دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

چرا برنامه ریزی را دوست نداریم؟ (گام دوم با متمم)

در گام اول، با یکدیگر قرار گذاشتیم که به جای برنامه ریزی در نخستین روز سال، این کار را دو ماه قبل شروع کنیم و در نخستین روز سال جدید، دستاوردهای آن را جشن بگیریم. در این مرحله، می‌خواهیم کمی در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم. در مورد برنامه ریزی و اهمیت آن، کم نشنیده‌ایم. از برنامه ریزی برای زندگی روزمره تا برنامه ریزی برای توسعه یک کسب و کار. افراد کمی هستند که حاضر باشند صریح و قاطع بگویند: ما برنامه ریزی نمی‌کنیم، برنامه ریزی احمقانه یا غیرمنطقی یا غیرضروری است و یا اینکه برنامه ریزی، مانع موفقیت و رمز شکست است. بسیاری از ما، از اهمیت برنامه ریزی می‌گوییم، اما اعلام باور به اهمیت یک موضوع با جایگاه دادن به آن موضوع در زندگی تفاوت دارد. همه‌ی ما از اهمیت صداقت می‌گوییم. اما […]

گزارش بازدید از دفتر روزنامه همشهری

به لطف و دعوت دوست خوبم آقای محسن امین، فرصتی شد تا امروز به دفتر روزنامه همشهری سر بزنم. ساختمانی زیبا به همراه محیطی مهربان و دوست‌داشتنی و محدوده‌ی وسیعی از فعالیت‌ها. تا جایی که من می‌دانم دفتر روزنامه همشهری یکی از گسترده‌ترین مجموعه‌های مطبوعاتی است که جمعی بزرگ و متنوع از اهل نشر و قلم را زیر یک سقف گرد آورده است. از بخش خبری تا بخش‌های تحلیلی و از بخش بورس تا بخش فرهنگ و مجموعه گسترده‌ای از مجله‌ها مانند دانستنیها و دوچرخه و خردنامه و سرزمین من. فرصتی بسیار ارزشمند بود تا فرایند تولید محتوا در چنین حجم گسترده‌ای را ببینم و اصول و چارچوب‌هایی را که برای انجام کار هماهنگ و کیفی در چنین حجمی گسترده به کار گرفته می‌شود، بیاموزم. با وجودی که در تمام ساختمان چرخیدم و بخش‌ها را […]

نامه ای به گذشته (مشق من در متمم)

پیش نوشت: این بار، از مطلبی که در متمم تحت عنوان نامه‌ای به گذشته منتشر شد، چنان احساس خوبی داشتم که نتونستم در مقابل وسوسه‌ی انجام دادن تمرینش، مقاومت کنم. چنان شتابزده نوشتم که حتی حوصله نداشتم دوباره بخونم و ویرایش و اصلاحش کنم. جواب تمرینم رو اینجا می‌نویسم. اما به توصیه‌ی بچه‌های متمم (که بازنشر تمرینم رو در روزنوشته‌ها خیلی دوست نداشتند و منطقی هم هست) کامنت زیر این بحث رو می‌بندم که متمم گرفتار همجنس خواری نشود. ——— محمدرضا سلام. الان که این نامه رو می‌خونی، من دارم به یه عالمه اتفاقی که در ده سال آینده قراره برات بیفته نگاه می‌کنم. وسوسه می‌شم که برات توضیح بدم که چه چیزهای عجیبی رو می‌بینم. چه اتفاقات بدی که بهش فکر نمی‌کنی و چه اتفاقات خوبی که انتظارش رو نداری. چه موفقیت‌هایی که فکر […]

یک قاچ از خندوانه: جای پای فرهاد

 هنوز هم، مثل همه‌ی سالهای قبل، تلویزیون ندارم و فرصت دیدن برنامه‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای را به مطالعه یا نوشتن یا گفتگو با دوستانم اختصاص می‌دهم. اما وقتی دوستانم، فیلم‌ها یا کلیپ‌ها یا بخش‌هایی از برنامه‌های تلویزیونی را برایم ارسال می‌کنند و دیدنش را توصیه می‌کنند، حتماً از دستور و نظر آنها تبعیت می‌کنم. شاید به خاطر اطلاع از علاقه ام به شهیدان و شاید به خاطر فایل صوتی شهید بود که دوستانم برنامه‌ی خندوانه‌ی ویژه‌ی شهدا (هفته‌ی دفاع مقدس) را برایم ارسال کردند. صحبت‌های مادر فرهاد – که از اقلیت‌های مذهبی زرتشتی است – چنان برایم دلنشین و البته سوزناک بود که حیفم آمد آن را با شما به اشتراک نگذارم. خصوصاً قسمت دوم حرف‌هایش و ناامیدی ناشی از فروش کتاب خاطرات و داستان یک لنگه جورابی که فضای آن سالها را به خوبی برای […]

صحبت‌هایی درباره کارآفرینی – برنامه تلویزیونی ایران شهر

محسن امین از دوستان عزیز و بزرگوار من هستند که بعید است کسی در حوزه اجتماعی فعالیت بکند و نمونه کارهای ارزشمند او را ندیده باشد. محسن عزیز و نیز خانم نرگس خانعلیزاده لطف بزرگی به من کردند و یکی از گفتگوهای ما در برنامه تلویزیونی ایرانشهر را پیاده سازی و در روزنامه همشهری منتشر کردند. از ایشان اجازه گرفتم تا همان متن را در اینجا هم بازنشر کنم. طبیعی است برنامه، یک برنامه عمومی زنده تلویزیونی است. بنابراین اگر جایی محتوا و جملات را درست و مفید می‌بینید، به لطف دوستان عزیزم است و اگر خطایی در آن می‌بینید، اشتباهات و بی‌دقتی‌هایی است که من در برنامه داشته‌ام. از جمله زحمات محسن امین، یک مجله اینترنتی علمی پژوهشی به نام عصر مس آنلاین است که نمونه‌ای از یک مجموعه تولید محتوای تخصصی صنعتی – مدیریتی است. […]

نامه اینشتین به پسرش و بحثهای نامربوط دیگر

یک سایت آمریکایی هست به نام شاپل. درباره‌ی تاریخ مطالب متعددی داره و طبیعتاً بیشتر تاریخ آمریکا. اما بخشی از این سایت کار ارزشمندی کرده و این کار، جمع آوری نسخه های دستنوشته تاریخی بزرگانه. داشتم توی این سایت دنبال یک نامه‌ی دیگه می‌گشتم که خیلی تصادفی این نامه رو دیدم. نامه‌ای که اینشتین به پسر یازده ساله اش آلبرت نوشته. نمی‌دونم چرا احساس عجیبی در این نامه بود. گفتم بخش‌هایی از اون رو با هم بخونیم. سال ۱۹۱۵ که نامه در اون نوشته شده، سالی است که نظریه نسبیت عام تقریباً به سر و سامان رسیده بود و از طرف دیگه حدود یک سال بود که آلبرت اینشتین جدا از همسرش میلوا و فرزندانش (تته و آلبرت) زندگی می‌کرد. البته همونطور که می‌بینید متن اصلی به زبان آلمانیه. من با تکیه بر ترجمه‌ی انگلیسی […]

چند نکته برای هدف گذاری و برنامه ریزی برای سال جدید

یک سال دیگر هم تمام شد. اگر چه به قول امیر تقوی در کارت تبریکی که برایم فرستاده بود:‌ «می‌دانم که تو معتقدی تبریک سال نو، مربوط به دوران کشاورزی است و این روزها، تبریک یا تسلیت را باید در هر روز و هر لحظه گفت»، تبریک گفتن لااقل در ذهن من، چندان جای و جایگاهی ندارد. دلم می‌خواست  این غزل زیبا را بنویسم که: «نوروز بمانید که ایام شمایید، آغاز شمایید و سرانجام شمایید…گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است، در کوچه‌ی خاموش زمان، گام شمایید…» متاسفانه امروز دیدم در وایبر همین غزل را برایم فرستادند و من هم از بحث کردن و نوشتن در موردش صرف نظر کردم. چیزی که در شبکه‌های اجتماعی رایج شود، از قله‌ی رفیع فاخر خود، فرو می‌آید و برای بارور کردن روح و جان، عقیم […]

حرفی با پدر و مادرها در شروع سال جدید

این مطلب را برای عصر ایران نوشتم. مطلب ظاهری شبیه دلنوشته دارد. اما آنها که قبلاً نوشته‌های اینجا و متمم را خوانده‌اند می‌دانند که تک تک جمله‌های این متن، قبلاً در مطالب من با ارائه‌ی رفرنس‌های علمی، از تحقیقات روز دنیا به بحث گذاشته شده است. ————————————————————- نخستین روز سال تحصیلی، خاطره‌ی مشترک همه ماست. این روزها، با شادی و لبخند، خاطرات نخستین روزهای مدرسه‌ی خودمان را مرور می‌کنیم. اما، اگر کمی فکر کنیم به خاطر می آوریم که آخرین روزهای تابستان، برای بسیاری از ما، آرام و غم‌انگیز بود. چیزی شبیه غروب جمعه‌ها. احساسی که نسبت به روزهای شروع سال تحصیلی داشتیم و داریم، می‌گذرد. تلخ یا شیرین، در طول زندگی آنقدر شروعها و پایان‌های مهم را تجربه می‌کنیم، که کمتر فرصتی برای به یاد آوردن آن روزها، باقی می‌ماند. اما، آنچه در طول […]

نامه‌ای به مریم میرزاخانی: مریم جان! ما را جدی نگیر

پیش نوشت: زمانی که در اردوی تابستانی مرکز المپیاد، برای المپیاد فیزیک شرکت می‌کردم، مریم میرزاخانی هم آنجا بین ما بود. همه می‌دانستند دانش آموز مستعدی است. با دانش آموزان دیگری که آنجا بودند به طرز معناداری فاصله داشت. پسرها آن روزها بین خودشان، او را «میم – میم» صدا می‌کردند و برایش جوک میساختند. البته زیبا و مودبانه و معمولاً با تاکیدی بر هوش خوبش. حدود صد نفر در اردوی تابستانی در رشته‌های مختلف حضور داشتند که قرار بود از میان آنها تیم های هفت نفره برای هر یک از رشته‌ها انتخاب شود. آن روزها، هر کدام از ما در ساده‌اندیشی کودکانه خود، فکر میکردیم یک نابغه‌ایم. فکر می‌کردیم قرار است سرنوشت کشور را عوض کنیم! بعد از عبور از چند مرحله آزمون های مختلف،‌ باورمان شده بود که با بقیه جامعه فرق داریم. […]

نامه‌هایی از بهشت

حدود ده ماه فرصت هست. این حرفی بود که پزشکان پس از بررسی اسکن مغز، به پدر و مادر النا گفتند. النا شش ساله بود و تیزهوش. آنقدر تیزهوش بود که بفهمد فرایند دائمی و هرروزه‌ی بیمارستان و درمان، چیزی فراتر از داستان شادی است که پدر و مادر برای او می‌سازند. النا عاشق نقاشی و نوشتن بود. همه می‌دانستند که مداد رنگی و دفترچه، بهترین هدیه‌ای است که می‌توانند به او بدهند. پدر و مادر النا هم، مانند هر پدر و مادر دیگری، امیدوار بودند که تخمین پزشکان نادرست باشد. اما این بار… حرف پزشکان درست بود. النا در شش سالگی فوت کرد. چند هفته پس از مرگ النا، پدر و مادرش یادداشتی را در میان وسايل النا پیدا کردند که النا روی آن یک قلب کشیده بود و نوشته بود: «مامان! بابا! دوستتون […]

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser