان
به جرات میگم که از این شفاف تر و زیباتر نمیشد
ممنونم ازتون ، از اینکه هستید و از اینکه شاگردِ معلمی پیشرو به نامِ محمدرضا شعبانعلیِ بی نظیر هستم ، خدا رو شاکرم
بی نهایت ممنونم معلمِ عاشقِ ما
قَدرتون رو با تمامِ وجود میدونم
ارادتمند و کوچکِ محمدرضایِ عزیز – هومن کلبادی
محمدرضای بزرگوار سلام.
الآن که میخواستم این حرفارو بخونم،نگهبانمون اومد داخل اتاق و منم شروع کردم به خوندن این متن برای هر دومون.آدم با فرهنگیه و سن و سالی ازش گذشته.عکساتو بهش نشون دادم و معرفیت کردم.گفت:این آدم آدم بزرگواریه.
یه چیزی چند وقتیه که خیلی ذهنمو مشغول کرده.اینکه اصلأ ارشد بخونم یا نه؟.من مسیر و هدف و کارم و مشخصه(پول درآوردن.یا به قول خودت وابستگی هام).برای کار کردن نیازی به مدرک دانشگاهی ندارم و امیدوارم هیچ وقت پیش نیاد،ولی فضای علمی و درس و بحث:) رو دوست دارم.نگاه که میکنم،میبینم مجموعه ی چیزهایی که آدم از متمم و این خونه یاد میگره قابل مقایسه با یه ساختمون با اون همه سرمایه نیست.راستش ته دلم،انگیزه برای ارشد یه چیزی تو این مایه هاست،که چون کارشناسی رو تو پیام نور خوندم،شاید تو دانشگاهی مثل تهران و… خبری باشه،اینور که خبری نبود:)
تو جامعه ی امروز ما اللحساب یه مدرک دهن پرکن،برای اینکه به حرفت گوش بدن نیازه.من تو دانشگاه یه جریانی راه انداختم و اون جلسات نقد و بررسی کتابه.هدف تنها صحبت در مورد یه کتابه بدون اینکه خیلی جهت خواصی بخوایم به بحث بدیم.هم کلاسی ها و بچه های گروه خیلی پیگیر شدن.این داستان از یه کارگاه شروع شد که خودم برگزار کنندش بودم.وقتی از مسئول مربوطه خواستم آمفی تئاتر یا کلاسی در اختیارم بزاره گفت:کی درس میده؟جواب دادم خودم.
گفت لیسانس داری؟گفتم:پروژم مونده.
برگشت گفت:لیسانس نداری نمیشه.
ولی با کلی داستان و ترفند،بالآخره این اتفاق افتاد…
سلام.
باز هم محمدرضا شعبانعلی، باز هم یک کامنت برای تحریک او به نوشتن و بازهم یک مستی بی مثال برای من.
خیلی حالم خوب شد.
با خواندن نوشته های شما از درون منفجر می شوم. خط به خط و کلمه به کلمه، انفجار را در درون خودم احساس می کنم.
وقتی خواندن نوشته ای از شما را به پایان می برم، تا ساعت ها احساس سبکی می کنم. مطمئن می شوم که دلم می خواهد تا اطلاع ثانوی نه حرفی بزنم، نه نوشته ای بخوانم و نه هیچ صفحه ای از فضای مجازی را تورق کنم.
گاهی به افق خیره می شوم و در ذهنم کلمات آن نوشته را مرور می کنم، گاهی مثل کاری که همین اواخر کردم، ساعتی پیاده روی می کنم تا مطالب شما را هضم کنم.
گاهی دلم می خواهد به خیابان بدوم و یکی یکی رهگذران را نظاره کنم تا ببینم با کدامشان می شود از شما و نوشته هایتان حرف زد. سر راهش را بگیرم و دعوتش کنم به همصحبتی پیرامون آنچه از شما خوانده ام.( چندی پیش شبیه همین را نوشتم، فردایش یکی از خانم های اهل همین خانه برای من ایمیل زد که: داداشی، من هم نظرم همین است ولی ترجیح دادم کامنتی ننویسم ، گفتم نظرم را برای تو ایمیل کنم.او هم از خواندن نوشته هایتان به وجد می آمد.)
—–
راستی، از همان روزهای اول آشنایی با شما، با خودم تصمیم جدی دیگری هم گرفته ام. تصمیم گرفته ام که نه تنها دانشی را که ارائه می کنید، بلکه شیوه ی رفتاری تان را هم بیاموزم.
برقرار باشی محمد رضا شعبانعلی.
علیرضا جانِ عزیز سلام
فقط میتونم بگم که عمیقاً باهات موافقم دوست عزیزم
امیدوارم به زودیِ زود بتونیم در یه فضایِ غیرِ مجازی ، همۀ دوستانِ این خونه ، بتونیم با محمدرضای عزیز و تیمِ محترمشون ، دورِ هم جمع بشیم
ارادتمند – هومن کلبادی
علیرضا جان ، من به نوشته ات امتیاز منفی دادم. این حس من بود، پشت تک تک کلمات دردی را حس می کردم و درد عزیزی که در خلوت با تو حرف می زنه موجب مستی و خوشی من نمی شود.
سلام امید جان.
من،از شما و همه ی کسانی که در هرکجا و به هر علتی حس بد به آنها داده ام ، عذرخواهی می کنم.
فقط بین «مستی» و «سرمستی» فرق بگذار دوست عزیزم. من موقع نوشتن این کامنت -مثل همیشه- فرق گذاشتم.
… این زمان بگذار تا وقتی دگر.
ممنونم از شما.
ممنونم ..
از دیدگاههای شما بسیار بهره بردم .. حس مارادت من رو هم مجموع کامنتهای دوستان رو شامل میشه دیگه تکرار مکررات نمیکنم و به همین بسنده میکنم که متمم و شعبانعلی برای من مدرسهای نوینه با حرفهای جدید ..
سلام
چقدر این اعترافات شخصی نابند و دست نیافتنی !
هر کدام درسی بزرگ برای داشتن زندگی بهتر و پربارتر ،
چون همیشه سربلند باشید
محمدرضا جان …
نمیخوام جمله های دوستان رو تکرار کنم.
فقط با شنیدن حرفات، یه چیز میتونم بگم و اون اینکه:
“خیییلیییییی کارت درسته” ….:) و خوشحالم که همراهتم…
همین!
این نوشته نه فقط بیان تضاد بیرونی عملکرد محمدرضا از نگاه شخص ناظر نبود، مرثیه ای است بر تفکر و راه و روشی که عامه مردم به آن عمل می کنند.بی توجهی به بهبود کیفیت زندگی، نگاه پرسشگر ، کنجکاو و آینده نگر.
هرآنچه او هست و ما نیستیم. اینجا برایش هورا می کشیم، باورها و دغدغه هایش را می فهمیم ، حسرت زندگی با کیفیت او را می خوریم ، اما…
وقتی بهای ۵۰تومان تومان جهت شرکت در سمینار( سال گذشته) و بهای ناچیز دانشی که به رایگان در اختیارمان گذاشته شده ( متمم) موضوع دهها کامنت می شود ، چگونه انتظار عمل به آن را داری؟
به دنبال غلط املائی او می گردیم اما هزاران راه و رفتار اشتباه زندگی خود را نمی بینیم!
او نیازمند مدح و ستایش ما نیست. نمی گویم خارق العاده است اما به خوبی می داند چه می خواهد و باید چه کند و اعتقادات خود را زندگی می کند.
این خیل عظیم از تائید، مثبت، لایک اینستا و..ما پشت سر او نیستیم، روبروبش ایستاده و تنها تشویق یا نقد.
“مالکیت مطالب این سایت، متعلق به کسی است که آنها را نقل میکند! نقل مطالب به هر شکل و در هر جا، با ذکر منبع یا بدون ذکر آن، مجاز بوده و موجب خوشحالی نویسنده میشود.”
محمدرضا شعبانعلی
مقالات متعدد ، متنوع و به روز، که هیچکدام از ما به گرد پایش نیز نمی رسیم چه رسد عمل به آن.
نتیجه، او در انتقال دانش خسیس نیست.متمایز است اما در جای خود یکی میشود هم سطح ما!
آنجا که در گفتگو با مدیران خودکار به دست ، خودکار مون بلن خود را زمین می گذارد و حس می کنی نماینده توست…
بیائید فکری به حال خود کنیم
محمدرضا را محدود به چهاردیواری این خانه و روزنوشته ها نکنیم
من دانش او را می خواهم، هرکجا که باشد( روزنامه، رادیو، اینستا، کلاس درس، سمینار و همایش و….)
محمدرضا مدحت را نمی گویم چون سخنان ساده ای که هر مدیر موفق و کارآمد را ذوق زده می کند، برای تو پشیزی ارزش ندارد.
ما را به سادگی ، بی اعتمادی و … بخش.
به ما گفتند هر چه گرانتر ، ارزشمندتر ، همه گرگند پس اعتماد نکن!
تو این باورهای غلط را فرو ریختی.
به ما فرصت بده…
امید جان. خوبی؟:)
چقدر خوب گفتی و خوب نوشتی … ممنون.
مخصوصا دو نکته در نوشته ت خیلی توجهمو جلب کرد و لذت بردم ازش …
یکی اینکه:
“او نیازمند مدح و ستایش ما نیست……”
و دیگری اینکه:
“محمدرضا را محدود به چهاردیواری این خانه و روزنوشته ها نکنیم …….”
همینطوره امید عزیز … کاملا باهات موافقم و لذت بردم از نوشته ت…
و در مورد نکته ی دومت که در اینجا نوشتمش هم بذار یه توضیح کوچیک بدم و اون اینکه:
اینکه من یه بار در جایی نوشتم “هیچ جا خونه ی آدم نمیشه…”، اصلااا منظورم به خودِ محمدرضا نبوداا … همه جا خونه ی محمدرضاس و اصلا محصور و محدود کردنش به یک جا، کار درستی نیست و دوستان واقعی او هیچوقت این رو نمیخوان، هیچوقتتت … منظورم به خودمون و بودنمون در «این خونه» بود…:)
در هر حال ممنون که توی این خونه هستی …:)
شهرزاد عزیز، پرسیده بودی خوبم؟ میگویم نه
چند وقته از این همه نقد بی نتیجه خسته شدم.
ورودی های ۶۰ و ۷۰ شدند کیسه بوکس و فقط بزن، ولی مدیران عزیزاینجوری قدرتمند نمی شوید!
به قول خودتان کارمندانتان مدل ۶۳ هستند!!!! و مدل بالای ۷۰دارید، یاد بگیرید چه جوری با آنها کار کنید.
میدانید مدل های جدید option زیاد دارند( خواستم غریبی نکنید!) کار با آنها توانمندی بالا می خواهد. اگر راهش را نمی دانید و شاگرد خوبی برای آموختن نیستید سراغ پیکان جوانان بروید. آقای مهندس ! آنها بی چون وچرا ریزه خوار سفره شما می شوند…
میدانی شهرزاد من از تعلیق بدم میاد. از فیلمهایی که نمیدانی آخرش چی میشه.
این فایل های آخر…
در هیچکدام محمدرضا را ندیدم.البته کامنتی که خودش برای اولین بار برای خودش گذاشت تا حد زیادی آرومم کرد.
شهرزاد جان خیلی پرحرفی کردم ولی امروز واقعا حالم بد بود.فقط نوشتم ، پر از غلط های نگارشی (:
خدا را شکر آدم مهمی نیستم که غلط های املایی من را بگیرند!
سلام به همه و معلم عزیز
مرسی محمد رضا.مرسی که بازم برای اینجا وقت میذاری.شاید اعتراضات ما به غیبتت جواب داده و شایدم برنامه هات طوری پیش رفته که باز اینجا می بینیمت.
در مورد حرفات که همه گفتن عالیه.فکر کنم آقای داداشی عزیز بهترین توصیف رو داشت. منم یکی از اهدافم اینه که مدل رفتاریم رو بهتر کنم.شاید تاثیر گذاری بر نگاه رقابتی ( از نوع تخریبیش و نه سازنده) و تبدیل اون به نگاه استراتژیک و یا کمک کردن به شکل گیری مدل های ذهنی بهتر ،اول توی وجود خودم و بعد بخشی از جامعه از جمله رویاهای منه.
باز هم کامنت فوق العاده ت ما رو به وجد آورد.البته هیجان بدون عمل هیچ فایده ای نداره.امیدوارم بتونیم از این هیجان خروجی مثبت بگیریم.
محمدرضای عزیز، مرسی که بازم برای اینجا وقت گذاشتی و میدونم خواهی گذاشت.
شاگرد تو
محمد
جذاب بود
کلیت مطلب این میشه که تو هر زمینه ای که هستیم تهشو در بیاریم(با رقابتی بودن و اشتراک گذاری) و وقتی اون زمینه در معرض اشباع شدن قرار گرفت کلا اون زمینه رو تغییر بدیم.
اما در مورد من یا هر کس دیگه:
مثلا من مهندس برقم…دارم طراحی تاسیساتی انجام میدم که جدای از بحث درآمد یه کار روتینه و نمیتونم بگم شیفته و شیدای این کارم…کاملا معمولیه…یا یکی دیگه کار فروش رو انجام میده و علاقه منده
فرض کنیم ته این کار رو دراوردیم و به اندازه ظرفیتمون رشد کردیم.
حالا سه تامسئله هست: اول اینکه این زمینه ها از ابتدا اشباع شده بود…دوم اینکه رها کردن همین ها یعنی از بین رفتن درآمد…سوم اینکه زمینه ی بعدی چیه که هم علاقه توش باشه هم استعداد
در مورد شما:
در طی تمامی این مراحل( البته باید به مدت زمانی که تو هر مرحله طی کردین دقت بشه که اصلا کم نبوده و هر کدوم سالها طول کشیده) شما قالب عرصه فعالیت خودتون رو که ازون کسب درآمد میکنید حفظ کردید(مربوط به صنعت ریلی و ماشین آلات صنعتی) و با تغییر تمامی این زمینه ها این موضوع تغییری نکرده.
نظر خودم به شخصه اینه که اکثر آدمای موفق(بخصوص کسایی که فعالیتشون عملی نیست) خیلی زود و تو سن نسبتا کم تو غالب کارآموزی و شاگردی وارد یک بازار و بیزینسی شدند و ماندگاری تو اون کار زمینه ساز موفقیتشون شده.چیزی که برای شما هم اتفاق افتاده.اما گستره ی علاقه هاتون خیلی گسترده تر بوده و باعث حرکت بیشتر شده.
به هرحال ممنون
استاد شعبانعلي
ممنون به خاطر اينكه با هزينه بسيار اندك اين چنين فرصت ياد گيري رو در اختيار مخاطبين خودتون قرار ميدين
من فقط ميتونم در جمع بندي پاسخ شما به دوستمون بگم شما قبل از هر رقابتي پيش رو در سخاوت هستين
دست حق يارتون و باز هم ممنون
پاينده باشين
استاد عزیز ممنون از پاسخ جامع شما به این سوال ولی سوال دیگه ای ذهنم رو مشغول کرد . یادم میاد که در یکی از فایل های رادیو مذاکره گفتید که وقتی در کاری وارد میشی توی اون کار بهترین باش و مثال اون قایق ساز رو زدید که بهترین تو رشته ی خودش بود. ولی الان شما شاخه های مختلفی رو تجربه کردید . این یه جورایی تمرکز و متخصص شدن در یک زمینه رو از آدم نمی گیره ؟
البته می بخشید که وقت شما رو میگیرم اما این سوال بعد از جواب شما ذهنمو خیلی درگیر کرد .
سلام استاد .
جواب سوالم رو در لینک زیر گرفتم .
ممنون
http://www.motamem.org/?p=7239
سلام به همه ی دوستان عزیزم ،به خصوص محمد رضای عزیز
فقط خواستم عرض ادبی کرده باشم و بگویم که داشتن معلمی با این چنین روح و منشی، نعمتی بزرگ برای تک تک مان هست.
از خدا برایتان آرامش ، سلامتی و پایندگی خواستارم
بخاطر بودنت سپاسگذارم
خیلی اتفاقی این کامنت رو دیدم! همین الان ازش استفاده کردم! نمیدونم چرا انقدر توانایی در تاثیر گذاشتن و حس متفاوت منتقل کردن!
نوشته هات باعث میشن از بالا به همه چی نگا کنی!
تشکر از شما استادان گرانقدر بابت بحث خیلی خوبتون
سلام.
با اجازه ی اساتید بزرگوار و دوستان عزیز این کامنت را خطاب به همه و برای بهره مندی جوانترهایی که بیشتر محور یت بحث روی آن ها بود می نویسم.
من این جوری ام:
-همیشه در کارهای متفاوتی که داشته ام-هشت کار موقت و غیر تمام وقت و شغل فعلی کارمند بانک- داوطلب انجام امور تازه بوده ام.
– هموار خوب و زیاد و متنوع و مفید ، مرتبط با کار یا غیر مرتبط ، مطالعه کرده ام.
-همیشه خلاقانه دنبال یافتن راه های تازه بود ام، فرصتش را پیدا کرده ام و معمولا خیلی شفاف و خیلی حرفه ای طرح داده ام. و از طرحهایم با پذیرش ریسک انجام ، دفاع کرده ام.
-هر چه بلد بوده ام به دیگران یاد داده ام و هل چه بلد نبوده ام یاد گرفته ام. حتی به مدیرانم گفته ام که مایلم دوره های فلان و فلان را بگذرانم.
– هر وقت حمایت نشده، با هزینه شخصی آنها را آموخته ام.
-از همه ی آموخته هایم، با هر هزینه ای، برای بهبود کار استفاده کرده ام.
-برای مشکلات کاری، راه حل پیدا کرده ام.
– با همه دشواری های کار ، کمترین شکایت را داشته ام.
…
اما حالا ابعد از اتمام ساعت کار رسمی به علایق خودم می پردازم و احساس می کنم جای تازه ای برای ارضای خواسته هایم پیدا کرده ام. و متاسفانه کاری که سیزده سال با علاقه در آن مشغول بوده ام ، دیگر دغدغه ام نیست.
تنها یک دلیل وجود دارد: مدیران سازمانهای دولتی-اکثرا- متفاوت از آن چیزی هستند که در بخش خصوصی دیده ام.
این روده درازی ها برای این بود که به دوستان جوان عرض کنم:از کار دولتی در این سرزمین هیچ توقعی نمی توان داشت.
تو رو خدا دنبال کسب و کار خصوصی برای خودتان یا کار با یک مدیر خصوصی باشید.
این حاصل بیست سال کار است .فقط با مدیران خصوصی می توان از کار لذت برد.
ببخشید و ممنون.
سلام علیرضا خان
خداقوت دوست پرتلاش.
ممنونم از اینکه از تجربیات و عشق به کار و اهدافتون برامون گفتید.
امیدوارم برای ما جووون تر ها مفید و موثر باشه. 🙂
مثل همیشه شاد و امیدوار باشید.
سلام علیرضای عزیز
ممنون که تجربیاتِ با ارزش و گرانبهات رو با ما در میون گذاشتی دوست خوبم . خصوصیاتِ اخلاقی که از خودت گفتی ، بسیار عالی بودن و مطمئنم همواره مسیرِ رشد و تعالی رو با سرعت و رو به جلو ، طی خواهی کرد دوست من . به عنوان فردی که از روز اول تا کنون ، تجربۀ کار دولتی رو نداشتم ، دربارۀ کار با مدیرانِ دولتی هیچ نظری نمیتونم بدم ولی معتقدم در خصوصِ مدیرانِ بخشِ خصوصی هم ، رویکرد ها و نگرش های بسیار متفاوتی وجود داره و الزاماً کار با یک مدیرِ خصوصی ، نمیتونه لذت بخش باشه . امیدوارم همۀ دوستانِ نازنینم ، چه در محیط های دولتی و چه در محیط های کسب و کارِ خصوصی ، اولاً کاری که انجام میدون رو دوست داشته باشن و اون رو با عشق و علاقه انجام بدن ، و اینکه سعی کنیم افرادی موثر در راستایِ بهبودِ کیفیتِ زندگیِ خودمون و اطرافیانمون باشیم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام
محمدرضا خیلی خیلی ممنون بابت این گفتگوی عالی.
راستش خیلی وقت بود فایلی با این حس و حال نداشتیم.
یکسری موضوعات ذهنم رو درگیر کرد که میخوام اینجا بگم.
اولین مورد اینکه به نظر من هر نسلی به نسل بعد از خودش با یه بغض(تحمیل ناکامی ها یا شرایط خواص دوران خودشون) حالا نمیدونم بکار بردن این واژه درسته یا نه اما یه چیزی تو همین مایه ها نسبت به نسل بعد از خودش داره.حالا به خرد و کلان هم میشه تقسیمش کرد.حالت خرد یه جاهایی ممکنه شخصی باشه که هر فرد ممکنه به بچش تحمیل کنه.در سطح کلان شرایط اون دوره از جامعه میتونه باشه.مثل کلاسای شلوغ دهه ی شصت و نیمکت های سه نفره که سر هر امتحان باید یکی میرفت پایین و مینشست تا امتحان بده.فرصت خوبی هم بود برای بعضی ها که تقلب کنن:)
یا جنگ،چقدر خوب به آهنگ و خواننده ی مورد علاقه من اشاره شد.البته من دوران جنگ را ندیدم و هم سن آغاز دوران سازندگیم.ولی آهنگ رضا یزدانی خیلی خوب تصویر کرده بچه ها ی دوران جنگو.
میخوام بگم ما برای اینکه هم دیگرو بفهمیم،باید از نقاط مشترکمون شروع کنیم.مهم نیست چی،فقط کافیه نقطه ی مشترک باشه.حالا میخواد دین،سیاست،مذهب،تکنولوژی،مشکل یا یه درد،هرچیزی،بالاخره یه نقطه مشترکی بین ماها هست دیگه.
موضوع بعدی مطلبی بود که در مورد ثروت و پولداری گفتی.چند وقت پیش من برای یه کسب و کاری که تازه آغاز به کار کرده بود شروع کردم به معرفی محصول و جمع کردن مشتری.بعد از مدتی اون کسب و کار این پروژه رو گذاشت کنارو دستمزد خیلی ناچیز من رو بعد از یک سال داد.از دوستی که سهام دار و شریک و همکار این گروه شده،شنیدم که یه مشتری خیلی خوب دارن و حاضر شده یرای همین کسب وکار که کل داراییش ۳۰ میلیون هم نیست،۱۰۰ میلیون سرمایه گذاری کنه.اون آدم رو برای اولین بار من پرزنتش کردم و بهش محصول فروختم و پاشو تو این شرکت باز کردم.این ماجرا خیلی بهم فشار آورد.ولی ته دلم خوشحال بودم که من اینکارو کردم.تو خیلی خوب با این ادبیات مطرحش کردی .
نمیدونم چرا این فایل حس اینکه چرا من به دنبال یه تخصص خواص نرفتم و چیزی که به کار یه شرکت بخوره یاد نگرفتم را،در من ایجاد کرد.که پاسخت به مهیا بهش دامن زد.
محمدرضا من یه چیز خاص که کمتر کسی بلد باشه رو ندارم.
این روزها ماهی چند روز میام دست فروشی تو شهرتون.دارم سرمایه ای رو که برای راه اندازی و توسعه ی کسب و کارم لازمه رو جمع میکنم.این انتخابم برای این بوده که نخواستم وام بگیرم.خصوصأ تو شرایطی که ریسک کارم بالاست و تو مراحل اولیه ی شکل گیریه.حس خوبی پیدا کردم از شنیدن داستان کسی که تو آژانس کار میکرده تا پول بیمه ی نیروهاشو جور کنه.
این خوره افتاده به جونم که من اگه یه روز قرار باشه برای شرکتی کار کنم،چه توانمندی تخصصی رو بلدم.آدم وقتی درگیر یه کاریه کمتر فرصت یادگیری و آموزش رو پیدا میکنه.به نظرت من تو این شرایط،با این رشته ی تحصیلی و حوزه ی فعالیتم،چه کار تخصصی رو پی گیری کنم به کارم میاد.منظورم متمایز بودنه.
راستی خیلی وقتا ماها(نو جوونا و جوونا) واقعأ از این اطلاع نداریم که چه کارها و توانمندیهایی میشه داشت.نمونش چیزی که به مهیار گفتی.من اولین بار بود شنیدم.
پی نوشت:اسمم رو به این دلیل ننوشتم،چون دوست دارم اگه روزی خواستم ازین چیزها برای همه بگم(دست فروشی) خاطره شده باشن.ضمنأ در حال حاضر خیلی مناسب شرایطی که توش هستم نیست:))
م.م عزیز سلام
از اینکه با صداقت دربارۀ خودت و فعالیتت و حتی حسی که نسبت به شرکتی که در اون فعالیت میکردی ، حرف زدی ممنونم و مطمئنم وقتی که زحمت و تلاشِ شرافتمندانه رو انتخاب کردی ، باید ، باید و باید (به رسمِ محمدرضای عزیز در تاکیدِ ۳ باره ) سَرِت رو بالا بگیری و با اقتدار ، اسمت رو بنویسی دوست من . بیصبرانه منتظرم تا در پُست های بعدی ، از موفقیت هایِ روزافزونت بگی و مطمئنم با همتی که از خودت نشون میدی ، به زودی این اتفاق خواهد افتاد .
دوست عزیزم ، همۀ ما فراز و نشیب های بسیاری رو در زندگیمون تجربه می کنیم ولی خیلی از ما ، شهامت و شجاعتِ بیاینِ تجربیاتمون رو نداریم ، ولی شما این شهامت رو داری و قلباً بهتون تبریک می گم
ارادتمند – هومن کلبادی
خیلی خیلی ممنون آقای کلبادی عزیز
شاید تنها لذت این لحظه ها به اینه که امید داری روزی تموم میشن.و به هدف نزدیکتر میشی.اگه اسمم را ننوشتم فقط بخاطر اینه که دوست دارم اگه روزی از این چیزها حرف میزنم برام خاطره شده باشن.
من تو این جریان یه تجربه ی بزرگ دارم که دوست دارم اینجا بگم.ما خیلی وقتا خودمونو پشت یه چیزای شیک و فانتزی پنهان میکنیم و نقاب به صورت میزنیم.برای رسیدن به هدف باید خودت باشی،همین.
اگه من بخوام اساتید کارآفرینی این مرز و بوم رو بهشون واحد بدم که درس بدن،میگم یه فیلم چند دقیقه ای بیارن،که دارن کنار خیابون چیزی میفروشن یا بلعکس برای فارق و تحصیلی دانشجوها هم،همینکارو در نظر میگیرم. یه واحد دست فروشی براشون میزارم.
راستی استاد یه بار پارسال کنار خیابون چند ساعتی افتخاری برای یه عطر فروش،عطر فروخته،عاشقشم.
من تو متن بالا یه اشتباهی داشتم که معذرت میخوام.اینکه اسم دوستمون مهیا را نوشتم مهیار.آخه یه دوست به همین اسم دارم که فکر میکنم بر حسب عادت اشتباه نوشتم.
م.م عزیز و محترم
ممنون از ابرازِ لطفتون دوست من . همونطور که در کامنتِ قبلیم هم گفتم ، مطمئنم به هدفتون میرسید دوست من . در موردِ نظری هم که دادید در خصوص کارافرینی ، کاملاً باهاتون موافق هستم دوستِ من . اگه به فایلِ رادیو مذاکرۀ محمدرضای عزیز با استاد علیرضا فیض بخش (استادِ کارافرینیِ دانشگاهِ شریف که از سالهای دور با رویکردی متفاوت اعم از تشویق دانشجویان به فروشِ آش و لوبیا برای فراگیریِ تجربۀ فروشندگی ، در قالبِ گروه های دانشجویی ، برگزاریِ بازارچه هایِ فروش برای دانشجویان و . . . به تدریسِ کارافرینی پرداختند) هم گوش کنیم (http://www.shabanali.com/ms/?p=4364) در اون فایل هم یکی از مشکلاتِ بسیار بزرگ در حوزۀ کارافرینی رو همین عدمِ تواناییِ تحصیل کرده هایِ دانشگاهی ، برای عملی کردنِ آموخته هاشون به خصوص در بازارِ کسب و کار میدونن و برگزاریِ دوره هایی (summer school) برای آموزش هایی عملی به دانشجویان و اساساً تغییرِ رویکردِ نظامِ آموزشی در سالهایِ آتی (به سمتِ کارهایی عملی و مشارکت هایی اجتماعی) رو به عنوانِ راهکاری برای برون رفت از این بحرانِ فعلی ارائه می کنن .
نمونۀ دیگه ای از مستنداتی (در تاییدِ کامنتِ شما م.م عزیز) که در اون به صراحت به این مشکل اشاره شده ، کتابِ نفحاتِ نفت ، نوشتۀ آقای رضا امیرخانیِ عزیز هست که در فصلِ «قانونِ کار» که در اون کتابِ با ارزش از اون به «قانانِ کار» تعبیر کردن ، گفتن که ” عمدۀ مشکلِ کارِ این کشور ، خودِ قانونِ کارِ این کشور هست که توسطِ ۴ نفری نوشته شده که خودشون کوچکترین تجربه و سابقۀ کار حتی در حد دستفروشی رو هم تجربه نکردن در کل زندگیِ خودشون و اقدام به تدوینِ قانونِ کارِ این مملکت کردن” . البته جمله ای که از کتابِ جنابِ امیرخانی نقل کردم ، برداشتِ ضمنی و مفهومیِ من بود که در ذهنم مونده و عینِ عبارات نبود.
ارادتمند – هومن کلبادی
بسیار تشکر از هر چهار عزیز بخاطر وقتی که گذاشتن و ممنون از راه حل ها و تجارب نابی که برای رسیدن به هرکدوم به تنهایی چندین سال نیاز است وهمینطور هزینه های فراوانی باید داد…
سلام
ممنون از شما تک تک بزرگواران که وقت وتجربیات گرانبهاتون را بدون هیچگونه چشم داشتی در اختیار ما قراردادید و ما در مقابل این همه مهرو نیکی شما چیزی نداریم جز احترام وقدر دانی.
محمدرضای عزیز! در تکمیل صحبتهاتون خواستم یادآوربشم که شما در “قوانین من در دنیای کسب و کار” به موضوع مهمی اشاره کردید بنام “اعتبار آفرینی” دیدم جاش تو بحثتون خالیه گفتم اینجا مطرح کنم تا کسانی که اون مطلب رو نخوندند به اون توجه ویژه ای داشته باشند.
چون همشه پایدار باشید
sakineh جان عزیز سلام
در تکمیلِ کامنت شما ، جسارتاً لینکِ http://www.shabanali.com/ms/?p=4819 رو ، برای دسترسیِ آسانترِ دوستانمون به پُستِ «قوانین من در دنیای کسب و کار (۲)- اعتبارآفرینی» اضافه می کنم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام آقا هومن عزیز
راستش کامنتم رو خیلی طولانی و در پایانش ،لینک رو گذاشته بودم ، اما به دلایلی که مطرح کردنش رو صلاح ندونستم اون رو پاک کردم . ممنون از شما به خاطر یاری رساندنتون.
روز خوبی داشته باشید.
sakineh جانِ عزیز
انجام وظیفه کردم دوست من
ارادتمند – هومن کلبادی
سللم
تشکر از زحماتی که بی دریغ برای اموزش نسل های گذشته واینده می کشید.
اگه محمد رضا تو ۱۰ سال کار ریلی نیاز به دیده شدن رو توسط یه کارگر یاد گرفت و زندگیش رو تغییر داد،تنها یاد گرفتن این نکته ازاین فایل محمد رضای عزیز که اگر میخوای دیده بشی باید تغییر کنی و منحصر به فرد بشی البته به اندازه خودت،باعث پیشرفتت میشه.
من یه دهه شصتیم و به شخصه نمونه بارز تغییر هستم بین دهه هفتادی ها،سعی کردم به اندازه خودم منحصر به فرد باشم.از ظرف شتن و پارکبانی و… با اموزش های که از افرادی مثل محمد رضا گرفتم،الان دارم دیده میشم ،اونم تو دهه چهارم زندگیم و به اینده امیدوارم،البته نه خیلی خارق العاده و عجیب،بلکه به اندازه خودم و واقعاً از راضیم.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزه ای ز مرده نیست
زنده باش
“باور دارم حتا اگر روزى به مدد رشد علم,افسانه ها به حقيقت مبدل شود و “آب حيات” و “اكسير جوان كننده ” اى به بازار بيايد باز” هم چندان چيزى تغيير نخواهد كرد,سالخورده ها باز هم سالخورده خواهند ماند
چون در واقع چيزى كه نسل گذشته و نسل جوان را از هم متمايز ميكند,مجموع عقايد,خواسته ها و ديدگاهى ست كه به سبب تجربه ى رشد و زندگى در جامعه درونشان جريان پيدا كرده”
من خودم به شخصه خيلى لذت بردم,حداقل ازين كه عده اى دارن سعى ميكنن به جاى متهم كردن و تحقير تفاوت ها ,راه حل هايى رو ارائه بدن…خسته شدم از بس ديگران براى خالى كردن حرصشون براى اينكه مسيرم توى لاينى نيست كه ميخواستن من و نسل منو زير سوال بردن…
اينكه روش هاى گذشته رو براى رسيدن به پاسخ نيازهامون استفاده نميكنيم اصلن به اين معنى نيست كه نميخوايم تلاش كنيم,ما فقط نميخوايم بى خود تلاش كنيم…
بيل گيتس ميگه:”من هميشه سخت ترين كارهارو به تنبل ترين افراد واگذار ميكنم,اون ها بخاطر اين ويژگى,ساده ترين راه انجام اون كار رو پيدا ميكنن”
به خدا همين افسارگسيختگى ها وقتى با “علاقه,نياز,و جايگاه مناسب”به يك جهت قرار بگيره ميتونه انقلاب كنه…
درگوشى:جايگاه صرفن مقام و پست بالا نيست,همين كه احساس مفيد بودن بكنيم كفايت ميكنه
نسل من با تمام ايراد هايى كه از نسل گذشته ميگيره,به شدت نياز به باور شدن از سمتشون رو داره
کامنت دوم برای اقای احمدرضا نخجوانی عزیز
سلام خوشحالم دوباره صداتونا تو رادیو مذاکره میشنوم منم به نوبه خودم ازتون تشکر میکنم
اولای صحبتتون راجب ارزوها و رویاها گفتید و داستان دیوار ارزو های قبل از مرگ که واقعا ایده جالبیه
برای اولین بار این دیوار توسط شخصی به نام کندی چانگ ایجاد شد و مردم روی اون ارزو هاشونا مینوشتن من چند هفته قبل تو صفحه اینستا یه پست راجبش گذاشتم و از دوستان خواستم نظرشونا بگن
جالبه تعداد زیادی از اونها که منم جزئشون هستم نتونستن بنویسن !
ما هنوز تو انتخاب کردن مشکل اساسی داریم و واقعا کار سختیه از بین این همه گزینه چندتا را انتخاب کنیم شاید همین موضوع باعث میشه سراغ منابع مختلف بریم
۱۲ توصیه که برای پیشرفت در کار و زندگی هم کردین واقعا عالی بودند شاید اگه کلی تر بخوایم بهش نگاه کنیم مشکل اساسی ما تو سبک زندگی کردمونه دکتر سریع القلم یه مقاله راجب سبک زندگی ما ایرانی ها داره که واقعا خوندنیه با اینکه یکم قدیمیه اما هنوز ارزش خوندن داره دوستانی که این مقاله را نخوندن میتونند از لینک پایین دانلودش کنند، به نظرم در کنار این فایل رادیو مذاکره مکمل خوبی میتونه باشه
http://www.sariolghalam.com/?p=420
از دکتر شیری جمله قشنگی یاد گرفتم که،
“سلام مرا پذیرا باشید…”
مدیران عزیز و بزرگوار آقایان نخجوانی، شفیعی، شعبانعلی و تقوی از شما برای وقتی که صرف یاد دادن و آگاهی بیشتر برایمان داشتید، از صمیم قلبم ممنونم.
تمامی حرف ها و صحبت هایتان را میفهمم… چون با تمام وجودم تجربه کردم. اما واقعاً سخت هست. خصوصاً در شرایط فعلی که راحت بگویم تکان بخوری به موانع برخورد میکنی…
اگر بخواهیم تغییر کنیم که رشد کنیم، بهتر شویم و زندگی کنیم… اصطلاح دویدن را به کار میبرم که “باید بدویم. ولی کم نیاوریم…” و نگاهمان نگاهی از لذت به تلاش باشد. اینکه خود را همواره در حال دویدن سوی یک دشت پر گل بیابی یا دویدن در بیابانی و سراب…!
در اجماعی از صحبتهای شما بزرگواران و تاکید بر تعهد و وفاداری افراد به سازمان، بلندپروازی و همگامی و همسازی کارکنان سازمان، به نظر کلمه “غیرقابل جایگزین” کاملترین مفهوم را رساند که باید طوری به سازمانم خدمت کنم که از نظر سازمانی غیرقابل جایگزین باشم…
همواره سلامت و رو به رشد و پایدار باشید
سلام
این گفتگو را شنیدم دو بار و با دوکیفیت بالا و پایین که البته تفاوت چندانی با هم نداشت !در کیفیت پایین هم صدا رسا و خوب بود از این به بعد با کیفیت پایین دانلود میکنم 🙂
مثل همیشه عالی و شنیدنی، محمدرضا این ویژگی مشترک همه فایل های صوتی تو وجز گفتگو هایی بود که باید چند کامنت جداگانه بنویسم اما اول راجب حرفهای تو:
با بخش بیشتر صحبتهات موافقم اون قسمت غیر قابل جایگزینی را خیلی دوست داشتم در قسمتی هم راجب جاه طلبی و بلند پروازی صحبت کردی من فکر میکنم به اندازه کافی به دانشگاه ها غر زدیم و چیزی که در موردش صحبت نشده و شاید کسی جرات نمیکنه راجبش حرف بزنه مرحله بعد از دانشگاه ،خدمت مقدس! سربازیه
در کنار همه خوبیایی که داره…!؟ تاثیرات خیلی بدی روی شخصیت ادمها میزاره واقعا خیلی از ویژگی هایی که شما ازش گله مند بودید پسرا اینجا یاد میگیرن
اینکه فقط به فکر خودت باشی
اینکه زیراب رفیقتا بزنی
اینکه دروغ بگی (اینجا برای مرخصی جای دیگه برای پول بیشتر یا …)
این که عمرتا به بطالت بگذرونی، کار مفیدی که تو پادگانها انجام میشه در روز حدود ۱ ساعت بقیشا همینطور باید ول بچرخی
اینکه قانع باشی، به چشم زیاد میبینم دوستانی را که قبل از اعزام پر از فکر ایده هستند و وقتی برمیگردن چقدر خالی میشند و از بلند پروازیها اصلا خبری نیست
شاید اینکه حس ما نسبت به مافوق یا رییسمون خوب نیست از همینجا میاد
و….
اینکه خاورمیانه منطقه خطرناکیه و همیشه باید اماده باشیم قابل درکه اما بخش عمده از این دوسال فقط وقت تلف کنی محضه
نمیدونم چرا اینا را به تو میگم اما احساس میکنم راجب این دوسال از زندگی ما هیچ جایی حرف نمیزنند
اینجا تنها جایی که امید داریم حرف ما هم شنیده بشه…
پ.ن- میشه بیشتر راجبش حرف زد اما چوت دوست دارم کامنتم تایید بشه به همین اکتفا میکنم
سلام
دوست عزیز من هم به این درد مبتلا شدم. بعد از دوران طلایی توی زندگی و تحصیل توی بهترین دانشگاه ها، شروع به کار توی یه شرکت و پیشرفت تا کارشناس ارشد و مدیر پروژه با یک دنیا تجربه، یکباره خودم رو تو لباس سربازی دیدم. کم کم همه ی این بدیهایی که اینجا گفتی و حتی بیشتر از اینایی که شما گفتی رو، دور و برم حس کردم. الان خالی شدم از اون همه هیجان برای ساختن خودم و دنیای اطرافم. راه های کم کاری و دروغ و نیرنگ و … رو به خوبی یاد گرفتم. جاییکه سربازهای بی ادب اوضاعشون از بقیه بهتره. سربازهای عادی از درس خونده ها.
حالا فرض بر این بذاریم که انسان خودش باید بین خوبی و بدی انتخاب کنه که کدوم یکی رو انجام بده. خودش باید درون خودش هیجان ایجاد کنه نه اینکه محیط اطرافش. اگر همه ی اینها رو هم قبول کنیم بعد از سربازی دوباره باید از صفر شروع کنم. دوباره بگردم دنبال کار. حالا که بخاطر تحصیل و سربازی سنم زیاد شده و …
نمیدونم داشتم کامتها رو میخوندم که کامنت شما رو دیدم، داغ دلم تازه شد.
عجب
با دیدن عکس ، اون یک ذره شک ام از بین رفت و دیگر مطمئن شدم که یکی از شروط لازم برای رسیدن بع سطوح بالای موفقیت داشتن قد بلند است ..
هر که قد اش بیش برف اش بیشر …
آدم های با قد کوتاه همیشه بقیه را از پایین به بالا میبینند … آدم های قد بلند از بالا به پایین … و اینم نتیجش .. خوش به حال شما
پژمان جانِ عزیز سلام
دوست عزیزم ، عمیقاً باهات مخالفم و نمیدونم چطور به این جمع بندی رسیدی . باید اعتراف کنم که این کامنتت بیشتر به شوخی شبیه هست تا یک برداشت منطقی و نتیجه گیری دوست من . وبه عنوان فردی که قدم ۱۸۲ سانت هست و نمیدونم بلند قد محسوب میشم یا متوسط ، میتونم شهادت بدم که این قد ، تاثیری در موفقیت و عدم موفقیت من نداشته یا حداقل من حس نکردم و اینکه تعداد بیشماری از افراد رو میشناسم که با قدی متوسط و کوتاه ، به موفقیت هایی چشمگیر دست پیدا کردن دوست من
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام دوستان عزیزم
منم یه شاهد دیگه هستم که با وجود قد ۱۷۱ سانتی که می دونم قد بلند محسوب می شم، ولی قد یه آدم رو منوط به موفقیت و یا عدم موفقیتش نمی دونم.
راست می گن آقای کلبادی حتما شوخیتون گرفته. 🙂
والا ، اگه یاد زمان مدرسه رفتنتونم بیفتید ، یادتون می یاد که شاگردای قدبلند همیشه مجبور بودن ته کلاس بشینن و بقیه بچه ها این شانسو داشتن که میز اول کلاس همیشه تا پایان دبیرستان مال اونا باشه.
همیشه ما قد بلندا تو چشم بودیم و اون ریزه میزه ها نه!
منم آدمای زیادی رو می شناسم که قد کوتاهشون باعث عدم موفقیتشون نشده که هیچ ، موفق تر از هر فرد دیگه ای هم هستن.
صرفا قد بلند و کوتاه و نگاه از بالا به پایین و از پایین به بالا نتیجه گیری یه درستی نمی تونه باشه. چه بسا اگه نظرتونم درست می بود، باید باعث پیشرفت آدمای قد کوتاه می شد، چون اونا دارن به بالا بالا ها نگاه می کنن و آدمای قد بلند به اون پایین پایین ها!
به هر روی ، اینم دیدگاهی بود که شما مطرحش کردید و به نظرم یه جورایی جالب بود. 🙂
مدیر من که حدود چهل سال پیش در آمریکا مدیریت خونده و اونجا هم زندگی میکنه،میگه قد کوتاها نصفشون زیر زمینه و خیلی خوب پول در میارن، من هم هر زمانی که خودمو درگیر استریوتایپ نکردم احساس قدرت بیشتری کردم.
سلام پژمان عزیز.
بچه ها راست میگن.قد، عامل مستقیم موفقیت نیست.مثلا من ۱۶۵ سانت قد دارم و قد کوتاه حساب می شم.ولی هم از هومن موفق ترم و هم از سیمین 😉 نشانه ی موفقیت بیشتر من هم همین کافی که من این دو رو دارم. ولی اونها من رو:-)
موفق باشی با هر قدی.
علیرضای عزیز و دوست داشتنی
مطمئنم که شوخی کردی و شکسته نفسی کردی دوستِ نازنین و عزیز ما
من از چندین جهت ، مدیونِ محمدرضایِ عزیز هستم و یکی از برجسته ترینِ اونها ، آشنایی با دوست عزیز ، فرهیخته ، صمیمی ، مهربون و بسیار باصفایی به نامِ «علیرضا داداشی» هست . اینها رو بدونِ ذره ای اغراق گفتم و مطمئنم دوستانِ همخونه ای که از نزدیک باهات آشنا شدن هم با من هم نظر هستن و در جای جایِ این خونه هم این مطلب رو ابراز کردن . بی نهایت دوستت داریم و به بودنِ در کنارت ، افتخار میکنم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام علیرضا دوست خوب
ممنونم از ابراز لطف و محبتتون.
موفق رو خوب اومدین. 🙂 به نظرم داشتن دوست و دایرهء گستردهء دوستی ها، یکی از موفقیت های آدم محسوب می شه که می تونه تاثیر مثبتی روی عملکرد هر فرد در زندگیش داشته باشه.
منم به داشتن دوستان فرهیخته ای چون شما می بالم.
راستی یکی از خصلت های خوب شما دوست عزیز، شوخ طبعی تونه.
امیدوارم در همه عرصه های زندگی تون اونجوری که دوست دارید و آرزوتونه پیش برید.
فحش، لطفا فحش بدهيد
يك بار در ايميل و يك بار هم در كامنت ها سوال زير را پرسيدم جواب نگرفتم. لطفا اگر جواب نمي دهيد حداقل فحش دهيد تا مطمين شويم فرياد ما را كسي مي شنود، هر چند به جايي نمي رسد.
سلام. متنی که درباره سیگار نوشته بودید دیگه ادامه نداره؟؟؟
لطفا اگر جواب منفیه ۱-چند منبع قابل دسترسی در رابطه با اون موضوع معرفی کنید. ۲- می تونید بگید دلیل ادامه ندادن اون موضوع چیه؟
اگر مثبته و ادامه داره به نظرتون کی می نویسیدش؟
پس از ده سال وبلاگ نویسی، این اولین باره که من نه در پاسخ به کسی، بلکه به صورت مستقل در روزنوشتههای خودم کامنت میگذارم.
کسانی که حرفهای من رو شنیدهاند میدانند که از مخالفان جدی سنت هستم. معتقدم که رشد و بالارفتن از پلههای توسعه و تمدن، با پا گذاشتن بر دیدگاههای قدیمیتر و پذیرفتن دنیاهای جدیدتر به وجود می آید. درست مانند پلههای یک ساختمان که هیچ پلهای قرار نیست مقصد آخر باشد و پله ساخته میشود تا پا روی آن گذاشته شود و به پلهی بالاتر برویم. پا گذاشتن بر روی پلهها و عبور از آنها، به معنای بی احترامی به پله نیست. بلکه این «تنها کارکرد یک پله» است.
نگاه من به سنت همین است. به دستاوردهای گذشتگان، به باورهای گذشتگان، به تجربه های والدین، به دسترنج تمدن بشری و هر آن چیزی که از گذشته باقی مانده همین است.
اگر ادعا دارند که میخواهند در خدمت نسل جدید باشند، باید اجازه دهند پایمان را رویشان بگذاریم و از آنها عبور کنیم و بالاتر برویم. و طبیعی است که خود نیز بپذیریم که دیر یا زود، قرار است پله ای باشیم تا نسل بعد – منظورم الزاماً نسل فیزیکی حاصل از تولید مثل نیست، بلکه نسل بعدی تفکر و اندیشه است – از روی ما عبور کنند و بر شانههای ما بایستند و هستی را از نقطهی بالاتری نظاره کنند.
باورها و سنتها و نگرشها و افرادی که فلسفهی «پله بودن» را نپذیرند یا سقفی میشوند برای رویاها و پیشرفت ما. یا زنجیری سنگین وبال گردن ما و یا دیوار یک زندان به گرد ما.
میدانم که این حرفم منتقد زیاد دارد. اما اگر باوری یا سنتی اجازه ندهد و حتی کمک نکند که زیر پا بماند و در مسیر بالا رفتن و تعالی دانش و نگرش نژاد انسان، له شود، پله نیست، زنجیری به گرد پا یا گردن انسان است.
هر وقت اینها رو میگفتم و مینوشتم، نگاه خاصم به نگرشهای خاک خوردهای بود که حتی شنیدن یا خواندشان هم سرفه آور بود چه برسد تنفس در آنها.
مدتی است احساس میکنم، سنت گرایی و عشق به گذشته به جای آموختن از گذشته، همان اندازه که قرنها بشر را در تاریکی فرو برد و برده است، همین درد و رنج را در دانشهای جدیدتر هم میتوان مشاهده کرد.
مدیریت، حوزهای است که سوژهی مطالعهی آن انسان است و انسان موجودی که هر روز رشد و تغییر و توسعه را تجربه می کند و طبیعی است که حرف دیروز، الزاماً دوای درد امروز نیست. چرا که تنها مردگان و دیوانگان هستند که تغییر نمیکنند و نظریهای که در باب انسان تنظیم شود و تحول و تطور را نپذیرد، نه راهکاری برای زندگان، که موعظهای برای مردگان و روضهای برای دیوانگان است.
همهی این مقدمات را نوشتم که بگویم دنیای کسب و کار امروز بسیار تغییر کرده است. همچنان که انسانهای امروز. نسل امروز بیشتر از گذشته سهم میخواهد. نسل امروز، کارگران قدیمی اهرام مصر نیستند که بنایی را بسازند و خود به گوشهای بروند و از آسایش در سایهی آن لذت ببرند. نسل امروز، میخواهد نامش را بر دیوارهی معابد امروز ببیند.
نسل امروز، کارگران بدبخت و بیچارهای نیستند که تخت جمشید را برای کوروش ساختند و نامی از آنها در تاریخ نماند. تنها بنایی شدند برای رفع عقدههای حقارت عقبماندههای امروزی. و اینکه هزاران سال بعد هم، عقب افتادگان تاریخ و توسعه، از اینکه نام زنی در میان سرکارگرها بوده یا چیزی شبیه بیمه برای آنها بوده یا فاضلابی برای فضولات آنها وجود داشته، احساس غرور و افتخار کنند.
نسل امروز، سهم خود را میخواهد. نه فقط سهم مادی. بلکه سهم معنوی. دیده شدن. به رسمیت شناخته شدن. فضایی برای رشد و توسعه. نسل امروز، خودش را جدیتر میگیرد. نسل امروز در تراکم شدید کار و فشار، حاضر نیست صبح تا عصر را در محیطی سخت و دشوار کار کند و شب هنگام، در تنهایی و تاریکی کافهها و رستورانها، دستاورد کارگری روزانهاش را به دود و قهوه بدل کند.
برای نسل امروز، محیط کار، پیش و بیش از هر چیز، محیط زندگی است. مدیر، تسهیلگری است که زندگی را تسهیل میکند و کار، محصول جانبی این زندگی است.
شاید تیلور این حرفها را دوست نداشته باشد. شاید پارکر فالت، با شنیدن این حرفها غصه بخورد. شاید فایول، احساس کند که اصول مقدس چهارده گانهاش مورد بی احترامی قرار گرفته اند.
اما آنها هم باید بپذیرند که دنیا عوض شده.
امروز نسل جدیدی از اندیشمندان، دنیای مدیریت را میسازند. نسلی که میپذیرند تفکیک کار و زندگی غیر ممکن شده و تعادل کار و زندگی قدیمی. آنچه مدیر امروز و کارمند امروز باید بسازند، کاری از جنس زندگی است.
نباید فراموش کنیم که قطار توسعه، برای هیچ مسافر عقب ماندهای، به احترام کهولت و سن و ادعای خدماتی که در جوانی داشته است، توقف نمیکند.
از همه مدیران گرامی که وقت گذاشتند و فکر کردند و راهبردی صحبت کردند متشکرم.
بسیار گفتگوی متفاوت و ملموس و پرباری بود.
دغدغه منابع انسانی فصل مشترک همه ی کسب و کارهای امروز ماست.
ولی به قدرت تحلیل و مدل ذهنی محمدرضا و نوشته های امضادارش و وجوه تمایزش
و همه آنچه در قریب به یکسال از او دیده و آموخته ام سرتعظیم فرو می آورم.
وجود تو برای نسل ما مغتنم است .
با احترام.
سلام و خسته نباشید. من این فایل رو گوش دادم و برام فضای غریبی داشت، صحبت ها واقعی نبود اصلا انگار راجع به فضای شرکت ها توی ایران نبود بلکه توی یه سرزمین رویایی و قانونمند تو یه سیاره ی دیگه بود، کارفرمای خوب! کارمند خوب! خیلی عجیبه که چرا حتی یک نفر از این مدیران موفق حتی یک کلمه راجع به معضل پارتی بازی تو شرکت ها چه دولتی چه خصوصی حرف نزد مگه نه اینکه این واقعیت تلخ امروز سازمان هاست و شما مدیرانی موفق که هزار بار این رو دیدید! قطعاً تو نسل شما یا مسیر کارمندی که شما طی کردین هم بودن آدمهایی که خیلی راحت فقط با یه سفارش بدون کوچکترین زحمتی کنار شما قرارگرفتن و حتی بیشترم بهشون بها می دادن و شما زیر دستشون قرارگرفتین. میخوام بدونم موضع شما چی بوده این جور وقتا؟ آیا اصلا به روی خودتون نمیاوردین و ناراحت نمیشدین و سعی می کردین نبینین. ولی به هر حال این حقیقت هست دیگه! چرا مفصل راجع بهش صحبت نمی کنید؟!
مهیای عزیز. حرف تو رو میفهمم. من خودم هم تجربهاش رو داشتهام سالهای قدیم. قبلاً هم در متمم یک بار تحت عنوان ارتقا بر اساس زیبایی یا شایستگی چنین بحثی رو مطرح کردیم
http://www.motamem.org/?p=893
چیزی که تو میگی یک واقعیته که تا زمانی که کاری که انجام میدی منحصر به فرد نباشه، مشکلش رو داری.
مشکل ایران هم نیست. من خیلی کشورهای دیگه هم تجربهی کار داشتم و اونجا هم هست.
به خاطر همین همیشه در حرفهام به تفکر استراتژیک اشاره میکنم و میگم باید در یک کار، بتونی ادعا کنی که بهترین در دنیا هستی. حتی اگر شستن توالت باشه
من چند سال پیش این رو فهمیدم که فکر میکردم از یک دانشگاهی مثل شریف اگر مدرک بگیرم و رتبه اول باشم، معناش اینه که اولویت دارم و شرکتها هوام رو دارند و …
خیلی زود فهمیدم که نه تنها این کاغذ پارهها و ساختمانهای فرسوده که ما بهش میگیم دانشگاه چیزی به ما یاد نمیدهند، حتی اگر هم بدهند کمکی نمیکند. چون سر همون کلاس، همون تخصص رو دارن به چهل نفر دیگه هم یاد میدن. پس دیگه به درد نمیخوره!
باید دنبال اون یک حوزهی خاص بود.
بعداً توی چاله سرویس فهمیدم که کالیبره کردن سروو والوهای هیدرولیکی، در محیطی که من کار میکردم، میتونه اون تمایز باشه.
مدتی بعد، دیدم دیگه انحصار به فرد وجود نداره و به سراغ هوش مصنوعی و برنامهنویسی الگوریتم ژنتیک رفتم که رواج زیادی نداشت.
بعد به حوزه مذاکره اومدم و الان که میبینم همه کلاس مذاکره میگذارند، دیگه این حوزه رو رها کردم و یک ساله درس نمیدم و به حوزه قراردادهای بینالمللی ار یک سو و استراتژی محتوا از سوی دیگه رفتم.
دیر یا زود اینها رو هم کنار میگذارم و میرم سراغ مهارت بعدی.
میدونم فساد هست. یا میشه نق زد یا میشه متمایز شد.
من روی دیوار خانهام نوشتم: متمایز باش! یا بمیر!
هیچ کدام از آن مدیرانی که تو دیدی، قلب خودشون رو دست جراح آشنا نمیدن و پارتی بازی نمیکنن. باید برای اطرافمون جراح قلب باشیم. منظورم کارهای عجیب نیست. کار متمایز است.
تو ادعا کن که میتونی بهترین نامهی درخواست نمایندگی از شرکتهای غربی رو بنویسی و میتونی تضمین بدی که هیچ کس هیچ کس هیچ کس در ایران بهتر از تو نمینویسه، من همین فردا میفرستمت جایی که هر روز پاهاتو ببوسن و ماهی چندمیلیون هم بهت هدیه بدن.
هزار تا زمینهی دیگه هم هست. اما چه کنیم که ما همه مثل همیم.
گلهای از آدمها با یک تعداد مدرک آشغال از وزارت علوم به اسم لیسانس یا ارشد یا دکتر
که چون کاری بلد نیستیم و این مدرک نشوندهندهی هیچی نیست، به سادگی میتونن با یکی از بستگانشون جایگزینمون کنن.
استاد محبوب و عزیزم اصلا باورم نمیشه که بالاخره شما جواب یکی از کامنتای من رو هم دادید. اصلا جوابتون رو هم نمی خواستم شما یک کامنت خالی هم برام می نوشتید کافی بود. من خیلی از شما دورم ولی حتی یک مطلب هم از شما وجود نداره که نخونده باشم حتی یک فایل صوتی از شما وجود نداره که گوش نداده باشم حتی یه آرشیو کامل از روزنوشته هاتون توی لپتاپم دارم که پرینت گرفتم تو محل کارم به همکارام دادم. یعنی شما کامنت من و خوندین و یه ارتباط کوچیک بین ما برقرار شده و یکی از کامنتای من بی خاصیت نبوده ببخشید گریه امونم نمی ده خیلی لحظه ی قشنگی به من هدیه کردید.
خواهرم خودتو کنترل کن
برادر، تذکر شما اشک من رو در آورد ببخشید که نتونستم خودمو کنترل کنم.
مهیای عزیز سلام
چقدر با صداقت و از دل نوشتید دوست من . من هم حس مشابهی به مطالبِ این خونه و رادیو مذاکره و کل نوشته ها و فایل های محمدرضای عزیز دارم و امیدوارم که این خونه همیشه سرِ پا باشه و محمدرضای عزیز هم ، بیشتر از پیش به خونشون سر بزنن تا از وجود نازنینشون و تجربیاتِ گرانقدرشون ، بیشتر و بیشتر ، بهره مند بشیم . مطمئنم این حسِ اکثرِ هم خونه ای های عزیزمون هست .
ارادتمند – هومن کلبادی
مهیا خانوم من افتخار اینو داشتم که چنتا سمینار و ۲ سری از کلاسهای محمدرضا شرکت کردم ( نمیگم شاگردش هستم چون هنوز نمیبینم تو خودم ) و خیلی هم افتخار میکنم که با همچین معلم دلسوزی آشنا شدم ، اینم میدونم محمدرضا خیلی خاکی تر از این حرفهاست که بخواد خودشو بگیره یا جواب کسی و نده و از این حرفا ، اگه شما پیامی دادید و محمدرضا جوابتون رو نداده واسه اینه که سرش خیلی شلوغه
سلام مهیا
من یه اپلیکیشن دارم روی گوشیم به اسم “حس خوب” که می تونم روز نوشته ها و متمم رو از طریقش روی گوشی بخونم. وقتی به روز بشه دیگه به اینترنت هم دسترسی نداشته باشی میتونی نوشته های سایت رو هر جا هستی بخونی. فکر کردم شاید به دردت بخوره.
متمایز باش، یا بمیر!
همیشه دوست داشتم کار های متفاوتی رو انجام بدم و همیشه رو یه زمینه کار نکنم.
ولی مدام به خودم می گفتم که این کار یعنی از این شاخه به اون شاخه پریدن.
اما با خوندن نظرتون، نسبت به چیزایی که دوست دارم مطمئن تر شدم .
ممنون
متمایز باش یا بمیر ..
درس امروز زیبا بود .. ممنون ……
با تر زبانی در این کامنت یادگرفتم (البته به قول شما فکر کنم که یاد گرفتم) چطور برای پدر و مادر ، اقوام و بستگان ، مدیر و همکار ، مسافران تاکسی، رهگذران در خیابان و … زبان آوری کنم . (البته در ذهنم نه در کلامم)
با سلام به دوستای عزیزم
باید یه عذر خواهی بکنم که دارم خارج از چارچوب سیاست های کامنت گذاری رفتار می کنم و میخوام در ابتدای کامنتِ خودم ، از آقایان امیر تقوی ، پویا شفیعی ، احمدرضا نخجوانی (به خصوص به خاطرِ روحیۀ مدیریتی ایشون مخصوصاً در جمع بندی و نتیجه گیری ) و معلمِ عزیزمون محمدرضای عزیز و همینطور سرکار خانم شادی قلی پور عزیز و زحمتکش ، برای تهیۀ این فایل بسیار مفید و ارزنده تشکر کنم .
در خصوص نسلِ جدید (دهۀ ۶۰ به بعد) به نکات بسیار ظریف و حساسی اشاره شد . آقای احمدرضا نخجوانی عزیز در پایان بحث ، به زیبایی ۱۳ مورد از مواردِ ذکر شده رو فهرست وار و به طور خلاصه مطرح کردن و آقای امیر تقوی هم یه موردِ نهایی رو بهش اضافه کردن . انصافاً برای ادامۀ این بحث ، فکر می کنم چند جلسۀ دیگه هم باید این نشست برقرار بشه . فکر می کنم که این راهکارهایی که در این بحث مطرح شدند ، برای اینکه نسلِ جوانِ ما به عنوانِ افرادی موفق و کارامد ، چه به عنوانِ مدیر و چه به عنوانِ کارمند ، در یک سازمان ایفای نقش کنند ، میتونن مورد استفاده قرار بگیرن .
واقعاً به دوستان جوانتر خودم پیشنهاد می کنم چند مرتبه این فایل های با ارزش رو گوش کنن و راهکارهایی که ارائه شده رو به کار بگیرن :
اینکه مسیرشون رو مشخص کنن و با پشتکار و مداومت ، در جهت رسیدن به اهدافشون ، تلاش کنن
اینکه صداقت و شفافیت رو سر لوحۀ اعمال و رفتارشون قرار بدن
اینکه روابطشون رو به خوبی مدیریت کنن و اساساً با مدیریت روابط و مدیریتِ اصطکاک ، در جهت پیشرفتِ خودشون در سازمان ، گام بردارن
اینکه دانشِ خودشون رو بدونِ نگرانی از اینکه با این کار جایگاهِشون در سازمان ، متزلزل میشه ، با سایرین به اشتراک بذارن
اینکه اشتیاقِ خودشون رو نسبت به سازمان به نمایش بدارن و با پذیرشِ مسئولیت ، به سمت چالش قدم بردارن
اینکه بدونن همه چیزِ سازمان به همه مربوط هست و بدونِ مرزبندیِ مسئولیت ها ، نسبت به تمامیِ اتفاقات و وقایعِ سازمان ، حساس باشن و واکنش نشون بدن و خودشون رو برای تمامیِ اتفاقات ، مسئول بدونن (نه مقصر) . فکر می کنم به این مفهوم باشه که تفکری سیستمی داشته باشن و سازمان رو به صورتِ یک نظامِ منسجم و به هم پیوسته ببینن نه به صورتِ اجزایِ از هم گسسته .
اینکه به اشتباهاتِ خودشون معترف باشن و مسئولیتِ اشتباهاتِ خودشون رو بپذیرن
اینکه از ندانستن نترسن و برای یادگیری ، از سازمان هم درخواستِ آموزش کنن
اینکه تلاش کنن کارها و مسئولیت ها رو ، فراتر از سطحِ توقع و انتظارِ سازمان ، به انجام برسونن و به نوعی ، برجسته کار کنن و در جهتِ پیشرفتِ سریع ، قدم بردارن
اینکه برای پیشرفت و رسیدنِ به بلوغ و رشد در سازمان ، صبور باشن و گام به گام ، جلو برن
اینکه برای مسائل و چالش های موجود در سازمان ، به جایِ غُر زدن و بهانه گرفتن ، راهکار ارائه کنن و فقط اعتراض نکنن
اینکه همیشه و به طور مداوم ، مطالعه کنن ، به خصوص مطالعاتی که با زمینۀ فعالیتِ اونها مرتبط باشه
اینکه همیشه به فاصلۀ (GAP یا شکاف) بین نسل ها توجه کنن و اون رو مدِ نظر قرار بدن
و به قولِ محمدرضای عزیز :
باید تلاش کنن که به نیروهایی غیرِ قابلِ جایگزینی (Indispensable) در سازمانِ خودشون تبدیل بشن ؛ باید با مدیریتِ روابط و کاهشِ اصطکاک ها ، روابطِ موثرتری با سایرین برقرار بکنن ؛ تلاش کنن که علمشون رو تکمیل کنن چون علمِ نیمه کاره باعثِ ایجادِ اعتماد به نفسِ کاذب میشه و مهارتِ شنیدن رو در افراد ، کاهش میده و باعثِ بروزِ قضاوت های نادرست میشه ؛ باید زمانی یک سازمان رو ترک کنن که بیشتر از پولی که برای آموزش و رشدِ اونها از سویِ سازمان هزینه شده رو به سازمان برگردونده باشن (برای سازمان ارزش آفرینی کرده باشن) ؛ باید بلندپرواز باشن نه جاه طلب و برای رسیدن به اون اهدافِ متعالی ، تلاشِ مضاعف بکنن ؛ تلاش کنن روشِ تولیدِ ثروت رو یاد بگیرن به جایِ اینکه به دنبالِ کسبِ درآمدِ صرف باشن ؛ به دنبالِ راه های پایدار و مانا باشن به جای اینکه به دنبالِ میانبر باشن چون میانبر ، ثبات و پایداریِ کمی داره ؛ سعی کنن خودشون رو به جای طرفِ مقابل بذارن و تلاش کنن که با دیگران (چه مدیر ، چه کارمند) ، همدلی (empathy) کنن ؛
اینها و بسیاری از شیوه های دیگه میتونن در ایجاد رضایت و پیشرفتِ نسلِ جوان ، موثر و مفید واقع بشن
ارادتمند – هومن کلبادی
تمام تلاشم از درس خواندن و کنکور آن است که شاید روزی مثل شما شم و بتونم طعم آموزش واقعی رو به جامعه بچشونم!
به خودم ایمان دارم که میتونم مثل تک تک این آدم های تو عکس موفق شم! بلکه موفق تر از اون ها!