یکی از دوستان عزیزم سر سفرهی افطار بود و از راه دور، در مورد یکی از پروژههایش حرف میزدیم. در آن میان، ظاهراً سفرهی افطار را پهن کردند و دوست ما دید که از مقاله من در همشهری، بستری برای نان و پنیر ساختهاند! خندیدیم و بحث را ادامه دادیم. برایم ماجراهای ده سال قبل تداعی شد. قبلاً آن را گفتهام. اما جایی بهتر از اینجا برای مطرح کردن – یا تکرار کردن – آن نمیشناسم. آن سالها، آبدارچی مهربانی داشتیم که هر روز صبح، زحمت میکشید و برایمان نان میگرفت و بساط صبحانه در شرکت آماده میکرد. معمولاً هفت و نیم تا هشت را صرف صبحانه میکردیم و بعد کار را شروع میکردیم که عموماً هم تا غروب و شب ادامه پیدا میکرد. برای سفره از روزنامه استفاده میکردیم. سرگرمی من هم هنگام خوردن […]
منطق علیه احساس: چرا گاهی در مورد بعضی موضوعات چیزی نمینویسم؟
دلم میخواهد در این نوشته، پاسخ سوالی را بدهم که کسی از من نپرسیده است! از این که این سوال را نپرسیدهاند خوشحالم. اگر چه نمیدانم ناشی از شناخت طولانی و عمیق نسبت به من است یا صرفاً احترام و ملاحظه کاری و پذیرفتن اینکه به هر حال، نوشتن و ننوشتن، چیزی از جنس سلیقه است و نمیتوان در موردش دیگری را مورد پرسش و تجسس قرار داد. برای کسی که من را میشناسد و میداند که نسبت به رویدادهای اطراف و جامعهمان بیتفاوت نیستم ممکن است سوال شود که چگونه و چرا سکوت میکنم. نه از دست دادن سربازان کشور درد کمی است، نه حقوقهای کلان برای کسانی که احتمالاً کسری از آن را هم ارزش افزوده ایجاد نکردهاند. نه کشته شدن محیطبانان ساده است و نه ورود غیرمجاز به خانهی مردم به بهانهی […]
جیمز واتسون – حراج جایزه نوبل و اجتناب از آدمهای خسته کننده!
حراج کریستی در طول عمر خود، تنها یک بار حراج جایزه نوبل یک دانشمند زنده را تجربه کرده است. آن هم در سال ۲۰۱۴ بود که جیمز واتسون جایزه نوبل خود را که در سال ۱۹۶۲ دریافت کرده بود به حراج گذاشت تا هزینه تحقیقاتش را تامین کند. آلیشر عثمانف میلیاردر روسی در مزایده شرکت کرد و با پیشنهاد مبلغ چهار میلیون و هفتصد هزار دلار، برندهی مزایده شد و جایزه نوبل را در دستانش گرفت. او بلافاصله اعلام کرد که در جلسه مزایده حاضر نشده بود تا جایزه نوبل را برای خودش بخرد. بلکه آمده بود جایزه را بخرد و آن را به کسی که لایق آن است (خود شخص جیمز واتسون) بازگرداند. جیمز واتسون – که میتوانید حالش را تصور کنید – آن روز و همچنین حدود شش ماه بعد در مراسمی که […]
جاده پیچیده است و ما هنوز در مسیر مستقیم ادامه میدهیم!
چند روز پیش، داشتم به دوستی توضیح میدادم که چرا استفاده از چاقوی کره خوری برای هم زدن شکر در لیوان چای، منطقی است (کاری که من معمولاً انجام میدهم). به او توضیح دادم که با این کار، چاقو گرم میشود کره را بسیار راحتتر میبرد و میتوانی لذت بیشتری را در خوردن چای شیرین تجربه کنی. وقتی احساس کردم هنوز به اندازهی کافی قانع نشده است، مجبور شدم توضیحاتم را به شکل رادیکالتری (که البته واقعاً قبولش دارم) تکمیل کنم: حتی اگر چای را با چاقو هم نزنم، اگر چنگال کوچک روی میز باشد، هرگز این کار احمقانه را انجام نمیدهم که آن را با قاشق چای خوری هم بزنم. چون در زمان دانشگاه، درس مکانیک سیالات خواندهام و به خوبی میدانم که با چنگال میتوان توربولانس بیشتری در چای ایجاد کرد و شکر […]
لحظه نگار: درباره راه حل های سادهی مشکلات پیچیده
پیش نوشت ۱: یکی از دوستان، چند روز پیش پیام فرستاده بود که محمدرضا. به نظرت بهترین شیوهی مدیریت زمان چیه؟ براش مسیج فرستادم که بهترین شیوه اینه که وقتت رو برای چیزهایی که ارزش ندارن، تلف نکنی. فکر کنم قهر کرده. دیگه خبری ازش نیست. پیش نوشت ۲: چند سال قبل هم نوشته بودم که راهکارهای پیچیده برای ما همیشه جذابتر از راهکارهای ساده هستند. در حدی که تحقیقات نشون داده حتی در مورد دارونما (پلاسیبو) برای سرماخوردگی، Coldonproxonel بهتر از Coldax عمل میکنه. اصل کپشن: فکر میکنم اگر الان بگن مخلوط یک سوم / دو سوم از چای سفید و سبز، میتونه تمرکز برای مطالعه رو ۲۰% افزایش بده، همهمون یه بار آزمایش میکنیم. اما اگر بگن استفاده از یک میز خالی، دور کردن سایر وسایل و موبایلها و تجهیزات دیجیتال، تمرکز ما را دو […]
شریعتی و درس هایی از درون گور
تصمیم نداشتم امسال از شریعتی بنویسم. به اندازه کافی در مورد شریعتی نوشتهام. زمانی در مورد پیامکهای طنزی که در موردش رایج بود و زمانی که تلاشش را برای ساده گویی و معلمی کردن میستودم و زمانی دیگر، که با کمی فاصله احساسی و نگاهی منطقیتر، نوشتم که شریعتی انتخاب کرد که پیشرو نباشد و زمانی دیگر اشاره کردم که آنچه در ذهن او بود، صرفاً حرفهایی است که بر زبان شاندل میراند و باور دارم که جز آن، هر چه گفته است، تلاشی است در راه حقیقت (از نگاه او) که ناچار، به طعم مصلحت نیز آغشته شده است. اما تصمیم گرفتم یک بار دیگر هم از او بنویسم. اگر چه بر این باورم که آخرین باری است که از شریعتی مینویسم. قضاوت در مورد کسی که نیست و نمیتواند حرف بزند و از خود دفاع کند، آن […]
نظریه اطلاعات – کلود شانون و درک کلان سیستمهای پیچیده (+کمی طعم ریاضی)
پیش نوشت یک: دوست داشتم بیام یه چیزی همینطوری الکی توی روزنوشته بنویسم که به روز بشه. فشار کار هم خستهام کرده بود و مغزم کار نمیکرد. بنابراین، مطلب تحلیلی نمیشد بنویسم. گفتم یه چیزی بنویسم که خیلی به مغزم فشار نیاره و بیشتر از جنس ریاضی و مبانی اولیه اطلاعات سیستمها باشه. اینطوری دل هما رو هم به دست میارم که یه زمان بهم چنین دستوری داده بود: برداشت من از نوشته هاتون اینه علاقه ندارید این جا بحث های ریاضی بکنید، ولی یک پیشنهاد: اگه میشه با یه سرفصل مشخص این بحث های ریاضی رو بکنید. فکر کنم خیلی جذابه و در مورد خودم باعث میشه ریاضیات رو بهتر بفهمم. فکر کنم افرادی هم باشند که به این بحث ها علاقه دارن. پیش نوشت دو (برای هما): هما جان. همونطور که مطمئناً به […]
لحظه نگار: سحابی هلیکس
بر خلاف لحظه نگارهای دیگر، این عکس را خودم ثبت نکردهام. اما احساس کردم بد نیست آن را اینجا منتشر کنم تا احیاناً اگر جایی همزمان با سرمستی لحظات روحانی افطار در ماه مبارک رمضان، در یک برنامه تلویزیونی تصویری از سحابی هلیکس دیدید، آن را با تخمک اشتباه نگیرید 😉 پی نوشت موقت: سال گذشته، به خاطر اینکه فرصتی فراهم نشد تا در یک برنامه تلویزیونی بر روی این واقعیت که “صادرات زالوی روسیه از صادرات نفت ما بیشتر نیست” اصرار کنم، به رغم ارادت به تیم اجرایی، تصمیم گرفتم دیگر در آن برنامه شرکت نکنم. منبع عکس: ناسا (ناسا هم مخفف ناباروری برای ساده اندیشان نیست. بلکه مرکز فضایی آمریکاست. آدم باز بگه بهتره!) لینک فیلم تکمیلی (این رو دیگه ناسا به معنای مرکز فضایی آمریکا، تایید نمیکنه. همون معنای دومی هست) با […]
مسئلهها همیشه از نزدیک بهتر دیده نمیشوند
پیش نوشت یک: روبرت گانتر در کتاب ۵۳ اصل در تصمیم گیری، به ریاضیدانی اشاره میکند که مسائل خود را روی کاغذ مینوشت و به دیوار اتاق میآویخت و خود به انتهای دیگر اتاق میرفت و با دوربین، به آن مسئله نگاه میکرد و میکوشید به راه حل آن فکر کند. وقتی از او دلیل این کار به ظاهر بیمعنی را پرسیدند، گفت: وقتی کاغذ مسئله دست من است، مسئلهی من است. احساسات و هیجانات و تنش حل آن، مضاعف میشود و نمیتوانم به سادگی آن را حل کنم. وقتی آن سوی اتاق است، مسئلهی “من” نیست. نوع نگاهم به آن فرق میکند و سادهتر حل میشود. مستقل از اینکه چنین روایتی، تا چه حد واقعیت دارد، این نکته را بسیاری از ما تجربه کردهایم که مسئلهها، همیشه از نزدیک بهتر دیده نمیشوند. گاهی اوقات […]
دربارهی احترام پس از مرگ
پیش نوشت: شاید حبیب محبیان، در فهرست خوانندگان محبوب من در صدر نبود، اما اینها باعث نمیشود که تکرار داستان تکراری بیتفاوتی ما در دوران زندگی و غمزدگی ما پس از مرگ هنرمندان و نویسندگان و بزرگانمان و اشک ریختن بر حسرتهایی که با خود به دل خاک بردهاند، برایم آزاردهنده نباشد. اصل متن: سوال ساده است: چرا انسانها پس از مرگ، عموماً بیش از زندگی از نعمت احترام مردم برخوردار میشوند؟ سادهاندیشانه است اگر این مسئله را به باورهای مذهبی ربط بدهیم یا این عادت را – که گاه به بزرگنمایی، مرده پرستی مینامیم – مختص این طول و عرض جغرافیایی بدانیم. در بسیاری از فرهنگهای دیگر هم، همین تجربه وجود دارد. البته شاید در جوامعی مثل ما، که بیرحمی نسبت به بزرگان زنده چندان زننده نیست، دستمایهی بیشتری برای روضه خوانی بر پیکر […]
آخرین دیدگاه